اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ﴿71﴾ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً ﴿72﴾
آنچه از اين قسمت آيات استفاده ميشود دو مقام بود مقام اول اينكه همگان وارد جهنم ميشوند و يك عدّه ميمانند يك عدّه نجات پيدا ميكنند مقام دوم اين است كه اين جزء قضاي حتمِ الهي است و خداي سبحان حتم كرده, حكم كرده. اما مقام اول به كمك روايات باب بر سه معنا حمل شد كه همهٴ آن معاني سهگانه قابل پذيرش بود كه ورود به معناي اشراف باشد چه اينكه بعضي از آيات او را همراهي ميكند ورود به معناي دخول در جهنّم باشد ولي مؤمنان وارد جهنم شدند نظير ورود وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بر نار است كه سوخت و سوزي در كار نيست يا ورود به معناي عبور بر صراط جهنم باشد و نجات متّقيان قطعي است نجات از عذاب است نه نجات از اِشراف براي اينكه اشراف خودش رحمت و بركت است متّقيان وقتي اشراف پيدا ميكنند بر جهنم و آن را ميبينند خدا را شكر ميكنند كه در اثر هدايت الهي مبتلا به جهنم نشدند. عمده آن است كه فرمود اين مطلب ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ با تعبير ﴿كَانَ﴾ مطلب را تأكيد كردند تثبيت فرمودند كه اين بر خدا به عنوان يك امر حتمي و قضاي الهي لازم است از آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[1] و از اين آيه كه فرمود: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ برميآيد كه ذات اقدس الهي يك سلسله كارها را حتماً بايد انجام بدهد از طايفهٴ آيات ديگر كه حكم را منحصراً در اختيار خدا ميداند كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾,[2] ﴿أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ﴾[3] آن ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ مفيد حصر است اين ﴿أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ﴾ كه تقديم خبر بر مبتداست مفيد حصر است در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت كه ذات اقدس الهي حاكم است و هيچ كسي مُعقِّب حكم الهي نيست كه تعقيب بكند و خداي سبحان را وادار به كار بكند اينچنين نيست آيهٴ 41 سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه قبلاً بحث شد اين بود كه ﴿وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ در اين گونه از موارد به صورت نفي جنس آمده كه هيچ عاملي حكم خدا را تعقيب نميكند و حكم خدا به دنبال چيزي نيست تابع چيزي نيست بعد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم كه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[4] يعني خداوند هرگز زير سؤال نميرود سؤال به معني سوم نه سؤال استفهامي كه از خدا چيزي را آدم بخواهد تا بفهمد, نه سؤال استعطايي كه از خدا چيزي را درخواست بكند كه ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] بلكه سؤال توبيخي و اعتراضي مثل ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[6] و مانند آن, خدا هرگز زير سؤال نميرود. از مجموعهٴ اين آيات كه سه طايفهاند سه مطلب برميآيد. مطلب اول كه اينكه حاكم مطلق اوست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾, ﴿أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ﴾ مطلب دوم آن است كه حكم خداي سبحان تحت تعقيب هيچ عاملي نيست ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ كه به صورت نفي جنس فرمود. مطلب سوم كه از طايفهٴ سوم از آيات برميآيد اين است كه گرچه غير خدا چيزي خارج از خلقت خدا، حاكم بر خدا نيست لكن اسماي حسناي الهي بعضيها عظيماند بعضيها اعظم آن اسماي اعظم حاكم بر اسماي عظيماند و مدير و مدبّر گردانندهٴ همهٴ اين اسماء همان خدايي است كه مسمّاست خودش اين نقشه را طرح كرده اسمي را حاكم بر اسم ديگر كرده فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[7] فرمود: ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ و چون عدلِ محض است حكيمِ محض است فراموش نميكند ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[8] قادر محض است و سراسر عالم سپاه و ستاد او هستند هرگز تخلّف نميكند لذا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ زير سؤال نميرود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود اگر ما انبيا نميفرستاديم زير سؤال ميرفتيم عقل در قيامت ما را زير سؤال ميبرد ميگفت كه شما كه ميدانستيد انسان با مرگ از بين نميرود و نميپوسد با مرگ از پوست بيرون ميآيد با مرگ از عالَمي به عالم ديگر مهاجرت ميكند و به اين صحنه ميآيد چرا راهنما نفرستاديد ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[9] من اين كار را كردم تا در قيامت زير سؤال نروم خب اگر خداي سبحان همهٴ كارها را بر اساس نظم انجام ميدهد و اسمي بر اسم ديگر حاكم است هيچ محذوري پيش نميآيد اگر فرمود اين كار حتمي است حاتِم خودش است و اگر فرمود مَقضي است قاضي خودش است و اگر فرمود خدا زير سؤال نميرود براي اينكه حكيمِ محض است و عدلِ صِرف است ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[10] و مانند آن.
ميماند اين مطلب كه آيا ما چيزي داريم كه چه خدا باشد چه ـ معاذ الله ـ نباشد او سرِ جايش باشد مثل اصلِ تناقض در بحثهاي حكمت نظري اصلِ حُسن عدل و قبح ظلم در حكمت عملي يا نه، اينها كه هستند در سايهٴ علمِ الهي هستند. بيان ذلك اين است كه اين كارها ما مثلاً احكامي داريم، افعالي داريم و اخباري انسان يك سلسله گزارشهايي دارد يك سلسله كارهايي دارد يك سلسله داوريهايي دارد وقتي گفتيم اين خبر حق است يعني مطابق با واقع است اگر گفتيم اين كار حق است يعني مطابق با واقع است اگر گفتيم اين قضا و داوري حق است يعني مطابق با واقع است پس اخبار انسان، افعال انسان، قضايا و احكام انسان وقتي متّصِف ميشود به حق كه مطابق با واقع و حقيقت خارجي باشد حقيقت خارجي خودش حق است لكن حقّ بالذّات نيست اين حقّي است كه از خداست و به خدا قائم است و به سوي خدا در سير است كه مِن الله است بالله است و الي الله. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «آلعمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[11] نه «الحق مع ربّك» چيزي با خدا نيست خدا با برنميدارد كه همراه داشته باشد هيچ چيزي در سطح خدا نيست چون او حقيقت نامتناهي و ازلي و ابدي و سرمدي بالذّات است پس ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين هم كه گفته ميشود «عليٌّ(عليه السلام) مع الحق و الحقّ مع علي يدور معه حيث ما دار»[12] همين الحقّي است كه ﴿مِن رَبِّكَ﴾ است نه الحقّي كه در سورهٴ «لقمان» و «عنكبوت» و امثال ذلك آمده است كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[13] آن حق «مع» برنميدارد كه كسي با او باشد او با كسي باشد اوست و لاغير پس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾ اين الحقّي كه ﴿مِن رَّبِّكَ﴾ است انسان كامل حقمحور است با اين حق خب، حالا اين حق چرا اين حق است آيا بالذّات اين حق است در حالي كه آنچه در خارج است موجود ممكن است اين الحق به آن الحقّ سورهٴ «عنكبوت» و «لقمان» و اينها ميرسد كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ عالَم چرا چق است براي اينكه مطابق با علم ازلي خداست علم ازلي خدا مطابق با اوست آن آنچه را خير است ميداند آنچه را شر است ميداند آنچه حق است ميداند آنچه باطل است ميداند برابر آنچه تشخيص ميدهد عالَم را آفريد كه
فالكلّ مِن نظامه الكياني يَنشأ مِن نظامه الربّاني[14]
به تعبير حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) اين عالَم نظام كيانيِ خداست و حق است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾ چرا اين حق است براي اينكه مطابق است با نفسالأمر كه علم ازلي اوست او چرا حق است چون حقّ محض است، حقّ ذاتي كه ذاتي سؤال نميشود كه مثل اينكه بگوييم خدا چرا حق است خدا عين واقعيّت است علمِ خدا هم عين ذات اوست بنابراين تا ما به آن علم ازلي نرسيم اين سؤال ادامه دارد وقتي به آنجا رسيديم سؤال قطع ميشود نه اينكه سؤال هست و جواب ندارد سؤال ندارد از حقّ محض نميشود سؤال كرد كه چرا حق است خب، برابر آن علم ازلي كه نفسالأمر به يك معنا همان علم ازلي است عالَم را تثبيت كرده است خداي سبحان نسبت به اصل خلقت علّت تامّه است، نسبت به صادر اول علّت تامّه است، نسبت به اشياي مقطعي فاعل تام است نه علّت تامّه براي اينكه شيئي كه در فلان مقطع قرار دارد بايد كه قبليها يافت بشود تا نوبت به او برسد با همراهاني همراه است، با ملازماتي همراه است با لوازمي همراه است با ملزوماتي همراه است با آثاري همراه است با مؤثّراتي همراه است آنها كه جمع شدند اين شرايط تحقّق پيدا ميكند و يافت ميشود پس ذات اقدس الهي نسبت به اصل خلقت علّت تامّه است نسبت به صادر اول علّت تامّه است اما نسبت به موجودات ديگر فاعل تامّه است نه علّت تامّه بلكه شرايط ميخواهد رفع موانع ميخواهد و مانند آن. ميماند مسئلهٴ حُسن عدل و قبح ظلم در حكمت عملي و مسئلهٴ اجتماع نقيضين در حكمت نظري. در حكمت عملي اين خيلي پايهاي ندارد براي اينكه حُسن عدل و قبح ظلم اينها بديهياند و نه اوّلي قبلاً گذشت كه بديهي آن است كه دليل دارد ولي نيازي به دليل ندارد مثل دو دوتا چهارتا مثل اجتماع ضدّين محال است اجتماع ضدّين محال است دور محال است همهٴ اينها بديهياند دليل دارند ولي نيازي به دليل نيست اوّلي آن است كه اصلاً دليلبردار نيست و تنها قضيهاي كه اوّلي است و از او به عنوان مبدأ المبادي ياد ميشود همين اصل تناقض است اصل تناقض يعني يك شيء با حفظ شرايط هشت، نُهگانه يا بيشتر هم باشد هم نباشد اين تصوّرش كافي است براي تصديق به بطلان اصل اجتماع نقيضين اصل اوّلي است كه مبدأالمبادي است. يك بيان بسيار لطيفي جناب بهمنيار در التحصيل دارد كه آن بيان را مرحوم صدرالمتألّهين در جلد سوم اسفار هم نقل كرد خلاصهٴ حرفي كه حكمت متعاليه از حرف جناب بهمنيار ميتواند استفاده كند اين است كه در عالَم امكان چيزي كه آيت كبراي ضرورت ازلي باشد همين مسئلهٴ امتناع اجتماع نقيضين است حرف بهمنيار اين است كه اگر خدا نبود هيچ موجودي نبود و اگر اصل عدم تناقض نبود هيچ انديشهاي نبود وِزان اصل عدم تناقض در سلسلهٴ علوم آيت بودن و علامت بودن و نشانهٴ آن ضرورت ازلي است كه مربوط به علم و عين هر دو هست اگر خدايي نبود ـ معاذ الله ـ نه عيني بود و نه علمي نه اعياني در خارج بود و نه علومي در اذهان و نه صاحبضلع هيچ چيزي نبود و اين قضيه هم قضيه ضرورت ازلي است نه ضرورت ذاتي گرچه ضرورت ذاتي فلسفي همان ضرورت ازلي منطقي است اگر خدا نبود هيچ موجودي چه به عنوان علم چه به عنوان عين يافت نميشد حرف بهمنيار اين است كه اگر ما اصل عدم تناقض نميداشتيم هيچ علمي در عالم نبود چه در تصوّرات چه در تصديقات آدم چيزي را بخواهد بفهمد اگر با نفهميدن يكي باشد پس فهم و عدم فهم يكي است، ثبوت و عدم ثبوت يكي است البته اين تحليل جناب بهمنيار مسبوق است به تحقيق جناب ابنسينا مرحوم بوعلي در همان اوايل شفا اين مسئلهٴ اصل عدم تناقض چون از مسائل فلسفي است يعني «الموجود لا يكون معدوما» اين مسئله است يك، چون مسئله است به واسطه به علمي بايد باشد دو، هيچ علمي نيست كه اين اصل عدم تناقض جزء مسائل آن علم باشد سه، تنها علمي كه اين اصل عدم تناقض جزء مسائل آن علم است فلسفه است كه «الموجود لا يكون معدوما» لذا در همان فصل اول الهيات شفا از مسئلهٴ عدم تناقض بحث كردند به همان ترتيب هم در ساير كتب عقلي از اصل عدم تناقض بحث ميكنند مرحوم بوعلي فرمايشش اين است كه اگر اصل عدم تناقض را شما نپذيريد كلّ عالم دفعتاً ميريزد چرا، براي اينكه اگر «الف» با «لا الف» بتواند جمع بشود «الف» عين «لا الف» باشد اين «الشيء إمّا ألف و إمّا لا ألف» جميع عالم را ميگيرد ديگر اينكه عدم مَلكه نيست كه شيء يا «الف» است يا «الف» نيست اين الشيء اين قضيه «الشيء إمّا ألف أو لا ألف» اين «الفٌ» فقط «الف» را شامل ميشود «لا الف» كلّ ما سوا را همه چيز عالم غير «الف»، لا الفاند ديگر آسمان «لا الف» است، زمين «لا الف» است، دريا و صحرا «لا الف»اند انسان و فرس و بقر و غنم «لا الف»اند و مانند آن اين قضيهٴ «الشيء إمّا ألفٌ أو لا الف» يك قضيهٴ جهانشمول است اين يك مطلب، اگر نقيضين جمع بشود «لا الف» يعني كلّ ما سوا, «الف» يعني همين آن وقت كلّ ما سوا با اين «الف» يكي خواهد بود اين يك محذور و چون همهٴ ما سوا با «الف» يكي هستند پس همه، همهاند اين هم يك محذور ديگر آسمان ميشود زمين، آب ميشود آتش، صحرا ميشود دريا براي اينكه همه جمع شدند ديگر اگر «لا الف» با «الف» جمع بشود همهٴ «لا الف»ها «الف» باشد پس همه اينجا هستند پس همه عين هماند اين فروپاشي كلّ عالَم دست به اين قضيه نميشود زد اين قضيه آيهٴ كبراي ذات اقدس الهي است آيت الله هست در مسئلهٴ ضرورت ازلي منتها دربارهٴ علم نه دربارهٴ عين اين ضرورت ازلي بايد به يك ضرورت ازلي بالذّات برگردد درست است كه ما ميگوييم «الشيء إمّا موجودٌ و إمّا معدومٌ بالضرورة الأزليه» و استحالهٴ او ذاتي است اما نسبت به قضاياي ديگر ذاتي است ولي خودش تكيهگاهي دارد و آن تكيهگاه اين است كه اين قضيه آيا حق است يا نه، يقيناً حق است اگر حق است مطابق با واقع است آن واقعي كه اين قضيه مطابق با اوست آن هيچ يك از اين موجودات زمين و آسمان نيست مثلاً يك زمينشناس دربارهٴ زمين مسائل تجربي فراواني دارد همهٴ قضاياي صحيح او حق است چون مطابق با اين كُرهٴ زمين و حركت زمين و خصوصيت زمين است يك منجّم يك ستارهشناس يك سپهرشناس همهٴ قضاياي او حق است چون مطابق با آسمان است يك فقيه قضايايش حق است براي اينكه مطابق با روايات و كتاب و سنّت است اما اين قضيه حق است يعني چه، مطابق با چيست مطابق با زمين است زمين كه يك روز هست يك روز نيست مطابق با آسمان است آسمان كه يك روز هست يك روز نيست مطابق اين قضيه چيست اينكه ميگوييم «النقيضان لا يجتمعان، النقيضان لا يرتفعان، الموجود لا يكون معدوما» اين قضيه كه حق است صادق است صِدقش ضرورت ازلي دارد مطابق با چيست؟ اين الاّ ولابد بايد به نفسالأمري تكيه كند كه از ازليّت برخوردار باشد و آن علم ذات اقدس الهي است پس اينچنين نيست كه ما يك قضيهٴ ضرورت ازلي داشته باشيم به نام اجتماع نقيضين چه خدا باشد يا چه نباشد ـ معاذ الله ـ اگر خدا ـ معاذ الله ـ نباشد فقط عدم محض است در عدم محض كه اين قضيه صادق نيست اگر هيچ نباشد در اعدام «لا مَيْز في الأعدام مِن حيث العدم» اگر ـ معاذ الله ـ حق نباشد ميشود عدم محض در عدم محض نه علم است نه عالَم است نه معلوم، نه موضوع است نه محمول، نه تصوّر است نه تصديق، نه قضيه است نه صدق و كذب پس بنابراين اين قضيه ضرورت ازلي به جايي بايد تكيه كند كه ازليّت او با سرمديّتش همراه باشد و آن علم ذات اقدس الهي است تكيهگاه اين قضيه همان علم ذات اقدس الهي است آنگاه خداي سبحان اسماي حسناي خود را كه بعضيها را عظيم و بعضيها را اعظم دانست برابر آن اسما عالم را تدوين كرد و برابر همان تدوين حُكم هم ميكند خلاف هم نميكند سهو و نسيان هم ندارد پس هم قضا بودن الهي و حتمي بودن او حق است نه از خارج حاتِم و قاضي دارد بلكه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[15] بلكه حَتَم ربّكم علي نفسه كذا، بلكه قَضي ربكم علي نفسه كذا درست است اين حتمي است اما حاتِم خود اوست، درست است مقضي است اما قاضي خود اوست، درست است مكتوب است اما كاتب خود اوست چون خود اوست و عمل ميكند لذا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾.[16] سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) يك چهار پنج صفحهاي در ذيل آيهٴ سورهٴ «انعام» مطالبي مرقوم فرمودند ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در ذيل اين آيه محلّ بحث سورهٴ «مريم» ده صفحه مرقوم فرمودند راجع به حكم خدا و راجع به فعل خدا اين ميشود پانزده صفحه، مقداري هم در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اشاره فرمودند اگر كسي پاياننامهٴ علمي يعني علمي كه بشود به آن گفت سواد است چيزي بنويسد جبر چيست، تفويض چيست، حكم عن الله چيست، فرق حرف معتزله كه ميگويند يَجب علي الله با حرف اماميه كه ميگويند يجب عن الله چيست اين از لطايف بيانات اهل بيت است كه اين حكماي بعدي از آنها استفاده كردند كه چيزي بر خدا واجب نيست همهٴ وجوبها از خداست و اگر در سورهٴ «انعام» دارد ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اسمي را خداي سبحان بر اسم ديگر حاكم كرده است نه چيزي را بر ذات حاكم كرده باشد لذا ضرورت هست منتها ضرورت عن الله است نه علي الله يقيناً خدا اين كار را ميكند نه بايد بكند چون چيزي در جهان خارج از فعل خدا نيست كه حاكم بر فعل خدا باشد خداست و افعال او و اسماي حسناي او و لاغير ديگر از خارج چيزي حكم بشود فرض ندارد بنابراين نميشود گفت كه العدل حَسنٌ نسبت به خدا و غير خدا يكسان است خدا محكوم اين قانون است خب عدل را، حُسن را، ربط حسن به عدل را از هستي او داريم اگر هستي نباشد اين روابط برقرار نيست درست است كه لوازم اشياء و لوازم ضروري جعل ندارد اما جعلِ تأليفي ندارد يك، جعل بسيط مستأنف ندارد دو، يعني نميشود بعد از ايجاد اربعه زوجيّت را به اربعه داد كه بشود جعل تأليفي اينچنين نيست براي زوجيّت يك جعل بسيط جدايي باشد اينچنين نيست بلكه امر سوم است و آن اين است كه جعل زوجيّت به جعل اربعه است اينچنين نيست كه اگر گفتند ذاتي علّت نميخواهد يعني ميشود واجبالوجود ذاتي علّتي جداي از علّت ذات نميخواهد نه اصلاً علت نميخواهد ذاتي شيءٍ لم يكن معلّلا أي لم يكن معلّلاً بعلةٍ زائدة علي علة زائدة علي علّة ذاته» زوجيّت غير از علّت اربعه علّت ديگر نميخواهد نه اينكه زوجيّت علت نميخواهد زوجيّت خب ممكنالوجود است چطور ميشود ممكنالوجود علّت نخواهد بنابراين منتها بعضي از فرمايشات سيدناالاستاد در اين بخش كه تقريباً ده صفحه مرقوم فرمودند قابل ملاحظه است يعني قابل تأمّل است يعني قابل نقد است كه ايشان فرمودند چيزي بر خدا حاكم نيست يا عقل حكم ميكند عقل در هيچ جا حكم ندارد چه دربارهٴ خدا چه دربارهٴ غير خدا عقل يك آفتاب بيخاصيّتي است آفتاب هم روشني دارد هم دهها خاصيّت كار از آفتاب برميآيد حرارت ميدهد، درختها را ميپروراند، ميوهها را شيرين ميكند و مانند آن، عقل يك آفتاب بيخاصيّت است هيچ يعني هيچ كار از عقل ساخته نيست فقط روشن ميكند جهان دارد ميگردد عقل دستور ميدهد، عقل فلان كار را ميكند اين طور نيست عقل يك نورافكن جهاني است كه فقط ميبيند صراط را خدا آفريد، اشياء را خدا آفريد، موضوعات را خدا آفريد، محمولات را خدا آفريد، روابط موضوع و محمول را خدا آفريد، اين نورافكن قوي نشان ميدهد ميگويد سم خوردي ميميري نه سم را عقل آفريد نه مرگ را عقل آفريد نه ربط مرگ و سم را عقل آفريد فرمود ظلم كردي عاقبت ويراني دارد عدل كردي عاقبت خوب دارد نه ظلم و عدل را او آفريد نه عاقبت خوب و بد را او قرار داد نه ربط آفريد نه ربط بين اينها را.
پرسش: حاج آقا «العقل ما عبد به الرحمان» جوابش چيست؟
پاسخ: همين ديگر چراغ است ديگر عبادت را، راه را، صراط را ذات اقدس الهي آفريد به پيغمبر فرمود: ﴿أَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾[17] عقل اين راه را ميبيند، آن چاه را ميبيند به ما ميگويد اينجا راه است آنجا چاه.
پرسش: عقل را هم خود خداوند متعال خلق كرده.
پاسخ: بله خب اين چراغ را خداي سبحان خلق كرده مثل اينكه آفتاب را خدا خلق كرده منتها ذات اقدس الهي به آفتاب هم نور داد هم حرارت داد هم دهها خاصيّت ديگر عقل فقط تنها خاصيّتش اين است كه سراج منير است آن وقت اين چراغ را كه خداي سبحان در دل ما خلق كرده ما آمديم گفتيم اين بشري است نه الهي و آنچه را كه با اين چراغ ميبينيم ميگوييم اين علمِ بشري است دانش را كرديم سكولار دلمان ميخواهد كه فيزيك و شيمي هم نظير ركعات نماز در روايات ما مشخص بشود اگر چيزي را اين چراغ ديد ميگوييم اين علم الهي نيست علم اسلامي نيست. سرّش آن است كه ما اين صراط را اوّل و آخرش را قطع كرديم چه كسي صراط آفريد، از چه راه صراط آفريد، پايان راه چيست، همهٴ اينها را ارباً اربا كرديم مُثله كرديم فقط خلقت را از آن گرفتيم گفتيم طبيعت شده زمين اين چراغي هم كه در درون ما خدا روشن كرده گفتيم براي ماست بشري است بعد بگوييم زمينشناسي علم بشري است خب شما همه جا را مُثله كرديد اين چراغ كه براي اوست گفتيد براي من است زميني كه اول تا آخرش را قطع كرديد آيت خدا را براي چه خلق كرده چه كسي خلق كرده كجا بايد برود روزي چه بوده است بعد چه ميشود بعد شهادت ميدهد بعد شكايت ميكند، همه را از آن گرفتيد پوست كرديد يك تكّه موجودي داشتيد گفتيد زمين بعد شدي زمينشناس بعد ميگويي زمينشناسي سكولار است بعد ميگوييد علم مگر ميشود اسلامي خب معلوم كه كار اوست علم هم كه چراغ است دادهٴ اوست عالِم هم كه مخلوق اوست ما اصلاً غير اسلامي چيزي نداريم اينها دلشان ميخواهد همان طوري كه ركعات نماز، جَهر و اِخفات نماز در روايات آمده ساختن زيردريايي هم همين طور در روايات باشد سرّش اين است كه عقل را كه مثل نقل چراغ الهي است اين را بشري كردند اين بازگشتش به ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] است اين داعيهٴ ربوبيّت دارد منتها حالا اسمش را نميبرد خب تو كه يك تكّه ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾ بودي ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[19] بعد هم خدا فرمود قدري من به تو علم دادم به فعل مجهول ذكر كرده فرمود: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[20] يك مختصر علم داديم يعني كمي من اين فتيله را كشيدم بالا آن وقت شما آمديد گفتيد من خودم زحمت كشيدم خودم عالِم شدم اين بارها به عرضتان رسيد بسياري از ماها اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم قارون هم كه غير از اين نميگفت گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[21] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم مگر او غير از اين ميگفت اگر غير از اين ميگفت كه ديگر داعيهٴ قبول الهيّت نداشت كه خيلي از ماها اين طور فكر ميكنيم به جاي اينكه بگوييم «ما بِنا مِن نعمة فمنك» اين دعاهايي كه بعد از نماز به عنوان تعقيبات ميگويند بخوانيد «اللهمّ ما بِنا من نعمة فمنك»[22] يعني همين خب علم چراغ است يك، اين چراغ را او روشن كرده دو، فتيله را به وسيلهٴ انبيا بالا برده «و يُثيروا لهم دفائن العقول»[23] سه، گفت چراغ دادم كارِ مرا ببينيد و مرا بپرستيد ما اين چراغ را براي خودمان دانستيم آنچه هم كه كار خدا بود از خدا قطع كرديم شده زمين، شده علم طبيعي. به هر تقدير اين ده، پانزده صفحهاي كه سيدناالاستاد مرقوم فرمودند بسيار مطالب عميق دارد اما چند جاي آن بايد مورد نقد و ملاحظه قرار بگيرد كه عقل به هيچ وجه حاكم نيست عقل كاشف است و اينكه بعضي از بزرگان دارند كارِ عقل جز ادراك چيزي نيست آن حق است شما فرمايش سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در بحث مكاسب جلد دوم يا سوم بيع مراجعه كنيد آنجا كه ميفرمايد عقل كاري جز ادراك ندارد اين از غرر فرمايشات سيدناالاستاد امام است كه عقل واقعاً چراغ است از چراغ هيچ كاري برنميآيد فقط روشن ميكند كه كجا راه است كجا چاه است يك دستگاه ديگري است كه تصميم ميگيرد، يك دستگاه ديگري است كه اراده ميكند بحث انديشه غير از بخش انگيزه است اين چراغ روشن ميكند حكم بكند كه بايد اين كار را بكنيد اينچنين نيست الآن طبيب وقتي كه حكم ميكند ميگويد آقا بايد اين كار را بكني يعني چه، گرچه اين صورتش انشاست ولي سيرتش اخبار است همان طوري كه گاهي جملهٴ خبريه به داعيهٴ انشاء القا ميشود كه ظاهرش خبر است ولي باطنش انشاء دستورات طبيب به عكس است ظاهرش انشاست باطنش اِخبار است وقتي طبيب ميگويد بايد اين كار را بكنيد يعني اگر اين كار را كرديد سالم ميشوي نكردي سالم نميشوي همين فرماني در كار نيست از طبيب چه ساخته است از چراغ چه ساخته است، راهنمايي اين راهنمايي را براي اينكه ما به صورت عملي در بياوريم كاربردي در بياوريم به صورت امر و نهي به ما ميگويند وگرنه امري و حكمي و دستوري كه از ناحيهٴ طبيب نيست طبيب كاري نميكند فقط راهنمايي ميكند واعظ همين طور است، مبلّغ همين طور است، انبياي الهي همين طورند آن كه حاكم محض است ذات اقدس الهي است.
پرسش: در اجتماع نقيضين فرموديد كه متّكي به ذات خداست يعني چه؟
پاسخ: بله ديگر آن علم ذاتي ازلي بالذّات است اين ازلي بالغير بايد به او تكيه كند خداي سبحان ميداند كه وجود با عدم جمع نميشود و اين علم او هم علم صورت ذهني نيست عين وجود اوست يعني عين واقعيّت است يعني عين حقيقت است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[24] اين قضيه كه صِدق است براي اينكه مطابق با آن حق است آن حق است ديگر ما يك چيز ديگري داشته باشيم غير از خدا كه ازلي باشد ـ معاذ الله ـ آن وقت اين قضيه اجتماع نقيضين صِدقش با آن ازلي باشد آن وقت ميشود دوتا موجود ازلي يكي خدا يكي غير خدا غير از خدا كه نميتواند چيزي موجود ازلي باشد كه چون غير از خدا هر چه هست ممكن است و هر ممكني در مقام ذاتي خودش نيازمند است پس ضرورت ذاتي ندارد چه رسد به ضرورت ازلي اگر وجودي دارد فقير الي الله هست تنها موجودي كه ضرورت ازلي است دارد ذات اقدس الهي است آن وقت اين قضيه كه صِدق است و حق است چون مطابق با علم الهي است و نفس الأمر اينگونه از قضايا علم ذات اقدس الهي است كه آن ضرورت ازلي ذاتي دارد.
پرسش: حاج آقا اين اجتماع نقيضين به هستيِ هست بازگشت ندارد؟
پاسخ: به هستي هست.
پرسش: به اين قضيه بازگشت ندارد؟
پاسخ: نه، اين به او بازگشت دارد «ثبوت الشيء لنفسه» اصل هوهويّت هر چيزي خودش، خودش است بديهي است نه اوّلي هر چيزي خودش، خودش است چرا؟ يك چرا دارد يك چوني چرا، چون كه اگر خودش، خودش نباشد جمع نقيضين ميشود وقتي به اينجا رسيديم ديگر سؤال تمام ميشود اصل هوهويّت يعني «ثبوت الشيء لنفسه» اين بديهي است و نه اوّلي براي اينكه سؤال دارد و جواب ميطلبد اگر جمع نقيضين ممكن بود «ثبوت الشيء لنفسه» ضروري بود، «ثبوت الشيء لنفسه» ضروري نبود هم شيء خودش، خودش هست هم شيء خودش، خودش نيست اما چون اصل تناقض اصل حاكم است اصل هوهويّت به او برميگردد بنابراين ما چيزي در عالم نداريم كه بر خدا حكومت كند اين فعل خداست كه بعضها مقدّم بر بعضاند بعضها حاكم بر بعضاند بعضي آمر نسبت به بعضاند همان طوري كه فرشتگان الهي اين طورند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[25] بعضيها متاعاند بعضي مطيع اسامي الهي اينچنين است مظاهر اسماي الهي اينچنين است پس آيات كه دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[26] درست است، آياتي كه دارد جالا له الحكم﴾ درست است، آيهٴ سورهٴ «رعد» كه دارد ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ درست است، آيهاي كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[27] درست است آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» و سورهٴ «مريم» هم درست است براي اينكه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[28] آنجا به صورت فعل معلوم آورده اينجا كه فعل مجهول آورده در سورهٴ «مريم» كه ﴿كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾ يعني «حَتَم ربّك علي نفسه» كه ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ «قَضيٰ ربّكم علي نفسه» كه ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.
[2] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 67.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 62.
[4] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 23.
[5] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 29.
[6] . سورهٴ صافات, آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.
[8] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[9] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.
[10] . سورهٴ زمر, آيهٴ 20.
[11] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147.
[12] . بحارالأنوار, ج28, ص368.
[13] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.
[14] . شرح منظومه, ج3, ص607.
[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.
[16] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 23.
[17] . سورهٴ انعام, آيهٴ 153.
[18] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[19] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[20] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[21] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[22] . بحارالأنوار, ج83, ص74.
[23] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[24] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 30.
[25] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 21.
[26] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 67.
[27] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 23.
[28] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.