اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً ﴿27﴾ وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ﴿28﴾
بعد از اينكه جريان اصحاب كهف را آن مقداري كه لازم بود بيان فرمود و چيزهايي كه اثباتش آسان نيست يا مؤثّر نيست آنها را ذكر نفرمود نظير آنچه كه قرطبي در تفسير خود آورده كه اصحاب كهف بعد از آن بيداري دوباره رقود و خوابي داشتند تا زمان ظهور حضرت مهدي(سلام الله عليه) اينها در خواباند اثبات اين مطالب آسان نيست اولاً و خيلي هم مؤثّر نيست ثانياً, بعد از اينكه آن مطالب لازم را بيان فرمود اين اصل كلي را ارشاد كرد كه ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ كلمات الهي چه در تكوين و چه در تشريع قابل تغيير نيست چون «أحسن ما يُمكن» است و اگر در تكوين بدايي حاصل ميشود يا در تشريع و تدوين نسخي رخ ميدهد بازگشت نسخ به تخصيص ازماني است از يك سو, بازگشت بدا به اِبدا و اظهار بعد الاخفاست از سوي ديگر و هر دو جزء سنن الهياند يعني جامعه را در هر عصر و مصري با شرايط خاص اداره كردن اين جزء سنن الهي است قهراً در شريعت و منهاج تحوّلي رخ ميدهد كه مربوط به طبيعت است ولي دربارهٴ دين كه مربوط به فطرت است تغييرپذير نيست فرق بين طبيعت و فطرت هم در بحثهايي كه ذيل آيهٴ ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[1] گذشت ارائه شد آنجا ذات اقدس الهي بدن انسان را به طين و طبيعت اسناد ميدهد و روح انسان را به فطرت و به خودش منسوب ميداند باز هم آياتي از اين قبيل هست كه جريان فطرت و طبيعت را در كنار هم ذكر ميكند در آنجا ممكن است بعضي از مطالبي كه قبلاً گذشت بازگو بشود بنابراين تغيير در كلمات الهي چه كلمات تكويني, چه كلمات تدويني راه ندارد و خود نسخ و بدا هم جزء سنن هست و بايد باشد و جزء احسن سُنن خواهد بود. اما تفسير به رأي چه در آيات, چه در روايات اين ممكن است يعني عدهاي قرآن كريم را ـ معاذ الله ـ به ميل خود معنا بكنند روايات را به ميل خود معنا بكنند, تفسير به رأي چه در قرآن چه در روايات هم امكان دارد و هم وقوع پيدا كرده است تغيير در روشها و هنجارها هم امكان دارد هم وقوع پيدا كرده است حتي در برخي از روايات از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد در اثر تبليغات سوء گاهي ممكن است مردم امر به معروف و نهي از منكر را ترك كنند, گاهي ممكن است به جايي برسد كه به جاي امر به معروف و نهي از منكر امر به منكر و نهي از معروف بكنند گاهي هم ممكن است به جايي برسد كه معروف, منكر بشود نزد عدهاي و منكر, معروف بشود همهٴ اينها ممكن است و اشراط ظهور حضرت را يعني علائم ظهور وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) را كه در روايات ميخوانيم ميبينيم اين مسائل مطرح است و اگر احياناً گفته ميشود كه وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كرد دينِ جديدي, آيين جديدي, مكتب جديدي ارائه ميكند نه يعني ـ معاذ الله ـ قرآن تحريف ميشود و حضرت قرآن اصلي را برميگرداند همان دين هست, همان سنّت هست ولي چون عدهاي به ميل خود تفسير كردند و عدهاي هم عمل نكردند ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[2] آنچه كه در جامعه شهرت پيدا كرده است بر خلاف چيزي است كه اسلام فرموده نظير اينكه انقلاب اسلامي كه ظهور كرد بسياري از افراد از احكام و حِكم اسلامي باخبر نبودند و خيال كردند اين يك چيز جديدي است آن روز كه آن مرد ميگفت اسلام افيون جامعه هست او كه از نهجالبلاغه و قرآن خبر نداشت او مساجدي را ميديد كه چند سالمند در آن به سر ميبرند دين را در همان مسجد سالمندان كه شبيه سالن سالمندان و خانهٴ سالمندان بود ميديد ميگفت دين افيون است اما وقتي انقلاب شد و امام قيام كرد و مردم مبارزه كردند و اسلام راستين را نشان دادند معلوم شد كه اسلام عامل پويايي و حركت است نه عامل افيوني و مانند آن, بنابراين اگر كسي بيخبر بود ميگويد اين يك دين جديدي است بايد گفت شما از اسلام خبر نداشتيد نه اينكه اين يك اسلام جديد است روش مردم بيانگر اسلام نيست خود قرآن كه تبيان كلّ شيء است به بهترين وجه خودش را معرفي ميكند بنابراين تبديلي در كلمات الهي نخواهد بود و وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) با اين آيه البته مستحضر بودند به آيات قبل با اين آيه هم آگاهتر شدند و به ديگران هوشياري دادند كه غير از خدا پناهگاهي نخواهد بود ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾.
اما جريان اينكه هر كسي هر برداشتي داشته باشد حق است بر اساس هرمنوتيك اين سخن ناصواب است براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كتابي را ننوشت در اختيار مردم قرار نداد تا هر كسي برابر ظواهر برداشتي داشته باشد بلكه مأمور بود اين كتاب را كه تبيان است روشنتر كند روشنتر كردن اين كتاب هم با فعل بود, هم با قول بود, هم با تقرير تقريباً در حدود 250 سال اين چهارده معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در بين مردم زندگي ميكردند قرآن را معنا ميكردند برابر قرآن عمل ميكردند, نقطه ضعفهاي مردم را تبيين ميكردند ميگفتند اين مخالف قرآن است فلان كار موافق قرآن. جريان قرآن نظير كتابي نيست كه يك مؤلف تدوين كرده باشد آن وقت ديگران هر كس برابر پيشفرضهايي كه دارد يك برداشت خاصّي داشته باشد اينها اينطور نبودند اينكه وجود مبارك پيامبر مأمور به تبيين بود سيرهٴ او نشان ميدهد كه چگونه قرآن را تبيين ميكند فرمود: ﴿يَهْدِيَكُمْ﴾[3], ﴿يُبَيِّنُ لَكُمْ﴾[4], ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[5] اين تنها راهش تدريس نبود حضرت در مسجد آيات الهي را تلاوت ميكرد براي آنها معنا ميكرد آنها از معاني آيه باخبر بودند بعد ميرفتند صحنهٴ عمل اگر جريان عبادت بود ميگفت اين نمازي كه در قرآن گفته شد «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»[6] ببينيد من چطور نماز ميخوانم اركان نماز چيست؟ اجزاي واجب نماز چيست؟ اجزاي مستحب نماز چيست؟ ركوع و سجود چيست اينها را ببينيد و عمل كنيد «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي» با مردم مكه ميرفت ميفرمود: «خذوا عنّي مناسككم»[7] با مردم به جبهه و جنگ ميرفت جريان جبهه و جنگ را تبيين ميكرد دوباره مردم را برميگرداند به مسجد ميفرمود آنجا به فلان دستور عمل كرديد نتيجه گرفتيد آنجا به آن دستور عمل نكرديد ضرر كرديد اگر وجود مبارك پيامبر معلم بود, اگر وجود مبارك پيامبر مبيّن بود نه يعني مدرّس بود يعني مبيّن بود با فعلش تبيين كرد, با قولش تبيين كرد, با تقريرش تبيين كرد 250 سال اين چهارده معصوم با جامعه بودند و قرآن را با قول و فعل و تقريرشان تبيين كردند همه ميگفتند «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي» يا «صوموا كما رأيتموني أصوموا» و مانند آن, اين تبيين عملي جا براي شبهه نميگذارد محكمات قرآن هم كه خودش را روشن كرد بعضي از آيات مبيّن بعضي ديگرند اينطور نيست كه با ظواهر محض تكيه كند در بسياري از مسائل حساس اسلامي تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[8] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه اصطلاح قرآني است همان بالضرورهاي است كه در علوم عقلي مطرح است وقتي گفتيم «الأربعة زوجٌ» خواستيم اين قضيه را جهت بدهيم اين را موجّهه كنيم ميگوييم بالضروره, اگر گفتيم «زيدٌ قائمٌ» خواستيم اين قضيه را جهت بدهيم آن را موجّه كنيم ميگوييم «زيدٌ قائمٌ بالامكان» اما وقتي خواستيم بگوييم «الأربعة زوجٌ» نميگوييم «الأربعة زوجٌ بالضروره» اين بالضرورهاي كه در علوم عقلي است همان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است كه در اصطلاح كتاب و سنّت است يعني هيچ ترديدي در آن نيست اگر سخن از ظواهر و ظنون باشد اين ديگر «فيه ريبٌ», «احتمالٌ» و مانند آن, خطوط كلي قرآن ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است, خطوط كلي سنّت ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است جايي براي شبهه نگذاشتند بنابراين اگر كسي اين مسير را طي كرد مانند علما و فقها و حكماي الهي اينها گاهي ممكن است چون معصوم نيستند اشتباه بكنند گاهي هم به مقصد ميرسند اينجاست كه «للمصيب أجران و للمخطيء أجرٌ واحد» اما اگر كسي اين مسير را توجه نكرده, سيره متشرّعه را توجه نكرده, اين سيرهٴ علما را بررسي نكرده, اين ارزيابي 250 سالهٴ چهارده معصوم(عليهم السلام) را نگاه نكرده آمده گفته كه اين قرآن ساخت خود پيغمبر است ـ معاذ الله ـ من قرائتم اين است بر اساس هرمنوتيك من برداشتم اين است كه او مثل زنبور عسل توليد ميكند خب اين معلوم است كه نه موافق با محكمات قرآن است نه موافق با سيره است نه مطابق با اين 250 سال عمل كردن اهل بيت است نه موافق با ساير روايات است و مانند آن و اگر گفته ميشود اختلاف قرائات براي هر كسي معتبر است آن سخن حق است اما براي كساني كه در اين مسيرند الآن صاحب جواهر و شيخ انصاري(رضوان الله عليهما) هر كدام نظري دارند يا فلان مرجع با مرجع ديگر اختلاف نظر دارند اختلاف اينها در حواشي و فروع جزء است قبلاً هم به عرضتان رسيد الآن اين رسالهٴ عمليه كه بيش از هزار مسئله است در عبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و جوامع را با همين ميشود به خوبي اداره كرد اختلاف فتوا را شما ميبينيد از اعصار گذشته تا الآن در چند فرع جزئي است اين را نميگويند اختلاف قرائت در بسياري از خطوط كلي موافقاند, در بسياري از مسائل اخلاقي موافقاند, در بسياري از مسائل معاملاتي موافقاند اما كسي بيايد اصلاً زير همهٴ اينها را آب ببندد بگويد شما قرائتتان اين است كه اين كتاب را خدا به پيامبر داد من قرائتم اين است كه اين كتاب ساخت خود پيامبر است ـ معاذ الله ـ اين سخن از هرمنوتيك و اختلاف قرائت و اختلاف برداشت و اينها نيست پس بنابراين سخن از ظنّي بودن هم نيست كسي به ظن عمل نميكند ظن بايد به يقين قطع بشود اينكه آن بزرگوار گفت «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحكم» همين است مگر ميشود آدم به مظنّه عمل بكند, مگر ميشود گمان را عامل عمل به دين بداند اين گمان را بايد به جايي بند كرد بايد به دليل قطعي برسيم كه آن دليل قطعي ميگويد اين مظنّه حجّت است وگرنه ظن را كه به ظن نميشود بسنده كرد, مظنّه را به مظنّه نميشود اسناد داد تا ظن به يقين نرسد و دليل قطعي بر حجيّت اين مظنّه نداشته باشيم نميتوانيم عمل بكنيم بنابراين اگر اختلاف قرائت هست فضاي خاصّ خودش را دارد مثل اينكه اين مراجع همه يكديگر را تعديل ميكنند ميگويند آن عمل براي آن آقا حجّت است و معذِّر هم هست اين عمل براي اين آقا حجّت است و معذِّر هم هست و اگر اختلاف عملي را به بار نياورد ممكن است احدهما در نماز به ديگري اقتدا بكند پس بنابراين ظنون بايد به يقين برگردد نميشود به خود ظن عمل كرد بايد بر اساس «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحكم» پايگاه اصلي پيدا كرد يك, خطوط كلي كه قرآن كريم از آنها به عنوان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد ميكند آنها را ارزيابي كرد دو, محكمات كتاب و سنّت هم مشخص بشود سه, عمل 250 سالهٴ اين چهارده معصوم(عليهم السلام) تكيهگاه مهم باشد چهار, آن نقل را با اين فعل هماهنگ كرد و نتيجه گرفت پنج, و مانند آن. اما دربارهٴ اينكه ميشود بعضي از كارها را مثلاً انسان بگويد من اينطور برداشت كردم فلان شخص اينطور برداشت كرد اشاره شد به اينكه اگر در مسير باشند عيب ندارد اما اگر نه, در مسير نباشند با خطوط كلي موافق نباشند اين درست نيست پس بنابراين ﴿ لَن يَجِدوا مِن دُونِهِ موئلا﴾[9] حالا باز مطالب ديگري هم كه ممكن است به مناسبتهايي كه در پيش است يكي پس از ديگري مطرح بشود.
اما اينكه گاهي احياناً گفته ميشود كه مثلاً در فلان كشور اين خارها بود نظير افغانستان و اينها مستحضريد كه ايران يك كشور سلطنتي يا كشور پادشاهي نبود كه يك سلطان داشته باشد, يك پادشاه داشته باشد امپراطوري بود كه از او به شاهنشاهي ياد ميكردند اين تاريخ 2500 سالهٴ شاهنشاهي از اينجا حكايت ميكند و كشور شاهنشاهي مرز شمالياش, مرز شرقي و غربياش, مرز جنوبياش هم مشخص بود اما ما بايد طرزي حرف بزنيم كه غائلهاي به پا نشود بزرگواري يك سخن صحيح تاريخي گفته اما مدّتها زمينه براي بهانهجويان فراهم شده ما اگر بحث تاريخي را به حساب روز بياوريم اين مشكلي ايجاد ميكند افغانستان قبلاً چه بود؟ بحرين قبلاً چه بود؟ آذربايجان قبلاً چه بود؟ آن هفده شهر قبلاً چه بود آن ميشود بحث تاريخي اگر كسي اين را طرح بكند مدّتها براي مسئولين محترم زحمت ايجاد ميكند با اينكه آن بزرگوار سخن حقي گفته است غرض اين است كه مسائل تاريخي را نبايد با مسائل ديگر مخلوط كرد.
اما آنچه كه در آيه ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم﴾ آمده اين است كه عدهاي به وجود مبارك پيامبر پيشنهاد دادند نه تنها به پيامبر اسلام به انبياي قبلي هم پيشنهاد ميدادند كه شما بايد اين افراد مستضعف, افراد فقير و تهيدست را از اطرافت جدا كني, دور كني ما با اينها نميتوانيم يكجا بنشينيم تا ما بياييم ما اگر خواستيم در محافل تو شركت كنيم خواستيد در محافلت شركت كنيم اين فقرا را بايد برداري اين را به حضرت نوح گفتند, به انبياي ديگر گفتند, به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين پيشنهاد را دادند. در جريان حضرت نوح ذات اقدس الهي قصّهاش را در سورهٴ مباركهٴ «هود» به اين صورت بيان فرمود آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «هود» كه قبلاً بحثش گذشت اين است ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ يعني قوم نوح ﴿مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ﴾ يك سلسله اراذل و اوباش به شما اقتدا كردند اين اوباش هم چند بار در نماز جمعه, غير نماز جمعه معنا شده اوباش الآن بار سوم است, مقطع سوم است كه در كلمات اجتماعي مطرح ميشود اول يك اصطلاح حديثي بود بعد وارد كلام شد بعد وارد مسائل اجتماعي شد اراذل كه خب عربي است اين اوباش هم جمع وَبْش و وَبَش است اين چركهاي روي ناخن, اين سفيديهاي روي ناخن را ميگويند وَبْش اوباش يعني چركهاي دست. در حديث اين كلمه اول به كار رفت بعد وارد فنّ كلام شد شما ميبينيد در شرح مقاصد تفتازاني ميگويند «قالت الاشاعره كذا, قالت المعتزله كذا, قالت الاوباش كذا» اين اوباش يعني آنهايي كه طرز تفكّر مستقيمي ندارند از حديث به علم كلام آمد از علم كلام هم به مسائل اجتماعي راه پيدا كرد ميگويند اراذل و اوباش چنين گفتند آنها اوباش را به كار نبردند گفتند اراذل دورت جمع شدند همين افراد رذل و فرومايه قرآن كريم فرمود اينها فروتن هستند نه فرومايه, اينها متواضعاند نه فرومايه ما هرگز اينها را رها نميكنيم شما ميخواهيد بياييد ميخواهيد نياييد اين را ذات اقدس الهي به وجود مبارك نوح فرمود, فرمود پيشنهادهاي اينها را نپذيرد آنها گفتند: ﴿مَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ﴾ بعد از اينكه اين پيشنهاد را دادند وجود مبارك نوح به دستور الهي فرمود: ﴿يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ ٭ وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[10] من اين مؤمنين را كه ترك نميكنم ﴿إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ﴾ من اگر اينها را ترك كنم اينها در قيامت با خداي سبحان ملاقات ميكنند و از من انتقام ميگيرند كيفر ميطلبند, اعتراض ميكنند من چه حق دارم اين مؤمنين را ترك كنم؟ ﴿وَلكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ٭ وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ﴾[11] مگر خداي ناكرده من اين فقرا را طرد كنم چه كسي به داد من ميرسد من از خدا و انتقام الهي نجات ميدهد مگر ميشود ما اينها را طرد كنيم اين سخني بود از ديرزمان به انبيا ميگفتند قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين مسئله گذشت كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 52 به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ مبادا اينها كه صبح و شام به ياد خدا هستند اينها را رها كني اينها حافظ ديناند, اينها مسلماناند, اينها اهل معنا هستند ﴿مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَمَا مِن حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ خب اين فقرا را طرد كني اين ظلم است به حال اينها ديگران كه توانگرند ميخواهند بيايند ميخواهند نيايند همين معنا را كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «هود» گذشت و اختصاصي هم به پيغمبري دون پيغمبر ديگر ندارد در سورهٴ مباركهٴ «كهف» يعني محلّ بحث فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾ اولاً اينها خيليهايشان امكانات سادهاي داشتند برخيها از همهٴ زندگيشان گذشتند با دست خالي آمدند صُفّهنشين شدند در ايوان مسجد مدينه سكونت كردند اينها كه فقير نبودند كه البته بعضيها مشكل مالي داشتند اما يك عده در مكه خانه داشتند يك زندگي سادهاي داشتند به عشق اسلام اينها هجرت كردند اينها وقتي ميخواستند هجرت كنند اموالشان تقريباً مصادره ميشد نه تنها اموال غير منقول را كسي از اينها نميخريد تا نقد كنند بيايند مدينه خانه بخرند بلكه اموال منقول آنها را هم نه كسي ميخريد نه اجازه ميداد اينها جابهجا كنند اينها با دست خالي از مكه آمدند مدينه كه دين را حفظ بكنند چه كسي اينها را تحريك كرد كه برويد؟ آيهاي كه خداي سبحان نازل كرده فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾ فرمود خيلي حريص و آزمند نباشيد آدم هميشه كه نميتواند مثل موش زندگي كند يا مثل مور زندگي كند مقداري هم مثل بلبل زندگي كند, هزاردستان زندگي كند مگر اين پرندهها آذوقهشان را تأمين ميكنند اين موش است كه زيرزمين آذوقه و انبار دارد, اين مور است كه آذوقه و انبار دارد فرمود فرق نميكند آن موش و موري كه آذوقهشان را ذخيره ميكنند خدا رازق است, اين بلبلي كه اهل پسانداز نيست خدا رازق است ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ﴾ كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ اهل ذخيره نيست ﴿اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾[12] وقتي اين آيه نازل شد خب همين مؤمنين گفتند خداي مكه خداي مدينه هم هست ديگر آنكه ما را در مكه روزي ميدهد در مدينه هم روزي ميدهد اينها براي حفظ دينشان با دست خالي از مكه آمدند مدينه شدند مهاجر, آن وقت آن انصار جزء عربهايي بودند كه مانند ساير اعراب از سوسمار نميگذشتند و كارشان غارتگري بود آمدند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[13] اينطور اهل ايثار شدند حقوقشان را, ممكناتشان را, وسايل رفاهي خودشان را با اينكه به آنها احتياج داشتند به همين مهاجر ميدادند هم ذات اقدس الهي به آن آيه گفت شما بلبلگونه زندگي كنيد چرا موشمَنش هستيد چرا مورمنش هستيد مثل او باشيد خب او آزاد است ديگر مگر او از فرط بيروزي ميميرد چون ذخيره نكرده خدا به او روزي نميدهد؟ شما هم برويد همانجا خدا به شما روزي ميدهد اين آيه ﴿وَكَأَيِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ﴾ باعث هجرت مهاجران شد از مكه به مدينه, آن آيه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾ كه درباره مردم مدينه است و قرآن در سورهٴ «حشر» با جلال و شكوه از مردم مدينه ياد كرد كه ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[14] آنها را ساخت همين عرب بودند كه بالأخره با راهزني زندگي ميكردند الآن شدند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ به پيغمبر فرمود اينها قابل تربيتاند, اينها حافظ ديناند, اينها مربّي ديناند, اينها حامي ديناند اينها را نران حالا آنها ميخواهند بيايد ميخواهند نيايند ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾ اينها صبح نمازشان را ميخوانند, در عشا نمازشان را ميخوانند اگر گفتند صبح و شام كنايه از دوام است اينها دائماً به ياد خدا هستند, ﴿هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾[15] هستند, هميشه به ياد حقّاند اگر كسي در شبانهروز گناه نكند معلوم ميشود دائماً به ياد حق است ياد حق بودند اين است كه انسان را از معصيت باز دارد فرمود اينها ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اينها نميخواهند رياضت بيجا داشته باشند اينها لوجه الله اين دين را حفظ ميكنند و از لذايذ ميگذرند. آن بيان لطيفي كه اهل معرفت داشتند سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) همان بيان را در مواردي دارند كه يكي از آن موارد ذيل همين آيه سورهٴ «كهف» ذيل ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ است فرمود وجه چيزي كه «يتوجّه به الأولياء» و مانند آن. ما با اسماي حسناي الهي روبهرو هستيم اگر خواستيم با خدا سخن بگوييم با الله با رحمان با رحيم با حيّ با قيّوم با امثال ذلك كار داريم اين الفاظ را ميگوييم يك, معانياش در ذهن ما هست دو, اين معاني را نميپرستيم سه, اين معاني را حاكي مصداق خارجي ميدانيم چهار, از مصداق خارجي خبري نداريم پنج, فقط ميدانيم هست و اين معاني خدا نيست الله مفهومي است حاكي آن ذات اين الله كه مفهوم است به حمل اوّلي الله است به حمل شايع مفهوم ذهني است كه انسان آن را درك ميكند در حوزهٴ نفس انسان جا ميگيرد و مانند آن. اين مفاهيم حاكي از آن مصداق است ما اجمالاً يقين داريم مصداقي در خارج هست اما آن چيست او به ذهن نميآيد او كه ماهيت نيست اگر ماهيت بود آنچه را كه ما ميفهميديم عين همان شيء خارجي است الآن درخت يا فلان حيوان, جانور يا فلان معدن اينها ماهيتاند كاملاً به ذهن ميآيند آن كسي كه مهندس كشاورزي است واقعاً درخت را ميفهمد لذا همهٴ بيماريهاي درخت را تشخيص ميدهد, راه قلمكاري را ميداند, راه بوستانسازي را ميداند, انحاي كود را تشخيص ميدهد, بيماريهاي درخت را تشخيص, درمانهاي درخت را هم تشخيص ميدهد اين آقاي مهندس كشاورزي حقيقت درخت را فهميده حالا ممكن است بعضيها متوجه نشوند ولي بعضيها ميفهمند در معدنشناسي اينطور است, در هواشناسي اينطور است, در زمينشناسي اينطور است, در ستارهشناسي اينطور است, علوم اينطور است اما اگر ماهيّت نبود و مفهوم بود از حقيقتي ما مفهوم گرفتيم نه ماهيت, نه مفهوم به خارج ميرود نه خارج به ذهن ميآيد هم انقلاب مفهوم محال است هم انقلاب خارج محال, ماهيّت در هر دو وعاء وجود دارد يعني هم در ذهن ميآيد و هم در خارج آن بزرگوار كه گفت «للشيء غير الكون في الأعيان٭٭٭كونٌ بنفسه لدي الأذهان» آن درباره ماهيّت است كه واقعاً انسان به واقعيّت اشيا راه پيدا ميكند در بخش ماهيّت, مفهوم را كه انتزاع كرد شناخت مفهوم هرگز به خارج نميآيد و خارج هم هرگز به ذهن نميآيد ذات اقدس الهي حقيقتي است نامتناهي يك, و بسيط دو, اگر حقيقتي نامتناهي بود و بسيط بود جزء ندارد تا ما بگوييم ما به اندازهٴ خودمان او را ميشناسيم لذا آن هويّت محضه به هيچ وجه تحت ادراك كسي نميآيد اما اسماي حسناي او كه بيانگر او هستند به عنوان وجه الله آنها را هر كسي به اندازه چون اسماي حسنا تعيّناتياند كسي خدا را از راه علم ميشناسد, كسي خدا را از راه قدرت ميشناسد در هويّت مطلقه نه تنها اين مصداقاً عين هماند, مفاهيم هم آنجا عين هماند چگونه مفهوم عين هم ميشود ولي مترادف نميشود يك بحث خاصّ خودش را دارد آنجا هر چه هست يك نور نامتناهي است و لاغير بيان لطيف سيدناالاستاد را مراجعه كنيد در ذيل همين ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ بعد از اينكه وجه الله را معنا كردند اسماي الهي را اشاره كردند فرمودند: «و أمّا الذات المتعالية فلا سبيل إليها»[16] به كُنه ذات كسي راه ندارد كُنهش با بعض يكي است نميشود گفت كه ما به كنه ذات راه نداريم ولي به مقدار خود خدا را ميشناسيم خب او مقدار ندارد او كُنهش با بعض يكي است او اوّلش با آخر يكي است, او ظاهرش با باطن يكي است, او جلالش با جمال يكي است يا همه يا هيچ همه فقط براي خودش است سهمي براي ما نيست براي كساني كه در اين رشته كار كردند يك امر بيّنالرشدي است كه ذات الهي در دسترس احدي نيست و اينكه احياناً گفته ميشود هر كس خدا را به اندازهٴ خود ميشناسد در بحثهاي قبل هم داشتيم تشبيه ميكنند تشبيه معقول به محسوس مثل اينكه آفتاب وقتي در برابر آينهها قرار ميگيرند آفتاب با تمام حقيقت خودش را نشان ميدهد منتها اين آينه به اندازهٴ خود آفتاب را به ما نشان ميدهد نه اينكه اين آينه رفته بالا به اندازهٴ خود معرفت گرفته يك وقت است كسي كنار اقيانوس ميرود يك كاسه دستش است ميگويد من به اندازهٴ كاسه از اين اقيانوس آب گرفته اين صحيح است بر اينكه اقيانوس مركب است اجزا دارد كناره و كنار او غير از سطح اوست, سطح او غير از عمق اوست ميشود از يك گوشهاش يك ظرف آب گرفت اما ذات اقدس الهي كه اينچنين نيست جزيي داشته باشد, سطحي داشته باشد, ظاهري داشته باشد غير از باطن, باطني داشته باشد غير از ظاهر اگر بسيطالحقيقه بود, بسيط محض بود نميشود گفت من قدري از خدا را شناختم بنابراين اگر قدري هست چون خداي سبحان با تمام هويّت تجلّي كرده است اين شخص كه آينهٴ معرفتي در دست اوست در حوزهٴ خودش نه در حوزهٴ خدا, خدا را به اندازهٴ خود ميشناسد نه اينكه رفته بالا مثل اقيانوس از خدا به اندازهٴ خودش معرفت گرفته باشد فرمود ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اين جمله را حتماً مراجعه كنيد كه تعبير لطيف سيدناالاستاد اين است كه «و أمّا الذات المتعالية فلا سبيل إليها» به ذات احدي راه ندارد با اسماي حسنا, اسماي حسنا را هم در آن روايت نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد خلق كرده آنجا فرمود كه مبادا كسي اسما را عبادت كند اين ميشود شرك, الحاد اسما را با مسمّا بخواهد عبادت كند ميشود شرك بلكه اسما را حاكي قرار ميدهد آن مَحكي كه بالاجمال براي ما معلوم است همان معبود ماست و همان خالق ماست و همان مقصود ماست و مانند آن ﴿وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ فرمود مبادا چشمت از اينها منسلخ بشود برخيها گفتند كه خود «عديٰ», «يعدوا» متعدّي است يعني تعدّي كرده, تجاوز كرده بايد «عَينيك» گفته بشود نه «عيناك» اما اين قرائتي كه معروف است درست هم هست و آن اين است كه چشمت تجاوز نكند مبادا چشم صرفنظر كني چشمپوشي كني اينها را نبيني سرمايهدارها را ببيني اين كار را نكن ﴿لاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ﴾ يعني چشمانت عداوت نكند نه عداوت يعني دشمني, يعني تعدّي نكند چشمت از فقرا تعدّي نكند به طرف اغنيا كه آنها را ببيند و اينها را نبيند و منظور تو از چشمپوشي از تهيدستان و چشماندازي به توانگران اين باشد ﴿تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ آن كار را نكن. در بخشهاي ديگر فرمود به اين سَمت نگاه نكن ﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[17] در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود چشمانت از تهيدستان جدا نشود در آن بخشهاي ديگري كه در ساير سُور هست به خواست خدا خواهد آمد اين است كه سرمايهٴ سرمايهدارها را, زرِ زراندوزان را نگاه نكن ﴿لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ هم از اين طرف نهي كرده هم از آن طرف نهي كرده, هم فرمود از فقرا چشمپوشي نكن, هم فرمود نسبت به زراندوزي زراندوزان چشماندازي نكن تعبير لطيفي كه مربوط به آن آيه است اين است كه فرمود اين شكوفه است اصلاً دنيا براي كسي ميوه نميدهد ميخواهيد قيامت و بهشت شما غالب اين سرمايهدارها را كه ميبينيد اينها بين حفظ موجود و طلب مفقود در فشارند اين عذاب قبر است براي ما قبل از اينكه بميرند يك عذاب دروني دارند تمام تلاش و كوشششان اين است كه آنچه دارند حفظ بكنند آنچه ندارند فراهم بكنند بين اين دو جدار پِرسشدهاند بين حفظ موجود و طلب مفقود هنوز به موجوديّت موجود نرسيدند و كام نگرفتند به آن مفقود دسترسي پيدا نكردند «نودي فيكم بالرحيل» بايد رخت بربندند لذا قرآن فرمود اين زر و اين متاع دنيا براي هيچ كس ميوه نميشود فقط شكوفه است همهٴ شما كم و بيش ميدانيد در منطقههاي سردسير ييلاقي درخت رشد نميكند مگر درختهاي جنگلي و بيثمر اگر يك درخت ميوهاي غرس كردند اين درخت ميوهاي در بحبوحهٴ تابستان كه هوا گرم است شكوفه ميدهد اما پاييز زودرس ميرسد اين شكوفهها را ميريزاند همين, در اين منطقههاي ييلاقي سردسير ميوه به عمل نميآيد فرمود ما كه اينجا را خلق كرديم اينجا شبيه منطقههاي قطبي است خيلي سرد است اينجا براي هيچ كسي ميوه نميشود فقط شكوفه ميشود نفرمود «لا تمدّن عينيك الا ما متّعنا به أزواجاً منهم ثمرة الحياة الدنيا» يا «فاكهة الدنيا» فرمود: ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[18] زَهْر يعني شكوفه, ازهار يعني شكوفهها زهرالربيع كه كتاب مرحوم سيّد نعمت الله هست يعني شكوفهٴ بهار اين زَهْر و زهره مثل تَمْر و تمره است كه آن «تاء» براي وحدت است ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ مثل تَمره است فرمود اين را مطمئن باشيد چه حوزه, چه دانشگاه كسي به سراغ نخودسياه برود بخواهد چه از آخوندي چه غير آخوندي بخواهد بازي در بياورد چيزي گيرش نميآيد بالأخره اينجا جاي ميوه نيست جاي ميوه در بهشت است اينجا جاي طهارت روح است و قداست روح است و وارستگي اگر انسان اينطور شد آنجا به او ميوه ميدهند. به هر تقدير فرمود اين كار را نكني كه ﴿تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ براي اهميت مطلب هم جريان مؤمنان وارسته را به عظمت و جلال و شكوه ذكر كرد فرمود اينها به ياد خدا هستند ﴿بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾ اينها به ياد خدا هستند ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اين جلال و عظمت اين فقراي مؤمن حالا شأن نزولش دربارهٴ سلمان و اباذر و اينها تطبيق كردن آن سرِ جايش محفوظ است مورد هم كه مخصّص نيست اينها هم از مصاديق بارز اين شأن نزولاند. فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾ يك, ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ دو, بعد فرمود اين امرهايي است مربوط به اين ﴿تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ﴾ از اينها چشم بپوشيد ديگري نگاه بكنيد كه ﴿تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ كه لهو و لعب بيش نيست يك, اين زينت حيات دنيا را بخواهي بكني دنيا را در بخشهاي ديگر مشخص كرد كه اين شكوفه است ميوهاي عايد آنها نميشود چه رسد به تويي كه بخواهي به آن سَمت گرايش داشته باشي ﴿تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين كار را نكن ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا﴾ آنها پيشنهاد دادند كه اين فقرا را از مسجد بيرون كن ما بياييم فرمود ميخواهيد بياييد ميخواهيد نيايد راه براي همه باز است چرا من اينها را بيرون كنم اينها غافلالقلباند فرمود ما قلب اينها را غافل كرديم ما قبلاً مستحضريد كه ذات اقدس الهي قلب همه را بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[19] روشن كرد قلب كسي را غافل نكرد اما وقتي كسي آن الهام الهي را ناديده انگارد و كتاب خود را وراء ظَهْرش بيندازد برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «صف» فرموده است با آنها عمل ميكند در سورهٴ مباركهٴ «صف» آيهٴ پنج به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[20] وقتي اينها زِيغ و انحراف و كجروي و كجراهه و بيراهروي را ادامه دادند ذات اقدس الهي هم قلب اينها را منحرف كرد انحراف قلب اينها هم نظير اينكه ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً﴾[21] بعد فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾[22] يك امر وجودي نيست انحراف, كجروي, كجراهه يك امر وجودي نيست كه خدا نازل بكند به كسي بدهد ذات اقدس الهي بشر را در اين صراط مستقيم آفريد و اگر اهل ديانت باشد بخواهد بلغزد خداي سبحان او را تأييد ميكند اما اگر چندينبار بياعتنايي كرده است نه نداي فطرت را گوش داد يعني «ما الهمهم الله» را گذاشت كنار, نه نداي شريعت را از بيرون گوش داد يعني «ما انزله الله» را گذاشت كنار آنوقت ذات اقدس الهي فيض خود را از اين ميگيرد وقتي فيض خود را از او گرفت او در كجراهه ادامه ميدهد فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[23] و ازاغهٴ خدا هم همين است نظير ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾[24] چيزي به عنوان ضلالت يا غفلت يا زِيغ وجود ندارد تا خدا آنها را نازل كند همين كه لطف خود را نداد انسان بيراهه ميرود فرمود: ﴿وَلاَ تُطِعْ﴾ من آن وجوه ديگري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذكر كرد بعد مرحوم امينالاسلام طبرسي(رضوان الله عليه) ذكر كرد در كتاب تفسيرهاي اهل سنّت آمده است آنها تام نيست ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ او پيرو هوس خودش است ﴿وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ كه دربارهٴ فُرُط و فَرَط و فَرْط انشاءالله در نوبت بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ ص, آيات 71 ـ 72.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 101.
[3] . سورهٴ نساء, آيهٴ 26.
[4] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.
[6] . بحارالأنوار, ج82, ص279.
[7] . عوالي اللئالي, ج1, ص215.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 9.
[9] . سورهٴ كهف, آيهٴ 58.
[10] . سورهٴ هود, آيات 28 ـ 29.
[11] . سورهٴ هود, آيات 29 ـ 30.
[12] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 60.
[13] . سورهٴ حشر, آيهٴ 9.
[14] . سورهٴ حشر, آيهٴ 9.
[15] . سورهٴ معارج, آيهٴ 23.
[16] . تفسير الميزان, ج13, ص302.
[17] . سورهٴ طه, آيهٴ 131.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 131.
[19] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[20] . سورهٴ صف, آيهٴ 5.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.
[23] . سورهٴ صف, آيهٴ 5.
[24] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 2.