اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً ﴿16﴾ فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً ﴿17﴾ قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً ﴿18﴾ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً ﴿19﴾ قَالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً ﴿20﴾ قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً ﴿21﴾
تذكرهٴ مريم(سلام الله عليها) گذشته از اينكه جريان عيساي مسيح(عليه السلام) را به همراه دارد كرامتهاي خاصّ خود را هم در بردارد لذا به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور ميدهد كه در قرآن و در اين سوره جريان مريم را به ياد بياور چه موقع, آن وقتي كه از اهل و خانوادهٴ خود فاصله گرفت هم فاصله گرفت, هم تنها شد, هم مستور و در حجاب «نَبْذ» يعني انداختن, «نَبيذ» آن چيزي است كه انداخته ميشود اگر انگوري را, كشمشي را, چيزي را در جايي بيندازند كه مثلاً جوش بيايد و مانند آن ميگويند نَبيذ است, يعني منبوذ است, يعني مطروب است از اهلش فاصله گرفت در يك مكان شرقي آنجا وجود مبارك عيسي به دنيا آمد لذا براي مسيحيها قسمت شرقي از قداستي برخوردار است خب ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِ﴾ اهل خود ﴿حِجَاباً﴾ پس هم تنها شد هم در حجاب بود شايد حجاب براي آن بود كه نيازهاي شخصي خود را در حال حجاب و مستور بودن عملي كند ﴿فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً﴾ در اين حالت ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ ما روحِ خودمان را براي او ارسال كرديم كه در بحث ديروز اشاره شد ارسال روح, انزال روح همان تجلّي روح است اين روح در مرتبهٴ بالا اگر جزء حاملان عرش بود همچنان وجود دارد در مرحلهٴ نازل در محدودهٴ وجود مثالي مريم(سلام الله عليها) متمثّل شد اينجا هم هست آنجا هم هست خب, دربارهٴ اين كار گاهي خداي سبحان سِمت پيدايش عيسي را به اين روح نسبت ميدهد به عنوان عامل قريب كه آن روح گفت ﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ من مأمورم از طرف پروردگار كه به تو فرزند زَكيّ و طيّب و طاهر بدهم خب, پس به اين روح اسناد داده شد كه اين شده واهِب در حالي كه واهب حقيقي خداي سبحان است اين به عنوان اسناد به فاعل قريب است اما ذات اقدس الهي به عنوان فاعل اصلي خود را عامل پيدايش و پرورش عيسي قرار داد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آنجا سخن از ارسال نيست سخن از نفخ است در آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است كه ﴿وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ همان طوري كه دربارهٴ آدم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[1] دربارهٴ پيدايش عيسي نه در عيسي بلكه در مريم فرمود ما در مريم روح خود را دميدهايم ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا﴾ در مريم ﴿مِن رُّوحِنَا﴾ خب, پس وجود مبارك عيساي مسيح دو قسمت خواهد داشت آن قسمت جَنينياش را فرشته به عهده گرفته براي اينكه گفت ﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ آن قسمت روحيِ روحِ بخش وجود مبارك عيسي را ذات اقدس الهي به عهده گرفته كه فرمود: ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ بالأخره انسان بدني دارد و روحي وجود مبارك عيساي مسيح بخش بدنياش به اين تمثّل فرشته تأمين شده است بخش روحي و ملكوتي او با نفخ الهي تأمين شده است اين ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ كه در آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است در بخش پاياني سورهٴ «تحريم» يعني آيهٴ دوازده سورهٴ «تحريم» هم آمد كه ﴿وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُوحِنَا﴾ بنابراين وجود مبارك عيسي بخش بدنياش به هِبهٴ جبرئيل تأمين شده است, بخش روحياش هم به نفخ الهي گرچه كارِ جبرئيل و فرشتههاي ديگر همان عنايت الهي است آنها واهب حقيقي نيستند آنها عامل قريباند آنها ابزار كارند آنها رسانندهٴ پيام مُرسِلاند كه ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً﴾ آن جنبهٴ بشري, جنبهٴ جسمي, جنبهٴ مادّي وجود مبارك مسيح را با هِبهٴ جبرئيل تقرير فرمود آن جنبهٴ روحاللهي وجود مبارك مسيح را با نفخ خودش تأمين فرمود لذا اين دو آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» و «تحريم» با آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «مريم» ميتواند هماهنگ باشد.
پرسش: حاج آقا روح انساني را كه خداوند نفخ كرد قسمتي از روح را خودش نفخ كرده در همهٴ انساناه مثل حضرت عيسي.
پاسخ: نه, اصلِ اضافه همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اضافهٴ تشريفي است در روايات هم بود وقتي از معصومين(عليهم السلام) سؤال ميكنند اين اضافهٴ روح به الله چيست؟ آنها ميفرمايند همان طوري كه خدا منزّه از مكان است ولي به ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) ميفرمايد: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ﴾[2] خانهٴ مرا براي معتكفان و مؤتمران و حاجيان تطهير كنيد اين اضافه, اضافهٴ تشريفي است اگر اضافهٴ بيت به الله اضافهٴ تشريفي است اضافهٴ روح به الله هم بشرح ايضاً وگرنه اين طور نيست ـ معاذ الله ـ جزئي از ذات اقدس الهي را خدا به كسي داده باشد كه چه بفرمايد ﴿رُوحِي﴾[3] چه بفرمايد ﴿رُّوحِنَا﴾ هر دو براي تشريف است.
پرسش: چرا به دنيا آمدن حضرت عيسي(عليه السلام) اين طوري بوده به صورت غير طبيعي.
پاسخ: آن فرمود ﴿آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا﴾ كه در ذيل همين بحث به خواست خدا خواهد آمد يعني آيهٴ 21 همين سوره فرمود: ﴿وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ﴾ معجزهٴ جهاني باشد تا مردم بفهمند كه تنها علوم تجربي نيست كار با تجريد هم بايد حل بشود تنها اسباب عادي نيست اسباب غيرعادي هم كه كرامت و معجزه است بايد تأمين بشود كه در آيهٴ 21 انشاءالله خواهد آمد.
اين گفتگوي بين مريم(سلام الله عليها) اين گفتگوي بين مريم(سلام الله عليها) و جبرئيل در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مطرح شد با يك تفاوت مختصري در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 45 به بعد به اين صورت است ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ﴾ اين كلمه مِن الله است از ناحيهٴ خداست و اسم شريفش هم مسيحبنمريم است كه ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ نزد خدا آبرومند است موجَّه است «يا وجيهاً عند الله» يعني سهمي از وجه الله دارد اگر كسي وجيه عند الله بود نزد خدا موجّه بود آبرويي داشت وجه اللهي پيدا ميكند اگر وجه اللهي پيدا كرد به اذن خدا خيلي از كارها به دست او انجام ميشود چون مستحضريد كه خداوند اين وجه را با جلالت و با كرامت معرفي كرده فرمود: ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ نه «ذيالجلال» ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[4] «ذوال» يعني «ذوال» كه اين براي آن وجه است نه براي رب, وجه الله ميشود ذوالجلال اگر ذيالجلال بود يعني رب ذيالجلال بود اما چون ذوالجلال است وجه الله ذوالجلال است آن كه وجيه عند الله است ذوالجلال و الإكرام است, آن كه موجّه عند الله است ذوالجلال و الإكرام است لذا دعاي «توسّل» سهم خودش را پيدا ميكند كه چرا ما متوسّل بشويم چرا به اولياي خدا كه ميگوييم «يا وَجيهاً عِنْدَ اللَّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللَّهِ»[5] براي اينكه اين وجه الله ذوالجلال است ذوالإكرام است خب اگر ذوالجلال بود صاحب جلالت بود, صاحب اكرام بود كاري از دست او برميآيد اينها چون مقام سوم است مقام فعل است به عنايت الهي است بدون تفويض است محذوري ندارد, خب پس عيساي مسيح وجيه عند الله است وجه الله است ذوالجلال و الاكرام هم هست اين عيساي مسيح(سلام الله عليه) را كه از مقرّبين هم هست خداي سبحان به وسيلهٴ فرشتهها به مريم(عليها سلام) بشارت داد بعد فرمود اين بچه بزرگ ميشود كودكي را پشت سر ميگذارد نوجواني را پشت سر ميگذارد جواني را پشت سر ميگذارد و به ميانسالي ميرسد ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾[6] به پيرمرد نميگويند كاهل, كهولت براي همين ميانسالي است به پيرمرد ميگويند شيخ و از آن مرحله كه گذشته ميشود فرتوت ﴿فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ حالا وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) با اين فرشتهها گفتگو دارد اصلش اين بود كه ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ﴾ فرشتهها وقتي اين سخن را با مريم(عليها سلام) در ميان گذاشتند مريم اينچنين فرمود: ﴿قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾[7] اينها كه فرشته هستند پيام آوردند ولي اين همچنان با خدا گفتگو ميكند عرض ميكند پروردگارا من چگونه مادر بشوم در حالي كه هيچ بشري با من تماس نگرفت و نميگيرد ﴿قَالَ﴾ آن رابط ﴿كَذلِكِ﴾ اين «كاف» ﴿كَذلِكِ﴾ «كاف» خطاب است ما وقتي اشاره ميكنيم يك وقت اشاره به شيئي ميكنيم ميگوييم «ذا» يك وقت با مخاطب گفتگو ميكنيم و چيزي را به مخاطب اشاره ميكنيم اگر با مخاطب سخن ميگوييم چيزي را ميخواهيم به مخاطب نشان بدهيم ميگوييم «ذاك» يعني جنابعالي اين را ببين اگر آن مشارإليه ما حضور دارد نزديك است ميگوييم «ذاك» اگر يك مقدار فاصله دارد ميگوييم «ذلك» يا اگر دور باشد قدري بيشتر اگر خيلي نزديك باشد كه ميگوييم «هذا» اگر قدري فاصله داشته باشد ميگوييم «ذاك» اگر قدري بيشتر ميگوييم «ذلك» اين «كاف», «كاف» خطاب است جزء اشاره نيست در حرف اشاره نيست در محدودهٴ اشاره نيست مشارإليهما چيزي است كه «ذا» به او برميگردد, مخاطب ما كه با او حرف ميزنيم با «كاف» از او ياد ميكنيم اينجا چون مخاطب مؤنث است گفتند ﴿كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ﴾ آن فرشته به مريم(سلام الله عليهما) ميگويد اينچنين قضا و قدر الهي ترسيم شده است كه تو مادر بشوي ﴿قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾, ﴿قَالَ﴾ آن فرشته ﴿كَذلِكِ﴾ يعني اينچنين است بدان كه تو بايد مادر بشوي ﴿اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.[8] تفاوت آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت با آنچه در سورهٴ «مريم» مطرح است اين است كه اينجا فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ مريم(سلام الله عليها) فرمود: ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ يك, ﴿وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ اين ﴿وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ زيرمجموعهٴ ﴿لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ است لذا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ﴿لَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ نيامده بالأخره تماسّ بشر يا حلال است يا حرام وقتي جامع ذكر بشود هر دو قسم را در برميگيرد ديگر فرمود اصلاً كسي با من تماس نميگيرد چه حلال چه حرام نه من همسر دارم بَغي هم كه نيستم اين بَغيّ «فعول» بود چون آن «واو» تبديل به «ياء» شده و تشديد پيدا كرد خب, من كه بيراهه نميروم از راه هم كه همسر ندارم چون ﴿لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ شامل ﴿لَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ است لذا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ذكر نشده اما اينجا ذكر خاص بعد از عام است براي اهتمام براي اينكه اين ديد آن را از نزديك ديد نامحرمي به حسب ظاهر نامحرم را اين را بالصراحه ذكر كرده خب, لذا آنجا كه نديده بود آنجا سخن از تمثّل نبود آنجا فقط گفتگوي تبشيري بود اما اينجا چون سخن از تمثّل است بالصراحه اين را ذكر كرده پس ذكر خاص بعد از عام كه براي اهتمام است نكتهاي ميطلبد كه آن نكته در تمثّل پيدا شده و در جريان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين تمثّل نبود آن نكته نبود لذا ذكر خاص بعد از عام نبود, خب ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾. ﴿قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ دوتا كار هست يكي اينكه خودم را بخواهم نجات بدهم چه تو تقي باشي چه بغيّ باشي من به خدا پناه ميبرم مردان الهي, زنان الهي پناهگاهشان عنايت الهي است كه توحيد خدا و عنايت الهي حِصن است «كلمة لا اله الاّ الله حِصْني»[9] اين پناهگاه هست, دِژ هست حَصين اين حِصن خداست, دژبان اين دژ خداست در آن زمان دفاع مقدس به ما ميگفتند وقتي آژير خطر را شنيديد برويد پناهگاه در قرآن دارد كه ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اگر وسوسهاي شده, حالي شده, نامحرمي از جلويتان دارد ميگذرد و خيال كردي ببيني يا غيبتي را بشنوي يا تهمتي را روا بداري احساس خطر كردي فوراً برو پناهگاه ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[10] اين ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ يعني برو پناهگاه نه بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» البته ذكر است ثواب دارد ولي اين پناهگاه رفتن نيست مثل اينكه در حال آژير خطر اگر به ما گفتند برويد پناهگاه معنايش اين نيست كه آدم در همان خيابان بايستد بگويد من ميخواهم بروم پناهگاه اينكه استعاذه نيست اين فوراً بايد بدود برود در پناهگاه اگر يك حالت وسوسهاي گناه در آدم پيدا شده فوراً بايد مضطراً به ذات اقدس الهي پناهنده بشود اين اضطرار اين التجاء او را نجات ميدهد اين ميشود استعاذه اين در همهٴ انسانها هست البته انبيا و اوليا به طريق اُوليٰ، اما فرمود: ﴿إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ ناظر به مسئله قابل هست فرمود پناه بردن من به خدا يعني تو هم بايد به خدا پناه ببري اين حرف در تو اثر ميكند اگر تو باتقوا باشي نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» راجع به ترك ربا آمده است آيهٴ 278 سورهٴ مباركهٴ «بقره» دربارهٴ ترك ربا آمده كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ وجود مبارك مريم دوتا حرف زد يعني هم من به خدا پناه ميبرم هم تو به خدا پناه ببر، من به خدا پناه ميبرم چه تو تقي باشد چه بغيّ باشي، تو هم به خدا پناه ببر اگر تقي هستي اگر بغيّ هستي كه ديگر پناهندگي ندارد براي يك آدم پاك كه خب، پس ﴿إِن كُنتَ﴾ مربوط به مخاطب است نه مربوط به متكلّم من در هر دو هر حال به خداي سبحان پناه ميبرم.
پرسش: حقيقت استعاذه چيه؟
پاسخ: پناه بردن آدم مضطر ميشود اگر كسي اين ﴿أمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرّ﴾[11] را چه موقع ميخواند وقتي به آدم گفتند فلان دوستت در اتاق عمل است و در حال كُماست آدم چهرهاش زرد است زبانش ميگيرد مضطرب است پايش ميلرزد اين حالت است.
پرسش: آدم است بالأخره پيش ميآيد.
پاسخ: خب بله خطر است ديگر ما وقتي احساس خطر ميكنيم چنين حالتي بايد پيش بيايد آن وقت به چه كسي متوسّل ميشويم آن وقتي كه دعا ميكنيم ميگوييم «اللهمّ اشف» چطور دعا ميكنيم آن طور در حال عادي دعا ميكنيم يا واقعاً ميخواهيم همان حالت را ميگويند استعاذه.
پرسش: منظورم اين است كه حالت اضطرار را بايد معرفت داشته باشد.
پاسخ: خب همين معرفت است، درك است، تمرين است، احساس خطر هست گناه آبروبر است بالأخره اين چند جاي نهجالبلاغه هست وجود مبارك حضرت امير فرمود نرويد در بساط خب دنيا اين آبروبر است اين وَبي است اين موبي است اين اوباست چندبار كلمهٴ «وَبيٰ»[12] اين با خانوادهاش در نهجالبلاغه تكرار شده آن چراگاه وباخيز را نميگذارند كه حيوانات بچرند وبا هم يك بيماري آبروبر است ديگر مثل سِل و سرطان نيست كه مكرّر بالا لگن، مكرّر پايين طاس اين ديگر آبرو نميگذارد براي كسي كه فرمود رفتي به دنبال رياست، مقام، جاه و حرام بالأخره رفتي در چراگاه وبا و «وبيّ» و «موبي» و «اُوبيٰ»[13] راه افتادي آبرو ميبرد ديگر خب آدم وقتي بالأخره يا اينها را از نزديك بايد ببيند «لمن كان له قلب» يا حرف خاندان عصمت را گوش بدهد «لمن كان له سمع» اگر كسي داراي گوش شنوا باشد يا قلبي بينا باشد بالأخره اينها اين مسائل برايش حل ميشود ديگر به هر تقدير وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) گفت من به خدا پناه ميبرم يك، تو هم به خدا پناه ببر ﴿إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ وگرنه متكلّم فعلِ خودش را به تقواي مخاطب متّكي بكند نيست كه يعني تو هم به خدا پناه ببر نيا، من هم به خدا پناه ميبرم كه جلو نيايم هر دو طرف بايد باتقوا باشيم تا كاري انجام نشود ﴿قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ﴾ يك، تو هم «تعوذ بالرّحمٰن» ﴿إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ دو.
پرسش: اگر تقوا داشته كه ازم نيست به خدا پناه ببرد.
پاسخ: چرا، مگر انسان باتقوا معصوم است تقوا غير از عصمت است اين همه متّقياناند كه بعد آلوده ميشوند ديگر معصوم البته، معصوم، معصوم است، خب.
پرسش: خطا اول از او سر زده باشد اشكال دارد؟
پاسخ: بالأخره اين معنا معقول نيست كه متكلّم پناه ببرد به خدا از وصفي كه مخاطب دارد ﴿إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد خطاب به رباخوارهاصت فرمود: ﴿وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾[14] اگر ايمان داريد خاصيّت ايمان اين است كه ربا را ترك كنيد اينجا هم اگر تقوا داريد خاصيّت تقوا اين است كه ترك كنيد خب وظيفهٴ متكلّم كارِ متكلّم با استعاذهٴ خودش به خدا حل ميشود اما تهاجم مخاطب چطور، تهاجم مخاطب را با استعاذهٴ او به خدا ميشود حل كرد در صورتي كه او آدم باتقوا باشد.
پرسش: اگر به منزله تأديب بگيريم در موضع تأديب بوده؟
پاسخ: كه چه؟
پرسش: چون اگر با تقوايي چون با تقوايي و وصف تقوا را خودت قبول داري من اعوذ بالرحمنام.
پاسخ: خب من ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ﴾ تو بايد چه كار بكني اگر با تقوا باشي چه من «أعوذ» چه «لم اعوذ» تو حمله نميكني من هم بايد از اين طرف ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾ مثل وجود مبارك يوسف ﴿قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾[15] از اين طرف طهارت از آن طرف هم بايد طهارت باشد، خب.
بعد آن فرشته به وجود مبارك مريم(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ﴾ گرچه تو بشر ميبيني ولي گوهر اصلي من چيز ديگر است و خدا من را فرستاده ﴿إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾ يك فرزند پسر طيّب و طاهر به تو عطا بكنيم اينجا به خودش اسناد داد به عنوان فاعل قريب آنگاه مريم(سلام الله عليها) فرمود: ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً﴾ كه اشاره شد آن وقت ﴿قَالَ﴾ همان بشر سَويّ ﴿كَذلِكِ﴾ يعني اينچنين است قصّه كه تو بايد مادر بشوي چرا، براي اينكه ﴿قَالَ رَبُّكِ هُوَ﴾ آفرينش يك فرزند بدون پدر، مادر شدن يك زن بدون همسر ﴿عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ اين ﴿هُوَ﴾ ميتواند به اين مراجع ياد شده برگردد اين آسان است خب حالا اين كار آسان را چرا انجام ميدهي براي اينكه در جهان كنوني نياز هست كه يك معجزهٴ عالَمي پيدا بشود ﴿وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً﴾ براي مردم معجزهٴ جهاني باشد از طرف ما رحمت باشد كه ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا﴾ هست، «ذكر ربك مريم» هست، «ذكر ربك عيسي» هست و مانند آن و اين امر تصميم شده سرشت و سرنوشت شما تنظيم شده است و قضاي الهي بر اين است. اين تقريباً ترجمهگونهٴ اين آيات، اما آنچه مهم است اين است كه در جريان حضرت عيسي برخي از اهل معرفت ذيل همين آيه گفتند سرّ پيشرفت هنر ترسيمي، تصويري، تجسيمي در مسيحيّت و در كليساها همين جريان تمثّل است اساس دينشان به اين است كه يك موجود مجرّد معقولي متمثّل شده است به صورتي اين ترسيم و تمثّل كه معقول بشود متمثّل اين زمينهٴ رشد هنر سينمايي و تلويزيوني غرب را فراهم كرده است گرچه آن روز كه اين بزرگوار يعني هفتصد هشتصد سال قبل اين را گفته سخن از تلويزيون و سينما نبود اما اين نقاشيها و ترسيمها و تصويرهاي كليساها فراوان بود اليوم هم هست كه معقولي متمثّل شده است به اين صورت در آمده اگر اينچنين باشد هنر ميشود اسلامي يعني معقول بشود متمثّل اما اگر خيال را مجسّم كردند اين ديگر خيالبافي و وهمسازي و امثال ذلك است نه اثر علمي دارد نه بركات اخلاقي وقتي هنر ميشود اسلامي، سينما ميشود اسلامي، تلويزيون ميشود اسلامي كه معقول را متمثّل كنند آن ممثّل را محسوس كنند و به همراه اين پيام داشته باشند اين يك مطلب. جريان سريال حضرت امير(سلام الله عليه) اين قصّهٴ جنگ صفين است كه در روضهخوانيهاي ما فراوان است اين هنرِ علوي نيست اين همان روضهخواني صفين را به اين صورت در آوردند اين ديگر عليبنابيطالب(سلام الله عليه) كه نهجالبلاغه او را معرفي ميكند «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[16] اين آن نيست و همان طوري كه ما بر اساس ادبياتي كه در شرق و غرب عالَم هست معقول را محسوس ميكنيم، مسموع ميكنيم با كلمات اين كلمات يك امر اعتباري است كه هر ملّتي براي خودش ساخته اين كلمات كه تكويني نيست قراردادي است بعضي از كلمات است كه براي ملّتي خيلي محترم است چندين معنا دارد نزد يك ملّت ديگري مُهمل است اين كلمهٴ «عين» كه ميگفتند داراي هفتاد معناست مشتركِ لفظي است بعضي از اُدبا هنرشان در اين بود كه مثالً چندين بيت بگويند مثلاً هفتاد بيت بگويند در هر بيت كلمهٴ عين تكرار بشود و در هر بيتي عين به يك معنا باشد و اين جزء ذخاير ادبي ما به شمار ميرفت و به شمار هم ميرود دو قدم آن طرفتر كه بروي ميبيني مهمل است اين كلمات اين كلمه نزد بعضيها اصلاً معنا ندارد بنابراين ادبيات ابزاري است كه انسان بايد به اندازهاي كه از اين ابزار مدد ميگيرد خودش را وقت صرف بكند وقتي جايي برود اين هيچ ارزش ندارد نبايد عمر دربارهٴ او صرف بكند ما آن معناي معقول را بشر توانست با اين قراردادها قابل مفاهمه قرار بدهد هيچ دليلي هم نداريم كه فعل نتواند آن معناي معقول را بفهماند نقشه نتواند آن معناي معقول را تفهيم كند، جسم نتواند او را مفهوم كند، اجسام ميتوانند، صوَر ميتوانند، حروف ميتوانند، علائم ميتوانند و صورتهاي گوناگون ميتوانند منتها ابزار ميخواهد چقدر بشر زحمت كشيد تا ادبيات را توليد كرد اين ادبيات بيانگر آن معارف عقلياند اگر هنر اسلامي شد ميتوان تلاش و كوشش كرد با رفتارها با گفتارها با نماها و نمايشها آن معاني معقول را به يكديگر منتقل كنند آن وقت اين ميشود عليِ نهجالبلاغه(سلام الله عليه) وگرنه سريالي كه مفاهيم بلند او را همراهي نميكند متخيّل شده محسوس اين ديگر سريال ديني نيست وقتي سريال يا تلويزيون يا سينما ديني است كه از نشئه عقل مدد بگيرد رابطهٴ معقول و متخيّل تنظيم بشود رابطهٴ متخيّل و محسوس ترسيم بشود آنگاه به صورت نمايش در بيايد تا بشود هنر اسلامي اين بزرگوار ميگويد سرّ پيشرفت هنر در كليساها و مسيحيّت همان جريان تمثّل است اساس دينشان بر اين است كه معقول ميشود متمثّل بشود اگر معقول و مجرّد عقلي ميشود متمثّل بشود و از آنجا به بركت تمثّل اثر جسماني و مادي را به همراه داشته باشد كه عيسي به دنيا بيايد پس ما به دنبال اين هنر برويم لذا خيليها رفتند و پيشرفت هم كردند منتها حالا بخش وسيعي از اينها در بين راه ماندند.
مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم نبوّت را سهم انبيا دانست ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ﴾[17] چه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» چه در ساير سوَر در سورهٴ «نحل» فرمود آنها كه رسالت الهي را به عهده داشتند مرد بودند چون كارِ اجرايي است اما كرامت، معجزه، ولايت زن و مرد ندارد كارِ اجرايي كه انسان با مردها بايد تماس بگيرد مردها بايد با او مراجعه كنند بخش وسيع از كارها را با نامحرمها بايد انجام بدهد گفتند اين كار را مرد بايد انجام بدهد خدا فرمود ما پيامبري به عنوان زن نداريم اما وليّ الله داريم كه زن است چون ولايت مربوط به كمالها و قداستهاي روحي است كه بين خدا و آن شخص است مثل وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، زينت كبرا(سلام الله عليها)، فاطمهٴ معصومه كه در جوار مضجع ملكوتياش هستيم(سلام الله عليهم اجمعين) اين است ولايت كه باطنِ رسالت است اين براي انسانِ كامل است چه زن و چه مرد اما كارِ اجرايي كاري كه با تودهٴ مردم در ارتباط است صدهابار بايد با مردم تماس بگيرد اين كار را گفتند به عهدهٴ زنها نگذاريد اين كارِ اجرايي است اين هنر نيست اين كمال نيست كه يك زن محروم باشد اين يك كار اجرايي است تماس گرفتن با نامحرم است نعم، نيمي اين مملكت مثلاً زناند آن دانشكدهها آن دانشراها آن دبيرستانها آن دبيرستانها آن دانشكدهها كه همهشان دخترها هستند بهترين كار اين است كه رياستش را مسئوليتش را زنها داشته باشند اما كارهاي اجرايي كه با تودهٴ مردم سر و كار دارند با نامحرم سر و كار دارند اُوليٰ اين است كه اولاي تعييني احتياط, احتياط تعييني اقوا اين است كه مردها به عهده بگيرند بنابراين اينكه فرمود: ﴿مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ﴾[18] آن راجع به كارهاي اجرايي است يعني رسالت اما نبوّت، كرامت اين زن و مرد ندارد لذا نيازي نيست آنچنان كه جناب فخررازي در تفسيرش نقل كرده گرچه خيلي مايل به اين قول نيست اين بحث در كتابهاي كلامي هست نظير تجريد مرحوم خواجه و اينها كه آيا اين عظمت و جلالي كه فرشتهها با مريم(سلام الله عليها) داشتند براي خود مريم بود يا ارهاص عيسي بود «ارهاص» يعني پيشدرآمد معجزه برخيها كه عظمت زن را نشناختند گفتند اين كرامتهايي كه بهرهٴ وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) شد اينها ارهاص عيسي بود يعني پيشدرآمد معجزهٴ عيسي بود خير، نيازي به اين نيست مگر مريم كم آدمي است مگر زن و مرد دارد در مسئلهٴ ولايت، ولايت براي انسان است انسانيّت انسان به روح اوست روح نه مذكّر است نه مؤنث اين بدن است كه يا اينچنين ساخته شده يا آنچنان ساخته شده اگر روح مجرّد هست كه هست مجرّد نه مذكّر است نه مؤنث اين ذكورت و اناثت براي تَن است اين تَن كه با فرشتهها تماس نيست مناجات نميكند آن كه با خدا مناجات ميكند نه زن است نه مرد بنابراين اينكه فرمود: ﴿مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي﴾[19] در بحثهاي قبلي هم داشتيم معنايش اين نيست كه زن و مرد با هم تفاوت نميكنند غربي ميگويد زن و مرد با هم تفاوت نميكنند ما هم ميگوييم زن و مرد با هم تفاوت نميكنند او ميگويد انسان يا زن است يا مرد با هم همتاياند ما ميگوييم انسان نه زن است نه مرد اين ارشاد به نفي موضوع است زن و مردي در كار نيست تَن را ميگويي تن باربر است روح را ميگويي نه مذكر است نه مؤنث ما اگر ميگوييم زن و مرد فرق نميكند ارشاد به نفي موضوع است سالبه به انتفاء موضوع است يعني روح نه مذكّر است نه مؤنث آنها انسان را در همين تالار تشريح خلاصه ميبينند ميگويند انسان يا مذكر است يا مؤنث با هم فرق نميكند اين دوتا ديد خيلي فرق است ما هم ميگوييم زن و مرد فرق نميكنند آنها هم ميگويند زن و مرد فرق نميكنند اما تفاوت رأس از كجاست تا به كجا اگر ولايت براي روح است چرا مريم نداشته باشد چرا فاطمه نداشته باشد چرا زينب(سلام الله عليهم اجمعين) نداشته باشد اين ارهاصات براي پيشدرآمد معجزهٴ وجود مبارك عيساست يعني چه خود مريم(سلام الله عليها) به اين قداست رسيده است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 12.
[3] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29.
[4] . سورهٴ الرحمن, آيات 26 و 27.
[5] . بحارالأنوار, ج99, ص248.
[6] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 46.
[7] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 45.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 46.
[9] . بحارالأنوار, ج49, ص127.
[10] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.
[11] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[12] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 175.
[13] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 111.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 278.
[15] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 23.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 189.
[17] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 7.
[18] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 7.
[19] . سورهٴ نحل, آيهٴ 97.