07 05 2011 4782587 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 11 (1390/02/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)﴾

فلسفه آميخته بودن حيات انسان با مشكلات و رنج‌ها

در اين سور‌ه بخشي از معارف مربوط به مبدأ و معاد را به اين صورت ذكر مي‌كند چون قسمت مهمّ علومي كه انسان با آن روبه‌روست همان انسان‌شناسي و معرفت نفس است. خداي سبحان نحوهٴ خلقت انسان را بازگو كرد و گذشتهٴ انسان را در بخش‌هاي ديگر قرآن بيان كرد و در اين بخش, فعليّت انسان و آيندهٴ انسان را مشخص كرد يعني انسان قبل از دنيا چه بوده است آن را در آيات ديگر ذكر كرد اين دو بخش از مسافت را در اين سور‌ه ذكر مي‌كند: انسان في الدنيا و انسان بعد الدنيا. دربارهٴ پيدايش و پرورش انسان در دنيا با اين «لام» قسم فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ نحوهٴ آفرينش انسان را از نظر ساختار بدن و روح در اين قسمت ذكر مي‌كنند, از نظر مسائل آزموني و اجتماعي و امثال ذلك را در آيات ديگر ذكر مي‌كنند كه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ با «لام» قسم فرمود تحقيقاً من انسان را در كَبَد خلق كردم ـ كَبَد يعني رنج و آزمون و تلاش و كوشش و خستگي ـ سوگند ياد كرد كه انسان هرگز راحت نيست انسان تا زنده است در تلاش و كوشش است حالا يا مشكل مالي دارد يا مشكل اجتماعي دارد يا مشكل سياسي دارد يا مشكل خانوادگي دارد يا مشكل اخلاقي دارد بالأخره در رنج دارد زندگي مي‌كند گنجش در جاي ديگر است كسي خيال كند كه در دنيا مي‌تواند راحت باشد مستحيل است چون آن كه عالَم و آدم را آفريد فرمود ساختار انسان در رنج است اينجا جاي امتحان است خب كسي هفتاد سال, هشتاد سال در كلاس امتحان بنشيند هميشه با دلهره همراه است ديگر, اين ديگر خواب و آسايش ندارد مگر اينكه غفلت داشته باشد از اينكه دارد امتحان مي‌دهد و آينده‌اي هست و اگر كسي غافل نباشد در زحمت است اگر كسي در آسايش است چون ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾,[1] اين ﴿وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً[2] او ديگر انسان نيست اگر كسي خواست زندگي انساني داشته باشد در دلهره است آسايش براي مسافري كه نمي‌داند كجا مي‌رود ممكن نيست فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ[3] البته همين‌ها كه در كبَد هستند به طبع اوّلي است اگر مقداري اين راه را رفتند به ياد خدا مأنوس شدند ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[4] بقيه سفر را با آرامش طي مي‌كنند; اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ طمأنينه است, ديگر كبَد نيست,

نمونه‌اي از تحمل مسلمين در برابر رنج‌هاي زمان جنگ

 پس خلقتِ اوّلي با رنج همراه است و براي اينكه انسان اين رنج را كم بكند يا به حساب نياورد بايد با كسي كه طمأنينه‌آفرين است رابطه داشته باشد. دو تطوّر از تطوّرات قبلي كه يكي به «ليس» تامّه يكي به «ليس» ناقصه برمي‌گردد در آيات قبل مطرح شد يكي اينكه به وجود مبارك زكريا فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً[5]  كه اين «ليس» تامّه است يكي هم در سورهٴ «انسان» ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[6] كه اين «ليس» ناقصه است يعني بود مثل ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾ ولي قابل ذكر نبود ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ پس «كان شيئاً لكن غير قابلٍ للذّكر» اين دو مرحله. حالا اين مراحلي كه بالأخره از او ياد مي‌شود كه در رَحِم است و امثال ذلك دارند ذكر مي‌كنند و اين مرحله را به مرحلهٴ برزخ و به مرحلهٴ معاد مي‌رسانند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اصلِ انسان از عصارهٴ خاك و گِل بود خاك بود بعد طين شد بعد عصارهٴ طين به اين صورت در آمد سُلاله يعني عصاره؛ اين نطفه كه از پدر خارج مي‌شود در قرارِ مَكين قرار مي‌گيرد كه زِهْدان مادر است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾, ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ يعني «لقد خلقنا سلالة مِن طينٍ» مثلاً مادّةً غذائيّه و مانند آن, كه اين ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ اگر بخواهد با آيات بعدي هم‌سياق باشد معنايش آن است كه ما سلالهٴ طين را به صورت نطفه در آورديم بعد نطفه را در قرارِ مَكين جا داديم كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» دارد كارِ پدر, اِمناست اما جاسازي و رهنمود و هدايت اين نطفه به زهدان مادر اين ديگر كار مادر يا پدر نيست اين كارِ ماست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ[7] كارِ پدران اِمناست نقلِ اين مادّه «مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» اما جاسازي, مكان دادن, گرم نگهداري ديگر كار آنها نيست ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ مستحضريد كه همهٴ اينها دو مفعولي است با اينكه «خَلْق» بيش از يك مفعول نمي‌گيرد اما اينجا چون به معناي «صيَّر» است دو مفعول مي‌گيرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ وقتي خداي سبحان نطفه را علقه كرد مي‌توان گفت «فصارت النطفة علقةً», «الله صيّر النطفة علقةً فصارت النطفة علقةً فكانت العلقة مسبوقةً بالنطفة» همهٴ اين تعبيرها درست است. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ يعني «صيّرنا العلقة مضغة» پس «فصارت العلقة مضغةً فكانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة» همهٴ اين تعبيرها درست است.

فهاهنا امورٌ ثلاثه: «الأوّل التصيير و هو فعل الله» يعني «صيّرنا العلقة مضغة» دوم: الصيروره «فصارت العلقة مضغة» سوم: سابقهٴ كينونت «فكانت المضغة علقة». ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ «أي صيّرنا المضغة عظاماً, فصارت المضغة عظاماً, فكانت العظام مسبوقة بالمضغة» اين هر سه مطلب درست است.

لطايفي از سير تكاملي خلقت انسان تا زمان تولد

از اين به بعد لونِ بحث عوض مي‌شود آيا اين تعبيرها كه نطفه, عَلقه شد عَلقه, مضغه شد و مضغه, عظام شد از باب كون و فساد است يعني خلع و لُبس است يا لُبس بعد لُبس. براي اينكه روشن شود كه سياق لُبس بعد لبس است يعني چيزي كه داشت به مرحلهٴ بالاتر و كامل‌تر رسيد نه اينكه چيزي را از دست داد و چيز ديگر را گرفت. يك وقت است مي‌گوييم آب, هوا شد يعني وقتي كه آب ديگ داغ شد و جوش آمد تبديل مي‌شود به هوا, صورت مائي را از دست مي‌دهد صورت هوايي را مي‌گيرد كه اين را به اصطلاح مي‌گويند كون و فساد يعني قبلي را از دست داد بعدي را گرفت. يك وقت لُبس بعد لبس است نه خلع لبس; چيزي را از دست نمي‌دهد آنكه داشت دارد و كامل‌تر مي‌شود اگر يك وقت به صورت رقم و عدد باشد ديگر تكامل و حركت در آن نيست مثل اينكه اگر كسي پنج‌تا كتاب دارد يك كتابِ ديگري رويش بگذارد مي‌شود شش‌تا اما نه اينكه پنج‌تا شده شش‌تا آن پنج‌تا سرِ جايش محفوظ است اين هم در كنار اوست, گرچه مي‌گوييم پنج‌تا شده شش‌تا اما حركت نكرده كه آن پنج‌تا بشود شش‌تا بلكه آن پنج‌تا سرِ جاي خودش است اين ششمي هم كنار آنهاست اما يك وقت مي‌گوييم اين ساقهٴ گندم يا برنج كه دو سانت بود الآن شد چهار سانت اين معنايش اين نيست كه دو سانتي در كنار آن دو سانت ديگر آمده بلكه همان دو سانت قبلي بالا آمده جمعاً شده يك ساقهٴ چهار سانتي اين مي‌شود حركت [ولي] در جمع و تفريق حر كت نيست. اينجا كه فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ آيا از سنخ لبس بعد لبس است يا خلع لبس اما وقتي كه فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان مي‌دهد كه از سنخ لبس بعد لبس است يعني ما چيزي را كم نكرديم همان كه بود هست منتها بالا آورديم و كامل‌تر كرديم نمونه‌اش اين است كه ما استخوان را حفظ كرديم روي اين استخوان درون و بيرون, جامهٴ گوشتي پوشانديم. ﴿فَكَسَوْنَا﴾ اينجا هم «كسيٰ» فعلي نيست كه دوتا مفعول بگيرد اما اينجا هم دوتا مفعول گرفته يعني ما جامهٴ گوشتي بر پيكر استخوان پوشانديم «فصيّرنا العِظام العارية عن اللحم عظاماً مكسوّةً باللحم، فصارت العظام كذا، فالعظام المكسوّة باللحم مسبوقةٌ بالعظام العارية عن اللحم» تا اينجا بر اساس وحدت سياق، همين معنا به صورت ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ در مي‌آيد اما آن خَلقِ آخر چيست بر اساس اينكه ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ ديگر آن را روشن نكرد فرمود ما او را چيز ديگر كرديم. اينكه فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً[8] ما او را چيز ديگر كرديم خب،

تبيين برخي نكات ادبي آيه ﴿ثمّ أنشأناه خَلقاً آخر﴾

﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ ديگر نبايد گفت كه اين «أنشأ» يك مفعول مي‌گيرد مگر «خَلَق» دو مفعول مي‌گيرد مگر «كَسيٰ» دو مفعول مي‌گيرد سياق يعني سياق، سِباق يعني سباق اين دوتا عامل از ديرزمان گفتند تا رسيده به كفايه و امثال كفايه كه ما يك سباق داريم به نام تبادر، يك سياق هم داريم كه از نحوهٴ جمله استفاده مي‌شود. خب سِباق الفاظ و سياق اين الفاظ نشان مي‌دهد كه دو مفعولي است وگرنه نه «خَلق» دو مفعولي بود نه «كَسيٰ» دو مفعولي بود نه «أنشأ» دو مفعولي. اين را بايد به خود آيه مراجعه كرد و لغت را زنده كرد نه اينكه برويم به سراغ لغت ببينيم آيا «خلق» دوتا مفعول مي‌گيرد «أنشأ» دوتا مفعول مي‌گيرد «كَسيٰ» دوتا مفعول مي‌گيرد. ما ادبيات مدوّني قبل از قرآن نداشتيم تا بگوييم اين قرآن تابع آن ادبيات مدوّن است خب اگر گاهي گفته مي‌شود «خَلَق» به معناي «جَعَل» است از اينجا گرفته‌اند، «خلق» به معناي «صيّر» است از اينجا گرفته‌اند، «أنشأ» به معناي «صيّر» است از اينجا گرفته‌اند. نه اينكه ما يك كتاب مدوّني داريم سيبويه و امثال سيبويه اينها بعد از قرآن، ادبيات نوشتند. پس سياق آيه مبار‌كه همه‌اش دو مفعولي است با اينكه هيچ كس نگفته «خلق» دو مفعول مي‌گيرد، هيچ كس نگفته «كسيٰ» دو مفعول مي‌گيرد، هيچ كس نگفته «أنشأ» دو مفعول مي‌گيرد همهٴ اينجا به معناي «صيّر» است حالا كه «صيّر» شد ببينيم چگونه تصيير است آيا تصيير كون و فسادي است آن طوري كه آب بخار مي‌شود يا آن طوري كه ساقهٴ دو سانتي، چهار سانتي مي‌شود آيا از سنخ خلع و لُبس است، كَندن چيزي و گرفتن چيزي است يعني كون و فساد يا از سنخ لُبس بعد لبس است آن طوري كه آب، هوا مي‌شود كه كون و فساد است يعني صورتِ آبي را خلع مي‌كند و صورت هوايي را در بر مي‌پوشد و مي‌گيرد از آن سنخ است يا نه، آ‌ن طوري كه ساقهٴ گندم دو سانت است مي‌شود چهار سانت. همهٴ اينها مخصوصاً ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان مي‌دهد كه از سنخ لبس بعد لبس پس همهٴ اينها از سنخ تصيير است وقتي تصيير شد سه‌تا حرف صادق است يكي اينكه «صيّر الله العلقة مضغة» يكي اينكه «صارت العلقةُ مضغةً» يكي اينكه «كانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة»، «فالمضغة علقية الحدوث و مضغية البقاء»

بيان تمايز خلقت انسان با حيوان بر اساس آيه ﴿ثمّ أنشأناهُ خلقاً آخر﴾

دربارهٴ همهٴ اينها همين طور است حالا مي‌رسيم به ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني همين را ما چيز ديگر كرديم. ما آن ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ را بر اساس ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ نمي‌دانيم چيست و خداي سبحان اين را دربارهٴ خصوص انسان انجام داده وگرنه همهٴ حيوانات تا اين محدوده مساوي انسان‌اند يعني حيوانات نطفه‌اند علقه مي‌شوند مضغه مي‌شوند عظام مي‌شوند ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ مي‌شوند يك روحِ حيواني هم به آنها داده مي‌شود، مي‌شوند گوسفند, ديگر ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ در آن نيست تا اينجا كه مرز مشترك است اين را نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ بعد از اينكه فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ اما وقتي مرز انسان و دام از هم جدا شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ چون «أحسن المخلوقين» به دنيا آمد كشف مي‌كنيم كه او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است. خب پس اين «كسونا» يا «أنشأنا» به معناي «صيّرنا» است وقتي «صيّرنا» شد سه‌تا قضيه صادق است «صيّر الله العِظام المَكْسُوّة باللحم شيئاً آخر، خلقاً آخر, فصارت العظام المكسوّة باللحم خلقاً آخر، فكان الخلقُ الآخر مسبوقاً بالعظام المكسوّة باللحم» اين همان جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء در مي‌آيد ما توقّع داشته باشيم آيه صريح باشد بگويد «يا ايّها الذين آمنوا الروح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» اين در احكام فقهي هم چنين چيزي نادر است اما ظاهر آيه همين است پس اينكه ما به دنبال اين باشيم كه «أنشأ» دو مفعول مي‌گيرد يا نه, سياق، سياق دو مفعولي است وقتي سياق دو مفعولي شد سه‌تا قضيه صادق است يكي «صيّر الله» دوم «صارت الكذا» سوم «اتّصف بأنّه مسبوقٌ بكذا» پس «صيّر الله العظام المكسوّة باللحم خلقاً آخر، فصارت العظام المكسوّة خلقاً آخر، فكان الخلق الآخر مسبوقاً بالعظام المكسوّة باللحم» تمام اين سه قضيه در تمام اين سه جمله صادق است اين هم ظاهرش همان است كه سيدناالاستاد در الميزان بيان كرده.[9]

مصاديق و مفاهيم «نَفخ» در حيات انسان و نباتات

حالا مي‌ماند مسئلهٴ ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[10] چون ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ اگر مخصوص حضرت آدم بود خب انسان مي‌توانست بگويد كه او يك راه ديگري دارد. دربارهٴ حضرت آدم آمده كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[11] اما همين معنا در سورهٴ مباركهٴ «سجده» دربارهٴ خود انسان هم هست در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيهٴ هفت به بعد اين است: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ ٭ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ﴾ معلوم مي‌شود كه اين نَفْخ روح همان طوري كه دربارهٴ حضرت آدم هست دربارهٴ بني‌آدم هم هست حالا اين نَفْخ, مي‌تواند از سنخ اعطاي شيئي از خارج باشد و هم مي‌تواند با تكميل و تصيير همين شيء از داخل باشد يعني اين را بالا آورديم همان طوري كه همهٴ نباتات را، همهٴ گياهان را، همهٴ اين درخت‌ها را چه حبّه چه هسته او بالا مي‌آورد. اينكه حبّه و هسته بود همين را بالا آورده به نفسِ نباتي رسانده قدري بالاتر مي‌آورد به نفس حيواني مي‌رساند، قدري بالاتر مي‌آورد به نفس انساني مي‌رساند مگر اين هسته و حبّه را او نمي‌شكافد ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي[12] فرمود هم حَبّ را هم نَوا يعني هسته را وقتي يك كشاورز يا يك باغبان به زمين گذاشت بعد از شيار به دل خاك گذاشت مأموران ما مي‌روند بعد در فرصت مناسب اين را مي‌شكافند اين حبّهٴ گندم را اين هستهٴ خرما را مي‌شكافند يك قسمتش را به طرف درون خاك مي‌برند مي‌شود ريشه، يك قسمتش را از خاك بالا مي‌آورند مي‌شود خوشه و ساقه و شاخه چه در حبّه چه در هسته ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾ بعد كم كم بالا مي‌آوريم تا به حدّ نفس ِنباتي مي‌رسد. فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[13] كارِ يك كشاورز حَرثْ است يعني نقل اين حبّه از انبار به مزرعه, همين! اينكه زَرْع نيست زرع آن است كه مُرده را زنده بكند زارع ماييم ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ حَرث براي شماست بله آن هم به اذن خدا كه اين گندمها را از انبار به دلِ خاك مي‌گذاريد اين كار مهمّي نيست باد هم بزند همين طور است فرمود ما زارعيم زرعِ ما هم اين است كه مُرده را زنده مي‌كنيم اين حبّه را مي‌شكافيم اين هسته را مي‌شكافيم يك مقدار خوشه يك مقدار ريشه شما مي‌بينيد يك هكتار زمين است در اين يك هكتار زمين انواع و اقسام ميوه‌هاي رنگارنگ را مي‌دهد طعمهاي گوناگون را مي‌دهد شكلهاي گوناگون را مي‌دهد و خاصيتهاي گوناگون را مي‌دهد كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» مشخص شد فرمود: ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ مي‌بينيد يك هكتار زمين مثلاً چندين گونه ميوه در آن پيدا مي‌شود آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ باغهايي هست ﴿مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ باغبانش يكي، زمينش يكي، هوايش يكي، آفتابش هم يكي، آبش هم يكي، خاكش هم يكي اما ميوه‌ها فرق مي‌كند فرمود: ﴿يُسْقَي بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾ دوتا ميوه شبيه هم نيست دوتا برگ شبيه هم نيست دوتا گُل شبيه هم نيست دوتا بو شبيه هم نيست فرمود اين كارها را ما مي‌كنيم اين مي‌شود نظمِ علمي خب،

بررسي مرحله نهايي خلقت انسان در بيان ﴿خلقاً آخر﴾

حالا دربارهٴ انسان هم فرمود ما اين را به يك وضع ديگر آورديم دربارهٴ هيچ كدام از آنها نفرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ تا اينجا كه عظمِ بي‌گوشت داراي گوشت مي‌شود اين مشترك بين انسان و دام است اما ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ «أي صيّرناه خلقاً آخر» اينكه ﴿آخَرَ﴾ چيست ديگر معلوم نيست چون ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ خب ما توقّع داشته باشيم كه آيه بالصراحه بگويد «يا ايّها الذين آمنوا انّ النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» اين يك توقّع نابجايي است در فقه و اصول و ساير علوم نقليه ما چنين صراحتي كم داريم ظاهر آيه اين است اگر همهٴ موارد اين سياق، دو مفعولي است سه‌تا قضيه صادق است يكي فعلِ خدا، دوتا هم مخلوقِ او.

پرسش: خب الآن روحِ حيواني كه در غير انسان وجود دارد.

پاسخ: خيلي از افراد انسان در حدّ حيوان‌اند منتها حيوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه‌اند جزء آن ملكوتِ اعلا كه نيستند اينها قابل درك است تا حدودي، بخشي از معاني حيات حيواني را خيليها درك مي‌كنند اما اين روحِ انساني ملكوتي را خيليها غافل‌اند چون خودشان را گُم كردند، خيليها خودشان را گُم كردند و همين خدايي كه در سورهٴ «حشر» مي‌فرمايد خيليها خودشان را فراموش كردند ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ[14] همينها وقتي جريان جبهه و جنگ پيش مي‌آمد ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ[15] خدا مي‌فرمايد اينها فقط به فكر خودشان‌اند اين خودِ حيواني است كه اينها به فكر خودشان‌اند آن خودِ انساني را فراموش كردند فرمود اينها آن خودِ اصلي را فراموش كردند جريان جبهه و جنگ كه مي‌شود تا صحبت جنگ مي‌شود ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اينها فقط به فكر خودشان‌اند. اينكه آن خودِ انساني را فراموش كرده كه ديگر براي او دركش آسان نيست لذا مي‌فرمايد: ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾.

پرسش: از نظر خلقت همان مرتبهٴ حيواني هم خلقِ آخر است يا نه؟

پاسخ: بله، اما بالأخره دربارهٴ حيوانيّت نفرمود ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ چون خيلي دور نيست اما دربارهٴ انسانيت است كه فرمود.

مي‌ماند مسئلهٴ آيه‌اي كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ يك مادّهٴ مشتركي بين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» و سورهٴ مباركهٴ «لقمان» است ولي آن ذيل در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است. در سورهٴ «لقمان» آيهٴ هجده به اين صورت است ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ اين ﴿وَلاَ تَمْشِ في الْأَرْضِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 37 به اين صورت آمده است ﴿وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾.

تحليل مفهوم احسن الخالقين بودن خداوند

 مطلب بعدي آن است كه اگر خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است معلوم مي‌شود خالقيني در عالم هستند كه خدا اَحسن است اين في‌الجمله درست است ولي با توجيه بعدي حل مي‌شود براي اينكه خداوند، خلقت را به غير خود اسناد داد مثل جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي[16] اين يك مطلب ولي مشكل اين است كه اگر غير خدا خالق هست چگونه خداي سبحان برهان توحيد را در اين خلاصه مي‌كند كه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ خالق را بايد عبادت كرد خب اگر غير خدا خالق است نظير حضرت عيسي اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد عيسي خداست نبايد مشكل داشته باشد جوابش اين است كه غير خدا خالقِ بالذّات نيست به دليل اينكه خداوند در بسياري از موارد، خيلي از افعال و اوصاف را به غير خدا اسناد مي‌دهد (يك) بعد از همهٴ آنها سلب مي‌كند (دو) كلّ اينها را منحصراً براي خدا مي‌داند (سه) معلوم مي‌شود غير خدا كاره‌اي نيستند مگر اينكه ابزار كار او باشند وسايل كار او باشند به اذن او انجام بدهند مجاري كار او باشند. جريان رزق اين است كه فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ[17] است، فصل اين است فرمود: ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[18] است، حكم اين است ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ[19] است، حفظ اين است او «خيرالحافظين» است،[20] خَلق اين است او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است، قوّه اين است ولي همهٴ اينها را يكجا حصر مي‌كند مي‌گويد همه‌اش براي من است اگر ديگري دارد به اذن من دارد ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾،[21] ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[22] ديگر جا براي كسي نمي‌گذارد، اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ پس ديگري هر كس هر خلقتي مي‌كند به اذن اوست ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ[23] با «هو» كه ضمير فصل است با الف و لام خبر كه مفيد حصر است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ[24] اگر حكم منحصراً براي خداست اگر در جايي گفتيم ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ آنها حاكمِ بالعرض‌اند. فتحصّل برهاني كه در سورهٴ «نحل» اقامه كرده كه خالق را بايد پرستيد و غير خالق معبود نيست همچنان به قوّت خود باقي است ديگران اگر خالق‌اند اگر عزيزند اگر رازق‌اند اگر حاكم‌اند اگر فاصل‌اند اگر قويّ‌اند همهٴ اينها بالعرض است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ همزه, آيهٴ 3.

[2] . سورهٴ كهف, آيهٴ 28.

[3] . سورهٴ بلد, آيهٴ 4.

[4] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.

[5] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.

[6] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[7] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 58.

[8] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.

[9] . الميزان, ج15, ص20 و 21.

[10] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.

[11] . سورهٴ ص, آيات 71 و 72.

[12] . سورهٴ انعام, آيهٴ 95.

[13] . سورهٴ واقعه, آيات 63 و 64.

[14] . سورهٴ حشر, آيهٴ 19.

[15] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 154.

[16] . سورهٴ مائده, آيهٴ 110.

[17] . سورهٴ مائده, آيهٴ 114.

[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57.

[19] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 87.

[20] . ر.ك: سورهٴ يوسف, آيهٴ 64.

[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 165.

[22] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.

[23] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 58.

[24] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57; سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق