اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16) وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ (۱۷) اِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18)﴾
فرمود اينها در اثر لجاجت به حدي رسيدند كه اگر ما درهاي آسمان را باز كنيم به روي اينها و اينها روزانه مرتب رفت آمد بكنند يكي از دو حرف را ميزنند يا هر دو را در دو مقطع ميگويند يا دو گروه ميشوند گروهي اين و گروهي آن ميگويند يا ميگويند كه ما نرفتيم اين چشمبندي است واقع نشده يا اگر قبول بكنند كه واقع شده ميگويند اين سحر است يا ميگويند در خارج واقع نشده ما اينچنين در اثر تردستي چشمبند ميبينيم يا اگر هم واقع شده است ما را بردند سحر كردند معجزهاي در كار نيست ﴿فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ ٭ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا﴾ در صورتي كه اصل رفتن را انكار بكنند وقتي ميگويند چشمبندي شده يعني واقع نشده در اثر تردستي آن چشمبند ما اينچنين ميبينيم اين فقط در محدوده حس ماست نه محدوده خارج اگر نه واقع شده باشد قبول كردند كه واقع شده اينها به آسمان رفتند روزانه رفتند ميگويند ما را سحر كردند چه به صورت چشمبندي باشد چه به صورت سحر هر دو باطل است. اما جريان اينكه سحر چيست؟ در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت سحر فن است علم است از علوم غريبه است يعني موضوعي دارد محمولي دارد مبادي دارد مبنائي دارد مسائلي دارد و راه فكري دارد و درسخواندني است و يادگرفتني است منتها حرام است اما اعجاز به كرامت روح وابسته است راه فكري ندارد ممكن نيست كسي درس بخواند صاحب معجزه بشود چگونه هست چه ميگويد چه نميگويد اين چنين نيست اگر به قداست روح رسيد نظير عيساي مسيح(سلام الله عليه) همين كه فرمود: «قم باذن الله» اين مرده زنده ميشود اين چگونه ندارد اين مربوط به روح طيب و طاهر است اين راه فكري ندارد راه مدرسه نيست راه درس و بحث نيست معجزه يك سنخ است علوم غريبه سنخ ديگر اينكه گفته شد «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» براي اينكه اينها واقعاً دو سنخاند علوم غريبه همهشان يك سنخاند، علماند موضوع دارند محمول دارند مبدأ دارند منبع دارند مبنا دارند راه مدرسه دارند معلم دارند و شاگرد دارند و راه ياد گرفتنش هست منتها محرم است ولي كرامت و معجزه راه فكري ندارد راه درس و بحث نيست كه اين محمول براي آن موضوع است آن موضوع براي آن محمول است اين مربوط به طهارت است و قداست روح. فرق بين سحر و معجزه به عهده كارشناسان فني است لذا يك عده بايد از علوم كلامي فلسفي كاملاً آشنا باشند كه ديگران به اينها مراجعه كنند براي افراد عادي تشخيص اينكه اين سحر است يا معجزه آسان نيست لذا زود هم به دام ميافتند وجود يك عده فرهيختهٴ خردمند كه بدانند سحر چيست و معجزه چيست در جامعه ضروري و لازم است كه ديگران به اين افراد خردمند مراجعه كنند مرجع تشخيصشان در سحر و معجزه اينها باشد و ديگران بپذيرند چون همه مردم بخواهند فرق بين سحر و معجزه را به عهده بگيرند كه مقدور نيست در هر رشته تخصصي اينطور است در جريان ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَيٰ قُلُوبِهِمْ﴾[1] هم در بحثهاي اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً گذشت اين سؤالها يا شبههها يا اشكالهايي كه مطرح ميشود آنچه كه قبلاً بحث شده است ديگر تكرار نميشود يكي از مسائلي كه اينجا مطرح شد اين است كه عقل چيست؟ فرقش با بناي عقلا چيست و هر عقلي حجت است يا نه؟ اگر عقل حجت باشد آن وقت با مرجعيت چه كار بايد كرد؟ با ولايت فقيه چكار بايد كرد؟ با متخصصان احكام فقهي چكار بايد كرد؟ مانند آن. اين را بايد كه عنايت كرد اولاً عقل غير از بناي عقلاست عقل از سنخ علم است معناي عقلا از سنخ فعل آن برهان عقلي را ميگويند مطابق عقل روشي كه ديگران انجام ميدهند ميشود بناي عقلا اين فرق جوهري دليل عقلي با بناي عقلاست
مطلب دوم اين است كه دليل عقلي حجيتش با خودش است اگر وهم و خيال و قياس و اينهاست كه حجت نيست اگر برهان است كه حجيت را به همراه خود دارد ولي بناي عقلا حجت نيست بناي عقلا اگر به امضاي معصوم(عليه السلام) رسيده است بله حجت است وگرنه صرف كاري است كه مردم انجام ميدهند وقتي توده مردم يك كاري را انجام دادند از آن جهت كه معصوم نيستند فعل آنها حجت نيست تنها فعل معصوم و قول معصوم و تقرير معصوم(عليه السلام) حجت است پس بناي عقلا اگر به امضاي معصوم(عليه السلام) برسد حجت ميشود وگرنه حجت نيست ولي دليل عقلي خودش حجت است پس فرق اول اين است كه يكي از سنخ علم است ديگري از سنخ عمل فرق دوم آن است كه دليل عقلي خودش حجت است و بناي عقلا تا به امضا نرسد حجت نيست
مطلب بعدي آن است كه منظور از حجيت عقل همان است كه در اصول و فقه قابل قبول است در اصول علماي اصول ميفرمايند كه اين برائت عقلي است و آن برائت نقلي است قبح عقاب بلا بيان يا مثلاً اينكه اشتغال يقيني برائت يقيني ميخواهد يكي فتوا به احتياط ميدهد يكي فتوا به برائت ميدهد اين حكم عقل است ديگر عقلي كه حجت است همان است كه در اصول فقه متلقي به قبول است و از آنجا هم به فقه سرايت كرده در مسائل فراواني از فقه ميگويند و يدل عليه ادلة الاربعة العقل و الكتبا و السنة و الاجماع كه دليل عقلي يكي از حجج شرعي است در برابر دليل نقلي اين است
مطلب ديگر اينكه عقل كه اجتهاد ميكند اين سه قسم فرض دارد كه يك قسمش بين الرشد است يك قسمش بين الغي است قسم سومش است كه محل بحث است كه آن هم بين الرشد است آن كه بين الرشد است اجتهاد در نص يعني روايتي كه وارد شده است اين مجتهدانه فقيهانه از اين روايت مطالب فراواني در ميآورد ميبينيد شما الان بارها به عرضتان رسيد الان شايد روزي ده هزار نفر طلبه فاضل درباره همين پنج شش خط بحث ميكنند يكي لا تنقض اليقين بالشك»[2] است كه وسائل استصحاب را دارد يكي «رفع ... و ما لا يعلمون»[3] است كه جريان برائت را به عهده دارد يكي هم قائده مثلاً تجاوز است يا قاعده فراغ است يا بعضي از قواعد ديگر همين هفت هشت خط روزانه غذاي فكري ده هزار طلبه فاضل را به عهده دارد اينها روي اجتهادات عقلي است ديگر وگرنه با ده خط ده هزار نفر را چند سال آدم بخواهد اداره كند كه آسان نيست كه اين اجتهاد در نص است اين همان است كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[4] ما قواعد كلي اصول كلي خطوط كلي را بيان ميكنيم شما استنباط كنيد، استظهار كنيد، اجتهاد كنيد فروع را از اين اصول خارج كنيد و استخراج كنيد اين اجتهاد در نص است كه بيّن الرشد است چيز خوبي هم است. اما اجتهاد در قبال نص بيّن الغي است يعني يك نصي وارد شده كه متعه نكاح حلال است متعه حج واجب است يك كسي بگويد كه «متعتان كانتا كذا و انا كذا» اين اجتهاد در مقابل نص است كه بيّن الغي است و محرّم قسمت سوم اجتهاد در مالا نص فيه است كه ما اين كشور را چگونه اداره بكنيم روي مسائل صنعتي اداره بكنيم روي مسائل كشاورزي اداره بكنيم تلفيقي از صنعت و كشاورزي باشد اگر بخواهيم اين كشور را روي صنعت اداره كنيم چه صنعتي باشد روي كشاورزي بكنيم چه نوع كشاورزي باشد آبها را چگونه مهار كنيم سدها را چگونه تنظيم بكنيم سد خاكي ببنديم سد بتوني ببنديم اينها ما لا نص فيه است اجتهاد در اينها هم اگر قربةً الي الله باشد عبادت است عمل اينها هم اگر قربةً الي الله باشد عبادت است روايات فراواني دارد بر اينكه شما بكوشيد روي پاي خودتان بايستيد وقتي قرآن كريم جامعه اسلامي را تنظير ميكند تشبيه ميكند تعبير ميكند ميفرمايد ما در تورات گفتيم در انجيل گفتيم نه تنها در تورات و انجيل نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سيره او و سنت او را بازگو كرديم بلكه همراهان پيغمبر هم در تورات و انجيل مشخص كرديم كه اينها چه مردمياند فرمود مثلشان در تورات ﴿مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَويٰ عَليٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ﴾[5] ما اين را در كتابهاي پيشينيان گفتيم در تورات و انجيل گفتيم كه پيروان پيغمبر، امت اسلامي مثل يك خوشهاياند كه روي پاي خودشان ايستادهاند بالا آمدند ميبينيد اين خوشهها مخصوصاً اين نيها اينها براي اينكه يكسره بالا نروند و نشكنند و باد اينها را از بين نبرد هر از چند گاهي به هر چند سانتي كه رسيدند كمرشان را محكم ميبندند اين گرههايي كه ني دارد خوشه دارد براي همين جهت است كه باد اينها را نيندازد اينها كسانياند كه ﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ جوانهاش را استخراج كرده ﴿فَآزَرَهُ﴾ وزير گرفته «آزر» يعني وزير گفته وزير يعني كسي كه بار سنگين روي دوشش است «وزر» يعني آن بار سنگين اين خوشهها اين شاخهها اين نيها در هر چند قدمي فوراً يك گره محكم به كمرشان ميبندند و كمربندي درست ميكنند محكم كه نيفتند اين ﴿فَآزَرَهُ﴾ است وزير گرفته روي پاي خودش ميخواهد بايستد كه نميخواهد هر بادي اين را اين طرف آن طرف بكند ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ غليظ شد ستبر شد ﴿فَاسْتَوَيٰ عَلَيٰ سُوقِهِ﴾ روي پاي خودش ايستاده اينچنين نيست كه ما نفت بفروشيم گندم بخريم بهشتي هستيم فرمود وقتي بهشتي هستي كه خودت نفت داشته باشي خودت گندم داشته باشي خودت نان داشته باشي ﴿فَاسْتَوَيٰ عَلَيٰ سُوقِهِ﴾ روي پاي خودت بايست فرمود مسلمان يعني اين. ما در تورات گفتيم اين است در انجيل گفتيم اين است در سابق اسلام را معرفي كرديم يك ملت مفتخور كه چشمش به اين و آن باشد كه بهشت راهش نميدهند كه بنابراين اگر كسي روي ساق خودش بايستد خودكفا است اين ملت قرآني است اين ملت مسلمان است خب اينها را عقل بايد بررسي كند ديگر ما چطور ساقه ببنديم چطور اين آبها را مهار كنيم كه آبرفت نداشته باشد كجا سد ببنديم اينها اجتهاد است اينها ديني است منتها توسلي است اگر كسي انجام داد قصد قربت نكرد جهنم نميرود اما بهشت رفتنش مربوط به اين است كه قصد قربت بكند ديگر چون توسلي است اگر نكند جهنم ميرود بكند درجات بهشت وقتي به روي او باز است كه قصد قربت داشته باشد چون توسليات اينطور است ديگر همهاش همينطور است الآن كشور را به همين دارد اداره ميشود شما ببينيد امام(رضوان الله تعالي عليه) كه مجمع تشخيص مصلحت تشكيل داد براي همين است كه بازوي ولايت فقيه باشد بالأخره غالب متخصصان در رشتههاي گوناگون در مجمع تشخيص مصلحت هستند در هر رشته چه ارتشي و سپاهي چه كارهاي اقتصادي چه كارهاي جنگي چه كارهاي سياسي چه كارهاي حقوقي چه كارهاي تجاري امام(رضوان الله عليه) دستور داد اين باشد الآن هم ادامه دارد كه اينها بازوي ولايت فقيهاند كار را با اين مشورتهاي عقلي دارند انجام ميدهند اينها ما لا نص فيه است آنكه منصوص است شوراي نگهبان عهدهدارش است آن كه ما لا نص فيه است مجمع تشخيص مصلحت به عهده دارد كه اين ميشود اجتهاد سوم اجتهاد در نص كار اصوليهاست و عقل است ميداندار اين كار. اجتهاد در مقابل نص ـ معاذالله ـ اين نكراست اين عقل نيست «تلك النكراء»[6]. اجتهاد در ما لا نص فيه اين محور بحث است اين است كه علوم را اسلامي بكند دانشگاهها را اسلامي بكند متون درسي را اسلامي بكند فيزيك را اسلامي بكند شيمي را اسلامي بكند بعد ميگويد ما اصلاً علم غير اسلامي نداريم براي اينكه جهان خلقت است نه طبيعت عقل هم «مما الهمه الله» است نه رهآورد خود بشر ﴿هُوَ الآوَّلُ وَالآخِرُ﴾[7] را هم به دنباله همه اين مسائل دارد منتها عقل تجريدي از «لا تنقض اليقين ابداً بالشك»[8] مطالب عميق استصحاب ميفهمد عقل تجربي از ﴿جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ يا ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[9] عقل تجربي مطالب فراوان كيهانشناسي و اخترشناسي و سپهرشناسي و اينها را ميفهمد همهاش ميشود اسلامي. بنابراين معيار عقل مشخص است همان عقلي كه در اصول فتوا ميدهد به قبح عقاب بلا بيان آن عقل است نه هر عقلي كسي وهم را عقل خيال بكند چه اينكه هر نقلي هم حجت نيست.
پرسش ... احكام ثانويه فقه چه جايي دارد؟
پاسخ: احكام ثانوي فقه يا به دنباله نصوص اوليه است كه به اجتهاد در نص برميگردد يا اگر ما لا نص فيه باشد به قسم سوم برميگردد احكام ثانوي فقه در حقيقت به احكام اوليه فقه برميگردد ميگردد مثلاً لا ضرر را ما بر چه حاكم بكنيم لا حرج را بر چه حاكم بكنيم بايد آن نصوص اوليه را بدانيم اين ادله حاكم را بدانيم حكومت را بدانيم ورود را بدانيم تخصص را بدانيم تخصيص را بدانيم اينها اجتهاد و عقل در حوزه نص است اما اگر يك چيزي واقعاً نظير همين اداره مملكت كه ما نصي نداريم فوراً نميتوانيم «كل شيء لك حلال»[10] يا «كل شيء كذا و كذا» را جاري بكنيم وقتي ميتوانيم به اين اطلاقات تمسك بكنيم كه كار كارشناسي شده باشد و ضرر نداشته باشد آن وقت تمسك بكنيم وگرنه همان طوري كه تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود آن عام نزد هيچ كسي جايز نيست تمسك به «كل شيء لك حلال» يا «كل شيء كذا و كذا» قبل از كار كارشناسي هم جايز نيست ما هم نميدانيم سدسازي بايد اين آبها را با سد بتوني مهار كرد يا سد خاكي بگوييم چون ما لا نص فيه است «كل شيء لك حلال» هر طوري اگر ميخواهي بكني بكن خير هر طوري بكني مال را حرام ميدهي بيت المال را حرام ميكني كار كارشناسي بايد بشود آيا اينجا جاي سد خاكي است يا بتوني است سد بتوني طولش چقدر است عرضش چقدر است تاجش چقدر است كجا آبرفت دارد كجا آبرفت ندارد؟ اينها دين است فرمود اگر ميخواهيد دين داشته باشيد بايد روي پاي خودت بايستي ميخواهي گدايي زندگي كني ما همچنين ملتي نميخواهيم ﴿فَاسْتَوَيٰ عَلَيٰ سُوقِهِ﴾[11] روي پاي خودت بايد بايستي ما از قرنها پيش هزارها سال پيش شما را اينطور معرفي كرديم ﴿ذلك مثلهم في التوراة﴾ كذا ﴿مثلهم في الانجيل﴾[12] كذا خب بنابراين خود اسلام هم ائمه(عليهم السلام) هم ما را به همين راه ترويج كردند گفتند وقتي ميخواهي كشاورزي كني يك مشت گندم بگير رو به قبله بايستد آيه ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[13] را بخوان و بپاش خيال نكن خودت كشاورزي خب اين ميشود عبادت به اندازه خودت تلاش و كوشش بكن و جامعه را نجات بده اين دو بيان از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه انسان بايد تلاش در توليد و قناعت در مصرف هم دنياي او راحت است هم آخرت او راحت است اين كه ميبينيد هر از چند گاهي پي در پي فشار ميآورند و محاصره اقتصادي و محاصره اقتصادي براي همين است ديگر خب انسان وقتي كه نتواند رشد علمي داشته باشد نتواند فنآوري داشته باشد نتواند دانشگاه را تأمين كند خب بردهاي بيش نيست هر از چند گاهي مكرر ميگويند ما شما را محاصره اقتصادي ميكنيم فلان قطعه را نميدهيم الآن نود درصد اين روغنها و اينها را بالأخره يك هشتاد درصد يا رقم بالايي را جامعه ما نيازمند است از كشور ديگر بياورد برنج را هم دارد ميآورد اين محاصره اقتصادي حربهاي است به دست آنها ديگر اينكه قرآن فرمود روي پاي خودت بايست يعني اين خب اگر كسي بگويد من قربة الي الله به اين آيه عمل ميكنم ميخواهم روي پاي خودم بايستم از داروسازي گرفته تا كشاورزي تا دامداري تا مسائل ديگر كسي نگويد ما شما را محاصره اقتصادي ميكنيم خب اينها عبادت است اينها كار عقل است منتها آن چهار عنصر را ميخواهد تبديل طبيعت به خلقت افزودن بال «هو الاول» افزودن بال «هو الاخر» و اين يك كسي نگويد من خودم زحمت كشيدم فهميدم اين فهم ما اگر وهم و خيال و قياس و گمان نباشد حجة الله است «مما الهمه الله» است و مبادا كسي خيال كند عقل در برابر وحي است ـ معاذالله ـ اين در بحثهاي قبل گذشت عقل در برابر نقل است و گاهي گفته ميشود وحي معصوم است بله وحي معصوم است اما نه به فقيه و اصولي مربوط است نه به حكيم و متكلم وحي براي آن چهارده نفر است و معصوماند اما ما يعني عالماني كه از كتاب و سنت استفاده ميكنيم ببينيد وضع ما چگونه است البته همين تفسيري كه مأنوس هستيم ميبينيد در يك آيهاي خب اين وحي است ديگر اين ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾[14] است اين عين كلام الله است بلا ريب اما در برداشتها در تفسيرها گاهي دو وجه گاهي پنج وجه گاهي شش وجه گاه ده وجه گاهي نزديك بيست احتمال در يك آيه هست الفاظ قرآن وحي است بلا ريب معنايي كه نزد اهلبيت است وحي است بلا ريب عصمت براي الفاظ قرآن است بلاريب چون تحريف نشده عصمت الفاظ و معاني نزد ائمه(عليهم السلام) است بلاريب اما بهرهاي كه ما ميبريم همان استظهار است ديگر، ظنون است اين گاهي دوتا احتمال در يك آيه هست گاهي ده احتمال آن وقت كسي بگويد وحي معصوم است عقل معزول است وحي معصوم چكار به نقل دارد مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در همين عدة الاصول جلد اول صفحه 356 به بعد، بعد از اينكه جريان حجيت خبر واحد و ادله آيه نفر و آيه نبأ و اينها را بازگو كردند براي اينكه حوزههاي علمي و تفكرات فقهي يك سامان و سامانهاي بپذيرد بالأخره اصول لازم است ديگر يك قواعدي لازم است كه برابر آن قواعد آدم استنباط بكند ايشان ميفرمايد در جلد اول صفحه 356 در عدة الاصول ميفرمايد اين رواياتي كه مربوط به احكام ماست من در دو كتاب خودم يكي استبصار و يكي تهذيب اينها را ذكر كردم كه بيش از پنج هزار حديث است «و ذكرت في اكثرها اختلاف الطايفه في العمل بها» در بسياري از اين روايات گفتم كه اين روايات يكدست نيست با يكديگر اختلاف دارند و منشأ اختلاف فتوا هم همين روايات است يا اختلاف فقه الحديثي همين روايات است «و ذلك اشهر من ان يخفي حتي انك لو تأملت اختلافهم في هذه الاحكام» اگر كتابهاي اينها را بررسي كني كتاب فقهاي ما فقهاي اماميه را بررسي كني در اين احكام «وجدته يزيد علي اختلاف ابي حنيفة و الشافعي و مالك» اختلافي كه بين ابي حنيفه و شافعي و مالك است يك طرف اختلافي كه بين فقهاي اماميه در درونگروهي است طرف ديگر اين بيشتر از آن است خب همه اينها از وحي استفاده ميكنند ديگر «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع احد منهم موالاة صاحبه و لم ينته الي تضليله و تفسيقه و البرائة من مخالفه»[15] فرمود اينها مع ذلك با اينكه در مسائل علمي و فتوا اختلاف دارند برادر هماند هيچ كدام ديگري را به ضلالت و فسق و امثال ذلك متهم نكرده و نميكنند رابطههايشان هم كاملاً دوستانه است هيچ كسي ديگري را طرد نميكند ميگويد من مجتهدم اينطور ميفهمم شما مجتهد هستي اينطور ميفهميد آن آقا هم مجتهد است آنطور ميفهمد فرمود «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع احد منهم موالاة صاحبه» آن تولي و ولايتي كه نسبت به يكديگر دارند ﴿و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض﴾[16] اين را دارند ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[17] را دارند هيچ كدام ديگري را به ضلالت و فسق متهم نميكند برادرانه زندگي ميكنند يك وقت است يك كسي روشمندانه اجتهاد نميكند آن از حوزه فقها بيرون است اما وقتي روشمندانه باشد اين طور است ديگر در نوبت ديروز يا پريروز در همين نماز جمعه به عرضتان رسيد كه چقدر اختلاف است خود مرحوم شيخ طوسي همين شيخ طوسي كه دارد اصحاب اختلاف دارند در استبصار يك طور نظر ميدهد در تهذيب يك طور نظر ميدهد شاگرد ايشان مرحوم ابن ادريس اول فرمود كه شما به ما هم حق حرف بدهيد نگوييد كه همه حرفها را گذشتهها گفتند اينطور نيست چون اقدمين هم قبل از قدما بودند اگر همه حرفها را اقدمين گفته بودند كه قدما در برابر آنها قيام نميكردند اقدمين يك حرفي دارند قدما يك حرفي دارند ما هم يك حرفي داريم بعد ميفرمايد نه تقدم زماني دليل حقانيت است نه تأخّر زماني دليل بر بطلان است بايد ببينيم حق با كدام قول است و كدام قول مطابق با برهان اين را ذكر ميكند كه بعد ميفرمايد اگر من در برابر استادم شيخنا ابوجعفر مرحوم شيخ طوسي نقدي دارم شما فوراً نگوييد آن حرفهاي استاد شماست بله او استاد ماست ولي اين حرفها هم هست بعد ميفرمايد كه خود استاد ما مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) با خودش مشكل جدي دارد اين در استبصار يك طور فتوا ميدهد در تهذيب يك طور فتوا ميدهد ميگويد من تعجب ميكنم از او خب اين ابن ادريس است شاگرد آن ...؟ اينچنين نيست كه اگر گفته شد وحي معصوم است يعني شيخ مفيد و شيخ صدوق اين رساله تصحيح الاعتقاد شايد نزديك هفتاد هشتاد الي صد مطلب و اعتقاد باشد كه مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله عليه) فرموده بعد مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) زير همه آنها را آب بسته خب حالا شيخ مفيد است و فحل ميدان است و او به خودش اجازه داده نسبت به مرحوم شيخ صدوق يك عبارتهايي را داشته باشد ماها كه مجاز نيستيم ولي منظور اين است كه ايشان به صدوق ميفرمايد تو محدثي تو حرف خودت را بزن تو چه كار به اين حرفها اين در تصحيح الاعتقاداتش است ديگر مرحوم صدوق اعتقاداتنا نوشته عقايد ما اين است اين است اين است در قبر اين است در مبدأ اين است در معاد اين است در روح اين است در سؤال قبر اين است در جريان اين است ايشان زير همه آنها را آب بسته كه اينطور نيست اينطور نيست اينطور نيست طور ديگر است در عين حال خودش هم كمال ارادت را به شيخ صدوق دارد ما هم هر دوي اينها را تالي تلو ائمه(عليهم السلام) ميدانيم اين چنين نيست كه اگر گفتند وحي معصوم است يعني شيخ مفيد و شيخ صدوق. وحي معصوم است يعني آن چهارده نفر. از آنها بگذري همين است و عقل هم گفته ميشود همين عقلي كه مرحوم شيخ انصاري و آخوند خراساني و ديگران در اصول حجت ميدانند نه عقل هر رهگذر براي حجيت عقل آن قدر شرايطي است كه عهدهدارش منطق است مثل اينكه براي شرايط نقل براي حجيت نقل شرايطي است كه رجال و درايه عهدهدار اوست ديگر اين دو فن رجال يك درايه دو كه دو فناند جداي از هماند اينها تازه براي حجيت نقلاند خب بنابراين اينچنين نيست كه اگر گفته شد وحي معصوم است يعني فلسفه و كلام اينها در برابر وحي است ـ معاذالله ـ خير اين علوم در برابر آن نقل است ماييم و نقل، نقل هم الي ما شاءالله اختلاف در او است اين راجع به عصمت و صيانت وحي از يك سو و اين كه اجتهاد پذيري عقل از سوي ديگر فتحصل كه عقل مجاز است اجتهاد بكند در نص يك، اين بيّن الرشد است بخواهد ـ معاذالله ـ در قبال نص اجتهاد بكند بيّن الغي است دو، و در ما لا نص فيه اجتهاد بكند كار او است و باعث اسلامي شدن سياست مملكت است علوم اسلامي است مجمع تشخيص مصلحت كه به فرمان امام تشكيل شده است همين است كه اينها كارهاي فقهي انجام نميدهند كار فقهي را شوراي نگهبان انجام ميدهد كه ميبينيد اين مصوبه مطابق با شرع اسلام هست يا نه كار مجمع تشخيص مصلحت كه اين نيست اين كار تشخيص مصلحت براي آن ما لا نص فيه است يك، و گاهي هم در تزاحم كه دو حكم الآن خود ما هر كدام ما موظفيم مالمان را حفظ بكنيم اسراف حرام است ولي در موقع خطر آن مال اهم را مياندازيم دور يا مال مهم را ما اگر ديديم فرزندمان دارد ميسوزد اول به فكر حفظ فرش هستيم يا به فكر فرزند خب حفظ مال واجب است ديگر تفريط مال حرام است آدم همينطور نگاه كند فرشش بسوزد معصيت كرده همانطوري كه اگر نگاه بكند ببيند بچهاش دارد ميسوزد معصيت كرده هر دو معصيت است اما يكي مهم است يكي اهم چون قدرت بر امتثال هر دو نداريم آن اهم را ميگيريم مهم را رها ميكنيم ما در مسائل شخصي خانوادگي اين طور عمل ميكنيم و اين مشروع هم هست هم معقول است هم منقول مجمع تشخيص مصلحت هم كارش اين است كه بالأخره اين مملكت بخواهد همه احكام را با هم اجرا بكند يك تزاحمي هست خب بالأخره اينجا خانه مردم است مردم هم راه ميخواهند اين ترافيك سنگين اين تصادف سنگين اين اصطحلاك سنگين اين ضعف اعصاب سنگيني اين باعثش همين خانه يا مغازهاي است كه اينجا واقع شده اين بايد تخريب بشود تخريب خانه مردم، مغازه مردم حرام است رعايت كردن مصالح جامعه هم واجب است بالأخره يكي اهم است ديگري مهم اگر آن صاحب مغازه حاضر شد به فروش كه جا براي تزاحم نيست ميفروشد و اينجا تخريب ميشود و خيابان توسعه پيدا ميكند اگر حاضر نشد به فروش نظام چكار بكند؟ كدام اهم است؟ كدام مهم است؟ يك وقت است كه مسجد است حرم است خب خانه مردم را خراب ميكند و توسعه ميدهد و ميخرد كه نميشود حرم را خراب بكند يك وقت است نه يك خانه عادي است يك مغازه عادي است اگر او حاضر به فروش نشد خب اينكه اهم و مهم است ديگر اين كار، كار عقل است در ما لا نص فيه است خطوط كلي را بله نقل فرموده اما با خطوط كلي كه نميشود مملكت اداره كرد كه كجا را خيابان كشي بكنيد كجا يك طرفه باشد كجا تو طرفه باشد مملكت بايد به سمت صنعتي شدن برود يا به سمت كشاورزي برود كشاورزي چطور باشد صنعت چطور باشد اينها كه كلياتش كه جامعه را اداره نميكند مثل يك كلي «رفع ما لا يعلمون» مگر كلي «رفع ... وما لا يعلمون»[18] مشكل فقه را حل ميكند يا يك فحلي مثل شيخ انصاري بخواهد كه بگويد مؤاخذه برداشته بشد حكم تكليفي برداشته شد حكم وضعي برداشته شد اقل و اكثر ارتباطي چيست اقل و اكثر استقلالي چيست اين مبنا را درست بكند بعد در فقه به استناد اين مبنا فتوا بدهد كار مردم را آسان بكند يك كسي بايد باشد كه مشكلات را از همين خطوط كلي استنباط كند «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[19] كه مخصوص مسائل عبادي و فردي نيست اداره مملكت هم همينطور است كه اگر يك كشوري بخواهد ﴿فَاسْتَوَيٰ عَلَيٰ سُوقِهِ﴾[20] روي ساق خودش بايستد روي پاي خودش به پاي خودش بايستد همينطور است پس بنابراين اختلاف هست البته اختلاف روشمند نه اختلاف غير روشمند اينكه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) فرمود كه اينها همهشان دوستانه و برادرانه زندگي ميكردند براي اينكه همهشان فقهاي عدول بودند روشمندانه استدلال ميكردند اين توضيحي درباره عقل اما درباره اينكه بعضي از آيات اگر ـ معاذالله ـ كم بشود چون سؤال يا شبهه اين است كه اين قرآن وقتي كه نازل شده و تدريجاً نازل شد خيلي از صورش بعد آمده خيلي از آياتش بعد آمده خب پس تحدي شده ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[21] با چند تا سوره تحدي شده يا ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[22] با چندتا آيه تحدي شده بقيه كه نيامده پس ميشود به بعض هم تحدي كرد و لو كل نباشد اين اشكال و شبهه پاسخش اين است كه آن سوري كه نيامده يا آياتي كه نيامده نه مورد ادعاي پيغمبر است نه مورد تحدي او كه نميگويد آن آيه است كه هنوز نيامده نه تحدي ميكند به آنها نه آنها را جزء كلام الله ميداند چون نازل نشده اما وقتي كه يك چيزي نازل شده دو مطلب را به همراه دارد يكي اينكه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادعا ميكند اين كلام الله است يكي هم هماورد ميطلبد مبارز ميطلبد تحدي ميكند ميگويد مثل اين بياوريد خب اگر ده تا سوره باشد يا ده تا آيه باشد نه تا سورهاش را تحويل بدهد و ادعا داشته باشد كه ده سوره هر ده سوره معجزه است و تحدي هم بكند مبارز طلب بكند نسبت به هر ده سوره يا ده آيه نسبت به ده آيه تحدي بكند ادعا داشته باشد بگويد اينها باهم مختلف نيستند و اگر «من عند غير الله» بود ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[23] بعد يكي از اين ده سوره يا يكي از اين ده آيه را بگيرد كنار بگذارد به مردم نشان ندهد خب اين خصم ميگويد كه شما ميگوييد آن سوره دهم هم كلام الله است يك، مثل او هم بياوريد دو، اين دوتا حرف را ميزني قبل از نزول هيچ حرفي نداشتي ما هم حرفي نداشتيم بعد از نزول هم ادعا داري هم مبارز طلب ميكني خب ميگوييم آنها را هم به ما نشان بدهد شايد مثل آن بياوريم يا ميگويي قبل از اينكه آيه نازل بشود نه درباره او ادعا داشتي كه اين با آيات ديگر اختلاف ندارند نه مبارز طلب ميكردي الآن كه آن آيه نازل شده و آن آيه نزد خودت است و به ما نشان نميدهي هم نسبت به او ادعا داري يك، هم مبارز طلب ميكني دو، نه در اينكه «فاتوا بآية مثله» چون آيه معجزه نيست ولي فقدانش معجزه را به هم ميزند به آيه تحدي نشده به سوره تحدي شده اما اگر يك آيه كم باشد ما اطمينان نداريم آن بقيه معجزه است چرا؟ چون اينكه در دست ماست و ادعا بر اساس آن شده اين است كه ما اصلاً با هم اختلاف نداريم خب ما ميگوييم شما كه آن دهمي را هم كه ميگويي كلام الله است ميگوييد دهمي هم با اينها اختلاف ندارد خب آن دهمي را به ما نشان بده ما بفهميم كه اختلاف دارد يا ندارد اين است كه اگر ـ معاذالله ـ يك سوره كم بشود از دو جهت به معجزه بودن قرآن ضرر ميزند يكي اينكه به سوره تحدي شده يكي از طريق عدم اختلاف اگر يك آيه كم بشود يك جهت نه دو جهت به معجزه آسيب ميرساند براي اينكه يك آيه در دست مردم نيست تا با ساير آيات بسنجند ببينند مطابق است يا نه.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ .
[2] ـ وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
[3] ـ وسائلالشيعه، ج 15، ص 369.
[4] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
[5] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[6] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[8] ـ وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
[9] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[10] ـ كافي، ج 6، ص 339.
[11] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[12] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[13] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
[14] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[15] ـ عدةالاصول، ج 1، ص 358.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[17] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 10.
[18] ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
[20] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.