22 02 2011 4790803 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 14 (1389/12/03)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ ﴿24﴾ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿25﴾ وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ﴿26﴾ وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿27﴾

تقسيم مذاهب مختلف به دو گروه حق و باطل

در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه در مدينه نازل شد بعد از بيان خطوط كلي اصول دين و همچنين فقه و اخلاق و حقوق، فرمود افراد چه در زمان انبياي گذشته چه در زمان وجود مبارك پيامبر اسلام(عليهم السلام) به شش گروه تقسيم شدند كه جامع آنها دو گروه است. جريان مؤمنين و يهوديها و مسيحيها و صابئين و مجوس و مشركين و اينها را ذكر فرمود بعد فرمود اينها بالأخره دو گروه‌اند: ﴿كَثِيرٌ﴾ كه سجده كردند اطاعت مي‌كنند ايمان آوردند و مي‌آورند ﴿وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ[1] كه اين كثيرِ نفسي است و نه نسبي. بعد از اينكه آن شش گروه را جمع‌بندي كردند فرمودند دو گروه‌اند كه بعضي حقّ‌اند و بعضي باطل؛ فرمود: ﴿هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾،[2] آن‌ گاه كيفر كفّار را ذكر فرمود، پاداش مؤمنان را هم ذكر كرد.

 

کيفر و عذاب الهي براساس اعتقادات باطني

اين عذابهاي سخت و تلخ براي هر معصيتكار نيست، براي كافران و ملحدان و منافقان است وگرنه افراد موحّدي كه معصيت بكنند به اين ﴿لَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ[3] و ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا[4] و مانند آن معذّب نيستند.

مطلب ديگر آن است كه اين عذابهاي سخت در حقيقت باطن همين اعتقادات باطل و كفر و نفاق است. اگر كسي غذايي را كه ظاهرش شيرين است ولي باطنش سمّ است [را ديد]، حرفِ كسي را هم گوش نداد و فريبِ ظاهر، او را وادار كرد به خوردن سمّ، بالأخره سمّ او را به هلاكت گرفتار مي‌كند؛ باطن كفر همين است لذا در قرآن فرمود: ﴿تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛[5] ديگر حرف «باء» و امثال ذلك نياورد، فرمود همين اعمال شماست كه به اين صورت در آمده است. بنابراين نبايد استيحاش كرد كه اين همه عذابهاي سخت با رحمت الهي چگونه هماهنگ در مي‌آيد. خداي سبحان «ارحم‌الرحمين» است «في موضع العفو والرحمة» و «أشدّ المعاقبين» است «في موضع النكال و النقمة»[6] و اين «أشدّ المعاقبين» بودن او هم بر اساس ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ است، فرمود آنچه به شما مي‌رسد [و] هر مصيبتي كه دامنگيرتان مي‌شود ﴿فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾.[7] اين دعاي معروف «يا مَن يَقبل اليَسير و يَعفو عن الكثير»[8] هم از آن كريمه اخذ شده است. با اينكه ﴿يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ است، مع‌ ذلك همين ﴿لَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ﴾،[9]

 ﴿يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ[10] و مانند اينها را هم دارد. باطن گناه در برابر ذات اقدس الهي اين است.

ابلاغ سلام چند گروه محضر بهشتيان

در آيهٴ 24 كه فرمود: ﴿وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ معلوم نيست كه قائلِ اين قول چه كسي است. گاهي بهشتيان قول سلام و رحمت و تحيّت را از فرشتگان نازل تلقّي مي‌كند (بهشتيان و مؤمنان گاهي سلام را از فرشتگان نازل تلقّي مي‌كنند) گاهي از حَمَلهٴ عرش تلقّي مي‌كنند مثل جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل(سلام الله عليهم) گاهي هم از ذات اقدس الهي. اين تفصيل سه ضلعي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» خداي سبحان به پيامبر فرمود مخاطبان حجاز دو قِسم‌اند: يك عدّه مي‌آيند در حضور شما با شما گفتگو كنند نه براي اينكه حرفِ شما را بشنوند بلكه براي اينكه حرف خودشان را بزنند،[11] اين گروه براي پندپذيري و استدلال‌پذيري و اينها كه نمي‌آيند، اينها فقط مي‌آيند حرفهاي خودشان را بزنند، اينها هيچ، اينها حسابِ خاص دارند؛ اما ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾؛[12] آنهايي كه مي‌آيند در مجلس تو، در مسجد تو براي اينكه ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ[13] نصيبشان بشود، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[14] نصيبشان بشود، ﴿وَيُزَكِّيهِمْ[15] بهره‌شان بشود، اينها كه مي‌آيند در محضر تو بگو: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾. اينكه مستحب است خَطيب جمعه سلام بكند يا وُعّاظ در سابق قبل از اينكه سخنراني كنند اول به مخاطبان سلام مي‌كردند، برگرفته از همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» است.

در ذيل آن آيه بحث شد كه تَلقّي‌كنندگان سلام سه گروه‌اند: بعضيها سلام را از فرشته‌ها دريافت مي‌كنند بعضيها از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دريافت مي‌كنند بعضيها هم سلام را از ذات اقدس الهي. اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني خودت سلام بكن يا سلامِ ما را به آنها برسان، آنها كه جزء اوحديّ از مخاطبانِ محضر حضرت‌اند سلامُ الله را تلقّي مي‌كنند كه «سلام الله عليه» و هر كسي سلام را از وجود مبارك پيغمبر تلقّي بكند آن طور نيست كه از مقام رسالتش تلقّي بكند چون حضرت يك سلام و برخورد دارد «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» و سلام و برخوردي هم با مخاطبان دارد «بما أنّه رسول الله» كه «يوحي إليه». آنها كه مي‌آيند در مسجد و محضر پيامبر، سلام را از حضرت تلقّي مي‌كنند [كه] آن ضِعافشان سلام را از حضرت «بما أنّه بشرٌ مثلنا» تلقّي مي‌كنند ولي اوحديّ‌شان سلام را از رسول خدا «بما أنّه يوحي إليه» تلقّي مي‌كنند. بنابراين مخاطبان چندين درجه دارند سلام هم چندين درجه دارد، اين ﴿وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ﴾ هم چندين مرتبه دارد. مبسوطش در ذيل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» مي‌آيد كه ﴿سَلاَمٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ[16] هم در ذيل همين مسئله قابل طرح است.

تبيين برخي مفاهيم و مصاديق دو صفت<عزيز> و <حميد>

فرمود: ﴿وَهُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ؛ ﴿صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِصراطِ عزيزِ حميد هم در اول سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مشخص شد كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾. گاهي عزيزِ حميد است گاهي حميد است؛ از تناكح اين اسماي حسنا و ازدواج اينها و تركّب اينها يك فيض بهره مي‌شود [و] از انفراد آنها هم يك فيض مخصوص؛ از حميدِ تنها يك بركت [و] از جمع بين عزيز و حميد بركتهاي خاص؛ در مقام ما فرمود: ﴿إِلَي صِرَاطِ الْحَمِيدِ﴾.

به هر تقدير اينها به طرف ذات اقدس الهي‌اي حركت مي‌كنند كه هم محمود است بالذّات هم خودش را حمد مي‌كند و هم اينكه تمام حمدها براي خداي سبحان است چون حمد در برابر نعمت است [و] بر اساس آن آيه‌اي كه فرمود: ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾،[17] محمودِ حقيقي و حميد به معناي محمودِ حقيقي خداي سبحان است. ديگران را كه حمد مي‌كنيم به دستور الهي است (اولاً) و اينها چون وسايل ايصال نعمت‌اند ما مأمور حق‌شناسي هستيم (ثانياً) وگرنه حمد در برابر نعمت است (يك)، ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ (دو)، پس «فالحمد لله ربّ العالمين» او مي‌شود حميدِ محض.

پرسش:...

پاسخ: صراطِ اوست؛ صراطي كه پايانش خداي حميد است [كه] انسان به مقام حمد مي‌رسد. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشخص شد كه خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾؛[18] مقامِ محمود اين است كه انسان به جايي مي‌رسد كه مَجلاي فيض الهي است. چون حمد در برابر نعمت است، اگر كسي مظهر «هو المنعم» شد، مظهور «هو المحمود» هم مي‌شود؛ اين مي‌شود مقامِ حمد. در ذيل همان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم گذشت كه دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است كه در قيامت «بيده لواء الحمد»[19] كه تمام شكرها به بركت آن حضرت است، چون به بركت آن حضرت، همه (چه در شرق عالَم چه در غرب عالَم) موحّد شدند. او در حقيقت محمود است مظهر خدايِ حميد است و لِواي حمد و پرچم حمد به دست اوست و آن را هم از راه نماز شب به دست آورده است: ﴿عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾.[20] اين محمودِ بالعرض به آن محمودِ بالذّات مي‌رسد، محمود بالتّبع به محمود بالأصاله مي‌رسد، محمودِ مجازي به محمودِ حقيقي مي‌رسد و مانند آن.

مجادله و کارشکني هاي مشرکان مکه در قبال مؤمنان

بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾؛ مشركان مكّه يك كارهاي نظامي و جنگها و خونريزيها و اينها داشتند كه در آيات جداگانه مطرح شد يك سلسله مسائل تبليغي و اجتماعي و سياسي هم داشتند. فرمود اينها كه از نظر اعتقاد، كفر ورزيدند و ايمان نياوردند و كارشكني‌هاي همه‌جانبه دارند هم ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ يعني با تبليغات سوء نمي‌گذارند كسي ايمان بياورد و هم نمي‌گذارند آنها كه ايمان آوردند وظايف ديني‌شان را دربارهٴ حج و عمره انجام بدهند («ليس»ي تامّه «ليس»ي ناقصه، «كان»ي تامّه «كان»ي ناقصه، خطرات اينهاست) نمي‌گذارند كه يك عدّه ايمان بياورند (يك)، نمي‌گذارند آنهايي كه ايمان آوردند به وظايفشان از نظر احترام كعبه و حج و زيارت عمره وظيفه‌شان را انجام بدهند (دو). ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه براي خودشان است ﴿وَيَصُدُّونَ﴾ كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، اينها دوتا كار زشت انجام مي‌دهند: يكي اينكه ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ يعني نمي‌گذارند عدّه‌اي مسلمان بشوند و دوم اينكه «يصدّون عن المسجد الحرام» يعني نمي‌گذارند آنهايي كه اسلام آوردند وظيفه‌شان را انجام بدهند.

اينجا عطف فعل مضارع بر فعل ماضي بود نظير آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه قبلاً گذشت؛ در آيهٴ 28 سورهٴ «رعد» دارد: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ﴾ كه يك فعل مضارع بر ماضي عطف شده است در بخش اثبات [و] اينجا [يعني در آيه محلّ بحث] در بخش منفي و زشتي و كفر و الحاد است؛ در آيه سورهٴ «رعد» فرمود آنها ايمان آوردند (يك)، در مقام بقا و استمرار دلشان مستمرّاً به ياد خدا مطمئن است (دو). ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه فعل ماضي است ﴿وَيَصُدُّونَ﴾ كه فعل مضارع است در بخش منفي و كار الحادي و كفر است. ﴿عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ كه راجع به اصل ايمان است ﴿وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ راجع به اينكه مؤمنان وظيفه‌شان را نسبت به مسجدالحرام انجام بدهند.

شادي همه افراد جهت حضور و عبادت در مسجدالحرام

مسجدالحرام چه خصيصه‌اي دارد؟ فرمود اين مسجدالحرام ﴿الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً﴾؛ براي همهٴ مردم ما اين را قبله قرار داديم، مَطاف قرار داديم، مزار قرار داديم، مُستَجار قرار داديم. ﴿جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾؛ حاضر و بادي، داخل و خارج، حاضر و مسافر دربارهٴ اين مسجدالحرام علي‌السواء هستند؛ هيچ كسي حقّ تقدّم ندارد هيچ كسي حق ندارد ديگري را منع كند. «عاكِف» يعني مقيم يعني كسي كه در همان سرزمين زندگي مي‌كند؛ «بادي» يعني كسي كه از خارج مي‌آيد كه اين اشاره شد از <بَدْوْ> است نه از «بدأ» و نه از «بُدُوّ»؛ «بُدُوّ» يعني ظهور، «بَدأ» كه مهموز است و اصلاً از اين باب نيست يعني از باب ناقص واوي نيست به معني ابتداست و «بَدْو» يعني بيابان، باديه. در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين مضمون گذشت كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) مطابق آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين‌چنين فرمود: ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ﴾؛ فرمود شما را از راه دور آورد اينجا، شما از باديه آمديد به اين سرزمين؛ اين «بَدْو» يعني همان.

در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم از همين كلمه استفاده شده فرمود عدّه‌اي در زمان جنگ حاضر نيستند كه در مدينه باشند و از اعزام نيرو به جبهه‌ها باخبر بشوند يا از اينكه خبرِ رسمي از جبهه به شهر مي‌آيد اينها باخبر باشند، اينها دلشان مي‌خواهد وقتي مدينه ناامن است و زمانِ اعزام نيرو به جبهه‌هاست اينها در باديه‌ها به سر ببرند و بعد از اينكه غذاي شان را خوردند و خوابيدند و استراحت كردند از ديگران سؤال بكنند از جبهه چه خبر از مدينه چه خبر. آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است: ﴿يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ﴾؛ اين افراد راحت‌طلب دلشان مي‌خواهد كه اي كاش در اطراف مدينه زندگي مي‌كردند و همان جا سؤال مي‌كردند از مدينه چه خبر از جبهه چه خبر، چه كسي كُشته شد چه كسي شهيد شد چه كسي آمد چه كسي رفت. ﴿يَوَدُّوا﴾؛ دوست دارند كه در مدينه نباشند ﴿لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ﴾؛ اي كاش در باديه بودند در اعراب زندگي مي‌كردند (نه در عَرَب) اعراب آن افراد باديه‌نشين‌اند، ﴿لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ﴾؛ همان ‌جا بودند و از ديگران سؤال مي‌كردند كه از جبهه چه خبر، چه كسي كُشته شد چه كسي شهيد شد چه كسي آمد چه كسي رفت. غرض اين است كه «بادي» يعني اهل باديه.

﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾ يعني چه كساني كه در مكّه مقيم‌اند و اهل آن سرزمين‌اند و چه كساني كه از خارج و از بَوَادي و باديه‌ها وارد اين سرزمين مي‌شوند، اينجا با هم مساوي‌اند [و] كسي حق ندارد مانع ديگري بشود. اين خصوصيّت مكه و خصوصيّت حرم است، تا اينجا محذوري نيست.

بيان برخي از خصائص عظمت مسجدالحرام

﴿الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾؛ اينجا خصيصه‌اي دارد همان طوري كه ماههاي حرام از نظر زمان خصيصه‌اي دارد كه ساير اَزمنه فاقد آن خصيصه است، حرمِ الهي، سرزمين مكّه در جوار مسجدالحرام، خصيصه‌اي دارد كه ساير زمينها فاقد آن خصيصه‌اند (كه حالا بخشي از آن خصيصه ذكر مي‌شود).

اول: تبيين محدوده مسجدالحرام

در اينجا كه در نوبت روز قبل اشاره شد برخيها مثل ابوحنيفه و پيروانشان فتوا دادند كه خريد و فروش زمينِ مكّه يا اجاره دادن آن مشروع نيست براي اينكه خداي سبحان فرمود عاكِف و بادي در آن يكسان‌اند؛[21] اما ظاهر آيه دربارهٴ خصوص مسجدالحرام است نه دربارهٴ مكّه يا منطقهٴ حرم؛ فرمود: ﴿وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾ نه مكّه نه حرم. برخيها خواستند بگويند كه به قرينهٴ ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾، منظور از مسجدالحرام، كلّ مكّه و حرم است نظير ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾.[22] خب آنجا كه اسراي حضرت از مسجدالحرام شروع نشد، در خانهٴ اُمّ‌هاني بود بالأخره در محدودهٴ مكّه بود. خب در اينجا به قرينهٴ ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾ گفتند كه منظور از اين مسجد الحرام، حرم است، لذا اگر قرينه‌اي اقامه شد كه منظور از مسجدالحرام حرم است، آن وقت آن قول مي‌تواند في‌الجمله درست باشد نه بالجمله.

دوم: دستورات اساسي جهت اقامه حج

مطلب بعدي آن است كه در نامهٴ رسمي كه وجود مبارك حضرت امير براي قثم‌بن‌عبّاس مرقوم فرمودند ـ يك وقت هم بحث شد كه ائمه(عليهم السلام) به اقامهٴ نماز موفق بودند اما به اقامهٴ حج موفق نبودند؛ هيچ كس به اقامهٴ حج موفق نشد مگر اينكه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در صدر اسلام و در عصر ما شاگرد او وجود مبارك امام(رضوان الله تعالي عليه) كه حج را اقامه كرد ـ به قثم‌‌بن‌عباس كه والي رسمي حضرت در مكه بود نوشته بودند كه «أمّا بعد فأقِم للناس الحجّ ﴿وَذَكَرَهُم بأيّام الله﴾ واجْلِس لهم الْعَصْرَيْن فأفتِ المُستفتي و عَلِّم الجاهلَ و ذاكِرِ العالِمَ»؛ وظيفهٴ بِعثه را مشخص كرد. بعثه يك مناسك خاص دارد غير از مناسكي كه ساير روحانيون كاروان بايد بلد باشند. بعثه يك مناسك خاص دارند [مثل اينكه] اميرالحاج چه موقع بايد سخنراني كند، كجا بايد سخنراني كند، چطور بايد سخنراني كند؛ اينها در مسئلهٴ اقامهٴ حج مطرح است نه حاجيان و زائران را به مكّه بردن. فرمود: «فأقِم للناس الحجّ للناس ﴿وَذَكَرَهُم بأيّام الله﴾ واجْلِس لهم الْعَصْرَيْن»؛ در مكّه از آن جهت كه منطقهٴ گرمسير است و نزديك استواست، در وسط روز تشكيل جلسه دادن و سخنراني كردن دشوار است [لذا] حضرت فرمود طرف صبح كه هوا خنك است و طرف عصر كه هوا خنك شد (در اين دو طرف روز) بنشين و نيازهاي زائران را در ابعاد گوناگون ارزيابي كن و برآورده كن؛ اگر كسي استفتا دارد جواب بده، اگر كسي مشكل علمي دارد كه غير از استفتاست جواب بده، اگر با دانشمندان روبه‌رو شدي با آنها مذاكرهٴ علمي بكن «واجْلِس لهم الْعَصْرَيْن فأفتِ المُستفتي و عَلِّم الجاهلَ و ذاكِرِ العالِمَ» كه اينها دستورات اقامهٴ حج است.

سوم: بررسي حکم اجاره يا ممانعت از حضور در مسجدالحرام

بعد فرمود: «و مُر أهل مكّه الاّ يأخذوا مِن ساكنٍ أجراً»[23] به مردم مكّه بگو از كسي اجاره نگيرند. خب اين بايد در فقه بحث بشود كه اولاً اين حكمِ فقهي است يا حكم حكومتي [و ثانياً] آيا اُجرت‌الأرض حرام است يا اُجرت‌الأرض و البِناء حرام است. اگر كسي بخواهد اُجرت زمين و هتل هر دو را بگيرد طبق اين مي‌شود حرام؛ اما اگر بخواهد حقّ الاعيان بگيرد نه حقّ الارض [جايز است]؛ اُجرت زمين را نبايد بگيرد [اينكه] چون اينجا زمين گران‌تر است اجرت هتل گران‌تر باشد جايز نيست مگر اينكه آن هتل بهتر و مرغوب‌تر از جاي ديگر ساخته شده باشد. اين را بايد فقه معيّن كند؛ در روايات هم هست كه حقّ گرفتن اُجرت و مُزد نيست؛ شافعي به اين فتوا نداده ولي ابوحنيفه به اين فتوا داده،[24] روايات ما هم دو دسته است. در بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هم دارد كه به عامِل رسمي‌اش دستور داد كه به مردم مكّه بگو چيزي از اينها نگيرند؛[25] آيا اين مخصوص حج است يا حجّ و عمره را شامل مي‌شود؟ آيا عمرهٴ تمتّع معيار است يا كلّ سال معيار است؟ اينها را فقه بايد به عهده بگيرد. به حسب ظاهر از آيه بيش از اين برنمي‌آيد كه ضمير به ﴿الْمَسْجِدُ الْحَرام﴾ برمي‌گردد نه به حرم نه به سرزمين مكّه يعني كسي حق ندارد جلوي مردم را بگيرد كه بيايند كنار مطافشان كنار قبله‌شان نماز بخوانند زيارت بكنند؛ اما كسي حق ندارد از مردم اُجرت بگيرد استفاده‌اش آسان نيست، بله حق ندارد كه ورود افراد را منع كند اما حق دارد كه از افرادي كه آمدند اجاره بگيرد.

از اين آيه بيش از حرمتِ منع استفاده نمي‌شود نه حرمتِ اجاره نه حرمتِ بيع؛ كسي حق ندارد مُعتمران و حاجيان را ممنوع‌الورود كند، بايد بيايند. حالا بيايند رايگان بيايند؟ ممكن است چيزي بر انسان واجب باشد اما اُجرت گرفتن حرام نباشد، خب همين شئون نظاميه همين طور است. شئون نظاميه، آن شغلهايي است كه نظام به آنها نيازمند است چه طبابت باشد چه معماري باشد چه بنّايي باشد چه نجّاري باشد چه صنعت‌گري باشد، اينها شئون نظاميه است يعني نظام يك مملكت بدون اينها نمي‌شود، اينها مي‌شود واجب كفايي. اگر كسي در يك رشته خاص قيام نكرد و فقط يك نفر بلد بود، بر او مي‌شود واجب عيني [و] اگر چند نفر بلد بودند مي‌شود واجب كفايي. خب با اينكه واجب كفايي است گرفتن اجرت جايز است؛ اين طور نيست كه اگر چيزي واجب شد، اُجرت گرفتن ممنوع باشد.

در اينجا واجب است كه موافقت كنند كه افراد بيايند يا ممانعت حرام است يعني كسي حق ندارد جلوي حاجيان و معتمران را بگيرد، بله اين درست است اما بر آ‌نها واجب باشد كه درِ خانه‌شان را باز بگذارند تا هر كسي مي‌خواهد بيايد، بيايد، اين استفاده نمي‌شود، در حالي كه در بعضي از روايات ما اين است كه اول كسي كه براي مكّه در گذاشته همين معاويه(عليه من الرحمن ما يَستحق) بود.[26] سرزمين مكه بايد باز باشد، اين هم در حقيقت براي اينكه جلوي ورود را نگيرند. غرض اين است كه آيا اين ضمير به ﴿الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ برمي‌گردد كما هو الظاهر يا به حرم برمي‌گردد به قرينهٴ ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾. خب حالا چرا ما ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾ را به حرم بزنيم تا بگوييم به قرينهٴ اين ﴿الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ يعني مكّه يا الحرم؟! خود مسجدالحرام را مي‌گويد. استفادهٴ بيشترش مربوط به روايات است؛ ظاهر بيان نوراني حضرت امير هم اين است كه به مردم مكّه امر بكن كه اجاره نگيرند؛[27] اين هم بايد ثابت بشود كه [آيا] حكمِ حكومتي است كه بعثهٴ امام موظّف است چنين كاري بكند يا اينكه حكم فقهي است.

چهارم: عواقب اراده ظلم و الحاد در مسجد الحرام

بعد فرمود: ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ﴾؛ «باء» در ﴿بِإِلْحَادٍ﴾ «ملابسه» است، «باء» در ﴿بِظُلْمٍ﴾ «سببيه» است. اينها دو حالِ مترادف هستند يا دومي بدل براي اوّلي است؛ اصولاً هر گونه ظلمي در مسجدالحرام الحاد به حساب مي‌آيد. اين هم شايد تأييد كند كه منظور از اين ﴿الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ خصوص حرم است چون اين ضمير به ﴿الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ برمي‌گردد. حالا در مسجدالحرام اين كار را بكنند يا دربارهٴ آن؟ خب اينها دربارهٴ مسجدالحرام الحاد مي‌ورزيدند نمي‌گذاشتند كسي بيايد زيارت كند حجّش را انجام بدهد عمره‌اش را انجام بدهد. اگر كسي ارادهٴ الحاد و ظلم بكند اين از عذابِ اَليم برخوردار است كه خدا فرمود ما او را عذابِ اليم مي‌چشانيم. اين جمله در محلّ رفع است تا خبر باشد براي «إنّ» در ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ [يعني] «إنّ الذين كفروا و يصدّون عن مسجد الحرام»، خبرش اين جمله است: ﴿وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.

مشكل اين ﴿يُرِدْ﴾ اين است كه بر اساس صِرف اراده، ذات اقدس الهي عذاب بار كرده كه قبلاً هم گذشت ارادهٴ گناه، گناه نيست ولي ارادهٴ ثواب، ثواب است يعني اگر كسي قصد كرده حَسَنه‌اي را انجام بدهد ولي وسيله‌اش فراهم نشده، خداي سبحان به او پاداش عطا مي‌كند اما اگر قصد كرده سيّئه‌اي را انجام بدهد و وسيله‌اش فراهم نشده خدا عفو مي‌كند، البته مسئلهٴ تجرّي و خُبث سريره كه مسئلهٴ كلامي است حكم خاصّ خودش را دارد ولي در فقه، حكم اين است كه اگر كسي نيّت گناه كرد بعد ترك كرد و اين ترك با توبه همراه بود، ثواب دارد و اگر با توبه همراه نبود ولي چون وسيله فراهم نشد او گناه نكرد، عِقاب ندارد. بنابراين صِرف همّت به معصيت، عصيان نيست (يك)، اگر از اين همّت صرف‌نظر كرد به عنوان توبه، ثواب دارد (دو) و اگر به اين همّت ترتيب اثر نداد بلكه چون وسيله فراهم نشد گناه نكرد، عِقاب ندارد (سه). بالأخره اگر كسي ارادهٴ معصيت كرد و معصيت نكرد عذابي ندارد لكن ظاهر آيه دربارهٴ خصوص مكه اين است كه اين خصيصه براي اين سرزمين است كه اگر كسي ارادهٴ معصيت بكند كه فقط حكمِ كلامي است نه حكم فقهي، گرفتار عذاب مي‌شود. در بخشهاي روايي آمده است كه از وجود مبارك امام صادق سؤال كردند كه مثلاً باز شكاري، شاهين شكاري [يا مانند] اينها گاهي در همين مكّه پيدا مي‌شوند، اين كبوترها كه مي‌خواهند از بالاي كعبه عبور بكنند را شكار مي‌كنند، ما چه كار بكنيم، فرمود: «اُقتلوه»؛[28] با اينكه كُشتن حيوان در حرم ممنوع است فرمود اين كه مزاحم كبوترهاست را بكشيد. مي‌دانستند كه كُشتن اين باز شكاري يا شاهين يا مانند اينها جايز نيست اما از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند اينها مزاحم كبوتران حرم‌اند، فرمود اين را بكُشيد؛ اين جزئيات را هم از حضرت سؤال كردند. خصوص مكّه اين اهميّت را دارد.

کيفيت امر به احداث کعبه توسط حضرت ابراهيم

﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾؛ در جريان حرمت و احترام كعبه، از همان اول جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و كيفيت ساختن اين را با عظمت و جلال ذكر مي‌كند مي‌فرمايد به اين وضع خانه بساز و اين خانه را از لوثهاي ديگران تطهير بكن و اعلان عمومي بده كه بيايند به مكّه، آنها هم حرف تو را مي‌شنوند اطاعت مي‌كنند و به مكه مي‌آيند و حجّشان را انجام مي‌دهند. ما تَبْوِئه كرديم يعني مكانِ بيت را براي حضرت ابراهيم آماده كرديم. معلوم مي‌شود اين بيت قبلاً بوده كه مي‌گويند از عهد آدم(سلام الله عليه) بوده و انبياي قبل از حضرت ابراهيم هم دور آن طواف كردند، حالا در زمان طوفان يا غير طوفان حوادثي رخ داد و اين بيت اثرش برطرف شد. فرمود ما مكانِ اين بيت را براي حضرت ابراهيم آماده كرديم و به او نشان داديم كه اينجا بيت است [يعني] درست است كه بايد كعبه بسازي اما در همان جاي اصلي‌اش بايد بسازي: ﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ﴾.

خب البته علمِ غيب است از راه فرشته‌هاست اما زمخشري در كشّاف يك وجه ظاهري را هم نقل مي‌كند مي‌گويد به دستور الهي نسيمي آمد بادي آمد و در يك جاي معيّن اين خاكها را كنار بُرد مسطّح كرد، به حضرت ابراهيم هم اعلام شد كه اينجا جاي اصليِ كعبه است.[29] اين خبر دليلي بر ردّش نيست قابل قبول است اما عمده از راههاي علم غيب، وجود مبارك ابراهيم باخبر شد.

﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ﴾، ﴿الْبَيْتِ﴾ هم كه با الف و لام است براي اين است كه معهود است.

کعبه نماد دعوت به توحيد و نفي شرک

خب اين بيت را براي چه بساز؟ به او گفتيم كه ﴿أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً﴾؛ اين بيت، بيت توحيد است نه تو شرك بورز نه كساني كه اهل اين بيت‌اند مجاز به شرك‌اند، اين فقط بيت‌الله است و فقط براي عبادت است و لاغير. در بخشهايي دارد كه اينها كه مشمول عهدِ الهي‌اند، ما آن وعده را نسبت به اينها اِنجاز مي‌كنيم كه ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾؛ اين دو جمله را بدون عطف ذكر فرمود، فرمود: ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾ نه «ولا يشركون»؛ اينها دو چيز نيست [بلكه] نفي شرك همان عبادتِ محض است؛ ﴿يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً﴾. گاهي هر دو ذكر مي‌شود بدون عطف [و] گاهي يكي ذكر مي‌شود بدون ديگري كه در حقيقت همان توحيد ناب را مي‌خواهد بفهماند. اينجا فرمود: ﴿أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً﴾؛ چيزي را شريكِ من قرار ندهيد.

فرمود خودت وظيفه‌ات اين است و اين خانه را آماده بكن براي موحّدان ناب: ﴿وَطَهِّرْ بَيْتِيَ﴾ ـ كه اين اضافه، اضافهٴ تشريفي است ـ ﴿لِلطَّائِفِينَ﴾ كساني كه مي‌خواهند دور كعبه طواف كنند ﴿وَالْقَائِمِينَ﴾؛ كساني كه مي‌خواهند به سوي كعبه نماز بخوانند ﴿وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾ كه حالا باز هم بايد نكته باشد كه چرا اينجا سجود بدون «واو» آمده است. فرمود خودت كه موحّدِ نابي، پيروانت هم كه موحّد ناب‌اند [لذا] اين خانه بايد خانهٴ توحيدِ ناب باشد و نگذار؛ ﴿طَهِّرْ بَيْتِيَ﴾ هم دفع است و هم رفع [يعني] نگذار آلوده بشود و اگر يك وقت آلوده شد بايد از لوث صَنم و وثن تطهير كني.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي در فتح مكه وارد مكه شد و حضرت امير در خدمتش بودند، ديدند بالاي خانهٴ كعبه بتها آويخته است اطراف كعبه بتها هست در درونش بتها هست حتي مجسمهٴ وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) كه بنيان‌گذار اين خانهٴ توحيد بودند در درون كعبه هست در حالي كه «في أيديهما الأزلام»؛[30] همان اسباب قمار و بت‌پرستي در دست اينها بود. اين خانه‌اي كه خانهٴ توحيد است و به دست موحّدان ناب ساخته شد و براي توحيدِ تام ساخته شد، به جايي رسيد كه در درون اين خانه، مجسّمهٴ وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) بود در حالي كه «في أيديهما الأزلام»! بشر را اگر رها كنيد به اين صورت در مي‌آيد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ حج، آيهٴ 18.

[2] . سورهٴ حج، آيهٴ 19.

[3] . سورهٴ حج، آيهٴ 21.

[4] . سورهٴ حج، آيهٴ 22.

[5] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 28؛ سورهٴ طور، آيهٴ 16؛ سورهٴ تحريم، آيهٴ 7.

[6] . تهذيب‌الأحكام، ج3، ص108.

[7] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.

[8] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص132.

[9] . سورهٴ حج، آيهٴ 21.

[10] . سورهٴ حج، آيهٴ 20.

[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 25.

[12] . سورهٴ انعام، آيهٴ 54.

[13] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[14] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[15] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164.

[16] . سورهٴ يس، آيهٴ 58.

[17] . سورهٴ نحل، آيهٴ 53.

[18] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 79.

[19] . ر.ك: سنن الترمذي، ج4، ص370.

[20] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 79.

[21] . لباب التأويل، ج3، ص254.

[22] . (سورهٴ اسراء، آيهٴ 1)؛ ر.ك: الجامع لأ﴾كام القرآن، ج13، ص32.

[23] . نهج‌البلاغه، نامه 67.

[24] . لباب التأويل، ج3، ص254.

[25] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 67.

[26] . من لا يحضره الفقيه، ج2، ص194.

[27] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 67.

[28] . الكافي، ج4، ص227.

[29] . الكشاف، ج3، ص152.

[30] . بحارالأنوار، ج21، ص106.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق