اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿25﴾ وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ﴿26﴾ وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿27﴾ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ ﴿28﴾
بيان برخي نکات ادبي جمله ﴿ان الذين کفروا و يصدون عن سبيل الله﴾
در ضمن بيان احكام حج فرمود اينها كه در مكّه به سر ميبرند هم از نظر مسائل اعتقادي كفر ورزيدند و هم مانع ساير افرادند از اسلام آوردن و هم مانع مسلمانها هستند از انجام فريضهٴ حج و عمره، اين گروه و همچنين هر كسي كه دربارهٴ حرمِ الهي [يعني] مسجدالحرام ارادهٴ الحاد و ظلم بكند ما او را به عذابِ اليم گرفتار ميكنيم و عذابِ اليم را به او ميچشانيم.
﴿كَفَرُوا﴾ كه فعل ماضي است معطوفعليه ﴿يَصُدُّونَ﴾ است كه فعل مضارع است؛ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت كه فعل مضارع بر ماضي عطف شد: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم﴾[1] و سرّش آنجا بازگو شد.
اول: افاده کلمه ﴿يصدّون﴾ بر استمرار
يكي از آن نكات اين است كه اين صدّ عن سبيل الله كه به صورت فعل مضارع بيان شده مفيد استمرار است. گرچه فعلِ مضارع مفيد استمرار نسبت به حال و آينده است و گذشته را شامل نميشود ولي به قرينهٴ اينكه معطوفعليهِ اينها فعل ماضي است، اين ﴿يَصُدُّونَ﴾ كشف از استمرار اينها ميكند در صدّ عن سبيل الله يعني بازداشتن از راه خدا؛ هم «يصدّون أنفسهم عن سبيل الله بالإنصراف» هم «يصدّون غيرهم عن سبيل الله بالصرف» يعني هم منصرفاند هم صارِف. چون سيرهٴ سيئهٴ اينها بر صدّ از سبيل خداست، از ديرزمان اين را داشتند، لذا چنين مضارعي بر آن ماضي عطف ميشود؛ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ كه اصلاً مانع «كان»ي تامّهاند [يعني] نميگذارند اسلام محقّق بشود و چون مهمترين مظهر اسلام كعبه است و اقامهٴ فريضهٴ حجّ و عمره و مانند آن است, اينها از مسجدالحرام مردم را منصرف ميكنند، پس نه ميگذارند كسي اسلام بياورد و نه ميگذارند كساني كه مسلمان شدند وظيفهشان را دربارهٴ مسجدالحرام انجام بدهند.
مسجدالحرام مطاف و محل امن همه انسانها
مسجدالحرام چه خصيصهاي دارد؟ مسجدالحرام نظير قرآن كريم «هدي للناس» است؛ همان طوري كه دربارهٴ قرآن آمده است كه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ﴾[2] دربارهٴ كعبه هم آمده است كه ﴿جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ﴾؛ براي قبله ٴمردم, مَطاف مردم, مَزار مردم قرار داديم و همهٴ مردم در آن مساوياند. خب اين ﴿سَوَاءً﴾ اگر مفعول ثاني «جَعل» باشد، ديگر ﴿الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾ خبرش محذوف است به قرينهٴ ﴿سَوَاءً﴾ يعني «العاكف والباد فيه سواء». اين ﴿فِيهِ﴾ متعلّق به ﴿الْمَسْجِدُ الْحَرام﴾ است نه متعلّق به عاكِف؛ نه عاكف در آن باشند كه مقيمِ در آن باشند تا گفته بشود اينها كه مقيم ﴿الْمَسْجِدُ الْحَرام﴾ نيستند. عاكف و بادي مثل اينكه ميگويند «غابر» و «قادم», «سالِف» و «آنف», شهري و روستايي, نزديك و دور در اين باره مساوياند. اين دعاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) دارد كه «سالفة و آنفة»[3] يعني گذشته و آينده؛ در تعبيرات ديگر هست «غابِر» و «قادم» كه «غابر» يعني گذشته و «قادم» يعني آن كه قدم به ميدان ميگذارد و بعد ميآيد يا «طارِف» و «تَليد» يعني كُهنه و نو يعني جديدي و قديمي؛ اين تعبيري است هم در بين تازيها هم در بين فارسيها.
اگر گفته شد عاكف و بادي مساوياند نه يعني عاكف در مسجدالحرام تا گفته بشود كسي كه در مسجدالحرام مرتّب عُكوف ندارد تا عدّهاي پاسخ بدهند كه يك عدّه معتكف بودند؛ اين ﴿فِيهِ﴾ به مسجدالحرام برميگردد [يعني] به سواء است در مسجدالحرام, چه كسي؟ شهري و روستايي, حاضر و مسافر. اگر گفتند در حرم، حاضر و مسافر مساوياند معنايش روشن است يعني حاضرِ در اين شهر و مسافر اين شهر، نسبت به حرم حقّ ورود [جهت] زيارت دارند. خب پس ﴿جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً﴾ كه اين ﴿سَوَاءً﴾ ميشود مفعول دوم براي جعل، «العاكف و البادِ فيه سواءٌ» اين «فيه» يعني دربارهٴ مسجدالحرام نه عاكف در آن يعني مساويِ در آن هستند.
دوم: بيان احتمالاتي در خبر جمله ﴿ان الذين کفروا﴾
در ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يك احتمال اين بود كه خود جملهٴ ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ﴾ خبر است. دو احتمال ديگر را جناب فخررازي ذكر كردند: يكي اينكه ﴿وَمَن يُرِدْ﴾ عطف است بر ﴿كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ﴾ [و] خبر همه اينها جملهٴ ﴿نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ است؛ ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يك, ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ دو, ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ﴾ سه, خبر همه اينها جملهٴ ﴿نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ است؛ احتمال ديگري كه ايشان بيان كردند و همچنين در كتابهاي قبل از تفسير فخررازي آمده است اين است كه خبر ﴿إِنَّ الَّذِينَ﴾ محذوف است به قرينهٴ ﴿نُذِقْهُ﴾؛ «إنّ الذين كفروا و يصدّون نُذقه من عذابٍ أليم»، اين خبر چرا محذوف است؟ براي اينكه خبر ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ﴾ كه مذكور است شاهدِ آن محذوف است. [4] به هر تقدير به هر يك از اين سه احتمال، معنا روشن است كه كافران و صادّان عن سبيل الله و مريدانِ به الحاد، گرفتار عذابِ اليماند.
سوم: بررسي اثبات حکم عذاب بر اراده الحاد و ظلم
مطلب ديگر اينكه در برخي از تفاسير اهل سنّت آمده است كه اگر كسي ارادهٴ الحاد و ظلم داشته باشد خداوند او را معذّب ميكند.[5] اثبات اين معنا دشوار است براي اينكه مطلقات فراواني هست كه صِرف همّت به گناه و قصد گناه معصيت نيست مگر اينكه در خارج محقَّق بشود, بله خصوص مسجدالحرام, حرم الهي و مانند آن ممكن است خصيصهاي داشته باشد [يعني] اگر آنها عموم دارند اين مخصِّص باشد, اگر اطلاق دارند اين مقيِّد باشد (اين ممكن است) ولي از خود اين آيه بخواهيم اطلاق در بياوريم [و] با اينكه دارد ﴿فِيهِ﴾، ما اين ﴿فِيهِ﴾ را القاي خصوصيت بكنيم آسان نيست.
مسجدالحرام ملجأ و مرجع عمومي
اين ﴿بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ﴾ هر دو حال است به تعبير برخيها [يعني] حالِ مترادف است يعني كسي كه قصد كرده دربارهٴ مسجدالحرام گناهي را انجام بدهد در حالي كه ملحداً ظالماً است (كه اينها بشوند حال) يا قول ديگر اين است كه ظلم، بدلِ الحاد باشد كه اين الحاد يك نحو ظلمي است ظلمِ خاصّي است ظلم ويژهاي است؛ فرمود اگر اين كار را دربارهٴ مسجدالحرام بكند ﴿نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.
در جريان مسجدالحرام و حرم احكام فراواني است كه يكي پس از ديگري ذكر ميكنند و اين ﴿إذْ﴾ منصوب است به آن «اُذْكر» كه مقدّر است؛ ﴿وَإِذْ﴾ يعني اُذكر آن لحظه را و آن ظرف را. ﴿بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ﴾ ـ «مَباء» يعني مرجع, پناهگاه ـ ما به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) گفتيم جايي را مرجع عمومي قرار بده كه همه از دور و نزديك به آنجا مراجعه كنند [و] اين را از راه وحي گفتيم؛ ﴿بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ﴾ يعني «أوحينا إلي إبراهيم(عليه السلام)» كه بيتِ ما را مرجعِ عمومي قرار بده. «مَباء» يعني مرجع؛ ﴿تَبَوَّءُوْا الدَّارَ﴾[6] يعني خانهٴ خود را مرجع قرار دادند؛ ﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ﴾. خب اين احتياج به تفسير دارد كه شما چگونه مكانِ بيت را مرجع قرار داديد [و] به حضرت ابراهيم گفتيد اين مرجعِ عمومي باشد؟ اين ﴿أَن﴾ تفسير ميكند، ديگر نيازي به حذف «قُلنا» و امثال ذلك ندارد؛ اين ﴿أن﴾، «أن» مفسّره است.
امر به توحيد و نفي شرک در مسجدالحرام
عصارهٴ آن وحي چيست؟ اين است: ﴿أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً﴾; خودت بايد موحّد ناب باشي كه اين نكره در سياق نفي است [يعني] به هيچ وجه چيزي را شريك خدا قرار ندهي ﴿وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾; مكانِ بيت را كه معيّن كرديم, خود بيت بايد در اين مكانِ مشخص ساخته بشود و اين بيت بشود بيتِ توحيد; نه تو و نه احدي حقّ شرك نداريد و اين منطقه و اين بيت بايد طاهر باشد براي كساني كه قصد طواف دارند در حولِ آن يا قصد نماز دارند به سوي آن. اين دو عنصر محوري را داراست: يكي اينكه مطاف است يكي اينكه قبله است; مطافِ طائفين است و قبلهٴ مُصلّين. از صلات به عنوان قيام و ركوع و سجود ياد شده است منتها سجود بر ركوع عطف نشده است براي اينكه اينها متلازماند هر جا ركوع هست سجود هست و مانند آن. فرمود: ﴿لِلطَّائِفِينَ﴾ مطاف است, ﴿وَالْقَائِمِينَ﴾ يعني «للقائمين» قبله است; ﴿وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾.
بررسي اسناد خلقت صورت آدم بر ذات باري تعالي
اين اضافه, اضافهٴ تشريفي است, همان طوري كه دربارهٴ خلقت آدم آمده است كه «إنّ الله خَلَقَ» آدم را «علي صورته». دو طايفه نصوص دربارهٴ خلقت آدم بر صورت است. يك طايفه اين است كه برخيها خيال كردند كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي صورتي دارد و آدم را بر صورت خود آفريد. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين روايت را نقل كرده كه اينها كه «إنّ الله خَلَقَ آدم علي صورته» مُستمسَك آنهاست, صدر حديث را رها كردند ذيلش را گرفتند; داستان اين طور است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدند كه دو نفر با هم برخوردي داشتند يكي به ديگري گفت: «قَبَّح الله وجهَك»; چقدر زشتصورتي, وجود مبارك حضرت فرمود اين طور نگو, «فإنّ الله خلق آدم علي صورته»[7] يعني هر كسي را به صورت مناسبِ او آفريد كه اين ضمير «صورته» به «آدم» برميگردد نه به «الله». در حديث ديگري كه باز مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرد اين است كه ذات اقدس الهي با اينكه منزّه از صورت است، همان طوري كه منزّه از بيت است ولي كعبه را به خود اسناد داد تشريفاً (كه اضافه, اضافهٴ تشريفي است) فرمود: ﴿بَيْتِيَ﴾; ولي براي آدم حرمت و كرامتي قائل شد لذا اضافهٴ تشريفي به خدا پيدا كرد و خداوند «خَلق آدم علي صورته».[8] خب اين دو طايفه نصوص هر دو هم حق است. در ذيل اين آيه آن روايات هست كه بخشي از اين روايات در همين تفسير كنزالدقائق هست.[9] خداي سبحان منزّه از بيت است ولي تشريفاً بيت را به خود اسناد داد, چه اينكه منزّه از صورت است ولي صورتِ آدم را به خودش اسناد داد.
طواف و استقبال همه گروه ها بر مدار کعبه
﴿وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾; منتها ﴿الْقَائِمِينَ﴾ و ﴿الرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾ دور و نزديكش يكسان است, «طائفين» مخصوص كساني است كه از نزديك در مدار كعبه طواف ميكنند. كساني كه از دور هم متوجه كعبهاند قائماند [و] مُصلّياند؛ اين اختصاصي به مسجدالحرام ندارد, در همهٴ موارد در شرق و غرب عالَم, قبله, كعبه است و لاغير; نه اينكه قبلهٴ كساني كه در مسجدالحراماند كعبه باشد و قبلهٴ كساني كه در حرماند مسجدالحرام باشد و قبلهٴ كساني كه در منطقههاي دورند حرم باشد, هرگز حرم قبله نيست مسجدالحرام قبله نيست, كعبه قبله است براي همه; منتها استقبالِ دور و نزديك فرق ميكند. همهٴ ما مُستقبِل كعبهايم و در تمام حالات هم ميگوييم: «والكعبة قبلتي»[10] و مرگ ما و زندگي ما فقط با كعبه است نه با مسجدالحرام نه با حرم; منتها «استقبال كلّ شيء بحسبه» ما وقتي كه هزارها كيلومتر فاصله داريم استقبال ما به يك نحو است آنها كه در جوار كعبهاند استقبال آنها به يك نحو است. استقبال, وسيع است نه قبله; قبله فقط كعبه است. فرمود ﴿الْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾ متوجّه كعبهاند.
امربه دعوت عمومي جهت انجام مناسک حج
به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود وقتي اين كعبه را ساختي ﴿طَهِّرْ بَيْتِيَ﴾ كردي اعلانِ عمومي بكن كه مردم بيايند ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾. اكثر مفسّرين بر ايناند كه اين خطاب متوجّه حضرت ابراهيم است كه ذات اقدس الهي به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود بعد از اينكه كعبه را ساختي اعلان عمومي بكن كه هر كس ميتواند بر او لازم است به مكّه بيايد و كعبه را زيارت كند و حجّ و عمره انجام بدهد [ولي] در برخي از روايات ما آمده است كه مخاطب ﴿أَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.[11] هر دو حق است منتها آن بالاصاله بود در آن زمان بود [و] در زمان ما يعني در عصر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن حضرت مأمور شده است كه ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾. حضرت هم اعلان كرد و كساني هم كه در محضر آن حضرت بودند يا شنيدند, از دور و نزديك به اين ندا لبيك گفتند و به مكّه مشرّف شدند.
فرمود: ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾, وقتي كه شما اين كار را كرديد مردم اطاعت ميكنند: ﴿يَأْتُوكَ﴾ آن ناس; ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ﴾ يعني در بين مردم ﴿بِالْحَجِّ﴾ آنگاه ﴿يَأْتُوكَ﴾ ـ چون اين جواب امر است, نونش حذف شده است ـ مردم ميآيند; يا ﴿رِجَالاً﴾ ميآيند كه جمع راجل است مثل قيام و قائم يعني پياده [و] يا سواره ميآيند (﴿يَأْتُوكَ﴾ يا پياده و راجِل يا سواره) سواره هم كه باشد ﴿وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ﴾; ممكن است كه كسي از راه دور بخواهد بيايد سوار اسب يا شتر يا استر بشود از راه دور از اين لابهلاي كوهها و درّه ميآيد اين مركوبش ضامِر ميشود لاغر ميشود, اين مركوبِ ميانباريك را ميگويند: «ضامِر». فرمود: ﴿وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ﴾ كه ضامر مفرد است يا به صورت جنس است ولي چون كلمهٴ ﴿كُلِّ﴾ دارد تعبير به جمع آورد فرمود: ﴿يَأْتِينَ﴾; اين ﴿يَأْتِينَ﴾ مربوط به ﴿ضَامِرٍ﴾ است به لحاظ ﴿كُلِّ﴾. ﴿وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ﴾ كه ﴿يَأْتِينَ﴾ اين ﴿كُلِّ ضَامِرٍ﴾, ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾ ـ «فَجّ» آن شكاف بين دو كوه است, درّه است ـ از درّههاي دور و منطقههاي صعبالعبور ميآيند و افراد نزديك هم ميآيند.
مطلوبيت و اهميت زيارت بيت الله
مسئلهٴ مهمّي كه در مكّه هست اين است كه ـ حالا از ديرزمان اين طور بود و در زمان خود ما هم همين طور است ـ مستحضريد كه بر هر مستطيعي مكّه رفتن واجب است خواه مستطيعهايي كه در منطقههاي نزديكاند يا در منطقههاي دور (اين يك) و از بهترين دعاهاي ماه مبارك رمضان هم درخواست زيارت كعبه است: «وارزقني حجّ بيتك الحرام في عامي هذا و في كلّ عام»[12] (اين دو), پس زيارت خانهٴ خدا چه به صورت حج چه به صورت عُمره چه اصلِ زيارت مطلوب شارع مقدس است بعضيها بالوجوب بعضيها بالندْب. به قدري مسئلهٴ حج مهم است كه در روايات ما هست كه اگر كسي مستطيع بود و مكّه نرفت در حال احتضار به او ميگويند: «فَلْيَمُتْ يهودياً أو نصرانياً»;[13] يا در صف يهوديها بايست يا در صف مسيحيها؛ اين قدر مسئلهٴ حج مهم است! اگر كسي مستطيع بود و به مكه نرفت در قيامت كور محشور ميشود[14] و اگر كسي مستطيع بود و به مكّه نرفت خداي سبحان در صحنهٴ قيامت به او نظرِ تشريفيِ خاص ندارد; اينها همه دليل اهميّت زيارت بيت الله است و واجب هم است كه بروند. اين نكتهاي كه دارم عرض ميكنم براي اين است كه شما دربارهٴ مناسك فكر بكنيد كه آيا اين ديدگاه, اين منظر, اين دين كه همه را دعوت كرده است جايي را پيشبيني كرده يا پيشبيني نكرده؟ خب پس مطلب اول آن است كه چه آيه چه روايت, مسئلهٴ زيارت مكّه [و] حجّ و عمره را در نهايت تأكيد قرار داد.
رسالت حاکم اسلامي در تأمين هزينه حج
مطلب دوم آن است كه الآن حرمين در اسارت بيگانههاست; در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن عهدنامهٴ مالك دارد كه «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ».[15] شما ميبينيد اين دين ساليان متمادي در اسارت آلسعود بود, در اسارت حُسنيمباركها بود, در اسارت بنعليها بود, در اسارت قزّافيها بود, در اسارت بسياري از كشورهاي نزديك خليج فارس و كشورهاي دورتر بود; فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»; اين بيان نوراني حضرت است در آن عهدنامهٴ مالك. الآن هم همين طور است كه اين دين اسير است يعني حرمين اسيرند, مسجدالحرام اسيرِ دست آلسعود است. ما بايد ببينيم كه اصلِ دين دربارهٴ حجّ و عمره چه ميگويد; دين اصرار دارد كه مردم سالانه به مكّه بروند. آن قدر مسئلهٴ مكّه و حجّ و عمره مهم است كه اگر يك سال مردم نتوانستند مكه بروند بر امام لازم است بر حكومت اسلامي لازم است يك عدّه را بَعْث كند بِعثه داشته باشد كه هزينهاش را تأمين كنند كه بروند مكه تا حرم خدا و مسجدالحرام و كعبه از زائر خالي نماند. اين اهميّت نشان ميدهد كه جدّاً مطلوبِ شارع مقدس است يا بالوجوب يا بالنّدب. از ديرزمان همين طور بود; آن وقتي كه جمعيّت كم بود با الآن كه جمعيّت زياد است گرچه نسبت فرق ميكند ولي اگر كفّار ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ نميكردند عدّهٴ زيادي عازم مكّه بودند. طبعِ قضيه اين است اساس كار اين است, طبع اوّلي و ظهور اوّلي اين است.
لزوم فتواي به توسعه اماکن اعمال حج
الآن اگر هيچ مانعي نباشد حدّاقل پنجاه ميليون نفر از مردم عازم مكّهاند (به طور عادي); يعني چه خود مردم حجاز چه كشورهاي نزديك چه كشورهاي دور حدّاقل [اين تعداد به مكه ميروند] حالا پنجاه ميليون را بگوييم چهل ميليون, سي ميليون, بيست ميليون, ده ميليون, از اين كمتر كه نميشود. قبلاً هم همين طور بود, طبع قضيه اين است. خب شارع مقدس مهمانها را با اين ضرورت دعوت كرد كه اگر نيايي كور محشور ميشوي[16] [يا] اگر نيايي در صف يهودي يا مسيحي وارد ميشوي,[17] حالا ده ميليون آمدند; آن وقت در سابق يعني مثلاً در زمان حضرت, ده هزار نفر آمدند الآن ده ميليون آمدند. شما مسجدالحرامِ آن وقت را اگر ميديديد «كمفحص قطاة أو هو أضيَق», مَسعيٰ را اگر ميديديد اينچنين بود, حرم را ميديديد اينچنين بود; حالا ده هزار نفرِ زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در زمان ما ده ميليون شدند ـ كه اين حدّاقلِّ اقلِّ اقل است ـ حالا اينها آمدند, وقتي وارد سرزمين مكه ميشوند, از همان اول تا آخر ميگويند ببخشيد جا نيست; ميقات جا نيست, مسعيٰ جا نيست, مَطاف جا نيست, مرميٰ جا نيست, موقف جا نيست, مَبيت جا نيست, اين ميشود دين؟! شما اين طور مهمان دعوت كردي [بعد] همه جا ميگويي جا نيست يا نه, ميقات آن يك تكّه نيست. خدا غريق رحمت كند مرحوم آقاي خويي را! اين از لطايف فرمايش ايشان است كه مسجدالشجره مثل مسجد سليمان است [يعني] آن منطقه را ميگويند.[18] ما آمديم گفتيم الاّ ولابد همين جا بايد اِحرام ببنديم [يا] در مَطاف گفتيم الاّ ولابد بايد بين كعبه و موقف باشد كه تقريباً سيزده متر است, يك قدم آن طرفتر برويد حجّ شما باطل است.
ما يك وقت يك استدلال فقهيِ فقيهانه داريم ميگوييم ماييم و اين روايت, اين راهِ استدلال نيست [بلكه] ماييم و اين روايت, ماييم و دهها روايت ديگر, ماييم و دهها آيه, ماييم و فضاي بازِ دين, آن وقت ببينيم طرز فكر ابنادريس در ميآيد يا شيخ طوسي. اگر كسي در فضاي باز فكر بكند هرگز فتوا نميدهد كه الاّ ولابد طواف بايد بين كعبه و موقِف در همين 26 و خردهاي ذِراع يعني سيزده متر باشد, البته اين افضل است. شما همه جا راه را بستيد ميگوييد عندالاضطرار! يك وقت است كه طبع قضيه اضطرار نيست مثل اينكه آدم وضو ميگيرد, خب خيلي از افرادند كه با آب سرد وضو ميگيرند زمستان و تابستان, حالا كسي پيرمرد بود پيرزن بود مريض بود بگوييد عندالاضطرار تيمّم بكن; اما طبع قضيه [اضطرار نيست]. شما آمديد همه راهها را بستيد, مكرّر ميگوييد جا نيست, جا نيست; تا ميروند مَسعيٰ را توسعه بدهند چهار نفر اشكال ميكنند تا ميروند مِنيٰ را توسعه بدهند چهار نفر اشكال ميكنند. خب شما كدام دين را ميخواهيد اجرا كنيد؟ مگر اين دين نميگويد اگر مستطيع نيامده كور محشور ميشود,[19] حالا اين مستطيعها هستند دارند ميآيند شما كه همه جا راه را بستيد! اين ده ميليون، آن حدّاقلِ اقل است, شما اينها را راه بدهيد. اينكه بالضروره نيست اضطرارِ ثانوي نيست تا شما بگوييد حكم ثانوي اين است. حالا چون جمعيّت زياد است بيرونِ خَلف مقام هم ميشود طواف كرد, اين طبعِ اوّليه قضيه است.
يك وقت است كه خب هوا سرد شده اما هميشه كه هوا سرد نيست, يك وقت هوا سرد شده آدم نميتواند با آب سرد وضو بگيرد ـ چند سال يك بار ممكن است چنين اتفاقي بيفتد ـ خب آدم تيمّم ميكند اما طبع قضيه اين است وقتي طبع قضيه اين است چرا فتوا ميدهيد ميگوييد الاّ ولابد طواف بايد اينجا باشد؟! خب خيلي از شما آقايان مكه مشرّف شديد, بعد از نَفْر وقتي كساني كه از مَبيت آمدند مسجدالحرام, كلّ سطح مسجدالحرام پُر از طائفين است اصلاً جا نيست, خب اين طبع قضيه است; طبقه دوم همين طور است, طبقه سوم همين طور است, در مسعيٰ همين طور است, در مرميٰ همين طور است. يك تكّه سنگ خاص را ده ميليون بايد رَمْي كنند يا مردم را ميخواهيد چند ماه آنجا نگه داريد؟! چند ماه نگه داشتيد كه اَشهر حج از بين ميرود, [اگر] به نوبت باشد, اينها تا چه موقع آنجا صبر بكنند؟! يك وقت مرحوم ابنادريس در السرائر يكجا استدلال دارد كه شما كه [فلان حرف را] ميگوييد درست است اما عدلِ اسلام را هم ببينيد,[20] البته فرمايش ايشان مربوط به حج نيست.
رسالت فقيه در بررسي ادله احکام حج
بنابراين فقيه بايد دو عينك داشته باشد [و] با يك عينك فتوا ندهد: با يك عينك ببيند اين روايت چه ميخواهد بگويد [يعني] نِطاق اين روايت چيست [و] يك عينكِ وسيعتر به چشم بزند كه اين روايت با همهٴ روايات, اين آيه با همهٴ آيات, اين دليلِ عقلي با همهٴ ادلّهٴ عقلي [مقايسه و بررسي شود] بعد آن وقت فتوا بدهد. اگر اين شد هرگز فتوا نميدهد كه اگر مسعيٰ را قدري توسعه دادند باطل است يا طبقهٴ بالا رَمْي كرديد باطل است يا طبقهٴ بالا سعي كرديد باطل است. الآن چون با الحاد و ظلم جاي مردم را گرفتند ما خيال ميكنيم حاجي همين چند نفرند; اينها با الحاد و ظلم جلوي مردم را گرفتند وگرنه مردم اگر بخواهند حج بيايند بدون الحاد و ظلم, آن اقلّ اقلّش ده ميليون است. قبلاً در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقلّ اقلّش ده هزار نفر بودند، خب اين ده هزار نفر را شما در يك قفس ميخواستيد جا بدهيد؟!
نميدانم شما سال قبل از انقلاب مكّه مشرّف شديد يا نه مسجدالشجره را ديديد يا نه؟ يك مسجد مختصر و كوچك بود نظير مسجدهاي محلّي, خب اينكه نميشود! شما همه را دعوت بكني [بگويند] اگر نيايي در صف يهودي هستي[21] ولي از اول تا آخر [و] از آخر تا اول بگوييد جا نيست! بنابراين اين ﴿يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾ نشان ميدهد كه آنجاها كه مشخص شده است افضلِ مناطق است و بر ديگران هم لازم است كه مِنيٰ را توسعه بدهند, مَسعيٰ را توسعه بدهند, مرميٰ را توسعه بدهند, مَبيت را توسعه بدهند, موقف را توسعه بدهند. حالا ده ميليون را شما در عرفات كجا ميخواهي جا بدهي؟! بر همه واجب است يا نه؟ مهمان دعوت كردي از اول تا آخر هم نوشتي جا نيست! خب بنابراين يك وقت است كه ضرورت است ـ ضرورت يك امر يعني بعد از چهار پنج سال يك وقت چنين اتفاقي ميافتد ـ بله اما طبع اوّليه قضيه اين است.
فرمود: ﴿وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ﴾ اين ﴿كُلِّ ضَامِرٍ﴾, ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾; الآن از دريا و صحرا و زمين همه مشتاق كعبهاند. آن روزها در حدود پنجاه سال قبل بود يكي از معمّرين برايم نقل ميكرد كه ما وقتي از آمل حركت كرديم رفتيم به مكه و برگشتيم يازده ماه فاصله شد يعني از اين شهر حركت كردند با اسب و امثال اسب رفتند خليج فارس, آنجا سوار كشتي شدند رفتند جَدّه, آنجا سوار شتر شدند رفتند مدينه, آنجا سوار شتر شدند رفتند مكّه و همه مراسم را انجام دادند و دوباره با شتر آمدند جدّه و با كشتي از جدّه آمدند ايران, شده يازده ماه. مردم مسلماناند مردم فهميدند بالأخره بعد از مرگ خبري هست و اساس, بعد الموت است, مردم فهميدند انسان مرگ را ميميراند نه مرگ انسان را (اين حرفِ دين است) باور كردند كه انسان مسافر است و مهاجر است و با دست خالي نميشود سفر كرد.
دعوت عمومي به حج مستلزم امکانات وسيع
بنابراين بِعثه بايد فكري بكند كاروان حج بايد فكري بكند شما روحانيون كاروان بايد فكري بكنيد كه آيا اين اساس دين است يا اساس دين چيز ديگر است. ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾; وجود مبارك پيغمبر هم همين كار را كرد. تنها عُمرةالقضاء نبود كه ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾, امروز هم همين طور است ديگر, امروز هم هستند ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ هستند. خب خيلي از آقاياناند تلاش و كوشش ميكنند علاقهمندند بروند, الآن كه جواناند ثبتنام ميكنند تا هفده هجده سال بعد نوبتشان ميرسد كه تمام جواني شان و قدرتشان از دست ميرود. بنابراين طبع اوّلي قضيه اين است كه اين حداقل بتواند ده ميليون را جا بدهد و دين بايد براي ده ميليون جا فراهم بكند.
﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ﴾ يا ﴿رِجَالاً﴾ يعني راجلاً و پياده يا سواره و از راه دور هم ميآيند [و] چون ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾ ميآيند, اين شترشان ميشود ضامِر و مهزول و لاغر, آن اسب و استرشان ميشود ضامر و مهزول و لاغر. ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ٭ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾; تا منافع دنيا و منافع آخرت را در آنجا ببينند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[3] . اقبالالأعمال، ص341.
[4] . التفسير الكبير، ج23، ص218؛ الكشاف، ج3، ص151.
[5] . ر.ك: تفسير القرآن العظيم (ابنأبيحاتم)، ج8، ص2483.
[6] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[7] . التوحيد (شيخ صدوق), ص152.
[8] . التوحيد (شيخ صدوق), ص103.
[9] . تفسير كنزالدقائق, ج9, ص75.
[10] . تهذيبالأحكام, ج3, ص286.
[11] . الكافي, ج4, ص245.
[12] . اقبالالأعمال, ص61.
[13] . الكافي, ج4, ص268.
[14] . الكافي, ج4, ص269.
[15] . نهجالبلاغه, نامه 53.
[16] . الكافي, ج4, ص269.
[17] . الكافي, ج4, ص268.
[18] . موسوعة الامام الخوئي, ج27, ص262.
[19] . الكافي, ج4, ص269.
[20] . ر.ك: السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي, ج2, ص491.
[21] . الكافي, ج4, ص268.