اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29)﴾
در اين سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه در مكه نازل شد عناصر محوري او مربوط به جهانبيني توحيدي، خلقت جهان، خلقت انسان، خلقت جن، جريان سجده فرشتهها در برابر دستور خدا و مانند آن است اگر سورهاي دفعتاً نازل بشود نظير سوره «انعام» و مانند آن قهراً يك هدف مشخصي را به همراه دارد ولي اگر ثابت نشد كه يك سورهاي دفعتاً نازل شد اگر ثابت شد كه در مقاطع گوناگون و مناسبتهاي تاريخي و اسباب نزول نازل شد، گرچه ممكن است كه يك جامع مشتركي را از آن سوره فهميد ولي اثبات تناسب تنگاتنگ بين همه آيات كار آساني نيست براي اينكه در مقاطع تاريخي گوناگون در جريانهاي مختلف نازل شده است و در هر مقطعي هم ويژگي خاص خود آن مقطع بيان شده [است] البته ميتوان يك جامع مشتركي را استنباط كرد.
در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مانند ساير سور مكي به اين قسمت ميپردازند كه جهان را خدا خلق كرد، انسان را خدا خلق كرد، پيوند انسان و جهان را هم به نام ربوبيت در تحت تدبير خداست در اين مثلث آن ضلع اصلي انسان است. خدا انسان را براي آسمان و زمين خلق نكرد بلكه آسمان و زمين و همه موجودات مادي، طبيعي، گياهي، حيواني اينها را آفريد اين سفره را پهن كرد بعد انسان را آفريد و بعد فرمود اينها همه را مسخّر انسان كردم كه ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[1] تسخير كننده خداست نه انسان ولي ذات اقدس الهي همه موجودات زمين و آسمان را مسخّر انسان قرار داد تا انسان بهرههاي علمي و عملي ببرد و موحدانه زندگي كند. در اين مثلث كه انسان اصل است و جهان و پيوند انسان و جهان به انسان متكي است خداي سبحان هم تدبير جهان را، هم تدبير انسان را، هم رهنمود كيفيت پيوند انسان و جهان را ذكر ميكند. در اين بخش به خلقت انسان اشاره فرمود كه انسان از چه چيزي خلق شد يك، به خلقت جن اشاره فرمود كه جن از چه چيزي خلق شد دو، درباره خلقت فرشتهها سخني در قرآن به ميان نيامده كه فرشتهها را از چه چيزي خلق كرد ولي جريان مأمور شدن فرشتهها براي سجده كردن نسبت به مقام آدميت مطرح شده است اين معنا در سور فراواني آمده چه در سور مكي چه در سور مدني براي اهميت اين مسئله هم در مكه نازل شد هم در مدينه در سور مكي نظير همين سوره «حجر»، در سور مدني نظير سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ كه مراحل چندگانه خلقت بدن در نوبت قبل بازگو شد يكي از مطالبي كه در نوبت قبل بازگو شد اين بود كه از قرآن برنميآيد كه خداي سبحان يك مجسمهاي ساخت و اين مجسمه را انسان كرد و در او روح دميد تا كسي گفته بشود اين طفره است معناي طفره اين است كه آن مادهاي كه استحقاق دريافت يك نفس مجرد را دارد اين ماده بايد مراحل جمادي، نباتي، حيواني را طي بكند تا لياقت دريافت روح انساني را داشته باشد معنايش اين نيست كه آن روح تدريجي است تا گفته بشود اين با تجرد روح سازگار نيست معنايش اين است كه اين بدني كه دريافت روح به عهده اوست اين نميتواند مستقيماً از نشئه ﴿صَلْصالٍ﴾ و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ و ﴿طِينٍ لاَّزِبٍ﴾[2] و ﴿كَالفَخَّارِ﴾[3] و اينها روح انساني بگيرد اين بايد به حدي برسد كه شايسته ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ باشد آيا يك مجسمهاي ساخته شد و اين مجسمه را خدا انسان كرد كه بشود طفره يا نه قرآن چنين ادعايي ندارد كه ما يك مجسمهاي ساختيم و اين مجسمه را روح به او داديم همان طوري كه در نسل آدم نه خود آدم درباره نسل آدم تطوّرات محفوظ است شايد بلكه ظاهراً اين است كه در اصل آدم هم تطورات محفوظ است بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي اصل انسان را از طين دانست كه فرمود: ﴿بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ﴾[4] نسل او را از نطفه دانست فرمود ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ﴾[5] اين را در سورهٴ مباركهٴ «سجده» بيان كرد در سوره «سجده» آيه هفت و هشت اين است ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ﴾ اين براي انسان اولي ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ﴾ اين براي نسل او ﴿ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ بعد جريان مجاري ادراكي و تحريكي را هم ذكر كرد. خُب اين اصل درباره نسل او در سوره مباركه «مؤمنون» كاملاً بازگو فرمود كه چگونه بدن انسان اين مراحل را طي ميكند.
پرسش: آن چيز باشد و نفخ باشد در قضيه حضرت عيسي هم ... آن وقت چرا اينج با آنجا نفرموده ﴿نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾؟
پاسخ: آنجا هم به وجود مبارك عيساي مسيح فرمود كه ﴿فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني﴾[6] يك وقت هست كه خداي سبحان نفخ ميكند يك وقتي خليفةالله نفخ ميكند خليفةالله كه به اذن الله نفخ ميكند در حقيقت ذات اقدس الهي به وسيله عيساي مسيح اين كار را كرد براي اينكه اين آيهاي كه الآن خوانديم در همين سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين غير قابل تخصيص است اينكه فرمود: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[7] و آن آيه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[8] اين يك موجبه كليه است كه تخصيصپذير نيست كه ما بگوييم خداي سبحان خالق هر چيز است الا آن طير آن خداي سبحان گاهي به وسيله فرشتهها كه مدبرات امر هستند كار انجام ميدهد گاهي به وسيله انسانهاي كامل كه خليفه او هستند كار انجام ميدهد گاهي بلاواصله كار انجام ميدهد ولي همان طوري كه در نوبتهاي قبل اشاره شد نويسنده خود انسان است گاهي ميگويد كتبت گاهي ميگويد كتبت بالقلم خداي سبحان در همه موارد خالق است منتها به عيساي مسيح فرمود كه ﴿فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ﴾[9] اين ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ متعلق است مفعول بالواسطه است براي چند فعل علي نحو التنازع نه اينكه «تخلق من الطين كهيئة الطير» اين براي خودت است «فتنفخ فيها» اين هم براي خودت است «فتكون طيراً باذن الله» اين «باذنالله» متعلق است به يكون، اينچنين نيست اين به نحو تنازع مفعول بالواسطه است براي سه فعل «تخلق من الطين كهيئة الطير باذن الله» «فتنفخ فيها باذن الله» «فيكون طيراً باذن الله» اينكه گفته شد قيد واقعه در چند جمله قدر متيقنش آن جمله اخير است آنجايي است كه دليل عقلي به عنوان لُبي متصل همراهي نكند اما وقتي دليل عقلي به عنوان دليل لُبي متصل در كنار آن دليل نقلي است اين «باذن الله» مفعول بالواسطه است براي سه فعل «تخلق من الطين كهيئة الطير باذن الله» «فتنفخ فيها باذن الله» «فيكون طيراً باذن الله» كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[10] كه تخصيصپذير نيست خب آنجا هم همين طور است آنجا هم وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) اين مراحل را با معجزه گذراندند همان طوري كه موساي كليم (سلام الله عليه) با معجزه گذراندند وگرنه چوب بخواهد حيوان بشود مراحلي را بايد طي كند محال نيست كه يك عصايي اژدها بشود منتهي در دراز مدت اگر اين عصا بپوسد و خاك بشود و كنار بوته گياه قرار بگيرد و جذب ريشه گياه بشود و جزء برگهاي گياه بشود و ماري از كنارش بگذرد و از آن بوته استفاده بكند بعد بشود نطفه، همين چوب بعد از دو قرن ميشود يك مار اين طور نيست كه حالا چوب بشود مار محال باشد كه اما دو دو تا بخواهد بشود پنج تا محال است معجزه براي محال عادي است نه محال عقلي براي خرق عادت است بنابراين قرآن ادعا نفرمود كه يك مجسمهاي ساخته شد به او روح داده شد تا گفته بشود اين طفره است بلكه فرمود اصل انسان از «طين لازب» است اين يك نسلش از ماء مهين است اين دو نسل را با حفظ تطورات بيان كرده در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين نسل انسان را كه از نطفه بود قدم به قدم مشخص كرد آيه سيزده و چارده سوره مباركه «مؤمنون» اين است ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ﴾ اين براي اصل انسان ﴿ثمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ﴾ براي نسل انسان ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ كه اين خلق آخر باعث ميشود كه بگويند ﴿فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ خب نسلش با حفظ اين مراحل است طفره نيست كه يك اسكلتي باشد و در آن روح بدمد بلكه همه مراحل را گذرانده يا يك جرمي باشد در آن روح بدمند فليكن اصلش هم كذلك اين طور نيست طفره باشد غرض آن است كه اين طفره براي بدن است نه براي روح روح يك موجود مجرد است اين يك بخواهد به يك موجودي تعلق بگيرد او بايد لايق دريافت اين روح باشد دو لياقتش هم به اين است كه مراحل كمالات قبلي را پشت سر بگذارد اين سه طي كردن مراحل دو گونه است يا علي العاده است كه خب سير طبيعي خودش را دارد يا علي خرق العاده است ميشود طي زمان طي مكان و ميشود كرامت و ميشود معجزه و مانند آن خب.
پرسش: در غير و در انسان هر دو ذات يك نوع روح دميده شده؟
پاسخ: نه ديگر درجاتشان فرق ميكند روحي نباتي با روح حيواني با روح انساني خب خيلي فرق ميكنند ديگر آنها را ذات اقدس الهي نفخ آنها را به خود اسناد نداده است كه من نفخ كردم حالا ﴿بِإِذْنِي﴾[11] حرف ديگر است در جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) ولي درباره آنها نفخ را به خود اسناد نداد درباره انسان است كه بر اساس شرافت نفخ را اسناد داده است.
پرسش: ببخشيد حاج آقا حيوانات اوليه و گياهان را به چه صورتي است؟
پاسخ: آنها را قرآن كريم مطرح نفرمود چه اينكه انسانهاي اولين را هم قرآن كريم مطرح نفرمود آن انسانهاي اولي همان طوري كه فخررازي از كتب شيعه نقل كرد البته مروحم آقا علي حكيم و ديگران هم نقل ميكنند در كتابهايشان، فخررازي از كتب شيعه نقل كرده است كه وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) فرمود قبل از آدم الف الف آدم بوده است او اكثر يك ميليون آدم آمد و رفت نه يك ميليون فرد يك ميليون آدم هر دورهاي حالا ده هزار سال صدهزار سال صد ميليون سال ما كه نميدانيم الآن هم روشن نيست كه اين دوره چقدر طول ميكشد كه گرچه ما هر لحظه موظف به ظهوريم و منتظر فرج اما چه وقتي تا چه زماني كه باذن خداي سبحان است اين نسل كنوني تا چه زماني روي زمين است كه معلوم نيست تا ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[12] فرا برسد ولي نسلهاي قبلي حالا يا ده سال بود يا ده ميليون سال بود يا ده ميليارد سال بود ما كه نميدانيم الف الف آدم فرمود آمدند و گذشتند اگر يك وقتي دايناسورها فسيلها علائم جمجمهها ما قبل تاريخها كشف بشود هيچ كدام از اينها به عنوان معارضه علم و دين مطرح نيست كه حالا دين آمده گفته باشد تاريخ انسان مثلاً چند هزار سال است و اينها چند ميليون سال كشف كردند اين نسل كنوني فرزندان آدم و حوا (سلام الله عليهما) هستند بلاريب و وجود وجود مبارك آدم و حوا (سلام الله عليه) هم از تراب خلق شدند بلاريبٍ فرزند كسي نيستند پدر و مادري نداشتند اما حالا آن انسانهاي قبلي چگونه خلق شدند از چه خلق شدند يحتمل نظير همين انسان باشند يحتمل كه از سنخ ديگر باشند خب اين را كه نقل ميكند از اينجا معلوم شود كه قرآن كتاب گياهشناسي انسانشناسي زيستشناسي هواشناسي نيست به يك معنا هست به يك معنا مثل اينكه قرآن كتاب فقه نيست كتاب اصول نيست به يك معنا هست به يك معنا وقتي ميگوييم قرآن كتاب اصول نيست يعني نظير كفايه و اصول رسائل مرحوم شيخ انصاري (رضوان الله عليهما) نيست كه اصل مسئله را طرح بكند آراي قدما را طرح بكند متأخرين و متقدمين را طرح بكند اقدمين را طرح بكند متأخرين را طرح بكند متأخر و متقدم را طرح بكند تضارب آراي را بيان بكند ادله اقوال نقل بكند جمعبندي بكند كه بشود كتاب اصول اين طور نيست اما آيه نفر دارد آيه نبأ دارد آيه انذار دارد ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[13] اينها قانون اساسي است چون خود قرآن يك قانون اساسي است براي جهانبيني الهي اين خطوط كلي را دارد بعد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[14] كه ائمه فرمودند مخصوصاً وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) در آن كتاب شريف توحيد صدوق در آن باب ذكر مجلس الرضا (عليه السلام) با سليمان مروزي يا عمران صابي آنجا بعد از تبيين بعضي از معارف توحيدي ميفرمايد: «فاعقل ذلك و ابن عليه ما علمت صواباً»[15] كه انشاءالله آن حديث نوراني را يك روز بايد بخوانيم فرمود آن را خوب تعقل بكن يك اين را اصل قرار بده دو فروعي را كه ارتباط عميق با اين اصل دارند و ثواباند نه خطا بر اين اصل مبتني بكن و از اين اصل استخراج بكن سه «فاعقل ذلك و أبن عليه ما علمت صواباً» به اين معنا قرآن زيستشناسي است انسانشناسي است علم فيزيك است علم شيمي است همان طوري كه علم اصول است علم فقه است علم فقه به آن معنايي كه جواهر و مكاسب است بله آنطور نيست موضوع را طرح بكند صورت مسئله بدهد آراي قدما و متأخرين طرح بكند اختلاف آنها را طرح بكنند ادله طرفين طرح بكند اينچنين نيست اما قانون اساسي دارد ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ﴾[16] اگر آب نداشتيد ﴿فَتَيَمَّمُوا﴾ خداي سبحان ﴿يريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[17] اين ميشود اصل. اين اصل است آن فروع از آن استنباط ميشود كار قانون اساسي هم همين است اگر آيه نبأ است منشأ تفكر اصولي است اگر آيه نفر است منشأ تفكر اصولي است اگر آيه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[18] است كه دليل برائت نقلي است منشأ تفكر اصولي است اگر آيه اقامه صلات است تجانس طهارت است طهارت وضو و غسل است بدل از وضو و غسل به نام تيم طهارت ترابيه است اينها را مطرح كرده همان طوري كه قرآن اصول را مطرح كرده و. فقه را مطرح كرده ما بايد توقع داشته باشيم همان طور فيزيك و شيمي و كيهانشناسي را مطرح بكند خب البته به مراتب پيشتر و بيشتر مطرح كرده است جريان انسانشناسي را آنطوري كه مطرح كرده فقه و اصول را كه مطرح نكرده آنطوري كه جريان خلقت آسمانها را مطرح كرده كه آنطور اصول را مطرح نكرده كه آنطور كه جريان گياهان و دو شاخه بودن و دو خوشه بودن و معروشه و غير معروشه و ﴿صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ﴾[19] را مطرح كرده كه اصول را مطرح نكرده كه اما فرمود: «فاعقل ذلك و أبنِ عليه ما علمت صواباً»[20] اگر انشاءالله آن حديث نوراني امام رضا (سلام الله عليه) خوانده بشود معلوم ميشود كه بيان كردن قانون اساسي و دستور تفريع و استخراج فروع از اصول باعث ميشود كه آن ريشه در قرآن كريمشناسايي بشود و اين علم به قرآن كريم اسناد پيدا كند و اين فهم هم حجت خداست يعني هم در جريان حكمت نظري كه از بود و نبود عالم خبر ميدهند اين حجت است يعني كاشف كه اين حجت كاملاً از حجت حكمت عملي جداست اگر در حكمت عملي يعني بايد و نبايد كه اخلاق فقه حقوق در اين محدودهاند حجت يعني «ما يحتج به العبد علي المولي والمولي علي العبد» اين حجتي كه در اصول مطرح است به معناي كشف واقع نيست كه در منطق و فلسفه مطرح است آن براي حكمت نظري است اين براي حكمت عملي است خب اصل عملي اصل عملي را گفتند اصل عملي براي رفع حيرت عند العمل است اين هيچ از واقع حكايت نميكند هيچ يعني هيچ اما حجت است يعني ذات مقدس رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف ذات اقدس الهي سبحانه تعالي اين دستور را به ماها دادند كه اگر شما يقين نداشتيد طمأنينه هم نداشتيد شك كرديد حالت سابقه دارد استصحاب بكنيد ندارد برائت جاري كنيد اصالة الحل جاري كنيد اصالة الاباحة جاري كنيد و مانند آن اين اصول عمليه را كه گفتند اصول عمليه براي رفع حيرت مكلف عند العمل و لاغير از اصل حل و از مسئله برائت هيچ چيز ساخته نيست اين حجت شرعي است به همين معنا نه اينكه حجت است يعني از واقع حكايت ميكند چون كه اماره نيست اگر علم يا علمي بود ظاهر آيه بود ظاهر روايات معتبر بود خب اماره است بنابراين حجت در باب اخلاق، فقه، حقوق، اصول به يك معناست حجت در حكمت و كلام و رياضيات و جهانبينيهاي توحيدي به معناي ديگر به هر دو معنا هم در قرآن كريم آمده چه اينكه عقل هم به هر دو معني در قرآن كريم آمده كه حالا بايد به مناسبتهايي بايد مطرح بشود ولي ذات اقدس الهي به همين معنا به همان اندازه كه اصول را راهنمايي كرد با چند آيه انسانشناسي را گياهشناسي را آسمانشناسي را صحرا و درياشناسي را بيش از آن مقدار بيان كرده پس به اين معنا قرآن نه كتاب اصول است نه كتاب فقه هم كتاب اصول است هم كتاب فقه از دو منظر به همان معنا قرآن نه زيستشناسي است و زيستشناسي است از دو منظر اگر جريان قانون اساسي است و كار قانون اساسي بيان اصول كلي است اين كتاب الهي اين سمت را دارد غرض آن است كه طفره به طبيعت به بدن برميگردد و هيچ طفرهاي نيست همان طوري كه در جريان بدن در نسل انسان اين مراحل را ذكر فرمود اصل انسان هم ممكن است اينچنين بوده و حالا بايد جستجو كرد شايد در بعضي از موارد شواهدي هم پيدا بشود.
خب فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ در جريان حجت خدا كه در حكمت نظري است مربوط به جهانبيني توحيدي و الهي است سوره مباركه «انعام» آيه 75 به بعد دارد ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آنگاه محصول رؤيت ملكوت حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) را بازگو ميكند كه ﴿فَلَمَّا رَأي القَمَرَ﴾ كه ﴿قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ و مراحل پشت سرهم را كه ذكر ميكند تا به اينجا ميرسد ميفرمايد كه آيه 83 همان سوره مباركه «انعام» ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾ اين حجت فلسفه منطقي است يعني خدايي هست ربي هست اين در باب اثبات اين آفلها اين شمس و قمرها رب نيستند مربوب نيستند اينها مربوط به حكمت و كلام است كه حجت منطقي است يعني كشف از واقع ميكند ميتوان به وسيله او با خصم احتجاج كرد چه اينكه در بخشهاي ديگري كه آنها احتجاج ميكردند حجت ميآوردند ميگفتند اگر دين حق است چرا گذشتگان ما زنده نميشوند اينها يا به تقليد بسنده ميكردند يا به مظنه قرآن كه فرمود تقليد اصلاً راه نيست مظنه هم كه كشف از واقع نميكند ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً﴾[21] لذا فرمود كه حجتهايي كه آنها ذكر كردند حجج آنها داحض است يعني باطل است ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم﴾[22] سوره مباركه «شوري» آيه شانزده اين است ﴿وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ اين حجت فقه اصولي و اخلاقي نيست اين حجت كلامي و فلسفي است يعني حجت حكمت نظري است كه مربوط به بود و نبود عالم است نه بايد و نبايد چه چيزي در عالم است چه چيزي در عالم نيست آنها ميگفتند _معاذالله_ معادي نيست وگرنه خب آباي ما كه مرده بودند زنده ميشدند خيال ميكردند معاد برگشت اين مردهها از قبرستان به دنيا است فرمودند كه اينها هجرت ميكنند خود دنيا تبديل به آخرت ميشود شما توقع نداشته باشيد معاد به معناي حيات پس از مرگ يعني رجوع مردهها از قبرستان به كوي و برزن بلكه همه اين افراد مسافرند «تنتقلون من دار الي دار»[23] اما آن حجتي كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش قبلاً گذشت اين ضمن اينكه ميتواند حجت حكمي و كلامي باشد حجت فقهي و اصولي هم هست در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 165 اين است فرمود ما انبياء را فرستاديم با تبشير و انذار ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ درباره وحي يك احتجاجي خداي سبحان ميكند كه شما الاّ و لابد محتاج به فرستاده هستيد اين حجت فلسفي و كلامي است اما در اين بخش يعني 165 سورهٴ مباركهٴ «نساء» ميفرمايد ما انبياء فرستاديم براي اينكه در صحنه قيامت كه روز محاسبه و ارزيابي عقايد و اعمال است آنها بر خدا حجت نداشته باشند نگويند خدايا تو كه ميدانستي انسان با مرگ از بين نميرود مهاجرت ميكند از عالمي به عالم ديگر و معاد را ميدانستي راه را ميدانستي ما نه از معاد باخبر بوديم نه از راه باخبر بوديم نه ميدانستيم كجا ميرويم نه راه را بلد بوديم نه ميدانستيم آنجا چه خبر است نه ميدانستيم براي آنجا چه چيزي بايد فراهم كرد خب تو ميخواستي يك راهنما بفرستي فرمود ما انبياء فرستاديم كه اينها در قيامت عليه ما حجت نداشته باشند ﴿ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ چون اين ﴿بَعْدَ﴾ گرچه ظرف است و ظرف مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد مفهوم دارد يعني قبل از رسل قبل از ارسال رسل اينها ميتوانستند احتجاج كنند در معاد اما با فرستادن انبياء اينها حجتي ندارند اين همان حجت اصولي است كه «به يحتج العبد علي المولي والمولي علي العبد» اما آنهايي كه ميگفتند معادي نيست _معاذالله_ براي اينكه اگر بود مردهها زنده ميشدند اينها يا وحي و نبوتي نيست براي اينكه اگر وحي و نبوتي بود بايد فرشتهها ميآمدند فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم﴾[24] يعني باطلةٌ دحض يعني بطلان آن حجت فلسفي و كلامي است كه مربوط به وحي و نبوت و امثال ذلك است اين حجت فقهي و اصولي است كه به «يحتج العبد علي المولي» همه بخشها را قرآن كريم مطرح فرمود هم از يك نظر ميتواند كتاب حكمت و كلام باشد هم از يك نظر ميتواند كتاب اصول باشد و هم از نظر ديگر نه حكمت و كلام است نه فقه و اصول چه اينكه علوم ديگر هم نيست خب اينكه فرمود ما انسان را آفريديم در كنارش جن را هم ذكر ميكند آفرينش جن و نقل خلقت جن در برابر انسان در بسياري از موارد براي آن است كه به انسان هشدار بدهد كه اين يك بيماري است براي شما دشمن است براي شما در برابر شماست اگر كاري با او نداشته باشيد يك مقداري مقاومت كنيد او از شما طرد ميشود مزاحم شما نيست آنها هم مسلمان دارند هم كافر ولي آنها درصدد محاربهاند اگر شما يك قدري مقاومت كنيد آنها نااميد ميشوند از شما برميگردند خب هميشه اين را نقل ميكند براي اينكه بايد بگويد شما چه دشمن داريد همان طوري كه دشمن دروني را بازگو ميكند «أعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك»[25] هواي شما، هوس شما، خيال شما، وهم شما پايند شماست يك علمي فراهم بكنيد كه شما را ببرد نه علمي كه شما او را ببريد علمي كه شما بخواهيد او را ببريد هميشه بار زايدي بر دوشتان است هميشه بايد به آن سواري بدهيد اينكه گفت «علمهاي اهل دل حمالشان» اما علمهاي ديگران احمالشان همين است ما ميخواهيم سواري بدهيم يا سواري بگيريم گفتند يك درس و بحثي داشته باشيد كه به شما سواري بدهد نه درس و بحثي بخوانيد كه از شما سواري بگيرد آن درس و بحثي كه انسان به دنبال نام و نان است دارد به او سواري ميدهد منتهي حالا نميفهمد يك وقتي هم سر درميآورد يك وقتي است كه نه بار ديگر پران بشود از ملك غران بشود تقرب بيشتري پيدا بكند از علم سواري ميگيرد نه به علم سواري ميدهد اين بيان لطيف از همان سورهٴ مباركهٴ «جمعه» استفاده شد كه ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارًا﴾[26] اينكه گفته شد «علمهاي اهل دل حمالشان» يعني آن علم اينها را حمل ميكند اما علم ديگران احمال است نه حمال باري بر دوش ديگران است بنابراين فرمود كه هوا و هوستان را مواظب باشيد خيال و مظنهتان مواظب باشيد مكرر به من برخورد نكنيد همهاش مكرر من توقع داشتم اين طور بشود نكنيد مكرر چرا آنطور نشد نكنيد خودتان را يك بندهاي از بندگان خدا بدانيد و بسپاريد به دست او اين براي دشمنان درون درباره دشمنان بيرون هم فرمود جني هست شيطاني هست آنها مسلماناند كافرند و مرتب در كميناند اين را هم بارها ذكر فرمود بخش خاصي از خلقت جن و انس در كنار هم زمينه جريان سجده بر فرشتهها و اينهاست بنابراين در بسياري از موارد كه سخن از جن و امثال جن است آنجا كاري راجع به خلقت فرشتهها و مأموريت فرشتهها براي سجده ندارد اما خب گاهي هم اينچنين است در چند مورد قرآن كريم وقتي سخن از فرشتهها و انس و جن مطرح ميكند جريان اينكه فرشتهها مأمور شدند نسبت به مقام شامخ انسانيت سجده بكنند و آنها كردند و جن نكرد شيطان كه جن بود نكرد آنجا را ذكر ميكنند سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم از همين قبيل است فرمود كه ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ٭ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾ همان طوري كه در جريان بدنِ انسان تراب بود و طين بود و ﴿طِينٍ لاَّزِبٍ﴾ بود و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ بود و ﴿صَلْصالٍ﴾ بود و ﴿صَلْصَالٍ كَالفَخَّارِ﴾ بود ممكن است در جريان خلقت بدن جن از نار هم ممكن باشد از نار هواي داغ از سموم نه نار سموم، ﴿نارِ السَّمُومِ﴾ السموم يعني آن باد سوزان گرمي كه مهلك است از او شعله برميخيزد از شعله آن باد شيطان را آفريد خب همان طوري كه آب نسبت به انسان مهلك است ولي حيوانات فراواني در آب زندگي ميكنند آتش هم نسبت به انسان مهلك است حيوانات فراواني هم ممكن است در آتش زندگي بكنند حتي گفتند ممكن است يك موجوداتي در شمس زندگي بكنند با آن حرارت ميلياردياش معلوم نيست در آنجا حياتي نباشد هنوز هيچ چيزي كشف نشده حيواناتي نباشند ذرات ريزي نباشند ذات اقدس الهي همان طوري كه در آن آبي كه براي انسان مهلك است حيوانات فراوان آبزي دارد در آتش هم ممكن است ذرات ريز نارزي داشته باشد و هكذا فرمود كه ما بدن او را از اينجا خلق كرديم البته حالا تطوراتش چيست شايد براي آنها گفته باشند چون آنها مسئولاند بيايند حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور ولي عصرشان و امام زمانشان (عليهم الصلاة و عليهم السلام) معارف را ياد بگيرند از آنها ميپرسند اين هيچ استعبادي ندارد كه آنها هم فهميده باشند كه تطورات خلقت بدنشان چيست يك، كيفيت تعلق روح به بدنشان چگونه بود دو اينها را ممكن است سؤال كرده باشند و فهميده باشند ولي بالأخره جان و جن آيا يك جنساند يا تفاوت دارند در قرآن كريم گاهي جان ميگويد كه راجع به ابليس است گاهي جن ميگويد كه مطلق است شايد اينها را بتوان اينها را به يك نوع برگرداند اين يك مطلب و اين كلمه و اين واژه كه از جيم و نون تركيب شده است از دير زمان ميگفتند گوشهاي از فرمايشات ادباي گذشته در الميزان هم آمده است كه اين ماده جيم و نون با مستور بودن و ستر و غطا هماهنگ است اگر گفتند جنين چون مستور است اگر گفتند مجنون چون مستور است اگر سفر را گفتند مجَنَّه چون باعث ستر است اين ماده جيم و نون كه در جنين و جن و مجنون و جنه و جنت هم به باغي ميگويند كه زمينش مستور از درختها است براي اين است كه اين با حروف يك جهت مشتركي دارند خب حالا اين نكته ادبي بود كه از دير زمان معروف بود در الميزان هم آمده اگر جن از نار سموم خلق شده است معنايش اين نيست كه يك دست خالص از آتش خلق شده همان طوري كه انسان كه از تراب است آب هم ضميمه تراب شده، شده طين هوا در آن دخيل است نار در آن دخيل است عناصر ديگر در آن دخيلاند آن روز اگر چهار عنصر بود الآن عنصرهاي فراواني كشف شده است آنها دخيلاند تا بدن انسان پيدا بشود در جريان آفرينش جن هم همين طور است اسرار فراواني را آنها دارند بعضي از آنها كه دين حضرت موساي كليم را داشتند وقتي قرآن را شنيدند به يكديگر ميگفتند: ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾[27] معلوم ميشود كه اينها به تورات موساي كليم باور داشتند و مانند آن فراوان بودند و قرآن كريم آنها را هم مثل انسان دعوت كرده نسبت به آنها هم تحدي كرده كه ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[28] كذا و كذا حالا اين نسبت به آفرينش آنها بالاجماع اما حالا جريان سجده مطرح ميشود.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.
[2] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 11.
[3] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 14.
[4] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[5] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 8.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[7] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 49.
[10] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[12] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[14] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[15] ـ توحيدصدوق، ص432.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 175.
[18] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[19] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 4.
[20] ـ توحيدصدوق، ص432.
[21] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[22] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 16.
[23] ـ بحارالانوار، ج37، ص146.
[24] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 16.
[25] ـ بحارالانوار، ج67، ص64.
[26] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[27] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 30.
[28] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.