اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ﴿39﴾ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ ﴿40﴾ الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾ وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿42﴾ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿43﴾ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴿44﴾
فرق جهاد با ساير احکام شرعي در مقام اجرا
جريان قتال مانند ساير احكام كلّي شرعي نياز به تشريع الهي است همان طوري كه مسئلهٴ روزه گرفتن اول نبود, مسئلهٴ حج اول نبود در مدينه مسئلهٴ روزه گرفتن واجب شد انجام مناسك حج واجب شد جريان جهاد هم بشرح ايضاً در مدينه آمد, اما اجراي مسئلهٴ جهاد با اجراي مسئلهٴ صوم و حج و امثال ذلك فرق ميكند, اگر كسي خواست روزه بگيرد نيازي به اذن حكومت اسلامي ندارد, اگر كسي خواست مكّه برود نيازي به اذن حكومت اسلامي ندارد ولي جهاد كه يك كارِ مسلّحانه است حتماً بايد به اذن حكومت اسلامي باشد اين مطلب اول. مطلب دوم آن است كه جهاد اقسامي دارد كه غالب اين اقسام در كتاب جهاد مطرح شد برخيها مسئلهٴ دفاع را در همان كتاب جهاد مطرح كردند دفاع غير از جهاد است نيازي به حكومت اسلامي ندارد مگر دفاع عمومي, اگر بيگانهاي به يك كشور حمله كرد اين كشور در حال دفاع است در حقيقت, دفاع عمومي نياز به حكومت اسلامي دارد اما دفاع شخصي كسي مورد حمله قرار گرفت خانهٴ كسي مورد حمله قرار گرفت اين بخواهد از خود دفاع كند اين ديگر نيازي به اذن حكومت اسلامي ندارد گذشته از اينكه در آن جهادِ مصطلح زن مكلّف نيست ولي در دفاع چه زن چه مرد هر دو مكلّفاند يعني اگر بيگانهاي ريخت به كشور اسلامي و دارد اين كشور را هتك ميكند همان طوري كه بر مردها واجب است بر زنها هم واجب است دفاع غير از آن جهاد مصطلح است كه فقط مردها مكلّفاند.
سنت و سيره الهي، اخلاقي معصومين در جهاد
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به خُلُق عظيم متّصف بود ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[1] هرگز در جنگها اجازه نميداد كه آب را به روي بيگانهها ببندند اگر خبري در اين زمينه وارد شده است اين خبر چون موافق با قرآن كريم نيست يا مخالف با قرآن كريم است مطرود است كسي كه صاحب خُلُق عظيم است اين كار را نميكند مگر جايي كه خود قرآن كريم تصريح بكند كه آن ضرورت اقتضا كرده است. اما آنچه دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) است اين سنّت را الهي ميداند و آن اين است كه آب را به روي كفّار هم نبنديد در نهجالبلاغه دارد كه در آن جنگهاي نابرابر بين پيروان حضرت امير(سلام الله عليه) با دسيسهگران اموي آنها زودتر آمدند سرِ آب و دهنهٴ چاه را مهار كردند در اختيار خودشان گرفتند سپاهيان حضرت امير عرض كردند كه اينها جلوي آب را گرفتند حضرت فرمود: «رَوَّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ»[2] به شمشيرهايتان بگوييد به من نگوييد, اين شمشيرهايتان را از خون اين ناكسان سيراب كنيد تا خودتان از آبِ چاه سيراب بشويد اينها هم همين كار را كردند حمله كردند و پيروز شدند و بر آب مسلّط شدند و آنها را طرد كردند به حضرت امير عرض كردند كه اجازه بدهيد حالا ما اين كار را بكنيم فرمود نه, اين كار, كار انساني نيست كه ما آب را به روي اينها ببنديم اينها بالأخره حقّ حيات دارند اسبهاي آنها حقّ حيات دارند بچهها و زنهايي اگر همراه آنها هستند حقّ حيات دارند گياهانِ آنها حقّ حيات دارند آب را بايد به روي همه باز كرد اين بخش در نهجالبلاغه هست كه حضرت فرمود: «رَوَّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ»[3] بنابراين بستن آب به روي دشمن هرگز صحيح نيست اين كار بر خلاف خُلُق عظيم است.
بيان مشابهت هجرت حضرت رسول و ابراهيم خليل
در جريان مبارزه فرمود كساني هستند كه ﴿مِن دِيَارِهِم﴾ خارج شدند چون ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ هست جريان حضرت ابراهيم هم اينجا ذكر ميكند تشابهي بين حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست اقوام اين چند پيامبري كه ذكر شده بر اساس تناسبي كه با جريان تبعيد و اخراج مهاجران از مكّه به مدينه و توطئه عليه اينها و تحميل جنگ بر اينها بود چون با اينها تناسب داشت فقط قصّهٴ اين شش گروه را ذكر كرده. در جريان حضرت ابراهيم وجود مبارك حضرت ابراهيم آن طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آمده عرض كرد ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾ آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است كه آنها كيدي كردند ﴿فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ ٭ وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ كه من مهاجرت ميكنم ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ﴾[4] اين جريان مهاجرت مشترك بين وجود مبارك پيغمبر و حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) است لذا قصّهٴ حضرت ابراهيم را هم اينجا اشاره كرده اما آنها را هم حالا تناسبش عرض ميشود. پس ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ كه حتماً به اين صفحههاي جلد اول احتجاج مرحوم طبرسي مراجعه فرموديد كه وجود مبارك پيغمبر فرمود علما, مرابِطون ثَغرند, ثَغر يعني مرز, مرزهاي كشورهاي اسلامي را عالمان دين حفظ ميكنند[5] كه اينها هم مدافعاند خب ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ كه ﴿يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ مرتّب نام خدا در اين مراكز برده ميشود و اصلاً نام اصنام و اوثان مطرح نيست اين يك, در اصول ملاحظه فرموديد كه استثناء يا قيد عَقيبِ جُمَل متعدّده به همه برميگردد يا به اخير, قدر متيقّنش اخير است البته, ولي احتمال رجوع به همه هم مطرح است اين ﴿يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً﴾ بعد از «صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ» ذكر شده قدر متيقّنش خصوص مساجد است, ولي احتمال رجوع اين قيد به تمام اين جملههاي چهارگانه هم بهجاست ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ﴾
دو عملکرد متفاوت در قبال تمکّن و نصرت الهي
بعد جريان متمكّن شدن افراد را ذكر كرد كه افراد, همين گروهي كه ما به اينها اذن داديم نصرتشان را وعده داديم اينها كسانياند كه اگر مبارزه بكنند مراكز فرهنگي ميماند و اگر نكنند مراكز ديني آسيب ميبيند اينها كسانياند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ تنها مسجد را حفظ نميكنند نمازِ مسجد هم حفظ ميكنند, تنها صومعه و بيعه و كَنيسه و كليسا را حفظ نميكنند كه يك بِناي ميراث فرهنگي باشد آثار تاريخي باشد بلكه اينها را به عنوان مَعبَد نگه ميدارند عبادتِ در اينها را هم احيا ميكنند ﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ در قبال اينها گروههايي هستند كه خدا فرمود ما اينها را متمكّن در زمين كرديم خيلي از امكانات به اينها داديم اينها به جاي اقامهٴ صلات و اِيتاي زكات به رفاه و خوشگذراني گذراندند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ شش به اين صورت آمده است كه ﴿أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ ما همهٴ امكانات را به اينها داديم اما اينها به جاي اينكه از اين امكانات بهرهٴ خوب ببرند به راهِ تباهي حركت كردند خب اينها را ما خاك كرديم, پس گروهي مورد نصرت الهياند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ اما اگر ﴿مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾ بيراهه رفتند خب اينها را ميگيريم. گوشهاي از كارِ اجرايي در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) هست البته وجود مبارك يوسف سلطانِ مطلقِ مصر نشد همان مقداري كه از تمكّن الهي در حدّ وزارت اقتصاد بهرهبرداري كرده بود دين خدا را حفظ كرد با شرك مبارزه كرد دين خدا را تا آنجا كه مقدورش بود و وظيفهاش بود اجرا كرد آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است كه ﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ﴾ آنجا هم وجود مبارك يوسف هم بعد از اينكه متمكّن شد مقتدر شد تا آنجا كه ممكن بود احكام و حِكم الهي را پياده كرده است. پس افرادي كه متمكّناند دو گروهاند يك عدّه هستند كه به فساد رو ميآورند خدا آنها را گرفتار عذاب ميكند, يك عدّه هستند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ اينها از نصرت الهي برخوردارند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نور» اينها را هم وعده داد كه خليفهٴ صالحان باشند كه آيهٴ 55 سورهٴ مباركهٴ «نور» ناظر به اين قسمت است فرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ اين همان آيهاي بود كه در خلال بحثهاي ديگر مورد استشهاد قرار ميگرفت كه نفي شرك يك مطلب جداي از عبادت و توحيدِ حق نيست اصلاً عبادت و توحيد آن است كه خالص باشد لذا جملهٴ دوم بر جملهٴ اول عطف نشد نفرمود «يعبدونني و لا يشركون بي شيئا» نفي شرك در متن عبادت مأخوذ است به همين جهت هم كلمهٴ «لا إله إلاّ الله» دوتا قضيه نيست, دوتا جمله نيست يك جمله بيشتر نخواهد بود خب ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ كه خب اين نكره در سياق نفي است پس اين گروه از نصرت الهي برخوردارند كه ﴿إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾
عقل و نقل مرجع شناخت معروف و منکر
معروف و منكر را در فقه ملاحظه فرموديد معروف «ما يَعرفه العقل و النقل» نزد شرع اين معرفه باشد ما از كجا بفهميم اين نزد شريعت معرفه است يا دليل عقلي داريم يا دليل نقلي داريم, نقل و عقل كاشفاند عقل هرگز قانونگزار نيست قانونشناس است كما مرّ غير مرّه. از چراغ كاري جز راهنمايي ساخته نيست چراغ حرف ندارد حقّ حرف هم ندارد كه چه چيزي بد است چه چيزي خوب است فقط نشان ميدهد عقل نه حرفي دارد و نه حقّ حرف, عقل فقط ميفهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است. جهان را چه كسي خلق كرد, موضوعات را چه كسي خلق كرد, محمولات را چه كسي خلق كرد, روابط موضوع و محمول را چه كسي خلق كرد اين عقل يك چراغ خوبي است به اندازهٴ خود ميفهمد نقل هم چراغ خوبي است به اندازهٴ خود نشان ميدهد, اما چه كسي موضوع را خلق كرد چه كسي محمول را خلق كرد چه كسي روابط موضوع و محمول را خلق كرد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[6] كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] قانونگزار خداست قانونشناس عقل و نقل است خب.
بهره مندي از عقل عملي در امور مجاري چهارگانه بدن
پرسش:...
پاسخ: اين عقلِ عملي است ديگر نه عقلِ معرفتي, چون ده بار يعني ده بار حداقل گفته شد ما يك راه انديشه داريم يك راه فهم داريم يك راه استدلال داريم يك راه حوزه و دانشگاه داريم كه كارش انديشه است و انديشهورزي, يك عقل عملي داريم كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[8] است آنجا جاي عزم است و اراده است و اخلاق است و نيّت, عزم يعني عزم, جزم يعني جزم, عالِم بيعمل هم داريم چهار گروه را شايد دهها بار گفته شد چهار گروه را ما از نظر بدن داريم در مسائل عقلي هم همين طور است از نظر بدني ما يك مجاري ادراكي داريم به نام چشم و گوش, يك مجاري عملي و تحريكي داريم به نام دست و پا, مردم از نظر مجاري بدن چهار گروهاند يا هر دو سالم است يا هر دو مريض است يا مجاري ادراكي سالم است مجاري تحريكي ضعيف يا بالعكس, گروه اول كسانياند كه چشمشان خوب ميبيند گوششان خوب ميشنود دست و پايشان هم خوب حركت ميكند اينها اگر يك مار و عقربي را ديدند خب فرار ميكنند براي اينكه هم خوب ميبينند هم خوب ميدَوند. گروه دوم كسانياند كه خوب ميبينند اما دست و پايشان فلج است يعني اين مار را ميبيند اين عقرب را ميبيند ولي فرار نميكند و مسموم ميشود نميشود به او گفت كه آقا مگر نديدي چون چشم كه فرار نميكند اما پايِ او بسته است دست او بسته است, اگر دست و پا بسته است خب اين مسموم ميشود ديگر. گروه سوم كسانياند كه دست و پايشان قوي است اما چشم و گوششان نابينا يا ضعيف است آنها هم آسيبپذيرند. گروه چهارم كسانياند كه معلولِ مطلقاند هم مجاري ادراكي را از دست دادند نابينا و ناشنواياند هم فلجاند اين براي بدنِ ما. در صحنهٴ نفس ما هم بشرح ايضاً ما يك عقل نظري داريم كه ميفهميم چه چيزي بد است چه چيزي خوب است چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي حلال است چه چيزي صحيح است چه چيزي باطل است اينها را خوب ميفهميم كه اينها كار جزم است و كار حوزه و دانشگاه, يك عقل عملي داريم كه متولّي انگيزه است يعني تصميم با اوست, اراده با اوست, اخلاص با اوست. بعضيها از اين جهت در هر دو قسمت صحيحاند اينها ميشوند عالِم عادل هم خوب دين را ميفهمد هم خوب عمل ميكند, بعضيها در آن جهادِ دروني كه بين عقلِ عملي و شهوت و غضب درگير است اينها اين عقلِ عملي كه «ما عُبد به الرحمن و الكتسب به الجِنان»[9] را باختند يعني شهوت و غضب دست و پاي اين عقل عملي را بست اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[10] اين شخص ممكن است قرآن تفسير بكند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[11] را خوب بگويد سخنراني بكند مقاله هم بنويسد وقتي نامحرم ديد نگاه هم ميكند اين نه براي اينكه نميداند آنكه بايد اراده داشته باشد كه مربوط به فهم نيست آن مربوط به عقل عملي است كه اسير شده نميشود به اين آقا گفت مگر تو نميدانستي, مگر دانستن كار انجام ميدهد دانستن پنجاه درصد قضيه است اگر كسي به آن كسي كه دست و پايش فلج است بگويد مگر تو مار و عقرب را نديدي بايد به اين اعتراض كرد كه چه اعتراضي ميكني مگر چشم و گوش فرار ميكند, چشم و گوش فقط ميبيند بيچاره, آنكه فرار ميكند پاست, پايِ خود را بست ديندار و عملِ صالح كه براي فهم نيست براي عقل عملي است و اين آقا در جهاد با نفس اين عقل را تسليم كرد, شهوت را گرفت, عقلش بسته است لذا عالماً عامداً دروغ ميگويد, عالماً عامداً معصيت ميكند. گروه سوم به عكساند بخشهاي عمليشان قوي است اما مسائل نظري را نميفهمند خدا غريق رحمت كند بعضي از مشايخ ما را آن وقتي كه در عصر ايشان هنوز مرحوم آقا شيخ عباس(رضوان الله عليه) اين مفاتيح را ننوشته بود امام(رضوان الله عليه) در بعضي از نوشتهها دارند كه «قال الشيخ المحدّث الجليل الحاج الشيخ عباس القمي(سلّمه الله)»[12] مرحوم آقا شيخ عباس هنوز زنده بود امام از نوشتهٴ ايشان در بعضي از نوشتههاي خودشان نقل ميكرد قبل از مفاتيح, زادالمعاد بود زادالمعاد براي مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) است آن هم اعمال دوازده ماهه است بعضي از مقدّسين كمدرك وقتي ماه مبارك رمضان ميشد يك دوره زادالمعاد ختم ميدادند خيال ميكردند زادالمعاد هم مثل قرآن است اين بخشِ عقل عملياش قول است اما دركش ضعيف است گروه چهارم آن جاهلِ مُتهتّكاند كه نه ميفهمند نه عمل ميكنند, اگر عقل عملي است عهدهدار عزم است كاملاً بين عقل عملي و عقل نظري فرق است آنكه متولّي فهم و استدلال و انديشه است يك قوّه است آنكه متولّي تصميم و اراده و اخلاص است يك قوّه است, اگر نفس قوي بود اينها را هماهنگ ميكند اين شخص ميشود عالم و عادل,
کاشفيت عقل و نقل در بيان معارف و احکام شرعي
به هر تقدير معروف چيزي است كه نزد شرع معرفه باشد شارع او را به رسميّت بشناسد ما از كجا بفهميم اين معروف است؟ از راه عقل ميفهميم دليل عقلي, از راه نقل ميفهميم دليل نقلي, عقل و نقل كاشفِ حكم شرعاند هيچ كدام قانونگزار نيستند نه ظاهر روايت قانونگزار است نه برهان عقلي, ظاهر روايت نقل ميكند كه خدا چنين قانوني را وضع كرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين قانوني را از طرف خدا آورد اينها كاشفاند, اگر چيزي نزد شريعت معرفه بود و عقل و نقل كشف كردند اين ميشود معروف, اگر چيزي نزد شريعت ناشناخته بود به رسميّت شناخته نشد ميشود نكره و از او به مُنكَر ياد ميكنند نه اينكه نكره است او را نميشناسد بلكه او را به رسميّت نميشناسند و خدا ما را دستور داد شما خليفهٴ من هستيد ببينيد من هم نهي از منكر دارم شما هم نهي از منكر داشته باشيد آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نور» خوانده شد كه ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ﴾ اگر خدا يك عدّه را خليفةالله قرار داد خلافت آن قلّهاش براي انبيا و اولياست اين دامنهٴ دشتش براي مؤمنين است اينها هم خليفةاللهاند در حدّ خودشان خب ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[13] شد اينها خليفةالله شدند الله چه كار ميكند؟ الله امر به معروف و نهي از منكر ميكند فرمود: ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ ديديد من چگونه نهي از منكر كردم اينها را گرفتم شما هم نهي از منكر بكنيد شما خليفهٴ من هستيد وگرنه در بعضي از موارد ميفرمود خدا ﴿شَديدُ الْعِقاب﴾[14] است, ﴿شَدِيدُ الْعَذاب﴾[15] است, ﴿سَرِيعُ الْحِساب﴾[16] است آنجاهايي است كه سخن از امر به معروف و نهي از منكر نيست ميفرمايد: ﴿إنّ الله﴾ يا ﴿شَدِيدُ الْعَذاب﴾ است يا ﴿شَدِيدُ الْعِقاب﴾ است, اما اينجا كه سخن از اِستخلاف است از يك سو, سخن از نهي از منكر است از سوي ديگر, نتيجهاش اين است كه شما خليفةاللهايد خدا نهي از منكر دارد شما هم نهي از منكر داشته باشيد انتخاب اين وصفِ نَكير به معناي انكار يعني گرفتنِ يك شخصِ مرتكبِ منكَر كارِ خداست شما هم كه خليفةاللهايد بايد نهي از منكر بكنيد. خب, معروف يعني چيزي كه عقل و نقل او را به رسميّت ميشناسند منكر هم چيزي است كه عقل و نقل او را به رسميّت ميشناسد
بررسي حکم امر به معروف و نهي از منکر از ديدگاه فقها
مستحضريد كه جامعه را امر به معروف و نهي از منكر اداره ميكند عبارتي را از مرحوم محقّق بخوانيم تا معلوم بشود اصلاح جامعه به امر به معروف و نهي از منكر است غالب آقايان نظر شريفشان اين است كه امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي است همين كه يك عدّه جزء ناصحين شدند يا متصدّي اين كار شدند از ديگران ساقط است اما مرحوم محقّق(رضوان الله عليه) در شرايع اين دو قول را نقل ميكند كه آيا امر به معروف و نهي از منكر واجب كفايي است يا واجب عيني؟ فرمود يك عدّه قائلاند كه واجب كفايي است يك عدّه قائلاند واجب عيني است «و هو أشبه», همه يعني همه, اگر گروهي دارند جلوي منكر را ميگيرند ديگران بايد او را حمايت كنند يا مستقيم خودشان دخالت كنند يا حامي او باشند اين عبارت را ملاحظه بفرماييد فرمود: «والأمر بالمعروف و النهي عن المنكر واجبان اِجماعاً و وجوبهما علي الكِفاية» است كه «يَسْقُط بقيام مَن فيه غناء و قيل بل علي الأعيان» واجب كفايي نيست واجب عيني است «و هو أشبه»[17] منتها دو مطلب است يكي اينكه اگر واجب كفايي بود كسي كه وارد شد از ديگران ساقط است, اگر واجب عيني بود تا موضوع ساقط نشده است ديگران بايد حضور داشته باشند اگر موضوع از بين رفت ديگر وجوب از بين ميرود نه چون بعضيها قيام كردند از ديگران ساقط است بلكه وقتي موضوع منتفي شد خب با انتفاء موضوع يقيناً حكم منتفي ميشود. جامعه را امر به معروف و نهي از منكري كه يعني كه, واجبِ عيني باشد اداره ميكند حرفِ محقّق اداره ميكند و معنايش اين است كه تا اين فساد از بين نرفت همهٴ ما مسئوليم اين يك,
محدوده دخالت مردم و حاکم اسلامي در اجراي دو فريضه الهي
دوم اينكه در بحث ديروز اشاره شده كه يك بخشاش مربوط به تودهٴ مردم است يك بخشاش مربوط به حكومت اسلامي است آنكه مربوط به تودهٴ مردم است منكري را ديديم, ترك معروفي را ديديم, در درجهٴ اول انزجار قلبي است كه بر ما لازم است وقتي طرف بفهمد محبوبيّت اجتماعي را دارد از دست ميدهد آن اعتمادِ اجتماعي را از دست ميدهد فاصله ميگيرد اگر انزجار قلبي يا چهرهٴ درهم گرفته با او ملاقات بكنيم اثر نكرد امرِ زباني لازم است, منتها اين امر را انسان ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾[18] ولي امر است, نه خواهش است نه نصيحت است آن عالماً عامداً دارد معصيت ميكند كه آن چند امر جداست يعني مسئلهٴ تعليم, مسئلهٴ موعظه, مسئلهٴ تَنبّه, مسئلهٴ تذكّر هيچ كدام جزء امر به معروف و نهي از منكر نيست امر يعني فرمان, آنجا كه جاهل است تعليمش واجب است آنجا كه غافل است تنبيهاش واجب است آنجا كه ناسي است تذكرهاش واجب است اينهاست.
خب, پس اين معناي امر به معروف و نهي از منكر اين است يعني اين شخص ميداند كه شراب خوردن بد است يك چيز الف باي دين است كسي نيست الآن در كشور اسلامي زندگي بكند و نداند شراب خوردن بد است ولي اين مشروبات را جابهجا ميكند براي حمل و نقل, براي فروش همهٴ اينها منكر است ديگر شما ميبينند در فلانجا كشف شده كه نميدانم چند كاميون شراب هست يا در آنجا چند جعبه شراب هست خب مسئلهٴ حرمت شراب و شرابخوري چيزي نيست كه مستور باشد و نهياش مربوط به علما باشد نعم, بعضي از اموري كه پيچيده است و براي همه روشن نيست خواص بايد تحقيق كنند. خب, پس بنابراين اگر چيزي منكر بود ديگران بايد فرمان بدهند منتها فرمانش بر اساس ﴿قَوْلاً لَّيِّناً﴾[19] اين امر است و بر آن شخص هم واجب است كه به اين امر بها بدهد مثل اينكه به امر پدر بها داد حالا اگر پدر دستور داد به پسر كه نماز بخوان اين نماز نخواند دوتا معصيت كرده يكي ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[20] را ترك كرده يكي حرف پدر را زير پا گذاشته پدر وليّ است و اطاعت او واجب است. خب يك امر ولايي داريم ما, امر به معروف داريم ما, يك نصيحت و موعظه و امثال ذلك, اگر نصيحت است و موعظه است بحثش جداست ديگر معصيت را به همراه ندارد, اگر جامعهاي به اين صورت در آمد به امر اول و دوم قيام كردند به سوم و چهارم ميرسد و آن زدن است و كُشتن, زدن و كُشتن ديگر حقّ كسي نيست اين فقط با حكومت اسلامي است اينجا نميشود گفت كه حالا تأثير ندارد, تأثير ندارد اگر كسي سلاح دست گرفته دارد يك عدّه را تهديد ميكند يك عدّه را ميكُشد خب اگر كُشت كه دستگاه قضايي دخالت ميكند حدّ و قصاص و تعزير براي دستگاه قضايي است ميگويند چرا كردي, اما نهي از منكر اين است كه نكن اين بهداشت است آن درمان, اگر كسي چاقو دست گرفته كه در ملأ عام چاقوكشي كند كسي را بكُشد خب بر حكومت اسلامي لازم است كه نهي از منكر بكند, نهي از منكر بكند آن انزجار قلبي محفوظ است براي همه, آن فرمانِ زباني است لازم است براي همه, اما اينجا سخن از احتمال تأثير نيست ديگر ما يقين داريم كه اثر نميكند اينجا جاي زدن است حالا به نحوي كه اين كُشته نشود ولي او را طوري بزنند كه دست از اين كار بردارد يا كسي دارد جايي را منفجر ميكند يا تخريب ميكند اين نهي از منكرش به زدن اوست يا به قتل اوست. اين بيان نوراني اهل بيت را مرحوم محقّق در شرايع به اين صورت ذكر كرده فرمود: «ولو افتقر إلي الجَراح أو القتل» آن مرتبهٴ اول و دوم كه هيچ يعني انزجار قلبي (يك), و تذكّر لساني (دو). حالا اگر احتياج داشت به مجروح كردن يا كُشتن «ولو افتقر إلي الجَراح أو القتل هل يَجِبُ؟ قيل نَعم, و قيل لا إلاّ بإذن الإمام» يعني وقتي حكومت اسلامي اذن داد ميشود واجب «و هو الأظهر»,[21] بنابراين جامعه را امر به معروف و نهي از منكري كه محقّق فتوا داده است خوب اداره ميكند يعني واجب عيني است بر همه لازم است (يك), دولت و ملّت هر دو سهيماند (دو), دولت عهدهدار چهار بخش است (سه), ملّت عهدهدار دو بخش است (چهار), ملّت موظف است دولت را در بخش سوم و چهارم ياري كند (پنج). آن وقت اين نظام سامان ميپذيرد, اگر اينچنين شد اين شرطِ ياري خداست كه فرمود اگر ما اينها را ياري بكنيم و متمكّن در زمين بكنيم اينها امر به معروف دارند, نهي از منكر دارند ﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ نشانهاش اين است كه من با چندين قوم نهي از منكر كردم اينها ببينند كه نهي از منكرِ من چگونه است خدا هميشه هست نهي از منكر ميكند او نَكير است اين نَكير تنها براي قبر نيست خداي سبحان براي يك عدّه بشير و مبشّر ميفرستد كه اگر اين مُرده در برزخ جواب سؤالها را داد يكي بشارت ميدهد ميشود مبشّر, ديگري اجرا ميكند ميشود بشير خب, اگر ـ خداي ناكرده ـ از جواب سؤالها ماند يكي تهديد ميكند يكي هم اجرا ميكند آنكه اجرا ميكند ميشود نكير خدا فرمود نكيرِ مرا ديديد يعني انكار مرا ديديد يعني اخذِ با زَجر مرا ديديد. اين نكير بودن و اين اخذِ زاجرانه در طول تاريخ بود (يك), با شما هم هست (دو), شما خليفهٴ من هستيد (سه), خليفه بايد كار مستخلفعنه را بكند (چهار), حالا كه من به شما امكانات دادم ﴿أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ﴾ بشويد (پنج). به يك مناسبت فرمود شما اين صحنه را نگاه كنيد من همهٴ مراحل را براي شما بازگو ميكنم
برخي نکات ادبي در ذکر قوم پيامبران سلف
﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ٭ وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ اين صنايع ادبي را هم ملاحظه فرموديد چقدر به هم دوخت فرمود: ﴿قَوْمُ نُوحٍ﴾ كه معروف بودند و خود عاد و ثمود هم معروفاند نفرمود قوم هود و قوم صالح, براي اينكه خود عاد و ثمود جزء معاريف بودند و اگر هم ميفرمود «قوم هود و صالح» اين كلمهٴ قوم در يك آيه سه بار تكرار ميشد كه اين هم مصلحت نيست عاد و ثمود هم كساني بودند كه همه آنها را ميشناختند اينها در ادبيات فارسي و تازي معروف بودند اگر اين بزرگوار گفت:
اين همان چشمهٴ خورشيد جهانافروز است ٭٭٭ كه همي تافت بر آرامگه عاد و ثمود[22]
اين عاد و ثمود نه تنها براي ما فارسها و فارسيها روشن است براي تازيها هم همين طور بود لذا از آنها به قوم ياد نكرده اما ﴿وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ﴾ را ذكر كرد براي اينكه همينها وادار كردند حضرت ابراهيم مهاجرت كند كه در سورهٴ «صافات» آن آيه خوانده شد[23] و قوم لوط چون شناختهشده نبودند از آنها به قوم ياد كرد ولي قوم شعيب(سلام الله عليه) چون شناختهشده بودند از آنها به عنوان «اصحاب مدين» ياد كرد كه تكرار نشود يك و اين اصحاب مدين هم شناختهشده بودند چون مدين همان منطقهٴ نبوّت وجود مبارك شعيب بود. در جريان موسي همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شد نفرمود «قوم موسي» براي اينكه قوم موسي به او ايمان آوردند تكذيب نكردند منتها گاهي در بخشهايي معصيت ميكردند حضرت را ميرنجاندند كه در سورهٴ مباركهٴ «صف» آيهٴ پنج به اين صورت آمده است ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾ شما كه مرا ر به رسالت ميشناسيد چرا مرا آزار ميكنيد اينها تكذيب نكردند وجود مبارك موسي را اما خب گاهي نافرماني داشتند لذا از جريان حضرت موسي به عنوان ﴿وَكُذِّبَ مُوسَي﴾ ياد كرده است
کيفيت مجازات و انتقام الهي از منکرين
﴿فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ اگر من نهي از منكر دارم اين طوري دارم اين همان بخش چهارم است اول و دوم را خودم گفتم به دست مؤمنان و انبيا گفتم, سوم را هم احياناً به دست انبيا رساندم, اما بخش چهارم را مستقيماً خودم دخالت كردم همه اينها را ريختم در دريا ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[24] يا ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ كه شده ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[25] فرمود اين نهي از منكر كار من است شما خليفهٴ من هستيد وقتي من به شما حكومت اسلامي دادم اينچنين نهي از منكر كنيد ﴿فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ﴾ اين اخذ در مقابل آن اعطاست وگرنه خداي سبحان مقتدرِ محض است همه در قبضهٴ خداي سبحاناند اين طور نيست كه بعضيها مأخوذ باشند بعضيها مأخوذ نباشند اين اخذ به معني انتقامي است.
رسالت مسلمين در حمايت و نصرت مظلومين
اما آنچه در جريان فلسطين و غزّه و امثال ذلك ميگذرد اينها هم ﴿أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم﴾ هستند الآن در حدود شصت سال است كه آواره شدند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «هُم يدٌ علي مَن سواهم» مسلمانها «تتَكافَأُ دمائُهم و هم يدٌ علي مَن سواهم يَسعي بذمّتهم أدناهم»[26] يك دستهاند نبايد گفت مسلمانِ كذا الآن اگر مسلمانهاي دنيا اين مسلمانهاي به پا خواستهٴ مصر مخصوصاً ليبي و كشورهاي اسلامي را بيشتر ياري ميكردند ولو در حدّ تبليغ, ولو در حدّ محكوم كردن, اگر اين سازمان كنفرانس اسلامي, اگر ساير مسلمانها, اگر علماي بلاد, اگر نيروهاي رزمي همهٴ كشورهاي اسلامي در حدّ توانشان اين را محكوم ميكردند اين را بينالمللي ميكردند قذّافي(عليه من الرحمن ما يستحقّ) اين طور خونريزي نميكرد. خب, فرمود: «هم يدٌ علي مَن سواهم» (يك) و نيز هم فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً يُنادي يا لَلْمسلمين فلم يُجِبْه فليس بِمُسلم»[27] (اين دو). البته اين دومي وسيعتر و جامعتر از آن خطبهٴ در حجّةالوداع است آن در خصوص مسلمانهاست كه «يدٌ علي من سواهم» يا «تتكافأُ دمائهم» يا «يَسعيٰ بذمّتهم أدناهم» صدر خطبه سخن از مسلمين است اما اينكه فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً ينادي يا للمسلمين» اين «لام» استغاثه را به كار ببرد اين رجل معلوم نيست مسلمان باشد يا غير مسلمان كه, فرمود اگر مظلومي از مسلمانها كمك خواست بر مسلمانها لازم است كه او را اجابت كنند اگر نكردند «فليس بمسلم» خب اين دين است كه ميتواند بينالمللي و جهاني باشد حمايت از مظلوم. فرمود اگر مظلومي از شما كمك خواست نكرديد در اسلام نيستيد بله يك اسلام عادي را آدم دارد «مَن سَمِعَ رجلاً» و اينها هم مطلق و مقيّد نيستند كه ما بگوييم خطبهٴ حجّةالوداع مقيّد اين اطلاق است چون اينها مُثبتيناند وقتي مثبتيناند ما دليلي بر تعارض نداريم كه بگوييم خطبهٴ حجّةالوداع مقيّد اين اطلاق است فرمود مظلومي در شرق عالَم يا غرب عالَم از مسلمانها كمك خواست بر مسلمانها لازم است كه او را ياري كنند خب الآن اين طور قذّافي دارد آدمكُشي ميكنند اين يك ميليارد و نيم مسلمانها اگر هر كدام بيايند امر به معروف و نهي از منكر كنند مسئله حل است بايد جلوي پول او را بگيرند, جلوي قدرت او را بگيرند, جلوي اسلحههاي او را بگيرند, جلوي فرار او را بگيرند, خب اين طور خونريزي نميكند ديگر, اگر پيغمبر فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يُجِبْه فليس بِمُسلم»[28] كه ما اميدواريم به قرآن كريم و عترت طاهرين مخصوصاً دعاي وجود مبارك وليّ عصر اين بيداري اسلامي در همهٴ اقطار به پيروزي برسد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ قلم, آيهٴ 4.
[2] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 51.
[3] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 51.
[4] . سورهٴ صافات, آيات 98 ـ 101.
[5] . الاحتجاج, ج1, ص17.
[6] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; سورهٴ زمر, آيهٴ 62.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57; سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.
[8] . الكافي, ج1, ص11.
[9] . الكافي, ج1, ص11.
[10] . نهجالبلاغه, حكمت 211.
[11] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.
[12] . شرح الدعاء السحر, ص86.
[13] . سورهٴ نور, آيهٴ 55.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 196.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 165.
[16] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 199.
[17] . شرائع الاسلام, ج1, ص310.
[18] . سورهٴ طه, آيهٴ 44.
[19] . سورهٴ طه, آيهٴ 44.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.
[21] . شرائع الاسلام, ج1, ص312.
[22] . كليات سعدي, غزل 26.
[23] . سورهٴ صافات, آيات 98 و 99.
[24] . سورهٴ قصص, آيهٴ 40; سورهٴ ذاريات, آيهٴ 40.
[25] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.
[26] . الكافي, ج1, ص404.
[27] . الكافي, ج2, ص164.
[28] . الكافي, ج2, ص164.