اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿...وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً ﴿8﴾ قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً ﴿9﴾ قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً ﴿10﴾ فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ﴿11﴾
تاكنون روشن شد كه وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) به ذات اقدس الهي عرض كرد هم من سابقهٴ دعا كردن دارم يك, هم سنّت شما بر اجابت دعاهاي من است دو, كه ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[1] ناظر به اين دو مطلب است نه من از دعا كردن محرومم نه من از اجابت دعايم به وسيلهٴ شما محرومم لكن اين بار امري ميخواهم كه نسبت به من معتاد نيست ولي از سنّت شما دور نيست براي من بعيد است ولي از سنّت شما بعيد نيست و آن اينكه ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[2] خواستهٴ وجود مبارك زكريا به صورت شفاف و روشن فرزند است ديگر از اين عبارت روشنتر لازم نيست وقتي طبق آيهٴ سورهٴ «آلعمران» معلوم شد كه خواستهٴ زكريا(سلام الله عليه) فرزند است در تعبير ﴿وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾[3] اگر دربارهٴ ارث ترديدي است كه آيا ارث و نبوّت است يا ارث الإرث والحكمة است يا ارث المال وقتي به قرآن كريم مراجعه ميكنيم ميبينيم در همهٴ موارد مخصوصاً دربارهٴ ارث فرزند اين كلمهٴ ارث ذكر شد ارث مال است در هيچ جاي قرآن سخن از ارثِ نبوّت, ارث علم, ارث حكمت مطرح نيست نعم, ميشود گفت «العلماء ورثة الأنبياء»[4] كلمهٴ ارث را دربارهٴ علم, دربارهٴ حكمت به كار برد اما مع القرينه پس وجود مبارك زكريا خواستهاش مشخص است سنّت او هم مشخص است و يقين هم دارد كه ذات اقدس الهي به دعاي او پاسخ مثبت ميدهد چه اينكه انبيا(عليهم السلام) اينچنين بودند و ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نيازهاي شخصي انبيا را ذكر كرد و اجابت اين ادعيه شخصي را هم بازگو كرد در آيهٴ 83 به بعد سورهٴ «انبياء» اين است كه ﴿وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ كه يك نياز شخصي بود ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ﴾ بعد دربارهٴ ذوالنّون فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً﴾ آيهٴ 87 همان سورهٴ «انبياء» ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ٭ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ كه يك نياز شخصي بود ﴿وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَي رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ٭ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي﴾ اينها همهاش نشانهٴ آن است كه اينها امور شخصي خواستند و ذات اقدس الهي هم جواب داد و وجود مبارك زكريا هم به اين امر جازم بود پس ارث همين قبيل است, اما دربارهٴ ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ درست است كه بدن حادثِ زماني است اما ارواح را ذات اقدس الهي قبل از سماوات و ارض خلق كرده است وقتي قبل از آسمان و زمين باشد يعني قبل از زمان است بالأخره زميني ميخواهد, يك منظومه شمسي ميخواهد, يك حركت زمين به دور خود ميخواهد تا ليل و نهار پديد بيايد, يك حركت زمين به دور شمس ميطلبد تا ماه و سال پديد بيايد اگر نه شمس باشد نه قمر, نه ارض باشد نه سما زماني در كار نيست در آن حوزه ارواح انبيا, ارواح مؤمنين اينها را خدا آفريد آن موجودات كه قبل از آسمان و زميناند فقط حادثِ ذاتياند, مخلوق الهياند, ممكناند, فقيرِ محضاند و مانند آن اما سال و ماه بر آنها نگذشت اگر بساط آسمان و زمين هم جمع بشود كه ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[5] اين صحنه كاملاً برچيده بشود ديگر زمان و زميني در كار نيست آن موجوداتي كه قبل از زمان خلق شده بودند فقط حادث ذاتياند اين براي ارواح, اما ابدان البته حادث زمانياند اين ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ معنايش اين نيست كه من از ازل چيزي را آفريدم اين «ليس» تام قبلاً صادق بود الآن «كان» تامّه ناقص است قبلاً چيزي لا شيء بود لا يَصدق عليه شيء بود سالبه به انتفاء موضوع بود الآن موضوعي پيدا شد و آن شيء است نه اينكه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ معنايش اين است كه من تو را از عدم خلق كردم يعني تو از چيزي خلق نشدي, خب.
پرسش:...
پاسخ: خب, آنجا با قرينه همراه است اگر اينجا چون ورثهٴ انبيا مشخصاند كه علماياند و امثال ذلك اما وقتي در قرآن كريم هيچ جا كلمهٴ ارث به معناي ارث النبوّه, ارث الولايه, ارث الامامه, ارث العلم, ارث الحكمه به كار نرفت همه جا ارث مال به كار رفت مخصوصاً دربارهٴ فرزند معلوم ميشود كه اين ﴿يَرِثُنِي﴾[6] هم ارث مال است ديگر خود زكريا(سلام الله عليه) متعدّد بود نظير اسماعيل صادق الوعد با اسماعيل ذبيح اين بايد مشخص بشود كه چندتا زكريا بود و در كدام عصر زندگي ميكردند اين هم يك مطلب, و زكريا گفتند از نوههاي هارون برادر موساي كليم(سلام الله عليهما) بود مطلب ديگر, پسرعموهاي زكريا اگر اسرائيلي بودند خود زكريا ديگر لازم نيست اسرائيلي باشد مطلب سوم, عيال زكريا چون همشيرهٴ مريم(سلام الله عليهما) بود اينها فرزندان سليماناند آليعقوباند اگر فرمود: ﴿مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[7] به لحاظ همسر است اين دو, اگر خود زكريا(سلام الله عليه) از آليعقوب باشد باز هم اين دعا صادق است براي اينكه ميگوييد نه تنها من, دودمان من, خاندان من ميخواهم محفوظ باشد, اجداد من ميخواهم محفوظ باشند تو وارث همهٴ اينها ميتواني باشي.
پرسش: حاج آقا حضرت زكريا شوهرخالهٴ حضرت مريم است.
پاسخ: نه, شوهرخالهٴ حضرت عيسي بود خواهر مريم همسر حضرت زكريا بود اينها خواهر خواهر بودند و عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) پسرخاله بودند و اين داستانها هست كه وجود مبارك يحيي در رَحِم مادر به عيسي در رَحِم مادر سلام عرض ميكرد اين در كتابهاي ادبي و نظمي و شعري در شعراي پيشين هست به هر تقدير اينها خواهر يكديگر بودند و وجود مبارك زكريا شوهرخالهٴ عيسي بود نه شوهرخالهٴ مريم حالا اينها بايد بحث تاريخي بشود اينها مهم نيست منظور آن است كه اگر خود زكريا از آليعقوب باشد باز درست است كه ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾[8] اگر خودش از آليعقوب نباشد پسرعموهاي او باشند چون همسر او از آليعقوب بود باز اين تعبير درست است كه بفرمايد: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ اما اينكه فرمود: ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[9] اگر اين سَمي به معناي همنام باشد معلوم ميشود نامي را كه ذات اقدس الهي انتخاب ميكند نامِ بابركتي است و برخيها نقل كردند كه يحيي عربي نيست أعجمي است معلوم ميشود لغتي را كه خداي سبحان او را انتخاب بكند چه تازي, چه فارسي قداست دارد يحيي اگر عربي است به عربي منتقل شده است نظير «يَعيش» و «يَأمرُ» و امثال ذلك كه اسماي بعضيهاست از فعل به اسم منتقل شده ولي گفتند يحيي اعجمي است اين در اعرابش مشخص ميشود اما اينكه فرمود من قبل از او براي او سَمي قرار ندادم اگر به اين معنا باشد يعني مَثيل و نظيري قرار ندادم براي اينكه وجود مبارك عيسي بعد از يحيي(سلام الله عليهما) به دنيا آمده اگر عيسي در دوران كودكي فرمود: ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[10] در دوران كودكي فرمود و ذات اقدس الهي دربارهٴ يحيي هم فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾[11] و مانند آن, چون وجود مبارك عيسي بعد از يحيي بود پس تا زمان يحيي كسي به اين خصيصه مختص نشده بود كه از يك پدر و مادر اينچنيني به دنيا بيايد در دوران كودكي نبوّت بگيرد و سيّد حَصور باشد و مانند آن, اگر فرمود: ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[12] از همين قبيل است حالا يا همنام يا سَمي به معناي نظير چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «مريم» دربارهٴ ذات اقدس الهي آمده است كه آيهٴ 65 همين سوره دربارهٴ ذات اقدس الهي اين است كه ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً﴾[13] خدا سَمي ندارد يعني نظير ندارد ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ است وجود مبارك يحيي هم مظهر ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ است و اما اينكه گفته شد او مظهر حيات است حيات دو قِسم است نظير علم يك حيات ذاتي است كه عين ذات اقدس الهي است يك حيات فعلي است كه از احياي الهي انتزاع ميشود بعضي از اسما اسمِ ذات و اسم فعل دوتاست نظير قدرت, قدرت صفت ذات است و شئون قدرت, شُعب قدرت كه خَلق و رزق و شفا و امثال ذلك باشد اينها قدرت نيستند اينها هر كدام نام خاص دارند ديگر قدرت ذاتي و قدرت فعلي نداريم اما علم همين «عين» و «لام» و «ميم» اين دو قسم است يك علم ذاتي داريم كه عين ذات اقدس الهي است يك علم فعلي داريم كه در مقام فعل است و از معلوم انتزاع ميشود اين در بحثهاي امتحاني گذشت كه خدا ميفرمايد ما يك عده را امتحان ميكنيم ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾[14] يا ميفرمايد شما خيال نكنيد همين كه گفتيد ما مؤمنيم اكتفا بشود ما شما را ميآزماييم به جبهه رفتن و امثال ذلك ﴿لِنَعْلَمَ﴾ كه چه كسي صابر است چه كسي صابر نيست اين ﴿لِنَعْلَمَ﴾, ﴿لِنَعْلَمَ﴾ در قرآن كم نيست اين علم, علم فعلي است نه علم ذاتي. فتحصّل كه بعضي از هم اسم ذاتاند هم اسم فعل و در لفظ مشتركاند نظير علم, نظير اراده و مانند آن, بعضي اسما نه خير صفت ذات نام خاص دارد و صفت فعل نام مخصوص, حالا اينجا ذات مقدس زكريا(سلام الله عليه) عرض كرد كه من براي اينكه روشن بشود چه موقع اين وعده وفا ميشود علامت ميخواهم اينكه زكريا(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ اين همان طور كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد مناسب اين است كه بر زمان وفاي به وعده حمل بشود دوتا احتمال ديگر هم داده شد يك احتمال از اين دو احتمال قابل قبول هست اما احتمال ديگر مردود است آن احتمالي كه قابل قبول هست تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است كه نظير وجود مبارك حضرت ابراهيم كه حضرت ابراهيم وقتي به ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[15] خداوند فرمود: ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾ عرض كرد ﴿بَلَي وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ اين براي درجهٴ برتر و والاتر از كشف و شهود علامتي ميخواهد اين چيز بدي نيست بلكه خوب هم هست حالا اين توضيح دارد كه بايد عرض بشود. احتمال بعدي كه مردود است اين است كه وجود مبارك زكريا ـ معاذ الله ـ شك داشت كه اين حرف, حرف فرشتههاست يا حرف شيطان است جزء القائات شيطان است يا القاي فرشته است چون شك داشت از خدا آيت و علامت طلب كرد اين احتمال مردود است براي اينكه ذات اقدس الهي طبق آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بيان كرد فرمود آيهٴ 39 سورهٴ «آلعمران» اين بود ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَي مُصَدِّقاً﴾ خب اگر خدا بفرمايد ما ملائكه را فرستاديم ملائكه به او بشارت دادند آن پيغمبر نتواند مَلَك را از غير ملك, پيام ملك را از وسوسه و القائات شيطان تشخيص بدهد ـ معاذ الله ـ او پيغمبر است؟! با اينكه خدا بالصراحه فرمود ملائكه را ما فرستاديم ملائكه با او گفتگو كردند بشارت دادند او سخني گفته ملائكه سخني گفتند ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ پس اين احتمال مردود است. سرّ مردود بودن اين احتمال اين است كه ماها كه گرفتار علم حصولي هستيم چه در حوزه چه در دانشگاه مطالب نظري را به وسيلهٴ بديهي ميفهميم تصوّرات نظري را با تصوّر بديهي ميفهميم, تصديقهاي نظري را با تصديقهاي بديهي ميفهميم ما اگر مطلبي را شك داشتيم معناي كلمهاي را متوجه نشديم ما را منتقل ميكنند به بديهيترين مفهوم تصوّري و آن مفهوم وجود و عدم است وقتي به وجود و عدم رسيديم ديگر براي ما شفاف ميشود وجود يعني هستي, عدم يعني نيستي كسي ممكن است در عالَم باشد انسان باشد معناي هستي و نيستي را نفهمد اينكه نيست اين بديهي است از اين بديهيات ما مفاهيم نظري را كشف ميكنيم اين دربارهٴ تصوّرات, دربارهٴ تصديقات هم ما هر مطلبي را براي اثبات بالأخره به اجتماع ضدّين و اجتماع نقيضين و امثال ذلك منتهي ميشويم بعد به اينكه اجتماع نقيضين محال است بسنده ميكنيم وقتي رسيديم به اينجا كه اگر فلان مطلب اينچنين باشد كه شما ميگوييم مثلاً لازمهاش جمع نقيضين است جمع نقيضين هم كه محال است يعني يك شيء هم باشد هم نباشد در امتناع اجتماع نقيضين كه يك قضيه اوّلي است هيچ شكّي نيست اين سرمايه ماست اگر اين را از آدم بگيرند هيچ دركي براي آدم نميماند پس ما يعني بشرهاي عادي در مفاهيم حصولي و علمهاي عادي نظري را از بديهي ميگيريم اين كارِ ماست در مسئلهٴ كشف و شهود هم بشرح ايضاً آنهايي كه به سراغ كشف و شهود ميروند در راه تهذيب نفساند عدهاي تمثّلات نفساني گيرشان ميآيد هيچ, يك عده به دام القائات شيطاني ميافتند اين هم هيچ, يك عده از مثال منفصل طَرفي ميبندند ولي مخلوط است مشوب است گاهي حق است گاهي باطل يعني گاهي درست ارتباط پيدا ميكنند گاهي مثلاً درست ارتباط پيدا نميكنند اينها قابل اصلاح است انبياي الهي با كشف و شهود كار ميكنند كشف و شهود اينها كشف و شهود اوّلي است نه بديهي فضلاً از نظري, نظري احتياج به برهان دارد و بايد هم برهان اقامه كرد دوتا كار در مطالب نظري هست بديهي برهان دارد ولي نيازي به برهان ندارد اجتماع ضدّين همهٴ ما ميدانيم محال است اين بديهي است اوّلي نيست اجتماع مثلين محال است همهٴ اينها برهان دارند چون بازگشت اينها به اجتماع نقضين است نيازي به برهان ندارند دو دوتا چهارتا حتماً برهان دارد ولي نيازي به برهان ندارد اين ميشود بديهي, اوّلي آن است كه اصلاً برهانپذير نيست مثل اجتماع نقيضين به هيچ وجه نميشود اجتماع نقيضين را برهاني كرد پس ما يك اوّلي داريم يك بديهي داريم يك نظري اينكه در كتابهاي منطق از اجتماع نقيضين به مبدأ المبادي ياد ميكنند سرّش همين است كه او دليل بديهيها هم هست اگر اجتماع نقيضين نباشد اجتماع مثلين دليلي بر محالبودنش نيست اجتماع ضدّين هم دليل نيست دوتا ضد با هم جمع بشود مگر چطور ميشود اگر ما اجتماع نقيضين نداشته باشيم هيچ راهي براي اثبات امتناع اجتماع ضدّين نداريم اما وقتي چون او را داريم ميگوييم اگر اجتماع ضدّين بشود به اجتماع نقيضين برميگردد چرا, براي اينكه اگر الف ضدّ باء است و باء ضدّ الف است چون الف ضدّ باء است وقتي آمد باء حتماً بايد نباشد پس باء يقيناً نيست اين يك, اگر باء موجود باشد الف حتماً نبايد باشد چرا, چون باء ضدّ الف است و طارد الف است اين دو, اگر الف و باء هر دو باشند يعني الف هم هست هم نيست, باء هم هست هم نيست لذا بازگشت اجتماع ضدّين به اجتماع نقيضين است و چون اجتماع نقيضين مستحل بالذّات است اجتماع ضدّين هم مستحيل بالذّات اين سرمايهٴ علوم حصولي ما, در كشف و شهود مشاهدات انبيا به منزلهٴ اوّلي است فضلاً از بديهي شكبردار نيست اينها به منطقهاي ميرسند كه اصلاً باطل در آن منطقه نيست وقتي باطل در آن منطقه نبود شكّي هم در آن منطقه نيست اگر ما خواستيم دربارهٴ چيزي شك بكنيم الاّ ولابد بايد دو امر باشد قد مرَّ غير مرّ اين مثال بازگو شد كه اگر كسي خواست شك بكند در چيزي الاّ ولابد آنجا حتماً بايد دو چيز باشد اگر وارد كتابخانهاي شديم اين كتابخانه كتابهاي زياد دارد يك ميليون كتاب دارد و همهٴ اين كتابها هم قرآن است ما هر كتابي را از نزديك يا دور ببينيم يقين داريم قرآن است ديگر چون اينجا غير از قرآن چيز ديگر نيست اما اگر وارد كتابخانهاي شديم كه بعضي از قسمتهايش قرآن بود بعضي از قسمتهايش غير قرآن آن وقت كتابي را ما از دور ديديم اينجا جاي شك است نميدانيم كه اين قرآن است يا غير قرآن بايد برويم از نزديك بررسي كنيم پس اگر در جايي دو شيء نبود فقط يك شيء بود آنجا اصلاً شك حضور ندارد انبيا(عليهم السلام) ميرسند بالا ميآيند, بالا ميآيند تا به مقام مخلَصين آنجا اصلاً باطل نيست وقتي بطلان در آن منطقه نبود شيطان كه در آنجا حضور ندارد تا القا بكند شيطنت تجرّدش تا تجرّدهاي وهمي است ديگر به مرحلهٴ بالا بار نمييابد آنجا جا براي شيطان و شيطنت نيست جا براي وهم و خيال نيست جا براي بطلان نيست هر چه هست حق است اگر در حوزهاي جز حق چيز ديگر نبود اين پيغمبر هر چه را ديد حق است اصلاً شك در آنجا وجود ندارد اين از غرر روايات ماست كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول اصول كافي از صحابي نقل ميكند كه از وجود مبارك ظاهراً امام صادق(سلام الله عليه) ميپرسد كه انبيا از كجا ميفهمند پيغمبر شدند؟ فرمود: «يوفّق لذلك» خب او توضيح ميخواهد انسان وقتي به مقام نبوّت رسيد به جايي ميرسد كه اصلاً از هيچ كسي شما سؤال ميكنيد به چه دليل اجتماع نقيضين باطل است؟ چون ميگوييم معلوم بالذّات است ديگر اوّلي بالذّات است نبيّ آنچنان است اين يك بيان نوراني از وجود مبارك حضرت امير است يك مطلب عميقي از حضرت سؤال كردند حضرت بدون درنگ جواب داد آن شخص عرض كرد اين مطلبِ عميق علمي است شما چطور بدون مطالعه جواب دادي؟ حضرت فرمود چندتاست عرض كرد اين انگشتهاي شماست پنجتاست فرمود چرا فكر نكردي, عرض كرد خب چيز روشني است من وقتي ميبينم دست شما پنجتا انگشت دارد ديگر فكر كردن لازم ندارد فرمود معارف الهي نزد ما اين طور است اين «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» از همين قبيل است «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[16] از همين قبيل است. خب, اگر نبي به جايي ميرسد كه در آنجا بطلان نيست چون بطلان منشأ شيطنت و وسوسه و وهم و خيال است در عقلِ ناب جا براي وهم و خيال و گمان و امثال ذلك نيست آنجا هر چه هست حق است اگر هر چه هست حق است جا براي شك نيست چون غير از حق اگر چيز ديگري بود يعني باطل آنگاه مطلبي كه پديد ميآمد جا براي شك بود ولي اگر در حوزهاي غير از الف چيز ديگر نيست انسان هر چه ميبيند يقين دارد كه الف است ديگر در فضاي وحي و نبوّت اينچنين است اصلاً جا براي شك نيست وجود مبارك زكريا فرشتهها را ميشناخت ديگر در دوران پيري آن حضرت بود فرشتهها آمدند بشارت دادند با او گفتگو كردند او سؤال كردند او سؤال كرد اينها جواب دادند بعد شك ميكند كه ـ معاذ الله ـ اين حرف شيطان است يا حرف فرشته است پس احتمال سوم بيّنالغي است.
پرسش: اينجا ندا به معني گفتگو است؟
پاسخ: بله ديگر گفت چگونه؟ گفتند: ﴿قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ﴾ اينها همه گفتگوست ديگر چطور شده, گفتند: ﴿كَذلِكَ﴾ يعني امر اينچنين است بعد خطاب كردند به زكريا ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ خداي تو اين پيام را فرستاده كه دادن فرزند به پدر و مادر فرتوت و نازا بر من آسان است اينها همه گفتگوست ديگر.
پرسش: راجع به حضرت آدم سوره آورديد خب, مقام پيغمبري را داشت و بعد دچار وسوسه شيطان شد.
پاسخ: آن در عالَم قبل از نبوّت بود در آن سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در يك عالَم ديگري بود اولاً, هنوز به زمين نيامدند و قبل از نبوّت حضرت آدم(سلام الله عليه) بود ثانياً, چون دارد كه ﴿اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾[17] هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم در سورهٴ مباركهٴ «طه» جريان نبوّت حضرت آدم بعد از هبوط الي الأرض است نه آنجا, آنجا يك حساب خاصّ خودش را دارد به هر تقدير زكريايي كه دوران فراواني از نبوّت را پشت سر گذاشت هرگز در گفتگوي خود با فرشتهها شك نميكند كه اين فرشته بود, خب.
پرسش: حاج آقا نماز خواندن با وحي نازل شدن چطور جمع ميشود؟
پاسخ: اينكه گفتگو آسان است ديگر اين كلام آدمي نيست كه نماز را باطل كند كه.
پرسش: اينكه حرفهايي زكريا در چند جاي قرآن به وجههاي مختلف ذكر كرده شايد نقل به مضمون است خب ايرادي وارد بشود اگر بگوييم همان حرف را نقل ميكند چرا مختلف شده.
پاسخ: نقل به مضمون اگر باشد چه ايرادي دارد؟
پرسش: ايرادش اين است كه خب كمي سست ميشود پايههاي آن.
پاسخ: نه, آنها يقيناً نقل مضمون است براي اينكه عِبري و عربي و تازي و اينها يكسان نبود كه تمام گفتگوهايي كه وجود مبارك موساي كليم با فراعنه داشت به زبان عِبري و سرياني و امثال اينها بود انبياي ديگر كه عربي سخن نميگفتند همهٴ اينها نقل به مضمون است ولي ذات اقدس الهي آن مضمون را امينانه و صادقانه نقل ميكند يك, پس منقول حق است نقلْ معجزه است دو, طرزي قالببندي كرده كه احدي نميتواند آن مضمون را به اين لفظ در بياورد, خب.
پرسش: ترك أولاهاي انبيا به خاطر چيست؟
پاسخ: ترك اُوليٰ ندارند كه, اگر مقام برتري براي آنها فرض بشود يعني انبيا چون ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[18] يك, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[19] دو, ممكن است وقتي پيغمبري را با پيغمبر ديگر(عليهما السلام) ميسنجند چون آن اوّلي اعلم و افضل از دومي است كارِ دومي بالقياس به اوّلي مثلاً ترك اُوليٰ باشد چون اينها كه يكسان نيستند كه اگر بالصراحه فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[20] يك آيه, ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[21] آيهٴ ديگر آن وقت كارهاي اينها را كه ما به يكديگر ميسنجيم ميبينيم اين كار نسبت به كاري كه فلان پيامبر برتر انجام دادهاند مثلاً در درجهٴ متوسط قرار دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله, آنجا سه قسمت بحث شد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود سه قسمت بحث شد در هر سه قسمت عصمت وجود مبارك پيغمبر محفوظ بود, خب.
﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ يعني آن فرستاده گفت امر اينچنين است و خداي متعال فرمود كه آسان است ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾, ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ علامت قرار بده, علامتي كه ذات اقدس الهي قرار ميدهد آيت خداست ديگر اين آيت, معجزه درجاتي دارد گاهي حرفزدن معجزه است كه كسي كه قدرت بر تكلّم ندارد عادتاً قادر بر تكلّم بشود بر اساس خرق عادت اين تكلّم معجزه است يك, گاهي عجز از تكلّم معجزه است يعني كسي كه قدرت بر تكلّم دارد عادتاً با حفظ همهٴ دستگاه گويش او عاجز از گفتن بشود اين دو, قسم سوم آن است كه نه تكلّم معجزه است نه عجز از او, كلام معجزه است نه تكلّم اين سه قسم را ذات اقدس الهي در قرآن كريم بيان كرده آنجا كه تكلّم معجزه است يعني كسي كه طبق جريان عادي عاجز از حرفزدن است و ديگران هم كه در اين شرايطاند عاجز از حرفزدناند ولي او به طور فصيح سخن ميگويد ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[22] اگر عدهاي گفتند: ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً﴾[23] براي آنكه عادت بر اين نيست كه يك كودكِ گهوارهاي بتواند سخن بگويد اين را ذات اقدس الهي به حرف در ميآورد اين تكلّم ميشود معجزه وجود مبارك زكريا با حفظ همهٴ عناصر دستگاه گويشي او از حرفزدن ماند و اين هيچ نقص پزشكي و طبّي نداشت به دليل اينكه هر چه خواست مناجات بكند ميتوانست, نماز بخواند ميتوانست, ذكر بگويد ميتوانست اما ميخواست با مردم حرف بزند نميتوانست اين ميشود معجزه, كاري كه بر خلاف عادت است و از هيچ كس ساخته نيست ميشود معجزه, گاهي قسم سوم است مثل كلام پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) اين ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[24] اين كلام يعني قرآن اين معجزه است هيچ كس نميتواند مثل اين كلام بياورد در اينجا وجود مبارك زكريا آيت خواست تا به استقبال شكر الهي برود خب من بايد بفهمم چه موقع اين وعده انجاز ميشود كه وظيفهٴ خودم را انجام بدهم اين كجا و آن ترديد كجا اينكه گفتند كه شما ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم﴾[25] يك بخش, بخش عملي است يك بخش, بخش علمي فرمود اين پايينها نباشيد يك, اين ميانهها هم نباشيد دو, سعي كنيد بالا برويد دسترسي به مراتب برتر داشته باشيد اين سه, ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم﴾ خداي سبحان خيلي از مسائل اخلاقي و حقوقي را ذكر كرده گفته اگر كسي نسبت به شما بد كرد شما هم ميتوانيد بد كنيد نه بايد بد كنيد ﴿مَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا﴾[26] اين امر به اعتدا در مقام توهّم حَذر است يعني ميتوانيد نسبت به او پاسخ مماثل بدهيد ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ اما ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[27] اگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾[28] اين اتاق مياني است اين كلاس مياني است بالاتر از عدل, احسان است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ خدا مرحوم صاحب جواهر را غريق رحمت كند يك عبارت تندي مرحوم صاحب حدائق در بعضي از عبارت چون ايشان از عبارتهاي تند زياد دارد نسبت به علماي اصولي چند جا عبارت تند داشت نسبت به علما و بزرگان اصولي مرحوم صاحب جواهر در بخشي از اين جواهر ميفرمايد اگر نبود آيهٴ پاياني سورهٴ «نحل» اين قلم ميتوانست جواب صاحب حدائق را بدهد وگرنه ما هم بالأخره ميتوانيم حرف بزنيم چون در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نحل» كما مرّ اين است كه ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾ اما ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[29] فرمود اگر نبود آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «نحل» ما هم صاحب حدائق را سرِ جايش مينشانديم خب اين طور كه با علما حرف نميزنند كه خب اين معنايش اين است كه ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم﴾[30] عدل واجب است ولي بالاتر از عدل هم كمالي هست ديگر قرآن هم آياتي دارد, درجاتي دارد شما نه تنها در مسائل عملي آن بالا را بگيريد در مسائل علمي هم آن بالا را بگيريد, خب زكريايي كه پيرمرد شد عمري را با فرشتهها گذراند بيايد بگوييم كه اين ـ معاذ الله ـ شك كرده اين حرفي كه ميبيند اين شك كرده كه حرف كيست خب اين را شما در تفسير فخررازي ببينيد در تفسير نميدانم ديگري ميبينيد و بعد آنها هم تا حدودي رد كردند اما در كلمات بزرگان شيعه اين طرز تفكر را هرگز نميبينيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مريم, آيهٴ 4.
[2] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[3] . سورهٴ مريم, آيات 5 و 6.
[4] . الكافي, ج1, ص32.
[5] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[6] . سورهٴ مريم, آيهٴ 6.
[7] . سورهٴ مريم, آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ مريم, آيهٴ 8.
[9] . سورهٴ مريم, آيهٴ 7.
[10] . سورهٴ مريم, آيهٴ 30.
[11] . سورهٴ مريم, آيهٴ 12.
[12] . سورهٴ مريم, آيهٴ 7.
[13] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.
[14] . سورهٴ كهف, آيهٴ 12.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 260.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 189.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 253.
[19] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 55.
[20] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 55.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 253.
[22] . سورهٴ مريم, آيهٴ 30.
[23] . سورهٴ مريم, آيهٴ 29.
[24] . سورهٴ نجم, آيات 3 و 4.
[25] . سورهٴ زمر, آيهٴ 55.
[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 194.
[27] . سورهٴ نحل, آيهٴ 126.
[28] . سورهٴ نحل, آيهٴ 90.
[29] . سورهٴ نحل, آيهٴ 126.
[30] . سورهٴ زمر, آيهٴ 55.