03 01 2006 4852540 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 39

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ (٤۲) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ (٤۳)

بعد از اينكه از ظلم عده‌اي از ظالمين سخن به ميان آمد و ظلم هم به اقسامي تقسيم شد ظلم اعتقادي اخلاقي فقهي حقوقي و مانند آن اين سؤال مطرح است كه ذات اقدس الهي با اينكه عزيز است و ﴿شَدِيدُ العِقَابِ﴾[1] است و ﴿ذُو انتِقَامٍ﴾[2] چرا كيفر ظالمان را به آنها نمي‌دهد؟ منشأ اين كيفر ندادن يا غفلت است يا رضاي به ظلم است يا عجز از عقاب ظالم و تالي باسره مستحيل است فالمقدم مثله خدايي كه عذاب نمي‌كند و انتقام نمي‌گيرد منشأ انتقامش يا غفلت است يا نه غافل نيست آگاه است ولي راضي به ظلم است يا نه راضي به ظلم نيست از ظلم كراهت دارد لكن قدرت انتقام ندارد اين سه تالي هر سه مستحيل است پس مقدمش هم بايد محال باشد يعني بايد انتقام يقيني باشد پس چرا خدا انتقام نمي‌گيرد؟ پاسخي كه اين سوره داده است اين است كه فرمود خداي سبحان عزيز است و ذو انتقام يك قبلاً هم بالصراحه فرمود به اينها كه در آيه سي همين سوره فرمود: ﴿قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ﴾  شما نه تنها سيرتان به طرف آتش است صيرورتتان هم به طرف آتش است اين‌چنين نيست كه ما بعدها بخواهيم از اينها انتقام بگيريم شما اگر چشمتان را باز كنيد مي‌بينيد ما داريم از اينها انتقام مي‌گيريم اين صغرا و كبرا و مقدم و تالي درست كردن روي غفلت خود شماست شما خيال كرديد ما الآن انتقام نمي‌گيريم بعد گفتيد منشأ انتقام نگرفتن يا غفلت است يا رضاست يا عجر است و التاي باسره باطل ما داريم انتقام مي‌گيريم ما نمي‌گوييم سيرشان به طرف جهنم است مي‌گوييم صيرورتشان به طرف جهنم است اين الآن دارد جهنمي مي‌شود مگر چطور بايد انتقام بگيريم ما يك وقتي اين مي‌فهمد كه ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[3] از سابق زمينه‌اش فراهم شده ما همين الآن داريم انتقام مي‌گيريم هر لحظه‌اي كه او بيراهه مي‌رود و ما راه توبه و انابه را باز كرديم و اين ﴿نَبَذَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾[4] عمداً در توبه را به روي خود بست ما داريم انتقام مي‌گيريم انتقام ما در اين است كه اين دارد كم كم گر مي‌گيريد خب اگر آتش را آوردند كنار يك زغالي اول اين گرم مي‌شود بعد گر مي‌گيريد ديگر تا گرم بشود و گر بگيريد شصت، هفتاد سال طول مي‌كشد چون يك وقت است يك زغالي است مي‌خواهد بسوزد پنج، شش ساعته يا پنج، شش ساله يا پنج، شش ميليون يا پنج، شش ميليارد يك وقت مي‌خواهد براي ابد گر بگيريد خب اگر چيزي بخواهد براي ابد گر بگيرد يك شصت، هفتاد سال طول مي‌كشد ديگر اين ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ﴾ است فرمود به اينها بگو ﴿قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ﴾[5] نه مسيركم شما الآن داريد به طرف آتش صيرورت پيدا مي‌كنيد متحول مي‌شويد يك وقتي گر مي‌گيريد كه مي‌فهميد ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ﴾ است بنابراين پاسخ اصلي آن است يعني بايد به اين مستشكل گفت كه خداي سبحان نه غفلت دارد نه رضا دارد نه عجز دارد او ﴿سَرِيعُ العِقَابِ﴾[6] است الآن گرفته منتها اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُم﴾ تأخير براي ظهور است نه براي حدوث تأخير براي اين است كه شما بفهميد مهلهم قليلا در بخشهاي ديگر فرمود يك چند روزي به اينها مهلت بدهيد نه اينكه ما بعد از چند روز اينها را مي‌گيريم ما الآن داريم مي‌گيريم اينها را خب بنابراين دو جواب است يك جواب براي اوساط از مستشكلان است كه مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ﴾ كه آن روز اين پنج خصيصه را دارد كه الآن عرض مي‌كنم يك جواب هم به آن اوحدي از متفطنان مي‌دهد كه فرمود ما نه غفلت كرديم نه تأخير انداختيم ما سريع العقابيم بيراهه رفتن آنها همان و گرفتن ما همين اين الآن دارد آتش مي‌شود ديگر منتها يك انگوري اگر بخواهد شراب بشود بالأخره يك چند زماني طول مي‌كشد نه اينكه ما بعداز يك سال يا دو سال اين را بگيريم ما همين الآن داريم مي‌گيريم اين هم تحولش شروع شده ﴿فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ﴾[7] خب حالا تا قرآن‌خوان چه كسي باشد تا مفسر چه كسي باشد تا مستشكل چه كسي باشد تا سؤال كننده چه كسي باشد و جواب را چطور دريافت بكند اين آيه محل بحث مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ﴾ نسبت به اوساط اهل تفسير يعني خداي سبحان دنيا آنها را مهلت مي‌دهد و در قيامت انتقام مي‌گيرد نسبت به اوحدي از اهل  تفسير اين است كه خداي سبحان دارد انتقام مي‌گيرد منتها در قيامت ظاهر مي‌شود كه از اول اينها در صيرورت بودند كه قيامت ظرف ظهور ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ﴾[8] است نه ظرف حدوث اين حديث را كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در يك جايي نشسته بودند در مدينه فرمودند الآن صدايي به گوش من رسيد و اين صدا صداي سنگي است كه از هفتاد سال قبل از لبه جهنم پرت شده است الآن به ته جهنم رسيد و مستقر شد اين را در مسجد فرمودند كه سنگي هفتاد سال قبل حركت كرده از لب جهنم حركت كرده و الآن رسيده به ته جهنم وقتي كه اصحاب در خدمت حضرت از مسجد بيرون آمدند ديدند آن منافقي كه سنش هفتاد سالگي رسيد مرد و شيون از خانه‌اش بلند است همه فهميدند كه اين از همان روزي كه به دنيا آمده مسير جهنم را داشت الآن به ته جهنم رسيد ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[9] خب اين بيانات را هم حضرت دارد ديگر نسبت به ديگران مي‌فرمايد: ﴿وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلاً﴾[10] اگر قرآن كريم فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[11] يك بعد فرمود هم درجات دو نسبت به افراد گوناگون آيات گوناگون و تعبيرات گوناگون هم دارد نسبت به اوساط مي‌فرمايد: ﴿ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلاً ٭ إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾[12] اين است در آيه محل بحث هم فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ﴾ كه اين اوصاف پنج‌گانه را دارد نسبت به اوحدي از مفسران و سؤال‌كننده‌ها مي‌فرمايد كه به آنها بگو ﴿قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ﴾[13] اين تمتع شما بهره‌برداري از متاع حيات شما به نحو حرام صيرورت است داريد آتش مي‌شويد اگر آتش مي‌شويد و گر مي‌گيريد اين گر گرفتنش آن وقت روشن مي‌شود خب ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بله الآن يا نظير همين آيه محل بحث است كه متوجه به مرحله متوسط است يا ناظر به آن است كه ظهورش در قيامت است نه حدوثش در قيامت.

پرسش ...

پاسخ: چرا ديگر.

پرسش ...

پاسخ: براي اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشته بود كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ اليَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[14] نه «سياكلون» ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ اليَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ بعد ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ اينها جهنم منقول‌اند آن جهنم غير منقول است در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد ﴿وَجِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ فرمود جهنم را مي‌آورند رواياتي كه ذيل اين آيه است ملاحظه مي‌فرماييد كه جهنم را با زنجير مي‌آورند خب اين جهنم منقول است كه او را با زنجير مي‌آورند ديگر وگرنه جهنم غير منقول را كه با زنجير نمي‌آورند كه فرمود: ﴿وَجِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾[15] اين يك جهنمي است كه دارد حركت مي‌كند يك جهنم سوزاني است كه وارد آن جهنم عظيم خواهد بود اين ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[16] با  آن ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الجَحِيمِ﴾[17] فرق مي‌كند بله او يك نار ديگري است اين نار كوچك را در آن نار بزرگ مي‌گذارند بعضيها بهشت متحرك‌اند بعضي جهنم متحرك‌اند اينچنين نيست كه اين الفاظ مجاز باشد ﴿ إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[18] آن ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ خب ظاهرش محفوظ است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: بله خب يك نور قوي‌تري است براي ديگران ظاهر مي‌شود ديگران آن را نمي‌ديدند آن حالت به بركت خود آن حضرت (سلام الله عليه) نصيب ديگران هم شده است كه حضرت را مشاهده كردند چهره‌اش نوراني است وگرنه براي خود حضرت نيست.

پس بنابراين اصلاً مقسم درست نيست حالا اگر اين بحث را كرد تقسيم كرد كه ذات اقدس الهي كه انتقام نمي‌گيرد اما للغفلة است او للرضاست او للعجز است اين سه تالي را در سه طايفه از آيات ابطال كردند فرمودند ذات اقدس الهي غافل نيست به همين دليل ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «يونس» خوانديم فرمود هر كاري كه مي‌خواهيد وارد بشويد در مشهد ماييد ﴿إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾[20] همين كه بخواهيد وارد بشويد ما اينجا حاضريم در بخشهاي ديگر فرمود كه ما نه تنها حاضريم كه ببينيم ما در كمينيم ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرْصَادِ﴾[21] خب اگر كسي در كمين است كه غافل نيست در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «إسراء» فرمود كه ما از چه راضي هستيم ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[22] در اين بخشها هم فرمود: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ﴾[23] است او ﴿ذُو انتِقَامٍ﴾[24] است ﴿شَدِيدُ العِقَابِ﴾[25] است ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ﴾[26] پس اين‌چنين نيست كه مثلاً سخن از غفلت باشد يا رضا باشد يا عجر باشد هر سه را در سه طايفه از آيات نفي كرده اين براي اوساط از مستمعان است ولي براي اوحدي نه سؤال پيش مي‌آيد نه اين جوابها كافي است براي اوحدي همين است كه كسي بيراهه مي‌رود خب اين دارد سقوط مي‌كند حالا اگر كسي از راه فاصله گرفت و به طرف دره رفت خب شما كسي مي‌تواند اشكال بكند كه خب چرا انتقام نمي‌يگريد خب اين الآن دارد مي‌افتد ديگر چطوري پس انتقام بگيرند اگر كسي راهنمايي كرد يك كسي كه تصديق رانندگي ندارد به او گفتند اين راه را نرو كجراهه است دره است خب اين حالا دارد پرت مي‌شود حالا كه دارد پرت مي‌شود البته بعد از دو ساعت به ته دره مي‌رسد اما الآن كسي مي‌تواند اشكال بكند كه چرا انتقام نگرفتيد خب انتقام همين است ديگر منتها بعد از دو ساعت سرش به سنگ مي‌خورد بنابراين آنجا فرمود: ﴿قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ﴾[27] اينجا هم مي‌فرمايد كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ﴾ براي اينكه دنيا عالم تكليف است و در توبه و امتحان الهي باز است بلكه اين برگردند و ماندن آن ﴿إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ﴾ كه آن روز اين پنج خاصيت را دارد در جريان معاد وحشت‌ناك بودن آن روز گاهي مي‌فرمايد كه به قدري آن روز سخت و دردناك است كه هر كسي از اقوامش فرار مي‌كند ﴿يَوْمَ يَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ٭ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ﴾[28] ﴿وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويه﴾[29] و مانند آن يك وقتي مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ ٭ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾[30] و مانند آن خب انسان از ديگري غافل است مادر از بچه‌اش غافل است باردار بارش را به زمين مي‌گذارد و مانند آن اين گونه از آياتي كه محل بحث است طايفه سوم است كه انسان از خودش خالي مي‌شود يعني آنچه در درون اوست ريخته مي‌شود نه از برادر و قوم و خويش نه تنها ﴿وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾ نه زن باردار وضع حمل مي‌كند بلكه اينهايي كه قلبشان پر از خاطرات بود بافته‌هاي ذهني بود و انباشته‌هاي دروني همه اينها فرو مي‌ريزد دل مي‌شود خالي اين روز پنج خصوصيت دارد يكي اينكه ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ شخوص اين چشم به طرف بالا بودن كه قدرت حركت ندارد روي وحشت و دهشت نمي‌تواند اين مژه‌ها و پلكها را حركت بدهد چشم باز است خيره حيران اين براي چشم در اهطاع چهار وجه فخررازي ذكر كرده است وجوه چهارگانه‌اي براي اهطاع ذكر كردند كه در اين جا همان به معناي اسراء است ﴿مُهْطِعِينَ﴾ يعني مسرعين زود به ترس مي‌افتند زود به وحشت و دهشت مي‌افتند بعد از اينكه وجوه چهارگانه را براي اهطاع ذكر كردند كه مناسب همين است كه اين زود به ترس مي‌افتند اهطع يعني اسرع خائفاً خب سوم اين است كه ﴿مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ﴾ اينها سرهايشان بلند است بر خلاف دنيا، دنيا انسان وحشت زده دستها را مي‌گذارد در گوش و سرش را خم مي‌كند كه نبيند اما اين سر بلند است آن اهطاع يكي از معاني چهارگانه‌اش اين است كه گردن كشيده است اين اقناع يعني سر بلند است مناسب با اقناع همان معناي اهطاع به معناي گردن كشيدن است گردن را بلند مي‌كنند سر هم بلند مي‌كنند ببينند چه خبر است پس چشم باز است قدرت حركت ندراد حدوثاً بقائاً چيست در ذيل آيه مشخص مي‌شود پس چشمشان باز است قدرت حركت پلك و مژه را ندارند اين ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ به سرعت گردن مي‌كشند ببينند چه خبر است به سرعت سر را بالا مي‌برند اهطاع براي گردن كشيدن اقناع براي سر كه دارد ﴿مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ﴾ خب اينكه فرمود: ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ گاهي انسان مثلاً در اثر زلزله و صاعقه و اينها يك لحظه يك چنين حالتي به او دست مي‌دهد وحشت‌زده دهشت‌زده چشم باز است و متحيّر اما خب بعد پلك و مژه را مي‌بندد و به حال عادي بر مي‌گردد در وصف چهارم فرمود اينكه ما گفتيم: ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ حدوث و بقائش يكي است ﴿لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾ اين مژه با پلكي كه باز شد ديگر بر نمي‌گردد اين‌چنين نيست كه يك لحظه يا دو لحظه يا يك ساعت يا دو ساعت اين حالت باشد بعد به حالت عادي برگردد مژه‌ها و پلكها برگردد اينها بتوانند چشمهايشان را روي هم بگذارند چشمهايشان را به هر سو حركت دهند اين‌طور نيست اگر گفتيم ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ يعني اين شخوص بصر مستمر است چه اينكه آن اهطاع گردن مستمر است چه اينكه آن اقناع رئوس مستمر است چه اينكه ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ مستمر است يك لحظه دو لحظه نيست ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ يك ﴿مُهْطِعِينَ﴾ دو ﴿مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ﴾ سه ﴿لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾ چهار ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ اين دل تهي است خالي است اين هم در تعبيرات ادبيات فارسي ما هست كه مي‌گوييم دلم ريخت دلم خالي شد دلم تهي شد اين معناي متوسطي است كه الآن داريم ذكر مي‌كنيم كه ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ قبلاً يك معناي دقيق‌تري براي ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ ذكر شده كه اينها اصلاً آدمهاي توخالي‌اند اينها كه شستشوي مغزي ديده‌اند آدمهاي توخالي‌اند چيزي در دلشان نيست ذهنشان نيست گرچه اينها خيال مي‌كنند انبار معلومات‌اند ولي چيزي در ذهنشان نيست، چرا؟ براي اينكه به سمت معبودي رفتند كه اسم بي‌مسما است اگر كسي به سمت معبود و هدفي رفت كه اسم بي‌مسماست خالي است معلوم مي‌شود اين قاصد هم مثل آن مقصود پوچ است بيان ذلك اين است كه فرمود وثني و صنمي مشرك يك سلسله آلهه‌اي درست كردند وقتي مي‌گويند آلهه مي‌گويند رب مي‌گويند الاه لفظ را مي‌گويند يك معنا به ذهن مي‌آيد دو اما اين الفاظ اين معاني زيرش خالي است يك موجودي به عنوان رب و الاه نيست كه اينها بپرستند ﴿إِنْ هِيَ إِلاَ أسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[31] اين اسم بي‌مسماست خب شما چيزي را مي‌پرستيد كه فقط اسم رب را رويش گذاشتيد به سراغ چيزي مي‌رويد كه اسم الهي را رويش گذاشتيد پس مسماندارد پس هدفي نيست مقصود پوچ است خب اگر مقصود پوچ است قصد و قاصد هم پوچ‌ا‌ند ديگر در درون اين چيزي نيست يك مشت كاغذ باطله را شما اينجا جمع كرديد خب بعد اين را زباله‌دان مي‌ريزند ديگر فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ اين دلها خالي است خب اگر دل وزين بود سنگين بود معناي عقلي مي‌داشت كه نمي‌ريخت كه آن روز، روز ظهور حق است آن روز، روز حق است ديگر وقتي حق است حق ظهور مي‌كند خب هرچه باطل و آشغال است اين را مي‌ريزند در زباله‌دان ديگر كسي كه به دنبال چيزي رفته كه هيچ است پوچ است ﴿إِنْ هِيَ إِلاَ أسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ فرق نمي‌كند حالا كه وثني و صنمي جاهلي يا اوهام و خيالات شرقي يا غربي فرق نمي‌كند اين‌چنين نيست كه حالا اين آيه مخصوص بت‌پرست باشد نه حالا يك كمونيستي به دنبال يك هدفي پوچ مي‌گردد اين هم همين‌طور است كسي كه مقصود او پوچ است يعني اين لفظ زيرش خالي است خب قهراً اين هم آدم توخالي است ديگر اين است كه ذات اقدس الهي درباره فرعون و فرعونيها فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[32] اينها را شستشوي مغزي داد خفيفشان كرده سبكشان كرده خب اگر يك ظرفي را شما خالي بكنيد سبك مي‌شود ديگر فرمود: «ان هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها»[33] اگر كسي مطلب حق در دل دارد آدم وزيني است ديگر اما اگر چيزي حق در دلش نباشد اين خالي است ديگر خالي است سبك است فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ اينها را شستشوي مغزي داد خفيفشان كرد اينكه ما مي‌گوييم سبك سرند تهي مغزند از همين قبيل است خب يك كسي كه سبك‌دل است سبك‌سر است تهي‌مغز است سبك است ديگر يك چنين آدمي كساني كه ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾[34] و كذا و كذا اينها كه خفيف‌اند خفتشان در آن روز ظهور مي‌كند مي‌شود ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ پس دو مقطع است اگر كسي جزء اوساط بود همين معنا را مي‌فهمد كه از ترس دلشان مي‌ريزد هر چه دارند خالي مي‌شود جزء اوحدي باشد مي‌فهمد كه آن روز خلو دلشان تهي بودن دلشان ظاهر مي‌شود مگرد لشان چيزي هست؟ يك سلسله متاعهايي را در دل پر كردند كه در كوي آخرت خريدار ندارد اين مطالب براي دنياست حالا فرض كنيد يك كسي در جايي يك مقداري آب شوري آب مانده‌اي را در بركه بياباني به همراه خود ذخيره كرده بعد وقتي آمده در كوي زلال كوثر آن آبهاي مانده و لجن ديگر خريدار ندارد كه او را همان‌جا مي‌ريزد اين شخص يك سلسله مطالبي را براي فرا گرفتن دنيا به هم زدن يك ديگر بازي كردن بازي دادن اينها ياد گرفته خب در آخرت كه اينها خبري نيست اينها خريدار ندارد چيزي هم كه براي آخرت لازم بود كه تهيه نكرده پس اين آدم با دست خالي و دل تهي مي‌آيد مي‌فرمايد: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ دلها خالي است اين خلو آن روز ظاهر مي‌شود فتحصل كه در معاد گاهي خطر به قدري است كه انسان از بستگان مي‌رمد گاهي خطر به قدري است كه آنچه در زهدان دارد به زمين مي‌گذارد گاهي هم آن قدر خطرناك است كه آنچه كه در دل دارد همه آنها را مي‌ريزد آن وقت پس اين دل جاي چه چيزي خواهد بود؟ بعد مي‌شود ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[35] اين هم دائمي است براي انسان گرفتار اين تنها براي شخوص بصر نيست اين اوصاف چهارگانه‌اي كه آمده همه شان محكوم آن وصف پنجم‌اند يك وصف ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ است يك وصف ﴿مُهْطِعِينَ﴾ است يك وصف ﴿مُقْنِعِي﴾ است يك وصف ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ كه پنجمي اين است آن چهارمي كه ﴿لا يرتد اليهم طرفهم﴾ هست ناظر به اين است كه ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ دائماً ﴿مُهْطِعِينَ﴾ است دائماً ﴿مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ﴾ دائماً ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ دائماً اين‌طور نيست كه اين ﴿لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾ اين بشود دائم بقيه حالت عادي به حالت عادي برگردد بقيه هم به حالت عادي بر نمي‌گردد.

مطلب بعدي كه جناب فخر رازي ذ كر كرده اين حرفها كه عرض شد نه در سطح فخر رازي است نه با مبناي فخررازي هماهنگ است اينها ديگر در فخر رازيها و اينها نيست.

پرسش ...

پاسخ: ديگر حالا اينجا ظلم را كه فرمود آن شرك و اينها كه قدر متيقن است و ظالمين بالأخره آن كسي كه ظلم به جامعه مي‌كند و مي‌بينيد الآن خب ديگر مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز شما ديديد اين صحنه‌هاي تلويزيون را ديگر زمستان است باران است يك كسي با چند تا عائله در بيابان زندگي بكند آن هم در عاصمه حكومت اسلامي خب همه ما مسئوليم مخصوصاً كساني كه دستشان [به دهنشان] مي‌رسد خب يك كسي با سه چهار تا بچه در زمستان در بيرون زندگي بكند اين را ديديد در تلويزيون ديگر اين ديگر براي آفريقاي جنوبي و شمال و اينها كه نيست كه خب حق اينها را دارند مي‌برند ديگر كسي ممكن است از آن طرف شما مي‌بينيد عده‌اي رفاه اندر رفاه دارند خب اين گونه از ظلمها كه ديگر قابل بخشش نيست آن هم بارها به عرضتان رسيد اين كتاب الغارات قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده اين يك قرن تقريباً يا بيش از يك قرن قبل از نهج‌البلاغه است غارتهايي كه اموي در زمان حضرت امير (سلام الله عليه) انجام دادند اين بزرگوار در اين كتاب جمع كرده به نام الغارات در آنجا خود اين مؤلف كتاب از مشايخش نقل مي‌كند كه آنها به واسطه مي‌گويند كه از استاد استادشان نقل مي‌كنند كه من بچه بودم و پدرم مرا به همراه خود به مسجد جامع كوفه برد و علي‌بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) مشغول خواندن خطبه نماز جمعه بودند و مسجد هم پر از جمعيت بود و پدرم «اجلسني علي عنقه» جا نبود يا من علاقه‌مند بودم وجود مبارك حضرت را ببينم پدرم روي دوش خودش من را نشاند «و اجلسني علي عنقه» بعد من ديدم علي‌بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) كه خطبه مي‌خوانند اين آستينشان را تكان مي‌دهند به پدرم گفتم كه چون جمعيت مسجد زياد است و هوا گرم است علي‌بن ابي‌طالب احساس حرارت كرده عرق مي‌كند گفت پسر نه علي‌بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) «لا يحس البرد و لا الحر» اين طبق دعاي پيغمبر او احساس حرارت و برودت ندارد به پدرم گفتم پس چرا علي‌بن ابي‌طالب آستينش را حركت مي‌دهد خب او خليفه اين حرفها حرفهاي درباره فرشته است در حقيقت آن وقتي بود كه خاور ميانه در اختيار حضرت امير بود ديگر يعني امپراطوري ايران فتح شده بود، امپراطوري روم فتح شده بود در خاور ميانه جايي غير از اين دو امپراطوري نبود حجاز هم كه در اختيارش بود فرمود علي‌بن ابي‌طالب بيش از يك پيراهن ندارد واشور ندارد اين پيراهن را شسته خب نماز جمعه هم هست خطبه نماز جمعه هم هست يك كار لازمي بود اين پيراهن را شسته هنوز خشك نشده پوشيده آمده مشغول خطبه است يك مقداري اين پيراهن را آستينها را تكان مي‌دهد كه خشك بشود همين صاحب الغارات اين را هم همين الغاراتي كه قبل از نهج‌البلاغه است يكي از كتابهايي كه جزء مدارك نهج‌البلاغه هست هم همين است همين كتاب مي‌گويد كه وجود مبارك حضرت امير در زمان حكومتش داشت مي‌گذشت ديد يك نابينايي تكّدي كنان عبور مي‌كند فرمود اين كيست اين نابيناي متكدي؟ عرض كردند مسيحي است و نابينا است فرمود خب باشد بالأخره خوب در كشور اسلامي است حالا تا آنجا كه توان داشت كار كرد بعد بايد گدايي كند «انفقوه من بيت المال» اين علي است لذا به هيچ عاملي نتوانستند جلويش را بگيرند وقتي از آن بزرگوار گفتند كه چطور شد شما علي‌بن ابي‌طالب را معرفي كنيد گفت دوستان كه از ترس نگفتند دشمنان هم كه به  كينه نگفتند مع‌ذلك «قد ملأ جلال و جمال علي الخافَقين» خافَق يعني افق نه خافِقين خافَق يعني افق خافَقين يعني افقين يعني مغرب و مشرق گفت دوستان از ترس نگفتند دشمنان روي كينه نگفتند ولي مشرق و مغرب را علي گرفت اين قابل كتمان نيست بنابراين فرمود: «انفقوه من بيت المال» همين كار را هم كردند حالا شما ظلم حالا لازم نيست انسان حتماً مثل ابوجهل و ابولهب باشد مشرك باشد در برابر بت باشد همين كه حقوق ديگران را رعايت نمي‌كند اين هم همين است حالا ممكن است از مشرك يك قدري كيفرش خفيف‌تر باشد به هر تقدير.

پرسش ...

پاسخ: اين الآن خطاب به وجود مبارك پيغمبر است نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[36] آن بحثهاي كلي قرآني اين است كه قرآن نزل علي اياك اعني واسمعي يا جار است كه خطاب به ذات مقدس پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است ولي مخاطب اصلي مردم‌اند وگرنه خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منزه از اين است اينجا خطاب به وجود مبارك پيغمبر است.

حالا آن مطلبي كه فخر رازي دارد اين است كه.

پرسش ...

پاسخ: بله خب ديگر اينها ديگر چون همه‌شان به اين صورت محدئين است آن قرينه جمله ﴿لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾ اين به عنوان ذكر يكي از آنهاست تمثيل است در حقيقت نه تعيين نه يعني آن احطاء و اغنايش موقت است اما ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ش دائمي است وگرنه اين را كنار او ذكر مي‌كرد فرمود: ﴿تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ﴾ بعد ﴿مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾ يعني اغنايش هم همين‌طور است احدايش هم همين‌طور است.

آنكه فخررازي ذكر مي‌كند اين است كه اين كجاست؟ البته مي‌دانيم در قيامت است ﴿ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ اما خب قيامت پنجاه هزار ساله است مواقف فراوان دارد و غيره برخيها گفتند عند الحساب اين اوصاف پيش مي‌آيد به قرينه اينكه جمله قبل ﴿يَوْمَ يَقُومُ الحِسَابُ﴾ است ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الحِسَابُ﴾[37] به قرينه ﴿يَوْمَ يَقُومُ الحِسَابُ﴾ معلوم مي‌شود عند الحساب اين است برخي مي‌گويند نه وقتي كه دستور رسيد ﴿وَامْتَازُوا اليَوْمَ أَيُّهَا المُجْرِمُونَ﴾[38] آن وقت است بعضي هم احتمال آن دادند كه هنگام برخاستن از قبر است ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ﴾[39] آن وقت است حالا بعضيها ممكن است اين سه احتمال هست ولي ظاهرش همان طليعه امر است وقتي كه قرآن كريم دارد ﴿ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ ٭ يَوْمَ تَرَوْنَهَا﴾[40] اين طليعه امر است طليعه امر كه شد مناسب است كه اين اوصاف را هم همراه داشته باشد آن روز با اين شدت ظهور مي‌كند البته براي مؤمنان واقعي خيلي آرام است هم اين روايت را هم ملاحظه فرموديد كه در ذيل اين آيه كه روز قيامت پنجاه هزار ساله است آن مجلس خصوصي در منزل زيد‌بن ارقم بود كه خود زيد‌بن ارقم يا سائلي ديگر در همان منزل زيدبن ارقم از وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال كرد كه «ما اطول هذا اليوم» چقدر روز طولاني است؟ يك روز پنجاه هزار سال آنجا حضرت در پاسخ فرمود «والذي نفسي بيده» اين روز پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه صلات مكتوبه است مثلاً پنج شش دقيقه خب يك روزي است هم پنجاه هزار سال است هم پنج دقيقه اين كسي كه همه كارهايش را در دنيا انجام داده دليل ندارد آنجا معطل بشود هم پنجاه هزار سال است هم پنج دقيقه چه اينكه انسان در آن روز هر كسي زمينش بايد شهادت بدهد ديگر زمين گاهي مي‌بينيد خيابان است گاهي بيابان است گاهي ميكده است گاهي بتكده است گاهي مسجد است شما اين مسجد پامنار تهران را مي‌بينيد قبلاً ميكده بود بعد به اين صورت مسجد در آوردند الآن در دم در ورودي‌اش هم نوشته‌ است «حسن توفيق بين كه مسجد كرد سطح ميخانه را سراج الملك» اين مسجد سراج الملك كه در پامنار است الآن در دم درش اين شعر نوشته است قبلاً اينجا ميكده بود الآن مسجد شده يك اشعار لطيف‌تري هم در آن كتيبه ورودي‌اش هست آن شعري كه در دم در مسجد نوشته همين است خب اينجا هم به صورت ميكده در مي‌آيد هم به صورت مسجد در مي‌آيد تا مي‌فروشها ببينند اين ميكده دارد شهادت مي‌دهد تا نماز جماعت‌خوانها ببينند اين مسجد دارد شهادت مي‌دهد وضع قيامت را نبايد انسان با وضع دنيا بسنجد عين اين بدن است عين اين زمين است منتها مناسب با آن نظام ظهور مي‌كند هم پنجاه هزار سال است هم پنج دقيقه است هم مسجد است هم ميكده است هم خيابان است هم بيابان است آن وقتي كه آنجا بيابان بود حوادثي رخ داد آن وقتي كه خيابان شد حوادثي رخ داد آن وقتي كه ميكده بود حوادثي رخ داد آن وقتي كه مسجد بود همه در آن واحد ظهور مي‌كند يك چنين عالمي است اين است كه مسئله معاد تصورش، تصورش نه تصديقش از عميق‌ترين مسائل پيچيده نظري است فضلاً از تصديقش «علينا ان نؤمن بجميع ما جاء به النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) آمنا و صدقنا» انسان وقتي وارد مي‌شود مي‌بيند با انبوهي از سؤالها روبه‌رو است ولي بر هم ما واجب است آنچه در وحي الهي است بظاهره و باطنه و تنزيله و تأويله هر چه فرمودند حق است در آن روز ظاهرش اين است كه ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾[41] اين مناسب با همان طليعه ورود است كه وقتي قيامت مي‌خواهد قيام بكند يك چنين چيزي هست حالا براي اشخاص تا چه وقت ادامه دارد تا چه وقت شفاعت شامل حالشان بشود تا چه وقت تطهير بشوند آن معلوم نيست ولي ظاهراً حدوثاً همان عند طلوع القيامه است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 196.

[2] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 4.

[3] ـ سورهٴ هُمَزه، آيات 6 و 7.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.

[5] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 30.

[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 165.

[7] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 30.

[8] ـ سورهٴ هُمَزه، آيهٴ 6.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.

[10] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 11.

[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.

[12] ـ سورهٴ مزمل، آيات 11 ـ 13.

[13] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 30.

[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[15] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.

[16] ـ سورهٴ هُمَزه، آيات 6 و 7.

[17] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 64.

[18] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[19] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[20] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.

[21] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 14.

[22] ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 38.

[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[24] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 4.

[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 196.

[26] ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 12.

[27] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 30.

[28] ـ سورهٴ عبس، آيات 34 ـ 36.

[29] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 13.

[30] ـ سورهٴ حج، آيات 1 و 2.

[31] ـ سورهٴ نجميهٴ 23

[32] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.

[33] ـ سورهٴ نهج‌البلاغه، حكمت 147.

[34] ـ سورهٴ قارعه، آيات 8 و 9.

[35] ـ سورهٴ هُمَزه، آيات 6 و 7.

[36] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 65.

[37] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 41.

[38] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 59.

[39] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.

[40] ـ سورهٴ حج، آيات 1 و 2.

[41] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق