16 01 2008 4813063 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 55

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً ﴿43تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً ﴿44

چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري معارف مكه اصول دين بود توحيد، نبوت، وحي، معاد و مانند آن لذا مسئله توحيد را بيش از آيات ديگر و سُوَر ديگر در سُوَر مكّي مطرح مي‌كند.

بعد از بيان توهّم شركِ مشركان و ابطال آن به صورت يك قياس استثنايي كه خدا منزّه از آن است كه شريك داشته باشد مي‌فرمايد اين مطلب را خداي سبحان به سراسر عالم فهماند همه مي‌فهمند خدا شريك ندارد، همه مي‌فهمند خداي سبحان نظير ندارد «لا شريك له و لا مَثيل له» و همه مي‌فهمند كه كلّ جهان محتاج به خداست و همه مي‌فهمند كه خداي سبحان نياز هر محتاجي را برطرف مي‌كند و همه در تحميد و ثناگويي او هستند هم مسبّح او هستند، هم مُحمِّد او، حامد او هستند، تسبيح‌كننده او هستند و هيچ چيزي نيست كه از اين دو اصل فارق باشد منتها شما مقدورتان نيست كه تسبيح آنها را متوجّه بشويد اينكه فرمود: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ اين نمونه است براي آن پنج طايفهٴ يادشده.

يك طايفه دلالت مي‌كرد كه سراسر جهان تسبيح‌گوي حق‌اند، يك طايفه هم دلالت مي‌كرد كه تحميد حق را، ستايش حق را به عهده دارند كه در ذيل همين آيه است. طايفه ديگر هم دلالت مي‌كردند كه سراسر جهان مُسلِم و منقاد او هستند، طايفه رابع دلالت مي‌كنند كه ساجد و خاضع‌اند، طايفه خامسه هم دلالت مي‌كرد كه طائع‌اند و با اطاعت چيز مي‌كنند.

اينكه فرمود: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ يعني ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ يك، «و تحميدهم» دو، «واسلامهم» سه، «وسجودهم» چهار، «واطاعتهم» پنج و اگر گفتند مثلاً فلان فقيه، فلان مرجع تدريس مي‌كند و شما كه درس سطح مي‌خوانيد نمي‌فهميد اين ترفيع درجهٴ اوست يك، اشاره به نقص مخاطب است دو و تشويق مخاطب است كه بكوش به درس خارج برسي تا از آن فقيه استفاده كني سه، اين ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ يعني نه اينكه محال است بفهمي يعني شما هنوز نمي‌فهمي، نابالغي.

مطلب بعدي آن است كه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده آن عهده‌دار بخش ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[1] است يعني مردم بايد به حوزه بروند، به دانشگاه بروند، معارف الهي، احكام الهي، علوم الهي و اسلامي را ياد بگيرند هم به درد خودشان بخورد هم به درد جامعه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ[2] براي اينكه ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ كه معروف هم همين است و مشكل جامعه با اين مقدار حل مي‌شود. اما يك كلاس برتري هست، يك علم برتري هست كه آن با حوزه و دانشگاه حل نمي‌شود، آ‌ن با ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ حل نمي‌شود آن با ﴿وَيُزَكِّيهِمْ[3] حل مي‌شود كه انسان بتواند بفهمد سراسر عالم دارند حرف مي‌زنند.

فرمود اين ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ براي ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ نيست اين ﴿لِيَتَفَقَّهُوا﴾ همين است كه هست اينها مي‌روند حوزه براي اينكه فقيه بشوند، فيلسوف بشوند، مفسّر بشوند، عالِم بشوند تا ظواهر ديني را خودشان بفهمند و عمل بكنند و منتشر بكنند اما بخواهند زبان جمادات را بفهمند، تسبيح آسمان و زمين را بفهمند، تسبيح آب و درخت را بفهمند اين با اين درس و بحث حل نمي‌شود اين ﴿يُزَكِّيهِمْ[4] مي‌خواهد تا ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ بشود «تفقهون» اين ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ سه مطلب را مي‌فهماند يعني اينها درسِ عالي مي‌دهند يك، شما هنوز به آنجا نرسيديد ياد بگيريد دو، بكوشيد ياد بگيريد سه راهش هم همين است و هرگز نمي‌شود اين همه روايات را حمل بر مجاز كرد شما ببينيد درباره اذان گفتن مؤذّنان كه مؤذّن بايد صيِّت و خوش‌صوت باشد دارد «يشهَد للمؤذّن مديٰ صوته من رَطبٍ و يابس»[5] تا آنجا كه صداي اذان مؤذن مي‌رسد هر تَر و خشكي به نفع او شهادت مي‌دهند يعني در قيامت شهادت مي‌دهند كه اين آقا شعائر الهي را رعايت كرده است، مردم را به نماز دعوت كرده است، «حيّ علي الصلاة» گفته است تا آنجا كه صداي اين مؤذّن مي‌رسد.

خب، اينها يكي و دوتا و ده‌تا و صدتا نيست كه آدم همه اينها را بگويد ـ معاذ الله ـ مجاز است و امثال ذلك بنابراين اين ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ يعني شما متأسفانه هنوز درسِ سطح مي‌خوانيد نرسيديد به جايي كه زبان درخت را بفهميد، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي قرآن كريم را تبيان و بيان و نور قرار داد اين كتاب، كتاب روشني است ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ[6] است، نور هست اما در عين حال كه نور هست، ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ هست كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت فرمود يك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌خواهد كه مفسِّر اين قرآن باشد ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[7] پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مبيِّن است، مفسّر است چندين شئون علمي دارد او مي‌داند ناسخ و منسوخ چيست؟ محكم و متشابه چيست؟ كجا متشابه را بايد به محكم ارجاع داد؟ عام و خاص كدام است؟ مطلق و مقيّد كدام است؟ ناسخ و منسوخ كدام است؟ ظاهر و باطن كدام است؟ تفسير كدام است؟ اينها را خداي سبحان به او آموخت او هم به شاگردانش ياد داد و ياد مي‌دهد اين يك مطلب.

اما يك چيز ديگر هم هست كه زبان قرآن است اين زبان قرآن يعني فرهنگ قرآن نه زبان عربي اين زبان عربي را از سيبويه و اخفش و ابن‌هشام و اينها هم برمي‌آيد كه معنا كنند منتها اينها وقتي قرآن را مي‌خواهند معنا كنند آن طوري كه سبعهٴ معلّقه را معنا مي‌كنند، معنا مي‌كنند يعني عربي هست، لغات هست، نحو و صرف هست، ادبيات و معاني و بيان و بديع هست، تشبيه و استعارات و كنايات هست قرآن را هم همان طور معنا مي‌كنند وقتي بنا شد كه اينها قرآن را مثل ديوان امريءالقيس معنا كنند يا سبعهٴ معلّقه معنا كنند وقتي ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[8] رسيدند مي‌گويند ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ رسيدند مي‌گويند اسناد اراده به ديوار مجاز است وقتي ﴿يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[9] رسيدند مي‌گويند مجاز است شما وقتي به تفسير اهل سنّت مراجعه مي‌كنيد آنها كه به اهل‌بيت مراجعه نكردند نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد اينها هم وارثان امريءالقيس‌اند، وارثان سيبويه‌اند وارثان همانهايي هستند كه به سبك دواوين شعراي قبلي قرآن را مي‌خواهند معنا كنند فوراً دستشان باز است يا مي‌گويند مجاز در اسناد است يا مجاز در كلمه است و مانند آن.

وقتي به اين آيات رسيدند كه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[10] مي‌گويند اين تشبيه است، اين استعاره است اينها اما وقتي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه مي‌كنيد، به اهل‌بيت مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد اين‌‌چنين نيست فرهنگ قرآن غير از زبان عربي است اگر ذات اقدس الهي يك عده را حيوان دانست اين‌‌چنين نيست كه مجاز باشد اينها ظاهرشان انسان است، باطنشان حيوان است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه كه فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ»[11] همين است حالا وجود مبارك امام سجاد يك، وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليهما) دو اينها هر دو در سرزمين عرفات وقتي آن شخص گفته بود «ما أكَثُر الحجيج و أعظم الضجيج» حضرت فرمود نه، اين‌‌چنين نيست «ما أكثر الضجيج و أقلّ الحجيج»[12] آن شخص گفته بود «كَثُر الحجيج و قلّ الضجيج» حضرت فرمود اين‌‌چنين نيست حاجي زياد نيست، حاجي كم است و ناله زياد است عرض كرد يابن رسول الله اين صحنهٴ عرفات پُر از حاجي است شما مي‌فرماييد حاجي زياد نيست چيست؟ فرمود حالا نگاه كن، نگاه كرد ديد خيليها حيوان‌اند، خب آنكه امام زمان خودش را به كنار بگذارد به دنبال ديگري بگردد به جاي اينكه به دنبال غدير باشد به دنبال سقيفه برود، خب همين درمي‌آيد ديگر حالا اگر قرآن بفرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[13] اين مي‌شود مجاز يا ما نمي‌بينيم.

اگر ما خواستيم مثل مُغني و امثال مغني قرآن را معنا بكنيم همين مي‌شود، اما اگر خواستيم به ادبيات اهل‌بيت عمل بكنيم نه، اين حقيقت است حقيقتاً حيوان‌اند آن دو نفر از دو امام معصوم وجود مبارك امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليه) در سرزمين عرفات ديدند خيليها حيوان‌اند فهميدند قرآن حق مي‌گويد اگر به اين آيه سورهٴ «اسراء» رسيدند كه ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ[14] خيليها حمل كردند بر مجاز يا در تسبيح تصرّف كردند كه مجاز در كلمه بشود يا در اسناد تسبيح به سماوات دخالت كردند كه بشود مجاز در اسناد، اسناد «الي غير ما هو له» است ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ﴾ يعني «تسبّح له أهل السماوات والأرض»، «من في السماوات والأرض» اما وقتي به اين خاندان مراجعه مي‌كنيد مي‌بيند نه، اينها حقيقتاً حرف مي‌زنند مي‌فرمايند ما شنيديم، ما مي‌شنويم شما هم اگر لياقت داشته باشيد ما اين علم را به شما هم ياد مي‌دهيم، به بعضي از شاگردانشان هم ياد دادند آنها كه شاگردان خاصّ اينها بودند آنها هم كاملاً مي‌شنوند صداي تسبيح را، زمزمهٴ تسبيح را، سبّوح و قدّوس‌گفتن برگهاي درخت را در نماز شب مي‌شنوند.

پس بنابراين زبان قرآن با درس سيبويه و اخفش حل نمي‌شود فرهنگ قرآن غير از عربي مبين چيز ديگر هم هست اين است كه فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[15] آن‌گاه شما چندين‌بار قرآن كريم تسبيح را به ﴿مَا فِي السَّماوَاتِ﴾ اسناد داد يك، به ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ[16] اسناد داد دو، اما در اينجا كه آيه محلّ بحث است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در عين حال كه تسبيح را به سماوات و ارض اسناد مي‌دهد براي اينكه كسي خيال نكند مجاز در كلمه است يا مجاز در اسناد آن ﴿مَن فِيهِنَّ﴾ را در جملهٴ ديگر جداگانه ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ آسمان تسبيح مي‌كند، اهل آسمان هم تسبيح مي‌كنند ديگر كسي خيال نكند از سنخ ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[17] است آنجا هم اگر كسي اهل معنا باشد مي‌گويد ديگر مجاز نيست اما حالا اينجا دليل شفّاف و روشن داريم كه منظور اهل سماوات نيستند براي اينكه اهل سماوات را در جملهٴ بعد ذكر فرمود، در كلمهٴ بعد ذكر فرمود، فرمود: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ پس ديگر سخن از «تسبّح أهل السماوات» نيست فقط خودِ سماوات و ارض است.

اين تفصيل و تقابل كه قاطع شركت است نشان آن است كه نه تسبيح به معناي مجازي است چون به يك روال به هر دو اسناد داده شد، نه اسناد مجازي است براي اينكه ﴿مَن فِيهِنَّ﴾ جداگانه ذكر شد تسبيح معناي خودش را دارد، تحميد معناي خودش را دارد، سماوات معناي خودش را دارد، ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ﴾ معناي خودش را دارد اين چهار تعبير، چهار پيام دارند جداگانه. سماوات هست، من ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ﴾، تسبيح هست، تحميد هم سماوات تسبيح دارند هم اهلش، هم سماوات تحميد دارند هم اهلش ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾، «لا تفقهون تحميدهم» و امثال ذلك اين است كه فرمود ما تويِ پيغمبر را فرستاديم كه زبان قرآن را، فرهنگ قرآن را به آنها بفهماني نه تنها مسئلهٴ ارجاع عام و خاص و امثال ذلك كه بخشي از كارها به شئون تفسيري شماست آن بخشهاي ديگر را هم بايد به اينها بفهماني كه خب آدم اگر واقعاً بفهمد سراسر جهان دارند او را نگاه مي‌كنند، خب خودش را جمع مي‌كند ديگر اين ديد با آن ديد خيلي فرق مي‌كند اينكه ديدِ علمي محض كه نيست كه ثمر عملي نداشته باشد كه اين اگر ببيند كه كلّ در و ديوار دارند او را نگاه مي‌كنند كه گزارش بدهند، خب خيلي خودش را جمع مي‌كند ديگر اين چطور با افراد ديگر فرق مي‌كند ديگر نمي‌گويد اينجا، جاي تنهاست كه مي‌گويد اين همه دارند من را مي‌بينند و همه هم عليه من شهادت مي‌دهند آ‌خر من چطور بگويم.

اين نگاه با آن نگاه خيلي فرق مي‌كند، بنابراين هرگز نمي‌شود گفت كه تسبيح معني مجازي است يا اسناد تسبيح به سماوات اسناد «الي غير ما هو له» است اين پنج طايفه همه‌شان حق است هم كلماتشان حق است يعني حقيقتِ لغوي است نه مجازي، اسنادشان هم «الي ما هو له» است يعني اسناد حقيقي است نه اسناد مجازي هيچ مجاز و استعاره و تشبيه و كنايه در اين كار نيست چه اينكه در جريان ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[18] هيچ تشبيهي در كار نيست و در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ... وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»[19] يعني در آدمهاي زنده اين مُرده است منتها يك جنازهٴ عمودي است كه راه مي‌رود پس‌فردا هم مي‌شود جنازهٴ افقي اين ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾.

اما مصنوعات بشري، مصنوعات بشري نسبت به اينكه صانعي هست كه اين اتومبيل را ساخته، اين هواپيما را ساخته، اين راديو را ساخته، اين تلويزيون را ساخته دليلِ بر وجود صانع‌اند يك، دليل بر نظم عالِمانهٴ او هستند دو، اما مسبّح او نيستند، مسبّح خداي‌اند سه و اگر خداي ناكرده اين شخص با اين ابزاري كه ساخته در راه حرام دارد مصرف مي‌كند لعنت مي‌كنند او را چهار. اين اين‌‌چنين نيست كه زمين اينكه مي‌گويند لعنت مي‌كند يا رحمت مي‌فرستد چيز مجاز باشد. مصنوعات طرّاً مسبّح حق‌اند برابر آن اصل كلي كه فرمود: ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ هيچ چيزي نيست مگر اينكه مسبّح حق است تمام اجزا و ذرّات اين آهن و آن نخ و آن چوب همه مسبّحات ذات اقدس الهي‌اند تسبيح‌گوي او هستند منتها گوشي مي‌خواهد كه انسان آن را بشنود.

﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ از اينجا معلوم مي‌شود كه آن ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[20] وقتي با اينها ضميمه مي‌شود نشان مي‌دهد كه كلّ عالم براي تسبيح حق است اينها مشغول نماز و عبادت‌اند منتها بهره‌هايي كه مي‌برند يك فايدهٴ طَبَعي دارد مثل اينكه كسي درختي كاشته اين درخت بايد ميوه بدهد ميوه‌اش را مي‌دهد اما حالا سايه‌اي هم دارد كه يك عده كنار آن سايهٴ درخت خُنك مي‌شوند اين ديگر بهرهٴ تبعي است كلّ موجودات براي تقرّب الي الله خلق شدند تسبيح حقّ‌اند، تحميد حقّ‌اند، سجدهٴ حقّ‌اند، اطاعت حقّ‌اند، اسلام و انقياد حقّ‌اند همه‌شان ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ[21] هم اين را تثبيت مي‌كند ضمناً فايده‌اي هم به مردم مي‌دهند آن وقت ديگران كه از خدا غافل‌اند خيال مي‌كنند كه اين زمان و زمين فقط براي اين وجود يافت كه به آنها بهره بدهد، فايده بدهد خير اين فايده يك بركت تبعي است كه از زمين و زمان عايد اهلش مي‌شود، پس بنابراين ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[22]، «ما خلقت السماء والأرض إلا ليعبدون»، «ما خلقت البرّ والبحر إلا ليعبدون»، «ما خلقت الفلك والمَلك إلا ليعبدون» و اينها هم دارند كار مي‌كنند و بنابراين هيچ چيزي هم از هدف نمانده است ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.

پرسش:...

پاسخ: بله، بهره ببريد ديگر اين «لكم» بالتبع است، منافع بالتبع است مثل اينكه كسي تفضّلاً بگويد ما اينجا درخت كاشتيم كه شما زير سايه‌اش استفاده كنيد اما درخت براي آن نيست كه به شما سايه بدهد درخت براي آن است كه مسبّح حق باشد و محمِّد و حامد حق باشد و هست آن هدف اصلي‌اش آن است.

﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ همه تسبيح‌گوي او هستند كلّ جهان بشود توحيد.

اما در بين آيات گاهي ممكن است غير از آن طوايف خمس آيهٴ ديگري به نام آيه دخور تلقّي بشود كه جزء آيات ششم است مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «نمل» دارد ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيه 87 اين است كه ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾ اين ديگر طايفه ششم نيست چون اين مربوط به معاد است درباره معاد حسابش، حساب ديگري است البته درست است كه آن هم يك نحوه خضوع است در پيشگاه ذات اقدس الهي اما مربوط به معاد است بر فرض اگر ما آن را توسعه بدهيم و اعمّ از دنيا و آخرت بدانيم چه اينكه بعضي از آيات هم تقريباً توسعه مي‌دهد اين دخور به همان سجود برمي‌گردد چون در بعضي از آيات اين دخور را در كنار سجود ذكر كرده فرمود موجودات آسمان و زمين در پيشگاه خدا سجده مي‌كنند ﴿وَهُمْ دَاخِرُونَ[23] كه اين هم خضوع و ذلّت و امثال ذلك است يعني سجدهٴ اينها خاضعانه است طوري نيست كه مثلاً حالا بر اساس اجبار سجده بكنند نه، در كمال ذلّت و خضوع در پيشگاه ذات اقدس الهي اينها ساجدند، پس سجده‌اي هم كه خداي سبحان به آنها اسناد داده است از همين وادي است ﴿وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾ با همان اينها سجده مي‌كنند در حال دخور يك معنا را مي‌رساند.

در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنجا از اطاعت آسمان و زمين سخن به ميان آورده و ضمناً از وحي به آسمانها هم سخني به ميان آورده است آيهٴ يازده و دوازده سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ كه اين طوع جزء طوايف پنج‌گانه‌اي بود كه در بحث ديروز گذشت بعد فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾.

خب، اگر ما بخواهيم به روال سيبويه و اخفش معنا كنيم مي‌گوييم ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ﴾ يعني «أوحيٰ في كلّ سماء الي أهلها أمرها» يعني به اهل آسمان كه فرشتگان‌اند وحي فرستاد كه چگونه اين آسمان را تدبير كنيد، اما اگر نه، خود اينها تسبيح‌گوي حق‌اند، حامد حق‌اند، مُسلم و منقاد و مطيع‌اند، ساجدند، درك دارند به اينها وحي كرده منتها وحي درجات فراواني دارد كه اگر بخشي از آن نصيب نحل شده است كه ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ[24] بخشي هم نصيب سما مي‌شود، بخشي هم نصيب موجودات ديگر مي‌شود، پس ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ﴾ امرِ آن سما را درباره هر سمايي امر آن سما را به خود آن سما وحي كرده احتياج ندارد كه ما مجاز در كلمه يا مجاز در اسناد را تحمّل بكنيم با تكلّف براي اينكه اينها وقتي كه درك مي‌كنند وحي‌پذير هم هستند البته وحي درجات و مراتب فراواني دارد كه بخشي از آنها نصيب زنبور عسل مي‌شود، بخشي هم نصيب موجودات برتر و يا گاهي پايين‌تر.

پرسش: ببخشيد تسبيح اينها از جنس لفظ و صوت است؟

پاسخ: ممكن است لفظ و صوت باشد همان طوري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ما شنيديم، گاهي هم ممكن است نه، حرف بزنند ما در بحث ديروز اين بيان نوراني حضرت امير كه در نهج‌البلاغه بود خوانديم در حقيقتِ قول، لفظ شرط نيست گفتن حقيقت است، كلام حقيقت است، آن شيء مي‌شود كلمه، آن شيء مي‌شود كلام، آن شخص يا آن مبدأ مي‌شود متكلّم لكن لفظي در كار نيست.

اين بيان نوراني حضرت كه در خطبهٴ 186 نهج‌البلاغه بود فرمود قول خدا «يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ ﴿كُنْ فَيَكُونُ لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ انّما كَلامه سُبحانَه فِعلٌ مِنه» «بل قوله فعلٌ» كاري مي‌كند كه دلالت مي‌كند ما چرا اين را مي‌گوييم لفظ؟ براي اينكه «يدلّ» چرا اين را مي‌گوييم قول؟ چرا اين را مي‌گوييم كلام؟ براي اينكه «يدلّ علي المعني» اگر كاري همين كارِ قولِ لفظ را بكند مثلاً ما به كسي مي‌خواهيم بگوييم بيا، مي‌گوييم بيا، گاهي هم با دست اشاره مي‌كنيم اين دست با دست كه اشاره مي‌كنيم كه بيا كارِ همان قول را مي‌كند يا اگر خواستيم بگوييم نه، گاهي با كلمهٴ نه نفي مي‌كنيم، گاهي هم با اشارهٴ سر و ابرو يا دست اشاره مي‌كنيم اين اشاره هم يك نحو كلام است، يك نحو قول است.

در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين بحث گذشت كه ذات اقدس الهي در عين حال كه برادران يوسف حرف نزدند و در درون خودشان اين مطلب و راز را نگه داشتند خودِ وجود مبارك يوسف با اينكه حرفي نزد و در درونِ خود اين سخن را نگه داشت قول تعبير كرد ﴿قَالُوا﴾ آنها گفتند كه اگر اين برادر دزدي كرده است قبلاً يك برادر ديگري هم داشت كه او هم متّهم به سرقت بود آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود وقتي آن يكي يعني آ‌ن برادر به اتّهام سرقت دستگير شد برادران ديگر كه يوسف(سلام الله عليه) را نمي‌شناختند ولي او را به عنوان عزيز مصر خطاب مي‌كردند اين‌‌چنين گفتند ﴿قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ اگر اين سرقت كرده است بعيد نيست براي اينكه برادري داشت او هم قبلاً سرقت كرده منظورشان از آ‌ن برادر، خود حضرت يوسف بود ديگر ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ[25] حالا وجود مبارك يوسف از كلّ جريان باخبر است اين برادر ابويني او را الآن گرفتند آن برادراني كه يوسف را به چاه انداختند و حضرت يوسف را الآن نمي‌شناختند به حضرت يوسف گفتند كه عزيز مصر اگر اين شخص سرقت كرد يك برادر ابويني هم داشت كه او هم قبلاً سرقت كرده بود چه اينكه وجود مبارك حضرت يوسف را متّهم كرده بودند قرآن دارد كه اين صحنه را وجود مبارك يوسف شنيد و اين راز را در درون نگه داشت و هيچ چيزي نگفت بعد ﴿وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ اين ﴿قَالَ﴾ را چطور فرمود با اينكه هيچ حرفي نزد نگفت شما بد آدمي هستيد چطور گفته؟ معلوم مي‌شود كه كاري كه كرده آن كار ترجمه‌اش اين است ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ قرآن كريم بر حرفِ نزده، بر كلامِ نگفته، بر لفظِ نگفته قول اطلاق كرد ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً﴾ كجا گفته حضرت؟ با اينكه خود قرآن فرمود كه ﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ﴾ هيچ چيزي نگفته كه.

سرّش اين است كه در حقيقتِ قول، در حقيقت تكلّم حنجره و لفظ و كام و حلق و فَمّ اخذ نشده اينها دخيلِ در مصداق‌اند نه مأخوذ در مفهوم چون مأخوذ در مفهوم نيستند همين معنا را مي‌شود به خداي سبحان اسناد داد «قال الله»، «تكلّم الله» مجاز هم نيست ما كه مي‌خواهيم حرف بزنيم از فضاي دهن كمك مي‌گيريم نه براي اينكه حقيقت قول و حقيقت تكلّم بايد الاّ ولابد از فضاي دهن باشد خير، ما چاره نداريم ما چون عادت كرديم كه اين است خيال مي‌كنيم ذاتيِ قول اين است كه از دهن خارج بشود الآن ما عادت كرديم اين اجسام بالأخره انسان يا پنجاه كيلو، يا شصت كيلو، يا هفتاد كيلو يا كمتر و بيشتر وزن دارد مي‌گوييم ذاتي بدن اين است كه وزن داشته باشد خب وقتي كه دو قدم بالاتر رفتند، از جاذبه بيرون رفتند وزني ندارند اين كجا عوض شد؟ اگر ذاتي باشد كه «لا يختلف لا يتخلّف» كه ما مادامي كه در مدار جاذبه هستيم، فشار وارد مي‌شود وزن داريم وقتي بالا رفتيم وزني نداريم وزن‌داشتن و شصت كيلو بودن كه ذاتي بدن نيست اگر ذاتي بدن بود كه آنجا كه رفتيم تخلّف نمي‌كرد كه اما ادراك و فهم و شعور اينها ذاتي نفس است آنجا برويم حُكم همين است، اينجا هم باشيم حُكم همين است ما حالا عادت كرديم چون در زمينيم مي‌گوييم انسان ذاتي‌اش اين است كه بالأخره وزن مي‌خواهد خير، اين براي اين محدوده است ما وقتي قدري بالاتر رفتيم مي‌شويم بي‌وزن.

مي‌گويند انسان ذاتيِ او اين است كه اجتماعي باشد خير، ما مادامي كه در دنيا هستيم متمدّن بالطبع‌ايم ذاتي ما اين است كه بدون اجتماع نمي‌توانيم زندگي كنيم ما مسكن مي‌خواهيم به تنهايي نمي‌شود، غذا مي‌خواهيم به تنهايي نمي‌شود، پوشاك مي‌خواهيم به تنهايي نمي‌شود، اما همين كه دو قدم آن طرف‌تر رفتيم وارد صحنهٴ معاد شديم همه چيز را مي‌خواهيم بدون اينكه زندگي ما متمدّنانه باشد، جمعي باشد همه چيز را با خودمان داريم ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[26] مگر بشر بي‌مأوا مي‌شود، مگر بشر بي‌لباس مي‌شود، مگر بشر بي‌غذا مي‌شود همه را ما خودمان داريم اينجا با عقايد و اخلاق و اعمال مي‌بريم آنجا ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ[27] نه خريد و فروش است، نه دوست‌بازي است، نه رابطه است و نه ضابطه ولي احتياج به مسكن هست، احتياج به لباس هست، احتياج به غذا هست اگر عمل صالح داشتيم خب طعام و نوشيدنيهاي خوب داريم نشد ـ معاذ الله ـ طعامي داريم ﴿مِنْ غِسْلِينٍ ٭ لاَيَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ[28] اين‌‌چنين است اين طور نيست كه انسان مدني بالطبع باشد ضرورتاً و ذاتاً خير، مادامي كه در دنياست بله چاره جز زندگي جمعي نيست اما وقتي آنجا رفت نه، مدني بالطبع نيست، مجتمع نيست، اجتماعي نيست همه با هم‌اند اما هيچ كدام با ديگري كار نمي‌كند اين يكي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ[29] را كه قرائت كردند فرمود: « كُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ »[30] با اينكه همه باهم‌اند اما همه‌شان تك زندگي‌اند هيچ كدام با ديگري كار ندارد جايي خريد و فروش نيست تا لباس ديگري را يك كس ديگر بدوزد، غذاي ديگري را كس ديگر تهيه بكند فرمود: « كُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ » با اينكه همه باهم‌اند هر كسي مهمان سفرهٴ خودش است.

بنابراين ما در مقطعي كه زندگي مي‌كنيم نبايد اين را ذاتي خودمان بدانيم ذاتي‌بودن يك شيء چه ذاتي هويّت، چه ذاتي ماهيّت يك برهان خاص خودش را دارد. ذاتي‌بودن كلام اين نيست كه از فضاي دهن بيرون بيايد تا اسناد قول و كلام به ذات اقدس الهي مجاز باشد خير اين‌چنين نيست ﴿قَالَ اللّهُ[31] هست، ﴿كَلَّمَ اللّهُ[32] هست مجازي هم در كار نيست.

بنابراين چه اينكه اينجا در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» قول را اسناد داد بدون اينكه كلامي در كار باشد، تسبيح هم همين طور است اينها حقيقتاً سخن مي‌گويند منتها سخن اينها فعل است اگر كسي به فرهنگ آسمان و زمين آشنا باشد مي‌فهمد اينها چه چيزي مي‌گويند گاهي هم به صورت صوت حرف دارند آن وقت همان حقيقتي كه حرف مي‌زند و وجه خدا داخل في الأشياء است نه خود خدا، وجه خدا داخل در اشياست «لا بالممازجه»[33] همان وجه هم گاهي مي‌گويد «اني أنا الله فاستمع لما يوحيٰ» وقتي وجود مبارك موسي از كنار درخت خواست عبور كند يا به درخت رسيد همان وجه‌اللهي كه در درخت بود بلاممازجه او گفت ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ[34] نه شجر، من وراء حجاب شنيده است آن خدايي كه ذات او نه، صفات ذات او كه عين ذات اوست نه، اين دو منطقه براي ازل و ابد منطقه ممنوعه است وجه خدا، فيض خدا، ظهور خدا «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» آن وجه‌الله گاهي مي‌گويد ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ[35] خب وجه‌الله حق دارد بگويد ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ ديگر.

اگر اين وجه‌الله در يك انسان صالح سالكي پيدا شد آن‌گاه مي‌شود حرف حكيم سبزواري كه

روا باشد أنا الحق از درختي            چرا نبود روا از نيك‌بختي

اگر يك انسان عادي بگويد «أنا الحق» كه حُكمش ارتداد است و اعدام، اما اگر يك وليّ خدا يك انسان معصومي، اهل‌بيتي، انساني كه لسان او لسان صدق است «لا يقول الا الحق»، «لا يريٰ الا الحق» او گفت «أنا الحق» آن وجه‌اللهي كه «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه»[36] او دارد مي‌گويد نه اين زيد، خب وجه‌الله حق دارد بگويد «أنا الحق» ديگر.

بنابراين اگر سماوات و ارض دخوري دارند به معناي خضوع است و اگر كلامي دارند حقيقتاً كلام است منتها در تكلّم و در قول از دهن خارج‌شدن اخذ نشده اين از خصيصهٴ مورد است حالا اگر موجودي فضاي دهن نداشت كاري كرد كه همان پيام، قول را رساند آن هم قول است كه از بيان نوراني حضرت امير در همان خطبهٴ 186 اين مطلب استفاده شد كه ذات اقدس الهي كلام دارد لكن نه با سخن عادي كه از فضاي دهن بيرون بيايد آن وقت آيه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[37] هم معناي خودش را پيدا مي‌كند ديگر مجاز نيست اگر سماوات و ارض طبق اين پنج طايفه آيات اهل ادراك‌اند، اهل تسبيح‌اند، اهل تحميدند، با خدا سخن مي‌گويند، ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[38] اهل اسلام و انقيادند اينها مي‌گويند از ما برنمي‌آيد ﴿فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا[39] عرضِ امانت هم معقول است، گفتار اينها هم مسموع است اين ديگر تشبيه نيست كه ما بگوييم چگونه امانت را بر آسمان و زمين عرضه كردند بعد در جواب گفته بشود كه اين يك سنخ تشبيه است يعني اگر ما امانت را عرضه مي‌كرديم آنها نمي‌توانستند تحمل بكنند خير، حقيقتاً عرضه است، حقيقتاً اباست منتها اِبا، اباي اشفاقي هيچ كدام از اينها حمل بر مجاز نخواهد بود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[2] . سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 129.

[5] . فتوحات مكّيه، ج3، ص38.

[6] . سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[7] . سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[8] . سورهٴ كهف، آيهٴ 77.

[9] . سورهٴ نور، آيهٴ 41.

[10] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[11] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 87.

[12] . بحارالأنوار، ج46، ص261.

[13] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[14] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[15] . سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[16] . سورهٴ نور، آيهٴ 41.

[17] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 82.

[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 87.

[20] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[21] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 53.

[22] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[23] . سورهٴ نحل، آيهٴ 48.

[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 68.

[25] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 77.

[26] . سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.

[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 254.

[28] . سورهٴ حاقه، آيات 36 ـ 37.

[29] . سورهٴ تكاتر، آيهٴ 1.

[30] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 221.

[31] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 55.

[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[33] . ر.ك: الكافي، ج1، ص86؛ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1..

[34] . سورهٴ قصص، آيهٴ 30.

[35] . سورهٴ قصص، آيهٴ 30.

[36] . ر.ك: الكافي، ج1، ص86؛ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1..

[37] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[38] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[39] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق