28 12 2005 4852401 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 34

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳٤) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ (۳۵) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۳۶)

بعد از اينكه فرمود هر چه كه مورد نياز معقول و مقبول انسان بود ذات اقدس الهي مرحمت كرد فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ بيش از پنجاه مورد انسان در قرآن مذمت شده است حدود شصت بار تمام اين مذمتها به آن جنبه مادي و بدني انسان تعلق مي‌گيرد وگرنه آن جنبه الهي و فطري او مصون از اين مذمتهاست ذات اقدس الهي درباره انسان فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[1] آنچه كه به روح خدا بر مي‌گردد روح مضاف به الهي كه اضافه تشريفي است يعني به فطرت بر مي‌گردد بر اساس ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[2] آن مصون است به استناد: ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] آن محفوظ است و مانند آن آنچه كه به ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ بر مي‌گردد همه اين مشكلات را به همراه دارد.

مطلب ديگر اين است كه چون نعمت فراوان است دربرابر هر كدام از اين نعمتها يك بار هم كفران نعمت بشود اين مبالغه صادق است لازم نيست انسان درباره تك تك نعم كفرانهاي فراوان داشته باشد تا اين صيغه مبالغه صادق باشد گاهي يك نعمت است موارد فراواني از او سوء استفاده مي‌شود اينجا جاي مبالغه است گاهي چندين نعمت است درباره هر كدام از اين نعم يك بار هم كه كفران بشود باز مبالغه صادق است و بدا به حال كسي كه در برابر كثرت نعم به كثرت كفران مبتلا بشود خب اين كه فرمود: ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾ ناظر به بخش بدني و مادي اوست اولاً و مبالغه هم براي آن ست كه نعم الهي فراوان است درباره هر كدام از اين نعمت يك بار هم كه كفران بشود ظلوم و كفار بودن انسان صادق است حالا تتمه آن سؤالهايي كه مربوط به حجيت عقل است ممكن است در اثناي بحث بازگو بشود در بخش قبلي از جريان موساي كليم (سلام الله عليه) سخن به ميان آمده كه در آيه شش همين سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُم﴾ كه آنها بني‌اسرائيل بودند فرزندان اسحاق‌بن‌يعقوب بودند الآن كه آنها هم بالأخره فرزندان ابراهيم خليل بودند (سلام الله عليه) الآن وجود مبارك حضرت ابراهيم راجع به فرزندان خودش از اسماعيل (سلام الله عليهما) سخن به ميان مي‌آورد گرچه نام مبارك اسماعيل نيست اما معلوم است كه وجود مبارك ابراهيم خليل (سلام الله عليه) اسماعيل و هاجر (سلام الله عليهما) را به سرزمين مكه برد آنهايي كه در سرزمين مكه قرار داشتند اسماعيل بودند و فرزنداني هم كه از اين راه به بار آمدند اينها بني‌اسماعيل‌اند نه بني‌اسحاق وجود مبارك ابراهيم خليل چند بار درباره مكه دعا كرده آنچه كه در اين سوره «ابراهيم» آمده است ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ كه با الف و لام است
﴿هذَا البَلَدَ﴾ است معلوم مي‌شود ديگر مكه شهر شده اين مربوط به اواخر عمر وجود مبارك حضرت ابراهيم است و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده بود مربوط به اوائل رفت و آمد وجود مبارك ابراهيم به سرزمين مكه است آيه 126 سوره «بقره» اين بود ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا﴾ كه مشار اليه محذوف است معلوم است منظور از اين ﴿هَذَا﴾ يعني اين سرزمين اين منطقه ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾[4] آن روز هنور شهر نشده بود وقتي هاجر (سلام الله عليها) به حضرت ابراهيم عرض كرد «الي من تدعنا»[5] من و اين بچه را اينجا گذاشتي داري كجا مي‌روي به چه كسي سپردي؟ اين را مي‌گويند توحيد آخر احدي در آن سرزمين نبود آن سرزمين نه تنها دائر نبود بائر هم نبود نه تنها بائر نبود موات هم نبود بلكه غير ذي زرع بود بيان ذلك اين است كه سرزمين يك وقتي آباد است منتها حالا كسي نيست آب دارد هواي مناسب دارد بالأخره اينها مي‌روند آنجا چادر مي‌زنند و كم كم زندگي‌شان رو به راه مي‌شود اما اگر آب نداشته باشد كسي هم نباشد نه تنها دائر نيست بائر هم نيست چون بائر عدم و ملكه دائر است يعني شأنيّت آن را دارد يك كسي كشت و كار كند خب وقتي جايي براي كسي  نيست آب ندارد آن وقت چگونه كشت و كار بكند؟ اين را مي‌گويند بائر از اينها ضعيف‌تر مسئله موات است موات بالأخره نه دائر است نه بائر ولي مي‌شود بالأخره با حفر قناتي چاهي آنجا را آباد كرد مثل اين فاصله‌هايي كه بين قم و تهران است اينها موات است بعد از پيروزي انقلاب بخشي‌ از آن به صورت احياي موات چاه و چشمه و اينها در آوردند بالأخره چاه در آمد خب اين قابل هست يعني آدم بكند و آب در بيايد مكه اين‌طور هم نبود يك مشت سنگلاخ بود لذا وجود مبارك حضرت ابراهيم در آيات بعد دارد كه عرض كرد خدايا ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[6] يعني اينجا دائر نيست يك بائر هم نيست دو موات هم نيست سه موات را مي‌گويند «لم يزرع» نه، ﴿ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[7] يعني اصلاً قابل آباد كردن هم نيست ولي همه كار از تو بر مي‌آيد هاجر (سلام الله عليها) هم عرض كرد «الي من تدعنا»[8] آخر ما رابه چه كسي سپردي؟ فرمود: «الي رب هذه البنية»[9] به پروردگار اين سرزمين آن هم گفت بسيار خب اين را مي‌گويند توحيد آنجا در دعاي اول كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود آن بدون الف و لام است عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً﴾[10] اينجا را نه تنها دائر قرار بده و به صورت قابل كشت در بياور بلكه اينجا را شهر بكن متوقع نبود يك جاي سنگلاخ شهر بشود كه.

پرسش ...

پاسخ: نه مگر اينكه سابقه بلد داشته باشد يا به قرينه ما كان است يا به علاقه ما ياتي يا عول است يا ما كان وگرنه اين سرزمين بيابان قفر كه بلد نيست ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا﴾ اينجا را ﴿بَلَداً﴾ يك ﴿آمِناً﴾ دو يك سرزمين امن قرار بده شهر امن قرار بده اين دعاي حضرت بعد از اينكه آن چشمه زمزم جوشيد و پرنده‌ها پر كشيد و قبيله‌هايي از دور فهميدند كه چون پرنده‌ها آنجا پر مي‌كشند فرود مي‌آيند معلوم مي‌شود آب هست و آمدند و ديدند آب هست و كم كم آنجا چادر زدند و دامداري راه افتاد و با اينها آشنا شدند بعد از آن وجود مبارك حضرت ابراهيم كه آمدند در اين بار به ذات اقدس الهي عرض كردند: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ خدايا اين جا را كه من عرض كردم شهر امن قرار بدهيد شهر قرار داديد ولي حكم امنيتش را هم صادر كنيد اينجا جنگ حرام باشد كافر نتواند بيايد مسلمان هم حق ندارد درختهايش را بشكند صيد بكند كذا و كذا صيد حرم ممنوع بود حالا چه انسان در حال احرام باشد يا نباشد اگر در حال احرام بود كه بسياري از امور بر او حرام است اين شده امن كه مردم در اينجا در اين مدت يك دوره آزمايشي و آموزندگي ببينند براي اينكه مزاحم كسي نباشند شده شهر امن ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ بعد هم ذات اقدس الهي فرمود من اين را حرم امن قرار دادم ﴿أوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[11] مي‌فرمايد ما اين را حرم امن قرار داديم و مي‌دهيم پس اين دعاها فرق مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشته از اينكه به خدا عرض كرد اين را سرزمين امن قرار بده خواسته ديگر هم داشت عرض كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ﴾[12] كساني كه ساكن اين سرزمين‌اند از ميوه‌ها و بركات متنعم‌شان كن بعد اين را استطراد كرد فرمود منظور من آمن منهم است نه هر كسي اينجا بخواهد زندگي كند چه مؤمن چه كافر بت‌پرست ﴿وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ﴾ كدام اهل ﴿مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ﴾[13] نه هر اهل اعم از موحّد و ملحد ذات اقدس الهي فرمود من مؤمنان را از اين ثمرات برخوردار مي‌كنم اما چه آنها كه در اين سرزمين‌اند چه آنها كه در سرزمينهاي ديگرند اگر كافر باشند هر لحظه‌اي از بهره‌هاي مادي متنعم‌اند بعد به عذاب الهي گرفتار خواهند شد ﴿قَالَ﴾ يعني ذات اقدس الهي در پاسخ فرمود: ﴿وَمَن كَفَرَ﴾[14] چه در سرزمين مكه باشد چه غير مكه ﴿فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ المَصِيرُ﴾[15] پس دعاي مربوط به سوره «بقره» اين خصوصيات را دارد دعاي مربوط به سوره «ابراهيم» كه الآن محل بحث است خصوصيات ديگر را داراست كه ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾ اين يك اينجا ديگر سخن از ﴿وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم﴾[16] نبود كه بحث رزق مادي باشد رزق معنوي را طلب كرده است عرض كرد: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ خدايا توفيقي بده كه من و فرزندانم از بت‌پرستي اجتناب بكنيم فرزندان گرچه آنهايي كه در مكه به سر مي‌بردند بني‌اسماعيل بودند ولي اين دعا هم بني‌اسماعيل را هم بني‌اسحاق همه را شامل مي‌شود و اميد اينكه ساير موحّدان و مؤمنان را هم شامل بشود هست به قرينه‌اي كه در بعد خواهد آمد: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: آنها گروهي از آنها كه به دنبال سامري راه افتادند اين بود كه وجود مبارك حضرت موساي كليم فرمود كه ﴿لَنَنسِفَنَّهُ فِي اليَمِّ نَسْفاً﴾[17] تو و پيروان تو به عذاب اليم گرفتار خواهي شد وگرنه عده زيادي هم  همچنان تابع حضرت موساي كليم بودند كه اينها در اوائل سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مطرح شد.

بعد فرمود: ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ اجتناب يعني گناه در يك جانب قرار بگيرد انسان در جانب ديگر يك جا صف نبندند اگر معصيت در يك طرف قرار گرفت و انسان در طرف ديگر مي‌گويند اجتناب كرد جانب‌گيري كرد  موضع‌گيري كرد جانب جداي از جانب گناه است اما اگر خداي ناكرده در يك رديف باشند در يك صف باشند آن ارتكاب است نه اجتناب براي اينكه هر دو در يك خط هستند وقتي گفتند: ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[18] يعني طغيان در يك جانب قرار بگيرد شما در جانب ديگر اگر در يك خط قرار گرفتيد گرفتار ارتكاب مي‌شويد اينجا هم كه وجود مبارك ابرهيم (سلام الله عليه) عرض كرد ﴿وَاجْنُبْنِي﴾ يعني آن توفيق را بده كه من و فرزندانم در يك جانب باشيم بت‌پرستي و بتان در جانب ديگر خب اين دعا دليل اين لزوم اجتناب هم اين است كه عرض كرد: ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ﴾ يعني اين اصنام ﴿أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ بسياري از مردم را اينها گمراه كردند اسناد اضلال به اصنام چون وسايل ضلالت‌اند روا است نظير اسناد غرور به حيات دنيا كه ﴿وَغَرَّتْهُمُ الحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾[19] و مانند آن ﴿وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الغَرُورُ﴾[20] اسناد فريب به دنيا چون ابزار دنيا ابزار فريب است رواست اسناد اضلال به اصنام هم چون اسباب ضلالت‌اند رواست ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسٍِ﴾ از اينجا به بعد توسعه در دعاست كه اميد شمول نسبت به مؤمنان هم هست عرض كرد به خداي سبحان ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ اينها چون در مقام تحديد است مفهوم دارد: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ چه از فرزندان من چه از ديگران ﴿وَمَنْ عَصَانِي﴾ چه از فرزندان من چه از ديگران ﴿فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ همان طوري كه قبلاً در اوائل سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت كه در اثر سعه رحمت الهي بر غضب رحمت تصريح مي‌شود بالمطابقه گفته مي‌‌شود اما غضب تلويحا گفته مي‌شود به التزام گفته مي‌شود در آنجا فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[21] نه «لاعذبنكم» همان روالي كه در آن آيه گذشت اينجا هم وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) عرض مي‌كند خدايا ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ اين بشارت است نظير «سلمان منّا أهل البيت»[22] كه توضيح داده خواهد شد اما ﴿وَمَنْ عَصَانِي﴾ ديگر نفرمود خدايا تو او را عذاب بكن من از او بيزارم و مانند آن فرمود: ﴿فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ كه اميد برگشت و توبه و انابه براي معصيت كاران هست از اينكه اول عرض كرد خدايا ﴿وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ﴾ اين دعا شامل فرزندان آن حضرت مي‌شو اعم از بني‌اسماعيل و بني‌اسحاق از اينكه فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ شامل همه مؤمنان مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «حج» بخش پاياني آن سوره يعني آيه 78 به اين صورت آمده است ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُم﴾ كه اين منصوب به اغراء است يعني «خذوا ملة ابيكم» يعني دين پدرتان را بگيريد قهراً ما هم مي‌شويم بنو ابراهيم براي اينكه در سوره «ابراهيم» فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ اگر ذات اقدس الهي به امت اسلامي خطاب مي‌كند شما دين پدرتان را بگيريد اين معلوم مي‌شود كه پيام شيخ الانبيا هم مثل پيام وجود مبارك حضرت رسول اكرم و حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود: «انا و علي أبوا هذهِ الأُمة»[23] اين‌طور است وجود مبارك حضرت ابراهيم هم پيامش اين است كه «انا اب هذه الامة الي يوم القيامه» اگر كسي موحّد تام بود اين فرزند ابراهيم خليل خواهد بود ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) در يك آيه‌اي استدلال مي‌كند به ما مي‌فهماند كه جريان «سلمان منّا أهل البيت» مخصوص سلمان نيست هر كس تابع اهل بيت قرآن و عترت (عليهم السلام) باشد از ما محسوب مي‌شود به همين آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» استدلال فرمود كه ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ هم به آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده در سوره «آل‌عمران» آيه 68 اين است ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به اين دو آيه استدلال فرمود كه هر كس تابع قرآن و عترت باشد از ماست پس بنابراين اين جريان «سلمان منّا أهل البيت»[24] مخصوص آن حضرت نيست چه اينكه در تار يخ بسياري از زنها و مردهاي وارسته علمي و ديني اينها به اين لقب پر افتخار رسيدند كه امام معصوم (سلام الله عليه) درباره او فرمود: «هو منّا اهل البيت» بعضي از محدثان بزرگوار قم هم نام شريفشان در اين ليست هست اينهايي كه آثار پيروي اهل بيت (عليهم السلام) را جمع آوري كردند نام كساني كه درباره آنها به خصوص آمده «فهو منا فهو منا» هست «فهو منا اهل البيت» بعضي از آنها جزء رجال علمي قم هستند در جمع اينها زنها هم حضور دارند چه اينكه مردها هم حضور دارند نه در بين مردها اين لقب مخصوص سلمان هست نه در بين زنها اين لقب مخصوص فضه، فضه خادمه (سلام الله عليها) مشمول همان آيات سورهٴ مباركهٴ «انسان» است چون او هم در اين توزيع و ايثار سهمي داشت ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[25] منتها درجاتشان فرق مي‌كند اگر آيات سوره «انسان» درباره اين ذوات قدسي آمده فضه را هم به بركت آنها شامل مي‌شود پس در بين زنها فضه مخصوص اين كار نيست در بين مردها (سلام الله عليهما) مخصوص اين كار نيست ليست اين افراد هم مشخص است اطلاق آيه هم مي‌گيرد الي يوم القيامه استدلال وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به اين دو آيه است يكي آيه محل بحث سوره «آل‌عمران» كه فرمود: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾.

پرسش ...

پاسخ: خب آن درجه كامل نصيب مثل سلمان مگر سلمان يا فضه (سلام الله عليهما) به درجه كاملي كه اهل بيت (عليهم السلام)‌اند كه نرسيدند كه بالأخره از اعضاي خانواده اينها محسوب مي‌‌شوند.

پرسش ...

پاسخ: آن درجه مخصوص حضرت است و ساير ائمه معصومين اما ديگران خيليها بودند كه همين جريان دفاع مقدس ديگر جريان دفاع مقدس آنچه كه براي اينها سهل بود اين بود كه اسلامشان را دارند اداره مي‌كنند تابع اهل بيتشان‌اند به شفاعت اهل بيتشان اميدوارند برايشان سهل بود ديگر.

به استناد دو آيه يكي در سوره «آل‌عمران» يكي در سوره «ابراهيم» (سلام الله عليه) اگر كسي پيرو اينها باشد فرزند اينهاست پس اينكه حضرت به خدا عرض كرد: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ اين هم يك لقب فخري افتخارآميزي است و هم مشمول دعاي آن حضرت خواهند بود و اما اگر كسي عصيان كرد باز اميد بخشش الهي هست ﴿وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ اينها توضيح كوتاهي بود درباره اين آيه كه ان‌شاءالله به خواست خدا تتمه بحث مي‌ماند براي روز شنبه.

اما سؤالاتي كه مربوط به تتمه بحث ديروز بود بايد به اين نكات توجه داشت جريان حجيت عقل مثل حجيت نقل شرايط فراواني دارد يك نقل بخواهد حجت باشد يعني مثلاً يك روايت سند بايد درست باشد اصل صدور بايد احراز بشود جهت صدور بايد احراز بشود دلالت بايد تام باشد اينها در حوزه داخلي، معارض نداشته باشد مقيد نداشته باشد مخصص نداشته باشد مباين نداشته باشد مورد اعراض نباشد و شرايط ديگر تا نصاب حجيت يك نقل را فراهم بكند عقل هم چه عقل تجربي چه عقل تجريدي بخواهد حجت بشود شرايط فراواني دارد اين مطلب اول و مطلب دوم آن است كه در تمام بحثهايي كه گفته مي‌شد عقل حجت است همين عقلي كه در فقه و اصول ما حجت است كه به آن استدلال مي‌شود گاهي به صورت قبح عقاب بلابيان است گاهي به صورت اينكه اشتغال يقيني برائت يقيني مي‌خواهد الآن مي‌بينيد كل اصولي كه چندين سال محور بحث قرار مي‌گيرد جانمايه همه اين حرفهاي اصول دو سه روايت بيش نيست يا حديث رفع است يا حديث لاتنقض است و مانند آن اين عقل است كه همه اين مطالب عميق و فني را شكوفا كرده است در معاملات فقه هم همين‌طور است آن عقلي كه در فقه و اصول حجت است با همان معيار در علوم اسلامي هم حجت خواهد بود.

مطلب سوم اينكه عقل مي‌گويد عدل واجب است بله عدل واجب است عدل در پوشيدن غذا خوردن مسكن ساختن و مانند آن واجب است برابر نياز و شرايط جامعه اگر يك چيزي اسراف بود اسراف در پوشيدن بود اسراف در نوشيدن بود اسراف در مسكن بود اين روي اسراف حرام است و ادله نقلي هم مؤيد است شما روايات مسكن را كه ملاحظه مي‌فرماييد مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) بخشي از اين روايات را در باب ابنيه و مساكن نقل كردند كه اگر كسي براي تفاخر و تظاهر برجهاي متراكم بسازد نه براي اينكه مشكل جامعه را حل بكند يك وقت است مشكل جامعه مي‌خواهد حل بشود زمين كم است نيازمندان زيادند انبوه‌سازي مي‌كند معتدل مي‌سازد روي اصول فني مي‌سازد اجاره مي‌دهد يا مي‌فروشد اين رواست و بجاست اما يك وقت براي تظاهر خودش برج مي‌ساز براي مسكن شخصي در آنجا مرحوم صاحب وسائل دارد كه اين روايات را نقل مي‌كند كه فرشتگان به او مي‌گويند: «يا افسق الفاسقين اين تريد»[26] كجا مي‌خواهي بيايي خب پس اگر در مسكن باشد اگر در پوشيدن باشد اگر در غذا خوردن باشد اسراف باشد كه مي‌شود حرام اين براي پرخوري است بدخوري باشد بدپوشي باشد بدسازي باشد كه بشود ظلم آن هم مي‌شود حرام و همان طوري كه دليلي نقلي گاهي الزام‌آور است گاهي رجحان‌آور دليل عقلي هم به شرح ايضاً [وهمچنين] گاهي مي‌بينيد يك پزشك مي‌گويد كه حتماً فلان غذا را نخوريد كه خب اين زيانبار است يك وقت مي‌گويد نخوريد بهتر است خب ترك آن غذا مي‌شود راجح ترك آن غذاي زيانبار مي‌شود حرام اين در مسائل عقلي هم هست در مسائل نقلي هم هست مطلب ديگر اينكه عقل مثل نقل حجت في‌الجمله است نه بالجمله همان طوري كه عقل اگر يك مطلبي را گفت الا و لابد بايد به نقل مراجعه كند تا با نقل هماهنگ بشود تخصيصش تحديدش حدودي مشخص بشود نقل هم همين‌طور است تمسك به اصالة الاطلاق يا اصالة العموم نقل بدون فحص از مخصص لبّي همين محذور را دارد بايد جمع كرد بين عقل و نقل تا تعارضي بين علم و دين پيش نيايد اگر در بعضي از روايات ما دارد «لا ادوي» يعني واگيري تعدي تجاوزي در فلان بيماري نيست كسي نمي‌تواند بگويد كه طبق اين روايت ما بيماريهاي واگير نداريم تا كسي بگويد نه علم مي‌گويد كه بعضي از بيماريها واگير است بايد پرهيز كرد پس علم با دين مخالف است خير بايد آن ره‌آورد علمي را مخصص يا مقيد لبّي اين عموم يا اين اطلاق قرار داد آن‌گاه گفت حجامت خوب است براي فلان گروه يا بيماريهاي خاص واگير نيست سرايت نمي‌كند پس اگر يك دليلي آمد از حجامت تعريف كرد كسي بخواهد به اطلاق اين حديث تمسك كند مثل اين است كه به اطلاق يا عموم دليل نقلي قبل از فحص از مخصص لفظي بخواهد تمسك بكند همان طوري كه قبل از فحص از مخصص لفظي عام و مطلق حجت نيستند قبل از فحص از مخصص لبّي هم عام و مطلق حجت نيستند چه در خوب بودن حجامت چه در نفي تعدي كه لا ادوي فلان بيماري است واگير نيست سرايت نمي‌كند همه اينها مخصص لبّي دارد و مخصص عقلي دارد كه اينها مثل مخصص لفظي‌اند.

پرسش ...

پاسخ: هر كدام كه يقيني بود مقدم است هر كدام كه يقيني بود اگر ما در ظاهر آيه داشتيم ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[27] خب اين ظاهر آيه اين است كه ـ معاذالله‌ـ وجود مبارك حضرت آدم كه از انبياي الهي است اين معصيت را كرده در حالي كه دليل قطعي عقلي داريم انبيا معصوم‌اند خب اين را بايد توجيه كرد يا آيه‌اي دارد كه ﴿لاَ يَخَافُ لَدَيَّ المُرْسَلُونَ ٭ إِلاَّ مَن ظَلَمَ﴾[28] به موساي كليم ‌مي‌فرمايد كه مرسلين نزد من هراسناك نيستند مگر اينكه ظلم كرده باشند خب اينجا را حمل مي‌كنند بر استثناي منقطع اگر دليل قطعي داريم كه انبيا معصوم‌اند ظاهر آيه اين است كه مثلاً بعضي از انبيا آلوده به ظلم‌اند اين توجيه مي‌شود يا به صورت استثناي منقطع يا توجيه مي‌شود كه منظور ترك اولي است بنا بر توجيهات گوناگوني كه هست.

مطلب بعدي جريان ارزيابي هنر هست نسبت به دين علومي كه به هنر بر مي‌گردد نوازندگي است تجسيم است و امثال ذلك اينها هم بخشهاي عقلي‌اش با بخشهاي نقلي‌اش بايد هماهنگ باشند يعني گاهي عقل بعضي از چيزها را به حسب ظاهر خوب مي‌فهمد اما از آن سؤال بكنيد برهان يقيني داريد بر حسنش مي‌گويد نه خب وقتي برهان يقيني نداريد مي‌شود مظنه اينكه مظنه كه حجت نيست آن وقت ما به اطلاق يا عموم حرمت فلان كار تمسك مي‌كنيم براي اينكه اين‌گونه از ظنون كه حجت نيست نمونه‌اش در جريان ربا هست خب بناي عقلا بر اين است كه ربا را چيز خوب مي‌دانند دانشكده‌هاي فراواني تأسيس مي‌كنند براي بانكداري اما روي بانكداري اسلامي و عقود مضاربه‌اي كه در نظام اسلامي هست نيست حالا يك وقتي است كسي فاكتور سازي مي‌كند خودش را گرفتار مي‌كند آن يك مطلب ديگر است يك وقت است نه روي نظام اسلامي است و بنا بر عقود اسلامي است و بنا بر عقود مضاربه است و كسي اين‌چنين نيست كه فاكتورسازي بكند بخواهد پول بگيرد و به صورت عقد مضاربه نشان بدهد اين نه اگر بانكداري را شما به بناي عقلا مراجعه بكنيد اين را خردمندي و خردورزي و عقل اقتصادي مي‌دانند در حالي كه براهين نقلي اين را سفاهت و جنون مي‌دانند نه تنها مي‌گويد خوب نيست اينكه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ﴾[29] مي‌گويد اين رباخواران مخبطانه قيام و قعود دارند در قيامت هم مخبط محشور مي‌شوند خب يك وقت است كه انسان منهاي نقل به سراغ عقل مي‌رود آن وقت هوا به جاي عقل خودش را خرد معرفي مي‌كند اين جنون را آنها عقل اقتصادي و هوشمندي و اينها مي‌دانند ولي وقتي بنا شد عقل حجت باشد عقل حجت في‌الجمله است نه بالجمله انحاي هنر همين‌طور است انحاي بانكداريها همين‌طور است و مانند آن سؤال آخر مربوط به جريان سحر و امثال ذلك است از علوم كه اگر علوم اسلامي شد سحر چگونه است؟ مستحضريد عمل كردن به اينها حرام است اما ربط علمي اشيا را ذات اقدس الهي قرار داده است مثلاً سلاح شيميايي ساختن و بهره‌برداري كردن محرم است و بيّن‌الغي اما اين نظم را چه‌كسي قرار داد؟ چه‌كسي رابطه‌اي بين فلان ماده با انفجار قرار داد كه اگر آن ماده تركيب بشود يك كوهي منفجر مي‌شود؟ مي‌گويند شما مي‌خواهيد اين كوه جاده سازي كنيد الآن قبلاً اين كوه ابوقبيس كساني كه قبل از انقلاب مكه رفتند مي‌ديدند اين كوه ابوقبيس مشرف بر مكه بود آن جبل صفا و مروه خب دست و پا گير بود اين جمعيت كه آمدند بايد اينها تصليح مي‌شد خب يك مواد منفجره‌اي مي‌خواهد كه اين كوه را منفجر كنند كه بشود مسطح و دشت اين مواد منفجره را نساختند براي اينكه خانه كسي را ويران كنند كه آن اعمالش مي‌شود محرم اما علمش مي‌شود نظم الهي ساختن سلاحي كه آدم بتواند اين كوهها و عقبه‌هاي كئود صعب‌العبور را تسطيح كند علم نافع است اگر بخواهد اين را به خانه مردم منتقل كند به جان مردم برساند مي‌شود زيانبار پس بنابراين سحر هم همين‌طور است يك نظم طبيعي بين اشياست عملش مي‌شود محرم وگرنه علمش يك نظم محققانه است كه اگر فلان كار بشود فلان حادثه پيش مي‌آيد و اگر كسي خواست داعيه‌اي داشته باشد مستحضريد گفتند كسي عالم سحر بشود كه جلوي دعوت متنبيان را بگيرد آن هم بركت است.

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ ص، آيات 71 و 72.

[2] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[3] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[5] ـ كافي، ج4، ص201.

[6] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.

[7] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.

[8] ـ كافي، ج4، ص201.

[9] ـ ؟                            .

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[11] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.

[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[17] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 97.

[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.

[19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 70.

[20] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 14.

[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 7.

[22] ـ بحارالانوار، ج22، ص326.

[23] ـ بحارالانوار، ج16، ص95.

[24] ـ بحارالانوار، ج22، ص326.

[25] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[26] ـ وسائل الشيعه، ج5، ص311.

[27] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 121.

[28] ـ سورهٴ نمل، آيات 10 و11.

[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق