27 12 2003 4871656 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 10

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ المَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۷)

براي اثبات قدرت مطلق و علم مطلق كه زمينه براي مرجعيّت مطلق ذات اقدس اله لازم است چند تا برهان اقامه كرده‌اند آنچه كه مربوط به قدرت حق است بخشي در تأمين ارزاق مردم بازگو شد و بخشي هم در آفرينش نظام كيهاني فرمود او خدايي است كه ﴿خلق السموات و الارض في ستة ايام﴾ و اين با برهان روشن مىشود زيرا نه تصادف و شانس و بخت و اتفاق معقول است و يك امر ممكن چون اينها خرافات شانس، بخت و اتفاق اينها جزء خرافات است يك نظم فاعلي بالاخره مىطلبد فعل بدون فاعل نمىشود و نه از موجودي كه واجب الوجود نيست ساخته است كه نظام كيهاني را به بار بياورد منتها جزئيّات اين مسئله البته بايد با تدبّر بيشتر از يكسو و كمك روايات نقلي از سوي ديگر حل مىشود اين مقدار هست كه اين روز نه در مقابل شب است نه مجموع شب و روز است و نه به معناي دوره و تطور و امثال ذلك نه از قبيل اينكه ظهرين مثلاً جزء صلات يوميه است و مغربين جزء صلات ليليه نه از اين قبيل است نه از اين قبيل كه نماز شب و روز در مقابل نماز آيات است مىگويند صلات يوميه در قبال صلات آيات و اينها و نه از قبيل «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك»[1] است كه مىگويند ايران مثلاً در يك روزي فلان رژيم را داشت در روز ديگر فلان رژيم را دارد و مانند آن براي اينكه همهٴ اين تقسيمهاي سه‌گانه در ظرف زمان حاصل مىشود اگر زمان باشد به يكي از اين سه نحو گفتگو روا است اما اصل زمان وقتي با نظام كيهاني پديد مىآيد قبلاً زماني نبود تا ما بگوييم شش دوره طول كشيد تا اينكه  آسمان و زمين را خلق كرد البته همراه با خود آسمان و زمين كه خلق مىشوند چون موجود مادي و متحرك هستند زمان را به همراه دارند زمان در درون اينها است حالا ﴿ستّة أيام﴾ به معناي تطورات ششگانه است يا برخي احتمال دادند از آن ايّامي كه ﴿ان يوماً عند ربك كألف سنة﴾[2] باشد يا ﴿خمسين ألف﴾[3] باشد كه روز قيامت است به آن معنا باشد در جريان ﴿وكان عرشه علي الماء﴾ آيات ديگر مسئلهٴ استواي خدا بر عرش مطرح شده

سوال: جواب:  بله اما ما قبلا يك زماني داشته باشيم كه مثلاً اين نظام كيهاني در آن مراحل ششگانه و تطورات ششگانه زمان حاصل بشود اين‌چنين كه نبود چون قبل از پيدايش آسمان و زمين زمان اصلاً مطرح نبود به همراه خود اينها پديد مىآيد

سوال: جواب: ديگر زمان جزء نظام احسن است ديگر او «دائم الفضل علي البريه»[4] است فيض او دائم است اين دعاهاي سحر ماه مبارك رمضان كه «وكل مَنّكَ قديم»[5] همين است او «دائم الفيض علي البريه» است «و الفيض منه دائم متصل» گرچه «و المستفيض داسر و زائل» عالم حادث است ولي فيض او دائم است نه قديم، نه قديم زماني است و نه حادث زماني چون چيزي كه متزمن است زمان دارد است يا قديم زماني است يا حادث زماني و چيزي كه قبل از زمان بود و بعد از زمان هم هست ديگر نه قديم زماني است نه حادث زماني وقتي بساط شمس و قمر برچيده مىشود بساط زمين و آسمانها برچيده مىشود ﴿و الأرض جميعاً قبضته يومَ القيامةِ و السّمواتُ مطويّاتٌ بيمينه﴾[6] آن‌گاه ليل و نهار و تاريخ و زمان هم برچيده مىشود باز فيض الهي ظهور خاص خودش را دارد او «دائم الفضل علي البريه»[7] است منتها عالم حادث است يعني سموات و ارض هر لحظه نو هستند نه اينكه يك زماني بود كه عالم نبود و بد پديد آمد براي اينكه زمان جزء عالم است.

سوال: جواب: يعني زمان جزء نظام كيهاني است بالاخره ديگر، ديگر نمىشود گفت كه زمان را جدا كرد و گفت در فلان مقطع از زمان آسمانها و زمين را خلق كردم اگر آسمان و زميني نباشد يعني جرم مادي نباشد حركت نيست وقتي حركت نبود زمان هم پديد نمىآيد

سوال: جواب: چرا بالاخره خلق هست ولي زمان با خلق است نه قبل از خلق خلق ذات اقدس اله كه خداي سبحان خالق است هم نسبت به نظام كيهاني صادق است آن روزي كه يعني آن مرحله‌اي از وجودي كه سموات و ارض نبود و خداي سبحان اين سموات و ارض را آفريد خلق است آن مرحلهٴ وجودي كه بساط سموات و ارض را برمىچيند ﴿يوم تبدل الارض غيرَ الارضِ و السمواتُ﴾[8] يعني اين سموات نايب فاعل تبدلي هم هست ﴿يوم تُبدَّل الارض غيرَ الارض و المسواتُ﴾[9] يعني روزي است كه آسمان و زمين اين آسمان و زمين برچيده مىشود تبديل مىشود به آسمان و زمين ديگر حالا آن مقطعي كه ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السموات مطوياتٌ بيمينه﴾[10] يا ﴿يومَ نطوى السماءَ كطيِّ السِّجلِّ للكتبِ﴾[11] بساط زمان برچيده مىشود شما مىبينيد الان اين طومار براي يك امر خيري مثلاً تأييد يك مطلب خيري مثلاً طومار مىآورند امضا مىكنند اين طومار فرض كنيد ده متر 20 متر 100 متر كمتر و بيشتر حالا يا كاغذ است يا پارچه اين وقتي باز است كه اين را نمىگويند طومار وقتي لوله كردند چون لوله مىكنند به آن مىگويند طومار وقتي باز است نوشته است خوب به صورت يك‌پارچهٴ باز است اين را نمىگويند طومار ولي وقتي كه در اين صحافيها وقتي اين را كه مىبينيد اين مىرود در اين دستگاه لوله مىشود تا مىشود وقتي تا شد لوله شد مىشود طومار فرمود به اينكه شما الان اين همه منظومهٴ شمسي مىبينيد راه شيلي و كهكشان مىبينيد ستاره‌هاي زيادي مىبينيد شمس و قمر مىبينيد اينها در اين بساط خلقت ما در اين سفرهٴ آفرينش ما هر كدام در جاي خودشان موجودند ما براي تأسيس تشكيل قيامت اين سفره را جمع مىكنيم آن طوري كه صحافها اينها را مىگذارند لاي چرخ جمع مىشود وقتي جمع شد مىشود يك لوله فرمود ما اينها را لوله مىكنيم ﴿يَوْمَ نطوى السَّماء كطيِّ السجلِّ للكتبِ﴾[12] اين مكتوبات اين امضاها اين نوشته شده‌ها همه در طومار است وقتي اين طومار باز باشد يك صفحهٴ صد متري يا يك پارچهٴ صد متري است ولي وقتي لوله كردند جمع مىشود فرمود ما اينها را يك روزي لوله مىكنيم و بساط همهٴ اينها را جمع مىكنيم قهراً زمان هم لوله مىشود ولي فيض خدا لوله شدني نيست قطع شدني نيست او «دائم الفضل علي البريه»[13] است بنابراين «والفيض منه دائم متصل و المستفيض داسر و زائل»

سوال: جواب: نه او هم بريه آفرين است هم بريه را فضل عطا مىكند ذات اقدس اله دوتا فيض دارد با يك فيض كه به اصطلاح از آن به فيض اقدس ياد مىكنند بريه مىآفريند انسان خلق مىكند و مانند آن با فيض ديگر كه از آن به فيض مقدس ياد مىشود به اينها لطف عطا مىكند با يك فيض كان تامه پديد مىآيد با فيض ديگر كان ناقصه   ظهور مىكند با يكي فيضش گدا آرد پديد و آن دگر بخشد گدايان را مزيد

او با يك فيض فقير خلق مىكند كه ﴿انتم الفقراءُ إلي الله﴾[14] با فيض ديگر ﴿يغنيكم الله﴾[15] است ﴿أغْنٰاهُمُ الله﴾[16] است و مانند آن با يك فيض كان تام عالم را تأمين مىكند با فيض ديگر كان ناقصه را اين توسل در هر دو مرحله هم اثر دارد هم در اصل پديد آمدن مثل اينكه فرزند پديد بيايد يا موجود ديگري ظهور بكند و هم تأمين رزق و تعليم و تربيت آن فرزند هر دو را خلاصه با توسل مىشود دريافت كرد او دائم الفضل است هم كان تامه هم كان ناقصه و آنجايي كه كان تامه مىخواهد مطرح كند زمان ديگر مطرح نيست و از آن طرف هم همين‌طور است يعني وقتي كه بساط قيامت را جمع مىكند اين ديگر روي تاريخ شمسي و قمري و ميلادي و اينها نيست كه خدا كي قيامت را قائم مىكند كي بساط آسمان و زمين را جمع مىكند در آن مرحلهٴ وجودي بساط كي و كجا جمع مىشود كي سؤال از زمان است كجا سؤال از مكان است همان‌طوري كه در عربي مىگوييم متي و اين در فارسي مىگوييم كي و كجا جا براي متي و اين ديگر نيست جا براي كي و كجا نيست كي را برمىدارند كجا را برمىدارند براي اينكه وقتي مكان برداشته شد جا برداشته شد سؤال از اينكه اين مطلب در كدام مكان است صحيح نيست وقتي زمان را بردارند سؤال از اينكه در چه تاريخي است در چه زماني است هم صحيح نيست وقتي كي و كجا برداشته شد ديگر سخن از فيض خاص الهي است نه سخن از زمان و مكان و امثال ذلك ما يك چنين آينده‌اي را در پيش داريم الان اگر براي ما روشن نشد در آن مقطع انشاء الله همهٴ ما از راه صحيح درك مىكنيم از گذشته هم بي خبريم حالا روايات چگونه تاييد مىكند غرض اينكه اجمالاً مىدانيم از سنخ كي و كجا نيست تازه كي و كجا پديد آمدند تازه زمان و زمين پديد آمدند وقتي زمان و زمين پديد آمدند يا زمان و مكان پديد  آمدند سؤال از كي و كجا هم پديد مىآيد بالاخره زمان محصول زمين است حركت هست و حركت محصول متحرك است اين جسم در رتبهٴ سابق بايد وجود داشته باشد بعد حركت بكند تا حركتش سبب پيدايش زمان باشد زمان مىافتد در مقطع سوّم زمان نشأت گرفته از حركت است حركت نشأت گرفته از متحرك است متحرك بايد پديد بيايد تا حركت بكند تا زمان برقرار بشود گرچه ممكن است معيّت خارجي داشته باشند ولي در تحليل عقلي يكي قبل از ديگري است يعني آن ماده و آن جسم و آن جرم كه متحرك است قبل از حركت است و حركت هم در تحليل عقلي قبل از زمان فرمود ﴿و هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايامٍ و كان عرشه علي الماء﴾ عرش را مستحضريد كه در قرآن كريم گاهي به صورت تخت جرمي و جسمي ياد شده است نظير آنچه كه دربارهٴ ملكه صبا گفته شد كه ﴿وَ اَوتِيَتْ من كل شيءٍ و لها عرشُ عظيم﴾[17] يا دربارهٴ حضرت يوسف (سلام الله عليه) گفته شد كه ﴿وَ رفعَ أبويه علي العرش وَ خرُّوا له سُجداً﴾[18] اين ﴿عرش﴾ به معناي تخت است گاهي ﴿عرش﴾ به معني سقف است همين سقفهاي جسماني كه دربارهٴ ظالماني كه سقفشان را خدا بر آنها خراب كرده است فرمود ﴿تلك بيوتهم خاويةٌ﴾[19] يعني ذات اقدس اله اينها در خانه‌هايشان نشسته بودند ديوارها و سقف را نگاه مىكردند سالم بود چون ﴿فاتي اللهُ بنيانهم من القواعد﴾[20] امر خدا از ريشه شروع شده قواعد اينها قاعده هاي اينها پايه‌هاي اينها و اساسهاي اينها را از زير ويران كرده آنگاه ﴿فخرَّ عليهم السقف﴾[21] اين ﴿فَخَرَّ عليهم السقف﴾[22] در آيات ديگر به صورت ﴿خاويةٌ علي عروشها﴾[23] يعني اين سقفها ريخت خوب اينجا عرش يعني سقف اين مثل معروف كه «ثبت العرش ثم انقش» همين است به يك نقّاشي مىگويند صبر بكنيد اين بنّا اوّل عرش را يعني سقف را بچيند محكم بكند بعد شما نقّاشي بكنيد هنوز شما براي اتاق سقفي نزديد خوب چه چيزي را مىخواهيد نقّاشي كنيد «ثبت العرش ثم انقش» اين را دربارهٴ كان ناقصه مىگويند يعني اگر يك اصلي نباشد شما چه فرعي را بر آن مترتب مىكنيد يك مبنايي نباشد چه بنايي را بر آن مترتب مىكنيد اوّل عرش را آن سقف را بچينيد بعد آن را رنگ ريزي كنيد نقاشي كنيد.

قسم سوّم هم عرش به معني داربست است كه فرمود چه در دنيا باغهاي فراواني است بعضي‌ها ﴿جنات معروشات﴾[24] بعضي از آنها هم ﴿غير معروشات﴾[25] آن ﴿جنات معروشات﴾[26] آنهائي كه دار بست هستند يك سقفي براي مو و انگور درست مىكنند كه بار اين شاخه‌ها و  خوشه‌ها روي آن سقف و آن عرش انگوري است چون اين درخت انگور رشد مىكند براي اينكه از مجاورهاي سوء رنج نبرد براي آنها يك سقفي درست مىكنند اين داربست اين در حقيقت سقف همان درخت انگور است از  سقف جدا نيست منتها به آن مىگويند ﴿جنات معروشات و غيرَ معروشاتٍ﴾[27] اينها يك عرش جسماني است امّا در محل بحث به شهادت اينكه ذات اقدس اله مجرد از زمان و مكان است اين يك، و به شهادت اينكه استواي الهي منزه از كيفيت مادي است اين دو، چون ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾[28] اين عرش نمىتواند به معني تخت باشد آن تختي كه ملكه صبا داشت يا يوسف (سلام الله عليه) داشت و مانند آن اين عرش الاّ و لابد بايد امر مجرد باشد كه در روايات ما اين عرش به مقام علم و اينها تفسير شده است كه منتها علم ربوبي كه در مقام تدبير است از اين جهات سه‌گانه كه خدا مجرد است استواي او منزه است عرش او مجرد است چون در روايات به علم الهي تطبيق شده است آن ماء هم مشخص مىشود كه مثلاً آب حيات است آب زندگاني است و مانند آن نه آب خارجي گرچه در بعضي از روايات هم اين آب را مشخص كردند كه اين بالاخره ظاهرش اين است كه امر مادي است لكن اين آب خارجي هم بالاخره جزء سماوات و ارض است جزء موجودات ارضي است و مانند آن حالا ممكن است با فحص بيشتر در آيات يا روايات معناي آب هم روشن بشود ولي عرش معلوم است هم به قرينهٴ داخلي هم به قرينهٴ رواياتي كه در ذيل اين عرش آمده كه ائمه (عليهم السلام) عرش را به علم الهي تطبيق كرده‌اند يك امر مجرد است چون خدا مجرد است استواي او مجرد است عرش هم به معناي علم است مجرد از تجرد اين امور سه‌گانه شايد بتوان استشهاد كرد كه آن آب هم آب مادّي نيست آب مادّي بالاخره يا همين مايعي است كه خوراكي است يا فلان مايعات ديگر را هم مىگويند آب حالا چه طيّب چه خبيث مىگويند آب در جهنم آن مواد گداخته را مىگويند كه اينها از آب سوزان و داغ اينها سيراب مىشوند كه البته هر چه بنوشند سير نخواهند شد آن ظاهراً همان چرك‌آب است نه خود آب كه ﴿وَلاٰ طَعٰام مِنْ غِسْلِيْن﴾[29] اين ﴿غسلين﴾ همان مائي است كه اينها ﴿يسقون من ماء﴾ در جريان آفرينش انسان هم فرمود ﴿خلق من ماء﴾[30] يا ﴿ثُمَّ جعل نَسْلَهُ من سلالَةً مِنْ ماءٍ مهين﴾[31] آياتي كه مىفرمايد انسان اوّلي را ما از خاكها خلق كرديم و نسل او را از آب آفريديم كم نيست ﴿ثمَّ جعل نسله سلالةٍ مِنْ من ماءٍ مهين﴾[32] اين ﴿ماء﴾ همان آب مصطلح كه نيست بنابراين آن مايع و مذاب و مانند آن را هم مىتوان گفت آب با اينكه اين نطفه به صورت خاص آب معمولي مصطلح نيست آب بر همهٴ اين موارد قابل تطبيق است لكن اگر عرش خدا به معناي علم خدا است علم خدا يك امر مادي نيست كه روي آب استقرار داشته باشد اين ماهيها در آب هستند يا مرغهاي هوايي كه دوزيست هستند روي آب هستند و مانند آن اينها را مىشود گفت اين مرغابيها روي آب هستند اما علم خدا روي آب باشد لابد آن آب،آب حيات است كه بتواند حامل علم الهي باشد نه اينكه يك آب مادي باشد البته آن آب حقيقي مظاهري دارد كه اين يكي از بارزترين مظاهرش طبق برخي از روايات آب جسماني و مادي است آن آب جسماني و مادي را بايد مظهر آن آبي دانست كه آن محل نزول علم الهي است و حامل علم الهي است ﴿و كان عرشه علي الماء﴾ اگر چنانچه اين ﴿علي﴾ به معناي محمول بودن باشد مثل اينكه ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّك فَوْقَهم يومئذٍ ثمانية﴾[33] اما اگر ﴿علي﴾ به معني فوق و اينها باشد خوب آن قابل معنا كردن است كه آب مىتواند مادّي باشد و آن عرش به معناي مجرد باشد آن فوق است و اين تحت است منتها فوقيّت او و تحتّيت اين نه آسيبي به علم مىرساند كه بشود مادّي نه بركتي نصيب آب مىشود كه بشود مجرد اگر فوقيّت وجودي باشد درجات وجودي باشد اما حالا همهٴ اينها در حد يك احتمال است و اگر انشاءالله بحثهاي قرآني وسيع بشود اين آيات از مهجوريّت بيرون مىآيد اينكه بارها عرض شد قرآن واقعاً آياتي دارد كه انسان هر چه جستجو مىكند راه به جايي نمىبرد سرّش همين است فقه و اصول به بركت اينكه بيش از هزار سال روي آن كار كردند كمتر مسئله‌اي است كه مثلاً مطرح بشود از مسائل فقهي و حوزه‌ها جواب نقد نداشته باشند اگر هم جواب نقد نباشد بالاخره فضلا بعد از چند روزيجواب نقدش را پيدا مىكنند سرّش اين است كه علم شريف فقه در طي اين هزار و دويست يا سيصد سال يا بيشتر روزها بر هزار فكر عرضه شده است خوب يك مطلب علمي كه هر روز بر بيش از هزار فكر عرضه بشود اين خيلي پخته مىشود ديگر از آن وقتي كه سيّد مرتضي (رضوان الله عليه) شيخ طوسي بعد از مرحوم شيخ مفيد آن حوزهٴ علميهٴ نجف را كه انشاءالله اميدواريم به وضع سابقش برگردد راه‌اندازي كردند خوب اين مطالب حداقل روزي بر هزار فكر عرضه شده خوب اين همه فضلا نويسندگان پژوهشگران نقد و ابرام و اشكال و اينها خوب چيز پخته‌اي درآمده الان غالب مسائل فقهي جوابش نقد است يعني هر مسئلهٴ فقهي كه پيش بيايد جواب دادن آسان است حالا يا مثلا زود يا دير امّا آيات قرآن اين‌چنين نيست آيات قرآن بر افكار عرضه نشده پژوهشگري نبوده محققي نبوده مفسّري نبوده مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) چهارصد سال بعد از هجرت و اينها زندگي مىكرد او گفت من ديدم شيعه‌ها كتاب جامعي در تفسير ندارند خوب بالاخره شيخ طوسي را گفتند شيخ الاسلام است نه تنها شيخ الطائفه آن نبوغ او آن تتبع او آن جامعيت او آن داشتن كتابخانهٴ او گفت من ديدم شيعه يك كتاب جامعي در تفسير ندارد براي اينكه ائمه (عليهم السلام) «ما منا الا مقتول او مسموم»[34] بودند شيعه‌ها هم تحت نظر بودند يا زندان بودند يا فراري بودند يا در تقيّه بودند حوزهٴ علميهٴ به آن صورت نبود فرمود من اين تبيان را نوشتم البتّه قبل از تبيان تفسير جناب طبري هست شما اين را مىبينيد كه مرحوم امين الاسلام در مجمع مىگويد صدّي اين‌طور قرائت تفسير كرده مجاهد اين‌طور قرائت كرده قتاده اين‌طور قرائت كرده اينها جزء تابعين هستند همهٴ اينها را كه مرحوم امين الاسلام در مجمع مرسلاً نقل مىكند قبل از ايشان مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) اينها را مرسلاً نقل كرده منتها منظم نقل نكرده بيان نفرمود مرحوم امين الاسلام (رضوان‌الله‌عليه) گذشته از آن مطالبي كه خودشان دارند تبيان را سامان دادند يعني لغت را جدا اعراب را جدا حجّت را جدا نزول را جدا معني را جدا اينها منظم كردند ولي هيچ كدام از اينها مسند نيست يعني در تفسير امين الاسلام صدّي اين‌چنين گفته قتاده اين‌چنين گفته مجاهد اين‌طور گفته اين هيچ سندي ارائه نمىكند چه اينكه مرحوم شيخ طوسي هم به شرح ايضا [همچنين] قبل از اينها جناب محمد جليل طبري كه او مقدم بر اينها بود او يازده قرن قبل اين تفسير را نوشته خوب او از اين مبتكران اين فن است اين درس تفسير خوانده مثل كتاب فقه و كتاب اصول بالاخره اينها رجالِ سند داشتند اين اگر از صدّي يا مجاهد يا قتاده نقل مىكند همين‌طوري مرسلاً نمىگويد كه حدّثني شيخي عن استاده كذا عن استاده كذا عن استاده كذا عن قتاده اين تا قتاده سند دارد اين تا مجاهد سند دارد اين تا صدّي سند دارد خوب يك چنين آدمي البتّه خوب يك چنين آدمي كم است ديگر يازده قرن او باشد سبقهٴ بين المللي داشته باشد عظمتِ غالب حرفهاي مرحوم شيخ طوسي مسبوق به فرمايش جناب طبري است در تبيان اين درس خواندنها بود سلسله سند داشتن بود رجال و سند داشتن بود مشايخ بود اجازه نقل بود تا مىرسيدند به تابعين تابعين هم كه به صحابه مرتبط بودند آنها اين كار را كردند امّا در اين طرف متأسفانه اين‌طور نشده بين تفسير طبري با تبيان بين آسمان و زمين فرق است همهٴ اينها مرسلات است و آنجا هر چه مىبينيد مسند است ممكن است آن سخن باطل باشد براي اينكه گوينده‌اش مجاهد است و قتاده ولي بالاخره حرف مسند است خوب انسان تا بتواند به قتاده و مجاهد برسد مال چهار پنج نسل است ديگر بايد از همهٴ اساتيدش نقل بكند سند را ذكر بكند اجازهٴ نقل روايت داشته باشد همه تثبيت شده باشد تا يك كتاب بشود كتاب جهاني اما اگر الان به لطف الهي به بركت انقلاب و امام و شهدا و رزمنده‌ها كه اولين ثواب را آنها مىبرند بعد ديگران هر كار خيري كه در اين مملكت انجام بشود اوّل در نامهٴ عمل امام شهدا رزمنده‌ها آزادگان جانبازان مىنويسند بعد در نامهٴ عمل مسئولين به بركت آنها اينها عرضه شده است علوم هم همين‌طور است اگر كسي بداند قبل از انقلاب اين علوم در چه حدّي از هتك بود و بعد از انقلاب به چه حدّي از اوج و عظمت رسيد آن وقت مىفرمايد كه خون شهدا انقلاب را صادر كرده يعني چه امام چه كار كرده مثلا رزمنده‌هاي ما چه كار كردند به هر تقدير اگر چنانچه انشاءالله روزي تفسير مثل فقه بشود اينها هم روشن مىشود بالاخره حالا انسان به جزم صد در صد نرسد مگر ما در فقه به جزم صد در صد مىرسيم به يك طمأنينه مىرسيم كه چه واجب است چه حرام است چه حلال است چه صحيح است چه باطل است آن كسي كه در فقه به جزم صد در صد برسد كه معصوم است يا كسي كه معصوم را ادراك كرده است (عليه‌السلام) وگرنه غالب فقهاي ما در حد طمأنينه است علمي است به اصطلاح نه علم است هشتاد درصد نود درصد نود و پنج درصد كه نفس مطمئن مىشود بالاخره با اين در آن اگر به لطف الهي حوزه‌ها دربارهٴ معارف قرآني هم كار كنند اين آيات از مهجوريت بيرون مىآيند مسئلهٴ ﴿وكان عرشه علي الماء﴾ روشن مىشود ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾[35] روشن مىشود بعد رابطهٴ بين عرش كه ﴿قلب المؤمن عرش الرحمان﴾[36] هم مشخص مىشود بزرگاني كه مىگفتند حكمة عرشيه حكمة عرشيه بعدها يك مقداري اين حرفها مبذول شده است كه هر مطلب بلندي را مىگويند حكمت عرشي ولي قبلاً بنا اين نبود كه هر مطلب بلندي را همهٴ اينها را بگويند مطلب عرشي آن مطلب فن‌آوري و نو و ابتكار كه ذات اقدس اله به وسيلهٴ فرشتگان بر قلب يك انسان عالم آگاه القاء مىكند از باب ﴿قلب المومن عرش الرحمان﴾[37] مىگفتند حكمة عرشيه اما بعدها ديگر رواج پيدا كرده هر مطلب بلندي كه انسان از استادش شنيده يا در كتابي ديده مىگويد مطلب عرشي حكمة عرشي مثلاً دقة عرشي و مانند آن

سوال: جواب:  ديگر خوب همين سئوال همه است ﴿و كان عرشه علي الماء﴾ هم انشاءالله روشن خواهد شد فرمود اگر اين‌چنين باشد اگر عرش ماء است علم است طبق رواياتي كه در ذيل همين آيه وارد شده است كه اگر ما نرسيديم آن رويات را بخوانيم حتما اين روايت را ملاحظه بفرماييد بخشي از اين روايت را در تفسير شريف كنز الدقائق نقل كرده است بعد هم نتيجه‌گيري مىكنند كه «فتحصل من هذا الخبر ان المراد من العرش هو العلم» آن وقت علم خدا بر آب است اگر علم خدا بر آب است از آن به بعد حل مىشود ديگر آب نمىتواند آب مادّي باشد چون علم خدا روي آب نيست اگر آب مادي در بعضي از روايات وارد شده است آن به عنوان مظهر آن آب حيات است چون در سورهٴ مباركهٴ انبيا هم فرمود ﴿و جعلنا من الماء كل شيءٍ حىًّ﴾[38] هر زنده‌اي را ما از آب خلق كرديم آب نقش حياتي دارد اين مىتواند مظهر آن ماء الحيات باشد كه آن محمل علم الهي است آن يك امر مجرد است وگرنه آب زندگاني اين نه از بالا مىبارد مثل باران و اينها نه از چاه و چشمه مىجوشد از زمين اين آب زندگاني همان علم و معرفت است كه «والعملاء باقون ما بقي الدهر»[39] وگرنه آب زندگاني يك افسانه‌اي بيش نيست كه كسي به دنبال آب زندگاني برود آب زندگاني را بگيرد بنوشد زنده بماند اين بر خلاف قرآن كريم است ذات اقدس اله فرمود ﴿وَما جعلنا لبشر من قبلك الخلد﴾[40] به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود تو مىميري ديگران مردند عده‌اي كه بعد از تو مىآيند مىميرند همه محكوم مرگ هستند اينجا جاي ماندن ابد نيست ﴿وَما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أفَئِنْ متّ خالدون﴾[41] اگر ﴿«كل نفسٍ ذائقةُ الموت﴾[42] است اگر ﴿جعلنا﴾ براي همه ﴿ما جعلنا لبشر من قبلك﴾[43] حيات خلد و جاويد را قرار نداديم اگر تو مىميري همگان مىميرند پس يك آبي در يك ظلماتي باشد كه آدم يك قدح بنوشد و زنده بماند اين‌چنين نيست هر كسي بالاخره محكوم مرگ است حالا يا زود يا دير آني كه نمىميرد و آب زندگاني است ايمان است و معرفت صحيح است و امثال ذلك كه «العلماء باقون ما بقي الدهر»[44] بيان نوراني حضرت امير سلام‌الله‌عليه در نهج البلاغه اين است كه ما اصلاً نمىميريم «يموت من مات منا و ليس بميّتٍ»[45] ماها كه نمىميريم لذا در توسل بين حيات و ممات اينها فرقي ندارد به جسم اينها كه انسان توسل نمىكرد به عظمت روح اينها و نفس اينها توسل مىكرد اينها هم مرگ‌پذير نيست فرمود «يموت من مات منا وَليس بميتٍ»[46] ما كه هرگز نمىميريم اينها آب زندگاني خوردند حالا آن آب زندگاني كه مىتواند محمل عرش الهي باشد مظاهري دارد كه بارزترين آنها همين آب است بله اين آب مىتواند طبق بعضي از نصوصي كه وارد شده است ذيل اين آيه اين مصداق باشد براي ﴿و كان عرشه علي الماء﴾

سوال: جواب:  آمده ولي اينجا روايات به معني بله عرش به معناي ربوبيت و اينها آمده ولي اينجا روايات عرش را به علم الهي تطبيق كردند خوب

سوال: جواب:  خوب بله ديگر اين امر مادي بايد مسبوق باشد به آن قدرت الهي به علم الهي ديگر چون اينها جزء عالم امكان هستند صفت ممكن هستند اين وصف ذات اقدس اله است او البته سابق بر اينها است ديگر فرمود خوب اين نظام را ما براي چه آفريديم اگر براي اين آفريديم كه مردم ﴿لَيأْكُلُونَ الطّعام و يمشو في الأسواق﴾[47] بعد هم بعد از هشتاد سال يا صد سال بميرند كه اين مىشود بازيچه فرمود اين عالم بازيچه نيست ما هم بازيگر نيستيم ﴿وَما خلقنا السماءَ والأرضَ و ما بينهُما باطلاً﴾[48] يك، ﴿ما خلقنا السماء والأرض وما بينهما لاعبين﴾[49] دو، «ما كنا لاعبين»[50] سه، اين آيات فراوان كه فرمود كار ما بازيچه نيست ما بالاخره براي يك هدفي خلق كنيم ما خلق نكرديم كه اينها چند سالي زندگي كنند و بميرند ما اينها را خلق كرديم كه به طرف خودمان بياوريم آنهائي كه به طرف ما مي‌آيند مردان برجسته و زنان برجسته‌اند آنهايي كه مىآيند در بارگاه ما مردان الهي هستند آنهايي كه ما مىبريم در كارگاه ما آدمهاي فاسدي هستند بالاخره همه به طرف ما مىآيند حالا يا بارگاهي هستند يا كارگاهي اين‌طور نيست كسي از بين برود ولي ما براي كارگاهي‌ها بساط پهن نكرديم ما براي بارگاهي‌ها بساط پهن كرديم شما مىبينيد يك باغبان ماهر يك كشاورز ماهر كه براي علف هرز اين همه زحمت نمىكشد اين براي آن نخل باسغ است اين براي خوشه‌هاي خوب است شاخه‌هاي خوب است ميوه‌هاي شاداب است اين تلاش و كوشش شبانه‌روزي را دارد امّا خوب در عالم طبيعت چاره جز علف هرز نيست اگر بخواهيد يك باغي داشته باشيد كه اصلاً علف هرز سبز نشود اين در بهشت هست ﴿جناتٍ تجري من تحتَها الانهار﴾[51] كه اصلاً لغو و تأثيم در آن نيست و مانند آن امّا دنيا جاي امتحان است علف هرز در آن هست ممكن نيست در دنيا علف هرز نباشد ولي باغبان براي علف هرز هرگز زحمت باغداري نمىكشد ذات اقدس اله كه فرمود ﴿و الله أنبتكم من الأرض نباتاً﴾[52] تشبيه فرمود خدا شما را در اين بوستان در اين گلستان رويانيد شما روئيده شدهٴ فيض خداييد و خدا باغبان شما است باغدار شما است براي خوبها عالم را خلق كرده است حالا كم كم انشاءالله معناي حديث شريفي كه «لو لاك لما خلقت الافلاك»[53] روشن مىشود ما نيازي به سند نداريم چه سند اين حرف صحيح باشد اين مطلب صحيح است چه سندش ضعيف باشد اين مطلب صحيح است چه اصلاً سند نداشته باشد سخن غير معصوم باشد روايت نباشد اثر باشد اين مطلب صحيح است حالا خوب عنايت كنيد فرمود ما اين عالم را آفريديم براي خوبها در همهٴ موارد سخن در اين است كه اين عالم براي خوبها است به طرف خوبها و اينها هم پيدا مىشوند خوبها علف هرز هم در كنارش هست اگر مرگ و زندگي است ﴿الّذي خلق الموتَ والحياة ليبلوكم أيكم أحسن عملاً﴾[54] اگر نظام كيهاني است ﴿خلق السموات والارض في ستة ايام و كان عرشه علي الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا﴾ اگر خلقت انسان است ﴿ما خلقت الجنَّ و الإنس الا ليعبدون﴾[55] و هرگونه كاري چه براي آدم چه براي عالم باشد براي اينكه يك عده خوب تربيت بشوند ما هم مىدانيم يك عده بارگاهي هستند يك عده كارگاهي ولي كارگاهي‌ها هم در دست ما هستند اينها را مىفرستيم در جاي ديگر بخواهيم عالمي خلق بكنيم كه اصلاً فساد و فتنه در آن نباشد از اين عوالم ما فراوان داريم اين همه ملائكهٴ الهي كه ﴿منهم ركع منهم سجد منهم كذا منهم كذا﴾ اينها ﴿لايعصون الله ما أمرَهم﴾[56] ﴿و ما منا﴾[57] از اينها فراوانند كه غذاي آنها سبوحٌ قدوس[58] است از اينها زياد داريم بهشت ابد هم كه داريم دنيا هم نسبت به عالم آخرت اصلاً ﴿كحلقه في فلات﴾ است اصلاً قابل قياس نيست حالا اين صد سال يا هشتاد سال يا كمتر و بيشتر يا مجموع هشتاد ميليارد سال هر چه باشد نسبت به ابد اصلاً قابل قياس نيست يعني شما دنيا را از آخرت منها كنيد باز هم ابد مىماند اين‌چنين نيست كه اگر از آخرت منها كرديد آنچه كه بماند متناهي است چون از نامتناهي هر چه كم بكني باز نامتناهي است اين‌طور نيست كه از نامتناهي اگر چيزي كم كرديد بشود متناهي وگرنه مجموع دو تا متناهي مىشود متناهي بنابراين فرمود ما از اين عوالم فراوان داريم اينجا مىخواهيم گل سرسبد پديد بيايد تا شما را بيازماييم در موارد ديگر مىفرمايد به اينكه ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[59] هست ما شما را مىآزماييم ببينيم سخي كيست بخيل كيست و مانند آن امّا در مجموعهٴ نظام اصلاً بخيل و فاسق و فاسد و كافر و منافق را نام نمىبرند مىفرمايد ما اين باغ را خلق كرديم تا ببينيم ميوهٴ شاداب مال كدام درخت است نه اينكه كي ميوهٴ شاداب مىدهد كي علف هرز اين علف هرز مقصود بالعرض ما است آن جاهاي حساس اصلاً سخن از بد نيست در اين مقاطع جزئي مىفرمايد ﴿ليميز الله خبيث من الطيب﴾[60] بله ما شما را مىآزماييم اين‌چنين مىكنيم تا معلوم بشود طيب كيست خبيث كيست اما وقتي كل نظام را يا آن حيات و ممات را نقل مىكنند اصلاً سخن از اين نيست كه كي بد است كي خوب است سخن در اين است كه كي خوب است كي خوب‌تر ﴿ليبلوكم أيكم أحسن عملاً﴾ اين ﴿أحسن عملاً﴾ هم طبق روايات «أحسن عقلا و أوْرَع عَنْ مَحٰارِم الله»[61] به اينها تفسير شده است لابد اين روايات را حتماً ملاحظه فرموديد هرگز بدون مطالعه روايات در بحث تفسير شركت نكنيد فرمود «أحسن عقلاً» هست «أوْرع عن محارم الله»[62] هست ما اين نظام را خلق نكرديم تا ببينيم كي خوب است كي بد است ما اين نظام را خلق كرديم ببينيم كي خوب است كي خوب‌تر و اگر يك چنين افرادي پيدا نمىشدند ما نظام را خلق نمىكرديم فتحصل [در نتيجه] «لَوْلاك لما خلقت الأفلاك»[63] نه اينكه ما براي تو خلق كرديم مردم نوكر تو هستند اصلاً حديث معنايش اين نيست فرمود ما تمام تلاش و كوششمان براي اين است كه انسان كامل به بار بيايد و آمده است و اگر انسان كامل در عالم نبود خدا خلق نمىكرد حالا آن حديث نوراني كه دربارهٴ عظمت حضرت زهرا (سلام الله عليها) آمده است معناي خودش را روشن مىكند كه اگر او نبود ما خلق نمىكرديم بالاخره از او است ديگر اگر او نبود علي بن ابي‌طالب همسر نداشت و اگر او نبود يازده امام نبودند و اگر او نبود مهدي موجود موعود نبود اين احسن الاعمال نبودند آن وقت عالم مىشد هدر براي آدمهاي عادي كه اين همه سرمايه‌گذاري نمىشود كه آن وقت «لولاك لما خلقت الافلاك»[64] معنايش معلوم مىشود «لولا فاطمة (سلام الله عليها) لما خلقتكما» معنايش معلوم مىشود اينها يك احاديثي است قبل از اينكه انسان به سند برسد بايد به متن معقول اينها برسد و متن معقول اينها را قرآن تبيين مىكند فرمود ما اصلاً كل نظام را براي آن خوبها خلق كرديم ما مىخواهيم ميوهٴ شادابي به بار بيايد و بار مىآوريم و باز هم مي‌آوريم چون «ما كنا لاعبين» ما اين‌طور نيست كه حالا يك ميدان بازي درست كنيم بگوييم هدف ما اين بود به مقصد نرسيم نه ما به مقصد مىرسيم عده‌اي را هم به مقصد مىرسانيم ما اينها را به بار مىآوريم چون ما خودمان خلق كرديم اگر ما اين عالم را خلق كرديم و كسي احسن الاعمال نبود لازمه‌اش اين است كه ذات اقدس اله معاذالله يا نمىدانست يا نمىتوانست نه هم مىداند و هم مىتواند و هم اين كار را كرده اگر حيات و ممات است ﴿ليبلوكم أيكم أحسن عملاً﴾ است اگر كل نظام خلقت است ﴿ليبلوكم أيكم أحسن عملاً﴾ است و اينها احسن الاعمال را دارند ما گوهري را مىآفرينيم كه احسن الاعمال را اينها خواهند داشت اينها كساني هستند كه به جايي مىرسند كه سخت‌ترين حادثه را تحمل مىكنند مىگويند ﴿انما نَطْعِمَكُمْ لوَجْه الله﴾[65] و مانند آن بنابراين اگر اينها اين چند نفر خلق نمىشدند و رشد نمىكردند ما عالم را خلق نمىكرديم ما حالا داعي نداريم براي علف هرز كه بياييم اين همه زحمت بكشيم اين همه سرمايه‌گذاري بكنيم خوب ﴿و كان عرشه علي الماء﴾ اين خواهد بود ﴿ليبلوكم أيكم أحسن عملاً﴾ پس اين اصلاً سخن در آن آدمهاي فاسد و اينها به تعبير مرحوم بوعلي شما مىبينيد اين كارگاه صنعتي اينها كه مىخواهند تابلوي خوب بسازند در خوب پنجرهٴ خوب پيكر خوب بسازند اينها بالاخره آن قسمتهاي خوب چوب را انتخاب مىكنند بقيّهٴ زير تيشه و ارّه آرد مىشود مىرود فرمود ما اين نجّاري كه مىخواهيم بكنيم براي در و پيكر آدمهاي خوبي مىسازيم يك عدِّه هم هستند كه تا اين راه اين رنده كردن و اره كردن و اين تيشه و اينها برش مىرود اينها اينها فسقا فجراً آدمهاي عادي هستند كه اينها.

پايان نوار

 

[1]  ـ نهج البلاغه، حكمت 396، ص 546.

[2]  ـ سوره حج، آيه 47.

[3]  ـ سوره معارج، آيه 4.

[4]  ـ مصباح الكفهمي، ص 647.

[5]  ـ بحار الانوار، ج 95، ص 94.

[6]  ـ سوره زمر، آيه 67.

[7]  ـ مصباح الكفهمي، ص 647.

[8]  ـ سوره ابراهيم، آيه 48.

[9]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيه 48.

[10]  ـ سوره زمر، آيه 67.

[11]  ـ سوره انبياء، آيه 104.

[12]  ـ سوره انبياء، آيه 104.

[13]  ـ مصباح الكفهمي، ص 647.

[14]  ـ سوره فاطر، آيه 15.

[15]  ـ سوره توبه، آيه 28.

[16]  ـ سوره توبه، آيه 74.

[17]  ـ سوره نمل، آيه 23.

[18]  ـ سوره يوسف، آيه 100.

[19]  ـ سوره نمل، آيه 53.

[20]  ـ سوره نحل، آيه 26.

[21]  ـ سوره نحل، آيه 26.

[22]  ـ سوره نحل، آيه 26.

[23]  ـ سوره بقره، آيه 259.

[24]  ـ سوره انعام، آيه 141.

[25]  ـ سوره انعام، آيه 141.

[26]  ـ سوره انعام، آيه 141.

[27]  ـ سوره انعام، آيه 141.

[28]  ـ سوره طه، آيه 5.

[29]  ـ سوره حاقه، آيه 36.

[30]  ـ سوره طارق، آيه 6.

[31]  ـ سوره سجده، آيه 8.

[32]  ـ سوره سجده، آيه 8.

[33]  ـ سوره حاقه، آيه 17.

[34]  ـ بحار، ج 27، ص 316.

[35]  ـ سوره طه، آيه 5.

[36]  ـ بحارالانوار، ج 55، ص 49.

[37]  ـ بحار الانوار، ج 55، ص 39.

[38]  ـ سوره انبياء، آيه 30.

[39]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 147.

[40]  ـ سوره انبياء، آيه 34.

[41]  ـ سوره انبياء، آيه 34.

[42]  ـ سوره انبياء، آيه 35.

[43]  ـ سوره انبياء، آيه 34.

[44]  ـ نهج البلاغه، خطبه 147.

[45]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[46]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[47]  ـ سوره فرقان، آيه 20.

[48]  ـ سوره ص، آيه 27.

[49]  ـ سوره انبياء، آيه 16.

[50]  ـ ؟.

[51]  ـ سوره بقره، آيه 25.

[52]  ـ سوره نوح، آيه 17.

[53]  ـ بحار الانوار، ج 16، ص 405.

[54]  ـ سوره ملك، آيه 2.

[55]  ـ سوره ذاريات، آيه 56.

[56]  ـ سوره تحريم، آيه 6.

[57]  ـ سوره صافات، آيه 164.

[58]  ـ كافي، ج 2، ص 538.

[59]  ـ سوره انفال، آيه 37.

[60]  ـ سوره انفال، آيه 37.

[61]  ـ بحار، ج 67، ص 232.

[62]  ـ بحار، ج 67، ص 232.

[63] ـ بحار، ج 16، ص 405.

[64]  ـ بحار الانوار، ج 16، ص 405.

[65]  ـ سوره انسان، آيه 9.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق