09 03 2010 4792456 شناسه:

تفسیر سوره طه جلسه 23 (1388/12/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي ﴿51﴾ قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي ﴿52﴾ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي ﴿53﴾ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي ﴿57﴾ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوي ﴿58﴾ قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحي ﴿59﴾ فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي ﴿60﴾

امكان دلالت ﴿فِي كِتَابٍ﴾ بر اهميت كتابت

قرآن كريم گذشته از اينكه ما را به علم و فكر و عقل دعوت مي‌كند به كتابت و تدوين هم هدايت مي‌كند از اينكه وجود مبارك موساي كليم به اذن خدا در جواب فرعون فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ و به اين اكتفا نكرد بلكه فرمود: ﴿فِي كِتَابٍ﴾ با اينكه ذات اقدس الهي ﴿وَلاَ يَنسَي﴾ است, ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[1] است, ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[2] هم مي‌داند و هم فراموش نمي‌كند مع ‌ذلك در جايي ضبط مي‌كند مي‌نويسد حالا لوح محفوظ است, لوح محو و اثبات است چه كتابي است بالأخره خداي سبحان مي‌داند و اولياي او, ولي اين براي دعوت ماست كه به صِرف علم اكتفا نكنيد به اينكه من مي‌دانم بسنده نكنيد اهل تأليف باشيد, اهل كتابت باشيد, اگر موساي كليم مي‌فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ كافي بود اما اين ﴿فِي كِتَابٍ﴾ بسياري از مفسّران دقيق‌نظر اصرار دارند كه از اين استنباط كنند كه دين, دين تأليف و كتابت است.

اهميت علم و كتابت در روايات

آن‌گاه رواياتي كه از وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيده است به عنوان مؤيّد ذكر مي‌كنند. اوّلين روايتي كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد اين است كه بعضيها به حضور حضرت عرض كردند محفل شما بسيار شيرين و آموزنده است ولي وقتي از اينجا بيرون مي‌رويم آن طراوت و حلاوت را از دست مي‌دهيم حضرت فرمود: «استَعِنْ بِيَمينك»[3] از دستت كمك بگير آنچه در مجلس درس گفته مي‌شود تحرير كن بنويس كه هر وقت خواستي به جزوهٴ درسي‌ات مراجعه كني همين كه مي‌آيي پاي درس پيغمبر مي‌نشيني كه كافي نيست البته انسان فراموش مي‌كند و چون فراموش مي‌كند آن حلاوت و طراوت و آثار علم هم رخت برمي‌بندد «استعن بيمينك». نمونهٴ دوم, حضرت امير كه خب به صورت رسمي ديواني داشت ديوان يعني دفتر ديوان‌سرا, ديوان‌سرا, ديوان‌سالاري يعني دفتر سالاري ديوان داشت و عده‌اي كاتبان ديوان بودند و مي‌نوشتند دربارهٴ حضرت امير كه بحثي نيست وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) در يك محفل خانوادگي بچه‌هاي خود و بچه‌هاي برادرهاي خود را جمع كرد و در اين انجمن خانوادگي براي اين نوجوانها سخنراني كرد متن بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) در شرح حال آن حضرت هست فرمود: «إنّكم صغار قومٍ و يوشَك أن تكونوا كِبار قومٍ آخرين» شما الآن نوجوانيد ولي در آينده بزرگ مي‌شويد ادارهٴ جامعه به عهدهٴ شماست تلاش و كوشش كنيد از اين عمرتان حدّاكثر بهره را ببريد «فَتَعَلَّموا العلم» عمر را به بطالت نگذرانيد به تحصيل علم بگذرانيد و اگر كسي احتمال مي‌دهد كه حافظهٴ او ضعيف باشد «فَليكتبْهُ وَ لْيَضَعْهُ في بيته»[4] آ‌نچه را كه در مجلس درس شنيده است بنويسد در اتاقش بگذارد كه هر وقت خواست به آن مراجعه كند اين نسخهٴ خطّي داشتن جزء ميراث فرهنگي اهل بيت بود حتي وجود مبارك امام جواد وقتي در مَهريه همسرش با ابوالزوجه‌اش بحث مي‌كند مي‌فرمايد: ‌«إنّ لكلّ زوجةٍ صداقا ... و قد أمهرتُ انْبَتَك الوسائِل إلي المسائل و هي مناجاةٌ دَفَعَها إليَّ أبي»[5] هر زني مَهريه‌اي دارد ولي اموال ما در عالَم ديگر ذخيره شده است اينجا در دست ما مال نمي‌ماند مَهر هم كه لازم هست من يك نسخهٴ خطّي از مناجات امام رضا نزد من هست به نام الأدعية وسائل إلي الوسائل اين مناجات را مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) در حاشيه مفاتيح نقل كرده ادعيه الوسائل إلي المسائل يعني اگر كسي سؤالي از ذات اقدس الهي دارد به وسيلهٴ اين دعاها بخواهد الوسائل إلي المسائل اين چندتا مناجات و دعاست[6] فرمود: «و قد أمهرتُ انْبَتَك الوسائل إلي المسائل و هي مناجاةٌ دفعها إليّ أبي» اين يك نسخهٴ خطّي است كه پدرم امام رضا به عنوان ميراث خانوادگي به من مرحمت كرده من اين را به عنوان مهريه همسرم به شما مي‌سپارم خب مي‌بينيد در همهٴ موارد سخن از تأليف و تدوين و نوشتن و نسخهٴ خطّي داشتن و با علم بودن و امثال ذلك است از اينكه فرمود: ﴿فِي كِتَابٍ﴾ با اينكه نيازي نداشت ذات اقدس الهي در جايي ثبت كند براي چه ثبت كند او كه علمِ محض است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً[7] براي اينكه به ما بفهماند هم عالِم بشويد يك, و هم چون در معرض سهو و نسيانيد علمتان را يادداشت كنيد دو, بر فرض شما سهو و نسيان نكنيد و عالِم باشيد اما فرزندان شما كه ميراث فرهنگي شما را بايد به ارث ببرند محروم مي‌شوند پس بنويسيد تا محروم نشوند سه, اين «استعن بيمينك»[8] بيان ديگري كه از حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است «قَيِّدوا العلم بالكتابة»[9] اينها در روايات ماست ديگر از همين باب است منتها خطري كه دامنگير اسلام شده همان محروميّت جامعه از اهل بيت است كه اهل قرآن‌اند و اهل علم‌اند بعد ساليان متمادي نوشتن حديث ممنوع بود, كتابت حديث ممنوع بود, نسخه‌نويسي ممنوع بود كه خطرهاي فراواني داشت. خب, پس اين ﴿فِي كِتَابٍ﴾ مي‌تواند ناظر به اين قسمت باشد كه يك انسان محقّق بدون جزوهٴ درسي نخواهد بود ﴿فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي﴾.

مسخّر بودن آسمان و زمين براي انسان

آن‌گاه فرمود شما گفتيد ربّ شما كيست؟ ربّ ما گذشته از اينكه از نظر متني گفته شد كه ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي[10] ربّ ما كسي است كه اين سفرهٴ كيهاني را پهن كرد بعد مهمان را دعوت كرد يعني آسمان با همهٴ موجوداتش, زمين با همهٴ موجوداتش اين سفره, اين مائده, اين مأدبه الهي را در نظام تكوين گستراند بعد انسان را آفريد اين‌چنين نيست كه انسان را قبلاً خلق كرده باشد تا او در زحمت باشد يا انسان را همزمان با آسمان و زمين خلق كرده باشد كه بخشي از عمرش را معطّل باشد بلكه همهٴ سُفره‌ها را آماده كرده فرمود ارض اين‌چنين است, آسمان اين‌چنين است, ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي ٭ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ اين ﴿سَخَّرَ لَكُم[11] هم همين است مسخِّر خداست كسي مسخِّر آسمان و زمين نيست ولي خداي سبحان آسمان و زمين را براي انسان تسخير كرده مستحب است كه انسان سوار مركب مي‌شود حالا سوار اتومبيل هم مي‌شود همين طور است ديگر اين جزء آداب سوار مركب شدن است آن روزها مركب اسب بود يكي از مستحبّات سوار شدن روي اسب براي سفر اين بود كه «الحمد لله الذي سَخَّر لنا هذا و ما كُنّا له مُقرنِين و إنّا إلي رَبّنا لمنقلبون»[12] اين دعا گرفته شده از آن آيه است كه فرمود خداي سبحان اين حيوانات را اين انعام را براي شما رام كرده ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ[13] بعد هم به ياد يك سفر ديگر هم باشيد كه هميشه شما زنده روي مركب نيستيد گاهي شما را هم به طرف جاي ديگر مي‌برند ﴿وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ[14] پيام آن آيه به صورت يك دعا در آمده كه انسان وقتي سوار اتومبيل مي‌شود مستحب است اين را بخواند آن روز سوار اسب مي‌شد آن دعا را مي‌خواند «الحمد لله الذي سخّر لنا هذا» امروز سوار اتومبيل مي‌شود يا سوار كشتي مي‌شود يا سوار هواپيما مي‌شود مستحب است اين دعا را بخواند. خب, اينها فرمود ما همه را برايشان مسخِّر كرديم مسخَّر خداي سبحان است كسي قدرت ندارد اين كُرات با عظمت را تسخير كند اين نمي‌تواند پَشه را تسخير كند, اين نمي‌تواند مگس را تسخير كند در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» مي‌فرمايد گوش بدهيد من مي‌خواهم يك حرف تازه بزنم گوش بدهيد و آ‌ن چيست؟ اين است كه شما در برابر مگس عاجزيد كه خدا مَثلي زد كه اگر مگس بخواهد كسي را به ستوه در بياورد اين نمي‌تواند از پس مگس بربيايد ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ[15] هم شما ضعيفيد هم مگس ولي در برابر يك پشه و يك مگس نمي‌توانيد مقاومت كنيد حالا اين چه رسد به اينكه برود كُرهٴ مريخ را تسخير كند. مسخِّر يعني فاعل ذات اقدس الهي است ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ[16] به شما يعني به بشر قدرت داد كه از همهٴ موجودات زميني و آسماني بهره بگيرد چون اين سفره را خدا پهن كرده فرمود ما اين كار را كرديم.

خداوند، عهده‌دار خلقت زمين و راه‌هاي آن

﴿جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ بود و آماده كرديم يا به منزلهٴ گهواره نرم است مادامي كه شما كودكانه زندگي مي‌كنيد يا نه, مَهد است و مُمهّد است و آماده است ﴿وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾ اين ﴿سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾ در آيات فراوان ديگري هم هست كه خداي سبحان راهها را براي شما مشخص كرده[17] در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آن هم مشابه اين آمده آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نوح» اين است ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً ٭ ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجاً ٭ وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطاً ٭ لِّتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً﴾[18] راههاي گوناگون به شما داده اين طور نيست كه زمين را خلق كرده باشد بيراه نه, براي شما راه معيّن كرده راه نرم براي شما معيّن كرده زمين را هم ذلول قرار داده[19] بعد فرمود: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾

معناي آيهٴ ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾

و اما اينكه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي اين ﴿تَارَةً أُخْرَي به آن ﴿خَلَقْنَاكُمْ﴾ مي‌خورد نه به اين ﴿نُعِيدُكُمْ﴾ گرچه ﴿نُعِيدُكُمْ﴾ در وسط ذكر شده ولي اين سومي به اوّلي مي‌خورد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ يك, ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ دو, ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ سه, اين ﴿تَارَةً أُخْرَي كه براي اين سومي است در قبال آن اوّلي است يعني «منها خلقناكم تارةً و منها نخرجكم تارةً اُخريٰ» نه اينكه اين ﴿تَارَةً أُخْرَي به ﴿نُعِيدُكُمْ﴾ برگردد كه بشود دو بار انسان را اعاده مي‌كنند دو بار در زمين اعاده نمي‌شود يك بار در زمين قرار مي‌گيرد ولي دو بار از زمين روئيده مي‌شود و آ‌نچه در سورهٴ مباركهٴ «نوح»[20] بود آن هم همين طور است يك بار از زمين خلق شديد بار دوم هم شما را از زمين بيرون مي‌آورد. خب, فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ و اين ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾ دربارهٴ نُهيٰ يك نكته همان بود كه چون نُهي جمع نُهيه است و عقل انسان را نهي از منكر مي‌كند از اين جهت گفتند اين نُهيه هست و ارباب عقل را و اولواالألباب را گفتند اولي‌النّهي. نكتهٴ دوم از آ‌ن جهت است كه خردمندان و عقلاي قوم كساني‌اند كه «يَنتهي إليه أمر الناس, أمر الامّة» امر نهايي ملّتي به خردمندان آن ملّت برمي‌گردد بالأخره آنها مراجعه مي‌كنند ديگر, از تصميم آنها از نظر آ‌نها بهره‌برداري مي‌كنند چون مردم در امورشان منتهي به خردمندان‌اند و پايان خطّ فكري مردم را خردمنديِ خردمندان تنظيم مي‌كند لذا عقل كه مُنتهاي كار است گفتند نُهيه و عقلا كه مرجع مردم‌اند گفتند اولي‌النّهي, اين هم نكتهٴ دوم.

پرسش:...

پاسخ: بله, اين سه قسمت مربوط به جسم بود ديگر, اما ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[21] حسابش جدا بود البته.

پرسش:...

پاسخ: اين «كُم» بدني است ديگر وگرنه آن «كُم» كه مربوط به روح است آن در آيه‌اي كه آنها گفتند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الأرْضِ[22] آنجا ذات اقدس الهي فرمود خير, آن «كُم» كه مربوط به حقيقت شماست, روح شماست در زمين نيست ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[23] اما اين «كُم» كه مربوط به بدن شماست بله, شما را از خاك خلق كرديم بار ديگر وارد خاك مي‌شويد بعداً هم شما را از خاك زنده مي‌كنيم اين محذوري ندارد.

پرسش:...

پاسخ: بله اين براي كلّ بشر است ديگر وقتي نسبت به كلّ بشر باشد همين طور است ديگر كلّ بشر به نحو قضيه حقيقيه اين سه حالت را دارند يك بار از زمين خلق مي‌شوند بعد وقتي مُردند به زمين برمي‌گردند بار ديگر خداي سبحان اينها را از زمين دوباره احيا مي‌كند مربوط به كلّ بشر است ديگر اختصاصي به زمان حضرت موسي و زمان قبل يا زمان بعد ندارد لذا وقتي فرعون گفت ﴿فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي وجود مبارك موساي كليم اين اصل كلّي را جواب دادند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» هم همين طور است[24] دربارهٴ اصل جامع بشري سخن گفتند.

مراد از ‌«‌كلّها» در آيهٴ ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾

﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾ ما اين حرفها و معجزات را هم برهان عقلي هم معجزات نبوي همهٴ اينها را نشان فرعون داديم ﴿كُلَّهَا﴾ منظور از اين ‌«كل‌‌» يك كلّ اضافي و نسبي است نه كلّ نفسي يك وقت است ما مي‌گوييم «كلّ انسانٍ كذا, كلّ نار حارّه, كلّ عدد كذا» اين به نحو قضيه حقيقيه است اما يك وقت مثلاً كسي بنا دارد كه چندتا كتاب براي كتابخانه‌اش تهيه كند دويست‌تا كتاب, سيصدتا كتاب همه را صورت مي‌گيرد مي‌رود در عرضه كتابها آنجا كه نمايشگاه عمومي كتابهاست كتاب را تهيه مي‌كند بعد مي‌آيد گزارش مي‌دهد مي‌گويد من همهٴ كتابها را گرفتم خب معلوم است اينكه مي‌گويد همهٴ كتابها يعني همهٴ كتابهايي كه ما قبلاً يادداشت كرديم براي اين كتابخانه لازم بود گرفتيم نه همهٴ كتابهاي عالَم را اينجا هم وقتي كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما همهٴ آيات را نشان فرعون داديم يعني اين آياتي كه وجود مبارك موساي كليم مأمور بود آنها را ارائه كند همهٴ اينها را نشانش داديم چه اينكه وقتي دربارهٴ مَلكهٴ سبا گفته مي‌شود ﴿وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[25] معنايش اين نيست كه او همه چيز عالَم را داشت كه, همه چيزي كه مربوط به آن مملكت سبا بود مورد نياز آنها بود او دارا بود پس بنابراين اين ﴿كُلَّهَا﴾ به اين معنا نيست كه به نحو قضيهٴ حقيقيه جميع آيات الهي را نشان فرعون داده باشند بلكه كلّ نسبي و اضافي است يعني همهٴ معجزاتي كه وجود مبارك موساي كليم بنا بود ارائه بدهد و همچنين براهين عقلي كه بنا شد اقامه بكند همه را با او درميان گذاشتيم.

تفاوت إباي استكباري با إباي اشفاقي

﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا﴾ ولي ﴿فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ اين اِبا چون با تكذيب همراه است اِباي استكباري است نه اِباي اِشفاقي, اباي اشفاقي مورد قبول و رحمت است مثل اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آمده است كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا﴾ اما چون ﴿وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾[26] اين اباي اشفاقي را كسي مذمّت نمي‌كند اگر كسي بگويد من مقدورم نيست اما آن اِباي استكباري است كه مذموم است ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[27] اين اِباي فرعون اباي استكباري است به دليل اينكه فرمود: ﴿فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ اما آن اِباي آسمان و زمين و امثال آنها اِباي اشفاقي است مورد ترحّم هم هست ﴿فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ خب, اِباي استكباري مذموم و چون تكذيب هم كرده و گفته درست نيست.

يقين كامل فرعون به الهي بودن معجزات

در اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ[28] يعني تو علم داري براي تو ثابت شده است كه اينها معجزه است از طرف خداي سبحان است سِحري در كار نيست, وهم و خيال و گمان و مظنّه‌اي در كار نيست يك امر يقيني است در آن بخشهاي ديگر هم كه گذشت فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[29] يعني او يقين پيدا كرد كه اينها حق است اما مع‌ذلك ايمان نياورده اين يقين داشتنِ او هم برابر علمِ حصولي است چون برهان يقين‌آور است هم در برابر معجزه قرار گرفت يعني آيهٴ سيزده و چهارده سورهٴ مباركهٴ «نمل» اين است ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً يعني آيات شفاف و روشن ما آمده اينكه فرمود: ﴿آتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً[30] نه اينكه مُبصِره يعني آ‌ن ناقه مبصره بود خير, آيت ما ‌«مبصره‌» بود آيت شفاف و روشن بود خب, اينجا هم فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ ٭ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اين مُستَيقِن بود خيلي يقين هم داشت همان طوري كه ﴿اسْتَكْبَرَ[31] نشانهٴ آن تكبّر و مَنيّت رو به زياد است و افزون‌خواهي است و افزون‌طلبي است اين هم يك يقين كامل است يقين ناقص نيست اما چرا, براي اينكه خواست در اثر آن ظلم و برتري‌طلبي و خودخواهي به مقامي كه نفس مي‌پسندد برسد.

ضرورت پيوند ميان علم و انديشه با ايمان و اعتقاد

در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه ايمان و تديّن كارِ عقل عملي است چون كار است, عزم است, گِره زدن است برهان و درس و بحث حوزه و دانشگاه براي عقل نظري است اينها دوتا قوّه‌اند اگر كسي اينها را با هم هماهنگ نكند اينها از هم گسيخته‌اند هيچ يعني هيچ ارتباطي بين ايمان و قبول و عزم با علم و جزم و انديشه نيست مثل اينكه در دستگاه بيروني و بدن ما هيچ پيوندي بين رفتن و ديدن نيست ديدن كارِ چشم است شنيدن كار گوش است انسان با چشم و گوش مي‌فهمد با دست و پا انجام مي‌دهد حالا اگر دست كسي فلج بود اين‌چنين نيست كه اگر ديد بتواند بدوَد و از خطر برَهد كه حالا كسي مار را دارد مي‌بيند ولي پاي او فلج است پاي او را خودش زنجير كرد و بَست اگر كسي پاي خودش را ببندد بعد با چشمِ خودش مار را ببيند قدرت فرار ندارد اينكه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[32] از بهترين راههاي شناخت خداي سبحان همين معرفت نفس است همين است. بحث مبسوطي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل آيهٴ سورهٴ «مائده» داشتند كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ[33] خيلي آنجا بحث مبسوطي ارائه فرمودند[34] خداوند مي‌فرمايند مردم تكان نخوريد سرِ جايتان باشيد ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسمِ فعل است ديگر يعني «الزموا» همين جا باشيد ببينيد چه كار مي‌كنيد ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ «الزموا أنفسكم»[35] سرِ جايتان باشيد ما از جايمان بيرون آمديم آسمان و زمين را داريم فتح مي‌كنيم آن كار خوبي است كه آدم آسمان‌شناس باشد, زمين‌شناس باشد ولي مشكل او حل نمي‌شود مشكل ما در درون ماست كه ما چندتا نيرو داريم, چه كسي با ما همكار است, چه كسي با ما هماهنگ نيست, چطوري ما با دست خودمان اينها را بَند كرديم.

ضرورت پيوند ميان عقل نظري و عقل عملي

الآ‌ن شما مي‌بينيد ممكن است كسي ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[36] را تدريس بكند, تفسير بكند, تأليف بكند, كتاب بنويسد, شاگرد بپروراند اما وقتي نامحرم را ديد نگاه بكند چرا, براي اينكه اين در اين جهاد دروني بين نفس و عقل كه درگيري بود اين طنابي از شهوت فراهم كرد پاي اين عقل را بست, محكم بست عقلي كه بايد تصميم بگيرد يعني عقلِ عملي «ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجِنان»[37] آنكه كار مي‌كند, ايمان مي‌آورد بهشت را او كسب مي‌كند اين دست و بال او را بست با چه چيزي بست, با قدرت شهوت و غضب. در جهاد اكبر يعني جهاد اوسط در جهاد نفس اين طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[38] اين درگيري و مبارزه و مناظره و گفتگو و گفتمان به جايي شد كه اين شهوت و غضب يك طناب قوي پيدا كردند دست و بال اين عقلِ بيچاره را بستند اين شده اسير فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[39] خب حالا اين عقل شده اسير اين هم آمده ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[40] را تفسير كرده بيرون هم كه رفته بايد نگاه نكند, چه كسي بايد نگاه نكند, اينكه چشمش را بستيد, دستش را بستيد, دهنش را بستيد, اينكه نمي‌تواند حرف بزند كه آن كه دهنش را باز گذاشتيد, چشمش را باز گذاشتيد شهوت است و او نگاه مي‌كند ديگر. خب, كار را كار يعني كار, كار را عقلِ عملي مي‌كند كه «ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجِنان»[41] درس و بحث براي عقل نظري است نيمي از قضيه است جزم براي حوزه و دانشگاه است براي عقل نظري است براي آ‌نجايي است كه محور انديشه است با جزم كه كسي بهشت نمي‌رود كه با عزم بهشت مي‌رود اينكه لقمان به پسرش گفت: ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ[42] همين است انسان بايد تصميم بگيرد خب چه كسي بايد تصميم بگيرد كسي كه دهنش را بستيم, چشمش را بستيم, گوشش را بستيم گذاشتيم كنار شد حاكمِ معزول خب, اين عقل عملي در جريان جهاد اكبر وقتي شكست خورد دست و بالش بسته است لذا اينها عالماً عامداً ممكن است كسي دروغ بگويد براي اينكه آن‌كه بايد تصميم بگيرد كارِ خوب انجام بدهد او بسته است آن‌كه ميدان‌دار است شهوت و غضب است.

عواقب جدايي عقل نظري از عقل عملي

خب, پس كار را عقلِ عملي مي‌كند, درك را عقل نظري مي‌كند, اگر عقل عملي دست و بالش باز باشد اين هيچ قوّه‌اي را تعطيل نمي‌كند همه را تعديل مي‌كند به شهوت هم مي‌رسد, به غضب هم مي‌رسد, به حس هم مي‌رسد به خيال و وهم هم مي‌رسد به عقل هم مي‌رسد چون او عادل است سهم همه را مي‌دهد هيچ طغياني هم نمي‌كند ولي در جهاد اصغر يا جهاد اوسط يا جهاد اكبر در درون وقتي بين شهوت و غضب از يك سو و عقل عملي از سوي ديگر درگيري شد و اينها فاتح و پيروز شدند اين را به بند مي‌كِشند اين بيچاره زنده به گور است اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شمس» فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[43] همين است اينها مي‌آيند اين را زنده به گور مي‌كنند يعني همين عقلي را كه بايد باعث نجات ما بشود اين را در بين اغراض و غرايز دفن مي‌كنند يك مقدار خاكِ اغراض, يك مقدار خاشاك غرايز رويش مي‌ريزند روي اين زندهٴ به گور رفته مي‌نشينند عياشي مي‌كنند آن بيچاره غصّه مي‌خورد اين عقل عملي اين فطرت.

چگونگي نيل به شهود از طريق عقل عملي

خب, در دنيا كه هستند با حوزه و دانشگاه و بحث و اينها علمِ استدلالي نظير دو دوتا چهارتا برايش روشن مي‌شود از اين علم كاري ساخته نيست از اين يقينِ حصوليِ عقلِ نظري, اما آن يقينِ شهودي, يقين شهودي براي عقل نظري نيست در عقل نظري مراتبش را مشخص كردند يعني آن محدوده و حوزهٴ ادراك را مشخص كردند اول احساس است, بعد تخيّل است, بعد توهّم است, بعد تعقّل است دربارهٴ عقلِ نظري هم كه كارهاي ادراكي به عهدهٴ اوست گفتند اول عقل هيولاني است بعد عقل بالملكه است بعد عقل بالفعل است بعد عقل مستفاد همهٴ اينها در رديف علم حصولي است اما آن كه علم شهودي دارد علم شهودي براي عقل نظري نيست يعني در حوزه و دانشگاه نيست حواسمان جمع باشد آنجا جاي ديگر است آن كنار نماز شب است و جان كَندن است و تهذيب نفس. آن شهود از راه عقل عملي است همين عقل عملي كه مأمور كار بود اين اول بايد مواظب باشد تخليه كند رذايل را شستشو كند اين رذايل بروند كنار بعد از تخليه وقتي سرزمين خالي از رذايل شد جلوه پيدا مي‌كند مي‌شود تَجليه, بعد وقتي كه تجليه شد آ‌ن مراحل عاليه فيض الهي در اينجا تنزّل مي‌كند مي‌شود تَحليه اين مُحلاّ مي‌شود وقتي «تخليةٌ تَجليةٌ تَحليه» حاصل شد از آن به بعد «ثمّ فَنيٰ مراتب مُرتقية» بعد مراتب فناي توحيد آثار هست, توحيد افعالي هست, صفاتي هست, ذاتي هست و مانند آن كه شهود و امثال ذلك را در مراحل عقل عملي ذكر مي‌كنند نه در حوزه و دانشگاه و اين براي اُويس قَرن و امثال اُويس قرن است فرعون هرگز به اينجا نرسيده نعم, انسان كه مُرد حجابها مي‌رود كنار مشاهده مي‌كند مي‌گويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[44] وقتي مشاهده كرد محدودهٴ پذيرش قطع مي‌شود يعني انسان تا زنده است و نفس مي‌كشد محدودهٴ قبول و نكول هست يعني ايمان و كفر هست ولي وقتي نَفَس تمام شد آنجا شهود هست يعني اين علمهاي حصولي او هم به علمهاي حضوري تبديل مي‌شود اينهايي هم كه نمي‌ديدند حالا مي‌بينند همينهايي كه ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور[45] همهٴ اينها عرض مي‌كنند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته جهنم را مي‌بينند نه بهشت را ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اين را به لَبهٴ جهنم مي‌آورند مي‌گويد مي‌بيني يا نمي‌بيني؟ عرض مي‌كند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما آنجا جاي ايمان نيست براي اينكه بين انسان و بين ايمان, اراده فاصله است.

جايگاه اراده در عقل نظري و عقل عملي

در محدودهٴ عقل عملي اراده كارساز است در محدودهٴ عقل نظري اراده سهمي ندارد اراده فقط در مقدّمات اثر دارد مثلاً كسي مي‌خواهد درس بخواند كسي مي‌خواهد نخواند خب اينها به اراده است اما وقتي وارد مجلس درس شد و برهان اقامه شد ديگر نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم فهم در اختيار كسي نيست اگر مقدّمتين به ذهن او راه پيدا كرد او چه بخواهد چه نخواهد فهميده حالا مي‌خواهد قبول كند يا قبول نكند يعني آن عَقد اول آ‌ن گِره زدن بين موضوع و محمول براي او تثبيت‌شده است هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه اين پنج به علاوه پنج را من فهميدم ولي نمي‌خواهم بفهمم مي‌شود ده اين نمي‌تواند بگويد چون فهميده ولي مي‌تواند بگويد من قبول ندارم. خب, بنابراين انسان تا زنده است هم فهميدن در اختيار اوست هم ايمان و عمل كردن يك, بين انسان و فهم اين مبادي و مقدّمات فاصله است دو, وقتي مبادي و مقدّمات طي شد بين انسان و فهم اراده فاصله نيست فهم مي‌شود ضروري اينكه مي‌گويند اين مطلب ضروري است, ضروري است وقتي انسان در برابر ضروري قرار گرفت مي‌شود مضطرّ, بالضروري يعني بالاضطرار مي‌شود دو دوتا چهارتاست اين براي عقل نظري و حوزهٴ عقلي نظري هم مشخص است از حس شروع مي‌شود تا عقل, از عقل هيولاني شروع مي‌شود تا عقل مستفاد, اما عقلِ عملي شهود براي اوست يعني تخليه, تجليه, تحليه, فنا, مراتب فنا همه‌اش براي عقل عملي است همين كه اهل عمل بود چون صحنهٴ نفس است و مجرّد است مشاهده مي‌كند.

چگونگي نيل به شهود در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام)

در آن بيانات نوراني حضرت امير فرمود اينها در اثر اينكه حلال مي‌خورند يك, پرخوري نمي‌كنند دو, مواظب خوراك و نماز شبشان هم هستند سه, كذا و كذا «دَقَّ جَلِيلُهُ  وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»[46] اين وقتي از سلطنت شكم بيرون آمده خيلي از چيزها براي او برّاق مي‌شود نه مي‌فهمد بلكه مي‌بيند اينكه دربارهٴ حالا ابوذر بود يا مقداد بود فرمود: «كَانَ لِي فِيَما مَضَي أَخٌ» در گذشته برادري داشتم كه «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ» اين در چشم من خيلي بزرگ بود وقتي من او را مي‌ديدم, وقتي او را مي‌ديدم يك مرد بزرگي را مي‌ديدم با اينكه او نه امام بود نه امام‌زاده خب بالأخره چه اباذر باشد چه مقداد انسان به جايي برسد كه علي‌بن‌‌ابي‌طالب بفرمايد او در چشم من با عظمت ظهور مي‌كرد «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ. وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[47] اين از سلطنت شكم بيرون آمده همين, اين از سلطنت شكم بيرون آمده چون اين‌چنين شد نزد من عظيم و عظيم بود در خطبهٴ ديگر فرمود كسي از سلطنت شكم بيايد بيرون كم كم «بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ» فرمود يك عدّه به دنبال برقِ هوايي‌اند با آ‌ن برق هوايي هيچ مسافر ره‌گُم‌كرده به مقصد نمي‌رسد «ليس في البرق الخاطفِ مُستمتع لمن يَخوض في الظلمة»[48] فرمود اينهايي كه در دنيا گرفتار هوا و هوس دنيا هستند ممكن است مختصري چيز بفهمند ولي با آن فهمِ اندك كسي به مقصد نمي‌رسد مثل انسانِ راه گُم‌كرده‌اي كه شبِ تار هست, هوا ابري هست, بارندگي هست, رعد و برق هست او هم راه را گُم كرده ولي گاهي برقي مي‌جهد خب مگر آن برق چند لحظه دوام دارد شما تا جلوي پايتان را ببيني آن برق مي‌رود فرمود كسي كه راه را در بيابان گُم كرده اين بخواهد به انتظار برقِ آسماني بنشيند كه برقي بزند او راه را ببيند تا به مقصد برسد شدني نيست «ليس في البرق الخاطف» خاطف همين كه خَطفه دارد و مي‌ربايد بالأخره «مُستمتع لمن يَخوض في الظلمة»[49].

عدم پذيرش ايمان فرعون در هنگام مرگ

خب, اما جريان فرعون به جايي رسيده كه تا آنجا كه علم حصولي بود همه براي او وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾[50] قرآن مي‌فرمايد: ﴿جَحَدُوا بِهَا[51] بعد هم فرمود: ﴿آيَاتُنَا مُبْصِرَةً[52] بعد فرمود ما همه آياتمان را نشان داديم ﴿فَكَذَّبَ وَأَبَي هيچ ابهامي هم نداشت ولي وقتي كه دارد غرق مي‌شود ديگر در آن محدوده عمل از انسان گرفته مي‌شود در حين احتضار يا در حين الجاء، عمل يا اصلاً نيست يا عملِ مختارانه نيست آن وقت اگر بگويد ﴿آمَنْتُ﴾[53] به او گفته مي‌شود ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[54] بنابراين ظاهر آيات اين است كه ايمانِ او پذيرفته نشده يك, و ايمانِ شهودي فقط براي مردان سالكِ صالح است دو, فرعون و امثال فرعون جزء كَفره‌اي هستند كه شهودشان براي بعدالموت است در حقيقت اِشهاد است نه اينكه اينها به فيض شهود رسيده باشند نشانشان دادند اين سه, آن شهود بعدالموت يا حين‌البرزخ يا حين ‌الاحتضار نه كمال است نه سبب ايمان چهار, در آن محدوده يا اصلاً ايمان نيست براي اينكه در دالان برزخ فعلِ اختياري مطلوب است يا اگر هم باشد در آن بين ورود در برزخ و بخش پاياني دنيا باز آن ايمان هم قبول نيست ظاهر آيات قرآن كريم اين است.

پرسش:...

پاسخ: كمك مي‌كنند اما اگر كسي بتواند.

ضرورت پيوند ميان علم و ايمان توسط عقل

همان طوري كه در بحث ديروز بود وحدتي پيدا كند كه عقل بشود قائد, عقل بشود رائد در رواياتي كه از وجود مبارك امام سجاد هست, هست كه عقل رائدِ روح است[55], يك نماز جماعتي در صحنهٴ نفس برقرار كند كه همهٴ نيروهاي ادراكي و تحريكي به رهبري آن عقلِ كامل اطاعت خدا را داشته باشند همهٴ اينها به مقصد مي‌رسند حس به‌جا كار مي‌كند, وهم و خيال به‌جا كار مي‌كند, شهوت و غضب به‌جا كار مي‌كند, اين بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه عقل را عقل گفتند براي اينكه زانوي جَموح شهوت و غضب را عِقال مي‌كند[56] آن طنابي كه اين زانوهاي شترِ جَموح و چموش را با آن محكم مي‌بستند كه اين تكان نخورد آن را مي‌گفتند عِقال «إعقل و توكّل»[57] يعني اين, حضرت فرمود عقل را عقل مي‌گويند براي اينكه زانوي شهوتِ چموش و زانوي غضبِ جموح را اين عِقال مي‌كند حالا اگر اين بند را از دست عقل گرفتند و همان بند را در دست و پاي عقل گذاشتند عقل را اسير كردند اين شتر جموح شهوت و غضب ميدان‌دار مي‌شود ديگر لذا مي‌شود ﴿فَكَذَّبَ وَأَبَي بنابراين ظاهر آيات آن بزرگان هم كه فرمودند در همين بخشهاست و عقلِ عملي وقتي شهود دارد كه اين از راه تجزيه و اينها وارد بشود.

امكان درك حقيقت گناه به علم شهودي

يك وقت من در كنار حرم مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين طور نشسته بودم بعد از نماز صبح ديدم كسي تقريباً ميانسالي بين سي و چهل بود اين از پشت رسيد و نشست و گفت حاج آقا اينكه مي‌گويند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[58] اين يعني چه؟ ما هم نمي‌دانستيم منظورش چيست, توضيحي دربارهٴ اين آيه داديم و اينها, گفت من مشابه اين را در كسبم ديدم, گفتم چطور؟ گفت من آب‌ميوه ‌فروشم و رسمم اين است كه در جلوي اين مغازه‌ها اول صبح چند قالب يخ را مي‌آورم آنجا تا اينها با اين يخ بالأخره آب‌ميوه را عرضه كنند من يك روز كه از منزلم بعد از نماز صبح حركت كردم آمدم در مغازه را باز كنم ديدم چندتا قالب يخ اينجاست اما همهٴ اينها مشتعل‌اند از اين يخ شعله مي‌جوشد آب نمي‌شود ولي شعله است قدري جلوتر رفتم ديدم نه, شعله است و آب هم نمي‌شود فهميدم كه بالأخره اين يك مال, مال حرامي است اسم شهري را بُرد كه آن شهر خب بالأخره بزرگان زيادي داشته و دارد گفت رفتم خدمت بعضي از علما بزرگانمان گفتم اين راز چيست, گفت خب بله ديگر اين همان آتشي است كه شما داريد مي‌خوريد براي اينكه شما يك ليوان آب‌ميوه مي‌دهيد مي‌گوييد مثلاً چهارصد تومان, پانصد تومان كمتر و بيشتر, براي اينكه اين خنك بشود بتواند بخورد يك مقدار زيادي همين يخ را مي‌گذاريد داخلش آخر اين يخي كه اين مقداري كه شما در ظرف ريختيد هرگز به اندازهٴ آب پرتقال نيست شما همين را جاي آب‌پرتقال داريد مي‌فروشيد ديگر, گفت بله ما همين كار را مي‌كنيم گفت خب اين همين آتش است ديگر. گفت از آن به بعد ديگر توبه كرديم يك ليوان بزرگ‌تر تهيه كرديم يك ليوان معمولي كه داشتيم وقتي آب‌ميوه را در آ‌ن ليوان معمولي پُر كرديم يك تكّه يك قالب يخ را مي‌گذاريم در اين ليوان بزرگ اين آب‌ميوه‌اي كه به اين مردم فروختيم با اين قيمت در آن ليوان بزرگ مي‌ريزيم كه هم خنك باشد هم ما يخ را به جاي آب‌ميوه نفروشيم اين است ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[59] يعني الآن اينجا نشستيد جهنم را مي‌بينيد نه بعد از مرگ خب بعد از مرگ همه مي‌بينند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا[60] كافر هم مي‌بيند اما آن كسي كه اينجا نشسته «خود هنر دان ديدن آتش عيان» هنر در اين است كه آدم اينجا هست جهنم را ببيند بقيه گَپ است ‌«ني گپ دلّ علي النار دخان» مي‌فرمايند آنكه در حوزه و دانشگاه هست گَپ است مي‌گويند خدايي هست, عدل هست, قيامتي هست, سؤال و جوابي هست, تطاير كتبي هست, بهشتي هم هست, جهنمي هم هست خب اينها برهان است, علم حصولي است وقتي علم حصولي به حضور نرسد مي‌شود گَپ «خود هنر دان ديدن آتش عيان» در قرآن دعوت كرده «نِي گَپ دلّ علي النار دخان» كسي آتش را نبيند دود را ببيند بگويد چون دود هست پس آتش هم هست.

أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[2]  . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[3]  . ر . ك: بحار الانوار، ج 2، ص 152.

[4]  . بحار الانوار، ج 2، ص 152.

[5]  . بحار الانوار، ج 50، ص 73.

[6]  . ر . ك: البلد الامين، ص 161 و 162؛ المصباح (كفعمي)، ص 400.

[7]  . سورهٴ مريم، آيهٴ 64.

[8]  . بحار الانوار، ج 2، ص 152.

[9]  . اعلام الدين، ص 82.

[10]  . سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[11]  . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 32.

[12]  . الكافي، ج 5، ص 256.

[13]  . سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.

[14]  . سورهٴ زخرف، آيهٴ 14.

[15]  . سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[16]  . سورهٴ لقمان، آيهٴ 20.

[17]  . ر . ك: سورهٴ زخرف، آيهٴ 10.

[18]  . سورهٴ نوح، آيات 17 ـ 20.

[19]  . ر . ك: سورهٴ ملك، آيهٴ 15.

[20]  . سورهٴ نوح، آيهٴ 18.

[21]  . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.

[22]  . سورهٴ سجده، آيهٴ 10.

[23]  . سورهٴ سجده، آيهٴ 11.

[24]  . سورهٴ نوح، آيهٴ 18.

[25]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 23.

[26]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[27]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 34.

[28]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.

[29]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[30]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 59.

[31]  . سورهٴ قصص، آيهٴ 39.

[32]  . متشابه القرآن، ج 1، ص 44.

[33]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 105.

[34]  . ر . ك: الميزان، ج 6، ص 178 ـ 194.

[35]  . الميزان، ج 6، ص 162.

[36]  . سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[37]  . الكافي، ج 1، ص 11.

[38]  . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[39]  . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[40]  . سورهٴ نور، آيهٴ 30.

[41]  . الكافي، ج1 ، ص 11.

[42]  . سورهٴ لقمان، آيهٴ 17.

[43]  . سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[44]  . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[45]  . سورهٴ حج، آيهٴ 46.

[46]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 220.

[47]  . نهج‌البلاغه، حكمت 289.

[48]  . الكافي، ج 8، ص 23.

[49]  . الكافي، ج 8، ص 23.

[50]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 102.

[51]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[52]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 13.

[53]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 90.

[54]  . سورهٴ يونس، آيهٴ 91.

[55]  . كفاية الاثر، ص 240.

[56]  . ر . ك: تحف العقول، ص 15.

[57]  . شرح نهج‌البلاغه (ابن أبي‌الحديد)، ج 11، ص 201.

[58]  . سورهٴ تكاثر، آيات 5 و 6.

[59]  . سورهٴ تكاثر، آيات 5 و 6.

[60]  . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق