اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۲۵) أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۲۶) فَقَالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (۲۷) قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (۲۸)﴾
بعد از بيان معارف اعتقادي يعني توحيد و نوبت و معاد و ذكر موعظه و همچنين تشبيه و تمثيل به ذكر مثل و نمونه و فرد خارجي در ذيل يك داستان پرداختند آن داستان جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) است با قوم خود وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) كه اولين پيامبر از انبياي اولواالعزم است كتاب و شريعتي آوردند براهيني بر صحت دعوت خود و صحت دعواي خود اقامه كردند دعوت آنها به توحيد است و اصل وحي و نبوت است و معاد دعواي آنها ادعاي آنها همان پيامبري است كه من پيامبرم يعني اصل وحي و نبوت حق است و من هم داراي مقام وحي و نبوت هستم براهين ايشان را ذات اقدس الاه نقل ميكند نقد مخالفين را هم بازگو ميكند و منشأ اين نقد را هم ذكر ميكند ميفرمايد با لام قسم كه در محاورهٴ عرب قسم سهم تعيين كنندهاي داشت فرمود ﴿و لقد أرسلنا نوحاً إلي قومه﴾ و نوح هم فرمود ﴿إني لكم نذير مبين﴾ درك آنها از اين انذار و هشدار همان انذار دنيوي بود كه اينها به معاد معتقد نبودند خيال ميكردند فقط از عذاب دنيوي خبر ميدهد گرچه انذار انبيا و همچنين نوح(سلام الله عليه) اعمّ از عذاب دنيوي و اخروي است لكن تلقي قوم نوح از اين انذار همان عذاب دنيوي است اينها چون به قيامت و عذاب قيامت معتقد نبودند چه اينكه مشركان حجاز هم به همين مشكل مبتلا بودند فرمود دعوت من توحيد است كه فقط جز خدا احدي را نپرستيد ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ و معناي عبادت هم همانطوري كه در بحثهاي قبل اشاره شده بود در تمام شئون زندگي حضور و ظهور دارد يعني هم در عقايد هم در اخلاق هم در اعمال نمونهاش اين است كه وجود مبارك حضرت امير المؤمنين(سلام الله عليه) در بازار كوفه تازيانه دستش بود و ميفرمود «الفقه ثم المتجر»[1] و اين هم كه در دستورات ديني آمده است «من اتجر بغير فقه فقد ارتطم في الرّبا»[2] ناظر به خطر اقتصاد بدون فقه است اقتصاد و تجارت بدون فقه خطر ربا را به دنبال دارد اين جريان حضرت امير(سلام الله عليه) يك تمثيل است نه تعيين يعني اينچنين نيست كه «الفقه ثم المتجر»[3] اين مخصوص تجارت باشد بلكه الفقه ثم السياسه الفقه ثم الثقافه الفقه ثم الحرب الفقه ثم الكذا ثم الكذا ثم الكذا تا كسي فقيه نباشد وارد سياست بشود به جاي سياستمداري مرحوم مدرس سياست باز ميشود اگر كسي فقيه نباشد وارد ثقافه و فرهنگ و هنر بشود كجراهه ميرود اگر كسي از فقه خبر نداشته باشد وارد رشتههاي ديگر بشود سر از بيراهه درميآورد اين ميشود عبادت خدا كه در همه شئون باشد و حرف انبيا هم اين بود منتها ضامن اجراي اين حرف مسئله ولايت فقيه است و حكومت است و امثال ذلك وگرنه اگر دين در جامعه حضور نداشته باشد در همان مساجد و حسينيه در نماز و روزه خلاصه ميشود اين كه وجود مبارك حضرت نوح فرمود ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ پياده كردنش در بازار كوفه به دست حضرت امير(سلام الله عليه) ظاهر شد كه «الفقه ثم المتجر»[4] و اين هم كه فرمود اگر كسي بدون فقه وارد تجارت بشود به ربا آلوده ميشود اين هم در همه مسائل هست اگر كسي نداند چه حلال است چه حرام است حكم خدا چيست وارد سياست بشود يا فرهنگ و هنر بشود اين خطر را دارد پس ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ يعني در شرايطي قرار بگيريد كه بگوييد ﴿إنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله ربّ العالمين﴾[5] البته هر كسي در حد معرفت و عمل صالح خودش
سؤال ...
جواب: بله دركشان اين بود اما حالا باورشان ايمانشان هم اين باشد يا نه باور نميكردند ميگفتند دروغ ميگوييد ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ گاهي هم به حضرت نوح(سلام الله عليه) ميگفتند كه ﴿يا نوح قد جادلتنا فأكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصّادقين﴾[6] خيلي اصرار ميكني ما را از عذاب ميترساني خب اگر راست ميگويي آن عذاب را بياور آنها كه از قيامت خبري نداشتند كه باورشان فقط درباره دنيا بود و خيال ميكردند كه عذاب منحصر در دنياست و حضرت نوح(سلام الله عليه) گفتند كه خب خيلي عذاب عذاب ميگويي پس بياور ديگر از عذاب قيامت خبري نداشتند و همين عذاب دنيا را هم تكذيب ميكردند تلقي آنها اين بود درك آنها اين بود ايمانشان هم برخلاف بود
سؤال ...
جواب: غالب اين مشركين اين طور بودند چون مشركين مسئله معاد را نميپذيرفتند مسئله قيامت و بهشت و جهنم و اينها را قبول [نداشتند]
سؤال ...
جواب: آن درباره زرتشتيها و امثال اينها هم بود يا اگر ميگفتند بلايي ميآيد يعني بلاي دنيايي دامنگيرمان ميشود
خب پس بيان حضرت نوح(سلام الله عليه) كه ﴿أن لا تعبدوا إلا الله﴾ يعني دين در متن زندگي تان باشد كه همه انبيا همين را ميگفتند وقتي هم كه قدرت پيدا كردند تازيانه دست آنها افتاد گفتند «الفقه ثم المتجر»[7] الفقه ثم السياسه ﴿اني اخاف عليكم عذاب يومٍ أليم﴾ تلقي آنها از عذاب اليم عذاب كبير عذاب عظيم كه با اين تعبيرات گوناگون حضرت نوح(سلام الله عليه) قوم خود را انذار ميكرد تلقي آنها همان عذاب دنيا بود عذاب قيامت را كه قبول نداشتند منتها اين گزارش را هم درست نميدانستند وجود مبارك نوح وقتي اين فرمايش را فرمود ﴿فقال الملأُ الذين كفروا من قومه﴾
سؤال ...
جواب: بله ديگر آن مقطع تاريخي تلقي ميكردند مثلاً ميگوييم روزي در اين مملكت ساساني بود هخامنشي بود ساماني بود عباسيان بودند طاهريان بودند قجر بود پهلوي بود روزي بساط پهلوي برچيده شد اين هم روز تاريخي است ديگر خب حالا مشكل اينها را ذات اقدس الاه طرح ميكند پاسخ مشترك هم ميدهد فرمود ﴿فقال الملا الذين كفروا من قومه﴾ در نوبتهاي قبل اين چهار بخش بازگو شد و تفسير شد اما آنچه در اين نوبت مطرح است آن است كه منشأ اين بخشهاي چهارگانه اين است كه اين گروهِ قوم نوح(سلام الله عليه) از نظر معرفت شناسي گرفتار حس و تجربه بودند كسي كه معيار شناخت او حس و تجربه است تا چيزي را نبيند باور نميكند تا چيزي را نشنود باور نميكند خيال ميكند هر موجودي قابل ديدن است هر موجودي قابل شنيدن است اگر يك موجودي فراطبيعي بود قابل ديدن نبود قابل شنيدن نبود قابل حس و تجربه نبود نفي ميكنند اين تنها درد قوم موسي(سلام الله عليه) نبود كه ميگفتند ﴿لن نومن لك حتي نري الله جهرةً﴾[8] يا ﴿ارنا الله جهرةً﴾[9] كساني كه مبتلاي به حس و تجربهاند در معرفت شناسي كه ضعيفترين مرحله معرفت شناسي همين مرحله حس و تجربه است بالاتر از آن معرفت رياضي است بالاتر از آن معرفت حكمت و كلام است بالاتر از آن معرفت عرفان است تا برسيم به سلطان معارف كه وحي انبيا و اوليا(عليهم السلام) است اينها در همين پله اول مانده بودند چيزهايي را ميگفتند ما باور ميكنيم كه ببينيم پس معيار معرفت اينها حس و تجربه است و چيزي حق است كه ديده بشود چيزي كه ديدني نيست شنيدني نيست پوشيدني و لمس كردني نيست يك افسانه و خرافاتي بيش نيست روي اين معرفت شناسي در درجه اول آمدند نبوت نوح(سلام الله عليه) را انكار كردند گفتند ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ ما وقتي درباره تو بررسي ميكنيم تو را مثل خودمان ميبينيم اين همان ﴿أرنا الله جهرةً﴾[10] است كه قوم موسيٰ ميگفتند ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[11] است كه قوم موسيٰ ميگفتند يعني ما بايد ببينيم نبوّت تو را بايد ببينيم ما در تو غير از بشريت چيز ديگري نميبينيم خب چه فرقي بين ما و تو هست؟ آن كه انبيا فرمودند كه بله ﴿انما أنا بشر مثلكم يُوحي إليَّ﴾[12] آن ﴿يوحي إليَّ﴾[13] اي را كه نه ميشنوند نه ميبينند برخيها ميگويند ﴿لن نومن لك حتي نري الله جهرةً﴾[14] اگر براي تو كتاب ميآيد براي ما هم صحيفه و كتاب بيايد تا باور بكنيم خب كسي كه ميگويد تا من نبينم باور نميكنم يعني ضعيفترين مرحله درك براي اينهاست كه حدّ حيات حيواني است حيوان كه ديگر اهل رياضيات نيست كه بيايد معادلات رياضي را حل بكند گرچه برخيها بر ايناند كه در حيوانات يك شعور مستوري هست كه براي ما مشهود و روشن نيست آنها هم دركهاي قوي دارند نظير آنچه كه هدهد گفت ﴿أحطّتٌ بما لم تحط به﴾[15] ﴿وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله﴾[16] چرا خدايي كه شمس آفرين است او را عبادت نميكنند چه ﴿ألا يسجدوا لله الذي يخرج الخَبْء﴾[17] اين حرفها حرفهاي حكمت و كلام است كه هدهد ميزند آيا همه حيوانات تا اين اندازه درك ميكنند؟ يا اين به بركت اعجاز حضرت سليمان(سلام الله عليه) است كه او را آگاه كرد مطلب ديگري است ولي بالاخره اثبات ادراكات رياضي عميق براي حيوانات كار آساني نيست ضعيفترين مرحله درك همين درك حسي و تجربي است از آنْ ادراكِ بالاتر ادراكِ رياضي است و از آن بالاتر ادراكِ حكمت و كلام است و از آن بالاتر ادراكِ عرفاني است و از آن بالاتر كه سلطان همه علوم است وحي انبيا و اوليا(عليهم السلام) است
سؤال ...
جواب: بله شواهدي كه هست حالا آيا آنچه كه درباره حضرت سليمان آمده معجزه آن حضرت بود كه هدهد با خبر شد يا نه حيوانات ميتوانند اين اندازه بفهمند هم بحث خاص خودش را ميطلبد اين گروه كه گرفتار حس و تجربه بودند ميگفتند ما هر چه جستجو ميكنيم در شما فقط بشريت ميبينيم همين حرف را در آن سه بخش ديگر هم ميزنند ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ خب مطلبي كه اينجا بايد طرح بشود اين است كه آنها، همهٴ آنها يا در بين آنها كساني بودند كه قائل به تجرّد فرشتگان بودند اگر قائل به تجرد فرشتهها باشند خودشان ممكن است كه اين مشكل معرفت شناسي را داشته باشند لكن بالاخره معتقدند فرشته موجدي است مجرد كه اهل اكل و شرب نيست آنها ميگويند اگر بنا شد از طرف خداي سبحان كسي به عنوان پيامبر بيايد اين بايد فرشته باشد اما شما كه جسم داريد اهل اكل و شربايد ﴿يأكل الطّعام و يمشي في الأسواق﴾[18] شما نميتوانيد با خدا رابطه داشته باشيد پيام خدا را بياوريد قرآن كريم اين بخش را رد كرده است كه انسان نميتواند پيام آور خدا باشد اما آن بخش را رد نكرده است كه فرشتهها مثل انسان نيستند ﴿يأكل الطّعام و يمشي في الأسوٰاق﴾[19] نيستند اين بخش را تقريبا امضاً كرده است آن بخش را كه اهل اكل و شرب نيستند جسم نيستند مادّه نيستند خب اگر آنها هم مثل بشر بودند جسم داشتند اكل و شرب داشتند قيام و قعود داشتند خواب و بيداري داشتند چطور مشركان ميگفتند كه بشر نميتواند پيك خدا باشد فرشته ميتواند؟ معلوم ميشود براي فرشته يك قداست وجودي قائل بودند و اين معنا را قرآن رد نكرد آنچه را قرآن رد كرد اين است كه اينها ميگفتند بشر نميتواند رسول خدا باشد قرآن رد كرد كه كاملاً ميتواند خب گفتند ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ شما هم مثل ماييد و بشر نميتواند اين كار را بكند همين اساس معرفت شناسي حسي و تجربي ضعيف كه مايه انكار وحي و نبوت شد مايه انكار اصول ارزشي جامعه شد كرامتي وجود دارد تقوا وجود دارد عدالتي وجود دارد زهد و پارسايي وجود دارد اين معارف وجود دارند اينها اصول ارزشياند همه اينها را نفي ميكردند فقط سر و وضع پيروان حضرت نوح را نگاه ميكردند ميديدند اينها سر و وضع درستي ندارند لباسشان فاخر نيست وسيله نقليه ندارند ميگفتند اينها جزء اراذلاند اما حالا ﴿إنّ أكرمكم عند الله أتقيٰكم﴾[20] اينها كرامتي دارند معنويتي دارند زهدي دارند اطاعتي دارند عبادتي دارند تقرب الهي دارند اينها باعث فضيلت اينهاست اينها را درك نميكردند اين خطر دوم حس گرايي و تجربه گرايي اين گروه نازل است كه معرفت شناسي آنها حس و تجربه است وگرنه از اين افراد به رذل تعبير كردن چه توجيهي دارد؟ حالا اگر كسي لباسش كامل نيست نو نيست اين رذل است؟ معلوم ميشود كه بر اساس معرفت شناسي حسي و تجربي تمام تلاش و كوشش روي مادّه است ارزش روي مادّه است كسي كه دارد عزيز است ندارد ذليل است كسي كه دارد شريف است ندارد رذيل و پست است همين. وجود مبارك نوح درباره آنها فرمود شما با چشم تحقير به اينها نگاه ميكنيد من چه جرأتي بكنم چه قدرتي دارم كه اينها را طرد كنم تا شما بياييد ﴿و يا قوم لا أسئلكم عليه مالاً﴾[21] اين را در آيهٴ 29 به بعد همين سورهٴ هود فرمود، همين مَلأ نوح گفتند اگر ميخواهيد ما در انجمن شما حضور پيدا كنيم اين فقرا را بيرون كنيد تا ما بياييم اينها اراذلاند وجود مبارك نوح فرمود ﴿لا أسئلكم عليه مالاً ان أجري إلاّ علي الله و ما أنا بطاردِ الذين آمنوا إنهم ملاقوا ربهم ولكنّي أراكم قوما تجهلون﴾[22] شما يك آدمهاي جاهلي هستيد هم جهل علمي داريد هم جهالت عملي داريد خب حالا اينها يك مقدار از نظر مسائل مادي ضعيفاند چه دليلي دارد كه اينها را شما طرد بكنيد؟ چه دليل دارد كه اينها را رذل بدانيد؟ پس بر اساس آن معرفتشناسي حسي و تجربي ناصواب مؤمنان را رذل ميدانستند اين يك و چون خودشان آن معارف را درك نميكردند فكر ميكردند كه اينها هم درك نميكنند اينها زود باورند اين ﴿بادي الراي﴾ يعني زود باور يعني كسي كه هرچه شنيد زود تصديق ميكند ﴿و ما نريٰك﴾ نه رأي ما اين است رؤيت ما اين است و رؤيت اينها همان رأي اينهاست آن كه ميگويد ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[23] رأي او هم در رؤيت اوست اينكه ميگويند عقل فلان كَس در چشم فلان كَسِ اوست يعني اين حس گراست عقل او در گوش اوست يعني همين كه شنيد باورش ميشود بدون تحقيق
سؤال ...
جواب: حضور در انجمن را ممكن بود بپذيرند اما آن اصل اوّلي كه محفوظ است ﴿ما نراك إلاّ بشرا مثلنا﴾ وجود مبارك حضرت نوح ميفرمود بايد از من اطاعت كنيد چه اينكه در سوره مباركه نوح كه بحثش ديروز گذشت اين بود كه شما بايد از من اطاعت كنيد آيه سه سورهٴ مباركهٴ نوح اين بود ﴿أن اعبدوا اللهَ و اتَّقوه و أطيعونِ﴾[24] بالاخره او رهبر مردم است بايد مردم از او اطاعت بكنند منتها پيامبران(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بدون حكم الاهي دستوري نميدهند تمام دستورات اينها برابر شريعت الاهي است اطاعت اينها يا بلاواسطه يا مع الواسطه به اطاعت حق برميگردد آنها بخواهند از نوح(سلام الله عليه) به عنوان پيامبر اطاعت كنند همان بهانه اول را دارند اشكال اول را دارند كه ﴿ما نراك إلا بشرا مثلنا﴾ خب حالا كه تو بشري هستي مثل ما بايد ببينيم كه در جوامع بشري از آن جهت كه بشرند چه چيزي عامل ارزش است اينها فاقد اصول ارزشياند اينها فقيرند فقير بي ارزش است اينها جامهٴ نو در بر ندارند رذلاند اينها سريعاً حرف تو را قبول كردند زود باورند از اين حرفها خب ﴿و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الرأي﴾ آوردن الذين و اينها يعني اينها به رذالت شناخته شده بودند خب قبلاً اينها چكار كردند كه اينها اراذلاند؟ جز فقر و ساده زيستن و اينها چيز ديگر نداشتند كه چطور اينها جزء ﴿الذين هم اراذلنا﴾ نگفتند كه و ما نراك اتّبعك الا اراذلنا اينكه ميگويند ﴿الا الذين هم اراذلنا﴾ يعني ما اينها را ميشناسيم اينها جزء اراذل هستند براي اينكه اينها فقيرند اشكال سوم اينها اين است كه خب پس شما چون جنبه بشري داريد بايد ببينيم چه كسي دنبال تو راه افتاده چه كسي تو را قبول كرده ما ميبينيم اراذل تو را قبول كردند حالا شما با اين اراذل يك سازماني يك انجمني يك جمعيتي يك حزب و يك گروه شريفي هم تشكيل نداديد يا بگوييم حالا درست است اينها كه اراذلاند دور تو جمع شدند باهم توانستيد يك كار مثبتي بكنيد آن هم كه نيست ﴿و ما نري لكم علينا من فضل﴾ آن دوتاي اول يكي راجع به رهبر بود يكي راجع به امت اين حرف سومي راجع به آن سيستم نظاممند اينهاست مجموع امام و امت است مجموع رهبر و مردم است لذا ضمير را جمع آورند ﴿و ما نري لكم علينا من فضل﴾ خب
مطلب چهارم اين است كه خب بر اساس اصولي كه ما داريم يعني معيار معرفتشناسي حس و تجربه است از يك سو و اصول ارزشي ما هم ثروت است و قدرت است و شجاعت است و امثال ذلك از سوي ديگر نه آن ثروت و شجاعت و جنگجويي در شما هست در پيروان شما هست و نه آثار ديگر پس شما دروغ ميگوييد اين كه قيامتي هست و از طرف خدا آمدم و احكامي هست و حِكَمي هست اينها ميشود دروغ ﴿بل نظنكم كاذبين﴾[25] كاذب إسناد كاذب به وجود مبارك حضرت نوح روي تلقيِ غلط و باطل قومشان خب يك توجيهي داشتند اما اسناد كاذب به قوم نوح براي اينكه آنها هم گزارشگر بودند آنها هم مبلِّغ بودند آنها هم خبر ميدادند آنها كه تماشاچي نبودند كه، كاذب وصف گزارشگر است اگر كسي گزارشي نكند خبري ندهد فقط ناظر صحنه باشد اين نه صادق است نه كاذب براي اينكه صدق و كذب كه سلب و ايجاب نيست كه ارتفاعشان محال باشد عدم و ملكه است عدم و ملكه يك جامعي ميطلبد كسي كه خبر ميدهد يا صادق است يا كاذب كسي كه خبر نميدهد نه صادق است نه كاذب و ارتفاع اينها محال نيست گرچه اجتماع اينها محال است يك كسي هم صادق باشد هم كاذب بله محال است من جهة واحدة اما نه صادق باشد نه كاذب كه محال نيست چون اگر خبر نداد هيچ كدام از اين دو وصف دربارهٴ او نيست اينها كه دُوْر حضرت نوح جمع شدند احساس مسئوليت كردند همان پيام را به ديگران منتقل كردند جزء مبلغان الهي شدند گزارشگر شدند گزارشگر بالاخره يا صادق است يا كاذب اين كه به جمعيت مؤلَّف از نوح و امّتش ياد كردند بعد گفتند كه ﴿بل نظنكم كاذبين﴾[26] معلوم ميشود آنها هم گزارش ميدادند خبر ميدادند و داعيهاي داشتند تبليغي ميكردند از طرف وجود مبارك نوح(سلام الله عليه)
سؤال ... جواب: نه خير يعني ما اطمينانمان اين است ديگر چه اينكه در خيلي از موارد ﴿وبالآخرة هم يظنون﴾ يعني يطمئنون، يعلمون
سؤال ...
جواب: بله ديگر معنوي را كه اصلاً منكر بودند مادي هم كه خوب نداشتيد آخر ميگفتند چه فضيلتي شما داريد ما بياييم در انجمن شما توجيهي ندارد كه
از اينجا معلوم ميشود كه چرا قرآن كريم از نظر تدويني جريان خلقت انسان خلافت انساني اينكه انسان عالِم به اسماي الاه است اينكه انسان معلم فرشتههاست را چرا نقل كردند اين مبادي تصديقيه بسياري از مسائل حل ميشود اگر در طليعه قرآن كريم از نظر تدوين مسئله انسان شناسي خوب توجيه شده است ديگر اين شبهات قهراً رخت برميبندد شبههاي كه انسان نميتواند با خدا رابطه داشته باشد شبهه اينكه انسان نميتواند كاري انجام بدهد كه بالاتر از ملائكه باشد اين كارها و اين رسالت مخصوص ملائكه است همهٴ اين شبهاتي كه از ديرزمان در بين مشركان بود رخت برميبندد شما مثلاً اين مشكل در اينها تنها در زمان حضرت نوح(سلام الله عليه) نبود مشكل جوامع متعدد اعمِ از عصر نوح قبل از طوفان بعد از طوفان اينچنين بود در سورهٴ مباركهٴ اسراء آيه 93 به اين صورت است كه مشركان حجاز ميگفتند كه سبحان ربي، آنها ميگفتند كه سورهٴ إسراء آيهٴ 94 ﴿و ما منع النّاس أن يومنوا إذ جائَهم الهدي إلاّ أن قالوا أ بَعَث الله بشراً رسولا﴾[27] مهمترين مانع ايمان آوردن آنها اين بود كه ميگفتند مگر بشر پيامبر ميشود خب اگر قرآن بشر را معني كرده كه بشر جسمي دارد جان ملكوتي دارد ﴿نفخت فيه من روحي﴾[28] است خليفة الله است اسماء الهي را ياد ميگيرد معلم ملائكه ميشود اين بينش بسياري از مسائل را حل ميكند مبادي تصديقيه مسئله وحي و رسالتيابيِ انسانها را تأمين ميكند مهمترين مانعِ مشركان اين بود ميگفتند ﴿و ما منع الناس أن يومنوا اذ جائهم الهدي الا ان قالوا أبعث الله بشرا رسولا﴾[29] آنگاه ذات اقدس الاه به پيامبرش فرمود كه اگر زمين جايگاه فرشتهها بود ملائكه اينجا زندگي ميكردند بله ما هم براي اينها ملائكه ميفرستاديم اما بشر روي زمين زندگي ميكند شماها زندگي ميكنيد بايد از نوع شما كسي بيايد براي هدايت شما كه حجت خدا باشد اسوهٴ شما هم باشد حرف شما را ببيند با شما احتجاج كند شما با او احتجاج كنيد ﴿قل لو كان في الأرض ملائكةٌ يمشون مطمئنّين لَنزلنا عليهم من السماء ملكاً الرسولاً﴾[30] در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون آيه 33 و 34 به اين صورت است ﴿و لئن أطعتم بشرا مثلكم انكم اذاً لخاسرون﴾[31] اينها به يكديگر ميگفتند خب اين كسي آمده مدعي رسالت است يك انسان است ديگر يك بشر است ديگر اين كه ملك كه نيست كه خب اگر شما بخواهيد از بشر اطاعت كنيد خسارت ميبينيد اين به هويت انساني شما آسيب وارد ميشود براي اينكه چرا انسان در برابر انسان بايد خضوع كند آيات ديگري هم كه همين گروه داشتند درباره بشر بودن هم از همين قبيل است ميگفتند آيه شش سوره مباركهٴ تغابن اين است كه ﴿ذلك بانه كانت تأتيهم رسلهم بالبينات فَقالوا أبشر يهدوننا﴾[32] خب اگر هدايتي از طرف خدا بايد بيايد به وسيله فرشتهها بايد بيايد نه به وسيله بشر ﴿أبشر يهدوننا﴾[33] اما وقتي ذات اقدس الاه بشر را معرفي كرد كه بشر ﴿نفخت فيه من روحي﴾[34] دارد بشر ﴿و علم الآدم الأسماء كلها﴾[35] دارد بشر ﴿ثم عرضهم علي الملائكة﴾[36] دارد بشر ﴿يا آدم أنبئْهم باسمائهم﴾[37] دارد اگر اين مقام براي بشريت و انسانيت هست هيچ محذوري ندارد كه بشر پيامبر بشود، خب پس معرفت شناسي اينها را تخطئه ميكند كه تنها حس نيست بشرشناسي اينها را بعد از تخطئهٴ معرفتشناسي اينها تخطئه ميكند كه بشر تنها همين نيست كه شما ميبينيد كه ﴿يأكل الطعام و يمشي في الاسواق﴾[38] و مانند آن
مطلب ديگر اينكه گرچه انبيا(عليهم السلام) وقتي بساط دعوتشان را پهن كردند بيش از همه و پيش از همه محرومان آمدند اما اين نه براي آن است كه انبيا شعار اقتصادي ميدادند كه مثلاً بياييد اينجا وضع مالي شما خوب بشود آن كاري كه در طرحهاي ماركس و انگلز ـ معاذ الله ـ مطرح است اينها شعار عدل و آزادي ميدادند و استقلال، عدل را افراد ستمديده بيشتر ميپذيرند نه ستمگر آزادي را افراد در بند بيشتر ميپذيرند نه بند كنندهها استقلال را افراد تبعيت و استعمار شده بيشتر ميپذيرند نه افراد مستعمر وگرنه مسئله اقتصاد و مال و اينها نبود لذا برخي از فقرا هم مخالفت ميكردند اين شعار يك شعار توحيد بود و در كنار توحيد عدل و احسان و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا چون آخر آن انذار بيش از اين اثر داشت در آن همه آيات تبشيري كه در سورهٴ مباركهٴ نوح بود و مقداري از آنها تلاوت شد اين هم تبشير است ديگر فرمود از سورهٴ مباركهٴ نوح آيه ده به بعد ﴿فقلت استغفروا ربكم إنّه كان غفارا ٭ يرسل السماء عليكم مدرارا ٭ و يمدد كم بأموال و بنين و يجعل لكم جناتٍ و يجعل لكم أنهارا﴾[39] اينها همه تبشير است ترغيب است تشويق است ديگر اما اينكه در بعضي از بحثها گفته شد هيچ مكتبي نيست الي يوم القيامه كه ظهور بكند مگر اينكه بايد بر قرآن كريم عرضه بشود و قرآن كريم درباره صحت و سقم آن نظر دارد جريان پلوراليزم كه مبسوطاً مطرح شده در سالهاي قبل سكولاريزم هم همچنين اما جريان هرمنوتيك و امثال ذلك ممكن است [در] آيات مناسبي كه در پيش داريم انشاء الله طرح بشود اجمالش اين است كه قرآن برهان اقامه ميكند واقعْ مطلق است نسبي نيست فهمْ مطلق است نسبي نيست يعني حق و باطل بودن، ممكن است اين شخص آن محدوده خاص را بفهمد نسبي بفهمد اما نه اينكه واقع نسبت به او از نظر صواب در برابر خطا نسبي باشد حجت نسبي است اما واقع و درك واقع و صدق و كذب نسبي نيست و واقعي است و هر كس راه دارد كه به واقع برسد در قرآن كريم آمده است كه واقع يكي است يك متعدد نيست راه براي رسيدنِ واقع يعني همان واقعِ واحد باز است اين دو افرادي كه با گرايشهاي مختلف مكتبهاي مختلف فهمهاي مختلف عقايد مختلف داشتند در برابر احتجاج قرآن كريم آن راه را طي كردند به آن واقع رسيدند اين سه خيلي افراد دست از مكتب قبلي خودشان برداشتند به مكتب جديد روي آوردند اين چهار يعني كسي مكتبي داشته باشد مبنايي داشته باشد اصولي براي آن مقبول و معقول تلقي شده باشد وقتي در برابر قرآن قرار گرفت در برابر احتجاج قرار گرفت ممكن است واقع را بفهمد و دست از همه آنها بردارد اينكه عده زيادي از وثنيت به اسلام آمدند از يهوديت به اسلام آمدند از زرتشتيت به اسلام آمدند از مسيحيت به اسلام آمدند از داشتن آيينهاي گوناگون به اسلام گرايش پيدا كردند همين است در داخله حوزههاي اسلامي هم همينطور است يك كسي مباني خاص دارد مبناي مخصوص دارد وقتي با يك حجت ديگر برخورد كرده است كاملاً منقلب ميشود يك تحول فكري در او پيدا ميشود آنچه را كه قبلاً داشت با همان اصول ميانديشيد استدلال ميكرد همه را ميگذاشت كنار و گذاشت كنار يا ميگذارد كنار و مطلب جديد ميپذيرد حالا اينها انشاء الله به خواست خدا در آيات مناسب مطرح ميشود
سؤال ...
جواب: خب البته آدم وقتي كه عمل صالح داشته باشد خيلي از اوصاف نفساني او برميگردد آن وقت، پس اين چهار بخش شد و وجود مبارك حضرت نوح هم از پرحوصله ترين انبيا بود اين نُهُ قرن و نيم بالاخره نبوت داشت نه نُهُ قرن و نيم عمر داشت عمرش بيش از 950 سال بود ﴿فلبث فيهم الف سنةٍ الا خمسين عاماً﴾[40] اين 950 سال قلمرو رسالت و نبوت آن حضرت بود نه عمر آن حضرت خب اين عمر طولاني را كسي ميتواند تحمل كند كه صبر و حوصله و شرح صدر كامل و وسيع داشته باشد به حضرت نوح(سلام الله عليه) ميگفتند ﴿انك لفي ضلال مبين﴾ يك ﴿انا لَنراك في سفاهةٍ﴾[41] اين دو ايشان ميفرمايد ﴿ليس بي سفاهة﴾[42] خب اين خيلي است ديگر آن وثني و ثنوي عبدِ ودها به اين شيخ الانبيا ميگويند ﴿انا لنراك في سفاهة﴾[43] اين ميفرمايد ﴿يا قوم ليس بي سفاهة﴾ من سفيه نيستم چقدر با عظمت است الان شما ميبينيد ﴿ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس﴾[44] اين جنگ جهاني اول اين جنگ جهاني دوم اين آشوبهاي مقطعي هر روز يكجا آن افغانستانش آن عراقش آن قبلش در كره بود بعدش در، هر روز هم تهديد به جنگ ميكنند براي اينكه يك سلسله علوم تجربي هست و عقل نيست اين كه تمدن نشد هي بكش هي بكُش هي بكُشي هي بكُشي كدام وحشيت بدتر از اين است بالاخره در دوران جاهلي چهارتا شمشير دار اگر راهزني ميكردند چهل نفر را ميكشتند نه چهل ميليون را اين محصول اين تمدن جديد است ديگر اين را حس و تجربه پديد ميآورد هيچ كسي آرام ندارد آنهايي هم كه اين قدرت در آنها هست بالاخره بشر را كه با فشار نميشود بند كرد كه اين، ميگويند گربه شير ميشود به هنگامي كه نااميد شد همين است ديگر پس وضع فعلي بشر اين است اينها از همين قبيل آدمها به وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) ميگفتند ﴿انا نراك في ضلال مبين﴾[45] ﴿انّا لنراك في سفاهةٍ﴾[46] ايشان ميفرمودند: ﴿ليس بي سفاهة﴾[47] من سفيه نيستم اين يك چيز عادي نيست اين تا شرح صدر نباشد ﴿ألم نشرح لك صدرك﴾[48] نباشد ﴿قد أوتيت سؤلك يا موسي﴾[49] نباشد گفتي ﴿رب اشرح لي صدري﴾[50]، ﴿قد أوتيت سؤلك يا موسيٰ﴾[51] تا آن نباشد مگر آدم ميتواند نُهْ قرن و نيم اين لا طايلات را تحمل بكند الان هم همينطور است حالا اين جاهليت مدرن به مراتب بدتر از جاهليت كهنه و كهن است فرمود يا قوم، خب
آنها اين حرفها را زدند چهار بخش بود براساس معرفتشناسي حسي و تجربي صريحاً هم تكذيب كردند نه او را مؤمنان همراه او را هم تكذيب كردند ﴿قال يا قوم﴾ اين ديگر از منظر عاطفه نميگذرد اين كلمه ﴿يا قوم﴾ گفتن بالاخره عاطفهبرانگيز است با جاذبه است نفرمود ايها الناس ايها الكذا و كذا يا قوم ياقوم اين ياقوم گفتن تعبير عاطفي است ﴿أرأيتم﴾ أرايتم يعني اخبروني به من خبر بدهيد گزارش بدهيد خب من اگر بيّنه داشته باشم دليل داشته باشم حجت داشته باشم باز هم في ضلالِ مبينام باز هم دروغگويم؟ ﴿ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميّت عليكم﴾ شما آن چشم باطني را كه بايد باز بكنيد كه نكرديد اين چشم سر هم به چشم ظاهر هم كه آن هم نميبيند اين تعميه است اين خودتان خودتان را گرفتار معما كردهايد ما بيّنه داريم چيز روشني داريم يك چيز روشن براي نابينا معماست تعميه شده است به كوري بردن است كور كردن است اعمّاه يعني كورش كرد يعني جعله اعمي، معما يعني راه حلش كور است تعميه يعني كور كردن راه فرمود كسي براي شما كور نكرد كه شما خودتان راهتان را كور كرديد نميتوانيد راه را درست طي كنيد وگرنه من يك چيز شفاف و روشني آوردم برهان آوردم حجت الهي همراه من است ﴿انلزمكموها﴾ ما كه شما را مجبور نكرديم بياييد كه ما دعوتتان كرديم راه باز است ميخواهيد بياييد ميخواهيد نياييد اين همان آزادي در عقيده است اين عدم تفتيش اعتقاد است اين راه باز است حالا يا كجراهه ميرويد به دوزخ ميافتيد يا راه مستقيم را طي ميكنيد حسنه دنيا و آخرت را جمع ميكنيد ما شما را مجبور نميكنيم اين ﴿انلزمكوها﴾ به لحاظ تكوين است آن به لحاظ تشريع است اينچنين نيست كه انسان در نظام تشريع آزاد باشد وگرنه آن ميشود اباحه گري خوب اگر در نظام تشريع در شريعت انسان آزاد باشد و ﴿لا إكراه في الدين﴾[52] را بر شريعت حمل بكند بر تشريع حمل بكند ديگر پس ﴿خذوه فغلوه ٭ ثم الجحيم صلّوه﴾[53] براي چيست؟ بگير و ببند براي چيست؟ واجب و حرام يعني چه؟ امر به معروف و نهي از منكر يعني چه فسق و فجور يعني چه؟ اين معلوم ميشود كه بعضي چيزها فسق است و فجور است و ﴿فألهمها فجورها و تقويٰها﴾[54] اين ﴿لا إاكراه﴾[55] يا ناظر به اين است كه مبادي اعتقادي اصلاً اكراه پذير نيست چون دل به دست كسي نيست يا در نظام تكوين انسان آزاد آفريده شده تا با ميل و رغبت خود يك راه مشخصي را انتخاب بكند وگرنه در نظام تشريع راه مشخص است و انسان را وادار ميكنند به امر به معروف نهي از منكر كه اين گناه واقع نشود امر به معروف و نهي از منكر براي دفع فساد است تعزيرات و حدود براي رفع، در تعزيرات و حدود دستگاه قضايي بعد از ارتكاب جرم افراد را تنبيه ميكند كه چرا اين كار را كردي؟ در امر به معروف و نهي از منكر آن بخشهاي مهم را حكومت اسلامي به عهده ميگيرد كه اين كار را نكن اين براي دفع گناه است آن براي كيفر گناه مرزهايشان هم فرق ميكند اين يكي كار دستگاه قضايي نيست آن يكي مربوط به دستگاه قضايي است فرمود ما كه شما را الزام نكرديم اين راه روشني است شما نميبينيد شما تمام اين مناظر را منحصر كرديد در يك طرف آن هم چشم ظاهري است بعد ميگوييد ﴿ما نراك الا بشرا مثلنا﴾ ﴿و ما نراك اتبعك إلاّ الذين هم اراذلنا﴾ ﴿وَ ما نري لكم علينا من فضل﴾ همه را به همان حس و تجربه اسناد داديد آخر يك چشم ديگري هم داريد آن را باز كن ما چه كسي هستيم حرفمان چيست و اينها كه ايمان آوردند چه كسياند، خودت را كور كردي خودتان را كور كرديد ما كه كورتان نكرديم الزامي هم در كار نيست ﴿فعميت عليكم أنلزمكموها و انتم لها كارهون﴾ نه ﴿لا اكراه في الدين﴾[56] ميخواهيد قبول بكنيد ميخواهيد قبول نكنيد ولي ما حجت خداييم بعد فرمود وقتي يك ملّت، حالا طليعهٴ برهان است وقتي يك ملّت حرف يك رهبري را قبول ميكند كه او هم حسن فعلي داشته باشد هم حسن فاعلي هم حرف خوب بزند دعوت خوب بكند تز خوب داشته باشد يك هم آدم خوبي باشد غرض و مرضي نداشته باشد دو خوب اگر من [را] ديديد سوابقم را ديديد بررسي كرديد هدفي از شما دارم چيزي هم نخواستم نه جاه طلبم نه مالي ميخواهم نه غرضي دارم نه مرضي دارم اين درباره خود من كه به حسن فاعلي برميگردد حرفها هم كه برهان بر توحيد است خب چرا، آن دعوت را قبول كنيد و از من هم بشنويد براي اينكه هر دو جهت قابل قبول است يكي اينكه حرفْ حرف صحيح و منطقي باشد يكي اينكه آن گوينده بي غرض باشد در اوائل سورهٴ مباركهٴ يس هست كه ﴿اتبعوا﴾[57] از كسي كه اين دو عنصر محوري را دارد ﴿اتبعوا﴾[58] يك ﴿من لا يسئلكم أجراً﴾[59] دو ﴿و هم مهتدون﴾[60] منظور از اجر نه تنها پول است كسي جاهطلب باشد اجر ميخواهد كسي رياست طلب باشد اجر ميخواهد كسي كه منزه از اين بازيها باشد اجر نميخواهد مستعيض به تعبير مرحوم بوعلي و مستغرض هر دو عوض طلباند يك وقت كسي عوضخواه است يك وقت كسي غرضخواه است آن مستغرض و مستعيض هر دو بالاخره سودا گرند اگر كسي قصد سوداگري ندارد چيزي نميخواهد رياستي جايي نميخواهد و حرفهايش هم خوب است خب گوش كنيد ديگر ﴿اتَّبِعوا من لا يسئلكم أجرا﴾[61] نه از شما دستبوسي ميخواهد نه جاه ميخواهد نه مقام ميخواهد ميداند اينها بازي است اين يك حرفهاي خوب هم ميزند اين دوتا خب چرا گوش نميدهيد ﴿اتبعوا﴾[62] كسي كه اين دوتا صفت را دارد ﴿من لا يسئلكم أجراً﴾[63] بالقول المطلق ﴿و هم مهتدون﴾[64] در مسيرند حرفايشان خوب است سيرهٴشان خوب است سنتشان خوب است عقيدهٴشان خوب است اخلاقشان خوب است گفتار و رفتار و نوشتارشان خوب است اهل بازي هم نيستند خب گوش كنيد ديگر اين حرف آن بزرگواري است كه در سورهٴ يس مطرح فرمود و به عنوان شهيدِ سورهٴ يس ﴿قيل أدْخل الجنّة﴾[65] درباره او گفته شد خب وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) و انبياي ديگر هم همينطور فرمودند كه ما از شما چيزي نميخواهيم كه چيزي نميخواهيم يعني در قول المطلق نه يعني پول نميخواهيم آقايي ميخواهيم آنها اين آقايي موهوم را هم مثل پول ميدانند اين را يك نحوه دلالي و سوداگري ميدانند ميگويند اگر سوابق ما را ديديد سنت ما را ميبينيد حرفهاي ما را هم ميبينيد خب گوش كنيد ديگر ﴿و يا قوم لا أسئلكم عليه مالاً إنْ أجري إلا علي الله﴾[66] پس از شما هيچ چيز نميخواهم اما اينها [را] گفتيد اراذلاند اينها مؤمنان الهياند چرا رذلاند؟ ﴿و ما انا بطارد الذين آمنوا إنهم ملاقوا ربهم﴾[67] اينها به لقاي پروردگارشان ميروند يك چنين انسانهاي شريفياند ﴿و لكني أريٰكم قوماً تجهلون﴾[68] رأي من اين است كه شما گرفتار جهل علمي و جهالت عملي هستيد شما رؤيتتان درباره من اين است كه من بشرم بله رؤيتتان درست است ولي اهل رأي نيستيد كه بفهميد من عاقلم ولي من اهل رأيام با آن ديد باطنْ جهل علمي و جهالت عملي شما را ميبينم
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ كافي، ج 5، ص 150.
[2] ـ بحار الانوار، ج 100، ص 93.
[3] ـ كافي، ج 5، ص 150.
[4] ـ كافي، ج 5، ص 150.
[5] ـ سورهٴ نعام، آيهٴ 162.
[6] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[7] ـ كافي، ج 5، ص 150.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[12] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[13] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[15] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 22.
[16] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 25.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[19] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[20] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[21] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.
[22] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[24] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 3.
[25] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 27.
[26] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 27.
[27] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 94.
[28] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 94.
[30] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 95.
[31] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 34.
[32] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 6.
[33] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 6.
[34] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[38] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[39] ـ سورهٴ نوح، آيات 10 ـ 12.
[40] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.
[41] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 66.
[42] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 67.
[43] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 66.
[44] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 41.
[45] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 60.
[46] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 66.
[47] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 67.
[48] ـ سورهٴ شرح، آيهٴ 1.
[49] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[50] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 25.
[51] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 25.
[52] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[53] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.
[54] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[55] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[56] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[57] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[58] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[59] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[60] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[61] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[62] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[63] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[64] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 21.
[65] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 26.
[66] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.
[67] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.
[68] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.