اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ﴿73﴾ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴿74﴾
اقامه برخي شواهد قرآني بر بطلان شرک
در سورهٴ مباركهٴ «حج» بعد از اقامهٴ برهان توحيد و نفي شرك، فرمود اين بتپرستان نه دليلِ عقلي دارند نه دليلِ نقلي، نه نصرتي از درون دارند نه نصرتي از بيرون تعبير قرآن اين بود كه ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ دليلِ نقلي ندارند كه خدا نازل كرده باشد ﴿وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾[1] نه دليلِ عقلي دارند كه بيّن يا مبيّن باشد و چون ظالماند و در مسائل اعتقادي گرفتار ظلماند كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[2] اين ظالمان نه نصيرِ داخلي دارند نه نصيرِ خارجي ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾[3] بعد در اين آيهٴ 73 ميفرمايد اينها نه تنها دليلي بر شرك ندارند بلكه دليل بر بطلان شرك اقامه ميشود.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر ﴿أُنزَلَ﴾[4] ظاهرش نقل است ديگر. در قرآن كريم وقتي ميفرمايد خدا نازل كرد يعني چيزي را به وسيلهٴ وحي يا الهام نازل كرده است البته آن اِنزال به معناي عام كه ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[5] آن انزال، مطلب ديگري است كه تجلّي را به همراه دارد در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم دارد كه ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾[6] يك جُفت شتر، يك جفت اسب، يك جفت گاو، يك جفت گوسفند حالا جفت يعني مذكر و مؤنث يا وحشي و اهلي بالأخره ﴿أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾[7] هست، ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾[8] هست، ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[9] هست اين سه طايفه آيات هست كه نسبت به آن انزالِ تكويني است ولي در برابر علم همان انزالي كه فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[10] همين دليل نقلي مثل وحي، الهام. حالا دليلي بر بطلان شرك اقامه ميكنند بعد جمعبندي ميكنند ميفرمايد ما مَثَلي زديم كه با اين مَثَل مسئلهٴ بطلان شرك روشن ميشود
بررسي مفاهيم و مصاديق تمثيلات قرآني
تمثيل در قرآن كريم كم نيست تمثيل به اين معنا نيست كه ـ معاذ الله ـ مطلبي را كه قرآن كريم بيان ميكند واقع نشده باشد ولي نظير كتابِ كليله و دمنه به صورت حيوانات تمثيل شده باشد آنچنان نيست يك واقعيت خارجي را كه برهان بر او هست براي خواص است همان واقعيّت خارجي را براي تفهيمِ تودهٴ مردم به صورت مَثَل ذكر ميكنند لذا در قرآن مطلبي نيست كه سادهترين مردمِ عالَم نفهمند هر كسي اندكشعوري داشته باشد اين ميتواند مطالب قرآن را بفهمد اين يك مطلب. مطلب دوم آن است كه در قرآن كريم آياتي است كه بسياري از حكما و فقها و بزرگان در او راجلاند اين دو مطلب. جمع بينهما اين است كه آن مطلب عميقي كه مربوط به آيات مثلاً توحيد است آن را قرآن كريم به وسيلهٴ مَثَل رقيق ميكند نازل ميكند دامنهاش را پايين ميآورد تا همسطح فهم تودهٴ مردم باشد كه تودهٴ مردم به اندازهٴ خودشان آن را بفهمند و حجّت براي آنها تمام بشود، اما عمقش در اختيار افراد عادي نيست در جريان سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود اين قرآن كريم يك حبلِ مَتين است و ما اين حبل را آويختيم نه انداختيم چه اينكه بارها گفته شد. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[11] اين كتاب كه حبل است، طناب است اِنزال او كه ما قرآن را نازل كرديم ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[12] از سنخ انزال مَطر و تگرگ و برف نيست كه به صورت تَجافي باشد كه ما همان طوري كه اين آب را به زمين انداختيم قرآن را هم به زمين انداخته باشيم اينچنين نيست بلكه قرآن را اِنزال كرديم يعني به زمين آويختيم نه انداختيم. از عربي مبين تا عليّ حكيم، از عليّ حكيم تا عربي مبين قرآن است ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[13] لذا اين حبلِ آويخته را گفتند حبلِ مَتين است شما به اين طناب تمسّك كنيد و نجات پيدا كنيد ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[14] وگرنه حبل و طنابِ انداخته مشكلِ خودش را حل نميكند چه رسد به اينكه مشكل مُستمسِكان را حل كند. آنچه حجّت است براي همهٴ مردم همين عربي مبين است با ادبيات محاورهاي سخن گفته، دليل اقامه كرده، حجّت آورده، حلال و حرام را بيان كرده و مانند آن، اگر كسي خواست از اين مرحله بالاتر برود بر اساس «اقرأ وارْقَ»[15] تدبّر ميكند و عمل صالح انجام ميدهد كم كم بالا ميرود تا اگر نظير پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت شدند اينها به حكيم عليم ميرسند[16] و اگر به آن مقام نرسيدند در مقام مياني و وُسطا مطالبي را درك ميكنند ولي آنچه براي همهٴ مردم حجّت است اين عربي مبين است اين عربي مبين را قرآن كريم گاهي به صورت ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[17] كه برهان عقلي است در ميآورد، گاهي همان مطلب را به صورت يك داستان و مَثل ذكر ميكند كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[18] و مانند آن، كه آن تمثيلِ توحيدي، تبيين همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است كه در آن بحث گذشت كه عدّهٴ زيادي در تبيين آن آيه مشكل داشتند. غرض اين است كه همان مطلب را قرآن كريم به صورت يك مَثل ذكر كرده كه همه ميفهمند.
اثبات توحيد و بطلان بت پرستي از راه نظام خلقت
در جريان توحيد بعد از اينكه برهان اقامه كرده فرمود عالَم را ذات اقدس الهي با نظمِ هندسي و نجومي آفريد اين سماوات را او نگه ميدارد اين زمين را او نگه ميدارد و نميگذارد اين كُرات به زمين بريزند و نظمِ عالم به هم بخورد. بعد از اينكه اين براهين تام را اقامه كرد براي تودهٴ مردم دليلِ تمثيلي ذكر كرد كه شما اين راهي را كه رفتيد به مقصد نميرسيد شما خدا را آن طوري كه مقدور شماست و بايد هم بشناسيد به همين اندازه هم نشناختيد لذا به غير خدا پناهنده شديد و اين بتها را ميپرستيد خدا آن است كه قوي باشد اين بتها ضعيفاند، خدا آن است كه قاهر باشد اينها مقهورند، خدا آن است كه عزيز باشد اينها ذليلاند مَثلي ذكر ميكند ميفرمايد اين بتهايي كه شما ساختيد و تراشيديد و در كعبه گذاشتيد بعد هم طبق بياني كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند شما اين بتها را معطّر كرديد با مِسك و عنبر و امثال ذلك، درها را هم بستيد خب از لابهلاي اين روزنهها و كُوّهها اين مگسها ميروند آن عنبرها را ميخورند، آن مِسكها را ميخورند اين بتها نميتوانند از خودشان دفاع كنند،[19] همهٴ اين بتها جمع بشوند بخواهند مگس خلق كنند مقدورشان نيست (اين يك)، همهشان جمع بشوند بگويند شما زحمت كشيديد اين بتها را با مِسك و عنبر معطّرشان كرديد اين مگسها ميآيند رويش مينشينند اينها را ميخورند اينها جلوي مگسها را بگيرند نگذارند اين مگسها رويشان بنشيند همهشان جمع بشوند هم نميتوانند جلوي يك مگس را بگيرند (اين دو)، خب چرا اينها را ميپرستيد؟ خب اين سادهترين تعبيري است كه قرآن دارد هيچ كس روي زمين نيست كه اقلّ شعور داشته باشد و اين را نفهمد آن براهين ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[20] هم در آن هست، آن آيات سورهٴ مباركهٴ «حديد» هم هست[21] آن بخش پاياني سورهٴ مباركه «حشر» هست[22] كه براي اوحدي از اهل توحيد است اين آيه هم هست سرّش آن است كه اين قرآن حبلِ مَتين است، حبل ممدود است يك طرفش عربي مبين است كه همه ميفهمند، يك طرفش هم حكيم عليم است كه غير از اولياي الهي و اهل بيت نميفهمند مراحل مياني هم دارد. لذا فرمود: ﴿يَا أيُّهَا النّاس ضُرِبَ مَثَلٌ﴾ اين مَثل براي آن است كه آن حقيقتِ خارجي را رقيق بكند دامنهاش را بياورد پايين در دسترس فهمِ مخاطبِ ساده قرار بگيرد تا بفهمد يك معلّم كه سرِ كلاس ميرود پاي تخته يك مَثل ذكر ميكند براي آن است كه آن معقول را محسوس كند، آن متخيّل را محسوس كند، آن موهوم را محسوس كند تا در دسترس اين شاگرد قرار بگيرد وقتي همسطح فهمِ مخاطب شد او ميفهمد لذا مطلبي در قرآن نيست كه كسي نتواند اين را بفهمد وگرنه حجّت بر همه نخواهد بود اما آياتي هست كه دركش براي خواص مشكل است فضلاً عن العوام ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾ غير از اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[23] آن دستورِ عام، اينجا يك فرمان خصوصي ميدهد ميفرمايد الآن محلّ ابتلاي شما همين است كه در برابر بتها خضوع ميكنيد
بيان قرآن مبني بر ناتواني بتها در حل مشکلات
﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ پس بعد از بيان آن چهار مطلب كه دليل عقلي نداريد نه بيّن نه مبيَّن، دليل نقلي نداريد نه قرآن نه سنّت بعد از اين و بعد از اينكه فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾[24] حالا ميفرمايد از اين طرف دليل برعكس است ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ شما بايد الله را بخوانيد ولي اصنام و اوثان را ميخوانيد اينها را براي چه ميخوانيد براي اينكه مشكلتان را حل كنند اينها نه قدرتي دارند نه ميتوانند مشكل خودشان را حل كنند ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ اين ﴿لَن﴾ براي نفي تأكيد است و نه تأبيد, اگر گفته ميشود ﴿لَن﴾ براي نفي تأبيد است منظور درازمدت است وگرنه همين كلمهٴ ﴿لَن﴾ در قرآن كريم مُغيّا ذكر شده است فرمود: ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[25] خب اگر ابدي بود كه مُغيّا نبود كه چيزي كه ابد هست حتّي برنميدارد, مَتي برنميدارد إلي برنميدارد اينها براي نفي تأكيد است يعني هرگز به طور تأكيد من از اينجا بلند نميشود تا پدرم اجازه بدهد. خب, در اين قسمت كه فرمود: ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ براي نفي تأكيد است ﴿وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ يعني همان طوري كه جن و انس جمع بشوند بخواهند قرآني مثل اين كتاب بياورند مقدورشان نيست كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحثش گذشت يعني آيهٴ 88 سورهٴ «اسراء» اين بود ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ اينجا هم اگر تظاهر كنند تظاهر نه يعني ظهور, يعني ظَهْر نشان بدهند هر كدام ظهير ديگري باشند پشتوانهٴ ديگري باشند پشت به پشت هم بدهند اينكه ميگويند تظاهرات, تظاهرات يعني اين, نه يعين ظهور يعني پشتيباني كردند پشتوانهٴ يكديگر شدند اگر اينها هم تظاهر بكنند ظَهْر به ظهْر هم بدهند بخواهند قرآن بياورند نميتوانند. در اينجا هم شبيه همان است ﴿لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾ حالا ولو تظاهر را ذكر نفرمود, اگر هم تظاهر بكنند بخواهند يك مگس خلق بكنند مقدورشان نيست (اين يك), دوم: ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً﴾ آن طوري كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه اينها اين بتها را با مشك و عنبر معطّر ميكردند و اين مگسها از روزنههاي اين بتكده وارد ميشدند و آنها را ميخوردند و ميگرفتند[26] فرمود: ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ﴾ اين شيء اندك را كه حالا يا مُشك است يا عنبر است يا چيز ديگر است اين را نميتوانند از اين مگس بگيرند پس اينها نه تنها مگسآفرين نيستند مشكل خودشان را هم از شرّ مگس نميتوانند برطرف كنند ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ هم مگس ضعيف است كه سالِب است هم اينها ضعيفاند كه مسلوبمنه و طالباند (اين يك), هم شما كه طالبِ اينهاييد و عابد اينهاييد ضعيفايد هم اينها كه مطلوب و معبود شما هستند ضعيفاند ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ خب اين مطلبي است كه همه ميفهمند.
معرفت نداشتن به حق الله منشا بت پرستي
به دنبال اين فرمود شما خدا را درست نشناختيد اينكه فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معنايش اين نيست كه اينها به كُنه خدا پي نبردند چون كُنه خدا پي بردني نيست مستحيل است براي انبيا و اوليا فضلاً از افراد عادي. آن منطقهٴ اول ممنوعه است كه مورد تكليف هم نيست منطقهٴ دوم كه اكتناهِ صفات ذاتي است آن هم منطقهٴ ممنوعه است و مورد تكليف هم نيست منطقهٴ سوم است خدا به عنوان رب است, خدا به عنوان معبود است, خدا به عنوان خالق است, رازق است كه اينها وجهاللهاند, فعلاللهاند با مفهومِ اجمالي كه از ذات حكايت ميكند نه شهود ذات, اين اسماي فعلي تكيهگاه پيدا ميكنند. فرمود اين مقداري كه هم مقدور بشر است هم مورد تكليف است اينها به اين مقدار نرسيدند و خدا را آن طوري كه بايد و شايد نشناختند, چون خدا را آن طوري كه مقدور است و مورد تكليف است و بايد بشناسند, نشناختند هم در مسئلهٴ توحيد بيراهه رفتند هم در مسئلهٴ وحي و نبوّت كجراهه رفتند. در مسئلهٴ توحيد چه در سورهٴ «حج» چه در سورهٴ «زمر» به اين صورت فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[27] اگر خدا را آن طوري كه بايد ميشناختند, ميشناختند و عبادت ميكردند ديگر بيگانه را به جاي خدا نمينشاندند اينها
اعتراف مشرکين در قيامت بر گمراهي و بت پرستي
در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين طور آمده كه در قيامت اعتراف ميكنند ميگويند ﴿تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ٭ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ﴾[28] در قيامت اعتراف ميكنند ميگويند بله ما بيراهه رفتيم اين بتها را مساوي خدا دانستيم خدا معبود است ما اينها را معبود دانستيم, خدا رازق است ما اينها را رازق دانستيم, خدا قوي است ما اينها را قوي دانستيم, خدا مقرِّب است ما اينها را مقرِّب دانستيم ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم﴾ به اين اصنام و اوثان خطاب ميكند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما شما را همتاي خداي سبحان ميدانستيم. اينكه ميگويند مشرك معنايش اين نيست كه اينها رياكارند, معنايش اين نيست كه اينها در عبادت شركي قائلاند, معنايش اين نيست كه اينها قدري خدا را عبادت ميكنند قدري بتها را, معنايش اين است كه اينها فقط بتها را عبادت ميكنند اينها اصلاً خدا را عبادت نميكنند منتها اين عبادتي كه خالصاً براي خداست اين عبادتِ خالصِ صد درصد را ميدهند به بتها براي خدا شريك قائلاند نه در عبادت مشركاند اينها كه قدري خدا و قدري غير خدا را عبادت نميكنند آن ميشود ريا, ريا آن است كه غير خدا را در عبادت راه بدهد اينها مُرائي نيستند اينها مخلِصاً, خالصاً لوجه الصنم و الوثن اينها وثن و صنم را عبادت ميكنند منتها اين عبادتي كه صد درصد براي خداست اين عبادتِ صد درصد خالص را به صنم و وثن ميدهند اين معناي شرك است خب لذا در قيامت هم اعتراف ميكنند ميگويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[29] ما اينها را مساوي خدا ميدانستيم اين عبادتي كه صد درصد براي خدا بود ما همين را صد درصد براي بتها قرار داديم خب, از اين جهت اينها ميشوند مشرك كه براي ذات اقدس الهي شريك قرار دادند. خداي سبحان چه دراين سورهٴ «حج» و چه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» ميفرمايد اينها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ نه منظور اين است كه يك عدّه خدا را آن طوري كه هست ميشناسند ولي اينها نشناختند نه خير, آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خب اينها چون خدا را در بخش توحيد نشناختند گرفتار شرك شدند
عدم شناخت توحيد مستلزم انکار وحي و رسالت
در بخشهاي هدايت و مانند آن هم چون خدا را نشناختند منكر وحي و رسالت شدند آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحثش گذشت ناظر به انكارِ وحي و رسالت بود فرمود اينهايي كه وحي و رسالت را نميپذيرند اينها خدا را درست نشناختند. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بعد از اينكه عدّهاي از انبيا(عليهم السلام) را نام ميبرد فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[30] بعد ميفرمايد آيهٴ 91 همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾ خب اگر خداست و خدا را شما درست شناختيد خدا ربّ همه است, ربّ زمين است ربّ آسمان است اگر خداي سبحان ربّ زمين است ربّ آسمان است اين كواكب را اداره نكند اين موجودات زمين را اداره نكند كه خداي اينها نميتواند باشد پس هدايت ميكند, تربيب دارد, تربيت دارد, باران ميفرستد, آفتاب دارد و مانند آن, ربّ انسان هم است انسان را هم بايد بپروراند انسان يك موجود مفكّر مختار با تمدّن تربيت ميشود تمدّنش هم در تديّن اوست. انسان تمدّني غير از تديّن ندارد آن افكارش, آن اخلاقش, آن قانونش كه تديّنِ اوست تمدّن او را فراهم ميكند خب اگر خدا, خداي انسان است چه اينكه هست, ربّ انسان است چه اينكه هست, ربّ انسان بايد انسان را بپروراند يا نپروراند انسان كه مثل درخت نيست كه با باران تربيت بشود كه, انسان با وحي و قانون و دين تربيت ميشود اينها چون خدا را درست نشناختند وحي را منكر شدند. ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾ بعد ميفرمايد خب انبياي ديگر را كه كم و بيش شما قبول داريد اين ميشود جدال احسن ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَي نُوراً وَهُديً لِلنَّاسِ﴾[31] آنهايي كه اصلِ وحي و نبوّت را منكرند نظير مشركين اين آيه براي آنها برهان است, آنهايي كه نبوّت را تا حضرت عيسي و موسي(سلام الله عليهما) ميپذيرند بعد منقطعالآخر ميدانند نسبت به آنها جدال احسن است ميفرمايد شما كه اصل وحي را قبول داريد چگونه براي وحي خاتم انبيا ترديد كرديد پس ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ﴾ گاهي مربوط به مسئلهٴ توحيدِ ربوبي است گاهي مربوط به مسئله وحي و نبوّت است اگر كسي خدا را بشناسد يقيناً وحي و نبوّت را قبول دارد.
سرّ ارسال رسل و اقامه حجج عقلي از منظر قرآن
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه قرآن كريم استدلال ميكند ميفرمايد دليل اينكه خداوند براي بشر انبيا فرستاده اين است كه خدا منزّه از نقص و عيب است اگر خداوند براي تربيت بشر, انبيا نميفرستاد همين بشر در قيامت عليه خدا احتجاج ميكرد در قيامت به خدا ميگفت خدا! تو كه ميدانستي ما با مرگ نميپوسيم ميدانستي مرگ, آخر خط نيست ميدانستي ما با مرگ به اين عالَم ميآييم ميدانستي كه ما از اين عالَم بيخبر بوديم نميدانستيم اينجا چه خبر است اينجا چه ميخواهند خب ميخواستي يك راهنما بفرستي. خدا ميفرمايد ما براي اينكه بشر در قيامت عليه ما احتجاج نكند انبيا فرستاديم اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت آيهٴ 165 فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ درست است «بعد» ظرف است و مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني قبل الرسل بشر ميتوانست احتجاج كند خب پس خداي سبحان براي ضرورت وحي و نبوّت برهان اقامه كرده به عقل بها داده, به حجيّت عقل بها داده, صحنهٴ قيامت, بشر را آزاد معرفي كرده فرمود بشر در قيامت آزاد است حتي عليه من احتجاج كند بگويد تو كه ميدانستي انسان بعد از مرگ چنين جايي ميآيد چرا راهنما نفرستادي لذا ما راهنما فرستاديم تا بشر احتجاج نكند خب اگر كسي خدا را به عنوان هادي, به عنوان ربّ ميشناسد يقيناً وحي و نبوّت را ميپذيرد لذا چه در سورهٴ «انعام»[32] چه در سورهٴ «حج» چه در سورهٴ «زمر»[33] فرمود اينها چون خدا را نشناختند گاهي در مسئلهٴ توحيد مشكل پيدا كردند شرك ورزيدند, گاهي در مسئلهٴ وحي و نبوّت مشكل پيدا كردند و وحي و نبوّت را انكار كردند.
پرسش:...
پاسخ: چون خداي سبحان حجّت را تمام كرده ديگر, فرمود: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[34] همه براهين را ذات اقدس الهي به وسيلهٴ انبيا مشخص كرده از راه عقل و فطرت خيلي از مطالب را از درون اينها مشخص كرده لذا اينها در قيامت اعتراف ميكنند ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾[35] چيزي را ذات اقدس الهي فروگذار نكرده, اما اگر كسي بيايد بگويد خدا ـ معاذ الله ـ مساوي اين صنم و وثن است اين صنم و وثن مساوي خداست اين همان اشكال را در قيامت پيدا ميكند. حالا آمدند گفتند كه اين مشركين كه نميخواهند بگويند اين چوبها مثل خداست اين چوبها را تنديسي, مجسّمهاي, تمثّلي از آن معبودها ميدانند خب آن معبود هم همين طور است معبود چه فرشته باشد چه قدّيس بشر باشد بدون اذن خدا كه كاري انجام نميدهد. اين در جريان اذن هم كه مسئلهٴ اينكه خداي سبحان آسمانها را نگه داشته و بدون اذنِ او ساقط نميشوند[36] اين ناظر به تهديد نيست اين ناظر به بيان نظم حكيمانهٴ خداست آن آيات تهديد مربوط به چهار عنواني است كه در بخشهاي ديگر آمده, در بخشي فرمود: ﴿كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾[37] در بخشي فرمود: ﴿حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾[38] در بخشي فرمود شُهُب ثاقب داريم, [39] در بخشي فرمود اينها رَجْماند[40] اين عناوين ميتواند تهديد باشد يا براي جن يا براي انس يا براي هر دو, اما سقوط آسمانها براي تهديد نيست چون هيچ كسي مورچه را به طوفان نوح تهديد نميكند كسي بخواهد حالا موري را تهديد كند ميگويد اگر بيراهه رفتي من اقيانوس آرام را روي سرت ميريزم اين معقول نيست.
لجاجت مشرکين در جهنم مبني بر اعتقاد نداشتن به خدا
پرسش:...
پاسخ: اينها خدا را قبول ندارند به خازنان جهنم ميگويند ما با خدا قهريم تو از خدا بخواه جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[41] آنجا جاي احتجاج نيست از بس لجوج و عنودند به خادم جهنم ميگويند تو از خدايت بخواه ما او را قبول نداريم حتي در جهنم هم خدا را به عنوان ربّ خود قبول ندارند ميگويند ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾, ﴿رَبُّكَ﴾ يعني ﴿رَبُّكَ﴾ نه «ربّنا» ما او را قبول نداريم در جهنّمِ او دارد ميسوزد ولي اين بشر اين است وقتي به لجبازي افتاد در برابر خدا هم ميگويد من تو را قبول ندارم با اينكه در آتش دارد ميسوزد به مالك و خازن جهنم(سلام الله عليهم) ميگويد ما كه او را قبول نداريم ما كه او را به عنوان خدايي قبول نداريم تو كه او را به عنوان خدايي قبول داري از او بخواه كه جان ما را بگيرد اين است, خب بنابراين وقتي آدم به لجبازي افتاد همين ميشود ـ معاذ الله ـ انسان به لجبازي بيفتد چنين چيزي است بالأخره, اين قدرت را دارد كه از آن طرف مِيل كند از فرشته بالاتر ميشود و اگر ـ خداي ناكرده ـ در اين اسفلالسافلين بيفتد در قبال خدا به خدا ميگويد من تو را قبول ندارم در جهنم هم دارد ميسوزد اين بشر! خب «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات اعمالنا»
اعتقاد به وحي و نبوت مستلزم اعتقاد به توحيد
بنابراين اگر كسي در فصل سوم كه منطقهٴ ممنوعه نيست خدا را بشناسد نه گرفتارِ كجراههٴ وثنيّت و صنميّت ميشود كه توحيدش مشكل پيدا كند نه وحي و نبوّت را انكار كند در هر دو بخش حدّ وسط برهان, معرفت الله است اگر خدا را كسي آن طوري كه هست بشناسد نه شرك ميورزد كه در سورهٴ «حج» و «زمر» بيان شده, [42] نه وحي و نبوّت را انكار ميكند كه در سورهٴ «انعام» مشخص شده در سورهٴ «انعام» گفتند اينها ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾[43] چون وحي و نبوّت را انكار كردند معلوم ميشود خدا را نشناختند خدا همان است كه خودش را معرفي كرده فرمود من عدلِ محضم, حكيمِ محضم, زير بار هيچ حجّتي نخواهم رفت, همهٴ حق از من است هر چه حق در عالم هست اعم از دنيا و برزخ و قيامت از خداست نه با خدا, خدا خودش حقّ محض است با او چيزي نيست بود و هست و خواهد بود «كان الله ولم يكن معه شيء»[44] الآن هم «لا يكون معه شيء» بعداً هم «لا يكون معه شيء» چيزي با خدا نيست هر چه هست از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[45] خب اگر كسي خدا را بشناسد ميشود موحّد, ميشود معتقد به نبوّت عام, ميشود معتقد به نبوّت خاص. ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾[46] در اين مقام هم اينها چون شرك ورزيدند و گفتند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[47] معلوم ميشود خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند.
ناتواني و ذلّت بتها مبيّن بطلان بت پرستي
﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ در برابر ضعيف و ذليل بودن آنهاست خب شما چگونه ميگوييد ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ضعيفي را با قوي تسويه ميكنيد, ذليلي را با عزيز مساوي ميدانيد او كه ديديد ضعيف بود او كه ديديد ذليل بود او چون ضعيف بود نميتوانست مگسي را خلق كند اين ذباب را آن طوري كه معنا كردند گفتند چون «كلّما ذُبّ آبَ»[48] حالا چون در زبانهاي ديگر ممكن است اين لطافت ملحوظ نشده باشد ولي در عربي كه عربي مبين است اين لطافت رعايت شده هر وقت اين طرد بشود ذَبّ بشود دفع بشود دوباره برميگردد چون «كلّما ذُبّ آبَ» يعني «رَجع» از اين جهت به او گفتند ذباب, بنابراين اين ذباب اگر از آن بت چيزي را بگيرد آنها توان استرداد ندارند پس آنها هم ضعيفاند هم ذليل و شما ضعيفِ ذليل را با قويّ عزيز برابر كرديد كه در سورهٴ «شعراء» آمده ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾,[49] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ شما ضعيفِ ذليل را شريكِ قويّ عزيز قرار داديد پس ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن طوري كه موظّف بوديد و مكلّف بوديد و مقدور بود بشناسيد آن طور خداي سبحان را نشناختيد بيش از آن هم البته از شما توقّعي نيست انسان در حدّ عبادت هم همينها را عبادت ميكند بيش از اين كه مقدور او نيست و مورد تكليف هم نيست. در جريان زمين كه حالا سماوات هفتگانه داريم زمينِ هفتگانه هم داريم گرچه در قرآن كريم تصريحي نشده ما ارضينِ سبع داريم در دعاي فرج و دعاي قنوت و اينها آمده است «الأرضين السّبع»[50] لكن در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» ذيل آيهٴ دوازده آنجا كه دارد ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ آنجا يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است[51] كه از آن حديث استفاده ميشود كه ما ارضين سبع هم داريم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 71.
[2] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 13.
[3] . سورهٴ حج, آيهٴ 71.
[4] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 40; سورهٴ نجم, آيهٴ 23.
[5] . سورهٴ حجر, آيهٴ 21.
[6] . سورهٴ زمر, آيهٴ 6.
[7] . سورهٴ حديد, آيهٴ 25.
[8] . سورهٴ زمر، آيهٴ 6.
[9] . سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[10] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 40; سورهٴ نجم, آيهٴ 23.
[11] . سورهٴ زخرف, آيات 3 و 4.
[12] . سورهٴ قدر, آيهٴ 1.
[13] . سورهٴزخرف، آيهٴ3و4.
[14] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[15] . الكافي, ج2, ص606.
[16] . ر.ك: سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[17] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.
[18] . سورهٴ زمر, آيهٴ 29.
[19] . الكافي, ج4, ص546.
[20] . سورهٴ اخلاص, آيهٴ 1.
[21] . سورهٴ حديد, آيات 1 ـ 6.
[22] . سورهٴ حشر, آيات 22 ـ 24.
[23] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 204.
[24] . سورهٴ حج, آيهٴ 71.
[25] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 80.
[26] . الكافي, ج4, ص542.
[27] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[28] . سورهٴ شعراء, آيات 97 ـ 99.
[29] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 98.
[30] . سورهٴ انعام, آيهٴ 90.
[31] . سورهٴ انعام, آيهٴ 91.
[32] . سورهٴ انعام, آيهٴ 91.
[33] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[34] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[35] . سورهٴ ملك, آيهٴ 11.
[36] . سورهٴ حج, آيهٴ 65.
[37] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 187.
[38] . سورهٴ كهف, آيهٴ 40.
[39] . ر.ك: سورهٴ صافات, آيهٴ 10.
[40] . ر.ك: سورهٴ ملك, آيهٴ 5.
[41] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 77.
[42] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[43] . سورهٴ انعام, آيهٴ 91.
[44] . تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم, ج1, ص352; ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص67.
[45] . سورهٴ بقره, آيهٴ 147; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 60.
[46] . سورهٴ انعام, آيهٴ 91.
[47] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 98.
[48] . شرح حكمة الاشراق (قطب الدين شيرازي), ص196.
[49] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 98.
[50] . الكافي, ج3, ص426; الكافي, ج4, ص284.
[51] . مجمع البيان, ج10, ص467.