اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً ﴿54﴾ وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً ﴿55﴾ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً ﴿56﴾ وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً ﴿57﴾
در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) او براي عموي خود طلب مغفرت كرد كه عرض كرد ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾[1] اين طلب مغفرت اگر به اين معنا باشد كه خدا عموي او را بيامرزد اين براي وقتي بود كه شايد حكم تحريم طلب مغفرت براي مشركان نازل نشده يا در آن شريعت هنوز نازل نشده بود و مانند آن, و وقتي هم كه وجود مبارك ابراهيم براي او روشن شد كه عموي او دست از شرك برنميدارد اعلان تبرّي كرد. و اما آن دعايي كه ابنطاووس و امثال ابنطاووس براي كفار دارند و به جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) استشهاد ميكنند آن دعا براي هدايت است, طلب هدايت است نه طلب مغفرت اين طلب هدايت چيز خوبي است كه انسان براي مشركان هم از خداي سبحان هدايت طلب بكند آنچه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است در جريان جنگ احد كه به حضرت عرض كردند «لو دعوت عليهم» اگر نفرين ميكردي اثر ميكرد حضرت طبق اين نقل فرمود: «لم اُبعت لعانا ولكني بُعثتُ داعياً و رحمةً اللهمّ اغفر لقومي فإنّهم لا يعلمون» خب درخواست هدايت, دعاي هدايت مثل دعوت به هدايت هر دو مشروع است پس آنچه را كه ابنطاووس دارد كه من براي مشركان دعا ميكنم آن دعا طلب هدايت مِن الضلالة است نه طلب مغفرت و ورود در بهشت چون آن را خداي سبحان صريحاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اعلام كرد كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾[2] بعد هم به وجود مبارك پيامبر فرمود شما براي منافقان و امثال منافقان چند بار هم استغفار بكني بياثر است ﴿إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾[3] هم بياثر است بنابراين دعا دو قِسم است يكي به اين معنا طلب مغفرت و نجات از جنّت و وجود در بهشت اين نسبت به مشركان وجهي ندارد يك قسم دعا به معني طلب هدايت است, نجات از ضلالت است كه وجود مبارك ابراهيم كه عرض كرد خدايا ﴿وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ﴾[4] به اين معناست كه «واهد أبي» به اين معنا هم براي حضرت ابراهيم روا بود هم براي ديگران رواست و به همين معنا ابنطاووس آن مقال را تنظيم كرده است.
دربارهٴ لسان صِدق رواياتي كه قبلاً ملاحظه فرموديد دربارهٴ وجود مبارك حضرت امير بود لكن عرض شد كه ما نيازي به اين روايتهاي غير معتبر نداريم وقتي كه حقيقت قرآن با حقيقت عليبنابيطالب(سلام الله عليه) و اهل بيت برابر آن حديث قطعي و صريح و روشن كه سنداً تام, دلالتاً تام كه عترت طاهرين عِدل قرآن كريماند همهٴ حقايق قرآن كريم معادل اين خاندان است و ولايت اينها معادل با حقيقت قرآن كريم است ديگر نيازي به اين امور جزئي يك, و ضعيف دو, نيست لذا دربارهٴ ﴿مَكَاناً عَلِيّاً﴾ چنين چيزي وارد نشده اگر كسي خواست اهل بيت را جستجو كند بايد در حقيقت قرآن جستجو كند از اين پايينتر شأن اينها نيست چيزي در عالَم هم همتاي قرآن كريم نيست. خب, و اين را وجود مبارك پيغمبر فرمود معادلش عترت طاهرين من است كه «لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض»[5] دربارهٴ اسماعيل(سلام الله عليه) غالب مفسّران اهل سنّت اين اسماعيل را اسماعيلبنابراهيم(سلام الله عليهما) دانستند بزرگان از تفسير ما شيعهها مثل شيخ طوسي در تبيان و اينها اسماعيل را اسماعيلبنابراهيم دانستند براي اينكه هشت بار نام مبارك اسماعيل در قرآن كريم آمده هفت بارش يقيناً مربوط به اسماعيلبنابراهيم است اين بارِ هشتم برابر اين روايتي كه «محمدبنسَنان عمّن ذكره» يك روايت مرسلي ذكر كرده است كه مرسلهٴ ابنسنان است ما ميبينيد در فقه براي مكروهات و مستحبّات به اين روايات عمل نميكنيم چه رسد به معارف عميق قرآني بايد در تطبيق قرآني حدّاقل مثل فقه رفتار كرد اگر يك روايت مرسل بود حُكم استحبابي يا كراهت نميشود به آن فتوا داد الاّ بر اساس حديث «من بلغ» و مانند آن, آن وقت چگونه در قويترين مطالب تفسيري ما بياييم مثلاً به مرسلهاي اكتفا بكنيم لذا مرحوم شيخ طوسي اصلاً نام اسماعيلبنحذقيل را نميبرد مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان هم برابر تبيان تفسير ميكند بعد ميفرمايد «و قيل» كه منظور از اين اسماعيل, اسماعيلبنابراهيم است يك محقّق قرآنپژوه سعي ميكند حداقل قرآن را مثل فقه معنا كند ديگر با روايتهاي مرسل, با روايتهاي ضعيف كه نميشود آيه را تفسير كرد كه. خب, در حدّ تأييد بعد نيست. فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ آن بزرگاني كه منظور از اسماعيل, اسماعيلبنابراهيم دانستند چه از ما مثل مرحوم شيخ طوسي, چه از اهل سنّت نظير زمخشري در كشّاف صادقالوعد بودن او را مشخص كردند او كه در مسئلهٴ ﴿يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾[6] و مانند آن اينها جزء صابريناند, جزء صادقالوعدند و مانند آناند ديگر پس آنهايي كه اين اسماعيل را اسماعيلبنابراهيم دانستند مثل مرحوم شيخ طوسي از ما, مثل زمخشري از آنها اين صادقالوعد بودن وجود مبارك اسماعيل را در آن صبر و بردباري و وعدههاي صادقانهاي كه داشتند ميدانند ﴿إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾.
مطلب ديگر اينكه آن هفت باري كه نام مبارك اسماعيلبنابراهيم آمده آن قصّه است قابل طرح در قرآن كريم است اما اينكه فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ﴾ اگر اسماعيل منظور اسماعيلبنحذقيل باشد اين يك مورد مخالف با آن هفت مورد باشد بالأخره بايد قصّهاي, شرحي, جرياني, مبارزهاي, مناظرهاي چيزي از اين بزرگوار نقل بكند كه بعد بفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ﴾ خب آخر شما وقتي بخواهيد در قرآن كريم نام پيامبري را به عنوان اُسوه ببري بايد داستانش هم بگويي, قصّهاش هم بگويي, جريانش هم بگويي, مناظرهاش را هم بگويي, سرنوشت و سرگذشتش هم بگويي هيچ چيزي كه نيست اما بر خلاف اسماعيلبنابراهيم كه بسياري از آن نقاط درخشان زندگياش در مناسك حج, در آمادگي براي ذبح و اينها همهاش هست ديگر. خب, ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ مؤمن به وعدهاش وفا ميكند گرچه متأسفانه بسياري از آقايان فتوا به كراهت دادند كه خُلف وعده حرام نيست ولي دليلي بر اين كراهت نيست آن همه روايات و ادلهاي كه داريم چرا حمل بر كراهت بشود حمل بر حرمت بشود مانعي ندارد مؤمن اگر وعدهاي را كرده كسي را آورده گفته ما قرارمان اين است يك وقت است عُذري پيش ميآيد بر اساس حديث رفع «رُفع ما اضطرّه», «رُفع ما اُكره»,[7] رُفع كذا و كذا معذور است اما در همايشي, در سخنرانياي, در نشستي, در جلسهاي, در شورايي وعده ميدهد و نميآيد يك وقت وعده داد و نيامد كارِ مكروهي كرده يا كارِ حرامي كرده وقت عدهاي را تلف كرده, جلسه از نصاب انداخته, هيچ مشكلي پيش نيامد بگويد با يك ببخشيد حل بشود اين نيست حالا شما دربارهٴ خُلف وعده بحث كنيد ببينيد به نتيجهٴ حرمت ميرسيد يا نتيجهٴ كراهت اگر خوب بحث كنيد شايد به نتيجهٴ حرمت برسيد. ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ تعبيرات فراواني دارد كه كسي خُلف وعده نميكند مگر منافق از علائم منافق اين است كه خُلف وعده ميكند خب اينها تعبيرات تندي است ديگر اينها كه با كراهت سازگار نيست. اين اسماعيلِ صادقالوعد كه ظاهراً اسماعيلبنابراهيم است بر فرض آن بزرگوار هم باشد اين كمال در او بود ﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ﴾ اين ﴿كَانَ يَأْمُرُ﴾ معنايش اين نيست كه حوزهٴ مأموريت او همان فرزندانش است چون اگر كسي حوزهٴ مأموريتش اعضاي خانواده او باشد كه خدا به عنوان رسول ياد نميكند رسول يعني رسولِ مردمي و امّت نه رسولِ خانوادگي ﴿وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾ يعني معلوم ميشود كه با امّتي رابطه داشت و اينكه اهلش را به صلات و زكات دعوت ميكرد نظير ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ﴾[8] است كه قبلاً بيان شد به خود پيغمبر هم فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾[9] بيان شد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[10] بيان شد و مانند آن، ﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً﴾ كه هم رابطهاش رابطهٴ آنها با خدا در اثر نماز حفظ باشد هم رابطهٴ آنها با مردم در اثر زكات حفظ باشد و هم در تحكيم اين دو رابطه عند ربّ خودش مرضيّ بود هم در مسئلهٴ صلات طرزي نماز ميگذاشت كه مرضيّ خدا باشد هم در تأديه زكات طرزي ادا ميكرد كه مرضيّ عند الله باشد.
پرسش: جناب استاد ببخشيد اگر مدلول با مرد رفع شود نيازي به ذكر عهد نيست.
پاسخ: مثل اينكه به پيغمبر فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾، ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾، ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً﴾ اين سه آيه در اين سه مقطع براي اهميت است ديگر انسان اول بايد كه اعضاي خانوادهٴ خودش برسد منتها حالا در آنها اگر اثر كرد، كرد نكرد، نكرد دربارهٴ آنها انسان يك وظيفهٴ بيشتري دارد گرچه يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه فرمود: «أزهد الناس في العالِم بنوه ثمّ قرابته ثمّ جيرانه»[11] بيرغبتترين مردم دربارهٴ علما اعضاي منزل او و همشهريهاي او هستند اين دستور نيست اين وصف است فرمود طبيعي است اين كه اگر كسي اهل يك روستا يا اهل شهري بود و رشد كرد مردم آن روستا و مردم آن شهر بيرغبتترين مردم نسبت به او هستند «أزهد الناس في العالِم بنوه ثمّ قرابته ثمّ جيرانه» اين امرِ طبيعي است.
پرسش: چون مقارن حضرت ابراهيم بوده خب اهلش به او ميخورد ديگر.
پاسخ: غرض اين است كه همهٴ ما موظّفيم طبق اين سه آيه كه در سه مقطع نازل شده اول كسي كه آنها را هدايت ميكنيم اهل خود ما هستند ديگر وجود مبارك پيغمبر هم همين طور بود، خب.
﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً﴾ بعد فرمود.
پرسش: زكاتِ فطري را دربارهٴ حضرت عيسي نپذيرفتيم چطور دربارهٴ او ميپذيرد.
پاسخ: چرا نپذيرفتيم، گفتيم اعمّ از آن است هم تزكيه است هم زكات گفتيم اگر ﴿مَادُمْتُ حَيّاً﴾[12] به اين معنا باشد اعم از زكات مالي و تزكيه نفس است اينجا هم همين طور است ديگر.
پرسش: شما فرموديد زكات فطري در مدينه بر پيغمبر نازل شده بود.
پاسخ: بله آنكه وجود مبارك حضرت عيسي از زبان خودش دارد نقل ميكند دوتا حرف است زكات فطري در مكه نازل نشد بله در مدينه نازل شد اين زكاتِ فقهي كه در نُه چيز هست و نصاب خاص دارد اين نظير روزه گرفتن، نظير مكّه رفتن اينها احكامي بود در مدينه نازل شد آن زكاتي كه در مكه نازل شد يا تزكيهٴ نفس است يا زكاتهاي مستحبّي و انفاقهاي مستحبّي اما اين چه كار به شريعت قبلي دارد وجود مبارك عيسي ميفرمايد خداي من مرا دستور داد تا زندهام با نماز و زكات باشم اين نه مكّي است نه مدني اين براي شريعت گذشته است.
خب، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾ جريان ادريس(سلام الله عليه) چون قبل از جريان طوفان نوح و قبل از نوح و امثال اينها بود ماقبل تاريخ است لذا روايت معتبري كه سرگذشت و سرنوشت حضرت ادريس را مشخص كند در دسترس نيست يك، تاريخِ مدوّني كه مولِد او و حياتِ او و ممات او را خوب تبيين كند در دسترس نيست دو، لذا در داخل و خارج از جزئيترين امر تا كليترين امر دربارهٴ اديس(سلام الله عليه) اختلاف نظر است ميبينيد برخيها از همين مفسّرين حتي اُدباي عرب گفتند ادريس چون او اهل تدريس و درس و معلّم حكمت و معلّم نجوم و اينگونه از مسائل بود با تدريس و دراست مأنوس بود اين را ميگفتند ادريس خب ابنسكّيت ميدانيد از اُدباي معروف ادب است جناب زمخشري در كشّاف ميگويد ابنسكّيت و امثال او بيراهه رفتند اين ادريس كه مشتقّ از درس نيست اين عجمي است اگر عربي بود و مشتق بود كه معرب ميشد اين چرا غير منصرف است اين به خاطر اينكه عَلَم است و عُجْمه دارد للعلميّة و العُجمه غير مُنصرف است نفرمود «واذكر في الكتاب ادريساً» فرمود: ﴿إِدْرِيسَ﴾ اين غير منصرف بودن براي اينكه او عربي نيست اينكه از درس مشتق نشد حالا گفتند خنوخ بود بعد عربي كردند اُخنوخ كردند بعد قرآن از او به ادريس ياد كرد اينها همهاش به احتمال وابسته است يك برهان مسلّم روايي يا تاريخي در كار باشد كه اسم شريف آن بزرگوار چه بود اين قبل از پيدايش عرب و عربزبان و امثال ذلك بود ديگر. خب، اين نقد جناب زمخشري نسبت به ابنسكّيت پس عربي نيست اين را در تفسيرهاي بعدي هم بدون اينكه نام ببرند كه زمخشري گفته است همين مطلب را نقل كردند مثل ابيالسعود و اينها اين ادريس گفتند كه همان هِرمس است در مصر به دنيا آمده بعضي گفتند در بابل به دنيا آمده سيدناالاستاد بحث مبسوطي تقريباً پنج، شش صفحه از نظر تاريخي و غير تاريخي دربارهٴ ادريس كردند بعد اين جمله را هم فرمودند چون اين جريانش قبل از طوفان بود يك تاريخ مدوّني نبود ما اعتمادي به اين منقولات نميتوانيم داشته باشيم گفتند او معلّم حكمت بود، گفتند او معلّم نجوم بود، گفتند اول كسي بود كه خيّاطي را به بشر آموخت براي اينكه خيليها قبلاً پوست حيوانات را در برميكردند ايشان خيّاطي را به بشر آموخت از اين فضايل را به ادريس(سلام الله عليه) اسناد دادند معلّم حكمت بودن، هِرمس بر او اطلاق شده اولين حكيم آن منطقه اين هرمسالهرامسه بود استاد او غوثازيمون بود كه بعضيها نقل كردند براي يونان بود اين وجوهي است كه گفته شده البته هيچ كدام برهان قاطع ندارند مصريها از آن طرف تلاش و كوشش ميكنند اين را مصري معرفي كنند، بابليها از اين طرف ميكوشند كه اين را اهل بابل بدانند و همچنان بين اينها اختلاف است قفطي در اخبارالحكماء او را از اهل مصر ميداند و مانند آن، اما آنچه را كه قرآن نقل ميكند اين است كه او صدّيق بود نظير آنچه دربارهٴ حضرت ابراهيم آمده است كه ابراهيم از صدّيقين بود و دربارهٴ وجود مبارك ابراهيم ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾[13] در اينجا از رسالت ادريس سخن به ميان نيامده فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾ آيا او اصلاً رسالت نداشت يا رسالت داشت و رسالتش فعلاً اينجا ذكر نشد نظير اينكه در جريان حضرت ابراهيم آيهٴ 41 ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً﴾ با اينكه رسالت داشت پس رسالتِ برخيها را ذكر ميكند مثل جريان حضرت موسي و مانند آن اسماعيل، رسالت بعضيها را ذكر نميكند مثل جريان حضرت ابراهيم اينكه براي حضرت ادريس رسالت ذكر نشده آيا براي اين است كه اصلاً او رسول نبود يا فعلاً اينجا رسول ذكر نشده منتها در جريان حضرت ابراهيم ما شواهد فراواني بر رسالت او داريم لكن در جريان حضرت ادريس فقط همين يك آيه است كه اينجا ذكر شده و آيه 85 است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از ادريس(سلام الله عليه) سخني به ميان آمده آيهٴ 85 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است كه ﴿وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ ٭ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ صالح بودن اينها، صابر بودن اينها، اهل بهشت بودن اينها را مطرح ميفرمايد از رسالت آن حضرت چيزي مطرح نميكند. خب، ولي بالأخره كاري كرده ادريس كه ذات اقدس الهي به رسولش ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ﴾ براي اينكه او حالا يا همين معلّم مردم بود شما هم معلّم كتاب و حكمتيد و مانند آن، ﴿وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ﴾[14] در همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مريم»، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً ٭ وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾ اينجا در ذيل اين ﴿عَلِيّاً﴾ گفته نشده ﴿عَلِيّاً﴾ يعني اميرالمؤمنين اما در آن ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾[15] آنجا آمده البته. خب، اين مكان منظور مكانت است نه مكان براي اينكه اينها كه ميروند در كُرهٴ ماه وقتي هم برميگردند ميآيند زمين اين بيچارهها در هر دو طرف خيال ميكنند سربالايي ميآيند وقتي كه ما اينجا هستيم ماه بالاي سرِ ماست اگر كسي برود ماه، زمين بالاي سر آنهاست در اين كُرات در فضا معلّق است وقتي كه آنجا هستند اين زمين را كه پايين كه نميبينند كه بعد از زمين كُرات ديگر است اينها كه در ماه هستند همان طور كه ما كرات را بالاي سرمان ميبينيم قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل را پشت سر هم ميبينيم كسي كه در قمر رفته باشد كُرهٴ زمين را بعد تا مشتري را هم پشت سر هم ميبيند بالاي سر ميبيند ديگر زمين را پايين پاي خود نميبيند كه، بنابراين چيزي بالا و پايين نيست در فضا آن كه بالا رفت ما را بالا ميبيند ما كه اينجا هستيم آنها را بالا ميبينيم اين مكانِ عليّ همان مكانت عُلياست حالا اين مكانت به اندازهاي كه بشر ميفهمد همان بحثهاي قبلي است كه بالأخره علمي بايد باشد كه فاصلهٴ ما و خدا را مشخص بكند يا نه، ما به دو منطقهٴ ممنوعه كما مرّ غير مرّ راه نداريم يعني منطقهٴ هويّت ذات احدي از انبيا و اوليا راه ندارند چه رسد به ما آنجا هويّت محضه است بسيط محض است نه مركّب از جنس و فصل است نه مركّب از ماده و صورت است نه مركّب از ماهيّت و وجود است نه مركّب از جوهر و عرض است نه مركّب از دو جزئي است كه تركيب شيميايي داشته باشد يا نظير اجزايي كه تركيب نظير آب باشد كه مركّب از دو جزء است نه مركّب از اجزاي مقداريِ نصف و ثلث است ششمي كه بدترين اقسام تركيب است تركيب از وجود و عدم است چيزي كه محدود باشد مركّب از وجود و عدم است يعني بخشي را دارد بخشي را ندارد اين قضاياي سالبه به آن بخشِ ندارش متوجّه ميشود اين قضاياي موجبه بخش دارايياش اين شش قسم يعني شش قسم اقسام تركيب كه بدترين تركيب قسم سادسه است در حرم امن الهي نيست خب اگر چيزي حقيقتِ بسيط بود، محض بود چه كسي ميتواند دركش بكند او را اگر كسي بخواهد درك كند يا همه يا هيچ اما وقتي از ما سؤال ميكنند كه ما چگونه خدا را بشناسيم ما به اندازهٴ فهممان همين شعر رايج را ميخوانيم كه
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
اين را براي اينكه او را قانع كنيم خودمان را ساكت كنيم وگرنه او جزء ندارد كه ما بگوييم هر كسي خدا را به اندازهٴ خودش درك ميكند كه او منطقهٴ ممنوعه است يعني منطقهٴ ممنوعه است بالقول المطلق حريمِ صفات ذاتي كه عين ذات است آنجا هم احدي راه ندارد چون آنجا صفاتش عين ذاتِ اوست محدود نيست مفهوماً غير هماند، مصداقاً عين هماند و نامحدودند تمام معرفتها ميخورد به مقام لقاي ثواب او، لقاي رحمت او با اسماي حسناي او كار دارند با فعل او كار دارند با ظهور او كار دارند با جمال و جلال او كار دارند كه همهٴ اينها زيرمجموعهٴ ذات اوست ما آنچه ميفهميم اين است كه فاصلهٴ ما با اين منطقهٴ سوم، منطقهٴ سوم يعني منطقهٴ سوم كه منطقهٴ امكان است دسترسي هم هست آنها هم مثل ما ممكناند منتها اوّلين فيضاند او را نشان ميدهند آينهٴ تمامنماي او هستند و او را نشان ميدهند اگر دربارهٴ خاندان عصمت آنها فرمودند: «بِناه رفعة الله» درست گفتند اگر ما هم در زيارت «جامعه» ميگوييم به وسيلهٴ شما ميشناسيم براي اينكه آن اوج كه رفتيم ميبينيم علي هست و اولاد او ديگر بالاتر از او نيست شما اين امالي مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) را نگاه ميكنيد ميبينيد در مسئلهٴ ألست، ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[16] كه انبيا اولين و آخرين و همهٴ انسانها جمع شدند اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك پيغمبر بود حالا همهٴ انبيا هستند نوح هست، اولواالعزمهاي ديگر هستند اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك حضرت رسول بود دومين كسي كه قبل از همهٴ انبيا گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك حضرت امير بود اين را مرحوم مفيد اينها را نقل كنيد سند داشته باشد، حرفي داشته باشد قابل دفاع و علمي هر چه كه علمي باشد ثوابش بيشتر است خب مفيد يك آدم كوچكي نيست امالي هم از كتابهاي معتبر ماست دومين كسي كه در همهٴ اين سلسله مجاز بود عرض كند ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك حضرت امير بود ما با اين مرحله ميتوانيم آشنا بشويم اين مرحله را بالأخره حكمت مشخص ميكند كه چه چيزي فاصلهٴ ما و آنجاست ما با آن مرحله فاصلهمان چيست، كجاست، ميگوييم قُرب معنوي است مكانت معنوي است اما قُرب معنوي و مكانت معنوي حق است اما معنايش چيست قرب مكانت معنوي چيست ما يك سلسله عناوين اعتباري داريم كه يقيناً از اين قبيل نيست نظير رياست و مرئوسيت، يك سلسله مفاهيم معقولات منطقي داريم كه معقولات ثانيه منطقي است از اين قبيل نيست چون اينها كمال نيست يك سلسله مفاهيم داريم كه معقولات ثانيه فلسفي است اينها كمال نيست يك سلسله ماهيّات داريم كه مقولاتاند نه معقولات اينها كمال نيست يك سلسله حقايق هستي داريم كه خب هستي كمال است اگر هستي بر اساس تباين حقايق متباينه باشد كه حقيقت مشّاء قائل است اينها گسيختهٴ هماند وقتي گسيخته بودند ديگر مرتبط نيستند تا كسي اينها را طي كند ميماند حقيقتِ هستيِ تشكيكي ذاتِ مراتب كه أضعف و ضعيف داريم، قوي و أقوا داريم اين نيمي از راه را حل ميكند اگر ضعيف و قوي داشتيم، اگر شديد و أشد داشتيم، اگر ضعيف و أضعف داشتيم، اگر قوي و أقوا داشتيم بايد راه داشته باشيم كه آن أضعف بيايد ضعيف بشود، ضعيف بيايد قوي بشود، قوي بيايد أقوا بشود اين راه را حركت جوهري تأمين ميكند تا از درون انسان رشد نكند كه بالا نميرود نميشود ﴿كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ نزديك چه ميخواهد بشود، به كدام سَمت ميخواهد برود تا نزديك بشود حكمت متعاليه اين راه را به آدم نشان ميدهد اين كتابهاي زادالمسافري كه نوشتند يك، منازلالسائريني كه نوشتند دو، كمك ميكند كه انسان چگونه قدم به قدم اين راه را برود اينكه گفته شد كه «لا اله الاّ الله» آن «الاّ الله» مقدّم است «لا إله» مؤخّر اين نسبت به فطرت ماست لذا نسبت به اولياي الهي و مؤمناني كه با اين فطرتِ سالم به دنيا آمدند با اين فطرت سالم دارند زندگي ميكنند اينها مشمول آن شعر نيستند كه
منظَر دل نيست جاي صحبت اغيار ديو چون بيرون رود فرشته در آيد
جايشان اين نيست شعر ديگري كه بزرگان گفتند دربارهٴ اينهاست كه «ديو بِگرزد اين قوم كه قرآن خوانند» اصلاً اينجا نبايد گفت تَخليه مقدّم بر تحليه است اينها آلوده نيستند تا كسي تخليه كند كه شما ظرف شفّاف بلوري را كه وقتي بخواهي آب بريزي كه اول تخليه نميكني كه آن چاه فاضلاب است كه تخليه ميكنند اگر كسي با فطرت زندگي كرد بر اساس فطرت آمد ﴿جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[17] بود ديگر تخليه ندارد ديگر هر چه هست تحليه است «ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند» اين هميشه تحليه است اما آن كه ميگويد
منظَر دل نيست جاي صحبت اغيار ديو چون بيرون رود فرشته در آيد
براي چاه فاضلاب است اين فاضلاب اول بايد تخليه بشود بعد تا فرشته در بيايد در روايات ما هم هست كه فرشتهها در جايي كه سگ زندگي ميكند راه ندارند خوي سگي، خوي درندگي، كينه و عداوت هم در قلبي باشد فرشته آنجا حضور ندارد بنابراين آنها كه فطري زندگي ميكنند شناسنامهشان بر اساس توحيد است نيازي به تخليه ندارند هميشه تحليه است تحليه روي تحليه و دفع ميكنند نه رفع اينها رذايل را دفع ميكنند مرتّب اهل استغفارند، مرتّب اهل دعا و نيايش و عبادتند تا رذايل به سراغ اينها نيايد دعاهاي اينها صبغهٴ دفعي دارد نه صبغهٴ رفعي دعاهاي ماست كه صبغهٴ رفعي دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 86.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 48.
[3] . سورهٴ توبه, آيهٴ 80.
[4] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 86.
[5] . بحارالأنوار, ج2, ص226.
[6] . سورهٴ صافات, آيهٴ 102.
[7] . ر.ك: بحارالأنوار, ج2, ص280.
[8] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.
[9] . سورهٴ طه, آيهٴ 132.
[10] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 214.
[11] . دعائم الاسلام, ج1, ص82.
[12] . سورهٴ مريم, آيهٴ 31.
[13] . سورهٴ مريم, آيهٴ 41.
[14] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 85.
[15] . سورهٴ مريم, آيهٴ 50.
[16] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[17] . سورهٴ صافات, آيهٴ 84.