اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً (37) وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً (39) وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41)﴾
بعد از اينكه براهين وحي و نبوّت را اقامه فرمود و شبهات آنها را پاسخ داد به اين آخرين شبهه رسيديم كه آنها گفتند چرا قرآن تدريجاً نازل شد. پاسخ فراواني داده شد كه برخي از آن پاسخها خالي از ضعف نيست و مهمترين جوابش اين است كه قرآن كريم يك كتاب تدوينيِ درسيِ رسمي نيست نظير كتاب طب كه آن مؤلّف بخواهد قوانين طبّ را به شاگردان بياموزاند اين طور نيست بلكه يك طبّ باليني و شفاي روزانه است اگر طبيب بخواهد با مريض رفتار كند آن نسخههاي او بايد ترتيلي باشد يعني در هر فرصت مناسبي يك نسخه, فاصله بين نسخهها بايد منظّم باشد نه چسبيده باشد كه دو نسخه را او يكجا عمل كند نه فاصله زياد در كار باشد كه اثر نسخه قبلي از بين رفته باشد ترتيل معنايش اين است كه نه آنچنان دومي به اوّلي متّصل است كه اوّلي خوانا نباشد يا قابل شنيدن نباشد نه اين قدر از او فاصله دارد كه گسسته و گسيخته باشد (اين ميشود ترتيل). درمان هم بايد ترتيل باشد يعني هر نسخه در زمان خاصّ خود باشد آن نسخه دوم نه چسبيده به نسخه اول باشد كه داروها مخلوط بشود نه آن قدر فاصله داشته باشد كه اثر داروي قبلي از بين رفته باشد. شفا وقتي حاصل ميشود كه آن طبيب باليني درمانش را ترتيلي داشته باشد بنابراين اگر كسي در كلاس درس براي دانشجويان پزشكي بخواهد قوانين طب را تدريس كند كتابي كه آغاز و انجامش تأليفشده است در اختيار آنها قرار ميدهد ولي اگر طبيبي به بيمارستان رفت خواست بيماران را درمان كند او ناچار است نسخه ترتيلي داشته باشد و قرآن كريم هم شفا بودن خود را مشخص كرد هم بيمار بودن افراد زياد جامعه را. شفا بودنش را مشخص كرد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] بيمار بودن افراد را در سورهٴ «احزاب» در سورهٴ «مائده» فرمود آنهايي كه به نامحرم نگاه ميكنند مريضاند آنهايي كه به بيگانهها دل سپردهاند مريضاند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[2] حالا اينها به عنوان تمثيل است نه تعيين يعني اينچنين نيست كه آن كسي كه رشوه ميگيرد يا در مال وقف تصرّف ميكند يا در مال شريك اثر سوء ميگذارد او مريض نباشد ولي اگر كسي به نامحرم نگاه كرد مريض باشد خير, همه اينها مرض است منتها در بعضي از موارد تصريح به مرض شد در بعضي از موارد تصريح به مرض نشد. اگر در سورهٴ «احزاب» فرمود آن كه به نامحرم طمع ميكند مريض است ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و اگر در سورهٴ «مائده» فرمود آن كه چشم به بيگانه دوخته است مريض است ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾[3] اينها تمثيل است نه تعيين يعني معنايش اين نيست كه مرض فقط همين دو قسم است ساير معاصي مرض نيست در حالي كه در روايات بسياري از معاصي را به عنوان مرض مشخص كردند. پس قرآن, شفاست طبق ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ معاصي, امراضاند طبق اين شواهد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت(عليهم السلام) اطبّايند كه «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه»[4] اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبيب است و اگر قرآن داروي شفابخش است و اگر معاصي, امراض است بايد اين نسخه ترتيلي باشد اين آيات ترتيلي باشد اين آيات يكي پس از ديگري نازل بشود تا جامعه با اين نسخههاي ترتيلي درمان بشود.
پرسش: حاج آقا اينكه فرموديد, مربوط به زمان نزول است.
پاسخ: بله اينها تجربهشده است حالا كتاب طبّ تجربهشدهاي را به ما دادند چون تدريجاً كه آمده تدريجاً كه محو نميشود تدريجاً آمده كه بماند.
ميماند مسئله ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾[5] كه قرآن كريم را ذات اقدس الهي ترتيلاً و تنجيماً نازل كرده است براي تثبيت قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سرّش آن است كه حوادثي كه براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي پس از ديگري رخ ميداد نياز به تثبيت موقعيّت داشت جديداً, يك وقت است دشمن ميخواهد حمله كند خب درست است كه وجود مبارك پيامبر از ناحيه وحي, كتاب الهي را دريافت كرده است اما اگر چند سال قبل آيهاي آمده كه شما بايد جهاد كنيد الآن بيگانه حمله كرده است و همه مسلمانان چشمشان به خود پيغمبر است اگر فرشته در چنين زمينهاي بيايد آيهاي تازه نازل بكند وعده نصرت بدهد موقعيّت پيغمبر تثبيت ميشود اينچنين نيست كه اينها ذاتاً ثابت باشند اينها به تثبيت الهي ثابتاند. در شب حمله وقتي وجود مبارك پيامبر ميبيند فرشته آمده وعده نصرت ميدهد او آرام ميشود در توطئههاي پشت جبهه وقتي فرشته ميآيد آيه نازل ميكند او تثبيت ميشود در مسافرتهايي كه غير قابل پيشبيني است وقتي فرشته ميآيد دستور ميدهد حادثه را طرح ميكند پيامبر آرام ميشود اينچنين نيست كه اينها ذاتاً مثل ذات اقدس الهي ثابت باشند اينها به وسيله ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾[6] قوي ميشوند اگر ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ به خود ذات اقدس الهي برگشت براي اينكه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[7] آن ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ شاگردي را تقويت ميكند كه او پيروز بشود و اگر منظور از ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ جبرئيل باشد او به تعليم الهي به تقويت الهي ﴿شَدِيدُ الْقُوَي﴾ خواهد بود به هر تقدير در روز خطر وقتي فرشته نازل ميشود پيام خدا را ميآورد يقيناً موقعيّت پيغمبر تثبيت خواهد شد. پس جريان شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نياز به تثبيت موردي دارد.
در جريان بشر عادي كه بيمارند درمان آنها نيازي به ترتيل دارد گاهي سخن از شفا و دارو و درمان است گاهي سخن از ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[8] است در جريان ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هم همين طور است يك وقت است كسي دانشجوي دانشكده كشاورزي است استاد يك قوانين كلي كشاورزي را ميخواهد تدريس كند او يك كتاب جامعي برايش كافي است يك وقت يك باغدار است يك باغبان است ميخواهد باغ احداث كند عملياتي كند كاربردي كند چنين باغباني چنين باغداري چنين مهندسي كه ميخواهد باغ سبز كند او كه نميتواند همه آنچه را كه بلد است يكجا پياده كند اين بعد از شيار به تدريج بذرافشاني ميكند به تدريج آبياري ميكند به تدريج كود ميدهد بعد كم كم هرس ميكند تا اين به بار بنشيند بنابراين نبايد گفت چرا قرآن تدريجاً نازل شد براي ماها كه بعد از آزمون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك كتاب است اما در طليعه امر آنجا شما بيمارستاني را ترسيم بكنيد كه يك طبيب باليني دارد مريضها را درمان ميكند باغي را ترسيم بكنيد كه يك مهندس كشاورزي دارد باغ احداث ميكند آبياري ميكند ميپروراند تا ميوه بدهد در آن مقطع چاره جز تدريج نيست لذا اين وجوه فراواني كه ديگران ذكر كردند چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ و مانند آن است پس حتماً بايد تدريجي باشد سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و ديگران نقد كردند كه نسخ در كلمات الهي به تخصيص ازماني برميگردد[9] روحِ نسخ در ماها به اين است كه قانوني را تصويب ميكنيم بعد در موقع آزمون و عمل ميبينيم چندان كارآمد نيست يا كارآمدياش گذشت و تاريخ مصرفش سپري شد اين قانون را كنار ميگذاريم يك قانون ديگر وضع ميكنيم اما نسبت به ذات اقدس الهي كه به همه زمان و زمينها آگاه است روح نسخ درباره خداي سبحان به تخصيص ازماني برميگردد لذا خداي سبحان از همان اول ميتواند بفرمايد تا فلان مقطع فلان قانون را عملي كنيد نظير استقبال به قدس را از آن تاريخ به بعد وقتي وارد مدينه شديد قبله شما كعبه باشد اين نسخي كه تخصيص ازماني است از همان اول قابل پيشبيني است بنابراين نميشود گفت چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ است الاّ ولابد بايد تدريجي باشد اين جوابها قابل دفع است و اما آن دو بيان و امثال آن دو بيان قبال قبول, لذا تثبيت را خداي سبحان گاهي به جامعه اسناد ميدهد گاهي به خود پيغمبر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشابه اين گذشت كه اگر تثبيت الهي نبود ممكن بود ديگران در شما نفوذ پيدا كنند ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾[10] يك عدّه آمدند توطئه كردند ما فوراً جبرئيل را فرستاديم و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از راه وحي توجيه كرديم كه اينها غرض سوء دارند اينها فتنهگرند اينها هدف بد دارند ميخواهند تهديد كنند ميخواهند تطميع كنند ميخواهند تحبيب كنند حرفهاي اينها را نپذير خب اين آمدنِ تدريجي, موقعيّت پيامبر را تثبيت ميكند به او اطلاع جديد ميدهد آرامش ميبخشد لذا فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ﴾ اين گونه از موارد تثبيتي هست.
مطلب ديگر اين است كه همان طوري كه اينها در مسائل استقامت به اقامه الهي و تثبيت الهي ثابت قدماند و قائم به قِسط در مسائل علمي هم همين طور است نميشود گفت كه بخشي از دين فرضالله است بخشي از دين فرضالنبي, فرضالنبي كه معروف است همين ركعت سوم و چهارم نماز است كه ميگويند اين بخشها فرضالنبي است آن دو ركعت اول فرضالله است.[11] عقل در كيفيت عبادت در اينكه بعد از مرگ از ما چه ميخواهند به هيچ وجه عالِم نيست عقل در بعضي از موارد سلطان قضيه است بديهيات را خوب ميفهمد (يك) از اين بديهيات قوانين نظري كه نزديك به بديهي است ميسازد (دو) با اين سرپلْ اصلِ مبدأ را ثابت ميكند (سه) توحيدِ مبدأ را صفات ذاتي مبدأ را اتحاد صفات با هم عينيّت صفات با ذات همه اينها را عقل ثابت ميكند چون مربوط به جهانبيني است, اصل وحي را اصل عصمت را اصل معجزه را فرق معجزه با سِحر و شعبده و جادو را عقل در كمال استقلال ثابت ميكند (چهار, پنج و مانند آن). دهها مسئله است كه عقل ثابت ميكند و عقل در اثبات اين مسائل به هيچ وجه محتاج به وحي نيست براي اينكه هنوز وحياي ثابت نشده هنوز خدايي ثابت نشده با اين براهين ميفهمد خدايي هست قيامتي هست وحياي هست نبوّتي هست اينها حوزه استقلال عقل است از اينها به عنوان مستقلاّت عقليه ياد ميكنند اينها رأساً خارج از حوزه بحث بود و هست اما حالا نماز ظهر بايد چهار ركعت باشد دو ركعت را خدا ميگويد دو ركعت را پيغمبر! اين اصلاً قابل قبول نيست يعني بخشي از دين را پيغمبر ميگويد اين تفويض شده كه پيغمبر بگويد.
خب پيغمبر بگويد يعني چه؟ يعني «بما أنّه يوحي اليه» ميگويد بله, چه اينكه اينچنين است سمعاً و طاعتاً بازگشتش به بيان خداي سبحان است اما «بما أنّه بشرٌ يأكل و يَمشي» است هرگز چنين چيزي نيست او «بما أنّه بشرٌ» يك عقل عادي دارد عقل عادي از كجا ميفهمد كه نماز ظهر چهار ركعت است دو ركعتش را خدا بايد بگويد دو ركعتش را ما ميگوييم؟! بنابراين آنچه در روايات هست مرحوم كليني و ديگران نقل كردند كه بعضي از قسمتهاي تشريع را خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واگذار كرد «فَوَّض إليه» امورِ احكامي را[12] (يك) فرضالنبي در قبال فرضالله داريم[13] (دو) همه اينها حق است و صِدق اما «بما أنّه يوحي إليه أنّه كذا و كذا و كذا لا بما أنّه بشرٌ يأكل و يمشي» چون عقل اين جزيئات را هرگز نميتواند بفهمد پس مرزها جداست.
پرسش: بالأخره با ديگران كه قطعاً فرق دارد.
پاسخ: بله خب ديگران فرق دارد اما «بما أنّه يوحي اليه» فرق دارد ديگر «بما أنّه بشرٌ, لولا الوحي كأحدٍ من الناس» است ديگر.
خب بنابراين يك وقت است كه در مسائل هوش و امثال هوش ممكن است كه بعضيها با بعضي فرق كنند اما از غيب ميخواهد خبر بدهد ميخواهد بگويد آن طرف اينها را ميخواهند عقل به هيچ وجه از آن طرف عالم خبر ندارد چون يك جزئي است (يك) قابل اقامه برهان نيست (دو) اين غيب است در برزخ اين طور سؤال ميكنند قيامت پنجاه هزار سال است فلانجا موقف است فلان جا تطاير كتب است فلان جا انطاق جوارح است اين طور سؤال ميكنند اين طور جواب ميدهند اين طور ميسوزانند آن طور ميسوزانند اينها را عقل به هيچ وجه نميتواند بفهمد بعد از اينكه آنها گفتند هم به زحمت عقل ميفهمد بله كليات را خطوط كلي را اصلِ حشر را اصلِ عدل را اصلِ محكمه را اصلِ حساب و كتاب را اصلِ پاداش و كيفر را بله عقل ميفهمد اما حالا نماز ظهر چهار ركعت است دو ركعتش را خدا بگويد دو ركعتش را پيغمبر بگويد ـ معاذ الله ـ «بما أنّه بشرٌ» هرگز نيست «بل بما أنّه يوحي اليه» از آن جهت بله سمعاً و طاعتاً.
پرسش: دو ركعت اول را ما چطوري ميفهميم؟
پاسخ: چون او ميگويد دو ركعت اول را خدا گفته دو ركعت دوم را من ميگويم, اين دو ركعت دوم را من ميگويم يعني خداي سبحان به من گفته اين دو ركعت را اين طور بگو وگرنه دو ركعت اول را هم او خودش نقل كرده ميشود فرضالنبي كه در معراج ثابت شده در معراج, نماز دو ركعتي ثابت شده در معراجي كه با اينكه چند لحظه شبانه حضرت رفتند و برگشتند در همان لحظه شبانه كه برخيها گفتند اين چِفت در هنوز آن لرزشش بود و آرام نشد كه پيغمبر برگشت:
چنان رفته و آمده باز پس٭٭٭ كه نايد در انديشه هيچ كس[14]
آنجا صبح شده حضرت نماز صبح خوانده شب شده نماز شب خوانده ظهر شده نماز ظهر خوانده عصر شده نماز عصر خوانده, نماز پنج وقت را وجود مبارك همان جا خوانده نه ياد گرفته, چنين صحنهاي است با اينكه چند دقيقه شب بيشتر نگذشت ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[15] همين ليل روز شد همين ليل ظهر شد همين ليل صبح شد همين ليل, ليل شد چنين چيزي است چنين چيزي را عقل كجا ميتواند بفهمد؟!
خب بنابراين اگر در روايات ما كه اين روايات را كليني نقل كرد ديگران هم نقل كردند در مجامع معتبر ما آمده كه ما فرضالنبي داريم فرضالله داريم نظير روايت قرآن خب اين همه رواياتي كه در مجلّدات وسائل هست اينها احكام الهي است ديگر فرقشان با قرآن اين است كه قرآن لفظاً و معنيً از خداي سبحان است اينها معنيً از خدا هستند يعني اصل احكام را خدا فرمود, الفاظ را در اختيار اينها قرار داد وگرنه اين طور نيست كه اينها ـ معاذ الله ـ «مِن حيث انّهم بشرٌ» به ما بگويند چه چيزي واجب است چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است, اگر اين باشد «مِن حيث انّهم بشرٌ» باشد معنايش اين است كه انسان در بسياري از مسائل ديني محتاج به وحي نيست اما اگر «مِن حيث انّهم يوحيٰ اليهم» باشد ـ كما هو الحق ـ يعني كلّ دين مِن الله سبحانه و تعالي است كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[16] پس تثبيتش به اين دو وجه بود و وجوه ديگري كه به همينها برميگردد و القاي وحي هم از همين قبيل بود لذا فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾[17] تا اينكه خدا بگويد و شما انجام دهيد.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي كاربردي كرده ؛ احكام را بيان كرده شبهات را پاسخ داده مدّتي صبر كرده كه اين منحرفين برگردند, برنگشت اينها را هلاك كرده شهرشان را ويران كرده بعد به مردم جاهلي حجاز فرمود جريان شهر لوط و امثال لوط سر راهتان است شما كه در هر سفري دو بار اينجا ويرانهها را ميبينيد خب قدري عبرت بگيريد شما ميدانيد اينجا كجاست ﴿لَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ شما در اين ويرانهها ميرويد, اين ويرانهها كه ميرويد خب چرا عبرت نميگيريد؟! ما كه جاي ديگر اينها را دفن نكرديم همين سرِ راهتان است اين راه بزرگ را ما ميگوييم بزرگراه آنها ميگويند اتوبان قرآن ميگويد امام, امام آن بزرگراهي را ميگويند كه اگر كسي وارد شد ديگر لازم نيست از اين و آن بپرسد قطعاً به مقصد ميرسد. راههاي فرعي را نميگويند امام آن بزرگراه آن صراط مستقيم كه اگر كسي وارد آن صحنه شد ديگر لازم نيست از زيد و عمرو بپرسد يقيناً به مقصد ميرسد آن را ميگويند امام. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود ما اين دو شهري را كه ويران كرديم برِ امام است يعني برِ بزرگراه است شما كه وقتي قافله از حجاز به شام ميرود از اين بزرگراه رسمي رفت و آمد ميكنيد در هر سفري دو بار شما اين ويرانهها را ميبينيد خب عبرت بگيريد ديگر.
آنجا كه محلّ بحث است در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ جريان قوم لوط كه ﴿أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سجيل﴾[18] سرِ راهتان است شما هم اين قافلهتان كه از حجاز به شام ميرود در رفت و برگشت اين را ميبينيد ولي خب عبرت نميگيريد. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ ٭ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ ٭ وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ ٭ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[19] در اينجا يك امامِ مبين داريم يك ﴿لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ داريم يك آيات ـ آيات يعني آيات كه جمع است ـ ﴿لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ داريم اصلِ آيه چون جنس است فرمود اگر كسي اهل ايمان باشد اينها آيه الهياند اما متوسِّم كه بحثش قبلاً گذشت يعني وَسمهشناس يعني سيماشناس سيما به معني صورت نيست سيما يعني علامت است موسوم يعني علامتدار, سيما يعني علامت حالا چون خيلي از علامتها در چهره است خيال ميشود كه سيما به معني صورت است فرمود اگر كسي سيماشناس باشد وَسمهشناس باشد موسومشناس باشد يعني ميراث فرهنگيشناس باشد آثار باستانيشناس باشد ميبيند اينها براي چند سال قبل است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ متوسِّم كسي است كه كارشناس ميراث فرهنگي است خب خيليها متوسِّم نيستند تماشاچياند نميداند براي چند سال قبل است نميداند براي كدام عصر و مصر است فرمود آنها كه زمانشناساند زمينشناساند متوسّماند وَسمهشناساند سيماشناساند ميراث فرهنگي بلدند آنها ميدانند اين براي چند سال قبل است و سرِ راه شما هم هست بعد, بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ ميفرمايد ما از اينها انتقام گرفتيم و اين دو شهر را ويران كرديم ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ سرِ بزرگراهتان است خب شما هميشه رد ميشويد ديگر خب چرا عبرت نميگيريد؟! اگر اينچنين باشد منشأش اين است كه اينها خواباند اينها تماشا ميكنند نه عبرت بگيرند وقتي انسان از جهلِ علمي به علم, از جهالتِ عملي به عمل و عقل عبور كند ميگويند عبرت گرفته وگرنه اگر برود صحنههايي را ببيند كه آموزنده است و عبور نكند اين تماشا كرده نه عبرت گرفته فرمود اگر شما اهل درايتيد بايد عبرت بگيريد عبور بكنيد سرِ راهتان است ولي شما چون خيال ميكنيد مرگ, آخر خط است و آخر راه است از قيامت هيچ سهمي نداريد باكتان نيست ميگوييد خب انسان كه ميميرد ميپوسد ما چرا لذّت نبريم برهان مسئله در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه محلّ بحث است اين است كه اينها خيال ميكنند مرگ, تمام شدن است ﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ ديگران چرا بار تكليف را تحمل ميكنند چرا خودشان را از لذّت و شهوتهاي كاذب نجات ميدهند مواظباند تكليفهاي الهي را عمل بكنند چون به اميد معادند ديگر به اميد پاداشاند چرا اينها زحمتهاي ديني را تحمل ميكنند چون «يرجون نشورا» خب كساني كه ﴿لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ داعي ندارند اين زحمات و تكليفها را عمل بكنند سرّش اين است كه اينها چون به قيامت معتقد نيستند رهايند مؤمنين چون به قيامت معتقدند و ميگويند زود يا دير ما به صحنه پاداش ميرسيم لذا بايد راهنماي خودمان را گرامي بداريم و از راهنمايياش استفاده كنيم برهان مسئله اين است كه ﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾.
پرسش: جريان قوم لوط در زمان حضرت ابراهيم بود يعني قبل از حضرت موسي و عيسي ... اينها كه از اين خرابهها رد ميشدند چطور...
پاسخ: چون يكي پس از ديگري مانده يك وقت است شهري به طور عادي ويران ميشود يك وقت است نه, عذابي ميآيد اين عذاب سينه به سينه, دست به دست, كتاب به كتاب به ديگران ميرسد موساي كليم آمد اين حرفهاي را گفته, عيساي مسيح آمد اين حرفها را گفته ﴿قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ﴾ آمدند اين حرفها را سينه به سينه گفتند همه اين انبيا آمدند قصص پيشينيان را براي مردم نقل كردند اين طور نيست كه اينها دفن شده باشد در كتابهاي تاريخ هر كدام از اين انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) كه آمدند قصّه گذشتگان را نقل كردند اين ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[20] از همين قبيل است اينها حرفهاي يكديگر را نقل كردند (يك) تصديق كردند (دو) نفس به نفس سينه به سينه كلام به كلام, انبياي ابراهيمي اين حرفها را در خاورميانه نگه داشتند و حفظ كردند.
پرسش:
پاسخ: خب نه, بالأخره بشر شهوتي دارد كه برابر آن داراي جاذبه است و جذب ميكند غضبي دارد كه خوف و ترس و امثال ذلك در اين بخش است دافعهاي دارد كه فرار ميكند. قرآن كريم گاهي براي جذب ملايم گاهي براي دفع منافي گاهي از آيات بهشت گاهي از آيات جهنم نقل ميكند بعد عقلي دارد كه لذّت عقلي ميبرد انسان از خوردن و نوشيدن و پوشيدن جامههاي خوب و مانند آن لذّت ميبرد اينها لذايذ جسماني است از حوادث تلخ رنج ميبرد و سعي ميكند كه خود را از آنها حفظ بكند اينها كارهايي است كه قوّه غضبيه و دفاع دارد از فهميدن مطالب از عدل از احسان از اينكه خيري نسبت به جامعه انجام دهد يا مطلب نويي را كشف بكند لذّتي ميبرد كه اينها لذّتهاي عقلي و روحي است اگر كسي ابتكاري داشت نوآوري داشت مطلبي را كشف كرد دوايي را كشف كرد جواب سؤالي را كشف كرد يك لذّت عقلي ميبرد اين سه جهت در انسان هست قرآن كريم هم برابر همين سه جهت وعده داد وعيد داد تبشير كرد انذار كرد گاهي به ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[21] وعده ميدهد كه وعده عقلي است گاهي ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[22] ميفرمايد كه وعده عقلي است گاهي ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[23] دارد كه لذّتهاي جسماني است گاهي ﴿يُحْشَرُونَ عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾[24] دارد كه عذاب جسماني است همه را فرموده ديگر خب.
اين ﴿وَعَاداً﴾ عطف ميتواند باشد بر ضمير منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ آنجا دارد ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ﴾ اينها منصوب است يعني عاد را هلاك كرديم ثمود را هلاك كرديم بعد اينكه فرمود: ﴿وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾ اينها ميتوانند عطف باشند بر آن ضمير منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ از اين جهت نصب است اما ﴿وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ اينها منصوباند به فعل بعدي.
مطلب بعدي آن است كه اول و آخر اين قصّه را ذكر كرده جريان قوم نوح را ذكر كرده با هلاكتش, جريان قوم موسي و هارون(سلام الله عليهما) را ذكر كرده با هلاكتش اين وسطها را ديگر در سورهٴ مباركهٴ «هود» و ساير سوَر گذرانده; فرمود قوم نوح نصايح او را نشنيدند ما هلاك كرديم, قوم موسي و هارون نصايحش را نشنيدند ما هلاك كرديم ﴿قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً﴾ و گوش ندادند ما هلاك كرديم ما همه اوصاف تعليمها تربيتها را روا داشتيم ﴿كُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ﴾ اما چون عمل نكردند ﴿تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ اين برادههاي ريز و ظريف طلا نقره آهن اين برادهها را ميگويند تِبْر (تِبْر اين برادههاي ريز را ميگويند) «تَتْبير» يعني ما اينها را ريزشان كرديم اگر برادهاي را شما ببينيد ميبينيد اين يك ذرّه ريزي از يك جسم بزرگ است فرمود ما همه اينها را تتبير كرديم به صورت تِبْر در آورديم نظير ﴿هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[25] كه ريزشان كرديم خردشان كرديم ﴿وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾ «تَبَّرَهُ» يعني «جَعله و سيّره تِبراً» او را ظريف ضعيف ريز دقيق پودر نازك و امثال ذلك كرديم. بعد فرمود اينها كه اين صحنه را ميبينند و متّعظ نميشوند براي آن است كه ميگويند مرگ, پايان كار است خب اينها مردند ما هم ميميريم ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ اين ويرانهها را ميبينند به وسيله انبياي ابراهيمي آگاه شدند سينه به سينه نفس به نفس به اينها رسيده كه اينها يك قوم فاسدي بودند ذات اقدس الهي اينها را از پاي در آورده و معذلك عبرت نميگيرند ميگويند اينها مردند ما هم ميميريم همين! چرا متّعظ نميشوند ﴿أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا﴾ مگر نديدند اينها را ولي خب چرا عبرت نميگيرند براي اينكه ﴿بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً﴾ عبرت گرفتن يعني چه عبور كنند از چه به چه و براي چه؟! اينها لذّت نقد ميخواهند مرگ را هم كه پايان راه ميدانند و اگر كسي از حيات بعدالموت خبر بدهد اينها تعجّب ميكنند ميگويند يك خبر جديدي آمده شنيدي كسي آمده ميگويد شما هنگامي كه ﴿مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ دوباره زنده ميشويد[26] با پوزخند اين حرف را رد ميكردند فرمود منشأ اصلي اين است.
خب, بنابراين مشخص ميشود كه عقل كاربردش كجاست نقل كاربردش كجاست همه اينها زيرمجموعه در بحثهايي هم كه عقل استقلال دارد منهاي آن خطوط كلي كه عقليِ محض است مثل اصل اثبات خدا اصل اثبات وحي و نبوّت و امثال ذلك در حوزه مادون, عقل اگر بخواهد از گذشته خبر بدهد از آينده خبر بدهد مستقل نيست حتماً از نقل كمك ميگيرد كه اگر چيزي مخالفش از نقل ثابت نشده آن وقت ميپذيرد همان طوري كه در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد تمسّك به عام قبل از فحص از مخصِّص, تمسّك به مطلق قبل از فحص از مقيِّد روا نيست تمسّك به دليل عقلي قبل از فحص از دليل نقلي در مواردي كه عقل مستقل نيست هم روا نيست در مسئله اصل اثبات خدا اصل اثبات وحي اصل اثبات نبوّت اينها كه متفرّع بر وحي نيست بلكه به وسيله اينها تازه دين ثابت ميشود بله عقل اگر خطا نكند و از بيّن به مبيَّن برسد و راه را درست طي كند نيازي به حرفي نيست مستحضريد كه راه, معصوم است اين رونده است كه اشتباه ميكند يعني بين معلوم و مجهول يك سرپل يقيني است يك صراط مستقيم است اينچنين نيست كه انسان اگر بخواهد از معلوم به مجهول برسد راه نباشد اگر راه نباشد كه تأمّل و تفكّر باطل است اينكه قرآن دعوت ميكند تأمّل كنيد. تدبّر كنيد مطالعه كنيد معلوم ميشود راه هست ديگر يعني ميشود از مطلب معلوم به يك مجهول رسيد به مقصد بار يافت اين راه هست اين مطلب اول. آيا اين راه گاهي هست و گاهي نيست يا نه هميشه هست؟ هميشه هست, آيا اين راه گاهي به مقصد ميرساند گاهي اشتباه ميكند؟ نه هيچ وقت اشتباه نميكند راه, معصوم است ولي رونده است كه گاهي اشتباه ميكند گاهي اشتباه نميكند بين دليل و مدلول بين قياس و نتيجه بين معلوم و مجهول, صراط مستقيمِ معصومي خدا قرار داد بعد به ما گفت كه نلغز و مواظب باش و اين راه را طي كن اينكه در تعليمات منطق ميگويند منطق «آلةٌ قانونيةٌ تَعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ في الفكر» براي اينكه راه, معصوم است آيا در عالَم راه هست براي اينكه ما مجهول را معلوم بكنيم يا نيست اگر راه نيست پس اين دستور تأمّل و تدبّر براي چيست اگر راه هست و خود راه هم معصوم نيست و اشتباه ميكند پس براي راه يك راه ديگري بايد باشد آن راهنمايي كه ما را راهنمايي ميكند او كدام راه را دارد طي ميكند پس معلوم ميشود راهي هست كه آن راه معصوم است يعني رابطه دليل و مدلول, معصوم است رابطه معلول و مجهول, معصوم است اين رونده بايد نلغزد مواظب باشد اگر رونده اين راه را درست طي كرد به مقصد ميرسد و اگر درست طي نكرد ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾[27] بنابراين راه هست اما در زيرمجموعه آن قوانين كلي هر جا سخن از عقل هست بايد از نقل كمك بگيرد كه اگر مخالف نقل نبود آن وقت فتواي عقل درست است اما در خطوط كلي جهانبيني كه اصل وحي و نبوّت را ميخواهد ثابت كند اصل مبدأ را ميخواهد ثابت كند آن البته نيازي به وحي و امثال ذلك ندارد چون هنوز وحياي ثابت نشده.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً﴾ مطابق آن جهانبيني باطل خودشان است اينها چون خيال كردند بعد از مرگ خبري نيست (يك) و پنداشتند رابطه انسان و خدا قطع است (دو) و اگر رسالتي هست الاّ ولابد فرشته بايد رسالت الهي را به عهده بگيرد (سه) بر اساس اين مباني پندار باطل وقتي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميرسيدند و همچنين در هر عصري به پيامبر آن عصر ميرسيدند ـ معاذ الله ـ مسخره ميكردند ميگفتند اين ميگويد من با خدا رابطه دارم استهزايشان از همينجا شروع ميشد ﴿وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[2] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 32.
[3] . سورهٴ مائده, آيهٴ 52.
[4] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 108.
[5] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 32.
[6] . سورهٴ نجم, آيهٴ 5.
[7] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 58.
[8] . سورهٴ نوح, آيهٴ 17.
[9] . الميزان, ج15, ص212 ـ 214.
[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 74.
[11] . الكافي, ج1, ص266.
[12] . الكافي, ج1, ص265 و 266; الاختصاص, ص330.
[13] . الكافي, ج1, ص266; من لا يحضره الفقيه, ج1, ص454.
[14] . خمسه نظامي, شرفنامه, بخش 4.
[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 1.
[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57; سورهٴ يوسف, آيات 40 و 67.
[17] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 16.
[18] . سورهٴ حجر, آيهٴ 74.
[19] . سورهٴ حجر, آيات 75 ـ 79.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.
[21] . سورهٴ فجر, آيات 29 و 30.
[22] . سورهٴ قمر, آيهٴ 55.
[23] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[24] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 34.
[25] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 23.
[26] . سورهٴ سبا, آيهٴ 7.
[27] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 74.