01 02 2004 4872499 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 40

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۳۲) قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ (۳۳) وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِي إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۳٤)

بعد از اينكه نوح(سلام الله عليه) به آنها فرمود ﴿الله أعلم بما في أنفسهم اني اذاً لمن الظالمين﴾[1] يعني من اگر پيشنهاد شما را بپذيرم اين مؤمنين را طرد بكنم در حقيقت ظلمي نسبت به اينها روا داشتم و اين كنايه از آن است كه كسي بخواهد محرومان و تهي دستان و مستضعفان را طرد كند ظالم است و آن شماييد نه من با اين سه مطلبي كه در اين ذيل بيان افاضه فرمودند آنها تقريباً پيشنهاد كفايت مذاكرات دادند كه ديگر دعوت و مذاكره و گفتگو به پايان رسيد و اگر راست مي‌گوييد آن عذاب الاهي را بر ما نازل كنيد چند مطلب را آنها در اين پيشنهادِ كفايتِ مذاكرات دادند گفتند اولاً كه جدال مي‌كني يك و پرجدلي هم دو و دروغ مي‌گويي ـ معاذ الله ـ سه اگر راست مي‌گويي آن عذاب را بياور چهار، وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فرمود پُر حرف مي‌زنم يعني زياد دعوت مي‌كنم دقيقاً نُه قرن و نيم است دارم دعوت مي‌كنم اين را قبول دارم اما جدالم جدال احسن است نه مطلقِ جدال براي اينكه آن خصوصيت جدال احسن را شما بازگو كنيد نگوييد جدل كردي جدال كردي بگو نصيحت كردي چون نصيحت همان گفتار خالص رفتار خالص و مانند آن است جدال دو قسم است يك جدال حق يك جدال باطل و من در تمام اين نُه قرن و نيم يك كلمه جدال باطل نداشتم همه‌اش نصيحت بود جدال گاهي شرّ است مثل ﴿و لا جدال في الحج﴾[2] ﴿بلا رفث و لا فسوق و لاٰ جدال﴾[3] گاهي هم خير است نظير آنچه كه در جريان قوم لوط واقع شده است و ﴿يُجادلنا في قوم  لوط﴾[4] آن جدال جدال خير است لذا جدال گاهي به احسن متّصف مي‌شود جدالِ احسن پس جدال گاهي حسن است گاهي قبيح گاهي خير است گاهي شرّ گاهي حقّ است گاهي باطل اما نصيحت همه‌اش حق است ديگر وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) آن چهار مطلبي را كه آنها گفتند به هر چهار مطلب هم پاسخ داد يكي را با سكوت قبول كرد كه خودش هم در موارد ديگر تصريح كرد كه اين مطلب بود براي اينكه من آنها را شب دعوت كردم روز دعوت كردم در جلسات خصوصي دعوت كردم در جلسات علني دعوت كردم ﴿دعوت قَومي ليلاً و نهاراً﴾[5] ﴿اعلنتُ لهم و أسررت لهم إسرارا﴾[6] در سِرّ در علن در شب در روز بله اين فراواني دعوت را من قبول دارم بله اين كار را كردم و بايد هم مي‌كردم

سؤال ... جواب: بله ديگر

سؤال ...

جواب: نه يعني زياد اخبار مي‌كرد كه اين عذاب از آنها برطرف شود در حقيقت يك شفاعت گونه بود

كه فرمود ﴿يجادلنا في قوم لوط﴾[7]

مطلب اول پس اينكه بله آن كثرت دعوت را بله من قبول دارم اين زيادي را قبول دارم و اين كار خير است و خود من هم اعتراف دارم كه شب روز علن سِرّ اين كار را كردم اما اين جدال نيست اگر جدال است جدال احسن است چون جدال گاهي باطل است گاهي حق گاهي حسن است گاهي غير حسن براي اينكه خصوص جدال احسن و جدال حسن و جدال خير مطرح بشود نگوييد جدال كرد يا بگوييد جدال احسن كرده كه [اين] تعبير را ندارد يا بگوييد نصيحت لذا تعبير وجود مبارك نوح اين است كه من شما را نصيحت كردم

مطلب سوم درباره اينكه گفتيد ﴿فأتنا بما تعدنا﴾ آن تهديدي كه مي‌گويي عمل بكن مي‌فرمايد ما از اول تهديدي نداشتيم ما نگفتيم ما چنين كاري مي‌كنيم كه گفتيم خدا چنين كاري مي‌كند الان هم همان حرف را مي‌زنيم اگر ذات اقدس الاه بخواهد شما را تنبيه كند مي‌كند و كاري هم از دست شما برنمي‌آيد نه حدوثاً نه بقائاً نه مي‌توانيد جلوي عذاب را بگيريد دفع كنيد نه مي‌توانيد عذاب آمده را رفع كنيد كاري از شما برنمي‌آيد براي تثبيت اين مطلب اين حرف با را روي معجز درآورده فرمود ﴿و ما انتم بمعجرين﴾ كه اضافهٴ با اينجا براي تاكيد است يعني شما هرگز نمي‌توانيد عاجز بكنيد مأموران الاهي را در تعذيب اما اينكه شما گفتيد ﴿ان كنت من الصادقين﴾ براي آن است كه شما مدّعي هستيد كه ما ـ معاذ الله ـ كاذبيم چون در آيه قبل حرف آنها اين بود كه ﴿بل نظنكم كاذبين﴾[8] حرف قوم نوح نسبت به حضرت نوح(سلام الله عليه) اين بود كه شما ـ معاذالله ـ دروغ مي‌گوييد هم كذب خبري داريد هم كذب مخبري كذب مخبري‌تان درباره دعوايتان است شما ادعا داريد دعوا يتان آن است كه پيغمبريد و اين دروغ است بشر پيغمبر نمي‌شود كذب خبري داريد دعوتتان اين است كه بتها باطل‌اند نه‌خير اين بت‌ها باطل نيستند ما در هدايتيم شما در گمراهي هستيد مي‌خواهيد ما را گمراه كنيد حرف بت پرستها اين است درباره بعضي از انبياي ديگر قومشان همين حرف را مي‌زدند آنها به پيامبرشان مي‌گفتند تو مي‌خواهي ما را گمراه كني اين بت پرستي هدايت است تو آمدي براي اِضلال در سورهٴ مباركهٴ فرقان آيهٴ 42 به اين مضمون است ﴿ان كاد ليضلنا عن آلهتنا لولا أن صبرنا عليها و سوف يعلمون حين يرون العذاب من أضل سبيلا﴾[9] اينها به پيغمبرشان مي‌گفتند اين آمده ما را گمراه بكند ذات اقدس الاه مي‌فرمايد كه روز ظهور عذاب معلوم مي‌شود كه چه كسي گمراه است و چه كسي به هدايت غرض آن است كه آنها خودشان را مهتدي مي‌پندارند و پيامبر را ـ معاذ الله ـ ضالّ و گمراه مي‌دانند دعوت او را هم اضلال تلقي مي‌كنند لذا مي‌گفتند هم كذب خبري است هم كذب مخبري ﴿بل نظنكم كاذبين﴾[10] از اين جهت تعبير ﴿ان كنت من الصادقين﴾ را به صورت شرط بيان كرده يعني ما كه بنايمان بر اين است كه شما دروغ مي‌گوييد ـ معاذ الله ـ ولي خود اگر راست مي‌گوييد آن عذاب را بياوريد وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) در اين نحوه جوابْ اول از اين بخش مهم پاسخ دادند فرمودند ﴿قال انما يأتيكم به الله ان شاء﴾ اگر خدا بخواهد مي‌آورد يعني از اول تا الان ما هرگز نگفتيم كه اگر شما دست از بت پرستي برنداشتيد من عذابتان مي‌كنم گفتيم خدا عذابتان مي‌كند و تعذيب الاهي هم به مشيت الاهي وابسته است مشيت الاهي هم برابر حكمت او برنامه ريزي مي‌شود اين از بيانات  نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در صحيفه سجاديه كه «يا من لا تبدل حكمته الوسائل» خدايي كه تمام كارهايش حكيمانه است انسان هر چه هم توسل بكند بخواهد با توسل مسير حكمت خدا را عوض بكند نمي‌تواند لذا ﴿وَ عسي أنْ تكرهوا شيئا و هو خيرٌ لكم و عسيٰ أن تحبوا شيئاً وَهو شرٌّ لكم﴾[11] ما وظيفه‌مان دعاست و رضا اگر چيزي را نداشتيم حاجتي داشتيم دعا بكنيم بهترين دعا همان طلب خير است پيشنهاد ندهيم كه خدايا ما فلان چيز مي‌خواهيم فلان چيز مي‌خواهيم اگر فلان چيز را خواستيم شد شكر مي‌كنيم نشد راضي هستيم چون ﴿و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم﴾[12] اين از غرر فرمايشات امام سجاد(سلام الله عليه) است كه «و يا من لا تبدّل حكمته الوسائل»[13] در عين حال كه خداي سبحان ما را به توسل ترغيب كرده فرمود ﴿وابْتغوا إليه الوسيلة﴾[14] نماز وسيله است روزه وسيله است ولايت اهل بيت(عليهم السلام) از بهترين وسائل است و هر كار خيري وسيله است ﴿وابتغوا إليه الوسيلة﴾[15] اما هرگز وسيله توان آن را ندارد كه ـ معاذ الله ـ خدا يك كار غير حكيمانه بكند «و يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[16] لذا هميشه بر اساس مشيت حكيمانه كار مي‌كند وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿إنما يأتيكم به الله ان شاء﴾ دست ما نيست يك ﴿و ما أنتم بمعجزين﴾ وقتي كه عذاب الاهي بخواهد بيايد شما هرگز نمي‌توانيد مأموران الاهي را عاجز كنيد لا حدوثاً و لا بقائاً و لا دفعاً و لا رفعاً، اين براي اين اما درباره جدال كثير بله آن كثرت را ما قبول داريم لكن جدال نيست ما اصلاً جدال نكرديم با شما ما نُه قرن و نيم نصيحت كرديم ﴿و لا ينفعكم نصحي﴾ پس نگوييد كه ﴿قد جادلتَنا فاكثرت جدالنا﴾ پس بگويد نَصَحْتَنا فاكثرت نصيحتنا اما حالا نصيحت يعني چيز خالص آن عسل مصفاي خالص را مي‌گويند ناصح العسل كه مشوب نيست مخلوط نيست كار خالص را مي‌گويند ناصح فعل خالص را مي‌گويند ناصح حرف خالص را مي‌گويند ناصح ﴿اذا نصحوا لله و رسوله﴾[17] يعني خالصاً اين كار را بكنند النصيحة لائمة المسلمين چه در مقام قول چه در مقام فعل با رهبران الاهي انسان خالصانه برخورد كند اين معناي نصيحت حرف انبياي ديگر هم اين بود اختصاصي به حضرت نوح نداشت ساير انبيا هم فرمايششان اين بود كه ما داريم شما را نصيحت مي‌كنيم در سورهٴ مباركه‌ اعراف و مانند آن هم از نصيحت برخي از انبيا نظير حضرت هود و اينها سخن به ميان آمده آيهٴ 77 و 78 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين است در جريان صالح ﴿فعقروا النّاقة و عَتَوْا عن أمر ربهم و قالوا يٰصٰلحُ آئْتينا بما تعدُنا أن كنتَ من المرسلين ٭ فأخذتهم الرجفة فأصبَحوا من دارهم جٰثمين﴾[18] آيهٴ 79 اين است ﴿فتولّيٰ عنهم و قال يا قوم فقد أبلغتكم رسالة ربي و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين﴾[19] پس بنابراين آنچه را كه آنها تعبير به جدال كردند وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) اصلاح كرده فرمود يا بگوييد جدال حسن كه خوب جدال حسن شما قبول نمي‌كنيد كه اين جدالِ من جدال حسن است تعبير بهترش اين است كه بگوييد نصيحت، شما هم كه نصيحت نمي‌دانيد ولي من اين را نصيحت مي‌دانم

مطلب مهم آن است كه اين از آن رقيق‌ترين و دقيق‌ترين مطالب است و آن اين است كه ما كارهاي غيرعادي را معجزه مي‌دانيم اما كار عادي را معجزه نمي‌دانيم معجزه يعني چه؟ يعني كاري را كه خداي سبحان دارد انجام مي‌دهد و هيچ كس نمي‌تواند جلويش را بگيرد اين معناي معجزه است تمام كارهاي روزانه ما و روزمره ما هم همين است آنجا كه به ثمر مي‌رسدآن هم همين است آن مدير عامل آن رب العالمين آن گرداننده اينها اين خداست بر اساس توحيد افعالي و كسي هم نمي‌تواند جلويش را بگيرد نيازمندي اين بحث به توضيح براي اين است امثالي مثل امام رازي اينجا را ميدان داري كرده و خيال كرده كه اينجا آيهٴ، آيهٴ جبر است و راهگشاي تفكر جبري اشاعره است درحالي‌كه مبادي اختيار در همه موارد مطرح است وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فرمود آن كار يعني عذاب آوردن عذاب غيبي معجزه مثل طوفان آن دست من نيست آن دست خداست اين كار روزمرّه كه چه كسي خوب مي‌شود چه كسي بد مي‌شود چه كسي هدايت مي‌شود چه كسي هدايت نمي‌شود اينها هم دست من نيست اهميت اين مطلب در اين بحثِ اخير است نه اوّلي، اوّلي روشن است بيّن الرشد است كه بالاخره تا آوردن طوفان كه به دست انبيا نيست به دست ذات اقدس الاه است منتها اينها رسول خدايند و ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيٰها﴾[20] را اينها مي‌گويند و انجام مي‌دهند اين را همه ما مي‌دانيم كه معجزه ﴿و ما كان لرسولٍ أن يأتي بآيةٍ إلاّ باذن الله﴾[21] اينبله روشن است آن بخش را وجود مبارك نوح تثبيت كرد كه آمدن معجزه نظير طوفان يا حالا هر چه هست كه بعداً روشن مي‌شود آن به عنايت الاهي است ﴿انما يأتيكم به الله ان شاء﴾ اما اگر اين كار عادي يعني هدايت شما ولو من هم معلم شما بشوم شما به راه نمي‌افتيد آن كليدِ آخر به دست خداست و شرط اول و آخر هم به دست خودِ شماست من اين وسط يك مجري‌ام بايد بگويم ابلاغ كنم بلاغ مبين داشته باشم ابلاغ مبين داشته باشم كوتاهي در رسالت نكنم استدلال بكنم اينها مأموريت من است اما آن شفاف شدن قلب شما و راه اندازي شما يك كسي بايد كليد را روشن بكند و شما هم بايد اول و وسط و آخرْ اين شرط را خوب نگه بداريد بدانيد كه قلب را به كدام سمت نگه بداريد بيان ذلك اين است كه خداي سبحان اين تكرار اين مسئله براي اينكه سؤالش هم مكرّر هست وسوسه‌اش هم مكرر هست بعضي از مطالب هست كه ذهن را مي‌گزد چون ذهن را مي‌گزد قرآن ده‌ها بار ذكر مي‌كند در  بحثهاي تفسيري ده‌ها بار ذكر مي‌شود كه نقش ما در هدايت و ضلالت چيست نقش خدا چيست جبر چيست تفويض چيست ما نقشمان نقش قابلي است يعني در حفظ استعداد در صلاحيت در قابليت نبايد كوتاه بياييم خداي سبحان ما را با سرمايه خلق كرده بي سرمايه خلق نكرده هم فطرت به ما داده كه اين فطرت كارهاي بد را پس مي‌زند شايد ده‌ها بار اين مطلب را شنيديد الان مثلا ما يك ظرف خالي داريم يك تنگ خالي داريم يك دبه خالي داريم چه بلوري باشد چه پلاستيك باشد اين دبّه اين تنگ اينها چون خالي‌اند حرفي براي گفتن ندارند اينها تسليم محض‌اند هرچه در اين دبّه ريختند اين نگه مي‌دارد چه سمّ بريزند چه عسل بريزند اين دبّه يا اين تنگ چه بلوري چه پلاستيكي اين را به هر حال نگه مي‌دارد هرگز برنمي‌گرداند نمي‌گويد اين عسل است من قبولش مي‌كنم اين سمّ است من قبولش نمي‌كنم چون خالي است انسان يك طبيعتي دارد و يك فطرتي اين طبيعتش كه به منزله دبّه پلاستيكي است آن فطرتش كه به منزله تنگ بلوري و شفاف است اينها خالي نيستند اينها حرفي براي گفتن دارند اينها هر چيزي را قبول نمي‌كنند اينها اگر چيزي درست و صحيح و صاف باشد مي‌پذيرند فربه مي‌شوند وگرنه بالا مي‌آورند اين دستگاه گوارش انسان كه خلق شده است اين روده‌ها اين معده‌ها اين شكم اين روده اين دستگاه گوارش اينها به حسب ظاهر خالي است اما يك كودك نوزاد وقتي شير مي‌خورد از همان دوران شيرخوارگي اگر شير سالم به او بدهند جذب مي‌كند نگه مي‌دارد شير مسموم به او بدهند بالا مي‌آورد يعني اين دستگاه اين مسموم را نمي‌پذيرد اين مال شكم او دستگاه گوارش او روده او معدهٴ او و مانند آن، آن تنگ بلوريِ ملكوتي او كه فطرت اوست آن هم نظير تنگ خالي نيست اين اگر دروغ يادش مي‌دهي بالا مي‌آورد قبول نمي‌كند بچه دروغ نمي‌گويد راه راست مي‌رود مگر اينكه كسي همان‌طوري كه دستگاه گوارشِ كسي را مسموم بار مي‌آورد معتاد مي‌كند او را با سمّ عادت مي‌دهد كم كم، كسي را از نظر فطرت با گناه آشنا بكند وگرنه فطرت مثل آن تنگ خالي نيست كه هر چه به او بدهي بپذيرد اين فوراً بالا مي‌آورد ذات اقدس الاه ما را با اين دوتا سرمايه چه در تن چه در طبيعت چه در فطرت خلق كرده تا نظام ما سالم باشد و جان ما هم به سلامت برسد ﴿اذ جاء ربه بقلبٍ سليم﴾[22] اين را به ما دادند  اين سرمايه ماست اين دلمايه ماست اين جان‌مايه ماست بنابراين ما با حفظ اين سرمايه كه چه قبول مي‌كند چه چيزي قبول نمي‌كند يك طبيب دروني است اين دستگاه گوارش و كمكِ بهداشت و درمان است مي‌توانيم بدنمان را سالم نگه بداريم و با آن فطرت شفاف هم كه كمك واعظ و انبيا و مرسلين است مي‌توانيم قلبمان را سالم نگه بداريم بشويم ﴿يوم لا ينفع مالٌ و لا بنون ٭ الا من أتَي الله بقلبٍ سليمٍ﴾[23] پس همه سرمايه‌ها دل‌مايه‌ها جان‌مايه‌ها را خداي سبحان به ما داد عقل را هم در كنارش افاضه كرده است غير از ساختار دروني يعني آن تنگي كه ساخت يك تنگ خاص است عقل را هم در كنارش داد كه ما بفهميم اين تنگها نظير تنگ طبيعي ظرف خالي نيست چه بريزيم چه نريزيم چه بكنيم چه نكنيم مهمتر از همه وحي و رسالت انبيا و اوليا(عليهم الصلاة) را در بيرون آورد كه ما را درمان كنند ﴿و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمةٌ للمؤمنين﴾[24] كسي با داشتن اين همه سرمايه‌هاي دروني كه اصلاً ساختار بدن طوري است كه باطل نمي‌پذيرد به داشتن عقل و داشتن انبيا و مرسلين اين بايد تمام تلاش و كوشش را بكند كه خودش با دست خودش مسير اين زهر را برنگرداند الان اين كودك يك مختصر سه چهار گِرَم غذاي مسموم اگر به او بدهند يا حتي يك گِرَم اين بالا مي‌آورد اما كم كم اگر ذره ذره در همين كودكي اين را با موادّ سمّي آشنا بكنند بعد هم بزرگ شد مي‌شود يك جوان معتادي كه از سمّ لذت مي‌برد آن وقت مار و عقرب هم در او اثر نمي‌كند اينها كه سمّي‌اند مزاجشان مسموم است برفرض مار يا عقرب اينها را نيش بزند اينها نمي‌ميرند چون خودشان مسموم‌اند مگر كسي به سوء اختيار خود مسير را برگرداند حالا شما يك طبيبي حاذق مي‌خواهد اين را با تزريق آمپول يا با كپسول يا با قرص يا با شربت يك كسي كه ساختار بدني‌اش را به سوء اختيار خودش مسموم كرده معتاد كرده با سمّ زندگي مي‌كند شما مي‌خواهيد با اين داروي طيب و طاهر او را درمان بكنيد اين از اين به بعد اين دارو را پس مي‌زند اين همان است كه ﴿و نقلّب افئدتهم و أبصارهم كما لم يؤمنوا في أوّل مرة﴾[25] فرمود ما دستگاهشان را ديگر حالا عوض كرديم اين شد يك مار يا شده عقرب و مي‌گوييد نه يا خودتان چشم باز كنيد ببينيد اينها چه كسي‌اند يا حرف انبيا را گوش بدهيد كه مي‌گويند اينها چ‌ كسي‌اند يا برويد صبر كنيد وقتي وارد آن صحنه شديد مي‌بينيد اينها به چه صورتي در مي‌آيند يكي از اين راهها را بايد داشته باشيد ديگر خب اين ﴿و نقلب أفئدتهم و أبصار هم كما لم يومنوا به أوّل مرةٍ﴾[26] يعني ما ديگر زيرو رو كرديم اين را اين ديگر شده سمّي اين ﴿اولئك كالانعام بل هم أضل﴾[27] خصوص انعام معيار نيست بعضي كالحيات‌اند بعضي كالعقارب‌اند خب اين شده سمّي وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) فرمود سرمايه‌اي كه در شما بود آن دلمايه و سرمايه و همه خصوصيات را خدا به شما داد و ساختار خوبي هم خدا به شما داد من هم كه نه قرن و نيم نصيحت كردم از اين به بعد ديگر شما معتاد شديد به گناه به بت‌پرستي در برابر خدا كنار سفره خداي واحد نشستيد و علَناً عمداً شرك ورزيديد با او جنگيديد از اين به بعد ديگر خداي سبحان شما را به حال خودتان رها كرد حرف من هم در شما اثر نمي‌كند من اگر نصيحت بكنم خدا بخواهد شما را اغوا بكند هيچ اثري ندارد براي اينكه من همان‌طوري كه در معجزات مأمورم نه مدبّر در هدايت و تعليم و تربيت هم مأمورم نه مدبر پس آنچه كه به من برمي‌گردد مأموريت است نه تدبير آنچه به شما برمي‌گردد تدبير است در حفظ نصاب استعداد و مانند آن اما آن ضلع سوم كه خداي سبحان شما را اغوا مي‌كند شما ببينيد اينجا ميدان داري امام رازي در تفسيرش چون تفكر تفكر جبري است خيال مي‌كند اين مطلب به نفع اوست و بسياري از افراد بزرگان خود ما مثل مجمع البيان طبرسي(رضوان الله عليه) اينها آمدند غوايت را به معني هلاكت گرفتند ﴿يغويكم﴾ [را] به معني يهلكهم گرفتند گرفتند هيچ كدام از آن تكلفات لازم نيست اغوا مثل اضلال يك قسم است حالا غوايت با ضلالت يك فرقي دارد به جايش بماند در سوره مباركه والنجم هست كه ﴿ما ضلَّ صاحبكم و مٰا غويٰ﴾[28] آنجا گفتند ضلالت غير از غوايت است ضلالت به لحاظ طريق است غوايت به لحاظ هدف كسي كه راه را گم كرده مي‌گويند ضلّ كسي كه هدف از يادش رفته مي‌گويد غِوِيَ يك انسان بي هدف را مي‌گويند غاوي و يك انسان راه گم كرده را مي‌گويند ضالّ همان فرقي كه بين نفع و خير است نفع به لحاظ راه است خير به لحاظ مقصد اين مقصد خوب است خير است يا نه؟ حالا كه اين مقصدخير است فلان كار نسبت به اين كار ما را كمك مي‌كند نافع  است يا نه؟ نفع و ضرر به لحاظ طريق است خير و شرّ به لحاظ هدف غوايت به لحاظ هدف است ضلالت به لحاظ طريق لذا ﴿ما ضل صاحبكم و ما غويٰ﴾[29] تكرار نيست البته گاهي ممكن است در بعضي از موارد هر كدام از اين دو عنوان در مورد ديگر به كارگرفته شود اما معناي ضلالت غير از معناي غوايت است آنچه كه تاكنون چند بار گذشت اين است كه ضلالت يك قسم است اضلال يك قسم است هدايت دو قسم است هدايتْ ابتدايي داريم و پاداشي اما اضلالِ ابتدايي اصلاً نداريم جزء صفات سلبيه خداست هدايت ابتدايي يعني ذات اقدس الله بدئاً هر كسي را ﴿الذي خلق فسّوي ٭ و الذي قدّر فهدي﴾[30] هم را هدايت فرمود هم از راه درون هدايت كرده هم از نظر بيرون كه ﴿شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن هديً للناس﴾[31] ﴿و هديناه النّجدين﴾[32] ﴿انّا هديناه السبيل﴾[33] و مانند آن اين هدايت ابتدايي است كه همه را ذات اقدس الاه هدايت كرده اگر كسي از اين هدايت ابتدايي طرفي بست به فرمان خدا گوش داد اطاعت كرد و عمل كرد خداي سبحان يك پاداشي جزاي خيري به او مي‌دهد اين مي‌شود هدايت پاداشي هدايت تكويني گرايش در او ايجاد مي‌كند مقدماتش را فراهم مي‌كند توفيق به او مي‌دهد كه فرمود ﴿و من يؤمن بالله يهد قلبه﴾[34] يك ﴿و ان تطيعوه تهتدوا﴾[35] دو ﴿زادهم هديً و آتاهم تقويٰهم﴾[36] سه از اين آيات فراوان هست كه هدايتهاي پاداشي است يعني اگر كسي به عنايت الاهي آن هدايت اوّلي را گوش داد به حرف خدا ﴿و إذا قريءَ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا﴾[37] اهل استماع بود اهل انصالات بود گوش به حرف خدا داد و فهميد و عمل كرد بركتي نصيب او مي‌شود كه از آن به بعد به طرف خير و خوبي گرايش پيدا مي‌كند ميل دارد كه كار خير را انجام بدهد بدون زحمت انجام مي‌دهد ﴿فأمّا من أعطيٰ و اتقيٰ ٭ و صدّق بالحسنيٰ ٭ فسنيسّره لليسري﴾[38] اين مي‌شود هدايت پاداشي اما اضلال هرگز اضلال ابتدايي نيست كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الاه كسي را گمراه بكند اضلال الاّ و لابد كيفري است هيچ كس را خدا ابتدائاً گمراه نمي‌كند بعد از اينكه هدايت كرده از درون هدايت كرده از بيرون حجّت را بالغ كرده قول بلاغ كرده قول في انفسهم ﴿و قل لهم في أنفسهم قولاً بليغاً﴾[39] كرده همه اين كارها شده اگر كسي به سوء اختيار خودش بيراهه رفته خداي سبحان مهلت مي‌دهد در توبه را باز مي‌كند در انابه را باز مي‌كند بلكه برگردد اگر كسي به سوء اختيار خود بيراهه رفته در توبه را هم به روي خود بسته در انابه را هم به روي خود بسته عالماً عامداً ﴿كتاب الله وراء ظهورهم﴾[40] به نِصاب بالغ رسيده است از آن به بعد ذات اقدس الاه اين را اضلال مي‌كند پس اضلال جايش در مقام كيفر است در مقام ثاني است نه در مقام ابتدايي اغوا مي‌كند پس اغوا جايش مرحله پياني است نه مرحلهٴ ابتدايي حالا الاغوا ما هو؟ الاضلال ما هو؟ خدا او را گمراه مي‌كند ـ معاذالله ـ يعني به سمت بدي ميل مي‌دهد؟ او را اغوا مي‌كند يعني به سمت بي‌هدفي مي‌كشاند؟ كه اغوا بشود يك امر وجودي نظي هدايت يا اغوا و اضلال اينها از سنخ امر وجودي نيست؟ خدا اغوا مي‌كند يعني او را بيراهه مي‌برد يا نه به اين مقطع هم كه رسيديم معناي اضلال معناي اغوا اين است كه آن لطف خاصي كه تا كنون نسبت به او اِعمال مي‌كرد او را مي‌گيرد او را به حال خودش رها مي‌كند اين مي‌شود «ربّ لا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً»[41] كه اگر انسان ـ معاذ الله ـ به حال خودش واگذار شد مثل كودكي كه مادر او را رها بكند خب مي‌افتد ديگر مادر كه او را نينداخت كه، اين نبايد شيطنت بكند دستش را از مادر و پدر جدا بكند با اصرار اگر دستش را از پدر جدا كرد از اين رابطه‌اش را قطع كرد خب پدر كه او را نينداخت كه او مي‌افتد ديگر اين است كه در سورهٴ مباركهٴ فاطر دارد كه ما كسي را نمي‌اندازيم اين خودش مي‌افتد ما نمي‌توانيم او را بگيريم فرمود: ﴿ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك﴾[42] فرمود دري را كه ما طبق رحمت باز بكنيم هيچ كس نمي‌تواند ببندد اما ﴿و ما يمسك﴾[43] ما آنجا كه فيضمان را امساك بكنيم نه اينكه خطر بفرستيم خير ما فيضمان را امساك مي‌كنيم اين ﴿ما يمسك﴾[44] در مقابل ما يُرسل است وقتي شما امساك را در قبال ارسال قرار بدهيد مي‌شود عدم ملكه هر دو امر وجودي نيست دادن و ندادن نه دادنِ خلاف يك وقت است يك كسي فيض مي‌دهد يك وقت است يك كسي غير فيض مي‌دهد هر دو امر وجودي مي‌شود يك وقت يك كسي فيض مي‌دهد بعد تعطيل مي‌كند اين همان است كه فرمود ما او را به حال خودش رها كرديم نه چيزي به او داديم به عنوان ضلالت به عنوان غوايت كه ما بشويم مضلّ ما بشويم مُغوي اين جزء اوصاف سلبيهٴ خداست ذات اقدس الاه كه احدي را گمراه نمي‌كند بي‌هدف نمي‌كند او را به حال خودش رها مي‌كند و آنچه در سورهٴ مباركهٴ فاطر هست يعني اول سورهٴ مباركهٴ فاطر اين مي‌تواند شارح بسياري از همين آيات باشد دارد كه آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ فاطر ﴿ما يفتح الله للناس م ن رحمةٍ فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل﴾[45] خداي سبحان يا در را باز مي‌كند يا باز نمي‌كند نه درِ ديگر را باز مي‌كند اغواي امر آن امساك فيض است اضلال يعني امساك فيض يعني عدمِ ملكه يعني امر عدمي نه اينكه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ يك چيزي به كسي بدهد به نام ضلالت يا غوايت.

سؤال ...

جواب: بله خيلي خوب

سؤال ...

جواب: بله به دست او برمي‌گردد چه اينكه «جوارحكم جنوده»[46] اين همان است كه اينها خودشان همين تقليب به سوء اختيار اينها به خود اينها اسناد داده شده است كه اينها كاري كردند كه ﴿و يبغونها عوجاً﴾[47] فرمود ما يك راه مستقيمي در اختيار اين آقايان گذاشتيم اينها عمداً اين را كجش كردند بعد ﴿و يبغونها عوجاً﴾[48] را به خود اينها اسناد داده است لذا فرمود، در همين جا كه دارد ﴿و تقلّب أفئدتهم و أبصارهم﴾[49] تعليلي كه ذكر مي‌كنند [اين] است ﴿كما لم يؤمنوا به اوّل مرّة﴾[50] ذيل آيه اين است ديگر فرمود ﴿نقلب افئدتهم و أبصارهم كما﴾[51] اين كاف كافِ تعليل است يعني لِما، لِما لم يؤمنوا به اوّل مرة اين يعني ما او را به حال خودش رها كرديم وقتي اين انسان را كه چراغ را به دست خ ودش فتيله را كشيده پايين ﴿و قد خاب من دسّيٰها﴾[52] ميدان‌دار شهوت است و غضب در بخش عمل وهم است و خيال در بخش نظر خب يك فضايي باشد كه انديشه‌ها با وهم و خيال تأمين مي‌شود و انگيزه‌ها با شهوت و غصب چه [از آب] درمي‌آيد؟ همين است كه ﴿ان هم إلا كالانعام﴾[53] فتحصّل كه نه تنها كارهاي غير عادي يعني معجزه معجزه است كارهاي عادي هم معجزه است معجزه يعني چه يعني كاري كه خدا مي‌كند ديگري عاجز است هدايتهاي دروني هم همين‌طور است مگر كسي مي‌تواند در درونِ درونِ افراد نفوذ داشته باشد؟ اما دهها مبادي اختياري دارد كه به دست ماست اين كارها را اگر ما خداي ناكرده بيراهه رفتيم خداي سبحان بقيه را به حال خود ما وامي‌گذارد وقتي ما را به ح ال خودمان واگذاشت چه كسي مي‌تواند هدايت بكند كسي را كه خدا اضلال كرده؟ معناي اضلال اين است كه، ما ابتدايي نداريم كيفري است يك، و امر عدمي است نه امر وجودي دو، همان امساك رحمت است كه ﴿و ما يمسك فلا مرسل له﴾[54] لذا وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) دارد كه ولو معلم من هم باشم شما آخر به سوء اختيار خودتان خودتان را به جا پي برديد به حدّي رسانديد كه خداي سبحان ﴿يريد ان يغويكم﴾ و اغواي الاهي و اضلال الاهي يعني اراد الله سبحانه و تعالي ان يمسك رحمتَه ان لا يرسلَ رحمته آن وقت چه كسي مي‌تواند رحمتي را كه دري را كه خدا بست كسي نمي‌تواند باز بكند كه اين مي‌شود توحيد ربوبي.

سؤال ...

جواب: بله اما ذات اقدس الاه راهنمايي كرد فرمود تعطيل نكنيد رهبانيت نكنيد يك تكثير هم نكنيد دو تعديل بكنيد ... اين تعديل را عقل قبول دارد فطرت قبول دارد وحي قبول دارد به سود جسم است به سود جان است اين راهها را هم نشان داده فرمود اگر تكثير اكثار كرديد افراط كرديد به زيان شماست تفريط كرديد آن هم به زيان شماست تعطيل خوب نيست تفريط خوب نيست افراط خوب نيست تعديل خوب است فرمود منتها اگر تعديل كرديد همين ازدواجي كه غربي و امثال غربي آن را اجتماع نر و ماده مي‌داند همين را وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد كه اين احرازِ نصف دين است «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا» يكي به فكر ازدواج است براي اينكه نر و ماده بايد با هم جمع بشوند يكي به اين فكر است كه «من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»[55] اين كجا آن كجا، او به دنبال تفريط است همين كاري كه حيوان انجام مي‌دهد اين به دنبال تعديل است آني كه ملائكه انتظار آن را دارند از انسان، «من تزوّج فقد احرز نصف دينه»[56] همين كارهاي قبيح اگر تعديل شد آن‌گاه همان است كه امام(رضوان الله عليه)فرمود از دامن چنين مادري فرزندي به معراج مي‌رود حالا يا مي‌شود پيغمبر يا مؤمن نمازخوانِ واقعي كه «فإن الصلاة معراج المؤمن»[57] بالاخره مادر مطرح است ديگر اين با آني كه نر و ماده با هم جمع مي‌شوند چه در گياهان چه در حيوانات كه تلقيح است با اين ديد ملكوتي كه «من تزوّج فقد احرز نصف دينه»[58] آسمان و زمين تفاوت دارند فرمود اضلال خدا اغواي خدا يك امر وجودي نيست كه خداي سبحان كسي را گمراه بكند تا ميدان‌داري امام رازي درست بشود خب وجود مبارك نوح فرمود آن كليد اساسي به دست خداست اما اول و وسط و آخر يك گوشهٴ كليد به دست خود شماست يك گوشه كليد به دست شماست ﴿ولا ينفعكم نصحي إن أردت أن أنصح لكم أن كان الله يريد ان يعغويكم﴾ و بدانيد كه ﴿هو ربكم﴾ دربارهٴ مبدأ ﴿واليه ترجعون﴾ درباره معاد، يعني ﴿إنا لله و إنا اليه راجعون﴾[59] خوف همه انبياست انكم لله و انكم اليه راجعون از نوح تا خاتم از خاتم تا نوح(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همين حرف را زدند «هو ربكم في ما يرجع الي المبدأ الفاعلي و اليه ترجعون فيما يرجع الي المبدأ الغائي»

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 31.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[4]  ـ سورهٴ هود، ايه 74.

[5]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 5.

[6]  ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 9.

[7]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 74.

[8]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 27.

[9]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 42.

[10]  ـ سورهٴ هود، ايه 27.

[11]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216.

[12]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216.

[13]  ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 68.

[14]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.

[15]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.

[16]  ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 68.

[17]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 91.

[18]  ـ سورهٴ اعراف، آيات 77 ـ 78.

[19]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 79.

[20]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 41.

[21]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 38.

[22]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 84.

[23]  ـ سورهٴ شعراء، آيات 88 ـ 89.

[24]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[25]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 110.

[26]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 110.

[27]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[28]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 2.

[29]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 2.

[30]  ـ سورهٴ أعلي، آيات 2 ـ 3.

[31]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[32]  ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.

[33]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.

[34]  ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.

[35]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.

[36]  ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 17.

[37]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[38]  ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 7.

[39]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 63.

[40]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.

[41]  ـ كافي ج 2، ص 581.

[42]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.

[43]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.

[44]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.

[45]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.

[46]  ـ بحار الانوار، ج 33، ص 450.

[47]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 45.

[48]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 45.

[49]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 110.

[50]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 110.

[51]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 110.

[52]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[53]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[54]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.

[55]  ـ بحار الانوار، ج 100، ص 219.

[56]  ـ بحار الانوار، ج 100.

[57]  ـ بحار الانوار، ج 79، ص 303.

[58]  ـ بحار الانوار، ج 100، ص 219.

[59]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق