أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در کيفيت حکم در محکمه قضا، به اين نتيجه رسيديم که هم آن تفريق تام نيست و موارد استثنايي دارد، هم اين تقسيم. تفريق اين بود که «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[1] تقيسم اين بود که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»[2] . يکي از مواردي که اين تقسيم استثنا شده است بلکه بايد جمع کرد بين بينه و يمين، همان دعواي بر ميت، در مسئله دين است. استدلالي هم که در روايت آمده است اين است که چون آن شخص زنده نيست تا از خودش دفاع کند، اگر زنده بود ممکن بود شاهدي ارائه کند يا سوگندي اقامه کند بنابراين مدعي هم بايد بينه اقامه کند هم يمين[3].
چند تا نکته است که مربوط به اين مسئله است و بايد گفته بشوند تا از اين مسئله فراغت پيدا کرد: يکي از منظور از اين دين، قرض نيست. ما يک قرض داريم که يک کتاب علمي در فقه است، اما دين علم نيست، ما کتاب علمي بنام دين نداريم. قرض يک عقدي دارد، انشائي دارد، قبولي دارد، احکامي دارد، مسئله ربا در آن هست و امثال ذلک، مثل بيع و اجاره و امثال ذلک است، اما دين مطلق بدهکاري است؛ کسي چيزي خريده يادش رفته بقيه پول را بدهد، بدهکار است، کسي راه ميرفت پايش خورده به ظرف کسي، ظرف را شکسته، بدهکار است و دين است، «من استولي علي شيء» بدهکار است، اگر ديهاي بود، تصادف رانندگي و امثال ذلک بود، بدهکار است و اگر مسئله ضمان بود و ضامن کسي شد، بدهکار است. اينها به عنوان دين است که دين يک چيز علمي نيست که ما يک کتاب فقهي داشته باشيم؛ اما آن کتابي که در فقه علم است، قرض است که ايجاب و قبول دارد و دارای احکام قوي است. مسئله دين را در لابهلاي کتاب قرض به عنوان يکي از فروع ذکر ميکنند.
آنچه که در اين حديث آمده است دين است، نه قرض؛ لذا هم قرض را شامل ميشود، هم مال نسيه را شامل ميشود، هم غصب را شامل ميشود، هم تصادفات را شامل ميشود، هم ديات را شامل ميشود، هم ضمانات را شامل ميشود. در مسئله ضمان اگر کسي ضامن شد، ضمان عقد است؛ لذا يک کتاب فقهي وجود دارد بنام ضمان. اگر کسي بدهکار بود، زيد آمده ضامن شده، فوراً اين دين و اين قرض و اين مال از ذمه بدهکار خارج ميشود بر ذمه ضامن بار ميشود، حالا در قبالش چيزي ميگيرند يا نه، حرفي ديگر است. اين ضامن هماکنون دين به عهده اوست، نه اينکه اگر يک وقتي طلبکار آمده به سراغش بگويد که شما برويد از بدهکار بگيريد. بدهکار که بدهکار نيست. عقد ضمان عقدي است که مال از ذمه شخص مديون ميآيد به ذمه شخص ضامن و اين ضامن اليوم بدهکار ميشود و ديگر آن شخص طلبکار حق ندارد به آن بدهکار مراجعه کند. بدهکار ديگر بدهکار نيست، چون ضمان خاصيتش اين است که مال را از ذمه آن بدهکار خارج ميکند و بر ذمه اين ضامن ميکند. اين يک عقد است، يک کتاب علمي و فقهي است بنام کتاب ضمان و برخلاف ضمانهاي عرفي است که در آخر بگويد به من ربطی ندارد، برو از نفر اصلی بگير! ضمان يک کتاب فقهي و علمي است.
به هر تقدير، در مسئله دين به معناي اعم اگر مدعیعليه مرده باشد آن بينه که کامل بود، يمين هم بايد ضميمهاش بشود تا حکم ثابت بشود. اگر عين باشد يعني يک کسي يک فرشي را يک ظرفي را به يک شخصي داد و آن شخص مُرد و آن ظرف الآن موجود است، اگر صاحب ظرف بينه اقامه کند کافي است. اينکه گفته شد ضميمه يمين به بينه لازم است در دين به معناي اعم است، شامل عين نميشود، براي اينکه عين موجود است. در روايت دارد که اگر شخص خودش زنده بود، شايد ميگفت که من دين را پرداخت کردم، اما اينجا عين است و عين خارجي است و الآن در خانه همين متوفّا است، بنابراين لازم نيست که يمين ضميمه بشود.پس ضمّ يمين برای دين به معني اعم است و کاري به عين ندارد، يک؛ و از اين يمين هم در فقه به عنوان يمين استظهاري ياد ميکنند و غير از آن يمينهاي اصلي است که صبغه اساسي و رکنيت دارند، دو.
مطلب بعدي آن است که اين ضمّ يمين به بينه به افراد بيگانه اختصاص ندارد. اگر پدر کسي مُرد و اين شخص در زمان حيات يک ارتباط تجاري با پدرش داشت و هماکنون مدعي است که من از پدرم اين مقدار طلب دارم - در تجارت اين مقدار به او نسيه دادم و او برنگرداند - اطلاق ادله ضم يمين به بينه شامل اين مورد هم ميشود، ولو مدعيعليه مورّث باشد - پدر اين شخص طلبکار باشد - اين مسئله ضميمه يمين با بينه اينجا هم هست.
عمده آن است که اگر ورثه شخص متوفّا که بدهکار است - حالا يا مورّث اين شخص است يا بيگانه است - يکي باشد يا بيشتر در اين جهت فرقي ندارد؛ يعنی اگر مدعي بينه اقامه کند با همين يمين استظهاري مطلب ثابت ميشود و آن متوفا بدهکار است از اصل مال بايد خارج بشود؛ ولي اگر مدعي چند نفر بودند - پدرشان طلبکار بود و اين پدر مُرد و دينش را به او ندادند، ورثه الآن آمدند ادعا ميکنند که پدر ما طلبکار بود، از چه کسي طلبکار بود؟ از آن شخص متوفّا - يعنی بدهکار، آن متوفّا است، طلبکار، پدر اين مدعيها است و اينها ورثه اين پدري هستند که طلبکار است، اينجا اگر مدعیها دو نفرند يا سه نفرند يا کمتر يا بيشتر، هر کدام در کنار آن بينه که مشترک است، بايد يمين جدا داشته باشند، چرا؟ چون سهم جدايي دارند. اگر ورثه متعدد بود يمين هم متعدد است، اگر ورثه واحد بود يمين هم واحد است؛ اما در هر دو صورت چه ورثه متعدد باشند که يمين متعدد ميشود يا واحد باشند که يمين واحد است، در مورد ورثه آن متوفّا که مديون است چه متعدد چه واحد، يمين فرق نميکند، چون آنها بدهکارند. براي ورثه متوفّايي که مديون است چه متعدد چه واحد فرقي نميکند، چون آنها که نبايد يمين انشاء کنند، اما ورثه طلبکارها اگر دو نفرند هر کدام سهم خاصي دارند، اگر پنج نفرند هر کدام سهم خاصي دارند و چون هر کدام سهم خاصي دارند هر کدام بايد يمين انشاء کنند چون در حقيقت تک تک اينها مدعياند؛ منتها يک بينه براي همه ورثه کافي است، يک؛ براي هر کدام ضميمه يمين لازم است، دو؛ اين يک تفاوتي است بين دو طرف.
«فتحصل» که منظور دين است نه قرض، يک؛ و اين يمين، يمين استظهاري است، دو؛ و فرق نميکند که آن متوفّا که مدعيعليه است پدر مدعي باشد يا بيگانه، سه؛ اگر مدعيها ورثه بودند ورثه متعدد بودند در کنار هر بينه يک يمين لازم است، اين چهار؛ و آن متوفّايي که مديون است ورثهاش چه واحد چه متعدد، آنها چون نبايد بينه و يمين اقامه بکنند، فرقي نميکند. پس وحدت و کثرت فرزندان مديون دخيل نيست. اما وحدت و کثرت فرزند طلبکار دخيل است که اگر فرزندانش متعدد باشند؛ يعني وارثان متعددند يعني ذي حقوق متعددند يعني مدعي متعددند، يک بينه با چند تا يمين لازم است. اينها خصوصياتي بود که مسئله فرع قبلي را تکميل ميکرد؛ ولي تمام اينها بايد در محکمه حاکم باشد. حالا اگر کسي در غياب حاکم سوگند ياد کند؛ حاکم رفته پرونده تنظيم بکند اين قسم خورده است، قسم بايد در محکمه حاکم باشد، در حضور حاکم باشد، اين حضور حاکم به اين دستگاه حکومت اهميت ميدهد و او را مسئول قرار ميدهد و اگر خارج از محضر حاکم سوگند ياد کرد اثري ندارد. سوگند الا و لابد بايد در حضور حاکم باشد.
در همين زمينه که ضميمه يمين به بينه کارساز است روايات فراواني است که وجود مبارک پيغمبر و همچنين وجود مبارک حضرت امير به بينهاي که ضميمه يمين است، به يميني که ضميمه بينه است، در شاهد واحد اکتفا ميکردند؛ در آن تفريق ميگفتند بينه در قبال شاهد است آن جايي است که بينه دو نفر باشد، اگر بينه ناقص بود يک شاهد بود، اين يمين متمّم دلالت آن بينه است؛ پس با يک شاهد و يک سوگند محکمه حکم ميکند، چه در مسئله متوفّا و چه در مسئله زندهها.
عمده آن است که در مورد اين ضميمه که يمين اگر ضميمه شاهد واحد بشود محکمه رأي ميدهد، گفتند «في حقوق الناس» به ثابت است؛ اما «في حقوق الله» نظير ثبوت هلال و رؤيت هلال و اول ماه بودن و امثال ذلک، فرمودند اين ثابت نيست؛ يعني يک کسي بگويد من ماه را ديدم اين شاهد و سوگند هم ياد کند کافي نيست، الا و لابد دو تا شاهد بايد باشد. پس اگر يک کسي شهادت داد که من ماه را ديدم و يمين را هم ضميمهاش کرد اين کافي نيست. ضميمه حکم را در مسائل دين و امثال ذلک که حق الناس است ثابت ميکند اما مسئله رؤيت هلال و ماه مبارک رمضان و حرمت صوم و وجوب صوم و امثال ذلک، حقوق الهي است؛ در «حق الله» ضميمه يمين به شاهد واحد کافي نيست. در حق الناس است که ضميمه يمين به شهادت شاهد واحد محکمه را وادار ميکند که حکم صادر کند.
در خيلي از موارد بود که خود وجود مبارک پيغمبر در مسئله حق الناس به ضميمه يمين با شهادت شاهد واحد حکم ميکردند، حضرت امير هم حکم ميکردند، براي اين يک باب خاصي است که مناسب با مسئله گذشته است که آن بايد اينجا مطرح بشود.
باب 14 از ابواب کيفيت حکم، وسائل جلد 27 صفحه 264 «بَابُ ثُبُوتِ الدَّعْوَى فِي حُقُوقِ النَّاسِ الْمَالِيَّةِ خَاصَّةً بِشَاهِدٍ وَ يَمِينِ الْمُدَّعِي» اين در حق الناس است نه در حق الله «لَا فِي الْهِلَالِ وَ الطَّلَاقِ وَ نَحْوِهِمَا» در احکام اين چنين نيست که شاهد واحد به ضميمه يمين محکمه را تمام کند، اين فقط در حق الناس است. روايات متعددي است هم از وجود مبارک حضرت امير هم از وجود مبارک رسول خدا، 20 تا روايت است که بعضي را تبرّکاً ميخوانيم.
روايت اول را که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند، فرمود: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص» اين سيره حضرت بود. يک وقت است که فعل حضرت است «في مورد» اين نه اطلاق دارد نه عموم چون «قضية في واقعة»، حضرت اين کار را کرد، اما شرايطش چه بود؟ زمينهاش چه بود؟ موضوعش چه بود؟ قيودش چه بود؟ اين «في الجمله» ثابت ميشود، نه بالجمله، نه اطلاق دارد نه عموم؛ اما وقتي بگويند: «کان رسول الله کذا» اين سيره حضرت است، اين هم اطلاق دارد هم عموم دارد و ميشود به آن تمسک کرد.
پرسش: طلاق را حق الناس محسوب میکنيم؟
پاسخ: طلاق حق الله است، حکم خداست. کسي نميتواند شرط کند که کم کند يا زياد کند و امثال ذلک. نکاح ممکن است اما در نکاح شهادت لازم نيست - حالا مستحب است، حرفي ديگر است - اما طلاق اين چنين نيست.
«قَالَ: کانَ رَسُولُ اللهِ ص يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ صَاحِبِ الدَّيْنِ» اين «کان» نشان ميدهد که سيره حضرت در محکمه اينطور بود. اين جواز يعني نفوذ. حضرت اين مطلب را نافذ ميدانست که دين کسي با شهادت يک عادل و سوگند طلبکار بخواهد ثابت بشود.«کانَ رَسُولُ اللهِ ص يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ»
در مسئله ناموس زن حالا اگر خودش راضي باشد - معاذالله - به زنا حاضر شد، چرا هر دو را حد ميزنند؟ چون ناموس زن حق الله است، زن امين الله است، مرد هم همينطور است. عفاف و غيرت امانت الهی هستند. چرا اسلام اين قدر روي غيرت تکيه ميکند؟ بعضي از مسائل است خيلي محترم است مثل عدالت و اينها، اما پيچيده نيست. غيرت آن قدر فهمش مشکل است، آن قدر درکش مشکل است که به همان اندازه ثوابش زياد است. کمتر کسي است که معناي غيرت را بفهمد.
يک بيان نوراني حضرت امير در نهج دارد که «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»[4] هيچ انسان باغيرتي نگاه به نامحرم نميکند. اين يعني چه؟ اين چکار به او دارد؟ فرمود اگر کسي باغيرت است نگاه به نامحرم نميکند، چرا؟ براي اينکه غيرت معنايش يک امر عادي نيست که هر کسي بفهمد، مثل معني عدالت نيست. سه عنصر دقيق عميق علمي لازم است جمع بشود تا «الغيرة» حاصل بشود. غيرت معنايش اين است که هيچ کسي حق ندارد از مرز خود تجاوز کند، چون بيرون از مرز او غير اوست. چون اين چنين است، هيچ کسي حق ندارد بيگانه را داخل در مرز خود بکند، بايد غيرزدايي بکند؛ لذا در روايت حضرت امير و سائر ائمه فرمودند: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»[5] آن ملتی که براي او فرقي نميکند بيگانه کيست و آشنا کيست و وارد مرزش شد، معلوم ميشود بيغيرت است چرا؟ براي اينکه غيرت معنايش اين است که نه انسان از مرز خودش تجاوز کند و وارد مرز غير بشود، يک؛ نه اجازه بدهد ديگري از مرز خودش تجاوز کند وارد مرز او بشود، دو؛ و اين دو معنا هرگز حاصل نميشود مگر اينکه انسان هم محدوده خودش را بفهمد هم محدوده ديگري را، سه؛ لذا فهم غيرت مثل کتاب لغت نيست که آدم مراجعه کند ببيند غيرت يعني چه.
چرا در نهج البلاغه آمده است که انسان باغيرت نگاه به نامحرم نميکند؟ اين يعني چه؟ براي اينکه دارد از مرز خودش تجاوز ميکند. از مرز خود تجاوز کردن و وارد مرز غير شدن ميشود بيغيرتي. ديگري را راه دادن که به مرز او نگاه ناگاه بکند ميشود بيغيرتي. هم حاضر باشد که ناموسش را ديگري نگاه کند، ميشود بيغيرت، هم خودش نگاه به ناموس ديگري بکند ميشود بيغيرت. حالا معلوم شد که غيرت فهمش مشکل است!. حالا معلوم شد که چرا حضرت امير فرمود انسان باغيرت هرگز نگاه به نامحرم نميکند؟! - «ما زَني» منظور زناي عين(چشم) و زناي جوارح است - «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»، براي اينکه همين کار است.
به هر تقدير اينها(ائمه) آمدند به جامعه بشري اين معاني را بفهمانند. اين فرشتگان الهياند که به بشر ميگويند شما بايد فرشته بشويد.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست تدريج اطلس[6]
قبلاً هم شايد به عرضتان رسيد که الآن روي کره زمين هيچ فرشي گرانتر از اطلس يعني ابريشم نيست. اين ابريشم چرا اين قدر گران است؟ حرف سنايي و امثال سنايي اين است که انسان اگر درس بخواند و جان بکَند و عالم بشود فرشته خواهد شد. ميگويد اين برگ توت مگر همان برگی نيست که در سطل مياندازند! اين وقتي رفت مدرسه و درس خواند و خدمت کِرم ابريشم رفت و آنجا دوره ديد، ميشود ابريشم.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست تدريج اطلس
اين برگ توت وقتي برود مدرسه و در محضر و مکتب کِرم ابريشم درس بخواند ميشود اطلس. همين است، انسان که درس بخواند کامل بشود، علم با عمل داشته باشد - علمش بالاتر از عمل، عملش بالاتر از علم - هم ميشود اطلس هم ميشود باغيرت. جامعه را اين اداره ميکند و انقلاب کارش اين است دين کارش اين است حرفهاي انبياء کارش اين است. اينها حرفهايي آوردند که زير اين آسمان غير از اينها فرد ديگری نگفت. فرمودند ما آمديم شما را فرشته کنيم، همين! نه بيراهه برويد نه راه کسي را ببنديد. غيرت را براي همه ما به ارمغان آورديم.
در مسئله طلاق اينطور است. نکاح حسابي ديگر است، نکاح حق الناس است، او اگر راضي باشد يا راضي نباشد اين است، اما نکاح شاهد نميخواهد، طلاق دو تا شاهد ميخواهد چون حق الله است. نکاح يک نفر شاهد هم نميخواهد، البته مستحب است.
پرسش: اينکه در طلاق دو تا شاهد ميخواهد بخاطر همان بحث احتياط در دماء و فروج نيست؟
پاسخ: احتياط در دماء و فروج، دماء و فروج هم قسمت مهمّش حق الله است. فروج که حق الله است همين است.
«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ يَمِينَ صَاحِبِ الدَّيْنِ» در مسئله دين چون حق الناس است اگر کسي ادعا کند و يک شاهد ارائه کند با يمين، محکمه حکم ميکند اما «وَ لَمْ يُجِزْ فِي الْهِلَالِ إِلَّا شَاهِدَيْ عَدْلٍ»؛ در ثبوت هلال ماه مبارک رمضان و مانند آن، دو تا شاهد ميخواهد.
مرحوم کليني روايت ديگري را از «مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد که اين هم «کَانَ رَسُولُ اللهِ» است اين سيره حضرت است «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْضِي بِشَاهِدٍ وَاحِدٍ مَعَ يَمِينِ صَاحِبِ الْحَقِّ»[7]. اين روايت کليني را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) هم نقل کردند. البته سندها يک مقداري نزديک هم است.
روايت سوم اين باب را که مرحوم کليني از «حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند که مربوط به حضرت امير(سلام الله عليه) است، اينجا هم دارد: «کَانَ عِلِي» اين سيره حضرت بود. اين اگر اطلاق داشت معتبر است، اگر عموم داشت معتبر است. «يَقُولُ كَانَ عَلِيٌّ ع يُجِيزُ فِي الدَّيْنِ شَهَادَةَ رَجُلٍ وَ يَمِينَ الْمُدَّعِي»[8] در مسئله دين که حق الناس است ضميمه شهادت با يمين کارساز است، پس آن تفريقي که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»، اين تفريق استثناپذير است.
روايت چهارمي که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) «حَمَّادِ بْنِ عِيسَى» نقل ميکند اين است که او ميگويد: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حَدَّثَنِي أَبِي ع» وجود مبارک امام صادق ميفرمايد که «حَدَّثَنِي أبِي ع» يعني امام باقر(سلام الله عليه) «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَضَى بِشَاهِدٍ وَ يَمِينٍ»[9] اين «قَضَي بِشَاهدٍ وَ يمينٍ» نميتواند سند مطلق باشد، اين في الجمله را ثابت ميکند، نه بالجمله. وجود مبارک امام صادق فرمود که پدرم فرمود که پيغمبر اين کار را کرد، اين في الجمله ثابت ميشود.
پرسش: بين غيرت و عدالت فرق گذاشتيد ...
پاسخ: خيلي فرق است. خيلي يعني خيلي! عدالت يعني آدم خوبي باشد. خيلي از موارد است که آدم در را باز ميکند ميگويد فرقي نميکند آدمهاي خوبياند آدمهاي عادلياند ميگويد ما باهم دوست هستيم، ما اين حرفها را نداريم! اينها چيست؟! مسئله ناموس و مسئله اينها چيز ديگري است.
پرسش: ... تجاوز از حد بشود معلوم میشود ...
پاسخ: اگر کسي ناموس خودش را در معرض قرار بدهد يعني اگر کسي خواست ببيند ببيند! هر کس خواست ببيند ببيند!. وقتي که ميگويند رهايي، اينها خيال ميکنند که آزادي همان رهايي است! آزادي قداستي دارد، رهايي نحوستي دارد خباثتي دارد. انسان آزاد است بله، فرمود: «لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّا»[10]، تو آزادي، خدا تو را آزاد خلق کرد، بنده و برده ديگري نباش. ببينيد اصلاً دين که آمده براي موجودي که درک ميکند حرمت قائل است. بعضي از احاديث است که آدم وقتي به اين احاديث ميرسد فقط اشک ميريزد. همين امام صادق(سلام الله عليه) که به خيلي از چيزها را دستور دادند، فرمود وقتي سوار حمار شديد، شش حق بر شما دارد. بعضي را آدم ميفهمد. حضرت فرمود زياد بار نکنيد، دو نفر با هم سوار يک حمار نشويد. اين شش حق را که ذکر کرد، بعضي چيزها را آدم ميفهمد. به اندازه بار کنيد به اندازه سوار بشويد دو نفر باهم روي يک حمار ننشينيد. وقتي هم عبور ميکنيد به يک آب رسيديد عجله نکنيد، يک مقدار صبر کنيد شايد اين حيوان تشنهاش باشد. اگر به يک جايي رسيديد که علف سبز دارد خيلي سرعت نگيريد، شايد اين حيوان يک مقداري گرسنه باشد. اينها را آدم ميفهمد. فرمود اين حمار است، گاهي ممکن است تند برود، گاهي کُند برود، گاهي ممکن است در اثر خستگي يک مقداري شما را معطل بکند، خواستيد بزنيد هم عيب ندارد، با اين تازيانهاي که در دست داريد بزنيد، اما به صورتش نزنيد[11]. اين دين بوسيدني نيست؟ نسبت به حمار است. فرمود با آبروي هيچ کس بازي نکن. اين را ملاحظه کنيد. اين دستورات ششگانهاي که امام صادق داد که سوار حمار شديد چکار بکنيد. فرمود تازيانه دستتان است براي اينکه بزنيد تا زودتر برود بزنيد، يکي دو تا بزنيد، اما پهلويش را بزنيد، به صورت حمار نزنيد. اين دين نيامده که آبروي جامعه را حفظ بکند؟! اين دين بوسيدني نيست؟
ما حرم رفتيم چرا در و ديوار را ميبوسيم؟ چون اين حرفها - مردانگي عزت جلال و شکوه ادب - از اينهاست، با آبروي هيچ کس بازي نکنيد. بيخود نيست که ما در و ديوار را ميبوسيم! به خاطر اين حرفهاست که از همينها است. زير اين آسمان غير از اينها کسي چنين حرفي زده است؟ تحقيق کنيد. اگر سوار حمار شديد، براي خيلیها فرق نميکند هر جاي حمار را خواستيد بزنيد بزنيد، اما اينها ميگويند که نه، به صورتش نزنيد، به پهلويش ميخواهي بزنيد بزنيد. اين به بشر حرمت ميدهد، شکوه ميبخشد، جامعه را محترم ميشمارد. اين دين است.
فرمود به اينکه «قَضَي بِشَاهدٍ وَ يمينٍ»، اين روايت را حميري هم نقل کرده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[2]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
[3] . وسائل الشيعه، ج27، ص236و237.
[4]. نهج البلاغة، حکمت305.
[5] . نهج البلاغه, خطبه29.
[6] . سنايي، قصايد، قصيده90.
[7] . وسائل الشيعه، ج27، ص264.
[8] . وسائل الشيعه، ج27، ص265.
[9] . وسائل الشيعه، ج27، ص265.
[10] . نهج البلاغه، نامه31.
[11] . المحاسن، ج2، ص633.