14 02 2011 4790691 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 10 (1389/11/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ ﴿15﴾ وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ ﴿17﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﴿18﴾

تبيين چند طائفه از انسانها درسوره حج

در اين سورهٴ مباركهٴ «حج» بعد از بيان عناصر محوري اصول دين يعني توحيد و وحي و نبوّت, افراد را به چند گروه تقسيم كرده است فرمود: «مِن الناس كذا, مِن الناس كذا, مِن الناس كذا»; بعضيها تابع‌اند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾؛[1] بعضيها مَتبوع‌اند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدي وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ[2] و بعضيها پيرو هوا و هوس‌اند كه فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾.[3] اين گروهي كه در آيهٴ پانزده ذكر فرمود: ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ﴾, برخيها احتمال دادند كه اين دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ باشد لذا با «واو» عطف نشده (يك) و نفرمود: «وَمِنَ النَّاسِ» (دو); گفتند اين دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ است[4] (اين يك احتمال است).

در آيهٴ يازده يعني ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ﴾ چند روايت در تفسير شريف كنزالدقائق هست[5] اما هيچ كدام از آنها دليل نيست كه اين ضعيف‌الايمان را مي‌گيرد, اينها كساني‌اند كه يا در توحيد شك كردند يا در نبوّت شك كردند يا در آنچه به منزلهٴ نبوّت است شك كردند, بنابراين در حقيقت ايماني ندارند نه اينكه واقعاً مؤمن‌اند و ايمانشان ضعيف است, به دليل اينكه در ذيل فرمود: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾; آن ‌كه ايمان دارد و ضعيف‌الايمان است هرگز خسرانِ دنيا و آخرت دامنگير او نخواهد بود.

جامع ترين وجه در بيان مرجع ضمير ﴿يَنصُرَهُ

مطلب ديگر اينكه چندين وجه گفته شد كه سه وجهش را مرحوم شيخ طوسي نقل كرد; بعضيها به نقل وجوه اكتفا كردند; بعضيها ضمن نقلِ وجوه, يكي از اين وجوه را ترجيح دادند مثل سيدناالاستاد كه فرمود ضمير به رسول خدا برمي‌گردد[6] و برخيها ضمير را به «مَن» ارجاع دادند.[7] جامع همهٴ اين وجوه اين است كه خداي سبحان عالَم را آفريد براهيني هم اقامه كرد و اگر كسي در برابر نظام بخواهد بايستد هيچ راهي ندارد, اگر حلق‌آويز هم بكند راه نظام عالَم همين است, براي اينكه خداي سبحان جهان را به احسن وجه آفريد, انسان را هم به احسن تقويم آفريد, مجموعهٴ عالَم و آدم و پيوند عالَم و آدم يعني اضلاع سه‌گانهٴ مثلث را به احسن وجه آفريد بعد به نحو نفي جنس فرمود تبديلي در نظام خلقت نيست: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾.[8] هيچ كسي [نظام عالَم را] عوض نمي‌كند نه خدا نه غير خدا; اما خدا عوض نمي‌كند براي اينكه به احسن وجه اين مثلّث را خلق كرد [و] غير خدا تبديل نمي‌كنند چون قدرت ندارند لذا با نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾;[9] ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾; ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾.[10]

حالا اگر كسي در برابر تكوين و يا تشريع سرِ ناسازگاري دارد برهان هم نمي‌پذيرد حكمت و موعظه و جدال احسن هم دربارهٴ او كارآيي ندارد, چنين كسي اگر حلق‌آويز هم بكند نتيجه نمي‌گيرد. اين آن معناي جامع بين اين وجوه يادشده است. اين اضلاع مثلّث به احسن وجه خلق شده و كسي هم قدرت تبديل ندارد و خداي سبحان هم كه قدرت دارد اين كار را نمي‌كند چون به احسن وجه آفريده; اگر خدا به احسن وجه آفريده پس تبديل نمي‌كند, ديگران هم كه قدرت تبديل ندارند. اگر كسي خيال بكند كه ذات اقدس الهي پيامبر خود را ياري نمي‌كند يا خيال بكند كه خداي سبحان نيازِ او را برطرف نمي‌كند مشكلات او را برطرف نمي‌كند, اين ضمير ﴿لَّن يَنصُرَهُ﴾ چه به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد چه به ﴿مَن﴾ برگردد, پايانش اين است كه اين شخصي كه چنين گمانِ فاسدي دارد كه نه برهان‌پذير است نه برهان اقامه مي‌كند, اين اگر به آسمان برود اگر به زمين برود حكم همين است; اين جامعِ بين اين وجوه است.

﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ اگر تتمّهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ[11] باشد و آن شخص قيامت را قبول نداشته باشد, نفيِ نصرت در دنيا به لحاظ «ليس»ي ناقصه است يعني شخص در دنيا هست, نصرت در دنيا ممكن است ولي خدا او را ياري نمي‌كند. نفي نصرت به لحاظ آخرت از باب «ليس»ي تامّه است [يعني] چون او به آخرت معتقد نيست سالبه به انتفاء موضوع است ولي اگر ضمير به حضرت رسول برگردد خب آخرت هست, حضرت را هم خدا همان طوري كه در دنيا ياري كرد در آخرت هم ياري مي‌كند ولي آنها كه آخرت‌پذير نيستند مي‌گويند خدا او را در آخرت ياري نمي‌كند ـ معاذ الله ـ براي اينكه آخرتي نيست پس به زعم آنها سالبه به انتفاء موضوع است و به گمان ديگران سالبه به انتفاء محمول.

ناتواني مشرکين در فرونشاندن غضب

به هر حال بعضيها گفتند كه در اين ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ﴾, منظور از «سماء» سقفِ بيت نيست همين آسمانِ مرئي ظاهري است يعني ـ به اصطلاح ـ سپهر [و] ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ نه يعني اين طناب را قطع بكند و از همان بالا بيفتد, بلكه ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾ يعني به وسيلهٴ اين طناب, مسافتِ بين الأرض و السماء را طي كند [يعني] قطع مسافت كند[12] به آسمان هم برود حكم همين است; بر فرض به آسمان هم برود نمي‌تواند خشمش را فرو بنشاند. اين خشم از درون اوست اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ[13] است, بايد با فهم اين خشم را فرو نشاند با اعتقاد بايد فرو نشاند, با وسايل بيروني اين خشم فرو نشانده نمي‌شود.

بنابراين چه قطع به معناي بريدن و از همان بالا افتادن باشد چه قطع به معناي قطع مسافت و پيمودن باشد چه منظور اين باشد كه اين بين الأرض و السماء نظير ﴿تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ[14] باشد و چه معنايي نظير آنچه فرعون گفته بود باشد ـ فرعون مي‌گفت براي من صَرْحي و قصر بلندي بسازيد ﴿لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلهِ مُوسَي﴾;[15] من بروم به آسمان ببينم كه آيا در آسمان براي موساي كليم خدايي هست يا نه ـ اين شايد چيزي شبيه رصدخانه منظورش بود ـ من آنجا را بررسي كنم ببينم در آسمان خدايي غير از من هست يا نه, چون اين مي‌گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾;[16] اگر كسي داعيهٴ ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي[17] دارد يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ دارد اين مي‌گويد رصدخانه‌اي بسازيد من در زمين كه خدايي غير از خود نمي‌بينم, از آسمان خبر بگيرم ببينم كه در آسمان براي موساي كليم خدايي هست يا نه. چنين فكر مشئومي هم اگر باشد ـ اين بايد قطع مسافت بكند برود آنجا ببيند كه مي‌تواند مشكل خودش را حل كند يا نه. بنابراين چه ضمير به حضرت برگردد چه به ﴿مَن﴾ و قطع چه به معناي بريدن و انقطاع آن حبل باشد چه به معني قطع مسافت, در هر صورت معنايش اين است كه هيچ كاري از چنين شخصِ بدخشمي ساخته نيست كه خشم خودش را فرو بنشاند براي اينكه اين آتش از درون است; حالا شما مكرّر از بيرون, سطل سطل آب مي‌ريزيد, خب وقتي شخص از درون مشتعل است كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾, شما بر فرض از بيرون آب بريزيد مشكل درونش را حل نمي‌كند.

 

معرفت الهي تنها راه حل مشکل معاندين

فرمود: ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ﴾; شبيه اين آيه‌ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 35 به اين صورت آمده كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ﴾; اگر روبرگرداندن آنها براي تو دشوار و تحمّل‌ناپذير است, تو اگر بتواني به عمقِ زمين اينها را ببري مشكل اينها حل نمي‌شود [و اگر] به اوج آسمان برساني مشكل اينها حل نمي‌شود; ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الأرْضِ﴾; اگر زمين را سوراخ و به عمق زمين بروي پايين بروي ببيني آنجا مشكل اينها حل بشود حل‌شدني نيست ﴿أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ﴾; نردباني درست كني كه اينها با نردبان به آسمان بروند مشكلشان حل نمي‌شود. آسمان بروند زمين بروند, مشكلِ اينها جهلِ اينهاست, تنها چيزي كه اين مشكل را حل مي‌كند علم و فرهنگ است نه نردباني كه بالا ببرد نه آن حَفري كه شما در درون زمين بِكَنيد. اگر آنجا بروي, بروي از عمق زمين معجزه‌اي بياوري يا در اوج آسمانها معجزه‌اي داشته باشي ﴿فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ﴾ اثر ندارد, ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾.[18] بنابراين تنها مشكل اينها خودِ اينها هستند, هر معجزه‌اي كه بياوري اينها مي‌گويند سِحر است. اين آيه گرچه بدون غُموض نبود ولي جامعي هم دارد چه اينكه جناب فخررازي و برخي ديگر ذكر كردند. [19] فرمود ما آيات الهي را به صورت بيّن و شفاف روشن مي‌كنيم حالا اگر كسي نابينا بود تقصير خودش است ﴿وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ﴾.

 

بررسي اجمالي هويت صابئين

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه مؤمنان‌ و مسلمين‌اند ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ كه پيروان موساي كليم(عليه السلام) هستند ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ كه گروهي اين صابئين را بين يهود و تَرسا دانستند يعني يك دين تلفيقي از يهوديّت و مسيحيّت است,[20] گرچه برخيها مثل قرطبي و امثال ذلك, صابئين را جزء ستاره‌پرستان تلقّي كردند[21] ولي اگر ستاره‌پرست باشند كه مشرك‌اند, ديگر در برابر مشرك قرار نمي‌گيرند; كسي كه غير خدا را مي‌پرستد چه موجودات ارضي چه موجودات سمايي, مشرك است, بنابراين صابئين چون در قبال مشركين‌اند و تفصيل, قاطع شركت است, منظور از صابئين نمي‌تواند ستاره‌پرست و امثال ذلك باشد. خود اين صابئين هنگام تدوين قانون اساسي كه آمده بودند مجلس خبرگان تدوينِ قانون اساسي, مي‌گفتند ما گروهي از مسيحيّت هستيم, حالا يا حرف فخررازي درست است كه تلفيقي از يهوديّت و مسيحيّت است[22] يا ادّعاي صابئين ايران درست است كه مي‌گويند ما گروهي از ترسايانيم و مانند آن; ولي اين‌چنين نيست كه اينها ستاره‌پرست باشند وگرنه در برابر مشركين قرار نمي‌گرفتند.

﴿وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ﴾; متأسفانه فخررازي مي‌گويد كه مَجوس پيروان مُتَنبّي‌اند,[23] در حالي كه در روايات ما دارد كه اينها پيروان نبيّ‌اند نه مُتنبّي لذا مرحوم علامه در تذكره و فقهاي ديگر فتوا دادند كه از مجوس مي‌شود جِزيه گرفت و مثل ساير اهل كتاب‌اند.[24] وقتي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «سَلوني قبل أن تَفْقِدوني», اشعث پرسيد كه چرا از مجوس جزيه گرفته مي‌شود, معلوم مي‌شود اين كار قبلاً شده است. بعد از فتح ايران بسياري از اينها كه خب عاقل و خردمدار بودند, دين را پذيرفتند. مستحضريد جزيرةالعرب حيات‌خلوتي بود براي امپراطوري ايران و روم, كسي براي عرب حسابي باز نمي‌كرد. اين امپراطوري ايران به قدري قوي بود كه مي‌گفتند شاهنشاهي نه كشور سلطنتي, كشوري كه از اقمار و اَذناب ديگري كه مجاور آن هستند باج بگيرد [و] آ‌نها بايد ماليات بدهند, باج بدهند، اين كشور شاهنشاهي بود نه تنها سلطنتي. آن روز در خاورميانه يك امپراطوري قَدَر بود به نام ايران و يك امپراطوري مقتدر هم بود به نام روم, اين جزيرةالعرب مثل همزهٴ وصل بود بين اينها, كسي اصلاً براي جزيرةالعرب حساب باز نمي‌كرد; اما وقتي فكر اسلام و قرآن و وحي و نبوّت [و] فكر و نبوغ عدل و توحيد آمد اينها ديدند حرفِ خوبي است و پذيرفتند نه با جنگ, بسياري از اينها هوشمندانه پذيرفتند, برخي البته لجوجانه ايمان نياوردند.

حرفِ اشعث اين بود به حضرت امير عرض كرد كه چرا از مجوس جزيه گرفته مي‌شود, معلوم مي‌شود امر رايجي بود, وجود مبارك حضرت امير هم فرمود خب اينها اهل كتاب‌اند پيغمبر داشتند.[25] اگر علامه و امثال علامه فتوا دادند كه از مجوس مي‌شود جزيه گرفت[26] معلوم مي‌شود اهل كتاب هستند منتها ـ متأسفانه ـ وضعِ تاريخ در حوزه‌هاي علمي آن ‌قدر قوي نيست, اگر باشد ديگر جناب فخررازي اين حرف را نمي‌زند كه مجوس پيروان مُتنبّي‌اند نه نبيّ[27] (اين سخن, سخن درستي نيست).

هويت زرتشتيها و مشرک نبودن برخي مذاهب منحرف

پرسش:...

پاسخ: بله خب گاهي زعم هم به معني يقين است. حالا ممكن است شخصِ او اين طور نباشد ولي زرتشتيها داراي نبيّ بودند و اينها پيروان نبيّ‌اند و موحّدند و اين جريان نور و ظلمت هم اين طور نيست كه اينها قائل باشند به اينكه نور, اصل است, اينها هم قائل‌اند كه اهرمن را يزدان آفريد نظير اينكه ما مي‌گوييم شيطان را ذات اقدس الهي آفريد; از آنها سؤال بكني كه اهرمن را چه كسي آفريد مي‌گويند يزدان, اين‌چنين نيست كه اهرمني باشد و يزداني باشد [يعني] دو مبدأ باشند تا بشود ثَنوي. اگر آن بزرگوار گفت: «فكَم قد ضلّ من ٭٭٭يقول باليزدان ثمّ الأهرمن» اين بر اساس همان شهرتي است كه تحقيق نشده است; خب اين حرفِ حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) در منظومه است:

و الشرّ أعدامٌ فكم قد ضلّ مَن                           يقول باليزدان ثمّ الأهرِمَن[28]

البته اين در مسئله توحيد نيست, در مسئلهٴ اينكه شرّ عدمي است يا نه, اينهايي كه معتقدند شرّ, امر وجودي است [و] منشأش اهرمن است, «قد ضلّ».

به هر تقدير مجوس نمي‌تواند مشرك باشد براي اينكه در برابر مشركين است, چه اينكه صابئين هم نمي‌توانند مشرك باشند چون در برابر مشركين‌اند. آن پنج گروه بالأخره به توحيد معتقدند به وحي و نبوّت معتقدند, اين گروه ششم‌اند كه به اصل وجود خدا اعتقاد دارند اما مشرك‌اند وحي و نبوّت را هم نمي‌پذيرند معاد را هم نمي‌پذيرند. اين گروه ششم كساني‌اند كه نه موحّدند نه به وحي و نبوّت معتقدند نه به قيامت, اينها فقط به اصل وجود خدا معتقدند, خدا را به عنوان واجب‌الوجود قبول دارند, به عنوان خالق قبول دارند, به عنوان إله الآلهه و ربّ‌ الأرباب قبول دارند; اما ارباب متفرّقه قائل‌اند يعني اينكه براي هر كاري ـ معاذ الله ـ ربّ جدايي هست; وحي و نبوّت را قبول ندارند, برزخ و معاد را قبول ندارند, بهشت و جهنم را قبول ندارند.

ارسال رسل اصل اساسي برای اتمام حجت

در بخشهايي از قرآن كريم آمده است كه خداي سبحان هيچ ملّتي را و هيچ مملكتي را هيچ شهر و روستا را بدون رهبريِ الهي رها نكرده است, براي اينكه طبق آن آيهٴ بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» اگر ملّتي در سرزميني بدون رهبري الهي خلق شده باشند احتجاج اينها در قيامت هست. خدا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در بخش پاياني فرمود ما انبيا فرستاديم مرسلين فرستاديم براي تَبشير و انذار: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾;[29] براي اينكه اگر ما انبيا نمي‌فرستاديم در قيامت اين مردم عليه خدا احتجاج مي‌كردند مي‌گفتند خدايا! ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چه خبر است, تو كه مي‌دانستي بعد از مرگ ما را اينجا مي‌آورند چرا راهنما نفرستادي, ما براي اينكه مردم در قيامت احتجاج نكنند انبيا فرستاديم. خب اين حجّت بالغهٴ الهي است; چه براي شرق عالَم چه براي غرب عالم چه براي ديروز چه امروز چه فردا, پس هيچ ملّتي نيست مگر اينكه وحيِ انبياي الهي به اينها رسيده; يا خود پيامبران بودند يا امامان بودند يا مبلّغان و علما و روحانيون بودند. اينكه در جهنّم به اين شخص مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ[30] معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر نيامده يا يكي از اهل بيت نيامده, خب همين علما كه مي‌روند, همين طرح هجرت كه مي‌روند, اينها حرفهاي پيامبران و امامان را دارند مي‌گويند; در قيامت اينها كه وارد جهنم مي‌شوند خازنان جهنم به اينها مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾; مگر روحاني نداشتيد مگر نيامدند به شما بگويند, مي‌گويد چرا آمدند گفتند ولي ﴿فَكَذَّبْنَا﴾.[31]

درِ خانهٴ هر كسي كه پيغمبر نمي‌رود, درِ خانهٴ هر كسي كه امام معصوم(سلام الله عليه) نمي‌رود, درِ خانهٴ هر كسي كه مرجع تقليد نمي‌رود, همين علما و مبلّغين و اهل قلم كه مي‌روند اينها نذيرند, اينها حرفهاي انبيا را مي‌رسانند, حرفهاي خودشان را كه ـ معاذ الله ـ نمي‌رسانند, بنابراين اين حجّت بالغه است اوّلين توبيخي كه جهنّميان مي‌شنوند اين است كه مالك جهنم(سلام الله عليه) مي‌گويد مگر مسجد نداشتي, مگر حسينيه نداشتي, مگر اين علما نيامدند به تو بگويند, ﴿قَالُوا بَلَي﴾؛[32] مي‌گويند بله آمدند ولي ما نپذيرفتيم. غرض اين است كه هيچ كسي به جهنم نمي‌رود مگر بعد از اتمام حجّت: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾;[33] اين يك اصل كلّي قرآن است.

فلسفه عدم نقل برخي قصص و وقايع در قرآن

اصل ديگر اين است كه فرمود ما قصّهٴ بعضيها را گفتيم قصّهٴ بعضيها را نگفتيم: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾.[34] اصل سوم اين است كه چرا قصّه‌ها را نگفته است؟ اين وجوهي دارد كه بارزترين وجه اين است كه اگر مثلاً مي‌فرمود در آن طرف دريا يا اين طرف آب, در آن خاوردور يا اين باختردور قومي بودند پيامبري آمد اينها چنين كردند چنان كردند, اينها باور نمي‌كردند [زيرا] جايي را بايد پيامبر نقل بكند كه بعد به دنبالش بفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبين﴾;[35] اين سه اصل قبلاً گذشت.

دربارهٴ گفتن يك سلسله مطالبي كه بشرِ آن روز نمي‌فهميد و بشر امروز مي‌فهمد [بايد گفت] اينها قواعد كلّي است, ما نمي‌توانيم بگوييم كه بشرِ امروز يك چيز مي‌فهمد و بشر ديروز نمي‌فهميد; خيلي از چيزهاست كه بشرهاي ديروز كشف كرده بودند و براي بشر امروز هنوز حل نشده است. همان طوري كه از نظر زميني اگر بشر به جايي دسترسي نداشته باشد قرآن قصّهٴ آن را نقل نمي‌كند, از نظر زمينه هم بشرح ايضاً [يعني] اگر مطلبي باشد كه بشر به آن دسترسي ندارد قرآن آن را فقط به وسيلهٴ باطنِ قرآن و تأويل قرآن براي خاندان عصمت و طهارت بيان مي‌كند مثل حقيقتِ روح; وقتي كه گفته شد ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾, فرمود: ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾;[36] شما چه كار داريد كه حقيقت روح را بفهميد, با چه چيزي مي‌خواهيد بفهميد.

شما الآن شرق عالَم غرب عالَم همه را جمع بكنيد بگوييد حقيقتِ خواب شما كه هر شب مي‌خوابيد چيست, مي‌گويند ما نمي‌دانيم. از خواب واضح‌تر شما چه مي‌خواهيد؟ اين روح در عالَم خواب كجا مي‌رود؟ اين در عين حال كه خواب مي‌بيند به مشهد رفته به حرم رفته به كربلا رفته به نجف رفته يا به غرب رفته يا به شرق رفته, در عين حال كه آنجا هم مي‌رود گاهي خوابِ صادق دارد گاهي اين شخص خواب مي‌بيند كه حرمِ رضوي(سلام الله عليه) مشرّف شده يا كربلا مشرّف شده يا عتبات مشرّف شده يا غرب عالم رفته شرق عالم رفته يا اگر ناخداست خواب مي‌بيند كه در اقيانوس كبير دارد كشتيراني مي‌كند و خوابش هم حق است [و] گاهي رؤياي صادقه نصيبش مي‌شود; اما همين كه زنگ ساعت در صبح به صدا در آمد, با يك صداي آن بيدار مي‌شود, خب اول مي‌شنود بعد بيدار مي‌شود يا بيدار مي‌شود بعد مي‌شنود؟ اين روح بالاي سرِ او هست در دريا در اقيانوس كبير هم هست, آنجا هم دارد مي‌بيند اينجا هم بالاي سرِ اوست او را دارد تأمين مي‌كند; همين روحي كه بالاي سرِ او هست مي‌شنود [و] بعد از شنيدن, او را بيدار مي‌كند نه اينكه او بيدار بشود بعد بشنود. اصلاً حقيقتِ روح چه مي‌شود در عالَم خواب با اينكه هر شب ما مي‌خوابيم؟

خيلي از مطالب است فرمود آخر شما چه چيزي را مي‌خواهيد بفهميد, آن راهي را كه بايد بفهميد كه آن راه را كه نرفتيد, راه حوزه و دانشگاه هم كه يك باريك‌راه بيشتر نيست; شما با يك سلسله مفاهيم كار داريد اما اينها كه مفهوم نيست, آن راهِ اُويس‌ قَرَن را كه نرفتيد, راه رُشيد هَجَري را كه نرفتيد, راه درس و بحث را رفتيد, همين مقدار گيرتان مي‌آيد: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾;[37] اما وقتي شما مي‌بينيد وجود مبارك حضرت امير دارد حرف مي‌زند مي‌فرمايد: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»,[38] به حضرت امير كه ديگر نفرمود: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً﴾. اگر آن سِعهٴ صدر باشد خب خداي سبحان عطا مي‌كند اما وقتي اين ظرف تنگ باشد به همين اندازه مرحمت مي‌كند. خب اينها مربوط به آن بحثها.

 

 

کيفيت سجده موجودات در پيشگاه الهي

حالا برويم به سراغ ﴿أَلَمْ تَرَ﴾. در اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ كه آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «حج» است فرمود همه دارند سجده مي‌كنند همه دارند نماز جماعت مي‌خوانند, تو كه داري مي‌بيني, هيچ موجودي نيست كه سجده نكند چه آسماني چه زميني, به انسان كه رسيديم, انسان مي‌شود دو قِسم. آسمان و آسماني, زمين و زميني, تحت‌الأرض و فوق‌الأرض, جماد و گياه و نبات و حيوان كلاً به نحو موجبهٴ كليه ساجد و خاضع و خاشع‌اند, به انسان كه رسيديم مي‌شود دو قِسم. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ ـ چون اينها كارِ عاقلانه مي‌كنند, از اينها تعبير به ﴿مَن﴾ شده است ـ يعني تمام گياهان, تمام جمادات, تمام حيوانات, تمام نباتات ﴿وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ در پيشگاه الهي سجده مي‌كنند منتها اينها گاهي نماز فُرادا مي‌خوانند گاهي نماز جماعت. به سلسلهٴ كوه فرمود وقتي كه امام جماعتتان داود(سلام الله عليه) مشغول نماز است ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾;[39] با او نماز جماعت بخوانيد. اين بارها اين عرض شد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي است كه قبل از اينكه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد «و إنّي لأعرفه الآن»;[40] الآن هم من آن سنگ را مي‌شناسم; فرمود اين قبل از اينكه من پيغمبر بشوم هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد; سنگها هم فرق مي‌كنند درختها هم فرق مي‌كنند. فرمود ما به سلسلهٴ جبال دستور داديم كه نماز جماعتشان را با داود بخوانند: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾.

 

تکريم خليفة اللهي مقام انسان

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ اينها به نحو موجبهٴ كليه است اما به انسان كه رسيده فرمود: ﴿وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ﴾; خيلي از مردم‌اند كه آنها هم تشريعشان با تكوين هماهنگ است و خيليها هم هستند كه اين كار را نمي‌كنند [يعني] تكويناً تابع‌اند اما تشريعاً كه ﴿حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ﴾. اينها كساني‌اند كه اگر خداي سبحان در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[41] [مشمول اين كريمه نمي‌شوند]. در بحثهاي قبل هم داشتيم در ذيل همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه كرامتِ او حرفِ آخر نيست; ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ يك سؤال و جواب دارد: خب چرا انسان مُكرَّم است؟ كرامتِ او به استناد خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾;[42] وقتي به خلافت رسيديم باز هم حرفِ آخر نيست, چرا خليفهٴ خدا مُكرَّم است؟ براي اينكه خليفهٴ خدا حرف مُستخلَف‌عنه را مي‌زند و مستخلف‌عنه, كريم است, خب خليفهٴ او مي‌شود كريم. حالا اگر كسي ـ معاذ الله ـ به جاي خليفه نشسته و حرفِ خودش را زده, اين خلافت را مصادره كرده [و] غارت كرده, مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[43] پس معلوم مي‌شود ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ[44] براي همه نيست براي خليفةالله است. كسي كه خليفه است [بايد حرف مستخلف‌عنه را بزند] اگر كسي قائم‌مقام يك مديركل بود امضاي او خريدار داشت محترم بود بايد حرف مديركل را بزند نه حرف خودش را; اگر كسي به جاي زيد نشسته و احترام زيد را مي‌بيند بايد حرفِ زيد را بزند نه حرفِ خودش را.

رسالت مؤمنان در شناخت خليفة الله

بارها گفته شد كه اين دعا از غني‌ترين و قوي‌ترين دعاهاي ماست كه در عصر غيبت بايد بخوانيم كه وجود مبارك امام صادق به زراره فرمود وظيفهٴ شما در عصر غيبت اين است; وقتي زراره عرض كرد ما در عصر غيبت چه بكنيم, فرمود بگوييد: «اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني‏ نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني‏ رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْني‏ حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني‏ حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني‏».[45] خب اين ذيلش مشخص است كه اگر كسي حجّت خدا را نشناخت «ماتَ ميتةً جاهليّة» اين مشخص است; اما چرا اگر رسول را نشناخت حجّت را نمي‌شناسد و چرا اگر خدا را نشناخت رسول را نمي‌شناسد؟ براي اينكه بين سقيفه و غدير فرق است; حجّت آن نيست كه ساختهٴ سقيفه باشد حجّت آن است كه نصب‌شدهٴ غدير باشد. حجّت, خليفهٴ رسول است, تا انسان مستخلف‌عنه را نشناسد خليفه او را نمي‌شناسد آن وقت سر از سقيفه در مي‌آورد. رسول خدا هم خليفةالله است, تا كسي الله را نشناسد رسول الله را نمي‌شناسد, تا كسي موحّد نباشد خداشناس نباشد، پيغمبرشناس نيست, چون پيغمبر را او فرستاده; تا مُرسِل را نشناسد رسول را نمي‌شناسد تا مستخلف‌عنه را نشناسد خليفه را نمي‌شناسد. بهترين دعا در زمان غيبت همين دستور وجود مبارك امام صادق به زراره است. اگر اين كار را كرد و اهل باور بود آن وقت به عنايت الهي مي‌شود موحّدِ خوب, مي‌شود پيغمبرشناس خوب, مي‌شود امام‌شناس خوب, آن وقت در مسيراست.

 

کرامت انساني در پرتو رسالت الهي

فرمود اگر كسي اين كرامتِ ما را حفظ نكرده است كرامتِ او مي‌شود دروغ; اگر گفت من انسانم و هر انساني كريم است, اين كرامت مي‌شود كاذب. كرامتِ كاذب يك اهانتِ صادق را به دنبال دارد, چون ممكن نيست كه هم كرامت كاذب باشد هم اهانت كاذب باشد, اگر عزّت كسي كاذب بود ذلّت او صادق است, لذا فرمود اينها كه كريمِ بي‌جهت‌اند عزيزِ بي‌جهت‌اند, موهونِ باجهت‌اند, اينها كه عزيزِ به عزّتِ باطل‌اند, ذليلِ به ذلّت حق و صادق‌اند: ﴿وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ﴾. شما مي‌خواهيد كرامت را از كجا در بياوريد؟ خود انسان كه نطفه‌اي بود, اين كه كريم است. اگر خدا فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾,[46] سببش را هم ذكر كرد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً[47] و اگر خليفه بما انّه خليفه, كريم است, بايد كار مستخلف‌عنه را بكند نه كار خودش را; اگر كسي ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[48] شد, خلافت را غصب كرد, اگر خلافت را غصب كرد جا براي خطاب ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ[49] است. بنابراين اگر كرامت, دروغ بود, اهانت مي‌شود حق [و] اگر اهانت, حق بود, ديگر در برابر اهانت الهي هيچ كرامتي مطرح نيست: ﴿وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾.

أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 3.

[2] . سورهٴ حج, آيات 8 و 9.

[3] . سورهٴ حج, آيهٴ 11.

[4] . التحرير والتنوير, ج17, ص158 و 159.

[5] . تفسير كنزالدقائق, ج9, ص52 و 53.

[6] . الميزان, ج14, ص352.

[7] . تفسير الكاشف, ج5, ص317.

[8] . سورهٴ يونس, آيهٴ 64.

[9] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[10] . سورهٴ انعام, آيهٴ 34.

[11] . سورهٴ حج, آيهٴ 11.

[12] . ر.ك: التفسير الكبير, ج23, ص211.

[13] . سورهٴ همزه, آيهٴ 6.

[14] . سورهٴ حج, آيهٴ 31.

[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.

[16] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.

[17] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.

[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 35.

[19] . التفسير الكبير, ج23, ص211.

[20] . التفسير الكبير, ج23, ص212.

[21] . الجامع لأحكام القرآن, ج13, ص22.

[22] . التفسير الكبير, ج23, ص212.

[23] . التفسير الكبير, ج23, ص212.

[24] . تذكرةالفقهاء, ج9, ص46; المهذّب (ابن‌برّاج), ج1, ص184.

[25] . التوحيد (شيخ صدوق), ص306.

[26] . تذكرةالفقهاء, ج9, ص46; المهذّب (ابن‌برّاج), ج1, ص184.

[27] . التفسير الكبير, ج23, ص212.

[28] . شرح المنظومه, ج3, ص528.

[29] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.

[30] . سورهٴ ملك, آيهٴ 8.

[31] . سورهٴ ملك, آيهٴ 9.

[32] . سورهٴ ملك, آيهٴ 9.

[33] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[34] . سورهٴ غافر, آيهٴ 78.

[35] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 137; سورهٴ نحل, آيهٴ 36.

[36] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.

[37] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.

[38] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 189.

[39] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 10.

[40] . الامالي (شيخ طوسي), ص341.

[41] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[42] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[43] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.

[44] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[45] . اعلام الوري، ص432.

[46] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 70.

[47] . سورهٴ بقره, آيهٴ 30.

[48] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.

[49] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق