14 05 2011 4782706 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 15 (1390/02/24)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (21) وَعَلَيْهَا وَعَلَي الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (23) فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ (25) قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ (26)﴾

چون اين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكه نازل شد و مطالب مهم سوَر مكّي، اصول دين از توحيد و وحي و نبوّت و معاد است البته خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق را هم در بردارد در اين سوره بعد از جريان توحيد, مسئلهٴ نبوّت را مطرح فرمود. در جريان توحيد از خلقتِ آسمان و زمين و از خلقت انسان و از خلقت موجودات دامي نامي به ميان آمده.

نكات ادبي عطف جملات با «فاء» و «ثمّ» در جريان خلقت انسان

در جريان خلقت انسان چون مراحل فراواني براي تحقّق انسان هست و اين مراحل بعضيها همسان‌اند بعضيها با فاصلهٴ وجودي و رتبي محقّق مي‌شوند گاهي با «ثمّ» عطف مي‌شود گاهي با «فاء» در كتابهاي ادبي مستحضريد كه گفتند «فاء» و «ثمّ» با تفاوتي براي ترتيب و تراخي‌اند اين مطلب اول. تراخي گاهي به لحاظ زمان است گاهي به لحاظ رتبهٴ وجودي اين مطلب دوم. گاهي ممكن است مطلبِ معطوف را با «فاء» عطف كنند براي اينكه فاصلهٴ زماني كم است گاهي ممكن است همان را با «ثمّ» عطف كنند براي اينكه فاصلهٴ وجودي زياد است آن مطلبي كه معطوف است بر معطوف‌عليه بخواهند عطف بكنند درجهٴ وجودي آن خيلي بالاتر از درجهٴ وجودي قبلي است. علقه و مضغه و عظام، اينها تقريباً شبيه هم‌اند اما پيدايش روح ولو فاصلهٴ زماني‌اش مثل فاصله‌هاي قبلي است ولي چون درجهٴ وجودي‌اش برتر است با «ثمّ» عطف مي‌كنند.

رسالت انسان در بهره‌مندي از اوامر و معارف قرآن

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم خطوط كلي بعضي از مسائل را ذكر كرد بعد به ما فرمود شما تدبّر كنيد بهرهٴ صحيح ببريد ما چندتا كار را بايد بكنيم اول اينكه خود مطالب قرآن را خوب بفهميم دوم اينكه از رهنمود قرآن كمك بگيريم به سراغ پي بردن اسرار خلقت برويم سوم اينكه هر چه فهميديم را ظرف قرار بدهيم نه مظروف و معارف قرآن را در ظرفِ علوم بريزيم نه علومِ خود را در قرآن بريزيم و بر قرآن تحميل كنيم و از زبان قرآن حرفِ خودمان را در بياوريم. اينكه سيدناالاستاد و ساير بزرگان فرمودند مبادا علومتان را بر قرآن تحميل كنيد ناظر به همين بخش سوم است ما هر چه ياد گرفتيم بايد اين را در ظرف استماع و ظرفيّت مخاطب قرار بدهيم يعني اين بيان نوراني كه فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا[1] براي همه در همهٴ سطوح است هر كسي هر علمي دارد بايد با اِنصات و با استماع به حضور قرآن برود نه با تكلّم كه حرفِ خودش را از زبان قرآن بزند علم خودش را بر قرآن تحميل بكند اين‌چنين نيست هر كس هر چيزي بلد است بايد بداند كه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ منتها آن كه عالِم‌تر است بهرهٴ بيشتري مي‌برد آنكه متوسّط است بهرهٴ مياني مي‌برد آن كه كمتر است بهرهٴ كمتري مي‌برد. دانشمندي كه فضاشناس است ساليان متمادي در جريان كيهاني كار كرده او وقتي آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مُلك» را مي‌خواند خب يقيناً از ما بهتر استفاده مي‌كند بيان سورهٴ «ملك» اين است كه ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ[2] مي‌فرمايد اين طبقات هفت‌گانهٴ آسمان را ما خلق كرديم هيچ شكاف و بي‌نظمي در صدر و ساقهٴ سپهر نيست شما دو بار, سه بار, چهار بار, صدها بار هم كه مراجعه كنيد بي‌نظمي نمي‌بينيد. ما كه درس‌خواندهٴ علم سماوات نيستيم از اين آيه بهرهٴ ضعيف مي‌بريم آن كه رصدخانه دارد وقتي اين آيه را مي‌بيند بهرهٴ علمي از اين آيه مي‌برد مي‌گويد بله فاصلهٴ فلان ستاره تا فلان ستاره چند سال نوري است هميشه همين طور است فاصلهٴ فلان ستاره تا زمين چند سال نوري است هميشه همين طور است هيچ بي‌نظمي نه بين خود كواكب هست نه بين كواكب و زمين و مانند آن, بهره‌اي كه او از اين آيه مي‌برد خيلي بيشتر از آن است كه ما مي‌بريم. بنابراين هر چه بشر ياد گرفت اين را بايد در حوزهٴ ظرفيّت خود قرار بدهد و مستمِع باشد نه متكلّم كه حرفِ خودش را از زبان قرآن در بياورد كه يك وقت حرفِ او عوض شد مثلاً بگوييم قرآن عوض شد اين طور نيست, بنابراين اين دو مطلب بايد از هم جدا بشود به ما گفتند تا زنده‌اي بايد بفهمي؛ فراغت و فارغ‌التحصيلي و خارج شدن و دوران تعطيلي نيست آنها كه به جايي رسيدند گفتند اوّلين روزِ جهلِ يك حوزوي يا دانشگاهي آن وقتي است كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم همين كه گفت فارغ‌التحصيل شدم جهلِ او شروع مي‌شود براي اينكه آنچه قبلاً خوانده آنها هم از يادش مي‌رود بعداً هم كه چيزي افزوده نمي‌كند اما تا نفس مي‌كِشد به سراغ علم برود اين معلوم مي‌شود به جايي مي‌رسد اين يك وظيفهٴ اول كه گفتند تدبّر, تفكّر, تعقّل. مطلب دوم اين است كه هر چه فهميديم ساكت‌تر باشيم براي اينكه بيشتر استفاده مي‌كنيم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ تنها براي مجلس تجويد كه نيست براي علما, حكما, براي همه است كه در برابر قرآن حرف نزنيد هر چه او گفت شما بهره بگيريد منتها شما كه كيهان‌شناسيد صد مطلب از آيهٴ سورهٴ «ملك» استفاده كنيد ديگران كه كيهان‌شناس نيستند يكي دو مطلب استفاده مي‌كنند شما چون ظرفيتتان زياد است بيشتر استفاده مي‌كنيد ديگران كه ظرفيتشان كمتر است كمتر.

توسعه نظام خلقت آسمان‌ها فراتر از علوم انساني

مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم فرمود آنچه را كه شمايِ سپهرشناس مي‌دانيد تازه اوايل راه است آن قدر توسعه و توليد در نظام سپهري هست كه به ذهنتان نمي‌آيد فرمود اين آسمانهايي كه ما خلق كرديم اين كواكبي كه ما خلق كرديم اين ثوابت و سيّاراتي كه ما خلق كرديم ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ[3] به صورت جمله اسميه فرمود, اين «موسعون» هم اسم فاعل نيست صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل باب افعال است و ثبات و دوام را مي‌رساند فرمود ما دائماً داريم در نظام سپهري توسعه مي‌دهيم كه همهٴ علوم شما «كحلقةٍ في فلات» است بنابراين ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾,[4] ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ[5] فرمود خيلي از چيزهاست كه اصلاً نمي‌بينيد ولو با چشم مسلّح, بنابراين نبايد گفت كه همين مقداري كه ما كشف كرديم همين مقدار است همان طوري كه در كشاورزي زاد و ولد هست در حيوانات زاد و ولد هست در سازمان بشري زاد و ولد هست در آسمانها همين طور است فرمود: ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ خب بنابراين نه علم مي‌تواند متوقّف باشد نه عالِم مي‌تواند مغرور باشد و نه هيچ كسي مجاز است كه مظروف را به جاي ظرف و ظرف را به جاي مظروف قرار بدهد حرفِ خود را بر قرآن تحميل نكند هر چه بفهم‌تر شد ساكت‌تر است مي‌بينيد طلبه‌اي كه جدّي‌تر است او سعي مي‌كند ساكت‌تر باشد چون او از درس استاد بيشتر استفاده مي‌كند اين‌چنين نيست كه با ديگري يكي باشد يك استاد است يك درس مي‌گويد كسي صد مطلب مي‌فهمد يكي پنجاه مطلب.

مطلب بعدي آن است كه اگر قرآن كريم برابر سورهٴ «طارق» فرمود: ﴿وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ ٭ النَّجْمُ الثَّاقِبُ[6] اين نجمِ ثاقِب, طارق شد معلوم مي‌شود طرائق و طريقها و راهها براي اين ستاره‌هاست آن وقت با ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ[7] هماهنگ در مي‌آيد اگر طرائق به معناي طبقات باشد كه با آيه سورهٴ «ملك» هماهنگ است كه ﴿خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾ و اگر طرائق همان طريقها و راهها و مسيرها باشد با ﴿وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ ٭ النَّجْمُ الثَّاقِبُ﴾ هماهنگ در مي‌آيد, بنابراين ما حرفِ خودمان را در هر رشته‌اي بر قرآن تحميل كنيم اين نارواست حرفِ قرآن را بهتر بفهميم رواست اين ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ براي همهٴ طبقات در همهٴ عصر و مصر است.

هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي از طريق شريعت و عقل

مطلب بعدي آن است كه شريعت يعني دين يك منبع معرفت‌شناسي دارد يك منبع هستي‌شناسي‌. منبع هستي‌شناسي‌اش فقط خداست يعني عقيده را, اصول دين را, فروع دين را, اخلاق را, حقوق را تنها مبديي كه وضع مي‌كند و قانون‌گذاري مي‌كند خداست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ[8] احدي نه مي‌داند نه مي‌تواند قانون‌گذار باشد اين منبع هستي‌شناسي. منبع معرفت‌شناسي كه حالا خدا چه قانوني وضع كرد تنها كسي كه مي‌فهمد ـ بدون رقيب ـ پيغمبر است حالا انبياي گذشته هر كدام در جاي خودشان, وحي مقابل ندارد يعني پيغمبر مقابل ندارد وحي مقابل ندارد نمي‌شود گفت كه حكما و فقها و محدّثين ـ معاذ الله ـ در رديف انبيايند يا نمي‌شود گفت فلسفه و عرفان و حكمت و برهان در رديف وحي است وحي مقابل‌پذير نيست وحي شهودي است نه حصولي, پيامبر معصوم است در سه بخش تلقّي و حفظ و القا، ديگران اين‌چنين نيستند لذا وحي مقابل ندارد اوّلين منبع معرفتي, وحي است بعد وقتي كه از وحي گذشتيم نوبت بشر عادي شد دوتا راه دارد براي كشف كه بشر كشف بكند ذات اقدس الهي به انبيا چه فرمود آن راه عقل است و راه نقل، اينكه مي‌بينيد در كتابهاي فقهي يا اصولي مي‌گويند «يدلّ عليه العقل والنقل» همين است عقل، شارع نيست (يك) تشريع در شأن آن, حقّ آن و وظيفهٴ آن نيست (دو) چراغ بودن سِمت آن است (سه) عقل كشف مي‌كند همان طوري كه نقلِ زراره كشف مي‌كند اين طور نيست كه هيچ كدام قانون‌گذار باشند براي اينكه نه موضوع را عقل آفريد نه محمول را عقل آفريد نه ترتّب محمول بر موضوع را عقل آفريد عقل كه مي‌گويد بايد از سمّ پرهيز كرد نه براي آن است كه سمّ را او خلق كرده يا تأثير سمّ كه اهلاك باشد او به سمّ داده رابطهٴ موضوع و محمول را او خلق كرده او بيكاره است مثل اينكه چراغ بيكاره است چراغ كه چاه نساخت چراغ كه راه نساخت چراغ فقط نشان مي‌دهد كجا چاه است كجا راه است. عقل چراغ خوبي است مي‌گويد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است حالا انسان براي درون خودش يك سرپرستي دارد مي‌گويد وقتي خب اينجا چاه است من نبايد بروم ديگر اينجا راه است بايد بروم ديگر. عقل هيچ ـ به نحو سالبهٴ كليّه ـ ذرّه‌اي قانون‌گذار نيست قانون‌شناس خوبي است البته اگر عقل برهاني باشد خب نقل هم همين طور است بايد رجالش درست باشد درايهاش درست باشد مطلق و مقيّدش مشخص بشود عام و خاصّش مشخص بشود مفهوم و منطوقش مشخص بشود مجمل و مبيّنش مشخص بشود تا نقل زراره چراغي باشد كه چه كاري را بايد كرد چه كاري را نبايد كرد. اين دوتا چراغ كه شما مي‌بينيد در اصول كاربرد دارد مي‌گويند اين برائت عقلي است يا برائت نقلي است در فقه كاربرد دارد مي‌گويند يدلّ عليه العقل والنقل از همين قبيل است ما بايد بدانيم اينكه مي‌گويند «حَكَم العقل» يعني «فَهِم العقل» اين ثبوت محمول براي موضوع كه قضيه و تصديق است اشتباه با قانون نشود قانون فقط براي خداست چراغ اگر بخواهد حرف بزند حكم مي‌كند اما حكم مي‌كند كه اين موضوعي كه من نساختم آن محمولي كه من نساختم اينها دوتا با هم ارتباط دارند كه اين ارتباط را هم من نساختم اين چاه را من خلق نكردم افتادنِ در چاه را هم من خلق نكردم هر كه در چاه بيفتد پايش مي‌شكند را هم من خلق نكردم ولي من مي‌بينم اين است چاه را مي‌بينم افتادن را مي‌بينم شكستن پا را مي‌بينم. حرفِ چراغ كشف است نه اثبات, حرف عقل كشف است نه اثبات, اثبات فقط براي شرع است و لاغير

بهره‌مندي از علوم اسلامي در مسائل شبيه‌سازي و كشاورزي

منتها ذات اقدس الهي براي اينكه اين چراغ را شفاف‌تر بكند راههاي فراواني نشان داده در جريان انسان همين طور است چه كسي ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[9] مي‌كند؟ خدا, چه كسي تبديل مي‌كند؟ خدا منتها نطفه را كسي اِمنا مي‌كند در جايي قرار مي‌دهد منتها يا به صورت طبيعي است كه در نكاح حاصل است فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ[10] يا به صورت علمي است كه اين نطفتين را در جاي ديگر قرار مي‌دهند بعد اين را علقه مي‌كند و علقه را مضغه مي‌كند و مضغه را عظام مي‌كند و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً[11] مي‌كند و ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اين مي‌شود علمِ اسلامي همهٴ علوم اين طور است دامداري اين طور است كشاورزي اين طور است فرمود شما مي‌بينيد بالأخره من بين فرث و دم اين لبنِ شفاف را در مي‌آورم مي‌بينيد كه اگر علف فلان طور شد شير كم‌چرب مي‌شود يا شير كم مي‌شود و اگر علف خصوصيّت ديگر را داشت شير پرچرب مي‌شود و بيشتر مي‌شود خب همين كار را بكنيد مفت‌خور نباشيد. فرمود اين فرث هست اين دَم هست بين اينها لبنِ خالص در مي‌آيد برويد بررسي كنيد

عبرت‌آموزي از امور دامي و كشاورزي بر اساس علوم اسلامي

﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ شما تماشا مي‌كنيد ولي بايد عبرت بگيريد. اگر جامعه‌اي از فقر عبور كرده به غنا رسيده مي‌شود عبرت, از جهل عبور كرده به علم رسيده مي‌شود عبرت, از غفلت عبور كرده به تذكّر رسيده مي‌شود عبرت, اگر يك دامدار سنّتي بود و شير دوشيد و خورد مي‌شود تماشا نه عبرت فرمود: ﴿وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً﴾ بايد عبور بكنيد ولي شما تماشا مي‌كنيد همان سنّتي كه چندين سال قبل بود الآن هم همان طور است فرمود بهره‌هايي شما مي‌بريد از اين دامها خودتان سوار مي‌شويد روي اسب و امثال ذلك يا بارهايتان را جابه‌جا مي‌كنند كشتيها هم همين طور است آن روز كه ديگر برق نبود آن روز كه موتور نبود كه به وسيلهٴ رهبري باد اين كشتيها تنظيم مي‌شد ديگر چه موقع باد مي‌ورزد از كجا مي‌وزد چه موقع به صورت متوسّط در مي‌آيد چه موقع تندباد مي‌شود چه موقع توفنده مي‌شود در چه فصلي اين‌چنين است كشتيها را مطابق اين تنظيم مي‌كردند فرمود اينها را خب ياد بگيريد ببينيد اين بادها كجا وزيده مي‌شود چه موقع وزيده مي‌شود درجاتش چقدر است كشتيها را هم مطابق آن تنظيم كنيد اگر بي‌نظمي باشد كه قرآن ما را ارشاد نمي‌كند به آن, كه هر وقتي باد بوزد بعد بگويد شما كشتيراني كنيد خب اينكه نظم نشد شما ما را تشويق مي‌كنيد به كشتيراني بادها را هم منظم نمي‌كني خب اين مي‌شود هلاكت, پس باد يك سلسله نظم رياضي دارد حركتِ كشتي به تبع باد يك سلسله نظم رياضي دارد شما هم ما را به كشتيراني دعوت كردي بله اين درست است آن كشتيراني و كشتي‌سازي مي‌شود اسلامي, هواشناسي مي‌شود اسلامي, تنظيم حركات اين كشتيها در درياها مطابق بادهاي پيش‌بيني شده مي‌شود اسلامي براي اينكه لحظه به لحظه فعلِ خداست ديگر الآن ما كه داريم قرآن تفسير مي‌كنيم چرا تفسيرِ ما اسلامي است؟ براي اينكه مي‌گوييم خدا چنين گفت, خدا چنين گفت, خدا چنين گفت خب آن كه رشتهٴ كشاورزي دارد يا دامداري دارد يا كشتي‌سازي دارد يا هواشناسي دارد مي‌گويد خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد اگر خدا چنين گفت اسلامي است خدا چنين كرد هم اسلامي است حالا در ماه مبارك رمضان اگر كسي بر او ثابت شد كه نظم رياضي اين است عالماً عامداً دروغ گفته خب معصيت كرده روزه‌اش هم باطل است كفّاره هم بايد بدهد اين كذبِ بر خداست ديگر, براي او مسلّم شده كه توليد ستاره از فلان راه است نه از اين راه اين عالماً عامداً براي اينكه فريب بدهد دروغ بگويد, بگويد خداي سبحان اين ستاره‌ها را از اين راه توليد كرده خب اين معصيت كبيره كرده روزه‌اش هم باطل است كفّاره هم بايد بدهد. دروغِ بر خدا فرقي ندارد چه در قول او چه در فعل او, بنابراين ما نبايد توقع داشته باشيم كه اگر يك علم اسلامي شد نظير صحيحهٴ حمّاد باشد كه از اول تا آخر را نقل به ما بگويد در جريان اسماي الهي ذات اقدس الهي هر مطلبي را كه فرمودند ضامنِ مضمون آن آيه, اسماي حسنايي است كه در پايان آيه است اگر آيه, آيهٴ رحمت و عنايت الهي باشد در ذيلش دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ[12] اگر آيه انتقام و كيفر باشد دارد ﴿عَزِيزٌ حَكِيمٌ[13] و مانند آن اسماي حسنايي كه خداي سبحان در پايان آيه يا در آغاز آيه دارد مناسب با مضمون همان آيه است. در قرآن كريم فرمود هر چيزي مُلكي دارد كه به دست خداست هر چيزي ملكوتي دارد كه آن هم به دست خداست يك وقت است كه مُلك و ملكوت, ملكوت شدّت ملك است نظير قدرت و اقتدار، اينها هر دو صفت خالق‌اند خدا هم قادر است و هم مقتدر كه مي‌گويند اينجا زياديِ مبنا دلالت بر زيادي معنا دارد اقتدار بالاتر از قدرت است و هر دو صفت خالق‌اند اما در سورهٴ «ملك» و در پايان سورهٴ «يس» مي‌گويد هر چيزي ملكوت دارد مثل اينكه مي‌گوييم هر انساني يك بدن دارد يك روح اين ملكوت ديگر صفت خدا نيست به دست خداست خب آنجايي كه مي‌گويد مُلك به دست خداست مي‌گويد «تبارك» آنجا كه مي‌گويد ملكوت به دست خداست مي‌گويد «سبحان» كه «سبحان» مي‌شود از اسماي تنزيهي حق, تبارك مي‌شود از اسماي تشبيهي حق ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[14] (يك) ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[15] (دو) «لكلّ شيء ملكوت» مثل اينكه بگوييم «لكلّ انسان روح, لكلّ ظاهرٍ باطن» آن چهرهٴ ارتباطي هر چيزي به خدا مي‌شود ملكوتِ آن چيز, اگر كسي او را ببيند يقيناً خدا را مشاهده مي‌كند در حدّ خودش در فصل سوم چرا؟ براي اينكه دربارهٴ حضرت ابراهيم فرمود ما ملكوتِ اشيا را به او نشان داديم ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[16] اما دربارهٴ افراد ديگر نگفت ما ارائه كرديم ملكوت را, گفت آياتمان را نشان مي‌دهيم ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ[17] خب سراسر عالم آيات الهي است اما ملكوت را نشان كسي نمي‌دهد ولي به ماها فرمود شما نگاه كنيد شايد ببينيد بله, در بين انسانهاي عادي كساني هستند كه نگاه مي‌كنند نظر، غير از رؤيت است نگاه، غير از ديدن است فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[18] نگاه كنيد شايد ببينيد در بين نگاه‌كننده‌ها يك اُويس قَرني پيدا مي‌شود يك گوشه را مي‌بيند پس تسبيحي كه ذكر شده با تباركي كه ذكر شده ضامنِ مضمون همان آيه است و اين تناسبي است در همه جاي آيات قرآن و هر چيزي ملكوت دارد و ملكوت هر چيز عبارت از باطن آن چيز است آن جهت ارتباط شيء به الله را مي‌گويند ملكوتِ آن شيء.

تداوم رسالت انبيا با ارسال وحي

بعد از جريان توحيد مسئلهٴ وحي را ذكر فرمود در سورهٴ مباركهٴ «هود» از آيهٴ 25 كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ تا آيهٴ 49 مربوط به قصّهٴ حضرت نوح است. در اين قسمت [در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون»] جريان حضرت نوح را ذكر مي‌كنند بعد از جريان حضرت نوح بعد از چند آيه مي‌فرمايند: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ[19] بعد از چند آيه مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ[20] تا مي‌رسد به حضرت موسي و عيسي(سلام الله عليهما) بين حضرت نوح(عليه السلام) تا حضرت موسي و عيسي(سلام الله عليهما) انبياي فراواني بودند كه فقط در دو مقطع مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ﴾ يا ﴿قُرُوناً آخَرِينَ﴾ نسلهايي, امّتهايي, انبيايي آمدند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا[21] اين «تَترا» يعني متواتر اين نظير تقوا كه «تاء» آن اول كلمه نيست اصلش «وَقَي» است اين «تَترا» هم اصلش «وَتَر» است كه كم كم مي‌شود متواتر فرمود انبياي ما متواتر بودند كتب ما متواتر بود رهبري ما متواتر بود هرگز نگذاشتيم كه اين چراغ در ملّتي خاموش بشود جريان حضرت نوح در سورهٴ مبارکه «هود» گذشت اينجا ما به طور مبسوط بحث نخواهيم داشت ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ فقط الله را بپرستيد, چرا؟ براي اينكه ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ معبودي غير از او نيست چرا تقوا را رعايت نمي‌كنيد.

مراتب شرك و موارد استعمال آن در قرآن

مطلب مهم آن است كه اينها ملحد نبودند مشرك بودند يعني معتقد بودند خدايي هست واجب‌الوجود هست خالق سماوات والأرض هست ربّ الأرباب اوست اينها را قبول داشتند مي‌گفتند ما چون به او دسترسي نداريم حس‌گرا بودند بتها را مي‌پرستيدند, بتها را مي‌پرستيدند مشرك بودند معنايش اين نيست كه قدري خدا را مي‌پرستيدند قدري اينها را (يك) معنايش اين نيست كه در عبادت هم خدا را مي‌پرستيدند هم بتها را (دو) هيچ كدام از اينها نبود اينها فقط بتها را مي‌پرستيدند مي‌گفتند ما دسترسي به خدا نداريم معناي شرك اين نيست كه گاهي خدا را گاهي غير خدا را, معناي شرك اين نيست كه هم خدا هم غير خدا آنكه هم خدا و هم غير خداست آن مي‌شود ريا نه شرك, شرك مصطلح اين است كه فقط غير خدا را مي‌پرستند معنايش اين است كه اين عبادت كه مخصوص خداست آن را براي ديگري قرار مي‌دهند ديگري را شريك الله قرار مي‌دهند در استحقاق عبادت, الله مستحقّ عبادت است و لاغير اينها اين سِمت را براي غير خدا قرار مي‌دهند مي‌شوند مشرك نه اينكه هم خدا را و هم غير خدا را با هم مي‌پرستيدند فرمود: ﴿مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

علت مبارزه مشركين در برابر رسالت انبيا

در بين اينها افرادي كه متمكّن بودند چشم پُركن بودند سرمايه‌دار بودند اهل زرق و برق بودند اينها به مبارزه برخاستند سخن از سياست نبود سخن از تكاثر و ثروت بود يك وقت است وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) قيام مي‌كند اين هم با ملأ درگير مي‌شود هم با دستگاه حكومت اما در جريان حضرت نوح نيامد كه مثلاً حكومتي بود و دستگاه حكومت با او درگير بودند آنچه بود ملأ بود حالا طايفه‌سالاري بود قدرت‌سالاري بود هر چه بود بالأخره كار دست اينها بود ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ اينها چون حس‌گرا بودند معناي وحي و نبوّت و اينها را درك نمي‌كردند چيزي كه محسوس بود درك مي‌كردند چيزي كه معقول بود به سراغش نمي‌رفتند كه درك كنند اينها عقل و قلب را قفل كرده بودند فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[22] يك عدّه واقعاً قلبشان قفل است يعني حرف در قلبشان نفوذ نمي‌كند اين را عمداً بستند اول با معصيت بعد كم كم با تكذيب ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ[23] اين رِين متراكم باعث بسته شدن دل شد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ خب, در اينجا فرمود ملأ گفتند كه اين بشر است مثل شما و وجود مبارك نوح را همانند خود مي‌پنداشتند گفتند ﴿يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾ مي‌خواهد بر شما رياست كند حاكم بشود, بشود مطاع، شما بشويد مطيعِ او و وحي و نبوّتي نيست اگر پيامبري بود وحي و نبوّتي بود بايد فرشته مي‌آمد چون انسان اين لياقت را ندارد ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً﴾ خدا فرشته نازل مي‌كرد مگر بشر مي‌تواند به مقام نبوّت برسد.

رسالت انبيا درباره خودشناسي انسان

يكي از مهم‌ترين كارهاي انبيا همين بشرشناسي است كه انسان را به خود انسان معرفي كنند. بسياري از افراد واقعاً خودشان را گُم كردند در سورهٴ مباركهٴ «حشر» دارد كه اينها خودشان را فراموش كردند در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[24] خب آنكه در آنجا فرمود اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اينكه مي‌فرمايد: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[25] براي آن است كه يك خودِ انساني داريم كه آن را فراموش كردند يك خود حيواني داريم كه ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ[26] به فكر اين هستند اينها خيال مي‌كنند انسان همين است كه در تالار تشريح خلاصه مي‌شود از تالار تشريح به سردخانه از سردخانه هم زير خاك تمام شد, مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين سابقه ندارد ما تا حال چنين چيزي نشنيديم خب تا حال شما انبياي ديگر كه آمدند رُسل ديگر كه آمدند آنها را خانه‌نشين كرديد نگذاشتيد حرف آنها به جامعه برسد ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾ اينها چون عقل را در همان حس مي‌دانستند كسي كه بر خلاف آنها مي‌انديشيد را ديوانه مي‌پنداشتند ديوانه يعني ديوزده, جن, ديو خب موجودي است و آنها هم مسلمان دارند كافر دارند مزاحم دارند غير مزاحم دارند ارتباط با آنها, تسخير آنها مي‌دانيد جزء كارهاي محرَّم است همهٴ اينها در مكاسب محرّمه خوانديد كه ارتباط با آنها و اين را كسب قرار دادن اينها جزء كارهاي محرّم است در اسلام. ديوانه يعني ديوزده اين كلمه مركّب است كلمهٴ بسيط نيست ﴿فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾ صبر كنيد تا كم كم بساطش برچيده مي‌شود بعد وجود مبارك نوح استنصار كرد و خداي سبحان پاسخ استنصار را با نصرت داد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 204.

[2] . سورهٴ ملك, آيات 3 و 4.

[3] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 47.

[4] . سورهٴ نحل, آيهٴ 8.

[5] . سورهٴ حاقه, آيات 38 و 39.

[6] . سورهٴ طارق, آيات 1 ـ 3.

[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 33; سورهٴ يس, آيهٴ 40.

[8] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57; سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.

[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.

[10] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 58.

[11] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.

[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 173.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 209.

[14] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.

[15] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.

[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.

[17] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.

[18] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 185.

[19] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 31.

[20] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 42.

[21] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 44.

[22] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.

[23] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.

[24] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 154.

[25] . سورهٴ حشر, آيهٴ 19.

[26] . سورهٴ حجر, آيهٴ 3.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق