اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (۳۵) وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (۳۶) وَاصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ (۳۷) وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ (۳۸) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ (۳۹) حَتَّي إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ القَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ (٤۰) وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (٤۱)﴾
قرآن كريم به جريان انبيا(عليهم السلام) با احتمال مينگرد ولي براي بعضي از آنها به خصوصيّتي كه دارند اهميّت ويژهاي قائل است كه يكي از آن ذوات خاص وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) است از تكريمي كه خداوند نسبت به نوح اعمال ميكند معلوم ميشود كه خصوصيّتي در آن حضرت بود كه در ديگر انبيا نبود دربارهٴ حضرت ابراهيم حضرت موسي حضرت عيسي و ساير بزرگان نبوّت و رسالت تعبير قرآن كريم اين است سلامٌ علي ابراهيم﴾[1] ﴿سلام علي موسي﴾[2] سلام علي عيسي و مانند آن امّا دربارهٴ نوح(سلام الله عليه) دارد كه ﴿سلامٌ علي نوحٍ في العالمين﴾[3] اين مخصوص حضرت نوح(سلام الله عليه) است زيرا جهانيان تقريباً وامدار رسالت و نبوت آن ذات مقدساند سرّش اين است كه اوّل كسي كه براهين توحيدي اقامه كرده است در جامعهٴ انساني وجود مبارك نوح بود آدم(سلام الله عليه) گرچه انسان اوّل هست خليفهٴ خدا است اين خلافت مال انسان كامل است ساير انبيا هم خليفة اللهاند امّا آن عصر در اثر نبود نسل و نبود افراد ضد دين و مانند آن جا براي احتجاج نبود لذا همان آن موعظههاي ابتدايي و احكام ابتدايي براي هدايت مردم كافي بود ولي زمان نوح(سلام الله عليه) كه جامعه به بت پرستي و امثال بت پرستي از نظر مسائل اعتقادي آلوده شد و از نظر مسائل ارزشي به فاصله طبقاتي مبتلا شد و از جهت فحشا و فساد و گرفتاري هاي اخلاقي تن در داد وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) در طي اين نه قرن و نيم براهيني بر توحيد اقامه كرد و نفي بت پرستي و شرك از يك سو براهيني اقامه كرد كه انسانها تفاوتي باهم ندارند فاصلهٴ طبقاتي بايد برداشته بشود تعديد طبقاتي بايد به جاي فاصلهٴ طبقاتي بنشيند از سوي ديگر آن فسادهاي اخلاقي هم بايد رخت بر بندد از سوي سوّم مبارزهٴ با مردم تنها در بخش اعتقاد نبود در بخش اخلاق هم بود در بخشهاي مسائل سياسي و اجتماعي هم بود آنها باورشان اين بود كه كسي كه فقير است ذليل است و ميگفتند هرگز ما حاضر نيستيم در مجلسي حالا يا به نام مسجد است يا غير مسجد آنجا شركت كنيم كه فقرا در آن هستند ﴿وَ ما نراك اتّبعك إلا الذين هم أراذلنا بادَي الرّأي﴾[4] اينها را بيرون كن ما ميآييم كه وجود مبارك نوح ميفرمايد اينها حسابشان با خدا است ﴿و ما أنا بطارد الذين آمنوا﴾[5] و اينها كه ﴿تزدري أعينكم﴾[6] اينها كساني نيستند كه پيش خدا حقير و ذليل باشند و معيار ارزش هم اين نيست كه شما ميپنداريد و مسائل ديگر اين مقاومتهاي نه قرن و نيم باعث شد كه خداي سبحان دربارهٴ او با آن جلال و شكوه تكريم را روا داشت كه فرمود ﴿سلامٌ علي نوح في العالمين﴾[7] اين مبارزهٴ با فاصلهٴ طبقاتي كار آساني نبود كه انسان طرزي افراد را تربيت كند كه اينها بفهمند ارزش در مال و ثروت نيست و اينچنين نيست كه اگر كسي فقير باشد پيش خدا حرمت نداشته باشد يا در جامعهٴ انساني كريم نباشد و مانند آن لذا اين مزايا در متن داستان نوح(سلام الله عليه) به خوبي ظهور ميكند در آيهاي كه قبلاً هم بحثش گذشت و امروز در طليعهٴ بحث قرائت شد برخيها بر اين هستند كه از باب حذف مضاف است براي اينكه ﴿ام يقولون افتراه قل ان افتريته فعليّ إجرامي﴾ نه علي اجرامي من اگر افترا بستم كيفر جرمم را بايد تحمل بكنم نه جرمم را حذف مضاف است ﴿و أنا برئ مما تجرمون﴾ يعني من عقاب ما تجرمون و مانند آن در غالب اين موارد چيزي محذوف است امّا آنهايي كه از منظر ديگر در خدمت قرآن كريم هستند ميگويند از سنخ حذف نيست زيرا جزا عين عمل است و آنچه كه امروز به نام جرم است همين، همين فردا با يك وضع ديگري ظهور ميكند به نام يا قبر درميآيد يا عذاب نار درميآيد و مانند آن، آن عذاب يك شيء قراردادي نيست مثلاً در دنيا ميبينيم اگر كسي فلان تبهكاري را مرتكب شده است كيفرش زندان است زندان رفتن چيزي است و آن گناه هم چيزي ديگر ولي اگر طرزي ترسيم بشود كه خود آن عمل به اين صورت درميآيد ديگر عقاب غير از جرم چيزي ديگر نيست لازم نيست انسان بگويد فعلي اجرامي يعني ﴿فعليّ إجرامي﴾ كه مضاف محذوف باشد آن عقاب هم كه همان جرم است همان حقيقت جرم به صورت عقاب درميآيد در بحثهاي قبل عقاب به چهار قسم تقسيم شده بود قسم چهارمش كه ادقّ است الان بازگو نميشود امّا قسم سوّمش كه دقيق است و به آن ادقّ نزديكتر است همين است كه اگر طبيبي به بيمار ناپرهيز بگويد اين غذاي مسموم را خوردي چون دستگاه گوراشت آماده نيست به فلان مرض مبتلا ميشوي خب عقوبتي كه طب نسبت به ناپرهيزي روا ميدارد نظير عقوبت قاضي نيست قاضي به يك انسان بزهكار ميگويد چون فلان كار را آن خلاف را كردهاي بايد به زندان بروي كه بالأخره بين كيفر و بين گناه فرق است اين يك قرار داد اجتماعي است ولي وقتي طبيب به يك انسان ناپرهيز ميگويد اگر اين غذاي مسموم را خوردي دل درد ميگيري آن دل درد چيزي جداي از اين غذا نيست يعني همين غذاي مسموم با آن سير دروني يك قدري كه جلو رفت به صورت دل درد ظهور ميكند وگرنه كسي كه دل اين مريض را سنگ نزد تا درد بكشد كه بنابراين كيفر نتيجهٴ عمل است پايان عمل است محصول سير عمل است اين در نظر دقيق آني كه ادقّ از اين است كه در بحثهاي قبل هم اشاره ميشد مسئله را روشنتر ميكرد بنابراين از اين منظر اگر كسي در خدمت آيهٴ ﴿فعليّ إجرامي﴾ باشد ديگر مسئلهٴ حذف مضاف و اينها را تحمّل نميكند ﴿فعلي اجرامي﴾ جرم من بر عهده من است يعني من مسئوليّت جرمم را قبول ميكنم نه اينكه مسئوليّت عقاب جرم را قبول ميكنم نه همين جرم به آن صورت درميآيد ديگر، خب پس از سنخ حذف مضاف نيست روي اين منظر بعد فرمود
سؤال ...
جواب: بله، و اين جرم چون تكويني است عقابش هم چون تكويني است اين جرم به آن صورت درميآيد نه اينكه چيز جدايي باشد يك وقت است قاضي به انسان متخلّف ميگويد چون فلان بزهكاري را مرتكب شدهاي بايد زندان بروي امّا طبيب نميگويد چون ناپرهيزي كردهاي بايد دل درد بكشي ميگويد همان غذاي مسموم وقتي كه وارد دستگاه گوارشت بشود دل درد را به همراه دارد به صورت دل درد ظهور ميكند خب.
﴿و أوحي إلي نوحٍ انه من يؤمن من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون﴾ كه اينها بحثش گذشت﴿ و اصنع الفلك بأعيننا و وحينا و لا تخاطبني في الذين ظلموا﴾ آنگاه سؤال ميشود كه چرا كشتي بسازم براي اينكه ﴿انهم مغرقون﴾ ديگر ما ميخواهيم اينها را غرق كنيم چون اينها را غرق ميكنيم براي خودت كشتي بساز براي مؤمنين كشتي بساز كشتي براي غرق نيست كشتي براي نجات است آن غرق كردن به عهدهٴ خود ما است ما آنها را غرق ميكنيم براي نجات خودت كشتي بساز آنهايي كه بيرون كشتي هستند غرق ميشوند و آن كار ما است اين هم با وحي ما است پس ﴿و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبني في الذين ظلموا﴾ تا اينجا با الهام روبرو است خب چرا كشتي بسازم؟ و اينها مگر چي ميشوند ﴿إنهم مغرقون﴾
سؤال ...
جواب: بله اين در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه گاهي .. است گاهي دراز مدّت است گاهي ذات اقدس إله براي اينكه احياناً يك مدّتي هم طول بكشد بلكه يك عدهاي هم ايمان بياورند از آنهايي كه مردد بودند يا معذرةٌ الي ربكم يك مدّتي طول بكشد تا آنها براي اينكه اصول كشتي سازي را انبيا ياد ديگران بدهند چون ميگويند بالأخره اين صنايع و حِرَف را انبيا ديگران آموختند جريان زره بافي را وجود مبارك حضرت داوود ياد داد جريان كشتي سازي را وجود مبارك حضرت نوح ياد آنها داد ﴿انهم مغرقون﴾ اين ﴿انهم مغرقون﴾ هم روشن ميكند چرا كشتي بسازد و هم روشن ميكند به اينكه كيفر آنها چيست و چگونه خداي سبحان آنها را عذاب ميكند ﴿و يصنع الفلك و كلّما مر عليه ملأ من قومه سخروا منه قال إن تسخروا منّا فانا نسخر منكم كما تسخرون﴾ وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) كه مشغول ساختن كشتي بود آنها مرتّب مسخره ميكردند آن اشرار ميگفتند تا كنون مدّعي نبوت بودي الان حرفهٴ نجّاري پيدا كردي تا كنون ما شما را مثلاً فكر ميكرديم كه بهرهاي از خرد داري الان معلوم ميشود ـ معاذالله ـ سفيه و مجنوني براي اينكه نه اينجا دريا يا نهر عظيم است كه كشتي ساختي نه حمل اين كشتي به دريا و نحر مقدور تو است بالأخره كشتي براي آب است ديگر اين منطقه كه نحر عظيم ندارد كه بحري هم كه ندارد كشتي هم مال نحر و بحر است كشتي هم كه يك كالاي كوچكي نيست يك بار كمي نيست كسي آن را كول بگيرد ببرد نحر يا بحر كه بنابراين به هيچ وجه قابل استفاده نيست اين هم منشأ سخره ....
سؤال ...
جواب: بله اين كه براي آب بوده اين مقدار را ميفهميدند كه اين براي آب است ديگر اين براي آب است جزم به اينكه قبلاً كشتي نبود آسان نيست خب امّا ترديدش به وسيلهٴ حضرت نوح است اين را سؤال ميكردند كه اين براي چي است ميگفت خانهٴ آبي است بعد اعتراض ميكردن كه خانهٴ آبي را يا بايد در كنار دريا ساخت يا بشود منتقلش كرد به دريا اين نه آن است نه آن ﴿قال ان تسخروا منا فإنّا نسخر منكم﴾ اين ﴿فإنّا نسخر منكم﴾ حمايت از طبقهٴ محروم جامعه است آنها شخص نوح(سلام الله عليه) را مسخره ميكردند ولي وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) از خودش و از اين طبقه محروم هم دفاع ميكرد تا آن تعبير طبقات را در جامعه تزريق كند ﴿فسوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحلّ عليه عذاب مقيم﴾ كه اشاره شد ﴿حتي اذا جاء أمرنا﴾ فرمود وقتي فرمان ما رسيد وقتي فرمان ما رسيد ما دستور داديم به نوح(سلام الله عليه) كه اين كارها را بكن ﴿قلنا احمل فيها من كلٍ زوجين اثنين و أهلك الاّ من سبق عليه القول و من آمن﴾ اين هم چند گروه را وارد كشتي بكن حمل بكن در كشتي از هر حيواني ﴿زوجين اثنين﴾ نرو مادّهاش را كه نسل اينجا قطع نشود ﴿و أهلك﴾ و اعضاي خانوادهات را حمل بكن مگر آنهايي كه قضا و قدر الهي در اثر سوء رفتار اينها چنين رقم خورد كه اينها هلاك بشوند در اينجا هم زن نوح داخل است هم پسر نوح منتها پسر نوح چون براي همه روشن نبود مسئلهاش را بعد ذكر ميكنند زن نوح كه كافره بود وضعش روشن است ﴿من كلٍ زوجين اثنين﴾ و اهل خودت را زن و بچّهٴ خودت را ﴿الاّ من سبق عليه القول﴾ و همچنين مؤمنين را گرچه مؤمن و انسان شريفتر از حيوان است لكن اينجا تقديم حيوان بر انسان براي آن است كه انسان وقتي احساس خطر و غرق بكند ببنيد آب ميجوشد خب خود به خود به پناهگاه ميرود حيوان است كه اين درك را ندارد او را به يك جاي من بايد برد از اين جهت گفتند تقديم حيوان بر انسان در سوار كردن روي اين جهت است ﴿قلنا احمل فيها من كلٍ زوجين اثنين﴾ اين كلمهٴ زوج بر هر موجودي كه دوّمي اگر در كنار او بيايد يك هيئت تأليفيّه تشكيل ميدهند اطلاق ميشود لذا هم شوهر را ميگويند زوج هم زن را ميگويند زوج زوجه آن تعبير فصيحي نيست لذا در قرآن كريم زوجه و زوجات و اينها به كار نرفته ازواج به كار رفت هم شوهر زوج است هم زن زوج است در عربي غلط نيست اگر كسي به زن بگويد زوجه امّا فصيح نيست نظير زوج امّا در فارسي اگر كسي به خواهر بگويد همشيره اين تعبير ادبي نيست اين تاي تأنيث در فارسي راهي ندارد در عربي است كه به تعبير سيوطي تا الفرق يعني تاي فارق بين مذكر و مؤنث است امّا در فارسي كه ما همشير و همشيره نداريم هر دو همشير هستند اين چنين نيست كه برادر همشير باشد خواهر همشيره باشد خب اين تعبيراتنظر به آن مثل تنويني را روي كلمهٴ گاه اضافه ميكنند ميگويند گاهاً فارسي حرف ميزنند ولي قواعد عربي را ميخواهند پياده كنند اين درست نيست كلمهٴ زوج هم بر كل واحد اطلاق ميشود زوج هم بر مجموع لذا زوجين كه تثنيه است به معناي چهارتا نيست به معناي دوتا است نشانهاش اثنين است كه وصف او است ﴿زوجينِ إثنين﴾ اينچنين نيست كه بگوييم زوج يعني يك جفت اگر اين زوج يعني يك جفت زوجين ميشود چهارتا براي اينكه يك همچنين توهّمي پيش نيايد فرمود زوجين اثنين زوجين تثنيه زوج است كل واحد زوج هستند در سورهٴ مباركهٴ انعام هم اين بحثش گذشت آيهٴ 143و 144 سورهٴ مباركهٴ انعام همين بحثها آنجا گذشت خداي سبحان ميفرمايد كه ما براي شما ازواج هشت گانهاي را حلال كرديم و نازل كرديم ثمانية ازواج هشت جفت هشت زوج نه هشت جفت اگر هشت زوج به معناي هشت جفت بود ميشد 16 تا در حالي كه در شمارش همان هشت تا درميآيد فرمود هشت زوج هشت زوج يعني هشت فرد كه كل واحد را ميگويند زوج ﴿ثمانية أزواج﴾[8] نه يعني هشت جفت كه بشود 16 تا هشت فرد كل واحد را ميگويند زوج نشانهاش همين است كه هشت در تفسير همان ﴿ثمانية أزواج﴾[9] ذكر ميكنند نه 16 تا كه اين هشت تا تفسير همين ﴿ثمانية أزواج﴾[10] است ﴿ثمانية ازواج من الضَّأن اثْنين﴾[11] دوتا گوسفند، گوسفند نر و ماده ﴿و من المعز اثنين﴾[12] دو تا بز، بز نر و مادّه ﴿و من الإبل اثنين﴾[13] دو تا شتر نر و مادّه ﴿و من البقر اثنين﴾[14] دو تا گاو نر و مادّه ميشود هست تا دو تا گوسفند دو تا بز دو تا شتر دو تا گاو اينها ميشود ﴿ثمانية أزواج﴾[15] يعني هشت زوج نه هشت جفت خب اينجا هم فرمود ﴿زوجين اثنين﴾ ﴿زوجين﴾ يعني دوتا نه دو جفت كه بشود چهارتا به شهادت ﴿اثنين﴾ كه وصف او است ﴿قلنا احمل فيها من كلٍ زوجين اثنين﴾ اين يكي اين مال حيوانات كه نسلشان محفوظ باشد ﴿و اهلك﴾ زن و بچّهات اين دو درباره زن و بچّه برخي را استثنا فرمود ﴿الا من سبق عليه القول﴾ گروه سوّم ﴿و من آمن﴾ است مؤمنان را هم سوار بكن ﴿و ما آمن معه إلاّ قليل﴾ هم از ابن عباس نقل شده است هم در .. مقاتل .. نقل شده است كه آن از اصحاب بود او از تابعين بود كه اينها كسي كه سرنشينان اين سفينه هشتاد نفربودند اينها وقتي پياده شدند چون هشتاد نفر بودند يك قريهاي ساختند كه آن قريه بنام ثمانين معروف است و در ناحيهٴ موصل است اينطوري كه در تفسير قرطبي آمده در تفسير فخر رازي آمده و مانند آن كه در ناحيهٴ موصل قريهاي است به نام ثمانين و سرّ نامگذاري اين قريه به ثمانين اين است كه سرنشينان كشتي هشتاد نفر بودند خب البتّه اين بايد از نظر بحثهاي تاريخي بررسي بشود كه درست است يا نه ﴿و ما آمن معه الا قليل﴾ روي اين مباني اينها آمدند و سوار شدند در ﴿و ما آمن معه الا قليل﴾ شايد در بحثهاي قبل هم اشاره شده باشد كه ﴿قليل﴾ هم ميشود مفرد ذكر بكنند هم ميشود جمع اگر گفتند ﴿قليل﴾ هم معناي قليلون را دارد نظير ﴿و انَّ هؤلاء لشرذمةٌ قليلون﴾[16] در آنجا ﴿قليلون﴾[17] را به جمع آورد اينجا قليلون نفرمود ﴿قليل﴾ فرمود چون هر دو وجهش جايز است در اين تعبيرات سخن از سوار بر كشتي نيست سوار بركشتي است هم آنجا فرمود ﴿قلنا احمل فيها﴾ هم اينجا فرمود ﴿و قال اركبوا فيها﴾ براي اينكه در اين طوفاني كه كالموج است شما اگر روي عرشهٴ كشتي سوار بشويد در امان نيستيد بالأخره مضطرب ميشويد برويد توي كشتي عرشهٴ كشتي مال كسي است كه بالأخره يك سابقهاي دارد و دريا آرام است امّا ﴿و هي تجري بهم في موجٍ كالجبال﴾[18] اين سلسله امواجي كه نظير سلسهٴ جبال رسم ميشود خب رعب آور است شما بر كشتي سوار نشويد در كشتي سوار بشويد روي عرشهٴ كشتي باشيد با آن موجي كالجبال است ممكن است آسيب ببينيد لذا هم در اينجا فرمود ﴿قلنا احمل فيها﴾ نه عليها هم آنجا فرمود ﴿قال اركبوا فيها﴾ نه عليها خب ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ اين هم از ابتكارات وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) است دربحث ولايت وليّ خدا ميگويند كسي است كه ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ او ﴿بسم الله﴾ او كار كُن خدا را ميكند اگر خداي سبحان فرمود ﴿كن﴾ آن شيء يا ﴿كن فعلوه﴾ خليفهٴ خدا و وليّ خدا اگر بگويد ﴿بسم الله﴾ اين هم كار ﴿كن﴾ را ميكند كه «بسم الله من العبد بمنزلة كن من الرب» حالا تا كي بگويد و چه جور بگويد اين لفظ از كي صارد بشود چون اينچنين بياني را سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم الميزان در باب اسماي حسناي خدا داشتند در بحث سورهٴ مباركهٴ اعراف هم گذشت كه اسماي الهي مؤثّرند اسم خدا اثر دارد نظير آنچه كه در دعاي كميل آمده است «و اسمائك الّتي ملأت أركان كل شيء»[19] يا در دعاي ندبه هست كه فلان اسم باعث ارتفاع جبل است فلان اسم باعث ... وادي است و مانند آن اسم لفظ نيست و مفهوم ذهني هم نيست زيرا نه از لفظ كاري ساخته است در نظام علّي و معلولي كه مردهاي زنده بشود نه از مفهوم چنين اثري متوقّع است اسم خدا مقام است اگر كسي به آن مقام رسيد اين كلمات را فرمود يا اين معاني را در ذهن ترسيم كرد و مانند آن ميتواند بهره بگيرد و بهره بدهد همان اسمي كه «و بأسمائك التي ملأت اركان كل شيء»[20] فرمود ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ يك وقت است كه كار با باد حل ميشود نظير ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ و ثمانية أيّام﴾[21] يك وقت است كه كار با شكاف زمين حل ميشود نظير جريان تعذيب قارون كه فرمود ﴿فخسفْنا به و بداره الأرض﴾[22] يك وقت است كار با جريان ﴿فغشيهم من أليمٍ ما غشيهم﴾[23] حل ميشود اينجا اين موج آب كه كالجبال است به وسيلهٴ تندباد پديد ميآيد وگرنه خود آب كه بالأخره يك عاملي هست كه اين آبها را ... باد تند در تمام اين موارد كجا حركت بكند به چه سمت حركت بكند تا كجا برود و كجا بايستد ارسال و اثبات او و اسكان او با ﴿بسم الله﴾ است كشتيها معمولاً يك سكّان دارند سكّان كشتي اين جمع نيست مثل كُبّار كه جمع نيست مفرد است سكّان هم مفرد است نه ..... اين لنگر را ميگويند سكان مكر كبّار .. اين كبّاري كه در قرآن است مفرد است اين سكّاني كه در به لنگر كشتي ميگويند آن هم مفرد است سكّان دار سكّان دار يعني لنگردار اين لفظ مركب نيست جمع هم نيست و اين سكّان يعني لنگر باعث ثبات كشتي است سلسلهٴ جبال را ميگويند رواسي براي اينكه مايهٴ ثبات زمين است از اضطراب «و وتّد بالصّخور ميدان أرضه»[24] ميدان يعني اضطراب با اين سلسلهٴ جبال ميخكوب كرده است خداي سبحان ميدان و اضطراب زمين را اين هم آن خطبهٴ نوراني حضرت امير از همان آيت گرفته شده كه ﴿وجعلنا في الأرض رواسي﴾[25] يا ﴿و الجبال ارسيٰها﴾[26] و مانند آن كه جبال رواسياند عامل ثبات كره زمين هستند و جلوي اضطراب او را ميگيرند فرمود جبال باعث ثبات كره زمين است كه او را از اضطراب نجات ميدهد كشتي يك سكّان دارد كه اين سكّان كشتي دو طرف كشتي را به بهكل درون دريا وصل ميكند كه اين آرام باشد بالأخره به جايي بند ميكند تا كشتي نلرزد اين كشتي معجزهآسا سكّانش ﴿بسم الله﴾ است ما اگر خواستيم آرام باشيم ميگوييم ﴿بسم الله﴾ بخواهيم حركت كنيم ميگوييم ﴿بسم الله﴾ ﴿و قال اركبوا فيها بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ خب آنهايي كه تعجب ميكردند بالأخره ........
﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾
سؤال ...
جواب: بالأخره براي اينكه بايد ﴿تجري بهم﴾[27] يعني اين سفينه ميخواست بگردد همه مردم ببينند حالا در بحثهاي آينده روشن ميشود كه كل اين خاورميانه را آب گرفته بود شايد مؤمنيني هم در بعضي از مناطق بودند آنها را هم سوار بكند يا براي همه روشن بشود كه يك كشتي معجزه آسايي است كه دارند ايجاد ميكنند تعبير قرآن اين است كه ﴿و هي﴾[28] يعني اين سفينه ﴿تجري بهم﴾[29] كه اين با براي تعديه است يعني اينها را جريان ميدهد ﴿في موج كالجبال﴾[30] حالا حكمت چه بود تا كجاها رفتند بحثي ديگر است ولي جريان بود حركت بود مبدأ و معادي هم داشت منتهايي هم داشت جري و ثباتي داشت ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾ هم نيروي محرّكش ﴿بسم الله﴾ بود هم سكّان و لنگرش ﴿بسم الله﴾ بود
خب چگونه ميشود كه خداي سبحان اين كشتي را كه در متن خطر هست حفظ ميكند براي اينكه ﴿إن ربي لغفور رحيم﴾ ملاحظه كرديد كه انسان بخواهد لباسي را يا خانهاي را رنگ آميزي كند اوّل لكه گيري ميكند غبار روبي ميكند لكه زدايي ميكند بعد رنگش ميكند مغفرت و رحمت هم ميگويند از همين قبيل است خداي سبحان اوّل مغفرتش را اعمال ميكند يعني آن لغزشها را آن گناهها را آن سيّئات را لكه گيري ميكند گناهان را ميبخشد وقتي گناه بخشوده شد لكهها زدوده شد آنگاه رحمت خاص خود را نازل ميكند لذا در قرآن كريم غالباً يا دائماً هر جا مغفرت و رحمت كنار هم ذكر ميشود مغفرت اوّل ذكر ميشود رحمت بعد ذكر ميشود ﴿إن ربي لغفور رحيم﴾ اينجا هم فرمود بالأخره آن لكهها و لغزشها را خداي سبحان برطرف كرده است و رحمت خاصّهٴ خود را نازل ميكند لذا شما در كمال سلامت به مقصد ميرسيد و پياده ميشويد ﴿و هي﴾[31] يعني اين سفينه ﴿تجري بهم في موج كالجبال﴾[32] اين امواج اين طوفان مثل كوه بود شما ميبينيد گاهي آسمان به صورت يك ابرهاي انبوهي درميآيد كه از آن تگرگ و امثال ذلك ... ميشود فرمود ﴿و ينزّل من السماء من جبالٍ فيها من برد﴾[33] و فلان فلان فلان از كوههاي آسماني اين كوههاي آسماني نه يعني كوه كرات همين چند متر بالا سر شما اين ابرهاي متراكم مركّب شده به منزله سلسلهٴ جبال است از اين كوههايي كه بالاي سرتان است ما تگرگ ميدهيم لذا شما با وسايل هوايي كه ميرويد ميبينيد زير پاي اين هواپيما آن كوهها قرار دارند كه انسان بالاي ابر حركت ميكند هرچه كه بالاي سر انسان باشد سما است اين ابرهاي مركّب متراكب انبوه ﴿كالجبال﴾[34] است فرمود ﴿و ينزّل من السماء من جبال فيها من بردٍ﴾[35] از اين كوههاي آسماني ما تگرگ را نازل ميكنيم
سؤال ...
جواب: آنها كه ميگويند چون كل چيز در خاورميانه بود ديگر آنهايي كه ميگويند نظير آنچه از ابن عباس نقل شد يا از مقاتل نقل شد كه قريهٴ ثمانين در موصل بود آنها هم از همينجاها ميگويند، ميگويند اين هشتاد نفردر موصل پياده شدند نزديك موصل و آنجا قريهاي ساختند كه آن قريه به نام ثمانين است ابن عباس ميگويد الان هم هست آن قريه مقاتل ميگويد الان هم هست چون اينها هشتاد نفر بودند آن قريه به نام ثمانين است و الان هم آن قريه معروف است روي اين سلسله از تاريخ بله امّا البتّه در حدّ يك مظنّهٴ تاريخي است چون اين كل اين جريان در خاورميانه بود البتّه
سؤال ...
جواب: بله ممكن است كه اگر اين روايت چيز باشد ممكن است اين را هم تأييد بكند همان حرفي كه از ابن عباس و مقات رسيده
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.
[2] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.
[3] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.
[4] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 27.
[5] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.
[6] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 31.
[7] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.
[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[16] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 54.
[17] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 54.
[18] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[19] ـ البلد الامين، ص 188.
[20] ـ البلد الامين، ص 188.
[21] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[22] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[23] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[24] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 1.
[25] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 31.
[26] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 32.
[27] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[28] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[29] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[30] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[31] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[32] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[33] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[34] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 42.
[35] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.