02 03 2004 4874467 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 66

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ (۵۰) يَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي الَّذِي فَطَرَني أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (۵۱) وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَي قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (۵۲)

در جريان بت‌پرستي آن بحث مبسوطي كه بعد از قصه نوح(سلام الله عليه) ارائه شد چندتا سؤال مانده است يكي جريان شفاعت بود و يكي هم مسئله اينكه آيا اسامي بعضي از بتها غير از آن نُه بت آنها هم در قرآن آمده يا نه؟ و سؤالات ديگر تا برسيم به جريان قوم عاد

اصل مسئلهٴ بازگو نكردن قصه انبيايي كه در خاور دور يا باختر دورند آن وقت اگر طرح مي‌فرمود يك سؤال بي‌جوابي را به همراه داشت آنها نقد مي‌كردند تكذيب مي‌كردند كه آن طرف آب خبري نيست و راهي هم براي پاسخ اين سؤال نبود اما براي اينكه نسلهاي بعدي يعني نسل كنوني آگاه بشوند از چند جهت ما را با خبر كرد يكي آن دعوت عام كه فرمود هيچ ملتي بي پيغمبر و بي رهبر نبود ﴿و إن من أمّةٍ الاّ خلا فيها نذيرٌ﴾[1] ﴿و لَقد بعثنا في كل أمّةٍ رسولاً انِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطّاغوت﴾[2] ادله فراواني در قرآن هست كه هيچ ملتي بي رهبر الاهي نيست پس ما يقين داريم خاور دور و باختر دور آن طرف اقيانوس اطلس اين طرف اقيانوس كبير كه آن روزها كشف نشده بود يقيناً رهبران الاهي داشتند آيات ديگر همگان را وادار مي‌كند به اينكه ﴿فسيحوا في الأرض﴾[3] آن سير در زمين و سيح در زمين آن روزها محدود بود امروز وسيع است اين ﴿فسيحوا في الأرض﴾[4] ﴿فسيروا في الأرض﴾[5] شامل همه مردم تا روز قيامت مي‌شود بعد مي‌فرمايد كه بررسي كنيد برويد ﴿فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين﴾[6] ﴿عاقبة المنذرين﴾[7] و مانند آن ﴿عاقبة المنذرين﴾[8] چه بود ﴿عاقبة المكذبين﴾ چه بود اين است بنابراين هم قرآن كريم براي نسلهاي آينده حرفي براي گفتن دارد هم براي آن نسل معاصر يك پيام اجمالي را ارائه كرده است از اين كه فرمود هيچ ملتي بي پيامبر نيست آنها به اين اصل نبوت عام آشنا شدند از اينكه فرمود ﴿فسيحوا في الأرض﴾[9] اطلاق اين آيات و عموم اين آيات شامل جميع مناطق زمين مي‌شود منتها آن روز خيلي‌ها دسترسي نداشتند ببينند كه آن طرف اقيانوس اطلس كسي هست يا نه اين طرف اقيانوس آرام كسي هست يا نه آنها خبر نداشتند امروز كه باخبرند بروند بررسي بكنند بنابراين قرآن هم خواسته‌هاي آنها را تأمين كرد هم حرف خودش را ارائه فرمود هم نسلهاي آينده كه ما باشيم ما را متذكر كرد

اما در جريان حسن خلقت كه همه موجودات حتي آن حيواناتي كه در حد انسان نيستند از روح حيواني برخوردارند آنها هم زيبا هستند از حسن برخوردارند پاسخش اين است كه آيات قرآني در اين زمينه دو طايفه است يك طايفه اين است كه خداي سبحان هر چه را آفريد زيبا آفريد نقصي در كار خدا نيست قبحي زشتي‌اي در كار خدا نيست براي اينكه هر چيزي را خداي سبحان برابر با كمال لايقش آفريد هم فرمود ﴿الله خالقُ كلّ شيء﴾[10] هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست اولاً، هم فرمود ﴿الذي أحسن كلِّ شيء خلقه﴾[11] هر چه را آفريد زيبا آفريد ثانياً اما آن موجودي كه زيبايي خلافت را داشته باشد بشود خليفة الله آن فقط انسان است انسانِ عادي انسان بيراهه‌رو كجراهه‌رو اين ﴿ان هم إلاّ كالأنعام بل هم أضل﴾[12] [است] درباره او كه ﴿أحسن الخالقين﴾[13] نيست مي‌ماند انساني كه بشود خليفة الله آن ﴿لقد كرمنا بني آدم﴾ راجع به همين انساني است كه ﴿إنّي جاعلٌ في الأرض خليفةً﴾[14] وگرنه آني كه ﴿إن هم إلا كالأنعام بل هم أضل﴾[15] آني كه شياطين الانس و الجن است آني كه ﴿وَ تراهم ينظرون إليك و هُم لاٰ يبصرون﴾[16] است آني كه اهل نظر است نه اهل بصر او كه كرامتي ندارد اين انساني كه مي‌تواند خليفة الله باشد اين احسن المخلوقين است كه فرمود ﴿لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويمٍ﴾[17] نه آني كه ﴿ثم رددْناه أسفل سافلين﴾[18] آن كه در احسن تقويم است از كرامت برخودار است از خلافت برخوردار است مثل انبيا اوليا و پيروان آنها، اينها احسن المخلوقين‌اند كه آن روح الاهي را مغتنم شمردند  و ذات اقدس إلاه هم درباره آفرينش اينها فرمود ﴿فتبارك الله أحسن الخالقين﴾[19] وگرنه آنها كه ﴿كونوا قردةً خاسئين﴾[20] است آنها چه احسن المخلوقين‌اند و ذات اقدس إلاه درباره آنها كه خود را ﴿أحسن الخالقين﴾[21] معرفي نكرد جريان هبل در قرآن كريم نيامده ولي نام بعل در قرآن آمده اين‌كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند بتهاي هشت‌گانه در قرآن كريم است پنج بت مربوط به جريان قوم نوح بود كه يكجا ذكر شده است در سورهٴ مباركهٴ نوح سه بت مربوط به بتهاي رسمي مشركين حجاز بود كه در سورهٴ نجم آيهٴ 19 به بعد فرمود ﴿أفرأيتم اللاّت و العزّي ٭ و مناة الثّالثة الأخري﴾[22] جريان بعل كه در قرآن كريم آمده چون به طور رسمي مربوط به بتهاي عصر الياس(سلام الله عليه)  بود آنجا از اين بت كاملا نام برده فرمود به اينكه الياس كه از مرسلين است به قوم خود فرمود آيهٴ 124 سورهٴ صافات ﴿وَ إنَّ إلياس لَمن المرسلين ٭ إذ قال لقومه ألا تتقون ٭ أتدعون بَعْلاً و تذرون أحْسن الخالقين﴾[23] درباره قوم الياس چون رسمي‌ترين بت آنها همين بعل بود اينجا ذكر فرمود ولي نام هبل البته در قرآن كريم نيامده

اما درباره جريان شفاعت سؤالات و اشكالاتي كه مربوط به شفاعت است اين را بايد عنايت كرد كه شفاعت متمّم قابليت قابل است نه متمّم فاعليت فاعل اگر ذات اقدس إلاه ﴿بكل شيءٍ عليم﴾[24] است كه هست ﴿علي كل شيءٍ قدير﴾[25] است كه هست او نيازي به شفاعت ندارد اگر كسي مذنب است بخواهد مشمول عفو الاهي باشد بايد به نِصاب قبول برسد نصاب قبول گاهي داخلي است گاهي خارجي داخلي‌اش با توبه است كه «و لا شفيع أنجح من  التّوبة»[26] هيچ شفيعي سودمندتر از توبه خود مذنب نيست شفاعت خارجي به وسيله انبيا اوليا و مانند آن مطرح است بنابراين شفاعت براي ترميم و تتميم نصاب قبول قابل است اين منافات ندارد كه فاعل ﴿بكلّ شيءٍ عليم﴾[27] باشد فاعل ﴿كلّ شيء قدير﴾[28] باشد خداي سبحان «دائم الفضل» و يا «دائم الفضل علي البريه»[29] است اما گيرنده وقتي قاصر و ضعيف باشد دسترسي به آن فيض ندارد اين شفيع به منزله بال مذنب است كه او را به پرواز در مي‌آورد تا برسد اما اينكه شفاعت در غير ائمه(عليهم السلام) هست بله در آنها هم هست حتي در مسجد هست درباره مساجد هم گفتند شفاعت دارند شكايت دارند مانند آن اما سرِّ طرح شفاعت درباره معصومين(عليهم السلام) اين است كه غالب اشكالات المنار و وهّابيه نسبت به همين قبور اهل‌بيت(عليهم السلام) و مشاهد مشرفه و اينهاست بحثهاي ديگر چون محل ابتلايشان نبود مورد تعرض آنها نبود بازگو مي‌شود چون درباره قبور شهدا و صديقين و صالحين و انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقلي دارند لذا پاسخ آنها ارائه شده است مطلب ديگر آن است كه آنها قبول دارند كه بالاخره حجرالاسود را بايد استلام كرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) استلام مي‌كرد دورِ كعبه بايد گشت بايد طواف كرد و مستجار را بايد مسح كرد و تبرك جست و مانند آن خب بحثهاي عقلي كه تخصيص‌پذير نيست اگر اين كار شرك است شرك كه تخصيص پذير نيست نمي‌شود گفت آن «خَرَج بالنص»، خرج بالنص در بحثهاي نقلي است در بحثهاي تعبدي است مثلاً مي‌شود گفت خب چرا انسان با بدن خونين با جامه خونين نماز بخواند نمازش درست است با اينكه اين آلوده است مي‌گويند بعضي از دماء معفوّ است خون قروح و جروح معفوّ است خون كمتر از درهم معفوّ است مي‌گويند خرج بالنص اصل مانعيت خون بالنقل است تخصيص و تقييدش هم بالنقل اما وقتي برهان عقلي شد كه عبادت غير خدا شرك است و شرك ذاتاً قبيح است نمي‌شود گفت كه حجر الاسود يا احجار كعبه خرج بالنقل معلوم مي‌شود كه اينها عبادت نيست استلام حجر عبادت نيست دور كعبه گشتن عبادت نيست عبادت خداي سبحان شريك بردار نيست به دستور خداي سبحان انسان هفت شوط دور كعبه مي‌گردد اين حجر را استلام مي‌كند با اينكه معتقد است طبق همين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه اول نهج البلاغه كه احجار كعبه «لا تضرّ و لا تنفع»[30] حضرت در همان خطبه اول نهج البلاغه فرمود كه خداي سبحان بندگان خودش را به سلسه احجاري آزمود كه «لا تضر و لا تنفع»[31] همه ما معتقديم كه ضارّ و نافع خداي سبحان است و لاغير اما خداي سبحان به ما دستور داد براي اينكه از بركات برخوردار باشيد دور اين احجار بگرديد و آن حجرِ اسود را استلام كنيد و وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم همين كار را كردند و اگر اين شرك باشد كه شرك تخصيص پذير نيست تا شما بگوييد خرج بالدليل خرج بالنص

سؤال ...

جواب: طواف هم همين‌طور است طواف كه عبادت كعبه نيست مثل اينكه به ما فرمودند به اين طرف نماز بخوانيد در نمازهاي واجب فرمود ﴿فولُّوا وجوهكم شطره﴾[32] در نمازهاي مستحبي در حال حركت حالا وقتي اذان گفتند شما از منزلتان مي‌خواهيد برويد مسجد در راه اين نافله را مي‌توانيد بخوانيد به هر سمتي كه شد اين چهارتا دو ركعت هشت ركعت نافله ظهر را همين كه اذان مي‌گويند شما از محل كارتان از دفترتان از منزلتان تا مسجد برويد در راه مي‌توانيد بخوانيد به هر سمتي كه شد اين ﴿و لله المشرق وَ المغرب﴾[33] است ﴿فأينما تولوا فثمَّ وجه الله﴾[34] است اين نه براي اينكه نافله مشروط به قبله نيست اين نه براي اينكه در حال حركت قبله لازم نيست بلكه قبله در حال حركت وسيع‌تر از حال ايستادن است قبله مي‌خواهد الا و لابد صلاة حتماً قبله مي‌خواهد منتها قبله نافله در حال حركت وسيع است طبق ﴿فأينما تولّوا فثمَّ وجه الله﴾[35] است نه طبق ﴿فولّوا وجوهكم شطره﴾[36] يك وقت است مي‌گويند فلان كار قبله نمي‌خواهد مثل اينكه مطالعه كردن نشستن بله اينها مطالعه كردن قرآن خواندن اينها مستحب است ولي قبله نمي‌خواهد اما نافله مثل قرآن خواندن نيست قبله نخواهد حتما قبله مي‌خواهد منتها قبله نافله در حال حركت طبق آيه ﴿فأينما تولوا فثمّ وجه الله﴾[37] وسيع‌تر از قبله فريضه است كه ﴿فولّوا وجوهكم شطره﴾[38] اين‌طور است نه اينكه قبله نخواهد بنابراين در جريان احجار اين‌طور نيست كه حالا استلام حجر خارج شده باشد بالنص انسان قانع بشود اگر بحث بحثِ عقلي است جا براي تخصيص نيست معلوم مي‌شود كه اشكال مرتفع است عبادت حجر الاسود نيست عبادت احجار كعبه نيست

اما درباره اينكه اعتقاد به مبدأ سازنده است يا نه براي اينكه شكر منعم واجب است و چون شكر منعم واجب است معرفت مُنعم لازم است و امثال ذلك و البته شكر منعم واجب است اعتقاد به مبدأ اين آثار را هم دارد منتها مشكل وثنيين حجاز و امثال حجاز اين بود كه اينها منعم‌هاي جزئي را همين ارباب متفرقه مي‌دانستند مي‌گفتند كار دست اينهاست لذا اينها را عبادت مي‌كردند براي اينكه روزيشان قطع نشود بارانشان قطع نشود آنها كه در كنار كرانه‌هاي دريا به سر مي‌بردند رب البحر را مي‌پرستيدند آنهايي كه در بيابان‌ها زندگي مي‌كردند رب الوادي را عبادت مي‌كردند و مانند آن و در همين حد هم منعم خودشان را شاكر بودند تا بارانشان بيايد كشاورزي‌شان دامداري شان روزي شان تأمين بشود اما ده‌ها مسائل اخلاقي است كه كاري به شكر منعم ندارد اين مسائل اخلاقي را آن رذايل اخلاقي را آن سيئات عملي را فقط اعتقاد به معاد ترميم مي‌كند در عين حال كه شكر منعم هم مي‌كند به نامحرم هم نگاه مي‌كند اما وقتي بداند كه ﴿فيطمع الذي في قلبه مرضٌ﴾[39] اين نگاه به نامحرم نشانه مرض است و اگر انسان خودش را اينجا معالجه نكند آن روز او را معالجه مي‌كنند اين‌طور نيست كه همين‌طور او را رها بكنند خب دست برمي‌دارد ديگر غيبت هم همين‌طور است نگاه به نامحرم اين‌طور است گوش دادن به تهمت هم همين‌طور است دروغ گفتن همين‌طور است مال مردم خوري هم همين‌طور است مهمترين چيزي كه مشكل جامعه را حل مي‌كند اعتقاد به معاد است يعني انسان بداند در برابر اين كار مسئول است اين كار هر گناهي به تعبير اين بزرگواران اخلاقي سمّ است اما اگر معتقد به معاد نباشد فقط مبدأ گرا باشد آن‌هم مبدئش هم ارباب متفرقون باشند شكرش هم در برابر همان عبادتهايي است كه خودش تراشيده چه زماني بايد عبادت بكند چقدر بايد عبادت بكند سالي يك بار بايد عبادت بكند يا هفته‌اي يك بار بايد عبادت بكند همان‌طوري كه اينها يا كليسا مي‌روند يا مثلاً در برابر بتها در بتكده‌ها حضور دارند چون وحي و نبوتي كه نيست كه بگويد ﴿أقم الصّلاة لدلوك الشّمس إلي غسق اللّيل و قرآن الفجر﴾[40] اين پنج‌تا نماز را در شبانه روز بايد بخواني اين برابر اهوا و هوسهاي خود قانون تدوين مي‌كند بنابراين مهم‌ترين مشكلي كه در جامعه هست همان فراموشي معاد است لذا در سورهٴ مباركهٴ ص همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد دليلي كه اقامه مي‌كند فرمود اينها چون قيامت را فراموش كردند آيه 26 سورهٴ مباركهٴ ص اين بود كه ﴿إن الذين يضلُُون عن سبيل الله لهم عذابٌ شديدٌ﴾[41] چرا؟ ﴿بما نسوا يوم الحساب﴾[42] شما نود درصد مشكلات را در همان فراموشي معاد مي‌بينيد بله خداي سبحان را آدم شاكر است مگر چقدر بايد شكر بكند همان عبادتي را كه بايد بكند مي‌كند ديگر اگر معادي هست يعني مقصد هست اگر مقصد هست پس راه هست اگر راه هست پس راهنما هست اگر راهنما هست پس پيغمبر و نبوت و امامت در آن هست قرآن كريم در بخشي از آيات از ضرورت هدف ضرورت دين را ثابت مي‌كند مي‌گويد ﴿يحسب الانسان أن يترك سديً﴾[43] اين‌چنين كه نيست كه پس يك مقصدي هست خب اگر مقصد هست بيراهه است يا با راه اگر اين قافله مقصدي دارد يقيناً راهي هست مگر مي‌شود بين مسافر و مقصد راه نباشد مقصد ضروري باشد؟ اين‌كه نيست كه از ضرورت مقصد ضرورت صراط به دست مي‌آيد يعني دين از ضرورت صراط ضرورت هادي به دست مي‌آيد يعني نبي و صحيفه آسماني، بخشي از براهين نبوت كه قرآن كريم اقامه مي‌كند حد وسطش ضرورت معاد است انسان موجود هدفمند است مقصد دارد مقصودي دارد ﴿هباءً منثوراً﴾[44] نيست ﴿أفحسبتم أنمّا خلقنا كم عبثاً﴾[45] نيست ﴿أيحسب الانسان ان يترك سديً﴾[46] نيست انسان مثل درخت زندگي نمي‌كند كه بعد از مرگ بخشكد و ديگر هيچ، اين مرغ باغ ملكوت بعد از مرگ به جايي مي‌رسد پس هدف حق است ﴿لا ريب فيه﴾[47] اين ﴿لا ريب فيه﴾[48] در فرهنگ قرآن همان بالضروره‌اي است كه در كتابهاي عقلي هست وقتي گفته مي‌شود ﴿إنك جامع النّاس ليومٍ لاٰ ريب فيه﴾[49] يعني لالضروره وقتي به يك حكيم و متكلم بدهي مي‌گويند «المعاد حق بالضروره» از قرآن سؤال بكني مي‌گويد ﴿ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه﴾[50] اين ﴿الم ٭ ذلك الكتاب لا ريب فيه﴾[51] اين لاريب فيه‌ها همان [كار] بالضرورهٴ منطق را مي‌كنند يعني شك بردار نيست خب چه شك بردار نيست يك امر قطعي يقيني ضروري شك بردار نيست ديگر حالا اين اصطلاحها فرق مي‌كند اگر به لسان منطق و حكمت و كلام باشد مي‌گويند «النبوة حق بالضروره» «الوحي حق بالضروره» «المعاد حق بالضروره» به اصطلاح قرآني بخواهيد سخن بگوييد مي‌گوييد ﴿ذلك الكتاب لا ريب فيه﴾[52] ﴿إنك جامعُ النّاس ليوم لاريب فيه﴾[53] اين ضروري است خب چون هدف ضروري است و انسان مسافر آن مقصد است پس يك راهي هست راه را كه خودش بلد نيست پس يك راهنمايي هست ممكن است مدعيان اين راهنمايي فراوان باشند پس يك علامتي هست به نام معجزه و راهي هست كه «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار» آن براهين عقلي است بنابراين شكر منعم گوشه‌اي از مشكلات را حل مي‌كند وگرنه بخش مهم به عهده مسئله معاد است

سؤال ...

جواب: اگر دين باشد منافات دارد اما وقتي وحي و نبوت نباشد خود برابر همان خضوع همان مقدار حاصل بشود نه چون چيزي تغيير نكرده كه، تحريم و تحليل به دست خودشان است آن‌گاه ذات اقدس إلاه به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود به اينها بفرمايد كه اين صابئه را اين بصيره را اينها را چه كسي تحريم كرده؟ ﴿آلله أذن لكم أم علي الله تفترون﴾[54] اين تحريمها و تحليلها چيست؟ بالاخره شما براي خودتان چرا قانون وضع مي‌كنيد اينها به دلخواه خود قانون وضع مي‌كنند آنها شعار رسمي جاهليت آن بود «انصر اخاك ظالما او مظلوما» اصالت قبيله اصالت نژاد اصالت طايفه براي اينها مطرح بود مي‌گفتند برادرت را كمك بكن چه ظالم چه مظلوم اين شعار رسمي جاهليت بود وقتي اسلام آمد كاملاً اين شعار را برگرداند فرمود «انصر المظلوم اخاك ام غير اخيك» به كمك مظلوم بشتاب چه برادرت چه غير برادر آنها مي‌گفتند برادرت را درياب چه ظالم باشد چه مظلوم خب خيلي فرق مي‌كند آن تفكر جاهلي است اين تفكر و تمدن اسلامي است بعد پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) همان حرف را آمده براي اينكه آنها خيلي نرنجند فرمود برفرض هم آن شعار را بدهيد آن شعار را با تبيين و تفسيري كه من مي‌گويم بگوييد مي‌گويم «انصر اخاك» برادرت را كمك بكن چه ظالم باشد چه مظلوم منتها كمكش به اين است اگر مظلوم بود او را درياب اگر ظالم بود دستش را بگير كمك به ظالم اين است كه دستش را بگيري كمك به مظلوم آن است كه او را دستگيري كني دو جور اسلام اين شعار را عوض كرده بنابراين ممكن است كسي معتقد به مبدأ يعني اصل خالق باشد و نظام او نظام جاهلي باشد چون قيامتي در كار نيست حساب و كتابي در كار نيست ﴿بما نسوا يومَ الحساب﴾[55] اين مشكلات پيش مي‌آيد مطلب بعدي كه ظاهراً مطلب هشتم است اين است كه

سؤال ...

جواب: خب مي‌شود توحيد ديگر يعني اگر موحد باشند اگر بشوند مسلم اگر از تفكر جاهلي برگردند بله اين ديگر برگشتِ تغيير موضوع است

مطلب هشتم اين است كه در جريان پسر نوح ذات اقدس إلاه فرمود ﴿انه ليس من أهلك﴾[56] يعني اهل ولايت و نبوت و عصمت و اينها نيست در جريان هود(سلام الله عليه) نسبت به عاد، صالح(سلام الله عليه) نسبت به قوم ثمود اينها تعبير به برادر مي‌كند ﴿و إلي ثمود أخاهم صالحاً﴾[57] ﴿و الي عاد اخاهم هودا﴾ اين اخوت نژادي است نه اخوت ولوي يا نبوي يا امثال ذلك آنجا كه به پسر نوح مي‌فرمايد ﴿انه ليس من اهلك﴾[58] يعني اهل ولايت و نبوت و امامت و دين نيست اينجا كه يك پيغمبري را برادر كافر مي‌داند يك كافراني را برادر پيغمبر مي‌داند آن برادر نژادي است

مطلب نهم حالا از اينجا شروع مي‌شود كه بايد امروز بحث كنيم و آن اين است كه وقتي جريان عاد مشخص مي‌شود كه موقعيت اقتصادي تجاري و دامداري آنها از يك سو و سياسي آنها از سوي ديگر و اعتقادي آنها از سوي سوم مشخص بشود اينها از نظر مسائل اقتصادي كه دامداري‌شان قوي بود كشاورزي‌شان قوي بود و خانه سازي اينها امثال ذلك هم فراوان داشتند اينها مشار بالبنان بودند در سورهٴ مباركهٴ فجر آيهٴ هفت به بعد به اين صورت آمده است ﴿ألم تر كيف فعل ربك بعادٍ ٭ إرم ذات العماد ٭ الّتي لم يخلق مثلها في البلاد﴾[59] اينها از نظر ساختماني اينها بناهايي داشتند كه نظيرش روي زمين نبود خب اينها امكانات مالي فراواني داشتند كه بعدها جريان اهرام مصر و اينها هم كه پيدا مي‌شود هنوز وضعش روشن نشد كه اينها را چگونه ساختند در سرزميني كه كوهستاني نيست شما اگر بعلبك رفته باشيد آن مناره‌هايي كه از دو تكه سنگ ساخته شده كه هر كدام از اين سنگها به اندازه ستون اين مسجد اعظم است شش متر پنج متر ارتفاع هر سنگ است اين دو سنگ مثل دو صفحه كاغذ به هم چسبيده است همان‌طوري همانجوري كه دو صفحه كاغذ را به زحمت شما بايد تشخيص بدهيد كه دو صفحه است به هم چسبيده است روي هم است اين دو ستون پنج متري اين‌گونه روي هم چسبيده است با چه وضعي آوردند چه كسي نصب كرد با چه معماري و مهندسي كار گذاشتند امروزه ديگر﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[60] است از اين كار‌ها زياد بود اين‌چنين نيست كه حالا تاريخِ دنيا همين باشد كه در ناسخ التواريخ آمده در جريان قوم موسيٰ(سلام الله عليه) كه قارون به ثروت معروف بود قبلاً هم خوانديم كه ﴿ما إنّ مفاتحه لتنوأ بالعصبة﴾[61] خداي سبحان براي هشدار قارون فرمود او بايد بداند كه ما كساني كه قبل از او سرمايه‌دارتر از او بودند آنها را هلاك كرديم به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد كه اين صناديدِ سرمايه دار مكه كه هيچ‌اند براي اينكه اينها ﴿و ما بلغوا معشار ما آتيناهم فكذّبوا رسلي فكيف كان نكير﴾[62] اينها معشار گذشته را ندارند يك دهم ثروت گذشته را ندارند اينها به چه مي‌نازند؟ به چه مي‌نازند؟ پس اينها مسبوق به قارون‌اند قارون مسبوق به سرمايه‌دارتر از خودش است وضع عاد اين‌طور بود كه در سورهٴ فجر دارد كه ﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[63] ستونهايي كه آنها داشتند خانه‌هايي كه داشتند اينها بي نظير بود اين از نظر مسائل اقتصادي‌شان مالي‌شان و [مانند آن] از نظر مسائل سياسي و اجتماعي مشكل آنها همان استكبار بود كه در آيه پانزده سوره فصلت به اين صورت آمده است ﴿فأمّا عادٌ فاستكبروا في الأرض بغير الحق﴾[64] اين ﴿بغير الحق﴾[65] يك تعبير تأكيدي است مثل ﴿وف يقتلون النبيّين بغير حقًّ﴾[66] خب قتل انبيا كه يقيناً ﴿بغير حق﴾[67] است وقتي ﴿بغير حق﴾[68] گفته مي‌شود براي تأكيد ﴿إستكباراً في الارض﴾[69] هم يقينا ﴿بغير حق﴾[70] است اينجا هم كه ﴿بغير حق﴾[71] گفته مي‌شود براي تأكيد [است] پس از نظر مسائل سياسي و اجتماعي مستكبر بودند و از نظر مسائل اقتصادي هم ﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[72] بودند و از نظر مسائل اعتقادي هم كافر بودند و بت پرست با چنين گروهي وجود مبارك هود حالا بايد مبارزه بكند از نظر مسائل اعتقادي كه اين[طور] است يك بيان لطيفي زمخشري در كشاف از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه اين بي‌لطافت نيست چون وجود مبارك هود(سلام الله عليه) به همين قوم فرمود تمام اين مثلث مشئوم شما با توحيد حل مي‌شود هم اين ﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[73]تان كه در آستانه هدم و ريزش و تخريب و از بين رفتن است اين مي‌ماند هم آن عقم شما كه الان مدتي همسرانتان عقيم شده‌اند برطرف مي‌شود هم اين كشاورزي و دامداري‌تان مي‌ماند هم ﴿و يزدكم قوّةً إليٰ قوتكم﴾ اضافه مي‌شود و هم بهشتتان تأمين است بياييد و موحد بشويد اين بركات را دارد ﴿و يزدكم قوّة إليٰ قوّتكم﴾ اين وعده هود(سلام الله عليه) چه اينكه وجود مبارك نوح هم به قومش فرمود اگر استغفار بكنيد ﴿يمددكم بأموالٍ و بنين﴾[74] آن داستان لطيفي كه جناب زمخشري در كشّاف نقل مي‌كند اين است كه در ذيل همين آيه ﴿ثم توبوا اليه يرسل السّماء عليكم مدراراً و يزدكم قوّةً إلي قوّتكم﴾ با اينكه اينها از نظر نيرو ﴿لم يخلق مثلها في البلاد﴾[75] بناهاي اين‌چنيني داشتند فرمود اين اضافه مي‌شود شما نهراسيد بياييد و استغفار كنيد زمخشري نقل مي‌كند كه يك ديداري وجود مبارك امام مجتبي با معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) داشت «و عن الحسن بن علي(رضي الله عنهما)» (صلوات الله و سلامه عليهما) «انه وفد علي معاويه»[76] در يك ديداري كه با معاويه داشت «فلمّا خرج»[77] از پيش معاويه در آمد «تبعه بعض حُجّابه»[78] بعضي از دربانهاي معاويه بالاخره مي‌دانستند اين خاندان خاندانِ عصمت و طهارت است رفت كه چيزي از او بخواهد «تبعه بعض حجّابه وَ قال إنّي رجلٌ ذومال»[79] من كسي هستم كه وضع مالي ام بد نيست اما «و لا يولَدُ لي»[80] فرزند ندارم «فعلّمني شيئاً» چيزي به من ياد بده دعايي به من ياد بده ذكري به من ياد بده كه «لعلّ الله أن يرزقني ولداً»[81] خدا به من فرزند بدهد فقال(عليه السلام) وجود مبارك امام مجتبي فرمود «عليك بالاستغفار»[82] همين حالا بالاخره اين خاندان فرقي نمي‌كند امروز به وجود مبارك ولي عصر هم انسان متوسل بشود همين است فرمود «عليك بالاستغفار»[83] استغفار كن حالا لازم نيست انسان استغفار از گناه باشد خود استغفار قرب الي الله است «فكان» اين شخص «يكثر من الاستغفار»[84] مرتب استغفار مي‌كرد «حتي ربما استغفر في اليوم سبع مأة مرةٍ»[85] گاهي اتفاق مي‌افتاد كه بعضي از روزها هفتصد بار استغفار مي‌كرد استغفر الله استغفر الله «فوُلِدَ له عشرة بنين»[86] ده فرزند خدا به او داد «فبلغ ذلك معاويه»[87] به معاوية اين خبر رسيد كه از معجره حسن بن علي اين اتفاق افتاده است معاويه از اين دربان سؤال كرد گفت نپرسيدي از چه راه اين استغفار باعث پيدايش و ميلاد فرزند است؟ «هلاّ سألته ممّ قال ذلك؟»[88] از حسن بن علي نپرسيدي چه تأثيري براي استغفار است نسبت به ميلاد فرزند؟ «هلاّ سألته مم قال ذلك»[89] خب اين دربان در ذهنش بود كه اگر بار ديگر حضرت را زيارت كرد از او بپرسد «فوفده وفدةً أخري»[90] بار ديگر يك چنين ملاقاتي بين حسن بن علي(سلام الله عليهما) و معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) پيش آمد «فسأله الرّجل»[91] همان دربان از حضرت سؤال كرد كه بالاخره اينكه شما فرموديد ما نتيجه گرفتيم ولي از كجا شما اين سخن را فرموديد؟ «فقال(عليه السلام) ألم تسمع قول الله عز وجلّ في قصة هود»[92] ﴿و يزدكم قوةً الي قوتكم﴾ و في قصّةِ نوحٍ(عليه السلام) ﴿و يمددكم بأموالٍ و بنين﴾[93] اين دو پيامبر گفتند استغفار كنيد ﴿استغفروا ربكم﴾ ﴿و يمددكم بأموالٍ و بنين﴾[94] ﴿و يزدكم قوةً إلي قوَّتكم﴾ اين است كه اينها عِدل قرآن‌اند الان ما مرتب اين قرآن را بحث مي‌كنيم مي‌خوانيم اِما اين حرفها نه به يادمان مي‌آيد نه آن شهامت را داريم اما كسي كه واقعا عِدل قرآن است اين‌طور است ديگر اين را مي‌گويند عِدل قرآن اين مثل اينكه خود قرآن دارد حرف مي‌زند اين را دشمن نقل كرد ديگر اين كه ما اصرار داريم از اين زمخشري نقل بشود براي اينكه حالا اگر امين الاسلام يا ساير دوستان بودند خب آنها هم دارند آنها بله ممكن بود كسي بگويد خوب آنها شيعه‌اند مثلاً اما وقتي دشمن اين حرف را نقل مي‌كند، غرض آن است كه اين معناي عدل قرآن بودن است باور دارد ديگر اين استغفار را هم نوح دستور دارد هم هود دستور داد فرمود استغفار كنيد ﴿و يمددكم بأموالٍ و بنين﴾[95] استغفار كنيد ﴿و يزدكم قوّةً إلي قوّتكم﴾ در جريان قوم نوح وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) طبق آيه ده سورهٴ  نوح فرمود ﴿فقلت اسْتغفروا ربّكم إنه كان غفّارا ٭ يرسل السّماء عليكم مدرارا ٭ و يمددكم بأموالٍ و بنين﴾[96] بر اساس امتحان فايده ندارد بر اساس اعتقاد [بايد باشد] اينكه وعده داد كه حالا كسي مي‌خواهد امتحان بكند بله خودش را امتحان بكند از اين ﴿و من أصدق من الله قيلاً﴾[97] ﴿من أصدق من الله قيلاً﴾[98]﴿من اوفي من الله وعداً﴾ كسي بخواهد امتحان بكند بعيد است نتيجه بگيرد اما كسي باور داشته باشد نه درست گفته دان همان‌طوري كه آب رفع عطش مي‌كند استغفار اين آثار را هم دارد

سؤال ...

جواب: نه آن را مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در اربعين اين حديث را نقل كردند فرمودند اين مربوط به دفع است نه رفع اينها روزي هفتاد بار استغفار مي‌كنند كه مبادا زنگ بگيرد اين دفع غبار است نه رفع غبار براي ما استغفار غبارروبي است براي آنها دائماً نيسم است كه مبادا غبار بنشيند غرض آن است كه هم در بيان نوح(سلام الله عليه) آمده است هم در بيان هود(سلام الله عليه) كه فرمود ﴿استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مدراراً و يزدكم قوةً إلي قوّتكم﴾ يك قوت مال يك قوت فرزند آنجا دارد ﴿و يمددكم باموالٍ و بنين﴾[99] اينجا فرمود ﴿و يزدكم قوة الي قوتكم﴾ يك بخش مالي يك بخش مربوطِ به فرزند

مطلب ديگر آن است كه اينها همين‌طور كه آمدند يعني وجود مبارك حضرت هود ديگر برهان اقامه نكرده كه خدايي هست خدا را عبادت كنيد فرمود چرا غير خدا را عبادت مي‌كنيد؟ اين هميشه برهان براي كسي است كه نداند وقتي كه ﴿لئن سألتهُمْ من خلق السّمٰوات و الأرض ليقولنّ الله﴾[100] خب ديگر اقامه برهان براي چه؟ اين جدال احسن است يعني سخن معقولِ مقبول، شما كه قبول داريد بالاخره خدايي هست خالق آسمان و زمين هم هست خب چرا او را عبادت نمي‌كنيد بنابراين ملاحظه فرموديد كه جريان هود(سلام الله عليه) اين‌طور نبود كه اول برهان اقامه كند همين اولين بار فرمود ﴿يا قوم اعبدو الله ما لكم من إلٰه غيره﴾ يعني معبود و اگر شما به غير خدا پناه مي‌بريد و او را عبادت مي‌كنيد اين مي‌شود افترا ﴿إن أنتم إلاّ مفترون﴾ ﴿و يا قوم لا اسئلكم عليه أجرا ان اجري الا علي الذي فطرني افلا تعقلون﴾ كه بحثش گذشت ﴿و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا إليه﴾ فرق استغفار و توبه هم قبلاً بيان شده استغفار طلب عفو از گذشته است توبه ضمن اينكه طلب عفو از گذشته است تصميم به تركْ نسبت به آينده را هم به همراه دارد ندامت هست عزم به اينكه بعداً چنين كاري را نكنم هم به همراه دارد.

مطلب ديگر اين است كه يك وقت است انسان نعمت ندارد اين فاقد طهورين است يك وقت است نعمت دارد ولي قدرت بهره برداري ندارد اين نظير كسي است كه احد الطهورين را فاقد است اما اگر كسي هم نعمت دارد هم قدرت بهره برداري دارد اين است كه ذات مقدس هود(سلام الله عليه) فرمود هم نعمت است هم قدرت بهره برداري هم ﴿يرسل السّماء عليكم مّدراراً﴾ هم بهره مي‌بريد ﴿و يزدكم قوّةً إلي قوّتكم ولا تتولَّوا مجرمين﴾ مدرار هم چون صيغه مبالغه هست يستوي فيه المذكر و المؤنث ديگر مدرارة نفرمود كه مونث بياورد مذكر و مؤنث در اينجا يكسان است پس هم لذت هست يعني اصل شيئي كه مورد التذاذ هست وجود دارد و هم يعني آنچه كه مورد التذاذ است و هم اينكه التذاذ آنها فعلي است

اما اينكه فرمود ﴿أفلا تعقلون﴾ افلا كذا و كذا اينها تنبيه و تذكره است نه اينكه برهان اقامه كند برهان عقلي بفرمايد بررسي كنيد ببينيد خدايي هست چون اگر اين بود خوب از اول برهان عقلي اقامه مي‌كرد جريان نوح هم همينطور است جريان هود هم همين‌طور است از اين جهت از همان اول شروع كردند به دعوت به توحيد عبادي نه توحيد خالقي يا توحيد ربوبي معلوم مي‌شود آن معقول بود و مقبول اين ﴿أفلا تعقلون﴾ تنبيه است يعني اينها را مي‌خواهد متنبه كند تذكره است يعني اينها را مي‌خواهد متذكر كند فرمود شما كه قبول داريد خدايي هست خب اين عقلتان را به كار ببريد چرا غير او را عبادت مي‌كنيد اين مشكل وثنيت از دير زمان بود مبدأش هم همان حس گرايي از يك سو بهره برداري ديگران هم از اين حس گرايي يك عده از سوي ديگر است

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 24.

[2]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.

[3]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.

[4]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.

[5]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.

[6]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.

[7]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 73.

[8]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 73.

[9]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.

[10]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[11]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[12]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[13]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[14]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[15]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[16]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 197.

[17]  ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

[18]  ـ سورهٴ تين، آيهٴ 5.

[19]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.

[21]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[22]  ـ سورهٴ نجم، آيات 19 ـ 20.

[23]  ـ سورهٴ صافات، آيات 123 ـ 125.

[24]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[25]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[26]  ـ نهج البلاغة، حكمت 371.

[27]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[28]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[29]  ـ مصباح الكفعمي، ص 647.

[30]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 192.

[31]  ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 192.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 144.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 144.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[38]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 144.

[39]  ـ سورهٴ أحزب، آيهٴ 32.

[40]  ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 78.

[41]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[42]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[43]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.

[44]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 23.

[45]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.

[46]  ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.

[47]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[48]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[49]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[50]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[51]  ـ سورهٴ بقره، آيات 1 ـ 2.

[52]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.

[53]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 9.

[54]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 59.

[55]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[56]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 46.

[57]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 61.

[58]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 46.

[59]  ـ سورهٴ فجر، آيات 6 ـ 8.

[60]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 8.

[61]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 76.

[62]  ـ سورهٴ سباء، ايه 45.

[63]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 8.

[64]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.

[65]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.

[66]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[67]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[68]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[69]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.

[70]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[71]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[72]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 8.

[73]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 8.

[74]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 12.

[75]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 8.

[76]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[77]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[78]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[79]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[80]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[81]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[82]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[83]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[84]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[85]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[86]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[87]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[88]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[89]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[90]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[91]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[92]  ـ وسائل الشيعة، ج 21، ص 372.

[93]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 10.

[94]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 12.

[95]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 12.

[96]  ـ سورهٴ نوح، آيات 10 ـ 12.

[97]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.

[98]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.

[99]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 1.

[100]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 38.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق