19 12 2007 4811048 شناسه:

تفسیر سوره اسراء جلسه 31

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً ﴿20﴾ انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً ﴿21﴾ لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴿22﴾ وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً ﴿23﴾ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً ﴿24

بعد از اينكه فرمود مردم دو قِسم‌اند بعضيها اهل دنيايند بعضيها اهل آخرت فرمود ما هر دو گروه را براي آزمون از نعمتمان برخوردار مي‌كنيم كسي را محروم نمي‌كنيم ولي و همه اينها وسايل آزمون الهي است و عنوان ربّ را هم محور بحث قرار داد و تكرار هم بر اساس عنوان ربّ است فرمود: ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ﴾ يك، ﴿وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً﴾ اين دو.

محور را ربوبيّت قرار دادن، تكرار و تأكيد روي ربوبيّت قرار دادن اين نظير تعليق حُكم بر وصف كه مُشعر به علّيت است خواهد بود يعني اگر او ربّ است بايد بپروراند ديگر پرورش انسان هم به امتحان اوست امتحان هم به داشتن وسايل و ابزار است، وسايل و ابزار هم مسائل و علل مادي است ديگر اگر او ربّ است دارد مي‌پروراند تا اينكه هر كسي ميوهٴ خودش را بدهد، خب آن كسي حنظل است بايد ميوهٴ خودش را بدهد، آن كه سيب و گلابي است بايد ميوهٴ خودش را بدهد، پس باران بايد براي هر دو ببارد، آفتاب بايد به هر دو بتابد و زمين بايد زرخيز و حاصلخيز براي هر دو باشد همه اينها بايد باشد تا هر كسي ميوه خاصّ خودش را بدهد بالأخره، پس ربوبيّت مدار است و تكرار و تأكيد هم بر اساس ربوبيت است و اگر او ربّ‌العالمين است عطاي او نبايد محدود باشد، منقطع باشد و مانند آن.

بعد فرمود اين تفاوتهايي كه مي‌بيني اينها دو قِسم است يك قِسم تفاوتهاي مقطعي و اعتباري است كه روزانه در تغيير است كسي رئيس است بعد معزول مي‌شود، كسي مرئوس است بعد به سِمتي مي‌رسد اينها عناوين اعتباري زودگذر است. بعضيها نه، يك اوصاف ثابت و دوام‌داري دارند ساليان متمادي با يك وصف هستند مي‌فرمايند اين اوصاف را ببين، اين تفاوتها را ببين نمونه‌اي است از تفاوتهايي كه در قيامت است ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ در آخرت هم همين طور است منتها درجات آخرت بيشتر است، تفضيل آخرت بيشتر است. در دنيا مراتب محفوظ است، در آخرت هم مراتب محفوظ است منتها مراتب آخرت بيشتر و تفضيل آخرت هم بيشتر پس ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ همين را معيار قرار بده ببين آن وقت ﴿وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً﴾ اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه گرچه مردم ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ[1]، ﴿وَمَنْ سَعيٰ أرادَ الآخِرَة وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا[2] اما همه اينها ريشه در ربوبيت الهي دارد اين تفاوتها ريشه در تفاوتهاي الهي دارد.

بيان‌ذلك اين است كه اين اختلاف افراد در مرحلهٴ عين و خارج مسبوق به اختلاف علمي است يعني آنچه را كه افراد در خارج مختلف‌اند «الناس معادن كمعادن الذّهب والفضّة»[3] اين تفاوتهاي عيني و وجود خارجي اشيا مربوط به تفاوتهاي وجود علمي است اين يك، يعني اينها قبلاً معلوم بودند بعد وجود عيني پيدا كردند آنجا متفاوت بودند اينجا هم متفاوت‌اند نه اينكه آنجا يكسان بودند اينجا متفاوت شدند، پس تفاوتهاي عيني محسوس است و اين تفاوتهاي عيني مسبوق به تفاوتهاي علمي است گرچه ما اول گفتيم بعضي مريد دنيايند بعضي مريد آخرت‌اند اما ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا﴾ ما اين نقشه را كشيديم ببينيم اين سر از جبر درمي‌آورد يا سر از اختيار درمي‌آورد يا سر از امر بين الأمرين درمي‌آورد. محور اول اين بود كه مردم بعضي مريد دنيايند بعضي مريد آخرت‌اند بعد مي‌فرمايد ببين ما چگونه بين اينها تفاضل قائل شديم ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾، پس تفاوتهاي عيني محسوس است اين تفاضلهاي عيني مسبوق به تفاوتهاي علمي است ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[4] اول عالِم بود بعد موجود كرد اين نقشهٴ علمي نزد حق‌تعالي متفاوت بود آن نقشهٴ علمي متفاوت باعث پيدايش اشياي متفاوت شد، اين قدم دوم.

تفاوت علمي در محضر علم حق در حضرت علمي الهي وابسته به تفاوت اسماي حُسناي خداست اين دعاي نوراني جوشن كبير كه 1001 اسم دارد اينها مظاهر مي‌طلبند بعضي مظهر ضارّند، بعضي مظهر نافع‌اند، بعضي مظهر قابض‌اند، بعضي مظهر باسط‌اند جبرئيل(سلام الله عليه) مظهر عليم و معلِّم است، عزرائيل(سلام الله عليه) مظهر مميت است، اسرافيل(سلام الله عليه) مظهر مُحيي است، ميكائيل(سلام الله عليه) مظهر كِيل و پيمانه و رزق است و هكذا، پس اسماي الهي متفاوت است و اين موجودات مظاهر آن اسماي الهي‌اند، پس خدا هست و اسماي الهي است كه متفاوت‌اند اين اسماي متفاوت، مظاهر متفاوت دارند آن مظاهر اول در نشئهٴ علم متفاوت‌اند بعد در نشئهٴ عين تفاوتشان ظهور مي‌كند اين نقشهٴ عالم.

آن وقت سؤال مطرح مي‌شود كه پس اين مي‌شود يا جبر يا مثلاً اختيار از انسان گرفته مي‌شود يا فلان، اما «والذي ينبغي ان يقال» اين است كه ذات اقدس الهي عالَم را منظم آفريد ما الا ولابد عالم بايد متفاوت باشد كه در بحثهاي قبل هم داشتيم اگر همه در يك حدّ از استعداد باشند يعني مثلاً همه استعداد طبّ داشته باشند يا هندسه داشته باشند يا علوم حوزوي داشته باشند يا علوم دانشگاهي داشته باشند اين تساوي هست اما مي‌شود بي‌نظم يعني اگر همه طبيب باشند، همه مهندس باشند، همه روحاني باشند، همه اديب باشند اين تساوي هست اما عالمي كه همه‌اش اديب است اول مشكلش است، عالمي كه همه‌اش مهندس است اول مشكلش است، عالمي كه همه‌اش طبيب است اول مشكلش است بعضي بايد طبيب باشند، بعضي مهندس باشند، بعضي دامدار باشند، بعضي كشاورز باشند، بعضي كارگر باشند، بعضي كارفرما باشند تا عالم منظم بشود پس تفاوت الا ولابد ضروري است و كمال عالم هم در تفاوت است چون كمال عالم در تفاوت است اسماي الهي متفاوت‌اند، مظاهرش هم متفاوت‌اند، صُوَر علميه هم متفاوت است، صُور عينيه متفاوت اين نقشه كلي كه حكمت او را به عهده دارد.

مي‌ماند مسائل جزئي كسي ممكن است سؤال بكند كه درست است كه تفاوت بايد باشد «الناس معادن كمعادن الذّهب والفضّة»[5] اما زيد بيچاره چرا بايد كارگر باشد، عمرو باچاره بايد كارفرما مي‌گوييم بسيار خب، حالا عمرو شده كارگر زيد شده كارفرما تازه اول اشكال است شما اشكال در جهان‌بيني توحيدي و الهي داريد يا درباره اشخاص معيّن؟ درباره جهان‌بيني اگر اشكال داريد اين قابل حل نيست شما مي‌گوييد چرا زيد كارگر است و عمرو كارفرما بسيار خب، عمرو بشود كارگر و زيد بشود كارفرما اشكال به حال خود باقي است. چرا آنكه معدن مس است معدن طلا نشد آنكه معدن طلاست معدن مس نشد؟ مي‌گوييم بسيار خب امر به عكس بشود تازه اول اشكال است «الاشكال باقٍ بحاله». ما يك سلسله تفاوتهايي را از جهان‌بيني الاولابد بايد داشته باشيم مي‌ماند مسائل جزئي كه چرا زيد كارگر شد عمرو كارفرما اينها علل فراوان دارد به تربيت پدر و تربيت مادر و به اصول خانوادگي و به محيط زيست و آموزش و پرورش و به حوزه و دانشگاه و دهها علل مستور و مشهور دارد كه آنها قابل پيش‌بيني به اين صورت نيست آن وقت مي‌شود پاي بشر و اختيار بشر و كسب بشر و ﴿بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ[6] و امثال ذلك است.

پرسش:...

پاسخ: ذات اقدس الهي اصل اختلاف را اراده كرده و زيد را هم مختار آفريده هيچ كاري از زيد صادر نمي‌شود مگر در همان مسير «نَجدين» زيد هميشه سرِ دو راه است يعني همه ما همين طور هستيم اگر يك وقت راه يك طرفه شد تكليف هم گرفته مي‌شود كه بحثهاي روزهاي قبل گذشت هيچ كاري از ما صادر نمي‌شود مگر اينكه ما هميشه سر دو راه هستيم، اگر يك وقت راه يك طرف شد بسته شد تكليف هم گرفته مي‌شود «رفع ما اضطرّوا»[7] ما الا ولابد بايد غذا بنوشيم، الا ولابد تشنه‌ايم بايد آب بنوشيم اما هرگز به حرام‌خوري و به آلوده‌خوري كه مضطرّ نيستيم ما مي‌توانيم اين نيازمان را هم از راه حلال فراهم بكنيم هم از راه حرام چون سرِ دو راهي هستيم مورد آزمون الهي هستيم هر دو را هم براي ما فراهم است، اگر راه يك طرفه شد تكليف هم برطرف مي‌شود.

پرسش:...

پاسخ: بله، آنها هم مي‌توانند محال نيست ولي نمي‌كنند مثل اينكه ما الآن همه ما كه اينجا نشستيم نسبت به بعضي از گناهان معصوميم هيچ‌كس اصلاً در تمام مدت عمرش هيچ فكر كرده كه با محارم خودش خداي ناكرده خلاف بكند اصلاً به ذهنش نمي‌آيد تا بگويد «استغفر الله» حالا الآن كه ما گفتيم به ذهن آمد. خيلي از گناهان است كه ما نسبت به آنها معصوميم چند قُبحش براي ما بيّن‌الغي است هر معصيتي نسبت به معصوم(سلام الله عليه) اين‌‌چنين است بيّن‌الغي بودنش، علم وافي‌شان، آلوده بودنشان مگر هيچ‌كس شد در تمام مدت عمر دست به قاذورات بزند كه بگوييم آقا اين قاذورات خوردن حرام است مگر اين. اصلاً به فكر كسي نمي‌آيد با اينكه اين حرام است ديگر آنها مي‌دانند و مي‌بينند باطن گناه اين است وقتي مي‌دانند، خب دست به كار نمي‌زنند كه.

بنابراين ما كه الآن اينجا نشسته‌ايم نسبت به خيلي از گناهان معصوميم آنها نسبت به همه گناهها اين طورند علمشان بيشتر است، قدرت بيشتري دارند، قدرت ضبط دارند شما الآن تسبيح دست بگيريد مي‌بينيد بيش از صد گناه است كه نسبت به آنها ما معصوم مطلقيم در تمام مدت عمر اصلاً به ذهنمان نيامده كه چنين كاري بكنيم.

پرسش:...

پاسخ: نه، تا آنجا كه به خدا برمي‌گردد پاسخش روشن است، پس تا آنجايي كه به شخص برمي‌گردد ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ[8] تكوين سرِ جايش محفوظ است، تشريع سرِ جايش محفوظ است. چرا زيد استعدادش كم است؟ خب بسيار خب، زيد استعدادش زياد، عمرو استعدادش كم باز الاشكال الاشكال آنچه كه مربوط به كلّ نظام است اين منظم است هيچ نقصي در او نيست مي‌ماند اشخاص كه چرا زيد اين طور شد، خب دوتا برادر گاهي يكي كم‌استعداد مي‌شود يكي پُراستعداد اين مربوط به ميلاد اوست، غذاي اوست، نطفهٴ اوست، شب و روز اوست، انعقاد اوست در روايات ما همين است كه اگر كسي اين ﴿شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ[9] در ذيل اين آيه آن روايات است ديگر كه شيطان شريك ميلاد بعضي از نوزادهاست حالا شريك مال بودنش مشخص است اما فرمود: ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ خب كسي نامحرمي را مي‌بيند از جلويش رد مي‌شود نگاه به او نمي‌كند، كسي نگاه مي‌كند طمع مي‌كند با همين انگيزهٴ شهوي شب در بستر با همسرش جمع مي‌شود آن فرزند مي‌شود وَلدي كه «اشترك فيه أبو والشيطان» ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ فرمود وقتي كسي با همسرش جمع شده است مبادا خيال نامحرم ديگر داشته باشد اين ديگر به سوء اختيار خود شخص است دوتا ولدند يكي بشود كميل‌بن زياد نخعي از اصحاب حضرت امير مي‌شود، برادرش مي‌شود حارث‌بن زياد نخعي قاتل بچه‌هاي مسلم اينها دوتا برادرند از يك خانواده‌اند.

بنابراين اين يكي به سوء اختيارش است، آن يكي به حُسن اختيارش است پس آنچه كه به تكوين برمي‌گردد نظام احسن است، آنچه به تشريع برمي‌گردد اختيار خود آدم سرِ راه است ما در تمام كارها بين دو راه هستيم ما مجبوريم غذا بخوريم، مجبوريم آب بنوشيم اما مجبور نيستيم حرام بخوريم كه حرام و حلال هر دو هست، اگر جايي راه يك طرفه شد تكليف هم برداشته مي‌شود «رفع ... وما لا يعلمون»[10] است، «رفع... ما اضطرّوا» است، «رفع... ما استكرهوا» است «رفع... وما لا يطيقون» است و مانند آن.

