اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿1﴾
جريان معراج كه با مشاهدهٴ آيات الهي همراه هست بخشي در اسراء بود كه از مسجد حرام الي المسجد الأقصاست و بخشي هم در جريان معراج است كه ﴿عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَي﴾[1] است، ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[2] است، ﴿فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[3] است و مانند آن.
اين آيات الهي كه بعضي در اسرا حاصل شد در كنار مسجد اقصيٰ حاصل شد از مشاهدهٴ انبيا(عليهم السلام) نمازجمعه گذاشتن و امام انبيا(عليهم السلام) شدن در همان كنار مسجد اقصيٰ بود در اسرا و مشاهدات آيات الهي بود در معراج. ارزيابي اين آيات بخشي مربوط به چشم ظاهر است، بدن است، جسم است، بخشي مربوط به مثال است، برزخ است، بخشي مربوط به تأمّلات عقلي است، بخشي مربوط به مشاهدات قلبي است و فوق اينها بخشي هم مربوط به قُرب نوافل است. اگر اين مراحل پنجگانه در وجود مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احراز بشود توجيه مشاهدات آيات اسرا و معراج آسان خواهد بود اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه نه جسماني بودن معراج باعث تجسّم ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ﴾ ميشود ـ معاذ الله ـ كه آن مرحله بشود مادّي و جسماني، نه روحاني بودن آن مرحله باعث ميشود كه كسي خيال كند معراج روحاني و محض بود و جسماني نبود، چرا؟ چون به استناد آن مطلب اول انسان كامل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين پنج مرحله را داراست، اگر كسي داراي پنج مرحله و شئون رسميِ مراحل خمسه است با هر شأني ميتواند مرحلهاي از مراحل مناسب او را درك كند. آنجا كه رفتن از مسجدالحرام تا مسجد اقصاست با همين بدن بودن هست، آنجا كه سِير سمايي است با همين بدن بودن هست، آنجا كه عالم طبيعت است با همين بدن هست هيچ محذوري ندارد كه اين سِيرش از مسجدالحرام تا مسجد اقصيٰ و از آنجا هم به مراحل بالاتر با همين بدن باشد چون همه اينها در افق طبيعت است.
اما آنجا كه مربوط به مشاهدهٴ انبياست نماز جماعت خواندن است، امام انبيا شدن است كه آن انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همهشان رحلت كردهاند اين با تمثّلات برزخي توجيه ميشود. آنچه را كه مرحوم امينالاسلام ذكر كرد بخشي هم مربوط به همين قسمت است. تمثّلات برزخي اين است كه انسان جسم دارد، روح دارد، در حال بيداري هست نه در حال خواب، چيزهايي را ميبيند كه ديگران نميبينند اين معلوم ميشود براي او متمثّل است اين شخص اگر چشمش را هم ببندد باز ميبيند اين طور نيست كه با اين چشم فيزيكي و طبيعي ببيند نمونههايي از مشاهدات برزخي در همان جريان امام سجاد(سلام الله عليه)، در جريان امام باقر(سلام الله عليه) كه نقل شد همين طور است اين قصه مربوط به هر دو امام بزرگوار است كه سائل به عرض امام سجاد رساند كه «ما أكثر الحجيج و أقل الضجيج»[4] حاجيها در صحنه عرفات زيادند ولي ناله كم است و همچنين به عرض وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه )هم همين را رساندند سؤال كرد چطور امسال ناله كم است با اينكه حاجي زياد است؟ هم وجود مبارك امام سجاد اين كرامت را نشان داد، هم وجود مبارك امام باقر. فرمودند خير، «ما أكثر الضجيج و أقل الحجيج»[5] حاجي كم است و ناله زياد ميگوييد نه، ببين.
خب، با اشارهٴ حضرت آن چشم برزخي اين سائل باز شد ديد كه صحنهٴ عرفات پُر از حيواناتاند كسي كه با امام زمانش درگير باشد همين است غير از اين نيست اين شخص جسم داشت، روح داشت، بدن داشت، ماده داشت، خيليها آنجا نديدند خود آنها خودشان را نديدند اين ميشود تمثّل برزخي، چشم برزخي كه باز بشود باطن را ميبيند يعني اين ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[6] را مجسّم ميبيند، ممثّل ميبيند. از اين وقايع در قصص تاريخي زياد هست ممكن است در تكتك اينها كسي بگويد اين مطلبي كه تعبّدي نيست مربوط به فقه نيست، مربوط به كلام و امثال كلام است و خبر واحد هم در اينگونه از موارد حجت نيست اين سخن درست است اما بالأخره ميشود متواتر معنوي اين تواتر اجمالي دارد يك قصه و دو قصه نيست، يك داستان و دو داستان نيست.
سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) ميفرمودند جريان مسافرت حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) هم از همين قبيل بود يعني آنچه كه در بين راه وجود مبارك سيدالشهدا(سلام الله عليه) فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» عرض كردند چرا استرجاع ميكنيد؟ فرمود حالتي به من دست داد كه معمولاً ميگويند خوابم ربود، من خواب ديدم وجود مبارك مثلاً فرشتهاي به من گفت اين قافله در حركتاند و مرگ در دنبال اينهاست[7]. ميفرمودند اينها حالت مناميه است نه نوم نه اينكه حضرت خوابيد اين صحنه را خواب ديد اين حالت كه انسان بيدار است، وضو هم نقض نشده، جسم دارد، روح دارد و مشاهداتي دارد. اين حالت تمثّل برزخي را ميگويند حالت مناميه. در عصر تاسوعا فرمودند اينچنين بود، شب عاشورا اينچنين بود، صبح عاشورا اينچنين بود، نه اينكه حضرت خواب ديد و در عالم رؤيا به او گفتند.
نمونه ديگر همان است كه وجود مبارك حضرت سيدالشهدا در شب عاشورا وقتي خيليها را فرمود مرخص هستيد برويد من بيعت را از گردن شما برداشتم آنها عرض كردند اطاعت ميكنيم و نميرويم، بعد فرمود حالا كه اين است بياييد جايتان را به شما نشان بدهم، خب اين هم تمثّل برزخي است ديگر.
در جريان حضرت مريم(سلام الله عليها) هم همين بود ديگر ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ يعني مريم(سلام الله عليها) جسم داشت، روح داشت، خواب نبود، بيدار بود، چشمش هم باز بود، اگر چشمش هم ميبست باز فرشته را ميديد اين حالت را ميگويند حالت تمثّل، حالت تمثّل برزخي، مشاهدات برزخي. اگر براي انسان اين حالت ممكن است خب انبيا را ميبيند، نماز جماعت را ميبيند، امام به جماعت انبيا ميشود هيچ محذوري هم ندارد البته اينها تنها راه نيست كه ما بگوييم هيچ راهي براي توجيه اسرا و معراج نيست الا اين ولي اين تقريباً روشنترين و شفافترين راه است كه شواهد فراواني دارد و انسان هم به خوبي ميتواند قبول بكند و قانع بشود و در درون خود دغدغهاي نداشته باشد كه چطور ميشود آدم انبيا را ببيند، نماز جماعت بخواند و اينها، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر مربوط به ادراك آن معارف عقلي است، خب كلماتي كه گفته ميشود، مطالبي كه القا ميشود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به خوبي ادراك ميكند مثل همين آياتي كه نازل ميشود اين آياتي كه نازل ميشود الفاظي دارد و حروفي دارد اينها را وجود مبارك پيغمبر با گوش شريفشان ميشنود اين حرفي نيست اما آن معارف و مطالب را با عقلشان ادراك ميكنند ديگر اين هم سه مرحله.
مرحله چهارم كه از اين قويتر است و درباره حضرت اين مرحله صادقتر است اين هم مشاهدات قلبي است، مشاهدات قلبي ديگر از سنخ صورت نيست، از سنخ رنگ و قيافه و امثال ذلك نيست. قلب بخواهد حقيقتي را مشاهده كند او صورت ندارد مثلاً عدالت را، معناي عدالت را انسان ميتواند با عقل ارزيابي كند مفهوم كلي عدالت را، اگر عدالت مضاف شد مثل عدالت زيد اين را واهمه ادراك ميكند خود زيد را خيال ادراك ميكند چون صورت است، عدالت زيد را واهمه ادراك ميكند چون معناي جزئي است، اما معناي كلي «العدل» را عاقله درك ميكند، اما همين عدل كه مفهوم كلي است حقيقتي در عالم خاصّ خودش دارد كه آن را قلب ميبيند كه او ديگر دست و پا و چشم و گوش ندارد مشاهدات قلبي از سنخ تمثّلات برزخي و صورت و قيافه و رنگ و امثال ذلك نيست آن را قلب ادراك ميكند، خب آن نصيب اوحدي از انسانهاست كه براي ماها مقدور نيست ما معمولاً همين مطالب كلي عقلي را حداكثر بفهميم.
مرحله پنجم كه مخصوص كساني است كه به قُرب نوافل راه پيدا كردند اين است كه كسي عبدِ محض باشد، اگر عبدِ محض باشد چيزي از خود او نميماند چون چيزي از خود او نماند آنگاه مسئلهٴ قُرب نوافل به خوبي ظهور ميكند، اگر كسي خودش سميع بود، خودش بصير بود، خودش خيّال و وهّام و عاقل بود ديگر تمام اين الواح نوشته است ديگر جا براي اين نيست كه خداي سبحان در قُرب نوافل بفرمايد: «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به»[8] چون خود آن شخص هنوز به مقام عبوديّت محض نرسيد ميگويد من خدا را عبادت ميكنم، اما اگر من رخت بربست، فقط عبادت ماند، عبدِ محض ماند ديگر سمع و بصري براي زيد نميماند در اينجا ديگر ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[9] است، «ما سمعت إذ سمعت ولكنّ الله سميع» «ما أبصرت إذ أبصرت ولكنّ الله أبصر»، «ما تكلّمت إذ تكلّمت ولكنّ الله كلّم» و مانند آن.
آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده اين به صورت تمثيل است و نه به صورت تعيين اين طور نيست كه فقط در مسئلهٴ رَمي در قُرب نوافل ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ است، نه اگر كسي عبد محض شد يك وقت جريان موساي كليم است نه خير موساست كه به ميقات رفته ﴿لَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾[10] موسي ديگر به قُرب نوافل در آن بخش راه پيدا نكرد موسي، موساست كه فيض خدا فيض خداست فيض خدا را دريافت ميكند. اينجا كه نام مبارك حضرت نياورد كه، نه شخصيت حقيقي او را، نه شخصيت حقوقي او را. نه فرمود وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد، نه فرمود رسول الله آمد، نبيّالله آمد نه القاب او را ذكر كرد، نه اسم مطهّرش را ذكر كرد فرمود عبد آمد «عبد بما أنه عبد» يعني چه؟ عبد اگر «بما أنه عبد» است يعني هيچ چيزي ندارد از خودش ديگر. ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[11] اينها به منزلهٴ جنس و فصل عبد است «العبد ما هو» اينكه ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ خب اگر اينجا هيچ است جا براي ظهور ذات اقدس الهي ديگر در مقام ثالث يعني مقام فعل آن وقت اين ميشود «كنت لسانه».
بنابراين كلّ اين صحنهٴ معراج را ميشود بر اساس قُرب نوافل حل كرد و قُرب نوافل شارح جملهٴ ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ است اگر ميبينيد برخي از مفسّران اين ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ را ميگويند به خدا برگردانيد درست است، به وجود مبارك پيغمبر برگردانيد درست است چون وجود مبارك پيغمبر چيزي از خود ندارد او كه نرفت او را بردند، اگر نام مبارك حضرت در اسرا مطرح ميشد خب بله جاي سؤال بود، اگر سِمت رسالت يا نبوت مطرح ميشد جا براي سؤال بود، اما عبدِ محض «بما أنه عبد محض» چيزي ندارد كه ميشود ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[12]، «ما سمعت إذ سمعت»، «ما أبصرت إذ أبصرت»، «ما تكلمت إذ تكلّمت»، «فاذا رأيت إذ رأيت» ديگر اختصاصي به رَمي ندارد لذا هم ميتواند به اين ضمير «إنه» هم ميتواند به وجود ذات اقدس الهي برگردد، هم به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين با حصر هم سازگار است چون كه دو نفر نيستند، اگر كسي همه خصوصيات خودش را رها كرده و چيزي از او نمانده فقط عبوديّت محضه مانده است آن وقت تمام سِمتها براي ذات اقدس الهي است بالاصاله ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ براي ذات اقدس الهي است در فصل سوم يعني مقام فعل، بالتبع براي صورت مرآتيه است يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم).
اما اينكه سميع و بصير به علمِ حقتعالي برميگردد و علم صفت ذات است اين را در بحثهاي علم فعلي و علم ذاتي در همين بخشهاي قبلي قرآن كريم مشخص شد در آيات امتحان خداي سبحان فرمود ما خيليها را امتحان ميكنيم تا بدانيم ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ﴾[13] كذا و كذا ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾[14] ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ﴾[15] كذا و كذا ﴿لِنَعْلَمَ﴾ بعد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾[16] كه اين در سورهٴ مباركهٴ «انفال» و «نساء» گذشت فرمود شما همينكه نمازها را پشت سر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميخوانيد خيال ميكنيد اهل بهشت هستيد ما شما را با جبهه و جنگ ميآزماييم تا ببينيم، تا بدانيم چه كسي راست ميگويد. آيات امتحان آنجا فراوان بود اينكه فرمود: ﴿لِيَعْلَمَ﴾، ﴿لِنَعْلَمَ﴾ تا خدا بداند، تا ما بدانيم كه گاهي به صورت متكلّم معالغير، گاهي به صورت ضمير متكلّم فعل غايب ميآورد اين علم، علم حادث است و علم فعلي است و در فصل ثالث است. آن علم ذاتي كه «عالمٌ إذ لا معلوم»[17] در روايات هم سمع و بصر هم به آنجا برميگردد «سميعٌ إذ لا مسموع»، «بصيرٌ إذ لا مبصر» اين مربوط به علم ذاتي است اين هيچ. اما تمام بحثها در اين فصل ثالث است چه اينكه قُرب نوافل هم در اين فصل ثالث است در اين فصل ثالث كه فعل خداست اينجا فعل را وقتي ذات اقدس الهي حُكمي را دستور ميدهد بعضيها خالصاً انجام ميدهند، بعضي بيخلوص انجام ميدهند، بعضي انجام نميدهند. برخيها را ذات اقدس الهي ميفرمايد من در مقام فعل كار اينها را به عهده ميگيرم همان طوري كه كار فرشتهها را به عهده ميگيرد در جريان ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[18] آنجا يك مقدار بالاترش هم فرمود در ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ فرمود اين رنگ براي توست در عين حال كه براي توست براي خداست و از تو مصدوم، اما بالاتر از او را به مجاهدان فرمود، فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[19] خب شمشير را اينها دست گرفتند اينها كُشتند و كُشته شدند كلاً از اينها سلب كرد فرمود شما اين كار را نكرديد من اين كار را كردم اينجا ديگر نفرمود: «فلم تقتلوهم إذ قتلتموهم ولكن الله قتلهم» اين بالاتر از ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ است فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ خب سلب قتل از اين مجاهدي كه تا آخرين لحظه كُشت و شهيد شد اين با كدام معيار هماهنگ درميآيد يعني توفيقات الهي نصيب تو شد خب آن توفيقات كه مانع اسناد فعل نيست، اگر توفيق مانع اسناد فعل بود كه مشكل جبر و تفويض حل نميشد. فرمود اين حرف، حرف ماست اين كار، كار ماست ما كرديم اين كار را يعني شما شديد «يد الله» يا او در مقام قُرب نوافل با دستِ بيدستيِ ذات اقدس الهي شما پيروز شديد در جبههٴ اُحد و بدر و حُنين و مانند آن. خب، اگر اين مقام پنجم هست چه اينكه هست بسياري از مسائل معراج، بسياري از مسائل اسرا، بسياري از گفت و شنيدهايي كه بين وجود مبارك حضرت و فرشتهها بود با انبيا بود حل ميشود.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه در آن حديث شريف دارد كه «ما تقرّب إليّ عبدٌ بشيء... و انه ليتقرّب إليّ بالنافله» به من نزديك ميشود «حتي اُحبّه» تا من بشوم مُحبّ او «فإذا أحببته كنت سمعه»[20] تا آخر با نوافل اگر سندي براي قُرب فرائض پيدا بشود آن وقت آن رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيدشان از وجود مبارك حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد: «أنا يدالله»[21] اين ديگر ميشود قُرب فرائض كه بالاتر از قُرب نوافل است.
در قُرب نوافل خداي سبحان ميفرمايد من دست ِاويم يعني در فصل سوم، مقام فعل كه خارج از ذات است يك، خارج از صفات ذات است دو، در مقام فعل كه حوزهٴ امكان است نه وجوب خارج از ذات است نه عين ذات اين فعل من در اين بنده ظهور كرده است «كنت ... ويده التي يبطش بها»[22] ولي در مقام قُرب فرائض وجود مبارك حضرت امير ميشود «يد الله» ميشود «عين الله» ميشود «جنب الله» اين چندتا روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كردند در ساير جوامع روايي ما هم هست اين محصول قُرب فرائض است يعني در فصل سوم گاهي مولا به جاي عبد مينشيند، گاهي عبد به جاي مولا مينشيند در حقيقت آنجايي كه عبد به جاي مولا مينشيند خلافت ظهور كرده است معناي ظهور خلافت آن است كه آن مستخلفعنه اين خليفه را به جاي خود مينشاند و خود به عنوان «هو الباطن» مستور ميشود و خليفهٴ خود را جلو مياندازد و كار خود را به وسيلهٴ خليفه انجام ميدهد، اگر اين روايتي سندش معتبر بود و در مقام فعل نه در مقام ذات اين كارها را به وجود مبارك اهلبيت اسناد داد عقلاً محذوري ندارد حالا البته سند بايد تام باشد آن ديگر حُكم روايي خاصّ خودش را دارد.
پرسش: در بحث اگر لفظ مطرح بود سمعاً و طاعتاً و لكن اصول لفظي كه ملاك نيست اگر رفتن بيت المقدس جلوتر هم ذكر شده بود چه محذوري پيش ميآمد؟
پاسخ: خب نه اگر اسم ذكر باشد بايد كه نشان بدهد كه اين شخص دخيل است ديگر هنوز شخص هست، اگر گفته شد ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾[23] معلوم ميشود هنوز موسي هست، اما اگر گفته شد عبد آمد عبد يعني چه؟ يعني «لا يملك لنفسه» اين ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[24] يك مُشت سلوب است خب چه چيزي به جاي اين سلب مينشيند؟ فيض خدا، پس در اينجا «ليس في الدار غيره ديّار» كسي نميماند آن وقت ميشود ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ صدر و ساقهٴ اسرا و معراج را با ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ حل ميكند، اگر گفته
چنان رفته باز آمده باز پس كه نايد در انديشه هيچ كس
همين است گفتند وقتي حضرت ميرفت اين درِ اتاق، اين چِفت و بَست اتاق تكان خورد هنوز اين چِفت و بَست هنوز از حركت نايستاد كه حضرت آمد چطور شد اين؟ با يك لحظه در حقيقت. سِير سماوات سبع و بيرون سماوات و سبع همه را اينها يك لحظه انجام داد اين ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾[25] اين است بعضيها هستند كه در گردونهاند در مدار بستهاند ميشود سماوات والارض، البته سماواتي كه قرآن تعبير ميكند غير از اين سماواتي است كه در هيئتهاي سابق و لاحق بود چون قرآن تعبيرش از سماوات كه ميفرمايد سماوات، سبع است تمام اين زينتها و ستارههاي ثابت و سيّال را ميفرمايد تازه در آسمان اول است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[26] دنيا يعني ادون يعني اقرب آن شش آسمان هنوز كشف نشده كه چه چيزي است تا آنچه را كه علم رفت تازه در آسمان اول است، اين يك مطلب.
مطلب ديگر يك سلسله آسمانهايي است كه جا براي رفت و آمد كفار نيست فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء﴾[27] درهاي آسمان به روي كفار باز نميشود الآن اينها كه ترمينال باز كردند آنجا كه معلوم ميشود اين نيست اين آسماني كه درش به روي كفار باز نميشود اين آسمان نجومي نيست، اگر بعضيها از شام آمدند خدمت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه)، وجود مبارك امام حسن(سلام الله عليه) هم نشسته بود اين را مرحوم طبرسي در احتجاج نقل كرد آن سائل آمده از شام آمده، عراق، كوفه چندتا سؤال به عرض حضرت رساند يكي از ان اسئله اين بود كه «كم بين الأرض و السماء» بين آسمان و زمين چقدر است؟ وجود مبارك حضرت به امام مجتبي(سلام الله عليهما) اشاره كرد فرمود تو جوابش را بگو وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) كه كودكي چند ساله بود فرمود: «دعوة المظلوم و مدّ البصر»[28] اين دو جمله را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه جزء غرر روايات ماست فرمود: «دعوة المظلوم و مدّ البصر» يعني اگر منظورتان آسمان ظاهر است تا ميبينيد اين آسمان فاصله نميشود با كيلومتر و فرسخ مشخص كرد، اگر منظور آسمان باطن است آهِ مظلوم، آهِ مظلوم به آنجا ميرسد.
خب، اين آه مظلوم كه به اين آسمان رياضي نميرسد كه فرمود: «دعوة المظلوم و مدّ البصر» آنجا كه دعا مستجاب است ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[29] آنجا كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[30]، آنجا كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء﴾[31] آنجا يك علم كلامي و فلسفي ميخواهد حداقل نه علم رياضي آنجا كه جاي وجب و مساحت و طول و عرض و عمق و امثال ذلك است رياضي بُرد دارد، اما آنجا كه منزّه از حجم و جسم است كه رياضي برد ندارد كه.
بنابراين آن آسمان با اين آسمان كاملاً فرق دارد. در قرآن كريم است كه ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾[32] اين يك، ﴿وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ﴾[33] دو اين معلوم ميشود ﴿مَنْ عِندَهُ﴾ به قرينه اينكه تفصيل قاطع شركت است اين ﴿مَنْ عِندَهُ﴾ در آسمان و زمين نيستند يك سلسله موجوداتي هستند، فرشتگاني هستند كه برتر از مجموعه نظام كيهانياند فرمود: ﴿وَلَهُ فِي السَّماوَاتِ وما فِي َالْأَرْضِ﴾[34] يك، ﴿وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ﴾ اين دو، آن معلوم ميشود فوق آسمان و زمين است وجود مبارك حضرت همه اين مراحل را طي كرده آن ﴿مِن عِنْدُهُ﴾ را هم پشت سر گذاشته كه گفتند «لو دنوت انمله لاحترقت»[35]، بنابراين اگر حضرت خيلي از اسرار را مشاهده كردند چون داراي پنج شأن رسمي بودند با هر شأني مطابق با آن شأن رفتار شده هيچ محذوري هم ندارد.
مطلب ديگر اينكه جريان معاد در امتداد تاريخي دنيا نيست كه مثلاً ما بگوييم الآن 1428 هجري قمري است، 1386 هجري شمسي است و فلان قدر ميلادي است اين تاريخ ادامه پيدا ميكند در فلان سال معاد پيدا ميشود كه معاد در طول تاريخ هجري شمسي و قمري يا ميلادي باشد اين طور نيست وقتي تاريخ رخت بربست آن وقت معاد ظهور ميكند ما تاريخ را از چه انتزاع ميكنيم؟ از حركت زمين به دور شمس انتزاع ميكنيم سابقيها ميگفتند از حركت زمين و شمس با يكديگر انتزاع ميكنيم، اگر شمس برداشته شد، قمر برداشته شد، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[36] شد، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد كلّ اين مجموعه رخت بربست ديگر ما تاريخ شمسي و قمري و ميلادي و هجري نداريم آن روز كه روز نيست قيامت قيام ميكند، پس الآن هست الآن كه ميگوييم الآن زماني نه حال چون وقتي تاريخ رخت بربست او ظهور ميكند اگر كسي از كمند تاريخ بيرون آمد الآن آنجا را ميبيند الآن كه ميگوييم از باب ضيق لفظ است او هست و قبل از چون يك مرحلهٴ برتر هست قبل از دنياست با دنياست و بعد از دنيا نبايد گفت ما كه هنوز نمرديم تا به جهنم برويم ما انشاءالله وقتي به بهشت ميرسيم كه تاريخ چه موقع و كجا هر دو از بين برود. وقتي ميگوييم چه موقع ناظر به زمان است، وقتي ميگوييم كجا ناظر به زمين است، وقتي چه موقع و كجا فشرده شد رخت بربست و دور انداخته شد آن قيامت ظهور ميكند ما مادامي كه چه موقع داريم در دنيا هستيم، مادامي كه كجا داريم در دنيا هستيم، اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[37] شد، اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[38] شد، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[39] شد، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[40] شد كلّ اين نظام برچيده شد و تبديل شد ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ والسَّماواتِ﴾[41] آن روز قيامت ظهور ميكند پس او هميشه هست، اگر وجود مبارك پيغمبر بيرون از تاريخ و زمان و زمين شد در آن مرحلهٴ چهارم و پنجم افراد را ميبيند، بهشت است. از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) اين حديث نوراني هست كه «ليس منّا» از ما نيست كسي كه منكر وجود بهشت و جهنم باشد اليوم بهشت خلق شده است، جهنم خلق شده است، عدهاي در آن منعماند در آن خطبهٴ نوراني حضرت امير كه فرمود اينها گويا بهشت را ميبينند معلوم ميشود هست ديگر «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[42] مسئلهٴ «خلق الله الأرواح قبل الأجساد»[43] را هم اينها با همين وضع حل كردند فرمودند درست است «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء»ست در سير تاريخ شمسي و قمري و ميلادي، اما وقتي به آن نشئه ميرسيم هميشه آن نشئه بود و هست و خواهد بود چون آن در امتداد تاريخي نيست كه ما در فلان سال به معاد برسيم وقتي به معاد ميرسيم كه سال و ماه برچيده شده. وجود مبارك حضرت الآن جسم دارند با همين جسم صحنههايي را مشاهده كردند آن صحنههايي را كه با چشم ظاهر مشاهده كردند مربوط به عالم طبيعت است، آن صحنههايي كه مربوط به ارواح انبياست، بهشت است، جهنم است اينها جزء تمثّلات برزخي است، آن معارفي را كه دريافتند جزء بحثهاي عقلي است.
مرحوم سيدعلي(رضوان الله عليه) در شرح صحيفهٴ سجاديه اين حديث نوراني را ايشان در مقدمهاش ذكر ميكند كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند شما وقتي به معراج رفتيد با ذات اقدس الهي گفتگو كرديد، سخن گفتيد، كلام خدا را شنيديد اين صوت شبيه چه چيزي بود؟ بالأخره كلام خدا را شنيديد ديگر، خدا با شما سخن گفت ديگر شما شنيديد آنجا ديگر جبرئيل نبود كه آن را همه گفتند «لو دنوت انمله لاحترقت»[44] اين صدايي كه شنيديد شبيه چه چيزي بود؟ فرمود چون ذات اقدس الهي ميدانست كه در بين بشر هيچ كسي به اندازهٴ علي نزد من محبوب نيست با صداي علي با من حرف زد، خب اين فعل خداست ديگر فعل خدا كه محذوري ندارد ما بايد بدانيم در فصل سوم هستيم. فرمود او چون ميدانست محبوبترين صدا، صداي علي است من گويا صداي علي را ميشنيدم اين را مرحوم سيدعلي(رضوان الله عليه) در اول همين شرح صحيفهٴ سجاديه نقل ميكند بعد ميگويد من با 28 واسطه به اين خاندان ميرسم آن وقت آن شعر فرزدق و جرير را نقل ميكند كه
اولئك آبائي فجئني بمثلهم إذا جمعتنا يا جرير المجامع[45]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نجم، آيهٴ 14.
[2] . سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[3] . سورهٴ نجم، آيهٴ 9.
[4] . مستدرك الوسائل، ج10، ص39.
[5] . بحارالانوار، ج46، ص261.
[6] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[7] . ر.ك: ارشاد شيخ مفيد، ج2، ص82.
[8] . الكافي، ج2، ص352.
[9] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[10] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[11] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[12] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[13] . سورهٴ كهف، آيهٴ 12.
[14] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 2.
[15] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 3.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 142.
[17] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 152.
[18] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[19] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[20] . الكافي، ج2، ص352.
[21] . توحيد صدوق، ص164.
[22] . الكافي، ج2، ص352.
[23] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
[24] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.
[25] . سورهٴ قمر، آيهٴ 50.
[26] . سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[27] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[28] . احتجاج طبرسي، ج1، ص268.
[29] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[30] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[31] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 107.
[33] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 19.
[34] . سورهٴ نساء، آيهٴ 171.
[35] . بحارالانوار، ج18، ص382.
[36] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[37] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[38] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[39] . سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[40] . سورهٴ زمر، آيهٴ 67.
[41] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[42] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 193.
[43] . بحارالانوار، ج47، ص357.
[44] . بحارالانوار، ج18، ص382.
[45] . بحارالانوار، ج105، ص188.