أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در کتاب قضاء يک سلسله مقدماتي است که اين مقدمات مربوط به خود قضاء است و تا حدودي روشن شدند. بخشي از آنها مربوط به افتاء است و بخشي از آنها مربوط به مطلق علم است که جامعه را بايد با علم اداره کرد، يک؛ و هيچ کسي خارج از تخصص خودش سخن نگويد، اين دو؛ و جامعه را متخصصان علوم اداره کنند، اين سه.
اين رواياتي که در کتاب قضاء آمده، بخش قابل توجهي از آنها مربوط به جامعه اسلامي است. اختصاصي به کتاب قضاء و فنّ قضاء ندارد.
مسئله اجتهاد را در همين روايات قضاء تبيين کردند که فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[1] يعني ما اهل بيت(عليهم السلام) اصول و قواعد اوليه اداره زندگي را به شما ميگوييم، استنباط فروع از اين اصول، تطبيق اين اصول بر آن فروع به عهده خود شماست. اين دعوت به درس خواندن نيست، اين دعوت به تعلّم نيست.
يک سلسله رواياتي که دارد: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»[2] که آنها را هم ميخوانيم. يک سلسله رواياتي است که دارد خداي سبحان بر علما تعليم جهال را واجب کرده است «لِأَنَ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ»[3] و خدا فراگيري علم را بر هيچ ملتي واجب نکرد مگر اينکه قبلاً بر علما تعليم را واجب کرده باشد، که وجوب تعلّم افراد مسبوق به وجوب تعليم علماء است. اينها يک سلسله اموري است مربوط به جريان علمي.
اما دعوت به اجتهاد در همين روايات باب قضاء است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع». جامعه تا زمان ظهور حضرت نيازمند به احکام و حکم است و در هر عصر و مصري اوضاع عوض ميشود. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است که «لا تقسروا» يعني «لا تقسروا»! قسر با قاف و سين يعني فشار[4]. فرزندانتان و نسل آيندهتان را وادار نکنيد که مثل شما زندگي کنند مثل شما فکر کنند. آنها مال عصري ديگر هستند فکري ديگر دارند، نيازمند به اسباب و علل ديگر هستند «لا تقسروا أولادكم على آدابكم فإنهم مخلوقون لزمان غير زمانكم»[5] ما وظيفه داريم - يعني ائمه(عليهم السلام) - که همه شما را هدايت کنيم. فروعي که در هر عصر و مصري مورد نياز جامعه است که از اين اصول کلي ما استنباط ميشوند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع».
آنکه نتواند مجتهد سياسي باشد، مجتهد اجتماعي باشد، مجتهد اخلاقي باشد، که يعني که! از آن اصول کلي نياز هر عصري را در بياورد، او ديگر مجتهد نيست. فرمود شما بايد نياز هر عصر و مصري را از اين اصول کليه در بياوريد و فرزندانتان را هم مقسور و مجبور نکنيد که به آداب و سنن شما زندگي کنند. يک سلسله خطوط کلي است که به اصطلاح خط قرمز است، حلال خدا حلال است، حرام خدا حرام است، اينها تغييرناپذير است، اما کيفيت زندگي کيفيت اقتصاد کيفيت معيشت کيفيت امنيت کيفيت تأمين، اينها فرق ميکند. فرمود: «لا تقسروا أولادكم على آدابكم فإنهم مخلوقون لزمان غير زمانكم» ولي «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» اين «عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» يعني همين سنت رايج حوزوي که هزارها سال بود همينطور شما از روايات در بياوريد يا از روايات طرزي استنباط کنيد طرزي در بياوريدکه مشکل روزتان را حل کند؟
الآن همه ما به لطف الهی درس خواندهايم، مسئله ارث کساني که از بستگان بني اعمام هستند اينها را خوانديم بحث کرديم. ديه خطاي محض را هم خوانديم که بر عاقله است. الآن اگر به يکي از ما که مشغول درس و بحث حوزوي هستيم بگويند پسرعموي شما در فلان جاده با موتور يا غير موتور تصادف کرده است شما بيايد ديه بدهيد! ما چپ و راست را نگاه ميکنيم ميگوييم حرف تازه است، اين يعني چه؟ پسر عموي ما در جاده تصادف کرده، من بيايم ديه بدهم؟ مسئله عاقله را درس خوانديم درس گفتيم کتاب نوشتيم اما اصلاً براي ما بيگانه است که پسر عموي ما در فلان جاده تصادف کرده، من بيايم ديهاش را بدهم!.
مگر اين حکم شرعي نيست؟ مگر اين – معاذالله - نسخ شده است؟ اصلاً طرزي از جامعه بيرون رفت که براي ما آشنا نيست. چگونه شد که اصلاً کسي به يادش نيست؟ مگر اين حکم الله نيست؟ چطور شد که از ياد همه ما رفت؟ حکم شرعي خداست و از ياد همه ما رفت، ولي راه دارد که نظام را طرزي انسان اداره کند که نه حکم خدا فراموش بشود نه حکمي نسياً منسيا بشود و به روز باشد. هيچ کس بياجتهاد حرف نزند، يک؛ و بدون تخصص سمتي را نپذيرد، دو؛ و بيرون از منطقه فهم خود فتوا ندهد، حکم نکند، اين سه، جامعه بشود جامعه منتظر. شب و روز براي چنين جامعهاي ثواب مينويسند. جامعه انتظار همين است که انسان، هم خودش، راه حضرت را طريق حضرت را عمل بکند و هم به ديگران منتقل بکند، اين چنين انسانی منتظر واقعي است، حالا خواه در مسئله نظامي خواه در مسئله امنيتي خواه در مسئله تأميني خواه در مسائل ديگر.
لذا ما بدانيم که باسواد شدن معصيت کبيره نيست و بدانيم آنچه در دست و پاي خيليها ريخته است اين را سواد نميگويند. سواد يک چيز ديگري است. تا انسان صاحبنظر نشود سواد هم ندارد. نظر هم نظر اختصاصي و تخصصي است فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، فروع لازم هر عصر و مصر را شما بايد از کليات حرف ما در بياوريد. اين را براي تا عصر ظهور گفتند که حالا اينها را بايد بخوانيم.
پرسش: حضرتعالی در بحث اجتهاد تفکيک قائل شديد بين ... شئون الهی و فقهی اما امروز ... همه را شامل میشود
پاسخ: چون روايات امروز با روايت ديگر فرق ميکند. اين روايات امروز ميگويد اگر جامعه بخواهد اصلاح بشود بايد مجتهدانه اداره بشود، هر کاري را به دست مجتهدش بدهند و اگر کاري را به دست متخصص ندهند، جامعه جامعه ديني نيست و هرج و مرج ميشود، و هر کسي هر حرفي را هم نزند.
من مقدمات اين جواهر را نگاه کردم، مقدمات کتاب شريف کشف الغطاء را نگاه کردم، کتب بعضي از بزرگان متأخر را نگاه کردم، فرمايشات خوبي دارند اما اين رواياتي که من ديدم تقريباً 36 روايت است اينها خطوط کلي يک جامعه متمدن را ذکر ميکنند. هم فتوا را ذکر ميکنند هم قضاء را ذکر ميکنند هم تخصص را . ميفرمايد بيش از سواد خودت حرف نزن. خيلي حرف است. «أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ»[6] بيش از سواد خودت حرف نزن.
مگر اين کلام امام نيست؟ ما در و ديوار اين حرم را ميبوسيم و افتخار ميکنيم، روايات نوراني اينها که بالاتر از در و ديوار است. فرمود بيش از سواد خودت حرف نزن؛ يعني هر کاري در اين مملکت بدست متخصصين خودش باشد. اگر اينطور شد همه ما راحت هستيم همه مشکلات حل شده است. اينکه «کَلامُکُم نُورٌ»[7] «کَلامُکُم نُورٌ»، يعني همين. تنها مربوط به عبادتها نيست. فرمود: «أَنْ لَا يَجُوزَ» يعني تجاوز نکند «أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ» بيش از سواد خودت حرف نزن. بعد فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» مجتهد بشويد. ما يک سلسله قواعد کلي را ميگوييم تا زمان ظهور حضرت، از اين اصول کلي شما بايد تطبيقات فراوان مجتهدانه داشته باشيد. فرزند عصرتان باشيد فرزند مصرتان باشيد.
من تشکر ميکنم از بزرگواران و آقاياني که تلاش و کوشش کردند و ظاهرا در جوامع روايي شيعه در جوامع روايي سنت حديثي براي اين جمله پيدا نکردند که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[8] اين کلام بعضي از علماء است و اگر بعضيها از اهل سنت اين را به وجود مبارک پيغمبر نسبت دادند، سند معتبري براي آن پيدا نکردند. اما اصل مطلب را هم قرآن تبيين کرده است که کتمان حق حرام است هم نهج البلاغه تصريح دارد کتاباً و سنتاً کتمان حق حرام است. حالا اين حديث نشد، حديث ديگر.﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾،[9] «أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَي كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ سَغَبِ مَظْلُوم»؛[10] که بيان نوراني نهج البلاغه است. کتاباً و سنتاً کتمان حق حرام است. حالا آن «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ» کلام بعضي از علما است حرفي ديگر است.
مطلب ديگر اينکه مرحوم سيد(رضوان الله عليه) در همان مقدمه کتاب قضاء يک سلسله فروعي را ذکر کرده است. يک فرعي را ذکر کرده که با پنج شش وجه خواستند اين را حل کنند- بالاخره بدون صحبت و بحث نبود - و آن اين است که قضاء واجب کفايی است. حالا در جامعهاي که قضاء واجب کفايي است، يکي از آقايان تصدّي قضاء را به عهده گرفت و ديگري احساس ميکند نسبت به او بهتر ميتواند اداره کند، بر او استحباب عيني دارد. حالا اشکال کردند که چگونه شما فتوا داديد اين واجب کفايي است اولاً، اين واجب کفايي را زيد شروع کرده به عمل کردن ثانياً، عمرو که خود را أولي ميبيند براي او مستحب عيني است، ثالثاً. استحباب با وجوب سازگار نيست مگر وجوب کفايي بر همه واجب نيست؟ اگر بر همه واجب است کفايتاً چگونه بر اين فرد دوم مستحب است عيناً و جمع بين استحباب عيني و وجوب کفايي يعني چه؟ چند وجه سيد در عروه(رضوان الله تعالي عليه) ذکر کرده است[11].
من فکر ميکنم در اينگونه از موارد ما دو تا راهحل داريم - راهحلهای فراواني را فقهاء ذکر کردند - اين دو تا راهحل ميتواند مشکل را حل کند. هر جا واجب و مستحب جمع شد، يا عنوانها دو تا است که وجوب رفته روي يک عنوان و استحباب رفته روي عنوان ديگر، يا آنکه مستحب است مستحب نيست «أفضل فردي الواجب» است. مثلاً ميگويند نماز اول وقت مستحب است. نماز جماعت مستحب است. نماز جماعت فرد واجب است نه مستحب. نماز اول وقت فرد واجب است نه مستحب. اين استحباب با وجوب چگونه جمع ميشود؟ نماز اول وقت مستحب است يعني چه؟ نماز جماعت مستحب است يعني چه؟ اين به احد الأمرين است: يا مرزها جداست که اصل الصلاة واجب است، يک يعني يک! کاملاً مرزها جداست. دو: «ايقاع الصلاة بالجماعة» که يک امر خاص است اين مستحب است. چون اين صلات را آدم ميتواند همه فرادي بخواند هم جماعت، هيچ کدام تعيين نشده استايقاع الصلاة» فرادي يک امر عادي است فقط همان صلات واجب است«ايقاع الصلاة بالجماعة» اين ايقاع مستحب است نه اصل صلات. يا اين است، يا اينکه نه، وقتي گفتند نماز جماعت مستحب است نماز اول وقت مستحب است، يعني «أفضل فردي الواجب» است نه مستحب. نماز جماعت مستحب است يعني چه؟ نماز جماعت «افضل فردي الواجب» است. نماز فرادي واجب است نماز جماعت مستحب است اين فرد افضل از آن فرد است، نه اينکه نماز جماعت مستحب باشد. نماز اول وقت مستحب است يعني چه؟ يعني نماز غير اول وقت فرد فاضل است نماز اول وقت فرد افضل است. اين «افضل فردي الواجب» است، نه مستحب. نماز جماعت مستحب نيست، نماز جماعت «أفضل فردي الواجب» است. نماز اول وقت «أفضل فردي الواجب» است.
اگر چنين چيزي ترسيم شد، آن وقت آن شبههاي که مرحوم سيد(رضوان الله تعالي عليه) در عروه دارد قابل حل است که ايشان فرمودند اگر قضاء واجب کفايي است چگونه ميشود گفت که يک فردي که متصدي قضاء شد ديگري اگر ميتواند بهتر اداره کند براي او مستحب است؟ اين «أفضل فردي القضاء» است يا نه، «ايقاع القضاء» به وسيله شخص أفضل، أفضل است که اين دو تا عنوان شد. اگر دو تا عنوان باشد که يکي مستحب است و ديگري واجب، عيبي ندارد. يا نه، يک عنوان است ولي «أفضل فردي الواجب» است نه مستحب. مثل نماز جماعت که «أفضل فردي الواجب» است يا نماز اول وقت که «أفضل فردي الواجب» است يا نماز با اخلاص که «أفضل فردي الواجب» است. نه اينکه نماز با اخلاص مستحب است نماز اول وقت مستحب است نماز جماعت مستحب است.
حالا روايات فراواني است که به اين اصول ميپردازد.
پرسش: واجب کفايي واجب مشروط به ترک ديگران است، واجب مشروط ...
پاسخ: نه، اولاً واجب است براي همه. سقوطش مشروط است نه ثبوتش. آنکه شنيديد مربوط به سقوط است. اين واجب اگر از ديگران بخواهد ساقط بشود، مشروط است به اينکه يک کسي قيام بکند، اما همين اول که اين حادثه اتفاق افتاده است «يجب علي الکل کفايةً» ولي وقتي کسي آمد و دارد انجام ميدهد «يسقط عن الباقي». سقوطش مشروط به فعل غير است، نه ثبوتش. ثبوتش «علي الکل» است «کفايةً»، ولي «من به الکفاية» که قيام کرد از ديگران ساقط است.
اينجا سيد(رضوان الله عليه) هم يک فرمايشي دارد که صرف قيام کافي نيست. اين اگر کاملاً در صدد تکميل است آن وقت از ديگران ساقط است وگرنه صرف اينکه اين شروع کرده به يک کاري، حالا از ديگران ساقط بشود اين نيست. بالاخره ما يک ثبوت وجوب کفايي داريم، يک سقوط وجوب کفايي. حالا اينها فرمايشي بود که مرحوم سيد(رضوان الله عليه) ذکر کردند و اين هم دو تا راهحلي است که تنها در باب قضاء نيست در موارد ديگر هم هست که هرگز نماز جماعت مستحب نيست، هرگز نماز اول وقت مستحب نيست، بلکه نماز جماعت «أفضل فردي الواجب» است نماز اول وقت «أفضل فردي الواجب» است.
روايات فراواني است که حالا ما تبرّکاً هر چه که شد ميخوانيم. ولي غرض اين است که اصرار اينها به اينکه شما بايد مجتهد باشيد، يعني همانطوري که در مسئله طبابت يا مسائل ديگر يک عده واجب است که متخصص در رشته باشند، جامعه ما که نياز دارد به اقتصاد سالم، امنيت سالم، امانت سالم، و و و دهها رشتههاي ديگر، در هر رشته ما بايد متخصص داشته باشيم. اين واجب کفايي است.
در وسائل، جلد بيست و هفتم، صفحه 29 روايتي که ايشان نقل ميکند از زراره «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ» کاري به قضاء ندارد. روايتهاي فراواني در اينجا است که براي اداره جامعه يعني اداره جامعه، يعني کشورداري لازم هستند، کاري به قضاء ندارند. کشورداري اين است که هر کسي در هر رشته است بيش از سوادش حرف نزند. اين جزء ايمان است زراره نقل ميکند از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ» بيش از سواد خودت حرف نزن. اين ميشود اصلاح. ديگر ما مشکلات اقتصادي و گراني و تورّم و اينها نداريم. اگر مسئول سواد اقتصادي دارد و بيش از اندازه سوادش حرف نميزند کشور آرام ميشود. فرمود اين جزء حقيقت ايمان است. هيچ يعني هيچ ارتباطي به مسئله قضاء ندارد.
اين روايات نوراني را از بس پرفايده بود صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب قضاء ذکر کردند، وگرنه اختصاص به مسئله قضاء و امثال ذلک ندارند. چندين روايت است که از همين قبيل است
اين روايت سيام است که «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ»؛ بيش از اين حرف نزن. آن رواياتي که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» آنها را إنشاءالله در بحث ديگري ميخوانيم، ولي حالا براي اينکه تبرّکاً شروع بکنيم چند تا روايت را از اول بخوانيم. غالب اين روايات هم معتبر است مشايخ ثلاث نقل کردند؛ هم مرحوم کليني نقل کرد هم صدوق نقل کرد هم شيخ طوسي نقل کرد. محمدين ثلاث نقل کردند.
روايت اولش اين ست که «أَيُّمَا مُؤْمِنٍ قَدَّمَ مُؤْمِناً فِي خُصُومَةٍ إِلَى قَاضٍ أَوْ سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَقَضَى عَلَيْهِ بِغَيْرِ حُكْمِ اللَّهِ فَقَدْ شَرِكَهُ فِي الْإِثْمِ»[12] برابر آيات قرآن آن حکمي که زبان ميکند ميگويد «قضيت بکذا» انشاء ميکند، يا آن زيرميزي يا روميزي که دست ميگيرد، همه اينها خارج از ما هستند. در قيامت برابر آيات قرآن کريم وقتي شخصي را ميخواهند عذاب بکنند، شاهد ميآورند، دستش شهادت ميدهد پايش شهادت ميدهد زبانش شهادت ميدهد: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[13] «تشهد» يعني «تشهد»! پس اين دستي که زيرميزي و روميزي رشوه گرفته است ما نيستيم. اگر اين دست گناه کرده باشد که بايد بگويد اقرار کرد. قاضيای رشوه گرفته و با زبانش حکم باطل انشاء کرده است اگر اين زبان اين کار را کرده باشد که در قيامت بايد بگويند اين زبان اقرار کرده است. چرا ميفرمايد: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾؟ معلوم ميشود که ما ما هستيم. بايد خودمان را بشناسيم که چه کسي هستيم. ما ما هستيم. زبان ابزار ماست دست ابزار ماست پا ابزار ماست. وقتي که اينها شهادت دادند «تشهد» نه «تقرّ»! همين دستي که نوشت همين زباني که انشاء کرد «تشهد» نه «تقرّ»! ﴿ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾ آن وقت انسان يعني ما، به زبان خودمان ميگوييم به دستمان ميگوييم به پاي خودمان ميگوييم: ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾ ميگوييم چرا عليه ما شهادت داديد؟ معلوم ميشود که ما ما هستيم. اينها اعضا و جوارح ما هستند. اينها بيگانه هستند. اينها ميسوزد يکي ديگر ميآيد. اينها ميسوزد يکي ديگر ميآيد. در سوره «نساء» است ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذاب﴾[14]، اين پوست ميسوزد، يک پوست ديگر. اين استخوان ميسوزد يک استخوان ديگر. ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذاب﴾، پس معلوم ميشود که ما ما هستيم. همه اينها اعضاء و جوارح ما هستند، لذا اينها عليه ما شهادت ميدهند.
اگر اينکه روميزي و زيرميزي گرفت اگر اين گناه کرده بود که بايد ميگفت اقرار کرد. کار را اين کرد، ولي به دستور ما اين کار را کرد. ما دستور داديم او بگيرد او هم گرفت. اين چشم و گوش ابزار دست ما هستند. اين شاهدها ابزار دست ما هستند. اينها را ميسوزانند تا ما رنج ببريم. ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾، آن وقت ما گله ميکنيم ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾؟ ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا﴾، ما که بنده تو نيستيم، ما يک امانتي بوديم در دست تو، آنکه ما را آفريد به زبان آورد ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[15]. پس مائيم و مائيم و ما. به فکر خودمان باشيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[2]. الكافي، ج1، ص30.
[3]. الكافي، ج1، ص41.
[4] . العين، ج5، ص74.
[5] . شرح نهج البلاغه (ابن أبی الحديد)، ج20، ص267 ؛ جواهر الحکمة للشباب، ج1، ص68.
[6]. وسائل الشيعه، ج27، ص29.
[7]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[8]. فقه السنّة, ج2, ص611؛ تهذيب شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي (الشريفي، عبدالهادي)، ج2، ص376؛ شرح نهج البلاغه مغنيه، ج4، ص227؛ منابع اهل سنت: كشف الأسرار شرح أصول البزدوي (البخاري، علاء الدين)، ج3، ص231؛ الدرر السنية في الأجوبة النجدية (مجموعة من المؤلفين)، ج8، ص78.
[9]. سوره بقره، آيه283.
[10]. الأمالي(للطوسي)، ص374.
[11] . تکملة العروة الوثقی، ج2، ص4.
[12]. وسائل الشيعه، ج27، ص11.
[13]. سوره نور، آيه24.
[14]. سوره نساء، آيه54.
[15]. سوره فصّلت، آيه21.