بنابراين آنچه كه به تكوين برمي‌گردد اختلاف است، اختلاف حتماً بايد باشد و اين اختلاف منشأ خير و رحمت و بركت است و اگر يكسان بود بي‌نظم بود و عالم، عالم ناقصي بود. آنچه كه به ما برمي‌گردد به سوء اختيار ما يا به حُسن اختيار ماست البته ما مي‌شويم مسئول، ما مي‌شويم معاقَب، ما مي‌شويم مورد بازخواست ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ[11].

بنابراين آن بخش تكوينش را فرمود: ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ ما چقدر عالم را زيبا آفريديم درست است ﴿مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ[12] درست است بعضي‌تان دو قِسم‌اند اما ببينيد ما چقدر نقشه خوب كشيديم همين نقشه در قيامت هم هست ﴿وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً﴾ اين براي اين. فرمود مبادا، مبادا اين كسي كه مهندس است، معمار است، كلّ نظام را او تهيه كرده براي او شريك قائل بشوي با اين كسي را نياور تنها كسي كه كلّ نظام را اداره مي‌كند همين خداست ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ﴾ كه مفروق‌عنه است و فطرت‌پذير است و دلپذير با اين صاحب‌خانه ديگري را راه نده ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ آن وقت اين قرينه چون در مقام وصف است مفهوم هم مي‌شود از آن گرفت مفهوم تفسيري البته نه اصولي، اگر مشرك اهل قعود است يك، مذموم است دو، مخذول است سه، موحّد اهل قيام است يك، محمود و ممدوح است دو، منصور است سه. تو اين كار را كردي زمين‌گير مي‌شود موحّد باش كه هميشه قائم باشي، تو اين كار را كردي مذموم مي‌شوي موحّد باش كه ممدوح و محمود باشي، تو اين كار را كردي مخذولي موحّد باش كه منصور باشي ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً[13].

خب، پس اين كار را نكن. اين اوصاف به آن قسمتهاي ذات اقدس الهي برمي‌گردد اين دانست كه بيگانه در حريم كلّ خلقت راه پيدا كند، پس تفاوتها آن بخشهايي كه به نظام تكوين برمي‌گردد بسيار چيز خوبي است و چاره‌اي هم از او نيست آن بخشهايي كه نقص است به افراد برمي‌گردد بالاتر از او نيست.

خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را بارها اين مثال را مي‌زدند اين جريان «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[14] در بخشي از موارد شهودي است، در بخشي از موارد برهاني است، در بخشي از موارد هم خطابي است اين بيان شايد تلفيقي باشد از برهان و خطابه. مي‌فرمايد خداي سبحان هر دو گروه را آفريد ظالم و مظلوم را او آفريد، قاتل و مقتول را او آفريد و بيگانه و آشنا را او آفريد، ولي نه آفرينش به ظلم و قتل رنگ مي‌گيرد، نه آفريدگار به ظلم و قتل رنگ مي‌گيرد كه او بشود ظالم يا قاتل يا ايجاد، رنگ قتل و ظلم بگيرد. مثالي كه مي‌زدند مي‌فرمايد شما الآن در صحنهٴ ذهنتان كارگرداني مي‌كنيد فيلمي را يا غيرفيلمي را ترسيم مي‌كنيد صحنه‌اي را، صحنهٴ مبارزه‌اي را قاتل و مقتول را ترسيم مي‌كنيد، ظالم و مظلوم را ترسيم مي‌كنيد، باغهاي گوناگون، درختهاي گوناگون را ترسيم مي‌كنيد همه اينها را در صحنهٴ ذهنتان ترسيم مي‌كنيد حالا بعد يا در خارج پياده مي‌كنيد يا نمي‌كنيد ولي در صحنهٴ نفستان اينها را ترسيم كرديد شما ايجاد كرديد اين صُوَر را، ظالم را ايجاد كرديد، مظلوم را ايجاد كرديد، قاتل را ايجاد كرديد، مقتول را ايجاد كرديد اما نه علم ظلم و قتل مي‌پذيرد نه شما ظالم و قاتليد نه نفستان اين صحنه، صحنه‌اي است كه در آن ظالم و مظلوم هست، قاتل و مقتول هست درخت سبزرنگ را شما آفريديد اما نه علم سبز است نه شما سبز شديد شما برگ سبز را خلق كرديد در ذهنتان، اما اين سبزي براي آن برگ است نه به نفستان سرايت مي‌كند نه به خود شما نه به دانش شما كه دانش بشود سبز دانش رنگ ندارد ايجاد الهي صبغه‌اش فقط صبغةالله است ذات اقدس الهي منزّه از هرگونه صبغه است آفرينش صبغهٴ الهي دارد نه صبغهٴ ظلم دارد نه صبغهٴ قتل دارد نه صبغهٴ سبز و سفيد و امثال ذلك دارد اين نظم را ذات اقدس الهي ايجاد كرده است او عامل نظم است يك اختلاف درون‌گروهي افراد دارند تا آنجا كه مقدس است و منزّه است و خير است و كمال است صُنع الهي است آنجايي كه شرّ است به سوء اختيار خود افراد برمي‌گردد شما اگر در صحنهٴ نفس يك  كارگرداني كرديد اين‌‌چنين نيست كه قتل آن قاتل به علم شما يا به خود شما برگردد كه صحنهٴ هستي هم همين طور است ذات اقدس الهي انسان را آفريد با همه مجاري علمي و ادراك و قدرت او دو طرف را آفريد حالا يكي ديگري را مي‌كُشد يا ديگري ظلم بكند و مانند آن.

فرمود: ﴿انُظرْ﴾ آن بخشهاي علم و حكمت كار ماست ﴿كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ همين را معيار قرار بده ﴿لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً﴾.

پرسش:...

پاسخ: در هر دو امتحان است ديگر.

پرسش: عرضم بر اين است كه آيا قابليت حتي در معصوم چون معصوم غير انسانهاي عادي‌اند آيا اين قابليتهايي كه خداوند تبارك و تعالي به آنها داده جبري است يا اختياري؟

پاسخ: نه، قابليت كه به فعليّت نرسيده نسبتش به دو طرف علي‌السواست ذات اقدس الهي يك قابليّت ده درجه به زيد دارد تكليف ده درجه از زيد مي‌خواهد دوتا راه مساوي است. قابليت بيست درجه به عمرو داد تكليف بيست درجه به او داد چون ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا[15] راه دو طرفه است و مساوي است به هر اندازه كه قابليت داد به همان اندازه تكليف مي‌كند همان طوري كه در مسائل مالي فرمود هر كسي به اندازه وسعش اعطا بكند ﴿مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ[16] و مانند آن در مسائل علمي همين طور است، در مسائل اخلاقي همين طور است ولي نصاب لازم را به همه داد اگر يك وقت كسي در اثر رخدادهاي تاريخي يا علل و عوامل ديگر راهش يك طرفه شد تكليفش هم گرفته مي‌شود اين‌‌چنين نيست كه خداي سبحان به كسي قابليت ده درجه بدهد آن وقت تكليف يازده درجه از او بخواهد اين طور نيست هر اندازه كه داد همان را تكليف مي‌خواهد ديگر.

پرسش:...

پاسخ: تفاوت هم همين طور است ديگر. تفاوت معنايش اين است كه الآن اين رشتهٴ تسبيح كه صدتاست اگر يك‌دانه از اينها فوت بشود جايش خالي بشود اين ناهماهنگ است چيزي فوت بشود. در كلّ نظام سماوات، ارض، مُلك، ملكوت هيچ چيز اين طور نيست كه جايش فوت بشود خالي باشد اين اختلاف هست ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً[17] اما چيزي فوت بشود جايش خالي باشد اين در عالم نيست مي‌گويد دوبار، سه‌بار، دهها بار نگاه بكن مي‌بيني همه چيز سرِ جاي خودش است ديگر ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ[18] چيزي فوت نشده همه چيز سرِ جايش خودش است نه اينكه اختلاف نيست تفاوت يعني تفاوت، اختلاف يعني اختلاف تفاوت يعني چيزي فوت بشود جايش خالي باشد وقتي خالي شد بالأخره آدم خلل را چطور پُر بكند.

پرسش:...

پاسخ: خب، اين مربوط به سوء اختيار خودشان است وگرنه اگر به اهل‌بيت(عليهم السلام) مراجعه مي‌كردند آنها تدريس كردند، تعليم كردند ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[19] شدند فرمودند: «لا جبر ولا تفويض بل أمر بين الأمرين»[20] اين هم يك علم عادي نيست گوشه‌اي از اين علم به اصول سري زده مرحوم آخوند صاحب كفايه گفته «قلم اينجا رسيد و سَر بشكست» اين نظير استصحاب نيست، نظير اشتغال نيست، نظير برائت نيست كه با هفت، هشت سال درس خواندن حل بشود خب مرحوم آخوند جزء فحول اين ميدان است ديگر اين يك درس چندين سالهٴ مستمرّ نفس‌گير مي‌خواهد چون نبود فرمود «قلم اينجا رسيد و سر بشكست» اما وقتي دهها بار گفته بشود و اشكال بشود و طرح بشود سؤال بشود مي‌شود بيّن‌الرشد وگرنه همين طوري آدم وارد مسئله بشود، خب البته سر مي‌شكند ديگر ولي به هر تقدير فرمود: «لا جبر ولا تفويض بل أمر بين الأمرين».

خب، بنابراين آنچه كه مربوط به نظام تكوين است بيّن‌الرشد است ﴿انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ آنچه كه به نظام افراد برمي‌گردد ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ[21] كذا، ﴿مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ[22] كذا فرمود ما راه را براي هر دو باز كرديم همه‌تان هم سرِ دوراهي هستيد چندين‌بار هم به شما گفتيم آ‌ن راه باطل كجراهه است سرتان مي‌شكند پاياني ندارد و بيراهه اگر رفتيد خودتان را هدر داديد در بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت، در بحث سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت فرمود شما غيرخدا را اگر سِمت داديد يك لفظ است يك، يك مفهوم است دو، زيرش خالي است سه شما چرا به دنبال خالي مي‌گرديد خالي‌بندي، خالي‌بندي همين است فرمود اين مشركين خالي‌بند هستند، چرا؟ براي اينكه اين چوبها را مي‌گويند ربّ اين «راء» و «باء» مشدّد لفظ است يك، معنا دارد دو، اما زير اين معنا خالي است شما اين رب را به اين چوب حمل كرديد اينجا كه ربّي نيست فرمود چرا مي‌پرستيد؟ ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ[23] شما مي‌گوييد «هولاء آلهتنا» «اربابنا» گفتيد اله ما هم شنيديم، گفتيد ربّ ما هم شنيديم اما كجاست ربّ؟ اين لفظ زيرش خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ اسمي بي‌مسمّاست از ما بپرسيد مي‌گوييم اين سنگ است، از هر عاقلي بپرسيد مي‌گويد اين چوب و سنگ است شما مي‌گوييد ربّ است اين ربّ كجاست اين اسمي است كه داخلش خالي است شما به دنبال خالي راه افتاديد، خب سرتان مي‌شكند ديگر ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ﴾ ﴿أَسْماءٌ﴾ يعني بي‌مسمّا ﴿إِنْ هِيَ﴾ حصر كرده در «اعراف» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت هر دو بحث مبسوطش گذشت ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾ شما اسمش را گذاشتيد ربّ وگرنه چوب است شما به دنبال هيچ رفتيد اين را مي‌گويند خالي‌بندي ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ دليل نداريد كه پس چرا به دنبال هيچ مي‌رويد كسي كه چوب را نمي‌پرستد كه شما هم كه قبول داريد كه چوب را نمي‌شود پرستيد بسيار خب، آن ربّ كجاست؟ خيليها كه به دنبال همين بازيهاي مقام مي‌‌روند همين است يعني وقتي تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد خالي‌بندي يعني همين سرانجام هم به جان هم مي‌افتند عاقل كسي است كه يك لفظ را بگويد، يك مفهوم بگويد، يك مصداق داشته باشد به دنبال مصداق راه مي‌افتد اما لفظ بگويد، مفهوم بگويد زيرش خالي باشد آخر كجا داري مي‌روي؟ ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ اين ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ[24] همين است. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين آيه بود و همچنين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اينها بحثش گذشت آيه چهل سورهٴ «يس».

پرسش: فرمايش شما نسبت به امور اختياري انسان كه به سوء اختيار يا به حُسن اختيار است اين معاقب است يا ثواب دارد اما در بلاياي طبيعي مانند سيل و زلزله اينها چه طوري توجيه مي‌شود؟

پاسخ: اينها هم سرّش اين است كه در روايات ما هم هست در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه بين انسان و حوادث روزگار يك پيوند ضروري است نه انسان تافتهٴ جدابافته است نه سيل و زلزله. يك بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) هم در آن بحثها نقل شد «كلّما أحدث العباد من الذّنوب ما لم يكونوا يعلمون أحدث الله لهم من البلاء ما لم يكونوا يعرفون»[25] هر وقت گناه تازه پيدا شده آمد يك بلاي تازه پيدا شده بي‌سوادي، درس نخواندن، ضعف مديريت، به فكر كشور نبودن، آب را مهار نكردن خب سيل مي‌آورد ديگر فرمود شب و روز زحمت بكش اين آب را مهار كن من كه به تو آب دادم دلت مي‌خواهد من سد هم برايت درست كنم، خب كجا ما سد زديم كه سيل آمد؟ كجا ما دستگاه زلزله‌سنج ساختيم و روي گُسلها خانه نساختيم و زلزله آمد دلمان مي‌خواهد همين طور مُفت و مجّان زندگي بكنيم خب اين ملت بي‌سواد آسيب مي‌بيند ديگر. فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها[26] روي دوش زمين سوار بشويد بررسي كنيد آب را مهار كنيد يك بيان نوراني از حضرت امير نقل شده بود كه اين را مرحوم صاحب وسائل هم در باب مكاسب نقل كرده فرمود: «من وجد ماءً و تراباً ثمّ افتقر فأبعده الله»[27] ملتي كه آب دارد، ملتي كه خاك دارد نتواند آن آب را مهار كند، نتواند آن خاك را سرخيز كند و فقير باشد خدا او را از رحمت خود دور كند اين نفرين علي‌بن‌ابي‌طالب است يعني انبيا بيايند براي ما سد بسازند اين مي‌شود مُفت‌خوري فرمود كشوري آب داشته باشد، خاك داشته باشد مع‌ذلك بدهكار باشد «من وجد أرضاً و ماءً» يا «من وجد ماءً و تراباً ثمّ افتقر فأبعده الله»[28] اين را مرحوم صاحب وسائل نقل كرده در جوامع روايي ديگر ما هم هست، خب چه موقع ما اين كارها را كرديم.

نعم، بعضي از امور است كه قابل پيش‌بيني نيست يا علم هنوز به آنجا نرسيده آن را هم به فرمودند اگر شما فلان كار را كردي، مرگهاي نابهنگام زياد است، سيل زياد است، زلزله زياد است اين بعضي از دعاهايي كه در همين دعاي نوراني كميل هست بخشي از روابط بين گناهان و بلاياي طبيعي هست اما مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي بخشهاي وسيع‌تري را ذكر كرده يك، مرحوم فيض(رضوان الله عليه) آنچه كه در كافي هست با جوامع روايي ديگر جمع كرده دو، بين گناهان و عوامل طبيعي كه رابطه برقرار مي‌شود مشخص شده است سه. در اين دعاي كميل مي‌گوييم «وَاغْفِرْ لِي‏ الذُّنُوبَ الَّتي‏ تُنْزِلُ الْبَلاءَ» اينها افسانه است؟ يا علم است «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي‏ الذُّنُوبَ الَّتي‏ تُنْزِلُ النِّقَمَ» اين كدام گناه است كه نِقمت مي‌آورد، سيل مي‌آورد، زلزله مي‌آورد و اينها.

خب، بعضيها ـ معاذ الله ـ مي‌گويند اينها افيون و فسانه است خيلي خوب آنها مختارند اما رابطهٴ اين سيدناالاستاد يك بحث مفصّلي كرده در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بين اعمال ما و حوادث روزگار يك رابطهٴ علّي و معلولي برقرار است نه ما جداي از عالميم نه عالم جداي از ماست ما خيال كرديم انسان چيزي است جداي از آسمان و زمين، آسمان و زمين هم چيزي است جداي از عالم خير حوادث عالم در كار ما اثر دارد، در تصميم‌گيري ما اثر دارد تصميم‌گيري ما در رخدادهاي گوناگون اثر دارد بيان قرآ‌ن كريم هم اين است كه ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ[29] فرمود شما آدم خوب باشيد ما نعمتهاي فراوان مي‌فرستيم فرمود اين كار را كرديد ما هم ﴿أَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ﴾ مگر اينكه خودشان ﴿حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ[30] چندين آيه است فرمود «كژ روي كژ آيدت جفّ القلم» اما دلمان مي‌خواهد كه هيچ كاري نكنيم راه سدسازي و گُسل‌يابي را طي نكنيم زلزله هم نيايد سيل هم نيايد اين هم مُفت‌خوري است اين عالم جاي مُفت‌خوري نيست خلاصه. خب، در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه چهل فرمود: ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ اين آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «يوسف» گذشت مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم آيه 71 به اين صورت بود ﴿أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ﴾ آخر اين اسم بي‌مسمّاست.

خب، بنابراين فرمود اگر آن كار را كردي ﴿فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً ٭ وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا﴾ اين يك حُكم بالغ است خداي سبحان حُكم كرده، امر كرده خب جز او كه نيست خب جز او را هم نپرستيد چه كسي تدبيركنندهٴ اين نظام است؟ آنكه هستِ بالذات است ديگر يك وقت است انسان مي‌گويد ـ معاذ الله ـ من منكر نظام علّت و معلولم اشيا خودبه‌خود پيدا مي‌شود چنين آدمي از نظر معرفت‌شناسي راه علمي او هم بسته است اگر ما منكر نظام علّت و معلول بوديم و گفتيم اشيا خودبه‌خود پيدا مي‌شود خب بسيار خب، خودبه‌خود شما به ننتيجه‌اي رسيديد ديگري خودبه‌خود به نتيجه مخالف مي‌رسد چون رابطه علّي و معلولي را كه نپذيرفتيد بين مقدّمتين و نتيجه كه ربط علّي نيست شما كه نمي‌توانيد بگوييد ما رابطه را در ذهن قبول داريم در عين قبول نداريم، اگر رابطهٴ علّي و معلولي هست معنايش اين است كه شيئي كه واجب‌الوجود نيست بدون سبب يافت نمي‌شود ربط بين معلول و علت مي‌شود ضروري اين را كه ديگر نمي‌شود گفت من رابطه علمي را قبول دارم رابطه عيني را قبول ندارم كه.

برهان اين است اگر چيزي هستي او عين ذات او نيست بي‌سبب يافت نمي‌شود وقتي سبب به نصاب رسيد مسبّب پديد مي‌آيد اين مي‌شود نظام علّي، اگر كسي اين را منكر بود راه علمش هم بسته است به چه دليل شما اين دوتا مقدمه را ترتيب دادي به آن نتيجه مي‌رسي؟ ديگري ممكن است همين دوتا مقدمه را ترتيب بدهد به آن نتيجه نرسد به چيز ديگر برسد، اگر تصادف و شانس و بخت و اتفاق است خب راه علمي بسته است، پس نظام علّي سرِ جايش محفوظ است اگر علّي سرِ جايش محفوظ است آن علت اوّلي علت نخستين بايد واجب بالذّات باشد ديگر اگر او هم علّت بخواهد كه «الكلام، الكلام» پس يك نفر دارد عالم را اداره مي‌كند خب همان يك نفر را بپرستيد ديگر ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ فقط او را بايد بپرستيد و مستحضريد كه قرآن كتاب علمي نيست نظير حكمت و فقه و اصول اينها نور است يعني علم را با عمل صالح بست، لذا وقتي مسئله توحيد را مطرح مي‌كند اصول خانوادگي را مطرح مي‌كند، احترام به پدر و مادر را مطرح مي‌كند، مسائل جانبي را مطرح مي‌كند فرمود: ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ اين جاي حسّاس است ديگر در اين مقطع حسّاس فرمود: ﴿بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ عظمت خانواده، احترام به پدر و مادر، تكريم مقام والاي ابوين طوري است كه در كنار توحيد قرار گرفته، بعد فرمود مبادا به فكر خانهٴ سالمندان باشيد ﴿عِندَكَ﴾ اگر يكي از اينها نزد تو بود و پير شد نه اينكه در خانهٴ سالمندان گذاشتي و پير شد آن وقتي كه اين جامعه متأسفانه از غرب الگو پذيرفت اين بچه‌ها را تا هفت سال به مَهد كودك سپرد خودش هم كه پير شد همين بچه او را به خانهٴ سالمندان مي‌برد مَهد كودك براي چه؟ مگر مي‌شود آدم بچه را با مَهد كودك عاطفي باربيايد اين هفت سال هفت دانشگاه است براي او اين مي‌خواهد عاطفه ياد بگيرد شما اين را داديد دست بيگانه، خب كيفرش هم همين است كه وقتي پير شدي تو را در خانه سالمندان مي‌برد ديگر شما از آن طرف بردي مَهد كودك اين هم از آن طرف مي‌برد خانهٴ سالمندان لذا فرمود: ﴿عِندَكَ﴾ اين بايد همان‌جا بماند پير بشود تو هم موظّفي حفظش بكني ما با عاطفه داريم زندگي مي‌كنيم ما با مِهر و محبّت و آنجا كه عاطفه است فرار از منزل مطرح نيست بچه بسته به خانه است. هر مشكلي هم داشته باشد بالأخره به مادر، به پدر پناه مي‌برد نه فرار از خانواده مطرح است، نه در دوران سالمندي سخن از خانه سالمندان است اينها چيست ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» هم مشابه همين است فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ آنها مجراي فيض خالقيت هستند اينكه شما مي‌بينيد غرب الآن متلاشي شده براي اينكه خانواده را اصل قرار نداده شما ببينيد مسئله خانواده در اسلام آن قدر مهم است كه در قانون اساسي ما آمده كه خانواده در اسلام اصل است نه اينكه يك مسئله فردي و اجتماعي است و كاري به كشور ندارد در قانون اساسي ما آمده براي اينكه جامعه را خانواده مي‌سازد فرمود احترام پدر و مادر، تكريم پدر و مادر، نزد تو هم بايد باشد، جاي ديگر هم نبايد باشد اين ﴿عِندَ﴾ با اينكه مفعول است گرچه ظرف است با اينكه مفعول است اين را جلو ذكر كرده ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا﴾ نفرمود «امّا يبلغنّ أحدهما عندك» نه، بچه بايد پدر و مادرش را حفظ بكند اين فرض ندارد صحيح ندارد اساس خانواده اين نيست كه آدم كمي پدر و مادر پير شد ببرد خانهٴ سالمندان اگر كسي خَيّر است، خب راه خير هم فراوان است چرا خانهٴ سالمندان؟ فرمود: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ﴾، ﴿عِندَكَ﴾ يعني ﴿عِندَكَ﴾ ﴿عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ وكذا و كذا و كذا احترام به پدر و مادر در كنار توحيد الهي ذكر شده است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 18.

[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 19.

[3] . الكافي، ج8، ص177.

[4] . سورهٴ ملك، آيهٴ 14.

[5] . الكافي، ج8، ص177.

[6] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.

[7] . مستدرك الوسائل، ج6، ص423.

[8] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[9] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.

[10] . مستدرك الوسائل، ج6، ص423.

[11] . سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[12] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 152.

[13] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.

[14] . بحارالأنوار، ج2، ص32.

[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.

[16] . سورهٴ طلاق، آيهٴ 7.

[17] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 62.

[18] . سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[19] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[20] . احتجاج طبرسي، ج2، ص414.

[21] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 18.

[22] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 19.

[23] . سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[24] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.

[25] . الكافي، ج2، ص275.

[26] . سورهٴ ملك، آيهٴ 15.

[27] . وسائل الشيعه، ج17، ص41.

[28] . وسائل الشيعه، ج17، ص41.

[29] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.

[30] . سورهٴ انفال، آيهٴ 53.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق