اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ﴿35﴾ مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ﴿36﴾ وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿37﴾ فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿38﴾ أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿39﴾ وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿40﴾ إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ ﴿41﴾
وجود مبارك مسيح كه به دنيا آمد براي عدّه زيادي مسئله بود هم دوستان افراطي هم دشمنان تفريطي و مانند آن, ذات اقدس الهي به عيساي مسيح(سلام الله عليه) دوتا معجزه داد يكي اصلِ گفتن كه قولِ او معجزه بود, دوم مقول و تعيين گفتهشده كه او چه بگويد هم قدرت بر تكلّم هم تعليم آن مقول وگرنه يك كودك نوزاد از كجا ميداند كه فقط مادر دارد بدون پدر به دنيا آمده و گذشته اينچنين نبود آينده هم اينچنين نيست نه در گذشته كسي بدون پدر به دنيا آمده و نه در آينده الي يوم القيامه كسي بدون پدر به دنيا ميآيد ذات اقدس الهي به مريم(سلام الله عليها) دوبار كلمهٴ «صفوة» را و «اصطفا» را اسناد داد ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[1] اينكه دربارهٴ حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) گفته ميشود كه مريم(سلام الله عليها) سيّدهٴ نساء عالميان عصر خود بود ولي وجود مبارك فاطمه(سلام الله عليها) سيّدهٴ نساء عالميان مِن الأوّلين و الآخرين است اين منصوص است, معقول هست و مقبول هم هست كه حضرت فرمود اما خصيصهاي كه مريم داشت آن براي هميشه جهاني بود و احدي نه در گذشته آن را داشت و نه در آينده آن ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾ كه او صَفوة الله است مصطفاي خداست اين نسبت به عالميان عصر خودش است اما از اينكه بدون همسر مادر شده است اين ﴿وَاصْطَفَاكِ﴾[2] دوم است كه علي نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين اين ديگر مقيّد نيست آن قداست و علم و معنويّت و آنها محدود است بالنسبه الي نساء عالميان عصر خودش اما از اينكه بدون همسر مادر شده است اين علي نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين است اين ديگر مقيّد نيست, خب اين كودك نوزاد از كجا ميداند كه فقط مادر دارد و احدي همسر مادر او نبود تا بگويد خداي سبحان به من سفارش كرد ﴿وَبَرّاً بِوَالِدَتِي﴾ خب اينها به تعليم غيبي است ديگر, پس اصلِ گفتن را ذات اقدس الهي به عنوان كرامت و معجزه به عيسي(عليه السلام) دارد چه بگويد و چه چيزي بگويد آن را هم خداي سبحان به او آموخت كه نسبت به مادر اينچنين حرف بزن نگو «والديّ» بگو «والدتي» نسبت به توحيد و نماز و روزه و اينها هم آموخت كه چه بگويد لذا قرآن كريم بعد از جريان بازگو كردن گفتن يك, و گفتهها دو, اين دو معجزه را وقتي از وجود مبارك عيساي مسيح نقل كرد فرمود: ﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ اگر كسي سؤال كند عيسيبنمريم مَن هو؟ معرّفياش اين است شناسنامهاش اين است و همان طوري كه دربارهٴ عيسي گفته ميشود او كلمة الله است دربارهٴ عيسي گفته ميشود او قول الله است, قول الحق است اين قول الحق چه مرفوع خوانده بشود چه منصوب نظير كلمة الحق است, كلمة الله است, آية الحق است و مانند آن, ﴿ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ﴾ يعني قال قولِ حق را خودش هم قول حق است كلمة الله است و كلمة الحق, ديگران كه دربارهٴ وجود مبارك مسيح سخن گفتند با مِريه و شك سخن گفتند گرچه قطع رواني داشتند به حسب خودشان يعني معرفتشناسي نداشتند ولي رواني داشتند ولي از نظر معرفتشناسي شك دارند كسي كه از نظر رواني يقين دارد ولي از نظر منطقي يقين ندارد اين در حقيقت شك دارد منتها حالا باورهاي قومي, سنّتي و مانند آن او را وادار كرده كه يقين پيدا كند حيف اصول كه مسئلهٴ قطع و يقين و اينها را به جاي عقل نشانده يك, و حيف اصول كه و اصوليها كه اين دوتا بحثي كه بزرگان مثل مرحوم شيخ و آخوند تا حدودي حل كردند اينها توسعه ندادند اين قطع قطّاعي كه مرحوم شيخ در اصول دارد كه حجّت نيست اين قطع رواني است نه قطع منطقي اين از آن حرفهاي عميق اصول است منتها حالا باز نشده اينها منتظرند كه از غرب دوتا قطع بيايد يك قطع منطقي يك قطع رواني, يك قطع روانشناختي يك قطع معرفتشناسي بعد درباره آن بحث بكنند خب اگر بحث را به دست شيخ انصاريهاي هر عصري بدهند او كاملاً بين اينها تفكيك قائلاند اين از آن بركات اصول است كه آمده قطع رواني را از قطع منطقي كاملاً جدا كرده او را از حجيّت انداخته فقط براي خود قطّاع آن كسي كه قطع رواني دارد وقتي در حوزهٴ قطع منطقي وارد بشود اهل مِريه و شك است قرآن كريم فرمود درست است يك عده قاطعانه تفريطي يا افراطي دربارهٴ مسيح(سلام الله عليه) سخن گفتند ولي وقتي به بازار استدلال بيايند جز مِريه و شك چيزي در دست آنها نيست آنها شك نداشتند آنها با ضرس قاطع حرف ميزدند و قطع اينها هم قطع رواني بود نه قطع منطقي فرمود: ﴿قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم باز سخن از امتراء است در ساير سُوَر هم باز سخن از امتراء است خيليها هستند كه در اثر باورهاي سنّتي و قومي خودشان يقين دارند ولي وقتي به عرضهٴ استدلال ميرسد و بازار برهان ميرسد ميبينيم شك دارند. خب, فرمود: ﴿قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ﴾ چرا, براي اينكه اولاً ذات اقدس الهي اتّخاذ وَلد ندارد در آيات ديگر نظير سورهٴ مباركهٴ «توحيد» فرمود: ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[3] از آنها قويتر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود كه گذشت و آياتي كه در اين گونه از سوَر مطرح است آن ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ﴾ خدا اگر فرزند داشته باشد ـ معاذ الله ـ حتماً اتّخاذ كرده نه به بار آورده نه زائيده نه والد شده براي اينكه مستحيل است يك حقيقتِ محض كه مجرّد صِرف است اهل توحيد مادّي و جسماني باشد اگر فرزند داشته باشد بايد يكي از مخلوقها را فرزند خود قرار بدهد ديگر چون ما سواي او مخلوق او هستند و ممكناند اگر به فرض محال بخواهد فرزند داشته باشد بايد اتّخاذ كند لذا غالباً در اين گونه از موارد دقيقتر از سورهٴ مباركهٴ «توحيد» ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ﴾ والد شدنش كه بيّنالغي است محال است اتّخاذ ولد هم محال است اگر كسي فرزند او باشد مخلوق اوست خب چرا كسي مخلوق را فرزند خود قرار بدهد او كه سبحانِ مطلق است منزّه از هر نقص, مبرّاي از هر عيب است اگر سبّوح قدّوس است منزّه مطلق است نيازي ندارد تا كسي را فرزند خود قرار بدهد ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ﴾ چرا, ﴿سُبْحَانَهُ﴾ يعني نسبّحه سبحانه, نسبّحه سبحانه او سبّوح است «لأنّه سبّوحٌ لأنّه سبحانٌ والسبحان لا يتّخذ ولدا فالله سبحانه و تعالي لا يتّخذ ولدا» اين «سبّوحٌ» اين «سبحان» اينها حدّ وسط برهاناند چرا باز برهان دوم براي اينكه او هر كاري كه ميخواهد بكند با اراده انجام ميدهد اين ديگر با نكاح و امثال ذلك كه كار نميكند كه بخواهد كسي را ايجاد بكند هر چه را بخواهد بالقول المطلق انجام بدهد ايجاد بكند ﴿إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ مشابه اين تعبير دربارهٴ وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت آنجا وجود مبارك عيسي را به عنوان امر الله و به اينكه با امر الهي ياد شده است تعبير فرمود آيهٴ 58 به بعد سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ جريان حضرت عيسي مثل جريان حضرت آدم است, جريان حضرت آدم يك بخش مادّي دارد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[4] يك بخش ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ دارد آن بخش ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ آدم با بخش ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ وجود مبارك عيسي يكي است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ﴾[5] شما اگر اشكال داريد ميگوييد چگونه كسي بدون پدر به دنيا آمده خب دربارهٴ حضرت آدم(سلام الله عليه) كه شما قبول كرديد او بدون پدر و مادر به دنيا آمده خدايي كه بتواند بدون پدر و مادر خلق كند خب بدون پدر به طريق اُوليٰ ميتواند خلق كند ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ كه خَلَق آدم را ﴿مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ آن بخش ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ جداست آن بخش ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾[6] با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است وجود مبارك عيسي هم با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ به دنيا آمده ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾[7] اينجا هم بعد از آن جريان فرمود: ﴿فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اما اين آيهٴ ﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ﴾ همان طوري كه در بحث ديروز گذشت ظاهراً مقول وجود مبارك خود حضرت عيساست عيسي برابر آيهٴ سي همين سوره فرمود: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[8] اينها گاهي عطف مفرد بر مفرد است, گاهي عطف جمله بر جمله با اين دو آيهاي كه وسط جملهٴ معترضه شد دارد ﴿وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي﴾, «قال اني عبد الله و قال إنّ الله ربّي» عبوديّت خود و ربوبيّت الهي را تبيين ميكند اين مقول قول اوست نه اين ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾ عطف باشد بر صلات و زكات كه تعبير اينچنين باشد «و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا و أوصاني بأنّ الله ربّي و ربّكم» اين از آن قبيل نيست كه خدا مرا وصيّت كرده باشد كه گفته باشم اين حضاضت دارد يك, و با آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم هماهنگ نيست دو, در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 63 به بعد اين است ﴿وَلَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ٭ إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾ خب اين روشن است كلام عيسي(سلام الله عليه) است پس آنچه در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مريم» است هم به قرينهٴ آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ديروز خوانده شد هم به قرينهٴ آيهٴ 63 و 64 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين مقول قول حضرت عيسي(سلام الله عليه) است ﴿إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾.
پرسش: استاد ببخشيد اين آيات دالّ بر نبوّت حضرت عيسي در زمان خود هست يا نه؟
پاسخ: بله خب, چون دارد ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ اما حالا رواياتي كه در اين ذيل است ملاحظه فرموديد بعضيهايش دارد كه وجود مبارك حضرت بعد ديگر به طور عادي شد ديگر مسئلهٴ نماز و روزه و اينها داشته باشد در دوران كودكي نماز بخواند و اينها نقل نشده چون دارد ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾[9] بعد حالا عادي شده وقتي كه به سنّ بلوغ و نبوّت رسيده آن وقت به احكام و حِكم الهي عمل كرده اين در روايت هست.
خب, ﴿هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ كه اين ﴿هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ ميشود خلاصهٴ بحث. ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ﴾ دوستان افراطي, دشمنان افراطي اين حزبهاي فرهنگي اختلاف فرهنگي پيدا كردند در برابر احزاب سياسي و نظامي كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است.
پرسش: دربارهٴ ﴿آتَانِيَ الْكِتَاب﴾ شما در جلسات قبل فرموديد در آينده قرار است كتاب بر من بيايد
پاسخ: بله ديگر ﴿وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾ همين نبوّتي است كه ذات اقدس الهي از راه وحي به او فرمود آن نبوّتي كه مأموريت داشته باشد با رسالت همراه باشد تبليغ بكند آن براي بعد است اما همين نبوّت بالفعل است ديگر كسي كه از طرف خدا نبأ و خبر دريافت بكند ميشود نبيّ ديگر آن نبوّتي كه با رسالت همراه است با مأموريت البته آن براي بعد است اما همين كه از ذات اقدس الهي دارد خبر ميدهد اينها خبرها را از طرف خدا دارد ميدهد ديگر تعليمِ الهي شامل حالش شده و همين تعليم را هم بيان كرده اين نبوّت است ديگر نبوّت يعني خبريابي البته آن نبوّتي كه با رسالت همراه باشد اين براي بعد است.
پرسش: ببخشيد استاد كسي مگر شأن حضرت عيسي را نداشته آن.. حضرت آدم...
پاسخ: نه, منظور اين است كه درباره ٴحضرت عيسي اشكال كردند كه چطور ميشود كسي بدون پدر به دنيا بيايد قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميفرمايد شما دربارهٴ قدرت خدا شك داريد خداي سبحان كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد همان خدا قدرت دارد كه عيسي را بدون پدر بيافريند ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[10] خب اگر شما اين را ميگويند جدال, جدال حق, جدال احسن يعني مقدّمات اين قياس ضمن اينكه حق است مسلّم و مورد پذيرش رقيب هم هست اگر از مقدّمات مسلّمه استنباط بشود ميشود جدال احسن, اگر از مقدّماتي كه طرف در اثر جهل باور كرده ميشود مغالطه و جدال و مِراء باطل اما اگر نه, از مقدمات برهاني كمك گرفته شده چه طرف قبول بكند چه نكند از يقينيات كمك گرفته بشود, ميشود برهان اين يك ﴿جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[11] اين جدال احسن است يك مطلب حقّي است كه طرفين قبول دارند و آن اين است كه ذات اقدس الهي آدم(سلام الله عليه) را بدون پدر و مادر آفريد فرمود شما او را كه قبول داريد اينكه وجود مبارك عيسي مادر داشت اينكه آسانتر از اوست چرا اين را باور نميكنيد.
خب, ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ﴾ اينها عالِمانه حرفي نداشتند ﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ آنها كه در اثر افراط گفتند اين ابن الله است يا در اثر تفريط گفتند ـ معاذ الله ـ اين فرزندِ آلوده است طهارت مولِد ندارد ﴿فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا﴾ از چه چيزي؟ از روزي كه مَشهَد عظيم است هم انبيا شهادت ميدهند, اوليا شهادت ميدهند, اعضا و جوارح شهادت ميدهند اين قيامت را ميگويند روز مشهَد و جاي شهود وَيل براي اينها از روزي كه شهودِ عظيم دارد خود قيامت هم روز عظيم است و مانند آن, آن روز خيلي از چيزها را ميشنوند كه نشنيده بودند, خيلي از چيزها را ميبينند كه نديده بودند اما نه آن شنيدن اثر دارد نه اين ديدن, مشكل كفار و منافقين در قيامت اين است كه حق برايشان مثل آفتاب روشن ميشود ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[12] اما توان ايمان ندارند قبلاً هم اين بحث گذشت كه علم در اختيار كسي نيست وقتي مبادي حاصل شد آدم علم پيدا ميكند ديگر نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم اما ايمان كارِ علم نيست علم يك دستگاه ديگري دارد كه مسئول انديشه است به نام عقل نظر كه او اگر مبادي حاصل بشود ميفهمد اگر حاصل نباشد نميفهمد اما ايمان, تديّن, باور براي عقل عمل است كه كاملاً از عقل نظر جداست آن عقلي كه «عُبد به الرحمٰن واكتسب به الجنان»[13] صاحب اراده و اختيار است. بين نفس و بين فهميدن اراده فاصله نيست كه كسي بگويد من نميخواهم بفهمم ميشود گفت من نميخواهم مطالعه كنم, فكر بكنم اينها كار است اما وقتي برهان اقامه شد كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم بين نفس و بين فهم اراده فاصله نيست ولي بين نفس و بين باور, ايمان, تديّن و مانند آن اراده فاصل است ممكن است مطلبي صد درصد براي كسي ثابت بشود حق است ولي باور نكند چون كاملاً يعني كاملاً دستگاه اجرايي از دستگاه انديشه جداست همان طوري كه در فضاي بدن ما يك چشم و گوشي داريم كه ميشنوند و درك ميكنند و دست و پايي داريم كه كار ميكنند و چهار قسمت است كه اقسام چهارگانه مبسوطاً در بحثهاي قبل گذشت گاهي ممكن است چشم كسي, گوش كسي خيلي قوي باشد اما دست و پاي او فلج است راه نميرود در دستگاه درون هم همين طور است آن حكمت نظري, عقل نظري خيلي قوي است مطالب را خوب تحليل ميكند اما آن مركز عَزم و اراده و نيّت و اخلاص كه بايد تصميم بگيرد فلج است ميشود عالِم فاسق خوب ميفهمد آيه را ممكن است درس بگويد مقاله هم بنويسد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[14] اما وقتي نامحرم را ديد كنترل نميكند اين دستگاه جزم كاملاً جداي از دستگاه عزم است فرمود اينها جدايياش در قيامت كاملاً مشخص ميشود در خواب كه كاملاً براي همه ما مشخص است خيلي از ماها در مدّت عمر تجربه كرديم خوابهايي ديديم خوب يا نيمه خوب بعد وقتي بيدار شديم ميگوييم اي كاش ما اين مطلب را سؤال ميكرديم اي كاش فلان شخص را كه ديده بوديم فلان مطلب را سؤال ميكرديم اين اي كاش و اي كاش دست ما نيست ما در بيداري هر چه كرديم در خواب برابر همان عمل ميكنيم خيلي از ماها خوابِ خوبي هم ميبينيم افرادي را هم ميبينيم اما نميفهميم چه چيزي سؤال بكنيم بلد نيستيم چه چيزي سؤال بكنيم چه چيزي بپرسيم بعد كه بيدار شديم ميگوييم اي كاش اين را سؤال ميكرديم اين اي كاش بايد قبلاً ميگفتيم روح را آماده ميكرديم تطهير ميكرديم تا او بتواند سؤالات خوب داشته باشد. قيامت ظرف تكاملِ علمي هست خيلي از چيزها را انسان در اينجا كه محجوب است نميبيند آنجا ميبيند ميگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[15] اما ظرف تكامل عملي نيست كه حالا ايمان بياورد كار خوب بكند به مقصد برسد تمام حسرت در اين است كه آدم ميفهمد ولي نميتواند ايمان بياورد مثل اينكه مار و عقرب را ميبيند نميتواند بدود براي اينكه دست و پاي خودش را بسته ديگر اينكه فرمود دست و پاي شما بسته است مغلول است «فَفكّوها باستغفاركم»[16] اين است فرمود اينها خيلي چيز ميفهمند خيلي چيز را ميبينند اما چون ظالماند جز جهنّم كيفر ديگر ندارند ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا﴾ لكن هيچ اثري اين سمع و بصر نميكند ﴿لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ٭ وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ حالا قبل از اينكه اين دو آيه پاياني اين بخش را بخوانيم بياني از مرحوم كاشفالغطاء بخوانيم تا روشن بشود كه اگر قرآن كريم ادّعا كرد كه مُهيمن بر ساير كتابهاست هَيمنه قرآن تنها در اين نيست كه آنها را از تحريف نجات داد يا مطالب مبهم آنها را تبيين كرد يا بعضي از احكام منهاج و شريعت آنها را نسخ كرد اين ناملايماتي كه در كتابهاي آنها هست بعد آلودگيهايي كه در اين دينهاي تحريفشده راه پيدا كرده باعث شد كه مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيّم كشفالغطاء آن چاپهاي رحلي سابق صفحهٴ 391 در كتاب جهاد اين فرمايش را دارد كساني كه در فقه ميخواهند كار كنند ناچارند اين كتابها را ببينند نبايد بگويند كه حالا اين استدلالي نيست آن قدر مرحوم كاشفالغطاء مسلّط بر فقه بود كه يَجب و يَحرم براي او مثل آبِ روان بود مرحوم صاحب جواهر كه يك بار همان عبارتش خوانده شد در جواهر دارد كه من فقيهي به حِدّت ذهن مرحوم كاشفالغطاء نديدم مرحوم كاشفالغطاء در صفحهٴ 391 همين كشفالغطاء طبق اين چاپهاي رحلي دارد «ثمّ إنّي اُقسم بِمَن تفَرَّد بالقِدَم و أبَرز نور الوجود مِن ظلمة العدم و جعل نبيّنا أفضل مَن تأخّر مِن الأنبياء و تقدّم و صيَّر امّته في الظهور كنارٍ علي علم أنّه لولا ثبوت نبوّة نبيّنا بإعجاز القرآنِ و بالمعجزات الّتي يَكفي كلّ واحدةٍ مِنها فقيام البرهان و نصّه علي كلّ شيءٍ قديم لما ثَبت و الله نبوّت موسيٰ و لا عيسيٰ و لا نوح و لا ابراهيم لقضاء ما في الانجيل و التوراة مِن الاختلافات الظاهرات بعدم صدورهما مِن جبّار السماوات و يكونان علي نَفي النبوّة أدل مِن الإثبات» اين قسمها را ميخورد فرمود اگر قرآن نبود ديني روي زمين نبود براي اينكه اين تورات و انجيل تحريفشده كتابي نيست كه بشر آن را باور كند مسيحيّت رخت برميبست, يهوديّت رخت برميبست كفر عالمگير ميشد اما قرآن كه آمده معجزه را معنا كرده, كرامت را معنا كرده, عيسي را معرفي كرده, موسي را معرفي كرده, مريم را معرفي كرده به عَذرا بودن معرفي كرده, به عظمت معرفي كرده, به عصمت معرفي كرده اينها مانده از اين جهت ميشود مهيمن اگر ـ معاذ الله ـ قرآن نبود ديني روي زمين نبود براي اينكه با پيشرفتهاي علمي هيچ عالِم محقّق دينپژوهي اين تورات و انجيل را قبول ندارد و آن معجزهٴ اصلي هم كه نيست آن كتاب اصلي هم كه نيست و ايشان ميفرمايند اينها دليل بر نفي نبوّت است تا اثبات نبوّت چون از بس حرفهاي باطل و حرفهاي اختلافي در آن هست. «و أمّا المعجزات فلا تَثبتُ بعد طول العهد و تمادي الأزمنة و الأوقات و لاحتملنا أنّها مِن جملة مثلاً المزخرفات الصادرة من اليهود و النصاريٰ و باقي أهل الملل السافات ثمّ إنّ بناء مذهبهم علي التثليث و الاتّحاد قالوا» تا پايان بحث كه اين را حتماً ميبينيد اين ايام هم چون مربوط به گراميداشت شهيدين بود فرمايشي مرحوم كاشفالغطاء در صفحهٴ 420 در شرايط اجتهاد, وظايف مجتهد كه مجتهدين چه كتابي را بخوانند چه كتابي را اهميّت بدهند اين فرمايش را دارد اين بزرگان مرحوم صاحب جواهر كه به مرحوم كاشفالغطاء خيلي بها ميدهد اما از آقا باقر وحيد بهبهاني به عنوان استاد اكبر ياد ميكنند مرحوم كاشفالغطاء هم خيلي حرمت قائل است براي آقا باقر وحيد بهبهاني ميفرمايند اين طلاب فاضل اين اساتيد اين مجتهدين بخواهند كتابهاي فقهي را مطالعه كنند كتابهاي بعد از قرآن و روايات اهل بيت بخواهند كتاب مطالعه كنند اين است «ثمّ كُتب الأموات» در بين كتابهاي علماي رختبربسته آن را مطالعه كند كه «ككتاب الآقا نوّر الله ضريحه» روزي كه مرحوم آقاي بروجردي زنده بود وقتي در حوزه ميگفتند آقا فرمود يعني آقاي بروجردي مرحوم كاشفالغطاء در حوزهٴ نجف ساير مراكز علمي وقتي ميگويند آقا يعني وحيد بهبهاني «ككتاب الآقا نوّر الله ضريحه و المجتهدين مِن تلامذه و كُتب المحقّق و الشهيد الأول» درست است شهيدين هر دو بر تارك اوجاند اما حساب شهيد اول خيلي جداست شما شرح حال شهيد اول را با قلم خودشان بخوانيد كه اين فقه چقدر خوانده, اصول چقدر خوانده, فلسفه چقدر خوانده, نزد چه كسي فلسفه خوانده ميگويد من در دمشق فلسفه را نزد قطبالدين رازي از انفاس قدسي او استفاده كردم قطبالدين رازي همين ورامين كنار تهران است خب اين قطبالدين رازي غير از قطب شيرازي است اين كسي كه صاحب محاكمات است يعني اشارات و تنبيهات مرحوم بوعلي را كه امام رازي نقد كرده مرحوم خواجه آمده پاسخ داده و دفاع كرده اين قطب رازي همين عالِم وراميني محاكمات نوشته بين شارحين و گاهي بين شارحين و ماتِن كتابي ما در مدّت عمر به عظمت اشارات و تنبيهات نديديم يك كتاب جدّي است الآن شما ميبينيد مثلاً مرحوم آخوند نسبت به فرمايشات مرحوم شيخ ميخواهد نقد كند خيلي محترمانه قوله(قدّس سرّه) با اين نرمش نقد ميكند اما فخررازي آمده با پدافند به جنگ ابنسينا قدم به قدم نقد كرده آن هم قهّارانه و مرحوم خواجه هم آمده در كمال سلطنت حرفهاي بوعلي را معنا كرده, نقدهاي فخررازي را كاملاً برطرف كرده اين يك ميزگرد جنگي است قطب رازي آمده بين شارحين گاهي بين شارحين و ماتن محاكمه كرده اين چنين مردي است همين براي ورامين است مرحوم شهيد در شرح حالش ميگويد من فلسفه را نزد قطب رازي خواندم و از انفاس قدسي او استفاده كردم بنابراين حساب شهيد اول از شهيد دوم جداست ميدانيد يك دور متنِ عظيم فقهي را انسان در زندان بنويسد خب همهٴ ما محلّ ابتلاي ماست ديگر دو روز كتاب دست ما نباشد ما مشكل جدّي داريم كسي در زندان باشد اول تا آخر فقه را بنويسد اين سلطاني بايد باشد در فقه مرحوم كاشف الغطاء دارد كه در بين كتب اموات كتاب آقا يعني آقاي وحيد بهبهاني و كتاب محقّق و شهيد اول خب شهيد ثاني هم از اقدار آسمان معرفت است ولي مع ذلك آنچنان نيست همين تفكّر عقليِ مرحوم كاشفالغطاء باعث است كه در همين كتاب شريف كشفالغطاء در بحث وقف ميگويد اگر كسي مالي را وقف اخباريها بكند كه مخالف تفكّر اصولياند اين وقف باطل است اين طور اينها تفكّر عقلي را حفظ كردند با شهامت حفظ كردند با قدرت حفظ كردند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 42.
[2] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 42.
[3] . سورهٴ اخلاص, آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ ص, آيهٴ 71.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 59.
[6] . سورهٴ ص, آيهٴ 71.
[7] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 60.
[8] . سورهٴ مريم, آيهٴ 30.
[9] . سورهٴ مريم, آيهٴ 31.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 59.
[11] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.
[12] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[13] . الكافي, ج1, ص11.
[14] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[15] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.
[16] . بحارالأنوار, ج56, ص220.