اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿28﴾ وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ﴿29﴾ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ ﴿30﴾ ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ﴿31﴾ فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ﴿32﴾ وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ ﴿33﴾ وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ ﴿34﴾ أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ ﴿35﴾ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ ﴿36﴾ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ ﴿37﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ ﴿38﴾ قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ ﴿39﴾ قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ ﴿40﴾ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿41﴾
بيان برخي بهانههاي مشركين در برابر توحيد
مضمون اين بخش از آيات در سوَر قبلي گذشت مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «هود» بسياري از اين صحنهها گذشت قرآن كريم گاهي به طور اجمال داستاني را ذكر ميكند گاهي به طور تفصيل. آنچه در اين قسمت از سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» راجع به جريان نوح(سلام الله عليه) ذكر فرمود همان چند برهاني بود كه اشاره شد. يكي از بهانههاي ملأ و مُترفين همان فاصلهٴ طبقاتي بود كه حاضر نبودند با طبقهٴ محروم و مستضعف يكجا بنشينند در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 27 به اين صورت ذكر شده است كه ﴿وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ﴾ يك گروه پابرهنهاي به تو ايمان آوردند براي ما نيست كه با آنها يكجا بنشينيم اين يكي از بهانههاي ايمان نياوردن آنها بود. پس اينها يك سلسله بهانهٴ كلامي داشتند يك سلسله بهانهٴ سياسي داشتند يك سلسلهٴ بهانهٴ اخلاقي داشتند و يك سلسله بهانهٴ طبقاتي هم داشتند كه آنجا ذكر شده است.
امر به سپاس و توصيف خاص خدا به خاطر نجات از قوم ظالم
بعد از اينكه اينها به سرنوشت طوفان مبتلا شدند ذات اقدس الهي فرمود اصلاً دربارهٴ اينها با من سخن نگو چه رسد به اينكه شفاعت كني كه آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين بود كه ﴿وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا﴾[1] اصلاً دربارهٴ ظالمين با من سخن نگو و من به شما ياد ميدهم شما كه رهبر اين امّت هستيد هم شما بگوييد و هم اين امّت, بگوييد خدا را شكر كه ما را از قوم ظالم نجات داد ﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ﴾ تو بگو چون تو امامِ اينهايي وقتي تو گفتي اينها هم ميگويند وگرنه منظور اين نيست كه تو شخصاً بگو آنها مكلّف نيستند يا آنها مأمور به اين امر مستحب نيستند تو بگو يعني تو به عنوان امامِ اين جمعيت بگو تا آنها هم به همراهي تو خدا را شكر كنند ﴿فَقُلِ﴾ چه بگو؟ بگو ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ خدا را سپاس كه ما را از قوم ظالم و كافر نجات داد و اين دو نجات را به همراه دارد يكي نجات از روش و مَنش كافرانه و منافقانهٴ آنها يكي نجات از سرنوشت مَحتوم و مَقهور آنها كه غرق بود كه ﴿نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ يعني هم از روش آنها ما را نجات داد هم اينكه از سرنوشت آنها ما نجات پيدا كرديم نه به كفر مبتلا شديم نه به طوفان و غرق. بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اينجا دارند كه ميفرمايند اين تعبير كه خداي سبحان به وجود مبارك نوح آموخت كه خدا را حمد كند و به وصفِ جميل بستايد نشانهٴ آن است كه نوح جزء مخلَصين است، چرا؟ براي اينكه خداي سبحان حقّ وصفِ خود را از همه گرفت فرمود كسي حقّ وصفِ من ندارد مگر بندگان مخلَص خدا را هيچ كس حقّ وصف ندارد مگر بندگان مخلَص خب اگر بندگان مخلَص حقّ وصف دارند و خود خداي سبحان به نوح(سلام الله عليه) اين حق را داد كه او را وصف كند معلوم ميشود نوح جزء مخلَصين است. [2] اين در صورتي است كه آن صفات خاصّهاي كه وصف عمومي را به همراه ندارد باشد وگرنه همگان مأمورند كه خدا را حمد كنند همگان مأمورند كه در برابر نعمتهاي خدا شاكر باشند اگر كسي گفت ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾، اگر كسي گفت ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ اين جزء آن وصفِ مختص نيست كه نشانهٴ مخلَص بودن واصف باشد و چون در اينجا امر به حسب ظاهر متوجّه نوح شد ولي همهٴ امت مأمور به اين كار بودند كه بگويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ اگر اين مقدار دليل بر مخلَص بودنِ واصف باشد بايد همهٴ آن واصفان مخلَص باشند اين اثباتش آسان نيست البته آن اوصافي كه مخلَصين دارند يا در صحنهٴ قيامت اينچنين است البته اين سخن حق است چون ذات اقدس الهي موجودي است كه هيچ كس او را نميشناسد مگر اينكه فرستادههاي او، او را وصف بكنند
ذكر توصيف خدا مستلزم نيل به مقام اخلاص
و وجود مبارك نوح جزء كساني است كه مجاز است خداي سبحان را وصف بكند و وصف هم كرده است نظير انبياي ديگر. چطور خداي سبحان را هيچ كس نميتواند وصف بكند مگر بندگان مخلَص چرا ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[3] براي آن است كه اگر كسي به مقام مخلَص رسيد از بركت قُرب نوافل برخوردار است (يك) و چون از بركت قُرب نوافل برخوردار شد خداي سبحان در مقام سوم يعني فصل سوم يعني مقام وجه و فيض فرمود: «كنت لسانه الّذي يتكلّم به» (دو)، اگر ذات اقدس الهي بر اساس قُرب نوافل، لسانِ اين واصف است پس واصف و موصوف يكي است خدا دارد خودش را وصف ميكند منتها در مرتبهٴ وجودي فلان پيغمبر. خدا را هيچ كس وصف نميكند مگر بندگان مخلَص; بازگشت اين استثنا به استثناي منقطع است يعني خدا را كسي وصف نميكند مگر خود خدا زيرا بندگان مخلَص از قُرب نوافل برخوردارند و ذات اقدس الهي در مقام قرب نوافل زبانِ گوينده است پس اين گوينده يعني مثلاً حضرت نوح(سلام الله عليه) به زبان الهي دارد خدا را وصف ميكند «فهو الواصف و هو الموصوف».
﴿فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾
توفيق شكرگزاري در برابر نعمات موهبتي خدايي
ذات اقدس الهي يك دستور عمومي و مطلق ميدهد كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[4] چه نعمتِ علمي چه نعمتِ عملي هر توفيقي داريد از ناحيهٴ خداست خب در برابر هر نعمتي هم بايد شاكر بود اين يك اصل كلي. گاهي اين اصل كلّي را تقطيع ميكند تفصيل ميدهد شعبه شعبه ذكر ميكند ميگويد اگر سوار مركب شديد بگو ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[5] اين اختصاصي به انعام يعني اسب و اَستر ندارد و سيّاره و طيّاره و سفينه را هم در برميگيرد اين براي اين. در جريان كشتي هم در خصوص اين صحنه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا﴾ بعد فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[6] جريانِ آن، سكونِ آن، حركتِ آن به نام خداست اگر با باد حركت ميكند باد را خدا ميفرستد و اگر با موتور و برق و امثال ذلك حركت ميكند آنها نعمتهاي الهي است پس ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾. وقتي ميخواهيد از كشتي پياده بشويد بگوييد ﴿رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بگو ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾[7] كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه هر كاري كه من وارد ميشوم به نام تو و هر كاري كه خارج ميشوم به نام تو، ورودي و خروجي به نام تو باشد، اگر كسي با اهداف مشئوم وارد يك حوزه يا دانشگاه يا كاري شد اين ﴿مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ ندارد يا اگر ﴿مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ داشت با اهداف مشئوم خارج شده است خروجي او لغير الله بود اين ﴿وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ ندارد اگر كسي بدأ و حشرش آغاز و انجامش الهي بود اين مشمول ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ است فرمود وقتي ميخواهي قرآن بخواني ﴿فإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ يعني إذا أردت أن تقرأ القرآن ﴿فَأسْتَعِذْ بِالله﴾[8] بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» پس براي همهٴ امور دستور هست هم به صورت جامع كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هم به صورت جميع مثل اين موارد ياد شده كه بسياري از موارد را قرآن كريم بازگو كرد. در جريان حضرت نوح فرمود وقتي ميخواهي پياده بشوي اين را بخوان. در جريان «مُنزَل» كه اسم مكان باب اِنزال است چند وجه است در اينكه خروج از سفينه به طرف زمين را شامل ميشود حرفي نيست اما آيا خود سفينه هم, منزَل يعني مكانِ مناسب است يا نه, آن را هم برخي احتمال دادند[9] و بعيد نيست يعني وقتي انسان سوار كشتي شد در منزلِ خوب و ملايمي جا كرده است و خداي سبحان او را در مُنزَلِ مناسبي انزال كرده است فرمود: ﴿فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَي الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ٭ وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً﴾ اين ظهورش نسبت به خروج از سفينه است ولي ورود در سفينه و استقرار در سفينه را هم بعيد نيست شامل شود.
دليل انتساب برخي اوصاف فعلي به غير خدا در قرآن
مطلب ديگر اين است كه ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ نشان آن است كه منزلين فراواني ما داريم و خدا بهترين مُنزِل است. در بحثهاي سابق در ﴿تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[10] آنجا اين مسئله مطرح شد كه ذات اقدس الهي بسياري از افعال را به غير خود نسبت ميدهد و بسياري از اوصافِ فعلي را به غير خود نسبت ميدهد در جريان عزّت فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ در جريان قوّت فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[11] يا فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[12] يا به بنياسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[13] اينها هست. دربارهٴ رزق فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾[14] است دربارهٴ فصل فرمود: ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِين﴾[15] است دربارهٴ حكم فرمود خدا ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِين﴾[16] است. در خيلي از موارد خدا به عنوان بهترين مطرح شده است بعد در آيات ديگر همهٴ اينها جمعبندي شده يكجا به نحو توحيد گفته ميشود ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾,[17] ﴿فَإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾,[18] ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[19] آن وقت چيزي براي ديگري نميماند همهٴ اين اوصافي كه به غير خدا اسناد داده شد در آيات ديگر منحصراً براي خدا شد پس معلوم ميشود اگر مؤمن عزيز است عزّت الهي است كه در اينجا ظهور كرده وگرنه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[20] با ﴿فَإنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ جمع نميشود, اگر فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقين﴾ است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[21] اين «هو» كه ضمير فصل است با معرفه بودنِ خبر مفيد حصر است ما غير از خدا رازقي نداريم ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر حصر نشانهٴ آن است كه اين كمالات براي ذات اقدس الهي است معلوم ميشود اگر در غير خدا پيدا شده است به بركت الهي است به آيات الهي است به اذن الهي است و مانند آن, اِنزال هم از همين قبيل است
دليل عدم ذكر عاقبت قوم نوح پس از ابتلائات در قرآن
بعد فرمود اين جريان قصّهٴ حضرت نوح همان طوري كه اوّلين داستان نبود آخرين داستان هم نيست صحنههاي فراواني براي ابتلا و آزمون است كه يكي پس از ديگري با شما در ميان خواهيم گذاشت ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ﴾ اما ﴿وَإنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ﴾ ما ابتلا داريم, آزمون داريم, بَلواهايي هم در پيش داريم. جريان قوم نوح آن قدر خفيف و سبك بود كه بعد ذات اقدس الهي اصلاً نامي از آنها نبرد كه ما اينها را چه كرديم. اقوام ديگر را فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾[22] يا ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً﴾ اين تعبير هست اما بعد از جريان نوح اصلاً نامي از اينها نيست كه اينها را چه كرد اما ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ يعني ما اينها را از بين برديم فقط در زبالهدان تاريخ است ميگويند روزي در اين مملكت قَجر بود روزي در اين مملكت پهلوي بود اينها حديث شدند اثري از اينها نيست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ فقط در كتابهاي تاريخ ماندند در جامعه خبري از اينها نيست يا ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً﴾ هم از همين قبيل است اما در جريان نوح اصلاً نام نميبرد كه با اينها چه كرد اين لاشهها چه شدند و اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما اُذوي نَبيٌّ مِثل ما اوذيت»[23] درست است كه وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) نُه قرن و نيم مصيبت ديد اما مسئلهٴ تشكيل حكومت و هشتاد جنگ اعم از غزّه و سَريه و اينها نبود تحميل هجرت نبود, اسيرگيري نبود, كشتار بيرحمانه نبود, زن و مرد را در حجاز آن طور كُشتن نبود, ياسر و سميّه را آن طور شهيد كردن نبود لذا حضرت فرمود: «ما اُذوي نَبيٌّ مِثل ما اوذيت» خود وجود مبارك حضرت هم از مكه وقتي كه تشريف بردند طائف براي هدايت, تمام اين پاي حضرت از بس سنگ خورد مجروح شد به هر تقدير فرمود ما جريان نوح را براي شما بازگو كرديم ولي سلسلهٴ بشر تا هست وحي و نبوّت هم هست اين ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[24] نشان آن است كه كتابهاي آسماني در كنار هماند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[25] يعني «وَتْرا» تك تك اينها وَتْر وَتْر كنار هم و متواتر ميشوند هميشه هستند هرگز جهان از وحي و نبوّت خالي نيست.
پرسش:...
پاسخ: يك لحظه بود ديگر يك روز بود شهادت يك لحظه بود بالأخره بعدش هم روح و ريحان ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا﴾[26] يك لحظه بود. خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را! ميفرمود اينها كه در ميدان جبهه تير خوردند دست و پا ميزنند اگر كسي از حال اينها باخبر نباشد خيال ميكند اينها در حال جان كَندناند و فشار نزع روح دارند ولي از خود اينها اگر سؤال بكني در چه حالتاند ميگويند مثل انساني كه در هواي گرم رسيده به استخر زلال دارد شنا ميكند حال آنها اين است اما كسي پشت سر هم اهانت بشود اين چون براي قبل از شهادت است براي اين نشئه است خب اذيّت فراواني دارد ديگر و اينها هم عالماً عامداً اذيّت ميكردند. در سورهٴ مباركهٴ «صف» هست كه وجود مبارك موساي كليم هم با چنين گروهي روبهرو بود آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «صف» اين است كه ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾ شما يقين داريد من پيغمبرم ولي مرا آزار ميكنيد. نبايد گفت چگونه ميشود انسان، عالِم باشد و معصيت بكند ما بايد از اين دوتا قضيه جدّاً بپرهيزيم تا به جايي برسيم. ضرورت بشرط المحمول علمي نيست اگر اين طور ميشد اگر آن طور ميشد اينكه ضرورت بشرط المحمول است با نصيحت هم نميشود مسئلهٴ علمي را حل كرد, اگر ما از اول جلوي قواي عملي را ميگرفتيم اگر نصيحت ميكرديم اگر عقل زبانش باز بود اين اگر اگر, به درد تحقيقات علمي نميخورد كسي است معصيت كرده در جبههٴ جهاد اوسط يا اكبر اين عقل را به بند كشيده تمام فرمانروايي براي شهوت است لذا با اينكه او صد درصد ميداند اين پيغمبر است او را به زير تيغ ميبرد با اينكه صد درصد ميداند كه حق با اوست او را به زير تيغ ميبرد مثل اينكه به انسان شما مكرّر نصيحت بكن آقا مواظب باش پايت را نبندي اين گوش نداد, گوش نداد تا پايش بسته شد حالا مار و عقرب را دارد ميبيند شما نميتوانيد بگوييد مگر مار و عقرب را نديدي او يقين دارد مار است, يقين دارد عقرب است, يقين دارد مار سمّي است, يقين دارد سمّ او را ميكُشد اما نميتواند فرار بكند آنكه فرار ميكند پاست و پا بسته شد
عقل نظري, مرجع ترجيحدهنده امور نفساني
ما در صحنهٴ نفس دو دستگاه ترجيح داريم ترجيحِ بود و نبود داريم و حتي ترجيحِ بايد و نبايد داريم كه اينها كارِ عقل نظري است عقلِ نظري هم متولّي حكمتِ نظري است هم متولّي حكمتِ عملي آنجا كه جاي فهم و استدلال است اين يك مرز است اما يك مرز كاملاً جدا اين طرف هست مرز اراده و اختيار اگر مريد و فعّال و مختار, شهوت بود اين بيچاره را مثل يك مرجع معزول كنار ميزند ميگويد حرفهايت براي خودت ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[27] صريحاً ميگفتند چه بگويي چه نگويي براي ما فرق نميكند اين شهوت هم به آن عقلِ نظر كه فتوا داد ميگويد من بايد كار خودم را انجام بدهم اين در جبههٴ جهاد اكبر يا اوسط الآن آنكه حرف اول را ميزند امّارهٴ بالسّوء است اين امّارهٴ بالسّوء در اثر مرض اين حرف را ميزند اول البته بايد مواظب بود اين مريض نشود اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ميفرمايد زنها مواظب باشند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ براي اينكه اگر رقيقانه سخن گفتند ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[28] با اينكه در عصر پيغمبر بودند آيهٴ حجاب را ميخواندند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[29] را ميخواندند ميدانستند نگاه به نامحرم حرام است فرمود: ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ شما حالا مكرّر آيهٴ حجاب را بخوان آيهٴ جهنم را بخوان خب اينكه مشكل علمي ندارد يقيناً علم دارد كه خدا فرمود اين كار حرام است اما آنكه بايد تصميم بگيرد قلبي است كه مريض است فرمود: ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ خب يك قلبِ مريض كه گوش نميدهد به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اينكه مشكل علمي ندارد ممكن است در اين زمينه رساله هم نوشته باشد اما آنكه فرمانرواي كلّ قواست امروز شهوت است پس هيچ ارتباطي بين دستگاه علم و دستگاه عمل نيست اين را بايد معالجه كرد اگر ما اول راه صحيح برويم اين دستگاهِ عمل مريض نشود آفت نبيند اُفت نكند زحمت نبيند بله اين تابع است ببيند كه مرجع فتوايش كه عقلِ نظر است چه ميگويد عقلِ نظر هم بود و نبود را خوب تشخيص ميدهد هم بايد و نبايد را خوب تشيخص ميدهد اما آنكه بايد اجرا كند و قوّهٴ مجريه دستگاه دروني است قلبي است كه مريض است.
حالات سهگانه انسان در جبهه دروني و بيروني
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر, براي اينكه اين هنوز در جبههٴ جهاد اكبر يا اوسط تسليمِ محض نشد امّارهٴ بالسّوء پيدا نكرد هنوز در ميدان جنگ است ما مادامي كه نفس ميكشيم در ميدان جنگيم و همان طوري كه در جبههٴ بيرون سه حالت هست در جبههٴ درون هم سه حالت است در جبههٴ بيرون يا اين شخصِ رزمنده فاتح ميشود يا شهيد ميشود يا اسير, وقتي اسير شد اسير است ديگر. در جبههٴ درون هم اين چنين است يا انسان فاتح ميشود ميگويد كه شيطان را من مسلمان كردم يعني مُنقاد كردم. گوشهاي از اين در آيهٴ ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[30] هست اينها بصيرند, بينايند, بيدارند, كليد كعبهٴ دلشان در دست خود آنهاست اگر اين حرامي ميخواهد ببيند چه موقع كعبه باز ميشود كه وارد درون كعبه بشود ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ﴾ اينها فوراً ميفهمند و اين را از مسجدالحرامِ دل طرد ميكنند ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ خب اينها فاتحاند. عدّهاي گاهي معصيت ميكنند گاهي توبه ميكنند, گاهي معصيت ميكنند گاهي توبه ميكنند در همين گير و دار ميميرند اين همان است كه «مَن ماتَ علي حُبّ آل محمد مات شهيداً»[31] اين در ميدانِ جنگ با دشمن شهيد شد تسليم نشد فاتح هم نشد ولي بالأخره شهيد شد گروه سوم هم كسانياند كه اسيرند خب حالا شما براي اسير پشت سر منشور امام بخوان اين الآن دست و پايش بسته است اين عقل اسير شد اين بيچاره مشكلِ علمي ندارد كه اين صد درصد ميداند قرآن حق است اما آنكه بايد باور كند او چيز ديگر است كه مريض است
ميزان تأثير اراده در امور نفساني بر علم و ايمان
بين نفس و علم, اراده فاصله نيست يعني كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم همين كه مقدّمات حاصل شد شخص فهميد اما بين نفس و ايمان كه فعلِ نفس است و از سنخ فعل است نه از سنخ علم, اراده فاصله است انسان ميتواند بگويد من قبول دارم يا قبول ندارم. انسان ميتواند با اينكه صد درصد به مطلبي يقين دارد او را قبول نكند پَس بزند زيرا دو دستگاه است البته اينها غالباً هماهنگاند براي اينكه ما آن طور نداريم كه صريحاً به پيغمبرانشان بگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ و اگر خواستيم از باب تشبيه معقول به محسوس حساب روشن شود مثل دستگاه چشم است كه كاملاً ميبيند ولي دَوندگي به عهدهٴ آن نيست و دستگاه پاست كه دَوندگي به عهدهٴ آن است اينها كاملاً از هم جدايند ولي ما معمولاً وقتي كه چيزي را ديديم فرار ميكنيم اتومبيل را ديديم خودمان را كنار ميكشيم براي اينكه هم چشمِ ما سالم است هم پاي ما, ولي اگر كسي بياحتياطي كرد پايش بسته شد گرفتار شد زنجيري شد او حالا مار و عقرب را ديد بعد نميشود به او اعتراض كرد تو كه مار را ديدي چرا فرار نكردي اين چه اعتراضي است مگر چشم فرار ميكند آنكه بايد فرار بكند پاست كه بسته است. اگر شهوت حاكم شد دستِ عقل عمل را كه «عُبد به الرّحمن واكتسب به الجِنان» ميبندد آن عقلِ نظر فتوا ميدهد كه فلان شيء واجب است اين ميگويد به دردِ خودت ميخورد من الآن بايد اين را نگاه بكنم چرا؟ چون ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ اينكه مريض است نامحرم ميخواهد ولو [آن نامحرم] همسر پيغمبر باشد و ولو همين شخص مأموم پيغمبر باشد اين آيهٴ سورهٴ «احزاب» براي همينهاست ديگر اينها كساني بودند كه نماز پنج وقت را پشت سر پيغمبر ميخواندند آيات را از پيغمبر ميشنيدند بعد از مسجدالحرام مسجدي روي كُرهٴ زمين بالاتر از مسجدالنبي نيست نماز پنج وقت هم آنجا ميخواندند ولي ولو همسر پيغمبر هم باشد اين وقتي كه قلبش مريض باشد طمع ميكند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[32] بنابراين نصيحت كردنها, موعظه كردنها كه اگر ما حرفِ عقل را گوش دهيم اين براي اوايل امر است در طليعهٴ جهاد كه ما شكست نخوريم ولي اگر اسير شديم كار تمام است.
استدلال منكرين مبدأ و معاد در برابر دعوت انبيا
به هر تقدير فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ٭ فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ﴾ بعد از حضرت نوح(سلام الله عليه) انبيايي بودند, تا جريان حضرت موسي اينها را به طور اجمال ذكر ميكند بعد جريان حضرت موسي را صريحاً ذكر ميكند فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ﴾ به آنها چه گفتيم؟ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اين كلمهٴ «لا إله إلاّ الله» را به همهٴ انبيا دستور دادند كه به امّتهايشان بگويند. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 36 به اين صورت گذشت ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ همان «لا إله الاّ الله» است منتها اين «لا إله الاّ الله» گاهي به صورت نَعتِ موصول است ميگويند «لا إله الاّ الله» گاهي به صورت نعتِ مقطوع است مثل ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ كه مرفوع است اين ﴿غَيْرُهُ﴾ نَعتِ مقطوع است يعني «هو غيره» بازگشتش به اين است «ما مِن إلهٍ غيره» كه اگر به جرّ خوانديم «ما مِن إله غيرهِ» اين نَعتِ موصول است و اگر به رفع خوانديم اين نعتِ مقطوع است كه «هو» مقدّر است خب ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾ كه «هو» ﴿غَيْرُهُ﴾, ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ آن وقت ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ﴾ حالا اين رسول را چون عدّهٴ زيادي از مرسلين بعد از حضرت نوح آمدند به عنوان جنس ذكر فرمود, ﴿وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ﴾ اينها منكر توحيد بودند از لحاظ مبدأ و منكر معاد بودند از لحاظ منتها و مُترفين هم بودند ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مُترَف بودند, مُسرِف بودند, مرفّه بودند, طبقهٴ بيدرد بودند به تعبير امام. اينها ميگفتند: ﴿مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ چون آنها ديگر غير از جنبهٴ جسميّت كه چيزي نميديدند ميگفتند بشري است مثل شما ﴿يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾ انبيا ميگفتند بله ﴿إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ اما ﴿يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[33] آن را ديگر اينها منكر بودند. همين مترفين ميگفتند: ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ كه اين دوتا حجّت از آن در ميآمد قبلاً, اينكه بشر نميتواند پيغمبر باشد برهان, اگر بشر پيغمبر ميشد شما هم پيغمبر ميشديد جَدل, دوتا دليل بود يكي به صورت برهان يكي به صورت جدل ذكر شده بود كه «حُكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد»
پاسخ قرآن به قائلين استبعاد و حيات اخروي
﴿أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ﴾ اين شما را تهديد ميكند كه وقتي مُرديد يك حياتِ بعد است اينها جزء فسون و فسانه است, مرگ پوسيدن است آخر خط است بعد از مرگ خبري نيست اين انبيا فرمودند مرگ از پوست به در آمدن است طليعهٴ زندگي است هجرت است نه پوسيدن, اين تفاوتِ اصلي حرفِ انبيا و مُترفين بود. فرمود: ﴿أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ﴾ يعني از زمين خارج ميشويد چون ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾.[34] ﴿هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾ ميدانيد «هيهات» براي استبعاد است قرآن كريم كه حرفِ اين گروه را نقل ميكند فرمود [اينها ميگويند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[35]] اينها برهاني اقامه نكردند بر نفي معاد يقيني هم ندارند فقط استبعاد ميكنند استبعاد چه كار به استحاله دارد ما برهان يقيني داريم كه معاد حق است اينها استبعاد ميكنند ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾ يك عدّه زنده ميشوند يك عدّه ميميرند همين طور هست بَعثي ـ معاذ الله ـ نيست البته آنهايي كه گفتند: ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[36] جزء ملحداني هم ميتوانند باشند كه گذشته از انكار معاد, انكار مبدأ را هم دارند اما غالب اينها مشرك بودند مبدأ را قبول داشتند و اينكه ميگفتند ما مبعوث نيستيم ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ راجع به انكار معاد بود كه غير از دنيا خبري نيست پس معادي نيست وحي و نبوّتي هم نيست و اين مدّعي هم ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها الله را قبول داشتند معلوم ميشود مشرك بودند ملحد نبودند و ما به اين شخص ايمان نميآوريم آن وقت آن پيامبر عرض كرد: ﴿رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ﴾ آنگاه خداي سبحان فرمود: ﴿عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ ٭ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ كه اين مشابهاش در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت ديگر در اين زمينه بحثي نخواهيم كرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ هود, آيهٴ 37; سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 27.
[2] . الميزان, ج15, ص30.
[3] . سورهٴ صافات, آيات 159 و 160.
[4] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[5] . (سورهٴ زخرف, آيهٴ 13) الكافي, ج6, ص540.
[6] . سورهٴ هود, آيهٴ 41.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 80.
[8] . سورهٴ نحل, آيهٴ 98.
[9] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص363; التفسير الكبير, ج23, ص274.
[10] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 60.
[12] . سورهٴ مريم, آيهٴ 12.
[13] . سورهٴ بقره, آيات 63 و 93; سورهٴ اعراف, آيهٴ 171.
[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 114.
[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57.
[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 87; سورهٴ يونس, آيهٴ 109; سورهٴ يوسف, آيهٴ 80.
[17] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57; سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.
[18] .سورهٴ نساء, آيهٴ 139.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[20] . سورهٴ منافقون, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 58.
[22] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 19.
[23] . المناقب, ج3, ص247.
[24] . سورهٴ قصص, آيهٴ 51.
[25] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.
[26] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 169.
[27] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 136.
[28] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 32.
[29] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[30] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 201.
[31] . جامع الأخبار, ص166.
[32] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 32.
[33] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110; سورهٴ انبياء, آيهٴ 108; سورهٴ فصلت, آيهٴ 6.
[34] . سورهٴ طه, آيهٴ 55.
[35] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[36] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 24.