اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿58﴾ لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ ﴿59﴾ ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ﴿60﴾ ذلكَ بَأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿61﴾ ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿62﴾
لزوم دفاع مسلحانه جهت حفظ دين و اماکن مذهبي
سورهٴ مباركهٴ «حج» كه در مدينه نازل شد هم عناصر محوري اعتقادات را در بردارد و هم بخشي از احكامِ فقهي و حقوقي و اخلاقي را. جريان دفاع در مدينه تشريع شد چه اينكه در همين سوره آيهٴ 39 گذشت كه ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ به اينها اجازهٴ دفاعِ مسلّحانه داده شد. در بخشهاي فراواني هم ثواب هجرت و جهاد و مبارزه را ذكر ميكند و هم حكمتِ دفاع را و هم بينالمللي بودنِ دفاع را. ثوابش را فرمود جنّات الهي است حكمتِ اين براي اين است كه اگر مسئلهٴ جهاد و دفاع مسلّحانه نباشد مراكز فرهنگي و مذهبي آسيب ميبيند بينالمللي بودن آن را از اين راه ثابت كرد كه اين اختصاصي به شريعت و منهاجِ اسلام ندارد در يهوديّت هست, در مسيحيّت هست, براي راهبان هم هست كه اگر دفاع نباشد ﴿لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾[1] يعني مسئلهٴ جهاد, مسئلهٴ دفاع اختصاصي به هيچ شريعتي ندارد همان طوري كه اصلِ قرباني را و عبادتهاي مكّه و امثال مكّه رفتن را در آيهٴ 34 فرمود: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً﴾ براي هر امّتي يك قرباني هست يك عبادتي هست براي هر امّتي هم جهاد هست منتها همان طوري كه در بخشهاي مسلماننشين اسلامِ آمريكايي به جاي اسلام ناب نشسته است در بخشهاي مسيحينشين هم بشرح ايضاً مسيحيّت آمريكايي به جاي مسيحيّت نابِ عيسوي نشست در آنها گفتند ما جهاد نداريم جنگ نداريم و مانند آن, در حالي كه مشابه اين در بحثهاي سابق هم گذشت و در سورهٴ مباركهٴ «صف» هم خواهد آمد ـ انشاءالله ـ كه خداي سبحان به مسلمانها ميفرمايد مسلمانها! شما هم مثل اين مسيحيها باشيد كه اهل جنگ و جهاد مبارزه هستند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾[2] اصولاً سورهٴ مباركهٴ «صف» سورهٴ جنگ است اوّلش ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[3] وسطش اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ﴾[4] آخرش هم كه جريان ترغيب به جنگ است منتها همان طوري كه در اين بخشهاي خاورميانه اسلامِ آمريكايي به جاي اسلام ناب نشست در غرب هم بشرح ايضاً مسيحيّت آمريكايي به جاي مسيحيّت ناب عيسوي نشست الآن كليسا ميگويد ما چه كار به جنگ داريم ما چه كار به جهاد داريم در حالي كه صريحاً وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) آنها را ترغيب كرده به مبارزهٴ مسلّحانه و استدلال قرآن هم اين است كه اگر اين دفاع مسلّحانه نباشد نه صومعهاي ميماند نه كليسا ميماند نه بِيعهاي ميماند نه مسجد, بنابراين اصلِ دفاع مسلّحانه در اسلام هست (يك) و جزء قوانين بينالمللي اديان ابراهيمي است (اين دو).
پاداش اخروي مهاجرين صابر
بعد از بيان اين گونه از مسائل فرمود شما را با اكراه از منزلتان بيرون كردند خدا يك منزلِ رضايتمدارانه به شما عطا ميكند شما را از خانههايتان بيرون كردند اخراج كردند خداي سبحان ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ منتها يك مقدار صبر لازم است يك مقدار تحمّل و بردباري لازم است گذشته از اينكه آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[5] مطرح است اين پاداش هم مطرح است حالا يا در دنيا يا بعد از دنيا خيلي فاصلهاي بين دنيا و برزخ نيست «فما الموت الاّ قنطرة»[6] آن طرف پل برزخ است اين طرف رودخانه دنياست وجود مبارك حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) به آن اصحاب فرمود: «فَما الموت الاّ قنطرة» يك پلي است حالا آن طرف پل همهٴ وعدههاي الهي هست خيلي فاصله نيست اگر كسي با يك دَم فرو رفت و برنيامد ميبيند قدم گذاشت آن طرف پل فرمود اين هست منتها خدا عليم است, حليم است كمي صبر كنيد بردبار باشيد پيروز خواهيد شد. غرض آن است كه اگر شما را از مكانتان بيرون كردند خداي سبحان يك مكان خوبي به شما خواهد داد حالا خواه در دنيا, خواه در آخرت يا گاهي هم در دنيا هم در آخرت كه ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾,[7] ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ٭ لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ﴾ شما هم عليم باشيد حليم باشيد كمي صبر كنيد ميرسيد به هر دو,
آزمون الهي در راستاي انتقام نگرفتن از مجرمين
حالا برهان مسئله چندتا برهان اقامه ميكند كه اول اين آيات به ﴿ذلكَ﴾ است آيهٴ 60 و 61 و 62 همه با ﴿ذلكَ﴾ شروع ميشود يعني جريان اين است. در مسئلهٴ تشريع ﴿ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ﴾ اگر شما انتقام بگيريد از كساني كه نسبت به شما ستم روا داشتند اين كارتان بهجاست و با تأييد الهي همراه است. و همان طوري كه خداي سبحان نظام را اداره ميكند, جامعه را اداره ميكند گاهي هوا روشن است گاهي هوا تاريك, گاهي شب حاكم است گاهي روز, گاهي تاريكي بر روشنايي چيره است گاهي روشنايي بر تاريكي مسلّط است همان طوري كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ گاهي ظلم بر عدل مسلّط ميشود گاهي عدل بر ظلم مسلّط ميشود, گاهي ظالم بر عادل مسلّط ميشود گاهي عادل بر ظالم مسلّط ميشود در بيانات نوراني حضرت امير بود از نهجالبلاغه يك وقت خوانديم فرمود گاهي آنها شكست ميدادند گاهي ما شكست ميداديم تا روشن شد كه ما صابريم: «يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ» فرمود شما ديديد در اين جنگهاي بين دو قوچ يك مسابقهٴ شاخ به شاخ ميگذارند اين فحل با فحل جنگيدن اين در ميدان مبارزات ما هم بود گاهي آنها شكست ميدادند گاهي ما شكست ميداديم تا ما در امتحان پيروز شديم وقتي در امتحان پيروز شديم نصر الهي آمده كه اين خطبه را يك وقت در همين جا از نهجالبلاغه خوانديم فرمود وقتي كه ما امتحان داديم نصرتِ الهي آمده. [8] خداي سبحان در سورهٴ مباركهاي كه به نام پيامبر است يعني سورهٴ 47 فرمود اگر خدا بخواهد كه خب از كفّار انتقام ميگيرد ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ انتصار يعني انتقام, فرمود خدا ميتواند انتقام بگيرد ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[9] آخر دنيا دارِ امتحان است دنيا عالم آزمون است ميخواهد شما را امتحان بكند ببيند كه شما اهل جهاد و دفاع و مبارزه و حقطلب هستيد يا نيستيد وگرنه خدا بخواهد ﴿لاَ نتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ بنابراين گاهي ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ است, گاهي ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ است.
تأمين ارذاق براساس آفرينش نظام کيهاني و فصول اربعه
مطلب ديگر اينكه اين نظمِ تكويني را ذات اقدس الهي در وسطهاي استدلال تشريعي و اخلاقي و فقهي و حقوقي ذكر كرد (يك), بعد آن را به برهان اساسي كه توحيد است ارجاع داد (دو), و تنظيري هم از اين وسط استفاده ميشود (سه) كه گاهي تاريكي پيروز است گاهي روشنايي, چهار اينكه اصولاً تاريكي و پيروزي به منزلهٴ زن و شوهرند نكاح دارند اين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ اين ازدواج شب و روز باعث پيدايش فرزندهاست در نظام تكوين كه همين طور است اگر در نظام تكوين ايلاجِ ليل في النهار, ايلاج نهار في الليل نباشد كه فصول پيدا نميشود ما الآن همهٴ بركاتي كه داريم به مناسبت اين چهار فصل است ديگر, اگر هميشه روز دوازده ساعت شب هم دوازده ساعت ديگر اين انواع ميوهها و سرسبزيها پيدا نميشود كه اينها بچههاي ايلاج الليل في النهار, ايلاج النهار في الليل هستند ديگر. خداي سبحان كه عالَم را در شش تطوّر تاريخي آفريد ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[10] وقتي نسبت به تأمين ارزاق بشر رسيد فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾[11] بعد از اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ اين متن است اين متن را شرح فرمود به اينكه دو روز از اين شش روز براي زمين است تا زمين به حالت خاصّ خودش در بيايد ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾ دو روز هم براي آسمان است كه فرمود سماوات سبع را في يومين آفريد[12] دو روز هم موجودات بين الأرض و السماء را آفريد كه ميشود شش روز اين براي نظام كيهاني, اما آنچه در همان سورهٴ «فصلت» آيهٴ ده بيان كرد راجع به فصول چهارگانه است فرمود: ﴿وَجَعَلَ فِيهَا﴾ يعني در زمين ﴿رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا﴾ كوههايي را روي زمين قرار داد كه به منزلهٴ ميخِ او باشند كه اين را ميخكوب كنند كه اين تكان نخورد و نلرزد ﴿وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ روزيهاي زمين و اهل زمين را در چهار فصل مقرّر كرده كه اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ خيلي فرق دارد ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾ هر كسي برود تلاش كند كوشش كند دامداري كند كشاورزي كند راه باز است كسي بخواهد بيكار بگردد و مفتخوري كند چيزي به او نميدهند هر كه بخواهد به او ميدهند خواستنش هم فهم است و كار ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾ خب, ولي كسي نرفته سؤال بكند يعني نرفت بفهمد و كار بكند كه بايد گرسنه بماند ديگر. خب اين چهار فصل تأمين كنندهٴ روزيهاي زمين و اهل زمين اين فصول چهارگانه به اين است كه شب در روز وارد بشود روز در شب وارد بشود اگر شب دوازده ساعت روز هم دوازده ساعت در طول سال كه ديگر چيزي از زمين سبز نميشود كه.
تدبير حکيمانه الهي در پيدايش و اختلاف شب و روز
خب, فرمود اين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ ما يك قوسالليل داريم يك قوسالنهار اين قسمت زمين كه به دور خود ميگردد اين نيمكُرهاي كه به طرف آفتاب است اين قوسالنهار است و روز است آن نيمكُرهاي كه به طرف آفتاب نيست آن قوسالليل است لكن حركت زمين به دور خود يكسان و يكنواخت نيست گاهي مثل اول بهار مثلاً بامدادان كه به تعبير سعدي «تفاوت نكند ليل و نهار» يعني ليل هم دوازده ساعت روز هم دوازده ساعت
بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار ***خوش بُوَد دامن صحرا و تماشاي بهار[13]
خب اين شب هم دوازده ساعت روز هم دوازده ساعت ولي كم كم كه بهار ادامه پيدا ميكند اين ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ ميشود اين قوسالنهار كه دوازده ساعت است خودش را وارد قوسالليل ميكند مكرّر در فضاي تاريك ميرود آنجا را روشن ميكند هم از طرف صبح بالا ميرود هم از طرف عصر بالا ميرود اين دوازده ساعت ميشود چهارده ساعت يا بيشتر آن دوازده ساعت ميشود هشت ساعت يا كمتر و بيشتر اين براي بهار و تابستان, وقتي پاييز شد قوسالليل وارد قوسالنهار ميشود آن قوسي كه تاريك است از دو طرف اين تاريكي را در قوسالنهار ميآورد هم از طرف صبح هم از طرف مغرب, هم تاريكيِ سحر ادامه پيدا ميكند بخشي از روز را تاريك ميكند هم تاريكيِ اول مغرب تنزّل ميكند پايين ميآيد بخشي از قوسالنهار را تاريك ميكند پاييز شب ميشود چهارده ساعت, روز ميشود هشت ساعت و كمتر و بيشتر خب, اگر ورود تاريكي در روشنايي نباشد يعني «اِيلاج الليل في النهار» و اگر ولوج و ورود روشنايي در تاريكي نباشد يعني «ايلاج النهار في الليل» همه جا دوازده ساعت است آن وقت جا براي زندگي نيست جا براي تأمين اقوات نيست. فرمود اين خدا به وسيلهٴ شب و روز كه به منزلهٴ زن و شوهرند (يك), ايلاج و ولوج اينها به منزلهٴ آميزش و نكاح اينهاست (دو), با اين ايلاجهاي متقابل فرزنداني به بار ميآورد (سه), كه اقوات شماست در فصول چهارگانه ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾[14] اين نظم است.
غرض اين است كه اين يك نظام تكوينيِ مدبّرانهٴ حكيمانه است يك بهرهبرداريهاي اخلاقي و امثال ذلك هم در آن هست ميفرمايد اين نظام تأمينكنندهٴ فصول چهارگانه و اقوات است و خداي سبحان دارد تدبير ميكند اين نظام را كسي به عهده ميگيرد كه حقّ محض است اين سهتا ﴿ذلكَ﴾ به منزلهٴ تعليل مسئله است يعني آن جريان عِقاب سرّش اين است اين جريان ايلاجين سرّش اين است جريان توحيد براي اينكه عهدهدار نظام حقّ محض است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ غير خدا هر چه هست باطل است و بايد به طرف ذات اقدس الهي رفت و موحّدانه از او و دينِ او حمايت كرد اين سهتا ﴿ذلكَ﴾ به منزلهٴ سه دليل و تعليل براي اصلِ مسئله است
ديدگاه علامه طباطبائي در بررسي معاني و مصاديق جمله ﴿ ثم بَغِی عليه﴾
آنگاه فرمود: ﴿ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند اين ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ كه با ﴿ثُمَّ﴾ ذكر شده و نشانهٴ تراخي است براي آن است كه آن عِقاب اوّلي عقاب باغيانه و ظالمانه است چون عِقاب باغيانه و ظالمانه است ذات اقدس الهي اين كسي كه مظلوم است ياري ميكند. بعد ميفرمايد برخيها بر آناند كه ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ ترتّب زماني باشد يعني اگر كسي ظالم و جاني بود (يك), اين مظلوم از خود دفاع كرد و ظالم را سرِ جاي خودش نشاند (دو), دوباره آن ظالم ستم بكند (سه), خدا كيفر ميدهد و مانند آن (چهار), ميفرمايد اين معنا مطابق با آيه نيست سهتا اشكال ميكنند[15] اگر خوب بررسي بشود اين اشكالات سهگانه هم ميتواند بر آنچه كه مختارِ ايشان هست هم وارد بشود لكن اين ﴿ثُمَّ﴾ كه ترتيب را ميرساند ممكن است كه فرمايش ايشان را تأييد كند به كمك آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» در سورهٴ «توبه» آيهٴ سيزدهم به اين صورت آمده است فرمود: ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ اينها پيمان عدم تعرّض بستند سوگند ياد كردند ولي نقض يمين كردند (يك), ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ تلاش و كوشش كردند كه حضرت را تبعيد كنند و حضرت مجبور به مهاجرت شد (دو), ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اينها براي اوّلين بار دستِ ستم را باز كردند به شما ستم كردند. اين به كمك ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نشان ميدهد كه كوشش آنها باغيانه و ظالمانه بوده است و فضاي اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «حج» هم كه از آيه 39 شروع شد جريان اذنِ در مبارزهٴ مسلّحانه است در همين سورهٴ «حج» آيهٴ 39 اين بود ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ خب شما كه مورد قتاليد شما مسلمانها كه مورد قتاليد و آنها اوّلين بار ستم را تحميل كردند به شما حالا اجازهٴ دفاع مسلّحانه داده شد اين كلمهٴ ﴿ثُمَّ﴾ كه تراخي را ميرساند اگر به كمك آيهٴ سيزده سورهٴ «توبه» بخواهيم مدد بگيرم معنا كنيم ميشود اينكه مثل اينكه ما در تعبيرات فارسي ميگوييم گذشته از اينكه اينها اول شروع كردند اين را اگر بخواهيم با ادبيات عرب بيان كنيم ميگوييم ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ يعني اينچنين نيست كه يكي آنها زدند يكي شما زديد نه, آنها اول زدند خب ما اگر خواستيم اين سه مطلب را بگوييم, بگوييم آنها زدند شما زديد بعد ميخواهيم بگوييم مساوي نيست يكي ظالم است چه كار ميكنيم؟ ميگوييم گذشته از اينكه آنها اول شروع كردند اين گذشته از اينكه آنها اول شروع كردند اين با يك عبارت ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ بيان شده. خب, ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ چون «والبادي أظلم» اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه به وجود مبارك امام مجتبي ميفرمايد شما با هيچ كسي ابتدائاً دعوا نكنيد حالا به نظر ما اين مبالغه است ولي براي اهل معنا شايد مبالغه نباشد حضرت فرمود كوه اگر بخواهد به كوه ستم بكند ريز ريز ميشود سنگي بخواهد به سنگ ديگر ستم بكند ريز ريز ميشود ما حالا چون زبان اينها را نميدانيم و ميگوييم مبالغه است فرمود: «لَو بغيَ جبلٌ علي جبل لَهُدَّ الباغي»[16] به وجود مبارك امام مجتبي فرمود, فرمود مبادا شما به كسي ظلم بكني مبادا شروع به جنگ بكني مبادا اول تيرانداز شما باشي وقتي آنها تيراندازي كردند شما مظلوم شدي از خودتان دفاع كن[17] خب, اگر اين معنا باشد ﴿ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ﴾ قابل پذيرش است خب
پيشرفت علوم از طريق اشکالات عميق علمي
﴿لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾ خيلي از موارد عفو ميكند خيلي از موارد ميبخشد شما هم خيلي از موارد ميتوانيد ببخشيد خيلي از موارد ميتوانيد عفو بكنيد ولي آنجا كه هيچ چارهاي نداريد البته دفاع ميكنيد و اين عالم با نظم دارد اداره ميشود يك بيان لطيفي مرحوم شيخ بهايي در كشكول دارد كه سؤال و جواب, تنكاحِ علمي است علم اگر بخواهد توليد بشود فرع بر يك پدر و يك مادر است اگر كسي سؤالِ خوب بكند كسي جوابِ خوب بدهد كسي نقدِ خوب بكند كسي پاسخِ خوب بدهد كسي اشكالِ خوب بكند كسي راهحل خوب نشان بدهد مجموع اين نقد و پاسخ, مجموع سؤال و جواب, مجموع اشكال و حل اين تناكحِ علمي است اين تناكح علمي باعث توليد علم ميشود. تعبير لطيف ايشان در كشكول اين است كه اشكال, مؤنث است و جواب, مذكّر[18] اين طنز نيست اين نكاحِ علمي است يك وقت كسي مرتّب حرف ميزند بدون اشكالِ عميق اين توليد علمش كم است ولي اگر در جامعهاي شبهه باشد اشكال باشد نقد باشد عدّهاي هم خوب جواب بدهند در جامعهاي كه اشكالهاي عميق علمي هست و جوابهاي عميق علمي هست راه براي توليد علم باز است فرمود تناكحِ علم در اشكال عميق و جواب عميق است خب
تبيين مفاهيم و مصاديق <حق>
اينجا هم تناكح ليل و نهار است ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾ ميفهمد كه كجا چه كار بايد كرد و ميشنود كه افراد چه ميطلبند صداي هر خواهندهاي را ميشنود چرا؟ براي اينكه او حقّ محض است اگر حقّ محض است علمِ محض است, حياتِ محض است, قدرتِ محض است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿ذلكَ﴾ سوم, دليل ﴿ذلكَ﴾ دوم است, ﴿ذلكَ﴾ دوم دليل ﴿ذلكَ﴾ اول است ﴿ذلكَ﴾ اول دليل مدّعيات قبلي كه كار به حقّ محض منتهي ميشود ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ضمير فصل يعني «هو» معرفه بودنِ خبر اين مفيد حصر است او حقّ محض است غير از او هر چه باشد باطل است و اگر چيزي سهمي از حق داشت بايد به خود ذات اقدس الهي برگردد البته در قرآن كريم يك حق از خداست كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت در غير «آلعمران» هم داشتيم كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[19] يك حق است كه بر خود خدا حمل ميشود كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آن حقّي كه ﴿مِن رَبِّكَ﴾ است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ اين حقّي است كه عالَم با او خلق شده كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾,[20] ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[21] كه اصطلاحاً از اين حق به عنوان حقّ مخلوقٌبه ياد ميشود اينكه ميگويند حق, عين خَلق است مِن وجهٍ و غير خَلق است مِن وجهٍ راجع به اين حقّي است كه در آيهٴ 60 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾
صعوبت معرفت و درک عظمت باري تعالي
اما آن حقّي كه ذات اقدس الهي است همهٴ بزرگان معرفت گفتند كه احدي به او دسترسي ندارد بيان لطيف سيدناالاستاد امام را كه چند بار خوانديم فرمود آن حق نه معبودِ هيچ پيغمبر است نه مقصود هيچ پيغمبر نه مشهود هيچ پيغمبر, [22] براي اينكه او حقيقتي است نامتناهي (يك), و بسيطِ محض است (دو), خب چه كسي ميتواند آن را مشاهده بكند ولو حضرت امير, حضرت امير كه ميفرمايد: «ما كنتُ أعبدُ ربّاً لَم أره»[23] دربارهٴ ربّ سخن ميگويد كه اسمي از اسماي ذات اقدس الهي است وگرنه اگر حق, حقيقتي است نامنتاهي كما هو الحق و بسيط كما هو الحق, اگر موجودي بخواهد آن را درك بكند بايد همهاش را درك بكند ما در ادبيات فارسي براي اِقناع خيلي از افراد پرسشگر اين شعر را ميخوانيم او هم سرش را تكان ميدهد و ما هم راحت ميشويم ميگوييم
آب دريا را اگر نتوان كشيد٭٭٭ هم به قدر تشنگي بايد چشيد[24]
خدا را به اندازهٴ خودمان ميشناسيم او هم قانع ميشود ما هم راحت ميشويم اما در مجلس علم كه اين حرف خريدار ندارد خدا كه نظير اقيانوسِ بيپايان نيست اقيانوس سطحش غير از عمقش است, ساحلش غير از سطحش است, اوّلش غير از آخرش است, شرقش غير از غربش است از يك گوشهاش ميشود يك سطل آب گرفت از گوشههاي ديگر نه, حالا ما اگر اقيانوسي داشتيم نامتناهي بود و بسيط بود سطحش عين عمق بود عمقش عين سطح بود, ظاهرش عين باطل بود باطنش عين ظاهر بود چنين اقيانوسي يا همه يا هيچ, همه محال است و هيچ حق, نميشود دربارهٴ ذات اقدس الهي بگويد كسي من يك قدري خدا را ميشناسم آن براهيني كه در فلسفه و كلام است مفهوم است ميگوييم الله موجود است هر ممكني خالق ميخواهد هر معلولي, اينها يك سلسله مفاهيم است وجود ذهني است براي حلّ مشكل ماست. اين الله, مفهومِ ذهني است به حمل اوّلي الله است به حمل شايع صورت ذهنيه است. براهين صدّيقين هم بشرح ايضاً. يك بيان نوراني وجود مبارك امام صادق دارد فرمود ما غير از اين تكليفي نداريم شما دلتان ميخواهد ما خدا را آن طوري كه هست بشناسيم, اگر اين است «لكان التوحيد عنّا مرتفعا»[25] اين از لطايف بيانات حضرت است كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرده فرمود شما دنبال چه چيزي ميگرديد اگر ميگوييد برهان كافي نيست معنايش اين است كه ما ديگر تكليفي نداريم ماييم و اين براهين و ادلهٴ ذهني. ما همين مقدار ميفهميم كه اين برهان مصداق خارجي دارد اما مصداق خارجي چيست؟ كيست؟ ما «جوشن كبير» را خوب ميفهميم اين هزار اسم, يك اسم را ميتوانيم شرح كنيم ممكن است صد جلد هم دربارهٴ اين بنويسيم قلم باز است اما همهٴ اينها مفاهيم است, همهٴ اينها صوَر ذهني است, همهٴ اينها علم است, همهٴ اينها به نفس ما متّكي است هيچ كدام از اينها الله نيست آن كه الله است بيرون است كه عالَم به او متّكي است.
بررسي محدوده مشاهده و شناخت <حق> در اصلاح عرفا
خب, اما آنها كه به اصطلاح راهِ عرفان را طي كردند علمِ شهودي دارند وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) هم فرمود احسان آن است «أن تَعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك»[26] علم شهودي هست, علم كشف هست, عيناليقين هست اينها حق است اما اينها معنايش اين نيست كه انسان بالا ميرود و خدا را به اندازهٴ خود ميشناسد او اندازه ندارد كه ندارد كه ندارد او دوتا كار كرده است او سراسر عالَم را مرايا و مرائي خود قرار داد (يك), همه آئينهاند هر كسي آئينه است با آن ﴿الْحَقُّ﴾ كه در سورهٴ «آلعمران» است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[27] با آن ﴿الْحَقُّ﴾ در جهان تجلّي كرد (دو), اين بيان نوراني حضرت است در نهجالبلاغه كه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[28] همهٴ ما آئينهايم (يك), خدا كه حقّ سورهٴ «حج» است نه, حقّي كه در سورهٴ «آلعمران» است كه فيضِ اوست و وجه اوست او را در آئينهها نشان داد (دو), افراد دو قسماند: بعضيها به دنبال دنيا هستند اين ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[29] اين يا به دنبال پُست است يا به دنبال مقام است يا به دنبال نخودسياه است بالأخره مفاهيم گيرش ميآيد حالا يا مفسّر است يا فيلسوف است يا فقيه است يا حكيم است برهان را خوب ميفهمد اما اين ديگر راه اُويس قَرَن نيست اين راه حارثةبنمالك نيست يك وقت است نه, راه اباذر است يا سلمان است راه اويس قرن است اين آئينه دل را شفاف نگه داشت آن ﴿الْحَقُّ﴾ كه در سورهٴ «آلعمران» است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ او در سراسر عالَم.
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من *** با صد هزار ديده تماشا كنم تو را[30]
او ميتابد اين شخصي كه اُويس قَرن است ﴿الْحَقُّ﴾ را مييابد نه ميفهمد آن وقت هميشه خوشحال است هيچ, هيچ لذّتي براي جهانيان بالاتر از لذّت اويس قرن نيست كه در اين آئينه حق جلوه كرد حقّ سورهٴ «آلعمران» نه حقّ سورهٴ «حج» بنابراين آن راهِ عرفان است كه عرفا وقتي ميگويند خدا را ما مشاهده كرديم با چشمِ قلب يعني اينجا نه بالا (يك), حقّ سورهٴ «آلعمران» نه حقّ سورهٴ «حج» (دو), آن وقت ميگويند هر كسي خدا را به اندازهٴ خود مييابد اين درست است.
بيان سخن آيت عظماي الهي، علي(ع) درباره مشاهده ربّ
اگر «ما لله آية اكبر مِنّي»[31] بود كه وجود مبارك حضرت امير دارد كه فرمود در كلّ خلقت بزرگتر از من احدي نيست و راست ميگويد نه از اهل بيت كسي بزرگتر از اوست نه از غير اهلبيت اما از اهلبيت كسي بزرگتر از او نيست براي اينكه سالبهٴ به انتفاع موضوع است اينها نور واحدند كثير نيستند تا يكي از ديگري بزرگتر باشد اين چهارده نفر يك نورند بيگانه هم كه احدي توان آن را ندارد كه همتاي علي باشد فرمود: «ما لله آية اكبر مِنّي» نه در داخل نه در خارج يكي سالبه به انتفاع موضوع يكي سالبه به انتفاع محمول, اين وجود مبارك ربّ را نه حق را, ربّ اسمي از اسماي حسناي الهي «ما كنت أعبد ربّاً لم أره»[32] اين ربّ را به اندازهٴ خود مييابد ديگري هم به اندازهٴ خود مييابد اگر راهِ علوي را طي كرد اگر نه, راه ديگران را طي كرد كه ميفهمد نه مييابد, بنابراين مرزها بايد مشخص باشد كه كجا جاي فهم است و كجا جاي شهود است و مرزهاي مشهودها هم بايد مشخص باشد آن حقّ سورهٴ «حج» نه مشهود هيچ پيغمبر است نه معقول هيچ حكيم است نه معبود هيچ عابد, اين حقّ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و مانند آن كه وجهِ اوست و همهٴ اهل بيت هم ميگويند ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[33] اينها با وجه الله كار دارند نه با آن الله كه احدي به او دسترسي ندارد او شكار كس نشود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ تا آنجا هست
بررسي تقابل معناي حق و باطل
بنابراين در مقابل حق, باطلِ به معناي عدم است در مقابل حقّ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» باطلِ به معناي عدم مَلكه است نظير بتها و امثال ذلك حالا گاهي اين الفاظ و معاني جابهجا ميشود گاهي قرائن حافّه كمك ميكند كه اين تقابل براي كدام حق است در اينجا فرمود: ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ بعد فرمود آنچه را كه اينها دعوت ميكنند و ادّعا دارند يعني وثنيين و صنميين حجاز باطل است, باطل است يعني اسمي است بيمسمّا فرمود اينها اسمايي هستند كه ﴿مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾, ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ شما چوبي را تراشيديد و گفتيد ربّ اين كلمهٴ ربّ كه مضاعف است بر لفظتان جاري است (يك), معناي اين در ذهنتان ترسيم ميشود (دو), ولي اين معنا زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[34] الآن مثل اينكه شما ميگوييد آبِ زلال, آب زلال لفظي است گفتيم, معنايش هم همه فهميديم اما كنار اين منبر آبِ زلال نيست اين يك لفظ خالي است ربّي را كه شما بر بتكدهها و موجودات بتكده اِعمال كرديد لفظي است كه هر چه ميگرديد پيدا نميكنيد لفظي است كه شما نامگذاري كرديد زيرش خالي است ميشود باطل مثل همان حبابي كه روي سيل است كه «ذهب جفاءً» روي اين سيل كَفي ميآيد كه مغزش خالي است اين بيرونش تَر است درونش خالي است اين يك لفظي است ميگوييد مفهومي است تصوّر ميكنيد ولي درونش خالي است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[2] . سورهٴ صف، آيهٴ 14.
[3] . سورهٴ صف، آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ صف، آيات 10 و 11.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 15.
[6] . معاني الأخبار، ص289.
[7] . سورهٴ بقره، آيهٴ 201.
[8] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 56.
[9] . سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[11] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 9.
[12] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[13] . كليات سعدي، قصيده 25.
[14] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[15] . الميزان، ج14، ص400 ـ 401.
[16] . تهذيب الأحكام، ج6، ص169.
[17] . ر.ك: تهذيب الأحكام، ج6، ص169؛ ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت 233.
[18] . الكشكول، ج1، ص128.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 60؛ سوره بقره، آيهٴ 147.
[20] . سورهٴ انعام، آيهٴ 73.
[21] . سورهٴ دخان، آيهٴ 39.
[22] . ر.ك: مصباح الهداية الي الخلافة والولاية، ص13.
[23] . الكافي، ج1، ص98 و 138.
[24] . مثنوي معنوي، مولوي.
[25] . التوحيد (شيخ صدوق)، ص245.
[26] . سنن ابيداود، ج2، ص412.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147؛ سوره آلعمران، آيهٴ 60.
[28] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[29] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[30] . ديوان فروغي بسطامي، غزل 9.
[31] . بصائر الدرجات، ص77.
[32] . الكافي، ج1، ص98 و 138.
[33] . سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[34] . سورهٴ نجم، آيهٴ 23.