اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۶)﴾
جريان معجزهٴ وحي الهي و افترايي كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) دارند چه در سورهٴ مباركهٴ بقره چه در سوره يونس چه در اين سوره هود بازگو شد باز در سورهٴ مباركهٴ يوسف هم در پيش هست آنجا هم سخن از افترا هست چون از آن آيه گذشتيم ديگر حالا به آن سؤالات بعدي در سورهٴ مباركهٴ يوسف و امثال آن كه سخن از افترا مجدداً مطرح ميشود پاسخ داده خواهد شد به خواست خدا.
جريان دنيا و آخرت را قرآن كريم كه مطرح ميكند چون كتابي است ﴿يعلِّمهم الكتاب و الحكمة﴾[1] عالمانه و حكيمانه مسئله دنيا را و اراده دنيا را و علم دنيا را تبيين ميكند تحليل ميكند بعد ميفرمايد چرا كساني كه دنيا طلباند سر انجام دستشان خالي است يك كتاب موعظهاي نيست گرچه فرمود ﴿ادْعُ إلي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن﴾[2] يك كتابي است براي همه انسانها نافع است براي توده مردم هم سودمند است براي آنها در حد موعظه كافي است كه علاقه به دنيا زيانبار است و مانند آن اما چون حكمت است ﴿أدْع الي سيبل ربك بالحكمة﴾[3] آن مطالب موعظهاي را تعليم ميدهد تحليل ميكند كه دنيا چيست الدنيا ما هو؟ و اراده دنيا يعني چه؟ منشأ اينچنين ارادهاي چيست؟ چرا دنياطلبان سرانجام دستشان خالي است؟ و منظور از خالي بودن دستشان چيست؟ اين مقامات چهارگانه را تعليم ميدهد از سنخ ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[4] است دنيا در برابر آخرت كه ميگويند حيات دنيا همين زمين است همين آسمان است همين زندگي مرفهانه است باغ و راغ است دامداري و كشاورزي و صنعت و تجارت است همينها آيات الاهي است چيز بسيار خوبي است خدا اينها را آفريد خوب هم آفريد براي تأمين نيازهاي بشر است زمين چيز خوبي است آسمان چيز خوبي است كشاورزي و دامداري چيز خوبي است همه اينها آيات الاهياند اين معناي حيات دنيا در برابر حيات آخرت و همه اينها آيات الاهياند ﴿و في الأرض آيات للموقنين ٭ و في أنفسكم أفلا تبصرون﴾[5] خب آيات الهي ﴿كم من آية في الارض و السماء ...﴾ آنچه در آسمان است آيات الاهي است آنچه در زمين است آيات الاهي است مخلوق خداست اينها هيچ كدام بد نيست چون آيات الاهي نميتوانند بد باشند خداي سبحان هم به همه اينها استدلال كرده است يعني به اشيائش به احجارش به معادنش به همه اينها استدلال كرده است به انواع و اقسام ميوههايش به درخت انگورش به درختهاي ديگرش كه اينها داراي عروشاند و آنها كه داراي عروش نيستند همه آيات الاهياند چه اينكه در سوره مباركه رعد است اين دنياست و اينها آيات الاهي است و زندگي در اين دنيا هم ميدانيد يك زندگي خوبي است همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه دنيا متجر اولياست براي اينكه هر كسي از انبياي الاهي اولياي الاهي صديقين و شهدا به جايي رسيدند در همين دنيا به جايي رسيدند ديگر خب پس دنيا به معناي آسمان به معناي زمين به معناي آب و خاك و ميوه و كشاورزي و دامداري اينها مخلوقات الاهي است آيات الاهي است كه خداي سبحان اينها را آفريده براي تأمين نيازهاي بشر در حد معقول و مقبول استفاده كردن اينها متجر اولياست يك دنيايي است كه حبّ آن راسِ كل خطيئه است كه از اينجا شروع ميشود و آن اين است كه انسان خب به اين زرق و برق دل ببندد اين يك چون فريفته به شيدايي اين زرق و برق شد چيزهاي ديگر را اول غفلت دارد از يادش ميبرد كم كم ـ معاذ الله ـ نسبت به آنها بياعتناست تدريجاً ـ معاذ الله ـ آنها را انكار ميكند و سرانجام حرفش همين است ﴿إن هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحييٰ﴾[6] خب محبت اين زرق برق و رفاه طلبي آسايش طلبي يعني وسيله را هدف دانستن متجر اوليا را هدف دانستن محبت اين كم كم باعث ميشود كه انسان مبتلا به مكروهات ميشود بعد به گناهان كوچك بعد به گناهان بزرگ بعد به اكبر معاصي كه ـ معاذ الله ـ انكار و شرك است مبتلا ميشود چون محبت باطل اين دنيا راس كل خطيئه است و اين يك آيه الاهي است اين ابزار شيطان است يعني محبت به دنيا علاقه به دنيا انسان وسيله را هدف بپندارد چنين چيزي ابزار شيطنت است و قهراً سر از آن معاصي در ميآورد لذا فرمود «حب الدّنيا رأس كل خطيئةٍ»[7] با تعبيرات گوناگون مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) اين حديث را نقل كرده راس كل خطيئه محبت دنياست محبت دنيا «رأس كل خطيئه»[8] است مرحوم كليني نقل كرده ديگران هم نقل كردند اين هم دو مطلب
مطلب سوم اين است كه ذات اقدس الاه دنيا را آنطوري كه در سوره مباركه يونس خوانديم تشبيه ميكند تنظير ميكند اين مطلب سوم براي اين است كه روشن بشود دنيا به معني اول غير از د نيا به معني دوم است فرمود وضع دنيا اين است وضع دنيا مثل حيات دنيا اين است كه يك سرزميني باشد يك باران مناسبي بيايد يك باغ و راغي سبز بشود همين كه اين درختها شكوفا شد و به ميوه نشست دفعتاً خزاني بيايد بر عمر همه اينها خاتمه بدهد خب آن ممثَّل كه با اين مثل بيان شده بايد فرق داشته باشد اينكه باراني بيايد زميني سبز بشود درختهايي رشد بكنند شكوفا بشوند ميوه بدهند اين كه دنياست كه اين حيات دنياست اين كه ميفرمايد مَثَل حيات دنيا مِثْل اين است اين ميشود اتحاد مَثَل و ممثَّل كه معلوم ميشود كه مثال يعني باران و زمين و رويش گياه و رشد درختها و شكوفا شدن درختها و به ثمر نشستن، اين يك چيز خوبي است ولي وقتي اگر حادثه ناگواري در راه باشد يك حادثه غير مترقبي يك تند بادي يك طوفاني يك سرمايه زودرسي به عمر اين باغ خاتمه بدهد اين آن كشاورز را تهيدست ميكند ولي خوب گاهي اينطور است آن هم امتحان الاهي است و مانند آن فرمود دنيا مثلش همين است هميشه همينطور است يعني شما اين سه مطلب را در نظر بگيريد يكي اينكه ما باغي داريم زميني داريم كشاروزي داريم دامداري داريم به طور طبيعي در فصلش باران ميآيد اينها هم رشد ميكنند به ثمر مينشينند ثمرش هم به بازار عرضه ميشود مردم تأمين ميشوند سودي هم عايد كشاورز ميشود غالباً اين طور است اين يك نادراً اينچنين است يا آتش سوزي رخ ميدهد يا سرمايي ميزند كه بالاخره آسيب كمتر از به ثمر نشستن است گاهي اينچنين ميشود كه يك طوفاني هست يك بيماري هست و يك سرماي زودرسي هست كه به برخي از باغها آسيب ميرساند و نميگذارد آن درختها به ثمر برسند اين دو، دنيايي كه رأسِ كل خطيئه است همهاش از قبيل دوم است يعني هيچ كس به نحو موجبه كليه، همه دنيازدهها در راه ميمانند و باز به نحو سالبه كليه هيچ دنيامداري به مقصد نميرسد هميشه در راه سرما ميزند او را پس اين شده چهار قضيه منتها اين سومي و چهارمي به دو بيان قابل تقرير است هم به صورت موجبه كليه قابل تقرير است هم به صورت سالبه كليه هيچ كسي به طرف بازي نرفت كه به مقصد برسد هميشه سرماي زودرس به حيات او خاتمه ميدهد هميشه طوفان هست هميشه سرماي زودرس هست به نحو موجبه كليه بخواهيد تقرير كنيد ميگوييد در تمام موارد انسان دنيا زده در راه ميماند به نحو سالبه كليه خواستيد تقرير كنيد ميگوييد هيچ دنيامداري به مقصد نميرسد در سوره مباركه يونس اين بحث مبسوطاً گذشت كه فرمود مَثَل حيات دنيا اين است كه حادثهاي رخ بدهد و به عمر كشاورزي و دامداري و امثال ذلك پايان ببخشد آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ يونس كه قبلاً مبسوطا بحث شد اين است ﴿انما مثل الحياة الدنيا كماءٍ أنزلناه من السماء فاختلط به نبات الأرض مما يأكل الناس و الأنعام﴾[9] حالا بالاخره اين ميوههاي باغ يك مقدار مال انسان است يك مقدار مال دام است ديگر آن پوستههايش براي ديگران است مغزش مال انسان است اين گندم اينطور است جو اينطور است برنج اينطور است اين ﴿مما ياكل الناس و الأنعام﴾[10] است ديگر ﴿حتي إذا أخذت الارض زخرفها و ازينت و ظنّ أهلها أنهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلاً أو نهاراً﴾[11] بالاخرهيا شب يا روز فرمان ما ميرسد ﴿فجعلناها حصيداً كٰان لم تغن بالأمس﴾[12] ما اين را آنچنان بي موقع دستور ميدهيم اين طوفان درو بكند كه اصلاً گويا ديروز در اين سرزمين چيزي سبز نبود دنيا اين است خب اين مثالي كه فرمود ﴿إنما مثل الحياة الدنيا كماءٍ انزلناه﴾[13] اين ماء كه جزء مثال است اينكه جزء دنياست من السماء دنياست اختلاط ﴿نباتُ الأرض مما يأكل الناس و الأنعام﴾[14] جزء دنياست ﴿حتي اذا أخذت الأرض زخرفها﴾[15] جزء دنياست ﴿و ازينت و ظن أهلها أنهم قادرون عليها﴾[16] جزء دنياست اين شد اتحاد مثل و ممثَّل؟ نه غالباً مردم بالاخره تأمين ميشوند ديگر اكثر مردم در اكثر موارد بهرهمندند اقل مردم در اقلّ موارد آسيب ديدند حالا يا بيمارند يا مشكلاتي دارند و مانند آن بالاخره درد و فقر نسبت به رفاه و سلامتي كه توده مردم دارند كمتر است فرمود اين كه شما گاهي ميبينيد كه يك حادثه زودرسي ميرسد به حيات يك باغ خاتمه ميدهد اين را ميبينيد به نحو موجبه كليه هر كس به دنبال بازي رفت همينطور است به نحو سالبه كليه هيچ كس به دنبال بازي نميرود مگر چنين سرنوشتي دارد چرا؟ براي اينكه اين عالَم عالَم بازي نيست ما بازيگر نيستيم مأموران ما كه فرشتگان الاهياند حكيماند كتاب ما حكيم است اين عالَم بر اساس حكمت ميگردد بله اگر چهارتا بازي پيدا شود مثل علف هرز اين مقطعي است بالاخره كشاورزاني هستند باغباناني هستند سمپاشيهايي هست كه بساط اينها را جمع ميكند بنابراين آن دنيايي كه محبت آن راس كل خطيئه است اين است كه انسان آخرت را رها بكند ـ معاذ الله ـ يك، اين دنيا را كه آيات الاهي است و وسيله است كه متجر اولياست اين مسافرخانه خوبي است انسان اين مسافر خانه را مقر ابدي بپندارد اين دو، لذا دست به هر كاري ميزند سه، يك چنين آدمي كه آغازش را گم كرده انجامش را هم گم كرده دست به هر كاري ميزند اين در راه ميماند قرآن كريم اين را از يك سو تحليل ميكند يك، بعد ميفرمايد اينها دنبال كارهايشان فقط در مدار دنياست وقتي يك قدري جلوتر ميرويم يعني از كارهاي بدني شان جلوتر ميرويد به انگيزههايشان ميرسيد ميبينيد انگيزهشان همين اصراف طلبي و رفاه طلبي و اتراف طلبي اينهاست پس از كارهاي جوارحي به انگيزه دروني كه ميرسيد ميبينيد اينها رفاه طلبند اصلاً خواهان چيزي ديگرند تازه اين نيم راه است انگيزهها را انديشه تأمين ميكند فرمود يك قدري بايد جلوتر برويد ببينيد كه چه چيزي اين انگيزه اينها را سامان ميدهد انگيزه اينها را انديشه اينها سامان ميدهد اينها اگر در معرفت شناسي مشكل نداشته باشند اگر از بخش تجربي و حسي بالا بيايند و اگر از محدوده علوم رياضي هم بالا بيايند يعني علوم تجربي و حسي را پله اول قرار بدهند و اينجا نايستند علوم رياضي را كه فيزيك و امثال فيزيك زير مجموعه آنهاست آنها را پله دوم قرار بدهند هرگز اينجا نايستند بيايند بالاتر به بخش حكمت و كلام برسند باز هم اينجا نايستند و از مرحله سوم بالاتر بيايند بيايند به عرفان نظري آنجا هم نايستند بروند به بارگاه وحي الاهي كه سلطان علوم آن است و ملكه معارف آن است ببينند وحي انبيا چه ميگويد چهار آنوقت همه اينها سامان ميپذيرد يعني انديشهشان خوب ميشود انگيزه شان خوب ميشود دنيايشان هم تامين ميشود آخرتشان هم تأمين ميشود اينها كارهايشان را كه ميبينيد دنيامدارانه است اين دنيامدارانه بودن براي اينكه اينها مريد دنيايند دنياطلبند آنچه كه اين كارهاي اينها را تنظيم ميكند اراده اسراف و اتراف و خوشگذراني است ميخواهند خوش بگذرانند و آنچه اراده اينها را تدوين ميكند انديشه خام آنهاست چون غير از دنيا چيز ديگري نميشناسند پس انديشه خام باعث اراده گزنده و ناپخته است آن اراده گزنده و ناپخته باعث اين كار خام است اين سه مرحله را شما ببينيد تبيين ميكند بعد ميفرمايد آنها كه صاحب نظراناند يك، بالاتر از آن آنها كه صاحب بصرناند دو، آنها درباره دنيا چه ميگويند اين پنج شش مقام را حالا ملاحظه كنيد عدهاي هستند كه تمام تلاش و كوششان دنياست كه كم نيست آيات قرآني كه اعمال دنيايي اينها را ذكر ميكند و بخشي بعدي كه به انگيزه است آيات فراواني است كه اين آيهٴ پانزده محل بحث سورهٴ مباركهٴ هود از اين قبيل است كه بخشي از آياتي كه مربوط به انگيزه و اراده است در بحث ديروز خوانده شد فرمود ﴿من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم أعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون﴾ هر كس اراده دنيا داشته باشد هر كاري به مقصد ميرسد يك وقت است يك كسي نقض ميكند ميگويد كه خب خيليها رفتند دنبال دنيا چيزي گيرشان نيامده خب كار نكردند اين خيال ميكند كه دنيا همينطور ريخته است اين بايد جمع بكند اين دنيا برابر با نظم رياضي خلق شده است اين حكما مخصوصاً مرحوم صدر المتالهين بارها به عرضتان رسيد ايشان در تفسيرش دارد كه نظم دنيا نظير نظم معماري و مهندسيِ ساختمان نيست يك مهندس صاحبنظر معماري خوبي كرده باشد يك خانه خوبي ساخته باشد ديوارهايش سقفش كفش منظم باشد ولي اگر كسي بالاخره با يك كلنگي يك آجري را از ديوار شرقي بردارد به ديوار غربي بدهد از ديوار غربي بردارد به ديوار شرقي بدهد اين بنا همان بناست اينطور نيست كه حالا اگر يك آجري از ديوار شرقي گرفت به غربي برد و ديوار غربي را به شرقي داد اين بنا آسيب ببيند ايشان ميفرمايند نظم دنيا مثل يك خانه معماري شدهٴ اينچنيني نيست نظم دنيا مانند حلقات رياضيِ عدد است شما اگر عدد هشت را كه بين هفت و نه است گرفتيد در دستتان ميماند اين را نميتوانيد هيچ جا بگذاريد عالم مثل نظم رياضي اداره شده نه مثل نظم معماري كه بتواني يك آجري را جابجا بكني دست به اين هشت نبايد بزني اگر دست به اين هشت زدي اين را از بين هفت و نه گرفتي «و لما سقط في ايديهما» در دستت ميماند به عالَم بازي كردي بخواهي يك چيزي را پنهان كني اين شدني نيست در همين راستا يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي داشتند حالا نميدانم اين در نوشتههايشان هم آمده يا نه ايشان ميفرمودند، شايد در الميزان باشد ميفرمودند سرّ اينكه ميگويند دروغ اثر خودش را بالاخره ظاهر ميكند و به ثمر نميرسد اينها كه يك كار مخفيانهاي پشت درهاي بسته با هم راز و سرّي دارند بعد يك امضايي مخفيانه ميكنند بعد ميگويند به كسي نگو اينها غافل از اينكه اين كار خودش را نشان ميدهد چرا؟ براي اينكه كاري را كه انسان نكرد خب اين كار معدوم است ديگر كاري كه نكرده چون معدوم است اثري ندارد اما وقتي در پشت درهاي بسته يك امضايي كرده يك قراردادي كرده يك چيزي را به كسي فروخته يك چيزي را به كسي نشان داده قولي داده و امضايي كرده اين شده موجود اين اصل اول اصل دوم اين است كه ما در نظام هستي يك چيز معطل و بيكاري نداريم كه يك چيزي موجود باشد نه علت چيزي باشد نه معلول چيزي باشد اينطور كه نيست كه اگر يك چيزي موجود شد ميافتد در خط توليد چه ما بخواهيم چه نخواهيم چه بدانيم چه ندانيم اين ميافتد در خط توليد اين لوازمي دارد ملزوماتي دارد ملازماتي دارد مقارناتي دارد عللي دارد معلولي دارد طولي نميكشد همين يك امضاي كوچك ميشود يك اردو ميبينيد يك كسي در گوشه غربي يك كشور يك كاري را پشت درهاي بسته ميكند در سيستان و بلوچستان رسوا ميشود براي اينكه اين چك رفته آنجا در هنگام وصول اين مشكل را پيدا كرده اين بعد از يك چند روز ميشود يك اردو خوب اين اردو را كه آدم نميتواند در جيب نگه دارد كه هيچ ممكن نيست در نظام آفرينش كسي كاري بكند بعد بتواند اين كار را مخفي نگه بدارد اين كار ميافتد در خط توليد به هم ميزند اوضاع را هر جا برود راهش نميدهند اين همان بيان لطيف صدرالمتألّهين است شما اين هشت را كه بين هفت و نه گرفتي هر جا ببريد اين را جايش نميكنند هيچ كدام قبول نميكنند هر كدام ميگويند ما جاي خودمان را داريم حرف همه اين است ﴿و ما منا إلا له مقام معلوم﴾[17] عالَم اينطور است آن بزرگواران گاهي به صورت شعر بيان كردند گاهي به صورت مهندسي معماري بيان كردند اما راه حكمتش اين است ﴿انا كل شيء خلقناه بقدرٍ﴾[18] اگر ﴿إنّا كل شيءٍ خلقناه بقدرٍ﴾[19] يعني اندازه در برخي از روايات ما هم ذات اقدس الاه خود را به عنوان مهندس معرفي كرده است آن هندسه رياضي است نه معماري محض بنابراين اگر يك كسي دنيا ميخواهد اما سوادش را ندارد اين نبايد بگويد ما دنبال دنيا رفتيم و چيزي گيرمان نيامد نه خير سواد رياضي ميخواهد سواد تجربي ميخواهد علم دنيا ميخواهد سواد كشاورزي ميخواهد دامداري ميخواهد سوادش را ميخواهد ابزارش را ميخواهد در مسائل دنيايي بنا نشد كه شما كه حالا اراده دنيا كرديد معجزه بكنند به شما دنيا بدهند كه هر اندازه كه سواد و فهم و امكانات رياضي و تجربي شما هست كار كرديد يقيناً به آن ميرسيد اما در آيه بعد فرمود يقيناً دستتان خالي است چرا؟ براي اينكه شما كه هميشه در مسافرخانه نميمانيد كه يك وقتي نوبت شما تمام ميشود ﴿كل نفسٍ ذائقة الموت﴾[20] ميگويند ديگري در راه است شما بايد برويد حالا كه ميرويد دستتان خالي است آنچه كه شما فراهم كرديد به درد اين نشئه ميخورد يعني باغي تهيه كرديد راغي تهيه كرديد اتومبيل و خانهاي تهيه كرديد به درد اين نشئه ميخورد اينها اينطوري آنچه كه به درد آن نشئه ميخورد كه شما تهيه نكرديد آنجا يك چشم و گوش ديگري ميخواهد كه شما باز نكرديد آنجا يك ابزار و زادو توشه ديگري ميخواهد ﴿وَ تزوّدوا فإنَّ خير الزّاد التقوي﴾[21] كه تهيه نكرديد نه اينكه ﴿و باطل ما كانوا يعملون﴾ اينها هر چه در دنيا بگردند باغ و راغ و كشاورزي گيرشان نميآيد نه خير نظم عالم در اين است كه اگر كسي بفهمد و به فهمش عمل بكند اين باغدار ميشود دامدار ميشود و اما يك حوادث كلي هم هست در صورتي كه اين به جايي آسيب نرساند اگر ظلم نكند اگر عاق والدين نشود اگر قطع صله رحم نكند اگر اين كارها را نكند آسيب نميبيند آنها يك شرايط ديگر است كه شرايط عامه است مربوط به همه است اگر كسي خودش باشد و علل و عوامل علمي و تجربي بله هر كسي هر كاري بكند به مقصد ميرسد اما نه به امنيه به اراده در مسائل آخرت هم همينطور است در مسائل آخرت هم فرمود هر كس آخرت اراده كند ما به او ميدهيم نه آرزو بكند فرمود ﴿ليس بأمانيكم ولاٰ امانَّي اهل الكتاب من يعمل سوءً يجزَ به﴾[22] مگر با امنيه و آرزو به كسي چيز ميدهند به فهم و به فهم و به فهم به فهم تا آدم نفهمد يعني انديشه بعد اهل عزم نباشد دو خبري نيست خب پس امنيه مرزش جداست رأساً از بحث بيرون است اراده داخل در بحث است و انديشه داخل در بحث است آن طايفهٴ آيات كه فرمود اينها دنيا طلباند كم نيست مقام دوم كه اراده و انگيزه را تنظيم ميكند كه يكي از آن آياتي كه محل بحث است همين آيه پانزده سوره مباركه هود است كه خوانده شد اما آنچه كه انگيزه را يعني اراده را به انديشه برميگرداند آن در سوره مباركه نجم است كه به تحليل نهايي ارجاع ميدهد بعد از باب «تعرف الاشياء باضدادها» به مقابلش هم ميپردازد آيه 28 به بعد سوره مباركه نجم اين است كه ﴿و ما لهم به من علم﴾[23] اينها كه مشركانه و ملحدانه به دنبال بتها هستند علمي ندارند يقيني ندارند اصلاً بت پرستي برهان برنميدارد ﴿ان يتّبعون إلا الظّن﴾[24] پس از نظر انديشه اينها مشكل علمي و معرفت شناسي دارند و ﴿و إن الظن لايغني من الحقّ شيئاً﴾[25] با گمان كه نميشود حق را جابجا كرد با گمان كه نميشود در نظامي كه به حق خلق شده است فتوا داد و كار كرد خوب اين انديشه خام باعث يك انگيزه خامتري ميشود ﴿فأعرض عن من تولّي عن ذكرنا و لم يرد إلاّ الحيٰوة الدّنيا﴾[26] اينها داراي انگيزه بدياند چرا؟ چون داراي انديشه بدياند ﴿ذلك مبلَغهم من العلم﴾[27] اينها يك مقدار پول خرد علمي در جيبشان است يعني كسي كه علوم تجربي دارد ولو با بساط گستردهاش اينها در معرفت شناسي يك بخش پول خرد است يك علم نابالغي است اين تازه پله اول درك است همه علوم حسي و تجربي اين اولين پله است و همه علوم رياضي دومين پله است و همه علوم حكمت و كلام كه به جهانبيني برميگردد بعضي از مسائل است كه اصلاً در هاضمه رياضي نيست كه جواب مثبت يا منفي بدهد اين پله سوم است يعني از يك عالم رياضي سؤال بكنيد كه عالم آغازي دارد يا نه اين ناچار است بگويد لست ادري آخر او ابزاري ندارد تشخيص بدهد كه عالم اول دارد يا ندارد كه بحث علت و معلول كه بحث رياضي نيست اين بحث فلسفي و كلامي [است] آيا سلسله علل به جايي ميرسد يا نه؟ سلسله معاليل به جايي ختم ميشود در آينده يا نه؟ اينها كه بحث رياضي نيست جهان حادث است يا نه؟ اين كه رياضي نيست جهان مبدأ دارد يا نه؟ اينكه رياضي نيست او ناچار است بگويد لست ادري اگر از اين مراحل گذشت به مراحل بالاتر كم كم اين پول خردهايش به پول رسمي تبديل ميشود پس اينها چون ﴿ذلك مبلغهم من العلم﴾[28] است علمشان همين مبلغ است يك انديشه خام دارند اين انديشه كوتاه باعث آن انگيزه است آن انگيزه خام باعث اين اعمال و رفتار و گفتار خارجي است اين ميشود تحليل قرآني اما آنها كه انديشهٴ برين و برتر دارند انگيزه والا هم دارند آنها كه نقطه مقابل اين است آنها را در سورهٴ مباركهٴ نمل و قصص مشخص فرمود آيهٴ 78 به بعد سورهٴ مباركهٴ قصص را ملاحظه بفرماييد فرمود وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به قارون گفت بالاخره تو امكاناتي داري خودت بهرهبرداري كن و حقوق بيت المال را هم بپرداز اين گفت من خودم زحمت كشيدم بر اساس هوش اقتصادي اينها را پيدا كردم ﴿قال إنما أوتيته علي علمٍ عندي﴾[29] جوابي كه ذات اقدس الاه ميدهد ميفرمايد كه الان شما به اين مال مغرور شدي ﴿او لم يعلم أن الله قد أهلك من قبله من القرون من هو أشد منه قوةً و أكثر جمعاً﴾[30] به قارون بگو قارون هم بايد بداند كه از او مالدارتر فراوان بودند در روزگار، ما همه اينها را خاك كرديم اينطور نيست كه حالا اولين سرمايهدار تو باشي كه گرچه ﴿ما إنَّ مفاتحه لتنوأُ بالعصبة﴾[31] ولي از قارون متمكنتر قبلاً هم بودند و ما بساط آنها را جمع كرديم ﴿فخرج علي قومه في زينته﴾[32] قارون متبخترانه متكاثرانه با آن زيور و زينتهاي مادي در جامعه خودش حركت ميكرد دوتا منظر در آن جامعه بود الان هم هست ﴿فخرج علي قومه في زينته قال الذين يريدون الحيٰوة الدنيا﴾[33] وقتي اين را ميديدند اين را الگو قرار ميدادند ميگفتند ﴿يا ليت لنا مثل ما أُوتي قارون إنه لذو حظًّ عظيمٍ﴾[34] بهره عظيمي دارد اين حرف كوته نظران است كه انگيزهشان خام است انديشهشان ﴿ذلك مبلغهم من العلم﴾[35] اما ﴿و قال الذين أُوتوا العلم ويلكم ثواب الله خيرٌ لمن آمن و عمل صالحاً و لا يلقّٰاها إلا الصابرون﴾[36] علما و خردمندان و عقلا گفتند ﴿ويلكم﴾[37] مگر بشر براي اينها خلق شده است ما يك هدف بيشتري داريم يك راه دورتري داريم يك مقصد و مقصود بهتري داريم اينها ابزار است چرا شما ميگوييد ﴿يا ليت لنا مثل ما أُوتي قارون﴾[38] بعد كم كم مكتب شهادت آمد به ما گفتند درباره مزار شهدا بگو «يا يعني كنت معكم فأفوز معكم فوزاً عظيماً»[39] اين «يا ليتنا»[40] يا آن ﴿يا ليت لنا﴾[41] خيلي فرق ميكند اين يك آرزويي است كه آموخته شده است يك انگيزه خوب و انديشه خوب اين يك آرزويي است كه انسان را احيا ميكند كه اول از آرزو به اميد تبديل ميشود بعد انگيزه ميشود بعد عمل خارجي است «يا ليتني كنت معكم فأفوز معكم فوزاً عظيماً»[42] اين منطق يك عده منطق ﴿قال الذين يريدون الحيٰوة الدّنيا﴾[43] اين است كه ﴿يا ليت لنا مثل ما اوتي قارون﴾[44] است خب علما ميگويند ﴿و قال الذين أُوتوا العلم﴾[45] نه قال العبّاد و الزهاد آنكه اهل تحليل عقلي است ميگويد ﴿ويلكم﴾[46] ﴿و قال الذين أُوتوا العلم ويلكم ثواب الله خيرٌ﴾[47] اين ميشود ﴿ادْعُ إلي سبيل ربك بالحكمةِ﴾[48] بعد ميشود موعظه حسنه خب تا معرفت شناسي حل نشود تا انديشه حل نشود تا علم حل نشود انگيزه حل نميشود تا انگيزه حل نشد مسئله ارادت خارجي حل نميشود در بخشهاي مثبت و منفي هر دو همينطور است كسي بخواهد با آرزوي خام به دنيا برسد اينچنين نيست كسي بخواهد با آرزوي خام به لقاء الله برسد اينچنين نيست ﴿ليس بأمانيّكم ... من يعمل سُو يُجزَ به﴾[49] از آن طرف هم اگر كسي درجات خودش را درك بكند و معرفت داشته باشد ﴿انما يخشي الله من عباده العُلماءُ﴾[50] باشد و عمل صالح داشته باشد برابر علم و عمل صالحش ذات اقدس الاه پاداش ميدهد البته پاداش خدا بيش از عمل ماست كه فرمود ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾[51]
سؤال ...
جواب: بله انسان اگر، آن هماهنگ كننده نفس انسان است ديگر چون بخش انديشه و بخش انگيزه هر دو جزء شئون روح آدماند روح آدم اگر سالم باشد و سر جاي خودش باشد ميتواند هماهنگ بكند يعني علم را به عمل برساند اما اگر نه در اين جهاد اكبر يا اوسط بماند و در داوري ستمگر باشد و حق را به شهوت و غضب بدهد و عقل را معزول كند در همان داوري اخلاقي «كم من عقل اسير تحت هويً امير» ميشود آن وقت انديشهاش ميشود حاكم معزول آن وقت انگيزهاش ميافتد در دست شهوت و غضب.
سؤال ...
جواب: نه علم همان انديشه است ولي اراده انگيزه است.
سؤال ...
جواب: نه عمل خارجي به وسيله اراده و تصميم و نيت و اينها تنظيم ميشود نيت و تصميم و اراده را انديشه يعني معرفت به عهده دارد ولي اگر در بخشهاي داخلي انديشه كه كار عقل نظري است انسان او را به كنار بزند و در تصميمگيريها آن كه در قله تصميمگيري است به نام عقل عملي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[52] آن را هم به چنگال شهوت و غضب اسير بكند «و كم من عقلٍ اسير تحت هوي أميرٍ»[53] آن وقت انگيزه را شهوت و غضب هدايت ميكنند او اراده ميكند مبدأ اراده هم شهوت است هر چه بخواهد ميگويد اينكه يك عده ميگويند ما هر چه بخواهيم ميكنيم هر جا بخواهيم ميرويم و اين را هم آزادي ميدانند اين معلوم ميشود كه ﴿أفرأيت من اتخذ إلهه هواه﴾ است اين در بند جهل علمي و جهالت عملي اسير است وگرنه يك انساني كه بنده خداست كه نميگويد من هر چه بخواهم ميكنم كه هر چه بخواهم ميگويم خب اين گروه كسانياند كه مستقيم به دار البوار ميروند به جاي اينكه [به] ﴿و إن الدار الآخرة لهي الحيوان﴾[54] بروند برابر آيه 28 سوره مباركه ابراهيم ﴿ألم تر إلي الذين بدّلوا نعمت الله كفراً و أحلّوا قومهم دار البوار﴾[55] آنجا ميروند قرآن كريم جريان اراده را كه تبيين ميكند فرمود اينها ارادههايشان مختلف است قهراً كارهايشان هم مختلف است لكن يك عدهاي كه نظير عصر قارون بودند ميگفتند ﴿يا ليت لنا مثل ما أُوتي قارون﴾[56] به آنها هم هشدار ميدهد كه شما يك مقداري عواقب امور اينها را ببينيد هم [در] دنيا بساط اينها برميگردد بالاخره اينها ابزار و وسيله است خداي سبحان اين وسيله را داده كه اين شخص در مسافرخانه به فكر عبور به آخرت باشد اما اگر آمده بساط عالَم را به هم بزند خوب خداي سبحان به او مهلت نميدهد كه آيات سورهٴ مباركهٴ توبه كه خوانده شد و بعد هم خوانده ميشود در همين راستاست در سوره مباركه آلعمران بخشي از اين ارادهها را تبيين فرمود، فرمود ارادههاي گوناگون اينها دارند و ما برابر ارادههاي اينها عمل ميكنيم نه برابر آرزوي اينها برابر ارادههاي اينها عمل ميكنيم اما مومنان هميشه از يك فيض برتري برخوردارند آيه 145 سوره مباركه آل عمران اين است ﴿و ما كان لنفسٍ أن تموت إلاّ بإذن الله كتابا مؤجّلا و من يرد ثواب الدُّنيا نؤته منها﴾[57] ثواب يعني رجوع ثوب را كه ميگويند ثوب براي مثابه و اينكه بازگشت به همان حالت اولياش است مثابةً هم همين است اگر كسي بخواهد بازگشت دنيايي داشته باشد يعني تمام اعمالش به دنيا برگردد فرمود ﴿نؤته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤته منها و سنجزي الشاكرين﴾[58] يعني هر چه كه او اراده كرد طبق ارادهاش ميدهيم و اضافه هم ميدهيم اين ﴿و سنجزي الشاكرين﴾[59] برابر آن ﴿من جاء بالحسنه فله عشر امثالها﴾[60] يا ﴿من جاء بالحسنة فله خيٌر منها﴾[61] و مانند آن است باز در همان سوره مباركه آل عمران بخش ديگري مربوط به دنياست.
سؤال ...
جواب: بله اما فرمود ﴿و سنجزي الشاكرين﴾[62] اين ﴿سنجزي الشاكرين﴾[63] ناظر به آن است كه ﴿من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها﴾[64]
پايان نوار
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[5] ـ سورهٴ ذاريات، آيات 2 ـ 21.
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.
[7] ـ كافي، ج 2، ص 130.
[8] ـ كافي، ج 2، ص 130.
[9] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[11] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[12] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[15] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 164.
[18] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[19] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 185.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 123.
[23] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
[24] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
[25] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
[26] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 29.
[27] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 30.
[28] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 30.
[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[30] ـ سورهٴ قص، آيهٴ 78.
[31] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 76.
[32] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[33] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[34] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[35] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 30.
[36] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 80.
[37] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 80.
[38] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[39] ـ مصباح الكفعمي، ص 504.
[40] ـ مصباح الكفعمي، ص 504.
[41] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[42] ـ مصباح الكفعمي، ص 504.
[43] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[44] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[45] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 80.
[46] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 80.
[47] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 80.
[48] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[49] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 123.
[50] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[51] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[52] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[53] ـ نهج البلاغة، حكمت 211.
[54] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.
[55] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 28.
[56] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 79.
[57] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 145.
[58] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 145.
[59] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 145.
[60] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[61] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 89.
[62] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 145.
[63] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 145.
[64] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.