اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (8) وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (9) أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (11) وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)﴾
همه موجودات ميراث تكويني خداوند
نكاتي كه مربوط به آيات گذشته بود اين است كه جريان ارث اقسامي دارد بخشي از ارثها همان ارثِ مالي است كه مشخص است بخشي از ارثها ارثِ تكويني است كه خداي سبحان وارث همهٴ موجودات است در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيه چهل گذشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ آنجا ارث به اين معنا كه مِلكي از غير خدا به خدا برسد نيست چون ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[1] از يك طرف, ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[2] از طرف ديگر, پس همهٴ مِلك و مُلك براي خداي سبحان است چيزي از غير خدا به خدا نميرسد, منتها براي ما كشف ميشود الآن ما فكر ميكنيم خودمان مالكيم مالكِ خودمانيم يا مالك زمين هستيم بعد معلوم ميشود كه ما و زمين, مِلك خداي سبحان هستيم اين ظرفِ ظهور و كشف است نه ظرف حدوث. گذشته از اينكه خداي سبحان همان طوري كه زمين را ارث ميبرد, اهل زمين را ارث ميبرد براي اينكه نظام بردگي در جهانِ بشري از بين رفته است و بايد برطرف شود اما بين خلق و خالق كه اين نظام هست ما عبديم و او مالك لذا در همان آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «مريم» ميفرمايد زمين و اهل زمين ارث خدا هستند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ﴾ بنابراين اين ارثي كه دربارهٴ ذات اقدس الهي مطرح است تكويني است و نه اعتباري و از سنخ ميراثهاي بشري جداست
كيفيت به ارث بردن انسان در دو منزل اخروي
اما دربارهٴ اين آيه كه فرمود مردان الهي فردوس را ارث ميبرند روايتي در ذيل اين بود كه قبلاً ملاحظه فرموديد آن روايت را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه هر بشري دو منزل دارد خداوند دو منزل براي او قرار داد يكي در بهشت يكي در جهنم, اگر بهشتي بود خب منزل خود را در بهشت تصاحب ميكند و اگر جهنّمي شد منزلِ بهشتِ او را بهشتي تصرّف ميكند سرّش آن است كه خداي سبحان انسان را با فطرت و عقل آفريد و براي او انبيا و وحي فرستاد و او داراي دو راه است كه ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[3] اين است, ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[4] اين است پس او داراي دو راه است وقتي داراي دو راه بود دو هدف هم است هم راهها و هم هدفها مشخص است اگر او راهِ خير را طي كرد صراط مستقيم را پيمود به بهشت ميرسد و اگر از صراط مستقيم منحرف شد به دوزخ منتهي ميشود و اگر دوزخي شد منزل او در بهشت، معطّل نيست به بهشتيان ديگر ميرسد براي اينكه غالباً بهشتيها گذشته از اينكه پاداش اعمال خود را ميبينند چندين برابر، عطيّهٴ الهي را دريافت ميكنند اگر گفته شد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[5] يا ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[6] يا بالاتر از او مطابق آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» هفتصد برابر, هزار و چهارصد برابر كه ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ بلكه بيكران بر اساس ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[7] اين سه مقطع را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيان فرمود آن منزلهايي كه براي ساير مؤمنين پيشبيني شده بود به او ميدهند ولي اگر كسي دوزخي شد و بهشتي نشد درست است منزل او را در بهشت به ديگري ميدهند اما اگر كسي بهشتي شد و دوزخي نشد منزلِ دوزخيِ او را به ديگري نخواهند داد چون دربارهٴ بهشت و اهل بهشت ما چنين آيهاي نداريم كه «جزاء وفاقا» اين فقط يك آيه است مخصوص به دوزخيان و كيفر تبهكاران كه جزا, وفق عمل است بيشتر نيست اين آيه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[8] براي تحديد است (يك), تحديد من جانب الزياده است نه از دو جهت (دو), ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يعني كيفر تبهكاران بيش از كار آنها نيست نه اينكه كمتر هم نيست خيلي از موارد است كه ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[9] بنابراين اين براي خصوص جهنّميهاست (يك) تحديد به لحاظ مافوق است نه به لحاظ دو طرف (دو) ممكن است ذات اقدس الهي كمتر بكند ولي يقيناً بيشتر نميكند.
چگونگي احراز ارثهاي مادي و معنوي
بنابراين ارث, بخشي تكويني است كه براي ذات اقدس الهي است بخشي هم مربوط به زمين در دنياست كه ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[10] و در پايان عالَم هم كه وجود مبارك حضرت ظهور ميكند ﴿أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾[11] و در بهشت هم اين ارثها هست منتها آنجا ديگر تكوين است و اعتبار نيست تشريع نيست. در مسئلهٴ ارث قبلاً هم ملاحظه فرموديد ارثهاي مادّي كه سهامش در قرآن و سنّت مشخص است تا مورِّث نميرد چيزي به وارث نميرسد اما در ارثهاي معنوي تا وارث نميرد چيزي از مورّث به او نميرسد اگر گفتند: «إنّ العلماء ورثةُ الأنبياء»[12] تا عالِماني نباشند كه به اين حديث عمل كنند «موتوا قبل أن تموتوا»[13] با اراده و مرگِ ارادي از هوس نميرند چيزي از سهمالارث انبيا به آنها نميرسد. در صحنهٴ ارث فردوس هم اين چنين است منتها در ارث فردوس اگر كسي به مرگ ارادي مُرد و به مرگ طبيعي هم مُرد وارد آن فردوسي ميشود كه ارثِ خداست به او و اگر به مرگِ طبيعي نمُرد ولي به مرگ ارادي مُرد هماكنون در آن فردوس است ولو ديگران مشاهده نكنند بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق در امالي نقل كرد اين است كه «أنا مدينة الحكمة و هي الجَنّة و أنت يا عليُّ بابها»[14] من شهر حكمتم و حكمت, بهشت است و تو درِ اين بهشتي هماكنون, اگر ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[15] از اين باب است. فتحصّل ارثِ سورهٴ مباركهٴ «مريم» يك حساب دارد ارثِ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» حساب ديگري دارد و ارثهاي ديگر هم حساب مخصوص خودشان را دارند.
وجود نعمات بهشتي غير قابل تصور براي انسان
پرسش: حاج آقا در آن حديث شريف ميفرمايند بهشت قيعان است. [16]
پاسخ: بله خب الآن دارد ميسازد انسان هم با ارث ميسازد در حقيقت. آنچه انسان ميسازد معلوم ميشود كه فضلِ الهي است ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[17] چيزهايي در بهشت است كه انسان نه تنها كاري براي آن نكرده, آرزوي آن را هم ندارد براي اينكه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾,[18] ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[19] اينها خيلي از چيزهاست كه بشر اصلاً دركش را نكرده چه رسد به اينكه كسبش را كرده باشد. پس آنچه آمده ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَا كَسَبْتُمْ﴾[20] اين براي همين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[21] است كه انسان تا حدودي ميفهمد و محصول اعمال اوست, اما آن بقيّه را اصلاً نه ميفهمد نه آرزويش را در سر ميپروراند وقتي ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾ شد يا در بخش ديگر فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني گذشته از اينكه مشيئت و ارادهٴ آنها در طول علل و اسباب نعمتهاي بهشت است بعضي از چيزهاست در بهشت وجود دارد ما به آنها ميدهيم آنها اصلاً آرزويش را هم نميكنند براي اينكه آرزوي هر كسي فرع بر حوزهٴ معرفت اوست قبلاً هم اين نمونه چند بار ذكر شده است كه هيچ گاه يك كشاورز عادي يا يك پيشهور عادي آرزو نميكند كه اي كاش من نسخهٴ خطّي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم او اصلاً تهذيب شيخ طوسي را نشنيده تا آرزو كند اي كاش من آن نسخهٴ خطّي را داشته باشم ما هم خيلي از چيزها را اصلاً نميفهميم تا آرزو كنيم, اگر ميفهميديم و آرزو ميكرديم كه در رديف ﴿مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ بود.
آنچه به آن نكتهٴ اساسي برميگردد اين است كه مسئلهٴ اخلاق از مهمترين مسائل علمي و عملي ماست منتها علمش كه اصلاً مطرح نيست عملش هم كه دُرّ ناياب است. اخلاق غير از نصيحت است اخلاق غير از موعظه است اخلاق غير از سخنراني و سخنخواني است اخلاق يك فنّ عميقِ علمي است موضوع دارد, محمول دارد, مسئله دارد, مباني دارد, منابع دارد. اخلاق اين است كه انسان بداند روح موجود است و مجرّد است و شئون فراواني دارد بخشي از اين شئون بخش فرهنگيِ نفساند كه كارهاي علمي را انجام ميدهند بخشي از اينها بخش اجرايي نفساند كه كارهاي اجرايي را انجام ميدهند بخشهاي فرهنگي با هم درگيرند بخشهاي اجرايي با هم درگيرند آن نفس كه «في وحدتها كلّ القويٰ»[22] است بايد داراي كلمهٴ جامعه باشد كه هم نزاع بخشهاي فرهنگي را حل كند هم نزاع بخشهاي اجرايي را حل كند هم اين نزاعهاي درونگروهيِ دو گروه را كه سامان بخشيده نزاعهاي برونگروهي اينها را سامان ببخشد تا بشود حقيقتِ واحده, اگر حقيقت واحده شد اين ديگر ميشود انسانِ متخلِّق به اخلاق الهي اين ميشود فنّ اخلاق. اما حالا آنچه نصيحت ميكنند فلان كار را نكنيد اين عاقبت ندارد خب اينها موعظه است سودمند است اما چطور ما نكنيم, كدام قوّه است كه متولّي اين كارهاست اين ديگر در موعظه و سخنرانيها و خطابهها نيست.
دلايل انحراف عملي و اخلاقي برخي اهل علم
مطلب ديگر اين است كه همهٴ ما ميدانيم نه تنها ترجيحِ مرجوح بر راجح محال است ترجيحِ احدالمتساويين هم بر متساوي ديگر محال است چون بازگشت ترجيح به تُرجُّح احد المتساويين است كه اين بيّنالاستحاله است. خب چطور ميشود كه كسي كه مطلبي را عالماً متيقّناً قاطعاً ميداند حرام است سر از بلعم باعور در ميآورد يا سر از سامري در ميآورد كه اينها از علماي بزرگ بنياسرائيل بودند نه تنها عالِم حصولي بودند عالم شهودي هم بودند دربارهٴ بلعم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[23] دربارهٴ سامري هم كه گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[24] خب چطور ميشود سامريِ عالِم آگاه ميشود گوسالهپرور و آن بلعم هم به دنبال ديگري راه ميافتد و چطور ميشود كه انسان عالماً عامداً معصيت ميكند؟ سرّش آن است كه در هر جايي ترجيحِ بلا مرجِّح محال است اما حوزهٴ فرهنگ كاملاً از حوزهٴ اجرا جداست ما مادامي كه در حوزهٴ انديشهايم يك جنگِ فرهنگي است بين خيال از يك سو, وهم از سوي ديگر, عقلِ نظريِ برهانطلب از سوي سوم, اين اگر بخواهد تصديقي درست كند اثبات كند نفي كند, ترجيح بلا مرجّح محال است همه ادلّه را بايد ارزيابي كند تا تصديق كند به بود و نبود يا بايد و نبايد, چون متولّي حكمتِ نظري و حكمتِ عملي (هر دو), عقلِ نظري است يعني آنكه ميفهمد هم جهانبيني و بود و نبود را فتوا ميدهد هم حكمتِ عمليِ فقه و حقوق و اخلاق را فتوا ميدهد; درگيري شديد او با خيال است از يك سو, با وهم است از سوي ديگر, اقسام سيزدهگانهٴ مغالطهٴ لفظي و معنوي در اين ميدان تير همه آمادهاند به دست وهم و خيالاند دارند تيراندازي ميكنند اين بايد سنگرگيري كند با وهم بجنگد با خيال بجنگد با اقسام مغالطه بجنگد تا فتوا بدهد چه در مسئلهٴ جهانبيني چه در ايدئولوژي, چه در بود و نبود چه در بايد و نبايد. تا اينجا كُرسيِ عقل نظري است
ترجيح لذائذ شهواني باعث ناديده گرفتن امور عقلاني
اما در بخش عمل و اجرا او حاكمِ معزول است اينكه فهميد اعتياد صد درصد ضرر دارد اين ذرّهاي مسئول كار اجرايي نيست اين فقط اينجا نشسته فتوا ميدهد كه پايان اعتياد, كارتُنخوابي است بسيار خوب, اما اجرائيات به عهدهٴ چه كسي است؟ به عهدهٴ شهوت است به عهدهٴ غضب است بالاتر از اينها عقلِ عملي است كه «عُبِد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[25] اين سه متولّي, سه دستگاه حكومت, هر كدام بخواهند عمل كنند اينها ميگويند ترجيح بلا مرجّح محال است وقتي متولّي امرِ كسي شهوت شد ميگويد ترجيح بلا مرجّح محال است هر جا كه شهوت است من فرمانرواي او هستم ممكن است چيزي براي كسي اُمّالخبائث باشد ولي براي من أشها و أحلاست او فتوا ميدهد كه اعتياد، پايانش كارتُنخوابي است او براي خودش ميگويد, من لذّت ميخواهم. خب حالا ما بگوييم كه ترجيح بلا مرجّح محال است اين فتوا داده است كه پايان اعتياد, كارتنخوابي است او براي خودش فتوا داد آنكه فتوا ميدهد عقلِ نظري است او كه مجري نيست او كه مجري و فرمانرواست فعلاً يا قوّهٴ شهويه است يا قوّهٴ غضبيه يا عقلِ عملي, اگر قوّهٴ شهويه باشد اصلاً گوش به اين حرف نميدهد ميگويد اين ارتجاع است من بايد ببينم خيالم چه ميگويد من مقلّد خيالم نه مقلّد عقل. آنكه تير و انفجار و ترور دست اوست كه قوّهٴ غضبيه است اين مقلّد وهم است نه مقلّد عقل اين هم ميگويد ترجيح بلا مرجّح محال است ميگويد هر جا غضب و خشم است من آنجا حاضرم كائناً ما كان ولو سوختن مسجد باشد همان كار آلخليفه است و آلسعود. اينكه فتوا را گوش نميدهد اين بخش اجرا كاملاً از بخش فرهنگي جداست او فتوا داد اين مرتّب به او ميگويد براي خودت فتوا بده من كه حرفِ تو را گوش نميدهم من چيزي را ميطلبم كه خواستهٴ مرا كه غضب هستم تأمين كند و آن فعلاً مسجدسوزي و قرآنسوزي است. اين جهاد امر جدّي است اين جهاد با نفس يك ميدان تير است حقيقت است شوخي نيست اين از اين طرف سنگر گرفته تيراندازي ميكند به نام شهوت او از آن طرف تيراندازي ميكند به نام غضب, اين بيچاره مرتّب دارد فرياد ميزند كه بابا فلان حرام است فلان حلال ولي آنجا تير دارد شروع ميشود چه كسي حرف او را گوش ميدهد نبايد گفت آدم وقتي ميداند صد درصد حرام است چرا اين كار را ميكند مگر او [يعني متصدي دانش] ميكند, مگر نميدانند كه پايان اعتياد كارتنخوابي است اينها ديگر علم غيب نيست و وحي نميخواهد و برهان نميخواهد اين چيز بيّنالرشدي است ديگر، ميگويد من چه كار دارم پايانش كارتنخوابي است من الآن لذّت ميخواهم.
عواقب ناديده گرفتن عقل به عنوان مرجع امور اخلاقي
بنابراين ما بايد در فنّ اخلاق بررسي كنيم كه مديرِ اجرايي چه كسي است كار به دست چه كسي است قرآن فرمود اينها عقل را معزول كردند ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اگر انبيا حرفي آوردند كه مطابق هوس شما نبود دست به تير ميكنيد ﴿فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ﴾[26] اينها كه با برهان حرف نميزنند. ذات اقدس الهي فرمود از نظر علمي اينها هيچ مشكل ندارند صد درصد براي آنها ثابت شد كه حق با موساي كليم است اما قبول نكردند براي اينكه آن عقلِ نظريِ بيچاره كه فهميد اين سِحر نيست و معجزه است او كه مجري نيست اين يك مرجع است كه درِ خانهاش بسته است همين! تا انسان نفسش را نشناسد از شرّ او در امان نيست ما كار را به دست چه كسي ميخواهيم بسپاريم. اگر ما اين مثال را خوب متوجّه شديم اين يك گوشه راهحلّي به ما نشان ميدهد كه ما به ممثّل پي ببريم. خب اين چشم باز است مار را هم دارد ميبيند ترجيح احدالمتساويين محال است, ترجيح مرجوح محال است نشستن در برابر مار جرّار خب مرجوح است, هيچ كس نميتواند به اين چشم بگويد چرا نشستي, چشم فتوا داد كه من مار را دارم ميبينم اين جرّار است ميآيد مسموم ميكند هر چه فرياد ميزند اين پا تكان نميخورد چون بسته است ترجيح بلا مرجّح محال است ترجيح مرجوح محال است اما آنكه ترجيح ميدهد چيست؟ اين پاست
انديشه مدگرايي موجب ترجيح وهميات بر عقل عملي
بنابراين تمام كارها را ما بايد بدانيم كه به عهدهٴ چه كسي است ما بخش فرهنگي داريم, بخش اجرايي داريم, بخش فرهنگي كاملاً با زيرمجموعهٴ خود درگير است بايد اينها را خوب مديريت كند وهم را, خيال را [مديريت كند] تا قضيه را به صورت تصديق در بياورد شعر را به صورت برهان در بياورد.
خدا غريق رحمت كند مرحوم خواجه و علامه را! شما در الجوهرالنضيد مطالعه كنيد ميبينيد كه در مسئلهٴ شعر يعني قياسِ شعري اصلاً علم نيست يقين نيست با خيالبافيها دارد راه ميرود در آنجا مرحوم علامه ميگويد چرا تعبير مرحوم خواجه در متن الجوهرالنضيد نسبت به قياسِ شعري با قياسِ خطابه و قياس جَدل فرق كرده؟ فرمود اصلاً اين علم نيست اينجا كه يقين نيست با خيال دارد حركت ميكند[27] مثل اينها كه وقتي ميگويند مويِ سر را چرا اين طوري كردي؟ ميگويد مُد است چرا اين طور لباس پوشيدي؟ ميگويد مُد است, چرا اين طور اصلاح كردي؟ ميگويند مُد است, ميگويد مُد چيست؟ ميگويد مردم ميپسندند. خب آيا نافع است؟ ميگويد من چه كار دارم من به اين حرفها كار ندارم خب اين با خيال دارد زندگي ميكند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[28] مُختال يعني آدمِ خيالباف كه با رهبري خيال دارد زندگي ميكند خب آن كه تروريست است با وهم دارد [كار ميكند] كه غضب خود را تأمين كند ميگويد من چه كار دارم كه پيغمبر است يا پيغمبر نيست در جريان ابيعبدالله هم همين طور بود ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ هم همين طور بود, برهان قرآن كريم اين است كه هر وقت چيزي مطابق ميل شما نبود شما دست به كُشتن انبيا ميزنيد ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ﴾ بنابراين اصلِ ترجيحِ احد المتساويين بر متساوي ديگر محال است فضلاً از ترجيح مرجوح بر راجح. اين اصل در بخش فرهنگي حاكم است در بخش اجرايي حاكم است وقتي قوّهٴ شهوي ميخواهد كار كند راجح را بر مرجوح مقدّم ميدارد اما آنكه خودش راجح ميداند وقتي قوّهٴ غضبيه ميخواهد ترور كند كسي را بكُشد نزد قوّهٴ غضبيه هر چه راجح است انجام ميدهد. بله, وقتي عقلِ عملي كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» بخواهد كار بكند چيزي كه خدا و پيامبر گفتند نزد او راجح است مطابق آن انجام ميدهد,
بهرهگيري اهل ايمان از عقل نظري و عملي در امور اجرايي
بنابراين ما بايد كاملاً اين مرزها را جدا كنيم محدودهٴ انديشه كاملاً جداست, محدودهٴ انگيزه كاملاً جداست و اينها درگيرند. اگر كسي مؤمنِ وارسته بود جزء اوحدي مردمان است اين همان است كه در جبههٴ جهادِ درون فاتح شد يعني همهٴ قوا را آرام كرد. بيان نوراني حضرت امير اين است كه «هي نفسي أروضها بالتقويٰ»[29] من روزانه رياضت ميكشم تمرين ميدهم كه هيچ كدام از اينها كم و زياد نشوند ماها گرفتار جنگ دروني هستيم اگر بخواهيم در بحثهاي علمي تلاش و كوشش كنيم خيال و وهم صف ميكشند گرفتار مغالطه ميشويم اشتباه ميكنيم بعد برميگرديم يا برنميگرديم و اگر خواستيم كاري را عمل كنيم شهوت و غضب صف ميكشند در برابر عقلِ عملي يا ريا ميكنيم يا سُمعه ميكنيم يا مخلوطي از حق و باطل است كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[30] اين است ما گرفتار جنگ داخلي هستيم اين وضع ما; اما مردان الهي كساني هستند كه اين بخشهاي فرهنگيشان به امامتِ عقل نظري عالمانه حركت ميكنند آن بخشهاي عمليشان به امامت عقلِ عملي حركت ميكنند اين عقلين به امامتِ آن نفس كلّيِ انسان كامل حركت ميكنند كه «في وحدتها كلّ القويٰ» هر وقت بيگانه بخواهد به درون اينها حمله كند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[31] همهٴ اين اعضا و جوارح شروع ميكنند به تيراندازي، شيطان را بيرون ميكنند, اگر به آنجا نرسيد شيطان اول لباس احرام ميپوشد تا طواف كند دور كعبهٴ دل وقتي ببيند صاحبدلي در كار نيست يا مشغول گِل است كم كم به دل نفوذ ميكند وقتي وارد حرمِ دل شد آنجا آشيانه ميزند بعد تخمگذاري ميكند تخمهاي خودش را به صورت جوجه در ميآورد اين جوجهها را در همان صحنهٴ دل ميپروراند «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[32] فرمود اين ميآيد وارد حريم دل ميشود وقتي آشيانه كرده «فَباضَ» بيضه و تخمگذاري ميكند وقتي كه تخمگذاري كرده اين تخمها را زير پَر خودش ميپروراند جوجه در ميآورد اينكه ميبينيد مرتّب در نماز و غير نماز آرام نداريم و مكرّر خاطرات روان است و شناور است براي همين است دَبيب است دابّه است اينها مرتّب رفت و آمد ميكنند خب اينها چه كساني هستند؟ اينها حركتِ پاي جوجههاي شيطان است يك وقت انسان دارد «السلامُ عليكم» ميگويد كه نمازش تمام شده در حالي كه در وسط اين چهار ركعت نماز همهاش يا با اين جنگيد يا با آن جنگيد. فرمود: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ» اين بيضه را جوجه ميكند اين جوجهها در صحنهٴ دل راهاندازي ميشوند وقتي هم كه راهاندازي شدند از آن به بعد اين شخص عالماً عامداً دروغ ميگويد «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» حالا اين بر فرض در حوزه درس خوانده يا در دانشگاه درس خوانده درسِ بيچاره حاكمِ معزول است حالا اين روايت را ملاحظه بفرماييد ببينيد در صحنهٴ نفس غوغايي است.
منزلت عقل و موارد درگيري آن با جهالت
در جريان كتاب العقل والجهل كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين كار را كرده اول كتاب العقل والجهل است بعد كتاب العلم است علم مقابل ندارد چون علم دشمني ندارد آن درگيريِ عملي براي آن عقلِ عملي است كه با آن جهلِ به معناي جهالت درگير است. در جلد اول كافي كتاب العقل والجهل در حديث چهاردهم [صفحه بيست به بعد] سماعة بن مهران ميگويد «كنتُ عند أبيعبدالله(عليه السلام) و عنده جماعة مِن مواليه فجريٰ ذكر العقل والجهل فقال أبوعبدالله(عليه السلام) اِعرفوا العقل و جُندَه و الجهل و جُندَه تهتدوا» عرض كردند ما از كجا بفهميم عقل چيست جنود عقل چيست جهل چيست جنود جهل چيست شما بايد به ما بفرماييد, حضرت فرمودند عقل 75 نيرو دارد جهل هم 75 نيرو دارد خير, وزير عقل است شرّ, وزير جهل است ايمان ضدّش كفر است تصديق ضدّش جحود است رجا ضدّش قنوط است اين 75تا از اين, 75تا از آن, نيروي مسلّح درگير در صحنهٴ نفس ما هستند خب اينكه با موعظه و سخنراني حل نميشود بايد انسان موضوع را بشناسد, محمول را بشناسد, مسئله را بشناسد, مباني را بشناسد, منابع را بشناسد بعد تازه اين را تطبيق كند ببيند اين ميدان تير كجاست تا بشود متخلِّق به اخلاق الهي اينكه با موعظه حل نميشود. بنابراين اگر كسي اميرِ خود بود نه اسيرِ خود او مشمول ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[33] است وگرنه علمِ صد درصد, پنجاه درصد قضيه است يقين دارد جهنّم هست يقين دارد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[34] كلام خداست بدون ترديد اما عالماً عامداً به نامحرم نگاه ميكند چون نگاه كه براي علم نيست نگاه براي قوّهٴ شهوي است قوّهٴ شهوي ميگويد به تو چه, تو فتواي خودت را دادي بنشين كنار! اين جنگ است واقعاً جنگ است اين را ميگويند جهاد, حالا انسان مكرّر به علم بيفزايد مثل پايي كه فلج است اين تكان نميخورد حالا شما تلسكوپ بگذار ميكروسكوپ بگذار! شما كه ترديد نداري هم دور را ميبيني هم نزديك را ميبيني بسيار خوب, اما اين چشم كه نميدود تا شما بگوييد ترجيح بلا مرجّح محال است ما اگر بخواهيم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ شامل حال ما شود هم بايد مسئلهٴ علم را تأمين كنيم هم مسئلهٴ عمل را تأمين كنيم در ميدان تير، فرمانده كلّ قوا باشيم و عليه بيگانه بجنگيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 189.
[2] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.
[3] . سورهٴ بلد, آيهٴ 10.
[4] . سورهٴ انسان, آيهٴ 3.
[5] . سورهٴ نمل, آيهٴ 89; سورهٴ قصص, آيهٴ 84.
[6] . سورهٴ انعام, آيهٴ 160.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261.
[8] . سورهٴ نبأ, آيهٴ 26.
[9] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 128.
[11] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 105.
[12] . الكافي, ج1, ص32 و 34.
[13] . بحارالأنوار, ج69, ص59; تفسير ابن عربي, ج1, ص60; تفسير المحيط الأعظم, ج1, ص59.
[14] . الامالي (شيخ صدوق), ص388.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 269.
[16] . تفسير القمي, ج1, ص21 و ج2, ص53.
[17] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[18] . سورهٴ ق, آيهٴ 35.
[19] . سورهٴ سجده, آيهٴ 17.
[20] . سورهٴ بقره, آيات 134 و 141.
[21] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[22] . اسرار الحكم, ص320.
[23] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 175.
[24] . سورهٴ طه, آيهٴ 96.
[25] . الكافي, ج1, ص11.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 87.
[27] . الجوهر النضيد, ص299.
[28] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 18.
[29] . نهجالبلاغه, نامه 45.
[30] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.
[31] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 201.
[32] . نهجالبلاغه, خطبه 7.
[33] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 1.
[34] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.