اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً ﴿73﴾ وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً ﴿74﴾ قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً ﴿75﴾ وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً ﴿76﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «مريم» در مكه نازل شد و در مكه هم شرك حاكم بود هم تكاثر و دين آمد شرك را تبديل كرد به توحيد و تكاثر را تبديل كرد به كوثر، هم در مسائل جهانبيني فرمود شرك باطل است و توحيد حق، هم در مسائل ارزشي فرمود تكاثر شرّ است و كوثر خير. اين دو مشكل، مشكل رسمي مشركين حجاز بود اليوم هم هر دو مشكل شما ميبينيد در جهان مخصوصاً در بخش غرب هست بخشهاي مربوط به توحيد و وحي و نبوّت را در چند آيه بيان كردند اما آنچه مربوط به مسائل ارزشي است و خير و شرّ، سعادت و شقاوت، كمال و نقص، سعادت و امثال ذلك برميگردد در اين آيه مطرح است آنها به صورت يك قياس استثنايي ميگفتند كه اگر اسلام حق است وضع مسلمين بايد بهتر از اين ميشد چون وضع مسلمين اين طور نيست پس اسلام حق نيست اين يك قياس استثنايي و قياس استثنايي ديگر اين بود كه اگر كفر باطل باشد كفّار بايد در ذلّت و فلاكت و فقر و افلاس باشند چون اينچنين نيستند معلوم ميشود كفر باطل نيست اليوم هم احتجاج خيليها همين است به صورت قياس استثنايي ميگويند اگر اسلام حق بود مسلمانها پيشرفت ميكردند چون پيشرفت نكردند معلوم ميشود اسلام حق نيست و اگر كفر باطل بود كفّار پيشرفت نميكردند لكن چون پيشرفت كردند معلوم ميشود كفر باطل نيست اين مغالطه را قرآن كريم تبيين كرد، تحليل كرد جوابش را داد فرمود معيار خير و شرّ اين نيست كه شما ميگوييد يك چند روزي انسان مسافر است بعد ابديّتي در پيش دارد در روز حساب معلوم ميشود كه خير چه بود شرّ چه بود سعادت با چه كسي است شقاوت با چه كسي است و مانند آن اين يك، الآن كه وقت حساب نيست الآن در صحنهٴ امتحان است ثانياً آنچه را كه شما ميگوييد منشأ خير است ديگران پيش از شما يك، بيش از شما دو، اينها را داشتند ما اينها را خاك كرديم اين ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾[1] كذا و عاقبة كذا همين است فرمود قبل از شما كساني بودند كه به مراتب بيش از شما داشتند و شما يك دهم امكانات آنها را نداشتيد يك، قدري جلوتر برويد كساني بودند كه تاكنون مثل اينها نيامده اين دو، شما اگر تجربهٴ تاريخي، آثار باستاني، ميراث فرهنگي را مطالعه كنيد ميبينيد همين است ما همهٴ اينها را خاك كرديم اگر اينها معيار كمال و سعادت بود خب براي آنها بود ديگر لذا اين آيات ميشود بيِّن، بيِّن يعني آفتابي، روشن كه مطالب نظري با اين بيّن ميشود مبيَّن حرف انسان يا بايد بيّن باشد يا مبيّن يعني يا بايد خودش روشن باشد يا اگر تاريك است به وسيلهٴ برهان بشود مبيّن اينكه ميگويند حرفي كه نه مبيِّن است نه مبيَّن قابل گوش دادن نيست سرّش همين است در اينجا فرمود آيات ما بيّن و شفاف و روشن است در مسائل دانشي مسائل اعتقادي و آنجا كه به بود و نبود و هست و نيست يعني جهانبيني برميگردد ما برهان اقامه كرديم آنجا كه به بايد و نبايد و خير و شرّ و مسائل ارزشي است همين حرف اين است آنها استدلالشان به صورت قياس استثنايي بود ميگفتند ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾[2] در بخشي از آيات استدلالشان اين بود كه اگر اين خير بود مسلمانها پيشي نميگرفتند لكن چون اگر خير بود ما برنده ميشديم ذات اقدس الهي ميفرمايد خير و شرّ را ما بايد تعيين كنيم در همين آيه محلّ بحث فرمود آيهٴ 76 همين سوره ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ مشكل شما اين است كه شما مرگ را پوسيدن ميدانيد ما مرگ را از پوست به در آمدن ميدانيم شما خيال ميكنيد پايان خطْ قبر است ما ميگوييم آغاز هجرت و ميلاد جديد قبر است شما تنگنظريد ديدتان تا قبر است ما بلندنظريم ديدمان تا ابد است ما هنوز در راهيم اگر خير و شرّ را بخواهيد بسنجيد بايد به پايان امر بسنجيد شما هنوز در آغاز راهيد اگر در مسابقهاي ميخواهيد معلوم بشود كه چه كسي برنده است در همان دقيقهٴ اول معلوم نميشود دقيقهٴ نود معلوم ميشود بالأخره الآن دو دقيقه يا سه دقيقه الآن شما بازي را شروع كرديد اينكه معيار نيست اگر شما مسافريد كادح الي ربّ هستيد ﴿كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[3] پس امر بعد از مرگ روشن ميشود بر فرض هم در همين دو، سه دقيقه هم بخواهيد حساب بكنيد ما خيلي قويتر و سرمايهدارتر و متكاثرتر از شما را خاك كرديم اين دوتا جواب دارد لذا فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ﴾ يعني بر مردم مكّه ﴿آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ آيات ما شفّاف و روشن است مگر انسان ميميرد، مگر انديشه ميميرد الآن اين فكري كه در ذهن شماست مگر مُردني است اگر فكر نميميرد شما نميميريد براي اينكه فكر، وصفِ شماست اين قوانين علمي مگر مرگ برميدارد مگر زمان و زمين برميدارد مگر مكان و بومي بودن و غير بومي بودن برميدارد علم، علم است ثابت است اگر يك چيز ثابتي در جان شماست پس جان شما ثابت است چون وصف جان شماست ممكن نيست وصف يك موجود مجرّد نَمير باشد و موصوف يك موجودِ بِمير خب پس شما يك موجود ابدي هستيد تازه هم بازي شروع شده مسابقه شروع شده و بنابراين آيات ما بيِّن است ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ در فضاي مكّه آن وقت كفّار به مؤمنين ميگويند ما بهتريم به دليل اينكه ما سرمايهداريم شما فقيريد همين، ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ در جواب استدلالهاي ما اينها به مؤمنين ميگويند مناظرهاي دارند استدلالي دارند يك محاجّه متقابل دارند ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ ميگويند ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ﴾ كدام يك از ماها بهتريم هر كدام از ماها بهتريم حق هم با ماست بهتري را هم در تكاثر ميدانند قرآن آمده بهتري در كوثر است نه تكاثر اين استدلال شما حق است يعني اين روش منطقي شما حق است كه هر كسي خير با اوست حق هم با اوست اما خير در كوثر است نه در تكاثر به دليل اينكه اين ميماند و مزاحم كسي هم نيست آن هم كه شما داريد تكاثر است نه ميماند و نه ما ميگذاريم شما از آن استفاده كنيد ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين در اين مناظره كفّار به مؤمنين ميگويند ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً﴾ كه مُقام هم قرائت شده ﴿وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ «نَدي» يعني مجلس آنجا كه محفل شوراست ميگويند دارالندوه، «نَدوه» همان محفل خاص است «نَدي» مجلس خاص است ما مجلسآرايي كرديم محفل ما، منزل ما، فرشهاي ما، پُشتيهاي ما، تُشكهاي ما، پردههاي ما بهتر از منزل شماست آنگاه ذات اقدس الهي دوتا جواب ميدهد يكي اينكه ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾[4] شما گفتيد ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ﴾ ميگوييم خير در باقيات الصالحات است يك، اما اينكه شما فعلاً داريد اين را ما اصلاً نميگذاريم براي شما بماند نه اينكه اين ماندني نيست يك وقت است عالِمي دارد موعظه ميكند مؤمنين را آنها كه از راه حلال مال جمع كردند به آنها موعظه ميكند كه ﴿لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ اگر بخواهيد به مقام برتر برسيد بايد از مال حلالي كه فراهم كرديد در راه خير صرف بكنيد براي اينكه همهٴ ما ميميريم اين يك چيز مقبولي است در حدّ موعظه طرفين قبول دارند كه ميميرند اما اين آيه در آن صدد نيست كه شما بالأخره ميميريد مرگ را همه قبول دارند فرمود ما قبل از اينكه شما بميريد شما را ميميرانيم قبل از اينكه از دستتان برود شما از دست بدهيد ما از دستتان ميگيريم ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ﴾ جمعيّتي كه در يكجا مُقتَرِناً زندگي ميكنند ميگويند قَرْن همان طوري كه زمان را ميگويند قرن حالا صد سال يا كمتر از صد سال را ميگويند قرن امّتها را ميگويند قرن كه اُمم گاهي از اُمم به قرون ياد ميشود فرمود: ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ﴾ كه آنها ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ لوازم منزلي شما اين اثاث و اثاثه مثل حَمام و حَمامه، تَمر و تمره آن يكي جمع است يعني اسم جمع است و اين يكي مفرد، اثاث يعني آن لوازم بيت بر خلاف اساس با سين يعني پايه، پايههاي ديوار را ميگويند اساس با سين اما لوازم منزل را ميگويند اثاث با ثاء فرمود فرش ديگران، پردهٴ ديگران، پُشتي ديگران، تُشك ديگران، ظرف ديگران از شما گرانتر بود ما اينها را از بين برديم يك، محفلآرايي و منظره داشتن و چشمگيري آنها هم از شما بيشتر بود آنها بيشتر از شما، بهتر از شما به چشم ميافتادند چشمگيرتر بودند «رِيء» يعني منزل يعني چشمگيري بنابراين رؤيت آنها كه به چشم ميآمدند از شما بيشتر بود، اثاث آنها هم از شما بيشتر بود اين برهان را ذات اقدس الهي به صورت جدلِ حق، جدال حق هم در مسائل ارزشي از نظر فرق بين تكاثر و كوثر ذكر ميكند هم در مسائل سياسي و اجتماعي. در سوَر مختلف از همين مطلب ياد كرده است منتها با براهين گوناگون در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» فرمود پيامبرا! به اين مردم به مشركين مكّه بگو شما كه وضع ماليتان اينجا نه كشور صنعتي است نه كشورهاي ديگر شما با دامداري و مقداري كشاورزي وضع ماليتان خوب است شما كه به آن صنايع آلفرعون و امثال ذلك به آنها نميرسيد كه شما مِعشار گذشتگان را به دست نياورديد يعني يك عُشر، يك عُشر گذشته را نداشتيد ما آنها را خاك كرديم شما الآن به چه چيزي مينازيد. فرمود آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ يعني قبل از مشركين مكّه يك عدّه متكاثران هم بودند كه انبيايشان را تكذيب كردند و به اينها بگو پيامبرا! به اينها بگو ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ شما به عُشر سرمايههاي آنها نرسيديد خب آنها را ما از بين برديم شما چه ميخواهيد بگوييد ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾[5] من وقتي كه بنا شد بگيرم معلوم شد چطور ميگيرم همان طوري كه براي كفّار، منكر و نكير ميفرستم براي اينها هم اينجا نكير فرستادم ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 78 به بعد جريان قارون را ذكر ميكند به قارون فرمود وجود مبارك موساي كليم كه ﴿وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾[6] قارون گوش نداد گفت من با آن هوش اقتصاديام اينها را پيدا كردم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[7] آنگاه خدا ميفرمايد جناب قارون چون دربارهٴ قارون دارد كه ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِي الْقُوَّةِ﴾ حالا يا اين «مفاتِح» جمع «مِفتَح» است يا جمع «مَفتَح» اگر جمع «مِفتَح» باشد كليد خزانههاي ثروت قارون را يك گروه نيرومندي جابهجا ميكرد اگر جمع «مِفتَح» باشد اگر جمع «مَفتَح» باشد يعني مخزن او، آنچه در گنجينههاي او بود بايد يك گروه نيرومندي جابهجا ميكرد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَعْلَمْ﴾ اين قارون نميداند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ ما سرمايهدارتر از قارون را هم خاك كرديم حالا قارون چه ميخواهد بگويد ﴿وَلاَ يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ٭ فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ آن روز هم مردم دو دسته بودند در زمان انبياي گذشته يك عدّه تُهيمغز بودند كه مِلاك ارزش را تكاثر ميدانستند يك عدّه خردمند بودند ملاك ارزش را كوثر ميدانستند هر دو گروه در گذشته بودند فرمود وقتي قارون با زينتش بيرون آمد ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ سَخيفها ميگفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾ عظمت را در اين ميدانستند اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ﴾ علماي آن روز، خردمندان آن روز ميگفتند واي بر شما ﴿ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ﴾ بعد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ گاهي خدا شقّالقمر ميكند، گاهي شقّالبحر ميكند، گاهي شقّالأرض ميكند، گاهي شقّالحجر ميكند، گاهي شقّالشجر ميكند همه را شكافته بالأخره ديگر آنجايي كه به وجود مبارك موساي كليم دستور داد فرمود: ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[8] اين شده شقّالبحر آبهاي رفته، رفته نيامده، نيامده يك سدّ آبي درست كرده وسط شد جادّهٴ خاكي آنجا كه پيروان او تشنه بودند فرمود: ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾[9] اين عصا را بزن به سنگ دوازده چشمه از آن ميجوشد اينجا هم كه بنا شد قارون را به كام خاك ببرد فرمود ما زمين را شكافتيم او را به دهن خاك داديم ديگر ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ همه را زمين فرو بُرده خب اينها را براي مردم بگو اينها كه تاريخ است اينها كه روشن است اينها را كه اينها شنيدهاند ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ﴾.[10] در سورهٴ مباركهٴ «غافر» فرمود اينها به آن علوم مادّيشان افتخار ميكنند الآن اينها علمي دارند كه با اين علم ميتوانند توليداتي داشته باشند صنايعي داشته باشند بهتر زندگي كنند همين، انبيا آمدند به اينها انسانشناسي ياد بدهند بارها به عرضتان رسيد هر كسي چيزي را اختراع كرده بالأخره به تعبير آقايان يك دفترچهٴ راهنمايي هم فرستاده الآن اين تلويزيون اين يخچال اين راديو اين اتومبيل اينها را كه اختراع كردند يك دفترچهٴ راهنمايي ساخته آن كسي كه اين را اختراع كرده يك دفترچهٴ راهنمايي ساخته كه اين دفترچهٴ راهنما را بگير برابر اين دفترچه از اين تلويزيون و يخچال استفاده كن آن كه انسان را آفريد، جهان را آفريد، پيوند انسان و جهان را آفريد اين دفترچهٴ راهنما را فرستاده يعني قرآن ميگويد اين دفترچه با اين دفترچه خودت و جهان و پيوندش را برنامهريزي بكن مگر نميخواهي با بدنت كار كني، با جانت كار كني، با جهان كار كني، رابطه برقرار كني اين دفترچهٴ راهنماست مگر ميشود خدا عالَم را خلق بكند، بشر را خلق بكند، رابطه را خلق بكند دفترچهٴ راهنما نفرستد فرمود چرا آن چيزي كه شما مختصر آن هم ما به شما داديم آن علم را به آن افتخار ميكنيد در سورهٴ مباركهٴ «غافر» فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً﴾[11] آنها قدرتهايي داشتند كه زمين را زير و رو ميكردند خيلي از قدرتهاي آنها بيش از قدرتهاي فعلي بود الآن خيليها كه سرمايهدارند بر فرض در دامنهٴ كوه ويلا ميسازند اما سابقاً آن قدر بود كه روي كوه خانه ميساختند يعني آن قدر قدرت صنعت قوي بود كه اين سنگها را ميتراشيدند كاخ در ميآوردند چندين اتاق از همين سنگهاي كوه درست ميكردند فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[12] نه اينكه دامنهٴ كوه ويلا ميسازيد، كوه را ويلا ميسازيد الآن كه چنين قدرتي نيست بر فرض باشد چنين حوصلهاي نيست چنين سرمايهگذاري نيست فرمود اينها كساني بودند كه كوهها را به صورت كاخهاي خوب در ميآوردند ما اينها را خاك كرديم ﴿كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَي عَنْهُم مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ٭ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[13] انبيا كه آمدند معارف ما را به اينها منتقل كردند كه شما مسافريد چند روزي اينجا بيشتر نيستي بعد ابد در پيش داري مگر انسان مُردني است حاليشان نميشد ميگفتند كه اين علم است و ما به همين علم بسنده ميكنيم «حسبنا التجربه، حسبنا الحس» همين ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ همين علومِ مادّي همين علم حسّي و تجربي ﴿وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود منشأ همهٴ اين مشكلات ضعفِ تشخيص مردم است آنها هم از ضعف تشخيص مردم دارند سوء استفاده ميكنند در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود وقتي براهين موساي كليم(سلام الله عليه) در مصر مطرح شد حرفي كه فرعون زد اين بود آيهٴ 51 به بعد سورهٴ «زخرف» ﴿وَنَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾ همه اينها صغرا و كبراست مُلك مصر و سلطنت و قدرت مصر براي من است هر كس چنين قدرتي دارد بر حق است پس من بر حقّم وگرنه با صِرف يك مقدّمه كه نتيجه حاصل نميشود كه ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾ اين يك، ﴿وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾ زير قصر من ميگذرد اين دو، دوتا حدّ وسط است ميشود دوتا برهان هر كس چنين قدرتي دارد كه نهر وسيع مصر از زير كاخ او ميگذرد او بر حق است پس من بر حقّم و اين را به عنوان هوشياري و هوشمندي ميدانست ﴿أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ ٭ فَلَوْلاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ﴾ اين موسي و هارون(سلام الله عليهما) كه آمدند آنها با يك وضع سادهاي رفتند فرعون گفت اينها چرا دستبند طلا نداشتند چرا گردنبند طلا نداشتند چرا لباس زرّين نداشتند ﴿أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ﴾ اگر سنخ معنوي است خب فرشتههايي بايد آنها همراهشان باشد فرشته هم كه نيامده ﴿أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ ٭ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ معلوم ميشود در فرهنگ قرآن كسي كه نظام ارزشي او تكاثر است و نه كوثر سَخيفالعقل است سخيفالعقل هم ميدانيد كه «ما عُبد به الرحمٰن واكْتُسب به الجِنان»[14] را ندارد ديگر قهراً به فرعونها باج ميدهد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ يك ملّت سبكمغزِ غرب است كه به طغيان باج ميدهد ﴿فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ ٭ فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ همهٴ اينها را ريختيم در دريا خب، پس اين اولاً مِلاك كمال نيست براي اينكه كمال در پايان راه معلوم ميشود نه در آغاز راه، ثانياً اينها را ما از اينها به بدترين وضع گرفتيم اين چه برهاني است كه اينها دارند منشأ اين پذيرش هم سخافت و تهيمغزيِ پيروان فرعون بود.
در بخشهاي ديگر هم به صورت قياس استثنايي فرمود اگر اين خير بود ما پيشرفت ميكرديم آنها پيشرفت نميكردند آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «احقاف» اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ﴾ اينها دوتا استدلال داشتند مستحضريد در منطق اگر كسي بخواهد حرفِ رقيب را رد كند سهتا راه دارد يا برهان است كه بالأخره معارضه است يا نقض است يا منع اين كارهاي منطقي است اگر كسي دليلي اقامه كرده براي مطلبي اين رقيب يا در عرضِ دليل او دليل اقامه ميكند اين را ميگويند معارضه يا در عرض دليل او دليل اقامه نميكند صغراي او يا كبراي او يكي از مقدّمات را مورد نقد قرار ميدهد و نه نقض اين را ميگويند منع اينكه ميگويند صغرا ممنوع است كبرا ممنوع است راجع به اين است سه، كاري به صغرا يا كبرا ندارد دليلي هم جداگانه اقامه نميكند نقض ميكند نه نقد ميگويد اگر اين قياس شما حق باشد و نتيجهٴ صحيح بدهد ما همين قياس را در جاي ديگر اجرا ميكنيم و نتيجه نميدهد پس معلوم ميشود قياس عقيم است اين را ميگويند نقض، راههاي منطقي همين سهتاست يا نقض است يا منع است يا معارضه اين مشركين از راه معارضه گاهي، از راه نقد گاهي، از راه نقض گاهي با مسلمانها حرف ميزدند الآن آمدند يك دليل ديگري اقامه كردند و اين را نقص دانستند گفتند كه آنچه سرمايه و ثروت حق است و خير هر كه خير با اوست حق با اوست پس سرمايه با ماست خير با ماست حق با ماست اين راههاي ديگرشان، براي ابطال روش مسلمانها گفتند كه اگر روش مسلمانها خير بود ما جلوتر بوديم براي اينكه ما بهتر از اينهاييم ما از اينها بهتر ميفهميم ما متمدّنتريم ما شايستهتريم ما لايقتريم اگر اين ديني كه مسلمين دارند خير بود ما زودتر قبول ميكرديم چون ما قبول نكرديم معلوم ميشود خير نيست براي اينكه ما فهممان بيشتر از اينهاست ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً﴾ آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «احقاف» ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ﴾ اين اسلام ﴿خَيْراً مَا سَبَقُونَا﴾ مسلمانها، ما را به پذيرش اسلام ﴿خَيْراً مَا سَبَقُونَا﴾ وقتي قرآن ميفرمايد: ﴿وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾ چون خودشان به راه نيستند و عاقل نيستند ميگويند اين فِريه است چيزي از طرف خدا نيامده و مانند آن، چون مشركين خدا را قبول داشتند به عنوان خالق خدا را قبول داشتند به عنوان ربّالأرباب و مدير كل منتها خدا را به عنوان ارباب جزئي، ربّ جزئي نميپذيرفتند ميگفتند اين قدّيسين بشر يا فرشتهها يا ستارهها و مانند آن، اينها ارباب ما هستند ارباب متفرّقه قائل بودند و اين تنديسها به اصطلاح اين مجسّمهها اين تِمثالها را تكريم ميكردند براي اينكه تكريم آن ارباب متفرّقه باشد كم كم خود اينها قداست پيدا كردند. خب، فرمود: ﴿لَوْ كَانَ خَيْراً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ﴾.[15] در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿وَالْفَجْرِ ٭ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ٭ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ٭ وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ ٭ هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[16] ما به چيزهايي قَسم خورديم كه كسي كه ذيحِجر است او ميفهمد ما به چيزهاي مهم قسم خورديم عقل را ميگويند حِجْر براي اينكه تَحجير ميكند شما ميبينيد در بيابان وقتي كه كسي بخواهد مرزي براي مِلك خودش قائل باشد تحجير ميكند كه حقّالتحجير قائل است اينجايي كه او تحجير كرده پرچين كرده سنگچيني كرده كسي حق ندارد بيايد عقل را ميگويند حِجر يعني ورود ممنوع محجور با حاء جيمي يعني ممنوع بر خلاف مهجور با هاء هوّز يعني هجرت، محجور يعني ممنوع يعني ورود ممنوع عقل يك ورود ممنوع دارد اينجا جاي بيگانه نيست وهم و خيال اينجا راه ندارد، شهوت و غضب اينجا راه ندارد، مغالطه اينجا راه ندارد اينجا جاي حق است اينجا جايي است «عُبد به الرحمٰن واكْتُسب به الجِنان»[17] عقل را ميگويند نُهيٰ، ذينُهيٰ چون آدم را نهي از منكر ميكند عاقل را ميگويند لَبيب چون لُبّ و مغز است عقل را ميگويند حِجر و عاقل را ميگويند ذيحجر براي اينكه ورود ممنوع دارد اين بيان نوراني حضرت امير بارها به عرضتان رسيد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به كميل فرمود: «يا كميل! أخوك دينك فاحتط لدينك»[18] تو يك برادر داري نه دينِ تو برادر توست اين خبر مقدّم مفيد حصر است نه «دينك أخوك» فرمود: «أخوك دينُك» تو يك برادر داري آن هم دينت است «أخوك دينك» اين كلمهٴ حصر و «إنّما» و «إلاّ» و اينها در آن نيست ولي تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است فرمود تو يك برادر داري آن هم دينت است «أخوك دينك» حالا كه اين است «فاحتط لدينك» با فاء تفريع فرمود احتياط بكن، احتياط بكن يعني حائط بكِش، حائط بكِش يعني ديوار بكش آدم محتاط، آدم محتاط به چه كسي ميگويند، به كسي ميگويند كه يك سرمايه كه دارد دورش ديوار ميكشد ديگر اگر زحمت كشيده باغي درست كرده ميوهاي آورده اين ديگر رها نميكند كه دور اين درختها را حائط كه «يَحوط به» اين بستان، محيط به اين بستان است حائط است و احاطه ميكند دورش ديوار ميكشد فرمود دور دينت را ديوار بكش كه هر كسي نيايد بالأخره چيزي از تو نخواهد اين را ميگويند حِجْر فرمود اگر كسي ذيحجر باشد ميفهمد ما به چه چيزي قسم خورديم كه سحر را دريابيد، شبزندهداري را دريابيد و مانند آن. بعد از اين قسمها فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[19] اين را در زمان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد، فرمود تاكنون مثل آنها خَلق نشد ديگر خب بالأخره كسي آنقدر قدرت داشته باشد كه از كوه، كاخ بسازد الآن هم كه ميراث فرهنگي شده بعضي از كوههاي ايران هست آن هم چطور به آن قلّهٴ كوه رفتند، با چه وسيله رفتند، با چه وسيلهاي آن وسايل و ابزار را بُردند، كاخي از كوه درست كردند الآن ويرانههايش هم هست فرمود تاكنون مثل اينها نيامده ما اينها را خاك كرديم اين چهارتا شتردار عرب چه ميگويند ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ ٭ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ٭ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ٭ الَّذِينَ طغَوْا فِي الْبِلاَدِ ٭ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ٭ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ﴾[20] اما اين مربوط به گذشته نيست يك اصل كلّي داريم چيست، ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[21] خدا هميشه در كمين است خب اگر خدا هميشه در كمين است پس به اينها بگو اولاً اينها معيار ارزش نيست معيار ارزش ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً﴾ بر فرض هم اينها منشأ قدرت باشد در برابر خواستهٴ الهي هيچ است براي اينكه قويتر از شما بودند ما همهٴ اينها را از بين برديم لذا فرمود به اينها بگو هيچ كدام از اينها برهان نيست ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ﴾ كدام يك از اينها يعني ماها خيريم ديگر ﴿مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ فرمود در جواب ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ﴾ اين را چون مهم بود اين جواب را اول ذكر فرمود ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ بعد آنكه قسمت مهمّ بعدي است اين است كه، كه آيهٴ 76 بعدي است ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً ٭ أَفَرَأيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً﴾ كه بحث فرداست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 137.
[2] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 11.
[3] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[4] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 92.
[5] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 45.
[6] . سورهٴ قصص, آيهٴ 77.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 76.
[8] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 63.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 60.
[10] . سورهٴ قصص, آيهٴ 81.
[11] . سورهٴ غافر, آيهٴ 82.
[12] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 149.
[13] . سورهٴ غافر, آيات 82 و 83 .
[14] . الكافي, ج1, ص11.
[15] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 11.
[16] . سورهٴ فجر, آيات 1 ـ 5.
[17] . الكافي, ج1, ص11.
[18] . بحارالأنوار, ج2, ص258.
[19] . سورهٴ فجر, آيات 6 ـ 8.
[20] . سورهٴ فجر, آيات 8 ـ 13.
[21] . سورهٴ فجر, آيهٴ 14.