اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً ﴿10﴾ فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ﴿11﴾ يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً ﴿12﴾ وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً ﴿13﴾ وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً ﴿14﴾ وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً ﴿15﴾
بعد از اينكه محور اصلي دعاي زكريا(سلام الله عليه) مشخص شد كه او خواهان فرزند طيّب و رضيّ و مرضيّ بود و جريان ارث به عنوان قرينه بود وگرنه او وارث طلب نميكرد او فرزند ميخواست و خداي سبحان هم دعاي او را مستجاب كرد فرمود به تو مژدهٴ فرزند صالح ميدهيم از ذات اقدس الهي علامت خواست كه بفهمد اين وعده چه موقع انجاز ميشود خداي سبحان فرمود آن روزي كه آن شبانهروزي كه زبانت بند آمد و جز ياد حق و نام حق چيزي بر زبانت جاري نميشود آن زمان هنگام وفاي به وعده و انجاز وعده است برخيها خيال كردند كه اين ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ﴾ اين روزهٴ صَمْت است يعني سه روز حرف نزن كه حكم تشريعي است اگر سه روز حرف نزدن معيار باشد اين ديگر آيت نيست بايد وقت را خداي سبحان مشخص بكند دوباره بايد زكريا سؤال بكند كه از چه موقع من حرف زدن را ترك كنم, از چه موقع صوم صَمْت بگيرم و مانند آن در حالي كه اين آيت خواستن و علامت خواستن را به همين بَسنده كرد معلوم ميشود مقصود از ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ﴾ كه خبر است نه انشاء همان كار تكويني است يعني وقتي كه زبانت فقط توان ياد خدا داشت و از ذكر غير خدا بند آمد اين يكي, همين معنا ممكن است دربارهٴ دست و پا انجام بگيرد ميتوان گفت وقتي كه دستت از قدرت حركت افتاد يا پايت از قدرت حركت افتاد اين علامت است لكن علامت را در زبان قرار دادن كه زبان فقط به ذكر خدا گويا باشد و از كلمات ديگر عاجز باشد اين تمركز در عبادت است اين تمهّز در عبادت است از اين جهت فقط زبان انتخاب شد و كار, كار تكويني است آنگاه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ﴾ بنا بر اينكه محراب يعني جاي حَرب يعني مكان نمازگزار باشد اين دليل نيست بر اينكه امام جماعت بتواند جاي بلند بايستد ولي برخي از علماي سنّت آن طوري كه قرطبي در جامعالمقاصد نقل كرد فتوا دادند گفتند امام جماعت ميتواند جاي بلند بايستد به اين آيه استشهاد كردند بنا بر اينكه حكمي كه در شريعت قبل بود بتوان آن را استصحاب كرد گفتند چون زكريا(سلام الله عليه) در محراب بود و محراب هم جاي بلندي بود و همانجا نماز ميخواند و نماز جماعتش هم همانجا ميخواند پس امام جماعت ميتواند بلندتر از مأموم باشد. برخيها گفتند اين كار جايز نيست براي اينكه اين بوي تكبّر و مَنيّت ميدهد امام جماعت بايد پايينتر باشد اين تعليل تام نيست براي اينكه اين جواز پايينتر بودن را ثابت نميكند حدّاكثر همسطح بودن را ثابت ميكند دليل اصلياش روايتي است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است آنها هم نقل كردند كه امام جماعت نميتواند در جاي بلندتر بايستد حالا شايد حكمتش هم اين باشد كه او بخواهد متواضعتر باشد به زمين نزديكتر باشد جايي كه احتمال تكبّر هست در آن نباشد و اينها ولي در جريان خطابه و سخنگفتن براي اينكه مردم بايد ببينند مخصوصاً در جريان نماز جمعه كه گفته شد «كلّ واعظٍ قبلةٌ و كلّ موعوظٍ قبلة»[1] اين در روايات خطبهٴ نماز جمعه است يعني هر واعظي بايد روبهروي مردم باشد قبله يعني مقابل هم باشد نه قبله يعني رو به قبله چون امام جماعت پشت به قبله است «كلّ واعظٍ قبلةٌ و كلّ موعوظٍ قبله» اين در روايات خطبههاي نماز جمعه است يعني خطيب بايد مقابل مردم باشد مردم هم بايد مقابل خطيب باشند كه روبهروي يكديگر باشند كه همان چهره به چهره است. خب, در خطبههاي نماز جمعه ارتفاع جاي خطيب مشخص است در خطبههاي نماز جمعه و همچنين در محورها لكن در نماز برابر روايتي كه هم ما نقل كرديم هم آنها نقل كردند حتماً امام جماعت يا بايد مساوي يا بايد مادون باشد. خب, پس اين سخن كه چون محراب احتمالاً به معناي غرفه بالاست امام جماعت ميتواند جايش بالاتر باشد اين ناصواب است. ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ حالا يا اشاره كرده يا نوشته يك بحث مبسوطي كه خارج از حريم اين آيه است جناب قرطبي طرح كرده كه اگر كسي نذر كرده است حرف نزند آيا نامه نوشتن باعث حِنث نذر است يا نيست خب اين مربوط به سِعه و ضيق آن نذر است ديگر اگر اين حرف نزدن منحصر در تكلّم به دستگاه گويش باشد خب شامل كتابت نميشود اما اگر كنايه از قطع رابطه باشد يعني نه با قلم نه با بنان نه با بيان با او رابطه نداشته باشند اگر نامه نوشته به قسم يا به نذرش وفا نكرده ﴿أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾. آنگاه از جملهٴ ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ نبوّت در ميآيد حالا چه منظور از ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ اين حكم نبوّت باشد يا نه, چون بالأخره وحي است ديگر اينكه خداي سبحان به يحيي(سلام الله عليه) خطاب ميكند ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ اين يك وحي است منظور از اين كتاب يا جنس است كه همهٴ كتابهاي انبياي قبلي است يا نه, خصوص تورات است كه مصدّق كتابهاي انبياي قبلي هم هست در قرآن كريم به اصطلاح قرآن كريم عنوان كتاب براي همين پنج پيامبر اولواالعزم است كتاب يعني مجموعهٴ قوانين, عقايد, اخلاق, احكام فقهي و حقوقي اين اصطلاح قرآني است هر نوشتهاي را قرآن كتاب نميداند لذا آنچه را كه به داود(سلام الله عليه) داده شد از او به عنوان زبور ياد كرده نه به عنوان كتاب وقتي از كتابدارها نام ميبرد همين پنج نفر است ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ﴾[2] و كذا و همين پنج نفرند هر جا سخن از كتاب است همين پنج نفرند, هر جا سخن از رسالت رسمي است همين پنج نفرند بقيه حافظان شريعت اينها هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله, كتاب اصطلاح قرآنياش اين است و از داود(سلام الله عليه) ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾[3] مجموعه نصايح اخلاقي و امثال ذلك است وگرنه كتاب در اصطلاح قرآن مجموعهٴ عقايد, اخلاق, احكام فقهي و حقوقي است كه كشورداري است حدود در آن هست, تعزيرات در آن هست, قصاص در آن هست, احكام معاملات در آن هست, روابط بينالملل در آن هست اين را ميگويند كتاب در اصطلاح قرآن.
پرسش: حاج آقا زبور را هم كتاب معنا كردند.
پاسخ: زبور لغتاً به معني كتاب است زُبُر و بيّنات اينچنين است معناي لغوياش است اما به اصطلاح قرآني نيست, خب.
پرسش: ببخشيد در آيهٴ شانزده .. خطاب نشده ...
پاسخ: نه, ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾[4] يعني «في القرآن», در قرآن قصّهٴ مريم را ما براي تو بازگو ميكنيم ﴿الْكِتَابِ﴾ يعني قرآن ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ﴾ خب آن هم گذشته از اينكه وجود مبارك عيسي داراي كتاب بود ديگر انجيل كتاب است در هيچ جاي قرآن ذات اقدس الهي عنوان كتاب را براي غير انبياي اولواالعزم ذكر نكرده اين يك اصطلاح قرآني است وگرنه كتاب به معني مكتوب و امثال آن كه معناي لغوي است بر خيلي از اين چيزها صادق است.
پرسش:...خرج علي قومه شد
پاسخ: بله ديگر, چون اشراف پيدا كرد بر قومش اين اشراف حالا يا آن محراب آن غرفه بود بالا بود و از بالا آمد پايين يا نه, وقتي كه اشراف پيدا كرده همان اشراف رهبري, اشراف ارشادي, اشراف موعظتي ﴿عَلي﴾ صادق است.
پرسش:...
پاسخ: بله چون مواعظ در آن است چون وجود مبارك داود جزء انبياي حافظ شريعت موساي كليم(سلام الله عليه) است كه فرمود انبياي بعدي بعد از وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) حافظ همان دين بودند و به همان كتاب موساي كليم عمل ميكردند و حكم ميكردند، خب.
پرسش: حاج آقا, قبل از حضرت نوح.
پاسخ: ديگر حالا آن آثاري در دست نيست فقط آنچه را كه قرآن كريم نقل ميكند چون جريان طوفان بسياري از حوادث قبل از طوفان را از ياد تاريخ و هاضمهٴ تاريخ بيرون برد خبري از قبل از طوفان نيست.
﴿يَا يَحْيَي﴾ همين وحي الهي نشانهٴ بخشي از نبوّت است. ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ خب اين را ذات اقدس الهي به يحيي وحي فرستاد كه ﴿الْكِتَابَ﴾ همان عهد خارجي است و جريان موساي كليم است يا جنس است كه همهٴ كتابهاي انبياي قبلي را شامل ميشود. اين ﴿بِقُوَّةٍ﴾ همان طوري كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل آيهٴ ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[5] روايتي بود كه در بحث ديروز گذشت از حضرت سؤال كردند «أقوة في الأبدان أم قوّةٌ في القلوب» حضرت فرمود: «فيهما جميعا»[6] يعني معارف اين كتاب الهي را خوب بفهميد و به احكامش هم خوب عمل بكنيد اين ﴿بِقُوَّةٍ﴾ جامع هر دو مطلب است. دربارهٴ قرآن كريم و وظيفهٴ امّت اسلامي اينها جداگانه ذكر شده هم به عنوان تدبّر ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[7] هم به عنوان تدبّر در آيهٴ ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[8] اين دو، اينها مربوط به تدبّر است و فهم آيات الهي است. دربارهٴ عمل محكم و مُتقن هم فرمود شما بنيان مرصوص باشيد و ذات اقدس الهي كساني را كه در راه او در حدّ ﴿بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[9] مبارزه ميكنند دوست دارد و در كلّ جريانهاي اسلامي هم فرمود شما ستبر باشيد، نفوذناپذير باشيد، سلطهناپذير باشيد ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾[10] اين آيه مكرّر معنا شد ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ خطاب به امّت اسلامي است كه مسلمانها طرزي زندگي كنيد كه به عنوان امر غايب بيگانهها حتماً در شما ستبري را احساس كنند بفهمند نفوذناپذيريد و به طرف شما نيايند حمله نكنند قصد سرزمين شما را نكنند نه شما نسبت به آنها خشونت اعمال كنيد نفرمود «اغلظوا عليهم» فرمود طرزي باشيد كه آنها بفهمند شما نفوذناپذيريد ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ خب مستحضريد آنها كه خدا و قيامت را قبول ندارند كه نه امر حاضر او را قبول دارند نه امر غايب او را اين خطاب اين امر غايب به كفّار امر حاضر به مؤمنين است فرمود حتماً اين لامش هم تأكيد را ميفهماند البته حتماً آنها بايد بيابند كه شما نفوذناپذيريد اين امر غايب است به كفار لكن به طور دقيق امر حاضر است به مؤمنين يعني بنيان مرصوص باشيد، نفوذناپذير باشيد كه آنها طمع در شما نكنند نه شما حمله بكنيد آن حمله كردن در زمان جهاد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وابسته است كه فرمود: ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[11] آن ميدان جنگ است اما در شرايط عادي مسلمانها آنقدر بايد ستبر باشند كه بيگانه هوس حمله نكند، هوس تجاوز نكند، هوس نفوذ نكند ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾[12] خب اين غلظةً كه ديگران در مؤمنين احساس ميكنند در اثر «قوّة القلوب و قوّة الأبدان» است ديگر اگر اينها به اسلام عمل نكنند ديگر قوّتي در كار نيست اين ميشود ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ﴾ ميشود ﴿كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ﴾[13] در بيت عنكبوت كه ديگر غلظتي نيست بنيان مرصوصي نيست. فتحصّل اين ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[14] كه به امم ديگر گفتند ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ كه به وجود مبارك يحيي فرمود به امّت اسلامي جداگانه آن بخشي كه به معرفت برميگردد فرمود: ﴿يَدَّبَّرُوا﴾,[15] ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾[16] و مانند آن، آن بخشي كه به عمل برميگردد فرمود بنيان مرصوص باشيد، فرمود: ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ باشيد و مانند آن، بعد ميفرمايد كساني كه خوب فهميدند و خوب عمل كردند ما به آنها جايزه ميدهيم آنهايي كه خوب فهميدند و خوب عمل كردند ما به آنها جايزه داديم آن را در سورهٴ مباركهٴ «ص» دربارهٴ انبياي ابراهيمي ذكر فرمود در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 45 و 46 به اين صورت است فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اينها چشم دارند و دست خب اين چشم و دست را همه دارند چشم دارند يعني خوب ميفهمند دست دارند خوب دفاع ميكنند خيليها كورند خيليها اعرجاند اگر از يك عدّه ياد كرد كه اينها ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ ناظر به همين است فرمود آن كه بتشكن است دست دارد وگرنه آن كه بتتراش و بتپرست است كه دست ندارد آن كه ميفرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ او بصر دارد وگرنه ديگران كه بتپرستاند كه بصر ندارند فرمود اين چند نفر دست دارند و چشم، چشم دارند كنايه از آن است كه قدرت درك دارند معرفت دارند بصر دارند بصيرت دارند و مانند آن، دست دارند يعني كار ميكنند اينها ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ هستند. خب، خداي سبحان به اين بزرگاني كه خوب ميفهمند و خوب عمل ميكنند چه چيزي جايزه داد؟ فرمود: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾[17] ما يك جايزه خالص صد درصد ناب به اينها داديم آن جايز چيست؟ اين است كه اينها به ياد خانهشاناند ذكر الدار، ذكر الدار يعني ذكر الدار يعني به ياد خانهشاناند آدرس خانهشان فراموش نشده ميفهمند كجايياند كجا ميخواهند بروند ما به اينها يك جايزهٴ خالص داديم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال ميشود «ما تلك الخالصة؟» جواب ﴿ذِكْري﴾[18]، دار يعني خانه، خب خيليها خانهشان را فراموش كردند خب كسي كه آدرس خانهاش را فراموش بكند نداند كجاست ميشود گمراه ديگر نميداند اصلاً كجا ميخواهد برود كجايي است اگر ندانست او را ميبرند با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[19] ميبرند آن كسي كه به ياد خانهٴ خودش است او را آباد ميكند فرمود اين جايزه را ما به كساني كه چشم دارند دست دارند داديم در بخشهاي ديگري از قرآن كريم وقتي كه بر اين گروه سلام ميفرستد ميفرمايد اين جايزهها اين سلامها اين عنايتهاي الهي مخصوص اين انبيا نيست البته قلّهاش صد درصدش نابش مخصوص اينهاست اما شاگردان اينها كه راهي راه اينها هستند ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[20] در غالب اين جايزهها بعد از اينكه نام انبيا(عليهم السلام) و پاداش آنها را ذكر ميكند ميفرمايد ما اينچنين به مؤمنين جايزه ميدهيم جريان ذكر يونسي هم همين است ديگر اين ذكر يونسيه كه خيليها تجربه كردند ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ٭ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ﴾[21] تا اينجا براي يونس است ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني اينچنين نيست كه اين ذكر مخصوص يونس(سلام الله عليه) باشد اين نجاتدادن مخصوص او باشد نه، حالا آن مرحلهٴ كاملش براي اينهاست نظير همان سنگي كه در بحثهاي قبل اشاره شد خب همهٴ احجار و اشجار مسبِّح الهياند ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[22] اما در بين اينها يك برجستگي براي بعضي از اشجار هست كه از آن شجر وجود مبارك موساي كليم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[23] ميشنود بعضي از احجار هستند كه از آن احجار وجود مبارك پيغمبر سلام خاص ميشنود كه ميفرمايد اين سنگ قبل از اينكه من پيامبر بشوم به من سلام ميكردند و من الآن ميشناسمش همه مسبّحاند منتها بعضيها شجر، بعضيها حجر آن ذكر برجستهتر را دارد اينجا هم همين طور است انبيا و اولياي الهي از فيض برتري برخوردارند اما تعليم ذيل آيه عام است فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[24] خب پس بنابراين اگر كسي داراي چشم بود و داراي دست بود يعني خوب فهميد و خوب عمل كرد جايزهاش اين است كه خانهاش ياد است وقتي بفهمد خانهاش يادش است جاي ديگر نميرود ديگر خب ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ﴾[25] در جريان يحيي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ برخيها خواستند بگويند اين حكم نبوّت است سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمودند چون در آيات فراوان حكم در قبال نبوّت و در كنار نبوّت قرار گرفت منظور از حكم نبوّت نيست كه اين بحث در مباحثات ديروز اشاره شد گوشهاي از اين در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هست كه حكم در كنار نبوّت است آيهٴ نود سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ چون تفصيل قاطع شركت است پس منظور از حكم, نبوّت نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» هم حكم در كنار نبوّت ذكر شده باز بر اساس اينكه تفصيل قاطع شركت است منظور از حكم نبوّت نيست آيهٴ شانزده سورهٴ «جاثيه» اين است ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ اين فرمايش در سورهٴ «جاثيه» و سورهٴ «انعام» درست است اما در محلّ بحث آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه نبوّت ذكر نشده ما شاهدي نداريم بر اينكه حكم در اينجا مقابل نبوّت است احتمالاً قابل تطبيق بر نبوّت است مگر اينكه آنها را قرينه قرار بدهيد كه حتماً حكم غير از نبوّت است ولي به هر حال حكم و حكمت در اصطلاح قرآن كريم يك درك خاصّي از معارف الهي است البته حكمت به اصطلاح قرآن كريم حكمتِ مصطلح حوزه نيست چه اينكه فقه به اصطلاح قرآن كريم فقه مصطلح حوزهها نيست فقه مصطلح حوزهها حكمت است چه اينكه حكمت مصطلح حوزهها هم فقه است فقه به معناي دينشناسي حالا خواه اصول خواه فروع بر علوم عقلي صادق است چه اينكه حكمت بر فقه هم منطبق است اما اينجا كه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ در دوران كودكي ما حكمت آموختيم اين هم قابل تطبيق بر نبوّت است و هم قابل تطبيق بر نوع خاصّي از ادراك معارف الهي. چند نعمت را ذات اقدس الهي به وجود مبارك يحيي داد قبلاً اشاره شد كه از اين ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[26] وجود مبارك يحيي مظهر ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[27] است مستحضريد كه اولياي الهي كه مظاهر اسماي حسناي خداياند اين مظهريّت براي بعضيها نسبي است براي بعضيها مطلق است مطلقش براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه اوّلين صادر است كه «أوّل ما خَلق الله نوري»[28] او مظهر تامّ ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است مظهر اسم اعظم است به طور مطلق در بين ممكنات اما هر كدام از ممكنات ديگر مظهر ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ هستند دربارهٴ اسمي از اسماي خاصّه وجود مبارك يحيي از همين قبيل است وگرنه آن اطلاقش يعني مظهر ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ بالقول المطلق وجود مبارك رسول گرامي است. خب, اينكه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ مطالب ديگري را هم فرمود كه ما به وجود مبارك يحيي داديم و آن مطالب عبارت از اين است ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً ٭ وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً﴾ ما چند چيز به او داديم او هم چند وصف را فراهم كرد كه البته آنها هم باز به عنايت الهي بود ما هم مجدّداً چند پاداش به او داديم اين يك در بين عطاي خودش را ذكر ميكند عمل صالح او را ذكر ميكند بعد پاداش او را هم ذكر ميكند فرمود ما به او كتاب داديم و گفتيم كتاب را بقوّةٍ بگير او هم بقوّةٍ گرفت چون بقوّةٍ گرفت سهتا كار كرد آن سهتا كار را ميگوييم ما هم سه بار به او سلام فرستاديم براي اينكه آن سهتا كار را خوب كرده پس ما گفتيم ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ اين بقوّةٍ گرفت و نتيجهاش آن سه كار بود ما هم سه سلام سه جايزه به او داديم كه آنها را ذكر ميكنيم خب ما غير از اينكه به او گفتيم ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ چيزهاي ديگري هم به او اعطا كرديم ﴿آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ يك, ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا﴾ اين ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ هم ميتواند گرچه از نظر آيه, آيهٴ بعد است ميتواند متعلّق باشد به ﴿آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ﴾ يعني ﴿آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ «مِن لدنّا آتيناه» هم متعلّق باشد به ﴿وَحَنَاناً﴾ كه علي التنازع مفعول واسطه باشد براي هر دو «آتيناه الحكم من لدنّا, آتيناه حناناً مِن لدنّا» همه چيز لدي اللهي است منتها بعضي از امور اسباب دخيل است بعضي از امور اسباب دخيل نيست آنجايي كه اسباب دخيل نيست لدي اللهي و لدنّي بودنش شفاف است آنجا كه اسباب دخيل است ما عادت كرديم به علل و اسباب اسناد بدهيم وگرنه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[29]. خب, ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا﴾ ما يك حَنان, يك انعطاف, يك گرايش, يك علاقه, يك كِششي بين ما و او هست او شيفتهٴ ماست ما حنّانيم از اين حنّان بودن به او حنان داديم عاطفه داديم, عطوفش كرديم, مهربان كرديم, وابسته به خودمان كرديم اين دلبستهٴ ماست اين سيّد است و حصور است و به چيزي دلبسته نيست و دلبستهٴ ماست ﴿وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا﴾. باز چه داديم ﴿زَكَاةً﴾ به او نموّ داديم, طهارت داديم اينكه فرمود: ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[30] از همين قبيل است خب حالا اينقدر اين مطالب نازل شده است كه آمدند گفتند زكات يعني بركت است, صدقه است صدقهاي به زكريا داديم و باعث بركت است اينها همان «فأحملوه علي أحسن الوجوه»[31] است قرآن بر آن مراحل عاليتر بايد حمل بشود فرمود ما او را زكات داديم يعني طهارت داديم تطهيرش كرديم اين بيان نوراني را مرحوم امينالاسلام در ذيل آيه ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[32] از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾ يعني «يُطهّرهم عن كلَّ شيءً سوي الله»[33] اين مضمون آيه اين حرف چه كسي است هر علاقهاي انسان در برابر آن جمالِ محض دَنَس است فرمود اين شراب اهل بهشت را از هر چه غير خداست از چركِ هر چه غير خداست پاك كرده اين از غرر روايات ماست مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان ذيل آيه ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾ ذكر ميكند وقتي ساقي او باشد چنين شرابي را هم عطا ميكند خب زكات هم داديم به او طهارت داديم حالا اينچنين كه ما كرديم او چه كرد؟ او نسبت به ما تقوا داشت در خانوادهاش بار بود در جامعه جبّار عصي نبود ببينيد اينها خيال كردند عصيّ يعني با خدا معصيت نكرده خب نسبت به خدا كه جبّاري نميشود كه انسان بالأخره سه رابطه دارد با خداي خود با محيط زندگي خود با جامعه, با خداي خودش ﴿كَانَ تَقِيّاً﴾ در محيط خانواده ﴿بِرّاً بِوالِدَيهِ﴾ بود, در محيط جامعه نسبت به كسي اهل جبر و ستم و ظلم و عصيان نبود بارّ را بارّ گفتند برّ را برّ گفتند چون دريادل است و صحراصفت به كدام بخش از صحرا كوچه و بازار را كه نميگويند برّ كه به بيابان وسيع ميگويند برّ آن انساني كه خيرش خيلي وسيع است بارّ است آن ذوالبرّي كه مثل برّ است ميگويند بارّ است وگرنه به هر آدمي نيكوصفتي نميگويند اين برٌّ جزء ابرار است بارّ است چه اينكه در اصطلاح حوزوي به چه كسي ميگويند بحرالعلوم آن كه انبار علم باشد آن كه حافظ مثلاً چندين جلد كتاب باشد آنكه بحر نيست دريا مثل استخر نيست كه آب در آن ذخيره بشود اين آبهاي فراواني كه از باران و امثال باران خدا به دريا داد او به قدري هنرمند است كه خودش گوهر ميسازد اين ميشود بحر اين دريا گوهر دارد موزهها هم گوهر دارند بانكها هم گوهر دارند اما آنها دريا نيستند آنها را از خارج يك مقدار گوهر در آن ريختند بعد برميدارند موزه و بانك و مانند آن با دريا فرق ميكند به كسي ميگويند بحرالعلوم كه نوآوري داشته باشد, ابتكار داشته باشد نه مجمع خاطرات باشد چيزهايي را حفظ كرده باشد ميگويند متبحّر است يعني اين, بحرالعلوم است يعني اين, و اگر كسي بارّ شد جزء ابرار شد و برّ شد و مانند آن يعني صحراصفت است وسيع است و اگر تنگنظر باشد شرح صدر نداشته باشد جزء ابرار نيست وجود مبارك يحيي نسبت به مسائل خانوادگي صحراصفت بود شرح صدر داشت پس نسبت به پروردگارش تقيّ بود, نسبت به مسائل خانوادگي بارّ بود نسبت به جامعه هم جبّار عصيّ نبود نه نسبت به خدا عصي نبود خب جبّار را چه كار ميكنيد اينها اين عصي را نسبت به خود زدند نسبت به فرمان خدا معصيت نميكرد خب اينكه اول بود نسبت به فرمان خدا باتقوا بود اگر مَلكهٴ تقوا ثابت است ديگر بعد نميگويند معصيت نكرده كه نسبت به جامعه و خلق خدا اين است. خب, اگر خداي سبحان از راه وحي فرمود بقوّةٍ بگير و اگر در دوران خردسالي به او حكم داد واگر گرايش و حنان و عاطفه به او عطا كرد و اگر طهارت به او عطا كرد او هم به قوّت اينها را گرفت هم كتاب را به قوّت گرفت, هم حكم را به قوّت گرفت, هم حنان را به قوّت گرفت, هم طهارت را به قوّت گرفت, لذا هم تقواي او كامل بود هم نسبت به مسائل خانوادگي كه جاي حنان و عاطفه و رأفت و رحمت و مهرباني است به قوّت گرفت هم نسبت به جامعه ﴿وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً﴾ به قوّت گرفت پاداشي كه خداي سبحان داد فرمود: ﴿وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص280.
[2] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 13.
[3] . سورهٴ نساء, آيهٴ 163.
[4] . سورهٴ مريم, آيهٴ 16.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 63.
[6] . بحارالأنوار, ج13, ص226.
[7] . سورهٴ ص, آيهٴ 29.
[8] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[9] . سورهٴ صف, آيهٴ 4.
[10] . سورهٴ توبه, آيهٴ 123.
[11] . سورهٴ توبه, آيهٴ 73.
[12] . سورهٴ توبه. آيهٴ 123.
[13] . سورهٴ عنكبوت. آيهٴ 41.
[14] . سورهٴ بقره. آيهٴ 93.
[15] . سورهٴ مؤمنون. آيهٴ 68.
[16] . سورهٴ نساء. آيهٴ 82.
[17] . سورهٴ ص, آيهٴ 46.
[18] . سورهٴ ص, آيهٴ 46.
[19] . سورهٴ حاقه. آيهٴ 30.
[20] . سورهٴ صافات, آيهٴ 110.
[21] . سورهٴ انبياء, آيات 87 و 88.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[23] . سورهٴ قصص, آيهٴ 30.
[24] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 88.
[25] . سورهٴ ص, آيهٴ 46.
[26] . سورهٴ مريم, آيهٴ 7.
[27] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 11.
[28] . بحارالأنوار, ج1, ص97.
[29] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[30] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 33.
[31] . عولاي اللئالي, ج4, ص105.
[32] . سورهٴ انسان, آيهٴ 21.
[33] . تفسير مجمعالبيان, ج10, ص623.