اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً ﴿49﴾ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً ﴿50﴾ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً ﴿51﴾ وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً ﴿52﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً ﴿53﴾
در جريان اعتزال و مهاجرت وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) عصارهٴ توحيد كه همان «لا إله الاّ الله» است مطرح شد براي اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) تنها از عموي خود فاصله نگرفت و تنها از قوم بتپرست هم فاصله نگرفت و تنها از بتپرست و بتپرستي هم فاصله نگرفت بلكه از بتپرست و بتپرستي يك طرف, و به طرف الله رفتن طرف ديگر فاصله گرفت يعني از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسيد اين طور نيست كه از بتپرستي فاصله گرفته باشد بگويد من ببينم فكر بكنم چه در ميآيد خير, از بتپرستي و شرك هجرت كرد به توحيد ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[1] يعني من از «لا اله» هجرت ميكنم فاصله ميگيرم اين يك, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّي﴾ به «الاّ الله» ميرسم اين دو, پس عصارهٴ هجرت وجود مبارك ابراهيم همان «لا اله الاّ الله» شد وگرنه نفي طاغوت و آلهه يك طرف قضيه است اثبات توحيد هم طرف دوم. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هدف همهٴ انبيا و برنامهٴ همهٴ انبيا در آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اينچنين بيان شد ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ هم نفي آلهه, هم اثبات الله منتها روحِ اين آيه تقديم آن توحيد است بر نفي شرك ظاهر كلمه طيّب «لا إله الاّ الله» نفي شرك است و اثبات توحيد ولي به عمق اين كلمه اگر كسي توجّه كند ميبيند در همين كلمه توحيد مقدّم است و نفي شرك مؤخّر يعني «لا إله» مؤخّر است «الاّ الله» مقدم چرا, چون چندين بار اشاره شد كه اين «إلاّ» استثنا نيست و اين قضيه دوتا جمله نيست يك جملهٴ سالبه يك جملهٴ موجبه اين «إلاّ» به معناي غير است كلّ اين جمله يك قضيه است وقتي به معناي غير شد معنايش اين است كه غير از اللّهي كه فطرتپذير است, دلپذير است, حقبودن او قطعي است ديگران نه, اين «لا إله» مؤخّر است غير «إلاّ» به معني غير است يعني غير از خداي واحدي كه مقبول همهٴ ماست معقول همه است فطريِ همه ماست ديگران نه, پس روح اين قضيه به يك جمله برميگردد دوتا قضيه نيست و «إلاّ» هم به معناي غير است.
مطلب سوم آن است كه در همهٴ موارد كه «إلاّ» به معناي غير است تالي آن «إلاّ» اصل است سابق آن «إلاّ» فرع يعني غير از اللّهي كه همهٴ ما او را ميپذيريم ديگري را ديگران نه, چون روح «لا إله إلاّ الله» به تقديم ايجاب است بر سلب يا تقديم توحيد است بر نفي شرك در آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اينچنين آمد كه ما به همهٴ انبيا گفتيم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ يعني الله را كه فطرتپذير است بپرستيد ديگران نه, لذا وجود مبارك ابراهيم همين كار را كرد نفرمود من از بتپرستي بيزارم فرمود توحيد حق است و غير خدا دشمن مناند من از اين دشمنان به آن دوست پناهنده شدم كه در آيات سورهٴ مباركهٴ «شعراء» و امثال «شعراء» آمده است كه ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾[2] بنابراين هجرت وجود مبارك ابراهيم به اين صورت در ميآيد كه «أَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ و أذهب الي الله» اين «أذهب الي الله» را در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيهٴ 99 به اين صورت بيان فرمود وقتي وجود مبارك ابراهيم خواست از سير خود سخن بگويد فرمود: ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ پس اعتزال از بتپرستي به بتپرستان و ذَهاب و هجرت به توحيد است ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ لكن در اين حالت به عموي خود وعده داد كه من استغفار مكرّر ميكنم براي تو اين ﴿سَأَسْتَغْفِرُ﴾[3] چون فعل مضارع است و مفيد استمرار او را وعده داد كه من مكرّر از خدا ميخواهم كه هدايتت بكند آن روزها هنوز دستوري نيامده كه براي مشركين شما طلب مغفرت نكنيد و بعد از آنكه وجود مبارك ابراهيم براي او روشن شد كه اين عموي او دست از شرك برنميدارد اعلان تبرّي كرد و بيزاري جست كه ﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ﴾ كه او مشرك است و توحيدپذير نيست ﴿تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾.[4]
پرسش: حاج آقا ميشود اين دو جمله را به يك معنا گرفت همان تبرّي از آن در واقع حقطلبي است.
پاسخ: نه, باطلگريزي غير از حقطلبي است.
پرسش: هر دو اسنادش الي الحق است ديگر.
پاسخ: نه, اين يك وظيفه است يك وقت ممكن است انسان بتپرست نباشد و لامذهب باشد اگر بتپرستي نفي شد بايد خداپرستي ثابت بشود صِرف «لا إله» كافي نيست يك «إلاّ الله» هم لازم است.
خب, ﴿وَأَدْعُوا رَبِّي عَسَي أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً﴾[5] كه اين تعريضِ ضمني بيان شد ديگر نفرمود «اعتزلوا» بلكه فرمود: ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ﴾, ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينچنين نيست كه از مشركي به مشرك ديگر فرار كرده باشد نظير فرار از بئربهبالوئه آن طور نبود فرار از مشرك به موحّد, فرار از شرك به توحيد ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾ در قرآن هم پايان سِير را مشخص كرد و هم پايان سالك را پايان سير ابراهيم(سلام الله عليه) از كَلدان به طرف سرزمين شام و امثال شام اين پايان حركت است هر حركت بالأخره مقصدي دارد كه به آنجا رسيد تمام ميشود اما مقصدِ حركت غير از مقصد متحرّك است حركت هميشه به مقصد ميرسد منتهيٰاليه حركت مقصد حركت است اما مقصود متحرّك غير از مقصد حركت است وجود مبارك ابراهيم شام و غير شام نميشناسد ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ بدن او از كَلدان به شام حركت ميكند اما خودش به الله حركت ميكند پس مقصودي داريم كه هدفِ متحرّك است, مقصدي داريم كه هدفِ حركت است در سورهٴ مباركهٴ «صافات» مقصود را هم بيان فرمود كه گفت ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾,[6] ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾ قرآن كريم فرزندان ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) را كه ذكر ميكند غالباً اسحاق و يعقوب را كنار حضرت ابراهيم ذكر ميكند ولي براي حضرت اسماعيل چون جايگاه خاص دارد برنامهٴ مخصوص مطرح ميكند در اينجا سخن از حضرت اسماعيل نيست بعداً نام مبارك اسماعيل را ميبرد ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ﴾[7] بنا بر اينكه اين اسماعيلِ صادق الوعد همان اسماعيلِ حضرت ابراهيم باشد لكن در سورهٴ مباركهٴ «صافات» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «ص» اين مرزها را مشخص كرده در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 45 به اين صورت فرمود آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ كه اينها داراي دست و چشماند يعني كاري انجام ميدهند و چيزي را درك ميكنند كه بحثش قبلاً به مناسبتي اشاره شد ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾[8] اينها چون اولواالأيدي و الأبصار بودند ما يك جايزهٴ خوبي به آنها داديم اين جايزه خالص است مَشوب نيست ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ آن وقت سؤال ميشود كه «ما تلك الخالصة» جواب داده ميشود ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ كه اين ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ خبر است براي مبتداي محذوف يعني «تلك الجائزة الخالصة ذكري الدار» اين است كه اينها به ياد خانهشاناند ميدانند كجايياند و آدرس منزلشان هم يادشان نرفته خب اگر كسي نداند كجايي است و آدرس خانهاش يادش برود سرگردان است ديگر دار و خانهٴ ما جاي ديگر است اينجا مسافرخانه است مسافرخانه, خانه نيست خانهٴ مسافرين است اگر دنيا مَعبَر است و مسافرخانه است خانهٴ رسمي ما جاي ديگر است لذا الله بالقول المطلق براي قيامت است فرمود اينها به ياد خانهشاناند و اين جايزه است. خب, در اينجا سخن از حضرت اسماعيل نيست آيهٴ 45 سورهٴ «ص» اين است ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ٭ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ كه آن خالصه ﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ است ﴿وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ ٭ وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ﴾ نام مبارك اسماعيل را بعداً ميبرد در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم مشابه همين وضع پيش آمده در سورهٴ مباركهٴ «صافات» اول قسمت حضرت اسماعيل را ذكر ميكند بعد جريان اسحاق را آيهٴ 101 به بعد سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ ٭ رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ﴾ كه اين نشان ميدهد كه ذبيح وجود مبارك اسماعيل است نه اسحاقي كه بعضي از اهل سنّت پنداشتند چرا, براي اينكه از آيهٴ 101 به بعد قصّهٴ ذبيح بودن حضرت اسماعيل را ذكر ميكند وقتي اين داستان تمام شد ميفرمايد ما به حضرت ابراهيم بشارت اسحاق داديم به او اسحاق فرزندي به نام اسحاق, نوزادي به نام اسحاق به او داديم خب اين پيداست ذبيح اسماعيل است ديگر ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ ٭ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ اين قصّه را پايان ميبرد تا ﴿وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ٭ وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ٭ سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ ٭ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ٭ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ﴾[9] قصّهٴ اسحاق را از اين به بعد شروع ميكند غرض اين است كه جريان حضرت اسماعيل را از آنها جدا ميكند خصيصهاي كه وجود مبارك ذبيح الهي دارد باعث ميشود كه چه در اين سوره يعني سورهٴ «مريم» چه در سورهٴ «ص» چه در سورهٴ «صافات» مرز بين اسحاق و يعقوب از يك سو و اسماعيل(سلام الله عليهم اجمعين) را از سوي ديگر جدا بكند لذا در اينجا يعني در سورهٴ مباركهٴ «مريم» نام حضرت اسماعيل نيامده ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾ اين تفسير شريف كنزالدقائق ملاحظه فرموديد كه از وجود مبارك امام حسن عسكري نقل شده است از ابيالحسن(عليهما السلام) نقل شده است كه آيا نام مبارك حضرت امير در قرآن هست؟ فرمود بله, اين ﴿لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾ منظور حضرت امير است و وجود مبارك حضرت در جواب نامه نوشت كه منظور از علي, اميرالمؤمنين است مستحضريد اين روايات خيلي نظير صحيحه زراره و صحيحه محمدبنمسلم نيست كه انسان بتواند تكيه كند لكن نيازي به اين نيست آن حديث متواتر و قطعي «ثقلين» آمده اينها را عِدل قرآن كريم قرار داده اگر كسي عِدل قرآن باشد ديگر بالاتر از اين مقامي در عالَم امكان فرض ندارد كه.
خب, ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾ خصوصيّتش در بحث ديروز اشاره شد ﴿إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً﴾ يك, ﴿وَكَانَ رَسُولاً﴾ دو, و ﴿نَّبِيّاً﴾ سه, برخيها سرّ تقدّم رسول بر نبيّ را اين دانستند در مقام ثبوت اول خبر ميگيرد بعد مأمور ميشود به ابلاغ در مقام اثبات اينكه رسول شد آمد نزد مردم خبرِ الهي را به مردم ميرساند چون اِنباء و گزارش وحي بعد از آمدن است از اين جهت در مقام اثبات نه ثبوت گزارش دادن بعد از سِمت رسالت است ولي خب نكته ظاهراً همان است كه در بحث ديروز گذشت ﴿وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً﴾. خب, وجود مبارك موساي كليم از مصر تشريف بردند مَدين چند سالي ﴿تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَةَ حِجَجٍ﴾[10] هر سال يك بار حجّةالإسلام انجام ميدهند حج انجام ميدهند لذا سال را حِجّه ميگفتند اصلاً نامگذاري سال به حِجّه, حِجّه همين است ﴿ثَمَانِيَةَ حِجَجٍ﴾ يعني هشت سال چون در هر سال يك بار حج انجام ميشد يك امر بينالمللي هم همين بود تاريخهاي شمسي و امثال ذلك كه رواجي نداشت. خب, اين هشت سال را وجود مبارك موساي كليم در مدين بودند و ازدواج كردند با فرزند شعيب(سلام الله عليهما) و از مدين به طرف مصر ميآمدند همين كه از مدين حركت كردند به سرزمين كوه سينا رسيدند فرمود: ﴿وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ اگر كلمهٴ جانب نبود ممكن بود اين أيمن هم از يمين باشد يعني طرف راست, هم از يُمن باشد يعني منشأ بركت لكن اين جانب كه آمده اين أيمن وصف جانب است يعني از طرف راستِ كوه طور وقتي اين عابر اين مسافر از مدين به طرف مصر ميآيد به منطقهٴ طور سينا ميرسد دست راستِ اين عابر, دست راست اين مسافر ما از طرف دست راست اين از كوه طور آن بخشي كه در طرف دست راست اين سالك است ﴿وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ﴾ يعني «مِن الجانب الأيمن للطور» و اين چون به لحاظ خود سالك است مشخص است وجود مبارك حضرت موسي ديد از طرف راستش صدايي آمده و نميدانست كه اين صدا چيست.
پرسش: صداي پروردگار كه جهت ندارد؟!
پاسخ: بله, ولي او از اين جهت شنيده خداي سبحان جهتي ندارد ولي او از اين جهت شنيده مثل اينكه مكاني ندارد ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كوه حِرا شنيده.
خب, ﴿وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ﴾ اين وادي أيمن, وادي أيمن كه در تعبيرات نثر و نظم ماست آن هم دو احتمال دارد يكي اينكه طرف راست اگر أيمن از يمين باشد يا نه, جانب يُمن و بركت اگر از يُمن باشد آنچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده آن هم مسئلهٴ جانب را مطرح كرده در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 29 اين است ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ﴾ يعني آن مدتي را كه وجود مبارك شعيب با موسي(سلام الله عليهما) قرار گذاشتند اين مدت را وجود مبارك موسي به پايان رسانده ﴿وَسَارَ بِأَهْلِهِ﴾ كه اين «باء» براي تعديه است يعني همراهانش را, اهل و عيالش را سير داد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ از طرف كوه طور ناري ديد حالا از طرف راست يا از طرف چپ اينجا مشخص نيست ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ آتشي آنجا روشن است يا من بروم اگر كسي آنجا هست از او راهنمايي بگيرم يا لااقل مقداري آتش بياوريم كه همهمان گرم بشويم ﴿لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به اين منطقهاي كه در حقيقت نور بود و نه نار و از منظر وجود مبارك موساي كليم نار ديده شد ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ اين أيمن صفت شاطي است يعني از شاطي يعني جانب, جانب راست اين وادي پس اول سخن از كوه طور است كه فرمود: ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اما جانب طور طرف راستش يا طرف چپش مشخص نيست اما اين ندايي كه ميآيد ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ اصلِ طور لغتاً به معني كوه است نه كوهِ خاص منتها حالا عَلم بالغلبه شد براي كوه مخصوص وگرنه طور يعني جبل نه اينكه اسم است يك وقت ما ميگوييم قلّهٴ دماوند خب اين اسم است براي آن قلّهٴ مخصوص يا قلّهٴ الوند يا قلّهٴ سبلان اينها اسم است يك وقت است يك منطقه را بگويند طور «الطور هو الجبل» اما علم بالغلبه بشود مانعي ندارد اينجا هم علم بالغلبه است لكن فرمود: ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ﴾ آن آقاياني كه واديِ ايمن تلقّي كردند و فكر ميكردند اين أيمن از يُمن است نه از يمين شايد به قرينهٴ بُقعهٴ مباركه گفته باشند كه اينجا منشأ بركت است آنجا منشأ يُمن است و اينها خب بركت را از مباركه ميشود گرفت اما أيمن از يُمن باشد نه از يَمين اين بعيد است چون كلمهٴ شاطي در سورهٴ «قصص» يا جانب در سورهٴ «مريم» نشان ميدهد كه ميخواهد بفرمايد طرف راست ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾.[11] خب, بنابراين وجود مبارك موساي كليم وقتي از مدين به طرف مصر ميآمد اين صحنه برايش پيش آمد بسياري از مسيحيها آن طوري كه شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله عليه) در آن نثر طوبيٰ تحقيق كردند فرمود بسياري از مسيحيها تلاشها و كوششها كردند كه جاي دقيق اين كوه طور را آن بُقعهٴ مباركه را آن را پيدا كنند بالأخره موفق نشدند يك حدس و تخميني هست جايي را هم تقديس ميكنند كليسايي هم بعدها ساختند و خودشان صد درصد باور ندارند كه اين نقطه همانجايي بود كه وجود مبارك موساي كليم آنجا با خداي سبحان ملاقات كرد يعني كلام شنيده خب فرق آنها با مسلمانها اين است كه اينها به هر وسيلهاي هست اين كوه حرا را حفظ كردند و اگر تلاش و كوشش مسلمانها مخصوصاً پيروان اهل بيت نبود اينها اين مفاخر اسلامي را از دست ميدادند چه اينكه بخشي از مفاخر اسلامي مثل آن محلّهٴ بنيهاشم را از دست دادند اما كوه حرا را گفتند برويد زيارت كنيد اين خطبهٴ نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه اين كوه حرا را حفظ كرده فرمود هر ساله پيغمبر كوه حرا آنجا چند لحظهاي يا چند روزي مدّتي ميآمد عبادت ميكرد فقط من ميديدم كه او با حرا اُنس دارد و احدي باخبر نبود كه پيغمبر در حرا چه ميكند «وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ» و من ميديدم «فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي»[12] اينها را حضرت امير حفظ كرده, پيروانشان حفظ كردند و اگر اين كوه طور نصيب مسلمانها بود يقيناً حفظ ميكردند و حيف موساي كليم بود كه گرفتار اين بنياسرائيل شد.
خب, مسئلهٴ تقريب در بحث ديروز اشاره شد كه بالأخره به قدر طاقت بشريه ما ناچاريم قربة الي الله را درك كنيم از آن به بعد خيلي از مجهولات ميماند آن عيب ندارد به مقدار طاقت بايد تلاش و كوشش كنيم كه فاصلهٴ ما و خداي ما چقدر است چيست اين فاصله قربة الي الله ميگوييم از ما سؤال بكنند اين قربة الي الله, تقرّب الي الله فلان شخص ﴿كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾[13] اين چيست؟ ميگوييم قرب معنوي است نه قرب لفظي نه قرب مكاني نه قرب زماني همين, اما چيست بالأخره اين يك بحث ميخواهد اگر اينها هم كه جزء آيهٴ محكمهاند نظير فقه و اصول بحث ميشد خيلي از مطالب حل ميشد تازه هر چه ما بفهميم نسبت به آن مقداري كه براي ما مجهول است قابل قياس نيست آن مقداري كه مجهول است نامتناهي است آن مقداري كه براي معلوم است نامتناهي است اما بالأخره بايد بفهميم كه چه هست در بحث ديروز اشاره شد كه آن قرب معنوي كه گفته ميشود ما معنا را ميفهميم اما بايد بفهميم كه كدام قسم از اقسام معاني است ما يك سلسله معاني اعتباري داريم نظير رياست و مرئوسيّت و امثال ذلك از اين قبيل نيست يك, يك سلسله معاني داريم كه در منطق از آنها بحث ميشود به نام معقولات ثانيه منطقي از اينها نيست دو, يك سلسله معاني داريم كه در فلسفه از آنها بحث ميشود به نام معقولات ثاني فلسفي از اينها نيست سه, يك سلسله ماهيّات كلي داريم به نام مقولات نه معقولات كه در فلسفه و كلام از آنها بحث ميشود از اينها نيست چهار به نام ماهيّات جوهر و عرض كسي ماهيات را روي هم بگذارد به خدا نزديك بشود از اين قبيل نيست و پنج, تنها چيزي كه ميتواند رابط عبد و مولا باشد حقيقت هستي است حقيقت هستي بنا بر تباين راه نيست مسير نيست صراط مستقيم نيست براي اينكه اگر حقيقت وجود, حقيقت متباين باشد گسيخته است متباينات از هم گسيختهاند متباينات از هم بينونت دارند اين راه نيست اين پنج, تنها راهي كه حكمت متعاليه فراسوي سالكان نصب ميكند اين است كه اين حقايق وجودي است و به هم مرتبط است گسيخته نيست دوتا خاصيّت هم دارد شش و هفت, يكي اينكه اينها درجات دارند شدّت و ضعف دارند بعضي ضعيفاند بعضي أضعف, بعضي قوياند بعضي أقوا يك, هفتم آن است كه گذشته از شدّت و ضعف اشتداد دارند اشتداد يعني اشتداد, اشتداد يعني ضعيف ميتواند شديد بشود شدّت ضعف را تشكيك حل ميكند مثل درجات نور اما اشتداد اين است كه ضعيف ميتواند قوي بشود و اين با حركت جوهري حل ميشود اگر حركت جوهرياش حل شد ما گذشته از شدّت و ضعف اشتداد هم داريم يعني ضعيف ميتواند شديد بشود, شديد ميتواند اشد بشود آن وقت اين گونه از احاديث كه گفته شد «أقرأ وارقَ»[14] به صاحب قرآن به تالي قرآن به اهل قرآن ميگويند بخوان و بالا برو كه تا حدودي براي ما قابل حل است بالأخره آدم چيزي بايد بفهمد ديگر كجا بايد بروي يعني در مفاهيم و معاني بالا برويم يا حقايق متباينه وجودي بالا برويم يا درجات تشكيكي وجود بدون حركت جوهري بالا برويم هيچ كدام از اينها را كه عقل نميپذيرد راهي بايد باشد كه اين راه به طرف بالاست و او به ما نزديك است ما از او دوريم اينكه فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾ يعني او را نزديك كرديم وگرنه خدا به همه نزديك است تمام مشكل اين است كه اين قُرب و بُعد يك طرفه است نه دو طرفه او به ما نزديك است ما از او دوريم ما خيال نكنيم اين قُرب و بُعدي كه افراد با خداي سبحان دارند نظير قُرب و بُعد مادي, زماني و زميني يكسان است الآن اگر ما نسبت به ساعت دوازده چند دقيقه فاصله داريم ساعت دوازده هم از ما چند دقيقه فاصله دارد يعني يكسان است از نظر زمان اگر ما نسبت به ديروز 24 ساعت فاصله داريم ديروز هم از ما 24 ساعت فاصله دارد اين براي زمان, از نظر زمين اگر ما با اين ستون مسجد اعظم پنج متر فاصله داريم اين ستون هم از ما پنج متر فاصله دارد اين يكسان است, اما در معارف ممكن است الف به باء نزديك باشد باء از الف دور فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[15] اما يك عده ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[16] خب خدا غريق رحمت كند اين حكما مرحوم فيض را مثلاً ايشان مثالي زده ميفرمايد اگر يك اعما باشد با يك بصير آن بصير كنار اعما نشسته او را ميبيند به او خيلي نزديك است ولي اين اعما آن بصير را نميبيند خيال ميكند هنوز در سفر است خداي سبحان كه ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾[17] است «أَقْرَبُ إِلَينا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» است ولي ما از او دوريم در معارف قُرب و بُعد دوجانبه يكسان نيست از يك طرف قرب است از يك طرف بُعد فرمود من كه به موساي كليم هميشه نزديك بودم او را دارم نزديك ميكنم نه «تقرّبت إليه» بلكه ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مريم, آيهٴ 48.
[2] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 77.
[3] . سورهٴ مريم, آيهٴ 47.
[4] . سورهٴ توبه, آيهٴ 114.
[5] . سورهٴ مريم, آيهٴ 48.
[6] . سورهٴ مريم, آيهٴ 99.
[7] . سورهٴ مريم, آيهٴ 54.
[8] . سورهٴ ص, آيهٴ 46.
[9] . سورهٴ صافات, آيات 107 ـ 112.
[10] . سورهٴ قصص, آيهٴ 27.
[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 30.
[12] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 192.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 45.
[14] . الكافي, ج2, ص606.
[15] . سورهٴ ق, آيهٴ 16.
[16] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 44.
[17] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.