اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ (18) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ (20) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23)﴾
سرّ طرح قصص انبيا در سورههاي مكّي
سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد همانطوري كه ملاحظه فرموديد عناصر محوري اين سوَر مكّي، اصول اعتقادي است از يك طرف و خطوط كلي فقه و حقوق است از طرف ديگر. براي اينكه مطلب, برهانيِ محض نشود از علوم تجريدي به تجربي هم تنزّل بكند قصص انبيا و اُمم را در خلال آيات اين سوره و مانند آن مطرح ميكنند.
قصه قوم سبأ و نعمتهاي درونمرزي و برونمرزي آن
در اين سوره «سبأ» قصه قوم سبأ را ذكر كرده است. سبأ نام يكي از نياكان و اجداد اين قوم بود كه در يمن به سر ميبردند خداي سبحان به اينها نعمتهاي ظاهريِ فراوان داد هم درونمرزي هم برونمرزي; هم مربوط به شهر و دياري كه در آن به سر ميبردند, هم مربوط به منطقههايي كه حوزه سفر و قلمرو مسافرت اينها بود هم داخلهٴ شهر را از هر نظر تأمين كرد هم خارج شهر را براي مسافرتهاي ييلاقي و قشلاقي؛ اينها اگر ميخواستند مسافرت كنند براي اينها سخت نبود شهرها و قريههايي كه در آن منطقه بود يعني از يمن تا شام اين همه فاصله همه سرسبز بود فاصله شهرها بسيار كم بود فاصله روستاها بسيار كم بود اينها نيازمند نبودند كه زاد و راحله زيادي تهيه كنند در زمان كمي از شهرشان به شهر ديگر يا از روستايشان به روستاي ديگر ميرسيدند هم شب ميتوانستند در آبادي به سر ببرند هم روز گرفتار كمبود آذوقه و زاد و راحله نبودند اين نعمتها را خداوند چه درونمرزي چه برونمرزي به اينها عطا كرد درباره نعمت درونمرزي آيه پانزده همين سوره بود كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ شما وقتي وارد شهرشان ميشويد دو طرفش باغها و بوستانهاي سرسبز و خرم و پرميوه بود اين براي خصوص درونمرزي, درباره برونمرزي هم در آيه هجده فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً﴾ بين يمن تا شام، كلّ اين منطقه سبز بود قريهها ظاهر بودند; يعني وقتي وارد يك محلّه ميشدي محلّه ديگر را ميديدي اينچنين نبود كه شما بايد از يك بيابان كويري عبور كنيد مثل وضع فعلي تمام اين منطقهها سبز بود يكديگر را ميديدند و باخبر بودند.
مخالف سنّت الهي بودن استناد سلب نعمتها به خدا
مطلب ديگر سنّت الهي را بيان ميكند در دو آيه كه خدا نعمتي را كه به قومي مرحمت كرد هرگز از آنها نميگيرد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾,[1] ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾[2] اين دو آيه است در دو بخش قرآن كه خدا نعمتي را كه به يك خانواده يا به يك روستا يا به شهري داد هرگز از اينها نميگيرد مگر اينكه اينها خودشان نعمت را بگيرند.
نقش انسان در تغيير يا سلب نعمتهاي الهي
اين نعمتها گاهي به اين است كه بيراهه بروند با دست خودشان اين بساطشان را به هم بزنند گاهي كاري ميكنند كه به دست خودشان و با دست ديگران كار را انجام ميدهند انسان ميتواند دو كار بكند يكي اينكه با دست خودش و با دست مؤمنان بساط زندگياش را گرم و بافروغ بكند گاهي هم به عكس ميتواند بيراهه برود كه زندگي خود را به دست خود و به دست ديگران ويران كند اينكه در سوره «حشر» فرمود: ﴿يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[3] همينطور بود؛ يهوديهاي مدينه كاري كردند كه مجبور شدند هنگام كوچك كردن و حركت از مدينه به بيرون مدينه، بخشي از خانهها را خودشان خراب بكنند بخشي از آن خانهها را هم مؤمنين خراب ميكردند خب گاهي انسان كاري ميكند كه با دست خودش بساط خودش را به هم ميزند ديگران هم در به هم زدن خانه او, او را كمك ميكنند گاهي هم كاري ميكند كه با دست خودش بِناي خوبي, اثاث خوبي, زندگي خوبي تهيه ميكند ديگران هم او را كمك ميكنند اين براي هر دو گروه ممكن است مردان الهي هستند كه كمككار مؤمنان باشند همان مردان الهي هستند كه عليه تبهكاران قيام بكنند پس هم ﴿يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ درست است هم «يَبنون و يؤسّسون بيوتهم بأيديهم و أيدي المؤمنين» درست است حالا گاهي مؤمنيناند گاهي فرشتگاناند و مانند آن, بالأخره مأموران الهياند خواه در تخريب خواه در تأسيس.
تبيين نقش شيطان به مقدار وسوسه در سلب نعمتهاي الهي
فرمود ما همه نعمتها را به اينها داديم اينها دشمني داشتند خونآشام و قسمخورده اين دشمن قسمخورده همان شيطان است كه سوگند ياد كرد به خداي سبحان عرض كرد: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[4] اينكه ميگويند دشمن قسمخورده يعني همين ابليس, اين به عزّت خدا قسم ياد كرد كه انسانها را گمراه بكند ولي خداي سبحان فرمود تو هيچ سلطهاي بر آنها نداري به اينها عقل و فطرت دادم كه چراغهاي الهياند در درون, وحي و نبوّت فرستادم چراغهاي الهيآند در بيرون; تو هيچ سلطهاي بر آنها نداري مگر اينكه آنها خودشان تو را بر خود مسلّط كنند وگرنه تو وسوسه داري در قبال وسوسه تو, الهام فرشتههاي ما هم هست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[5] هست, دعوت انبيا و مرسلين و ائمه(عليهم السلام) هم هست اينطور نيست كه تو بتواني بر آنها مسلّط بشوي مگر اينكه اينها خودشان بيايند تحت سلطه تو, تو را بر خود مسلّط كنند در سوره مباركه «ابراهيم» همينطور است در سوره مباركه «حجر» همينطور است در سوره مباركه «سبأ» كه محلّ بحث است همينطور است. در بحث سوره مباركه «ابراهيم» كه در بحث ديروز اشاره شد آن را خب قبلاً خوانديم در سوره «حجر» فرمود: ﴿هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ٭ إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[6] خب اگر گمراهي عمداً بيايد زير پرچم تو, تو را به متبوع بودن و مطاع بودن بپذيرد اين تقصير كسي نيست تو بر اينها مسلّط نبودي اينها آمدند تحت سلطه تو, بنابراين نه جبري در كار است نه اضطراري در كار است نه الجايي در كار است نه اجباري در كار است هيچ چيزي در كار نيست. همين مطلب را خود ابليس در قيامت اعتراف ميكند كه در سوره مباركه «ابراهيم» بود كه در بحث ديروز اشاره شد آيه سوره مباركه «حجر» كه فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ همين مضمون كه در سوره مباركه «حجر» بود در همين سوره مباركه «سبأ» محل بحث است فرمود تو هيچ سلطهاي بر آنها نداري مگر اينكه آنها تحت سلطه تو بيايند و تو را بر خود مسلّط كنند آيه 21 سوره «سبأ» اين است ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾.
عدم امكان تغيير و تبديل سنتهاي الهي با وسوسههاي شيطان
براي اينكه مسئله از قصه به در بيايد و از جزئي به كلي منتقل بشود قرآن همين كار را ميكند ميفرمايد اينكه درباره قوم سبأ گفتيم اين مطابق با سنّت ما بود سنّت ما هم تركشدني و تغييرپذير نيست نه تبديل ميشود نه تحويل, نه ميشود اين سنّت را رأساً گرفت نه ميشود چيز ديگر را جاي سنّت ما گذاشت براي اينكه كسي قدرت ندارد در نظام كلي اثر بگذارد سنّت الهي را بگيرد جايش خالي باشد و همچنين قدرت ندارد سنّت الهي را بگيرد چيز ديگر جاي سنّت الهي بگذارد نه تحويلپذير است نه تبديلپذير; نه ميشود آن را گرفت و جايش خالي باشد نه ميشود آن را گرفت بدل براي آن گذاشت ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[7] براي اينكه مسئله از قصه به در بيايد از جزئي به كلي منتقل بشود روشن بشود كه اختصاصي به يمن و سبأ و شام و فاصله بين يمن و شام و قوم سبأ ندارد اصل كلي را ذكر ميكند كه در هر عصر و مصري شيطان اگر بخواهد بر كسي مسلّط بشود تنها راهش وسوسه است و وسوسه درست است معصيت است و او تشريعاً حقّ اين كار را ندارد لكن هيچ اجبار و اضطرار و الجايي را هم به همراه ندارد [خداوند ميفرمايد] او وسوسه ميكند ما هم افراد را امتحان ميكنيم چراغهاي درون و بيرون هم روشن است و وسوسه ظلماني ابليس هم از يك طرف به گناه دعوت ميكند.
پذيرش وسوسههاي شيطان علت صادق شدن گمان او
بعد از اينكه جريان قوم سبأ را ذكر كرد بعد از جزئي به كلي منتقل ميشوند ميفرمايند: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش اين بود گفت: ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾[8] من آنها را گمراه ميكنم اكثري راه شكر و سپاسگزاري را طي نميكنند. اين را با گمان خود حرف زد برهاني نداشت براي اينكه اين گمان خودش را صادق كند ثابت كند شروع به وسوسه كرد و فعاليت كرد و او و قوم او, مردم را به پيروي از خودشان دعوت كردند با وسوسه, با اضلال, با تَمنيه, با ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾,[9] با ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[10] با اين مجاري ادراكي و تحريكي آن گمانِ خود را كه ظاهراً كاذب بود صادق قرار داد.
كلام فخررازي در چگونگي تصديق گمان ابليس و ناتمامي آن
برخيها مثل فخررازي و ديگران يك احتمال جديدي هم مطرح كردند گفتند اين ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ﴾ ناظر به آن مطلب ديگري است كه ابليس گفته, ابليس گفته: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[11] گمانش اين بود كه او از انسان بهتر است اين گمان را با وسوسه تبليغ كرد و تصديق كرد و آنها را به پيروي خودش كشاند خب هر متبوعي بهتر از تابع است[12] اين سخن كه جناب فخررازي نقل كردند نميتواند تام باشد براي اينكه آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ با اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ فرق دارد در غالب مواردي كه سخن از پيروي ابليس است استثنايي دارد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ و مانند آن در جريان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنايي نيست او با اينكه با مخلَصين روبهرو بود و آن وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) بود كه از علوم اسماي الهي برخوردار بود ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[13] بود اين درباره آدم گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ او كه كسي را استثنا نكرده برهان مسئله هم اين است كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[14] اين ديگر مخلَص و غير مخلَص را استثنا نميكند, پس اينكه ابليس گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين استثناپذير نيست و اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ نميتواند ناظر به اين مطلب باشد چون آن بدون استثناست اين تصديق مظنّه با استثناست ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ الاّ مخلَصين, الاّ عباد الصالحين, الاّ مردان الهي و مانند آن, اگر آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ معيار بود ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنا نداشت اين ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ﴾ است كه استثنا دارد ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[15] در اينگونه از موارد هم خداي سبحان ميفرمايد ابليس بر كسي مسلّط نيست مگر اينكه عدهاي او را بر خودشان سلطان قرار بدهند يا استثناي از مثبت به منفي يا استثناي از منفي به مثبت بالأخره استثناپذير است اما جريان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اصلاً اين با خود حضرت آدم درگير بود ديگر اينچنين نيست كه نسبت به بعضيها بهترند نسبت به بعضيها بهتر نيستم اين خود را نسبت به انسان برتر ميداند دليلش هم اين است كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ پس اين احتمال دوم جناب فخررازي نميتواند تام باشد.
سرّ عدم دسترسي شيطان به بندگان مخلَص الهي
اين ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ اين راه انتقال از قصّه سبأ كه به عنوان يك مَثل ذكر شده است به يك ممثّل كلي است و آن جريان هدايت و ضلالت جامعه بشري است كه فرمود اين اختصاصي به يمن و قوم سبأ و امثال ذلك ندارد شيطان همه را وسوسه ميكند نسبت به عدهاي اصلاً دسترسي ندارد سرّ اينكه نسبت به مخلَصين دسترسي ندارد نه اين است كه نسبت به آنها احترام ميكند براي اينكه حوزه كاربردي آنها را نميداند آنها به چيزي دل بستند كه ابليس نه خود آنها را دارد نه بدلي آنها را, ابزار حيله ابليس هم چيزهايي است كه اينها رويش پا گذاشتند خب اگر كلّ خاورميانه در زمان حكومت حضرت امير در اختيار حكومت مركزي حضرت امير(سلام الله عليه) بود وقتي حضرت اين حكومت وسيع را ميگويد عفطه عنز است[16] آنوقت شيطان با چه وسيلهاي ميخواهد او را فريب بدهد آنكه وجود مبارك حضرت امير و ساير بندگان مخلَص ميطلبند آن را شيطان اصلاً درك نميكند تا بدليِ آن را بسازد آنكه بدلياش در اختيار شيطان است اينها به اصلش اعتنا ندارند چه رسد به بدلي, اينكه گفت: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ معنايش اين نيست كه من نسبت به آنها احترام ميكنم من مقدورم نيست كه به حريم آنها راه پيدا بكنم آنها را فريب بدهم آنها هميشه روشناني هستند كه اگر ببينند حرامياي, احرام بسته بخواهد وارد حوزه قلبشان بشود فوراً از همان بيرون اينها رمي ميكنند اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[17] آنها در رأس اين هستند اگر طائفي, حرامياي احرام ببندد بخواهد دور كعبهٴ دل اينها طواف بكند ببيند چه وقت درِ كعبه باز ميشود كه وارد آن كعبه بشود اينها هميشه از دور مواظباند بنابراين ابليس نسبت به آنها راه ندارد.
فتحصّل اينكه گفت: ﴿إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ﴾ استثنا دارد اين حتماً ناظر به اضلال است نه ناظر به ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ در ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين بدون استثنا گفته اين اصلاً درگيري روبهرويش با حضرت آدم بود كه از انبياي الهي است اينچنين نيست كه او عدهاي را استثنا كرده باشد دليل او هم اين است كه من از آتشم او از خاك است خب اين دليل عام است مدلولش هم عام است و مانند آن, آنجا هم خود ابليس هم يك عده را استثنا كرده گفته يك عده مقدور من نيست كه به سراغ آنها بروم ﴿وَلأََُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ اينجا هم ذات اقدس الهي ميفرمايد هيچ سلطهاي بر هيچ كسي نداري مگر اينكه كسي عمداً تو را بر خودش مسلّط كند.
عدم اختصاص وسوسههاي شيطان بر قوم سبأ
بنابراين نه جبري در كار است نه الجايي در كار است و انسان كاملاً مختارانه به طرف عصيان حركت ميكند و انتقال اين قصه از جزئي به كلي, از قوم سبأ به جامعه بشري به وسيله همين آيه بيست است كه فرمود اين جريان كه براي قوم سبأ اتفاق افتاده است جرياني است كلي كه همواره ابليس در كمين است تا با كمندش اينها را گرفتار كند و خيليها به كمند او ميافتند مگر بندگان مخلَص, آنها كه عمداً به كمند او افتادند تحت سلطه او هستند ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ كه اينها در كمند او نيفتادند.
نقش مراقبت و ذكر الهي در رهايي از وسوسههاي شيطان
اينكه ميگويند مراقبت بكنيد براي همين جهت است اينكه ميگويند هر كاري ميكنيد «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد اين ادب بسيار خوبي است راهنمايي بسيار خوبي است اين «بسم الله» گفتن البته يك ثواب لفظي هم دارد ثواب عبادي هم دارد ذكر است و ثواب دارد اما جنبه تربيتياش اين است كه اين «بسم الله» يك قرنطينه است اينكه به ما ميگويند هر حرفي ميزنيد, هر كاري ميكنيد, هر نوشتهاي داريد, هر سخني ميگوييد, هر جايي ميخواهيد برويد, هر جايي ميخواهيد بنشينيد اول بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم» خب گفتن اين ثواب دارد انسان هميشه به ياد ذات اقدس الهي باشد اما اين يك قرنطينه است به ما ميگويند هر كاري ميخواهيد بكنيد اول بگوييد «بسم الله» خب يعني آدم بايد اين كار را رويش بشود بگويد خدايا به نام تو, اين كار بالأخره يا واجب است يا مستحب, كارهاي مشكوك, تهمت, خيانت, دروغ، اينها را كه نميشود گفت خدايا به نام تو, جاي مشكوك, خوردن غذاي مشكوك آنجا كه نميشود گفت خدايا به نام تو, اين «بسم الله» كه به ما گفتند اين يك قرنطينه است اين راه ورودي به بهشت است هر كاري كه ما ميكنيم بايد بتوانيم بگوييم خدايا به نام تو, اين يك مراقبت بسيار خوبي است. فرمود آنها كه مؤمن هستند اين كار را ميكنند اين ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[18] براي همين است آن عبادات و امثال ذلك مرز خاصّي دارد ولي نام خدا و ياد خدا كه مرز خاص ندارد خب گاهي انسان غافل است اگر سهو و غفلت و نسيان گاهي تاري شد خداي سبحان ميبخشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾[19] آن لغزشهاي ريز را ذات اقدس الهي ميبخشد اما به ما گفتند شما مراقب باشيد هر حرفي ميزنيد هر كاري كه ميكنيد بگوييد خدايا به نام تو، اين زمينه اخلاص را فراهم ميكند.
امتحان انسان, علت وجود وسوسههاي شيطان
بعد فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾ بايد بيازماييم معلوم ميشود چه كسي به قيامت معتقد است چه كسي درباره قيامت شك دارد.
ديدگاه فخررازي در علم حاصل از امتحان و ردّ آن
مسئله علم را هم جناب فخررازي به زحمت افتاده. اينها خيال ميكنند كه خداي سبحان يك علم دارد و اين هم علم ازلي است آنوقت مشكلشان در اين است كه خب اگر خداي سبحان در ازل ميداند كه فلان شخص چه كاره است ديگر امتحان يعني چه. براي اينكه اين مشكل را حل كنند آمدند گفتند علم خدا در ازل هست, تعلّقش به معلوم, حادث است چون معلوم, وجود نداشت تعلّق علم هم به آن معلوم وجود نداشت پس علم, ازلي است تعلّق علم به معلوم حادث است[20] اينها خيال كردند با اين راه غير عقلي مشكل حل ميشود اينها خيال كردند كه علم مثل قدرت است. قدرت, يك حقيقت ذات اضافه به اين معنا نيست ولي علم يك حقيقت ذات اضافه است قدرت بدون متعلّق وجود دارد علم بدون متعلَّق و معلوم وجود ندارد الآن كسي قادر است اگر چيزي پيدا شد سنگي پيدا شد آن را بلند كند اين قدرت هست اما نميشود گفت الآن عالِم هست خب به چه چيزي عالِم است علم, كشف است اظهار است ظهور است نور است, علم چه چيزي را روشن كرد ميشود گفت خدا در ازل علم داشت و معلومي در كار نبود و بعد وقتي معلوم پيدا شد علم به آن تعلّق گرفت بله, قدرت اينطور است اما علم, حقيقتش ذات اضافه است معلوم ميخواهد علم ذاتيِ ذات اقدس الهي در ازل محفوظ است بله; اما علمِ فعلي در مقام فعل است (يك) فعل خدا زايد بر ذات اوست (دو) حادث است ممكن است, نبود, پيدا شد, فعل خدا مثل خلقت, خدا قبلاً خالق نبود بعد است, قبلاً رازق نبود بعد است, قبلاً باسط نبود بعد است, قبلاً شافي نبود بعد است, اينها افعال خداست افعال خدا روزانه در تغيير است اما قدرت بر شفا ازلي است, قدرت بر خلق و رزق ازلي است, علم ازلي هم سر جايش محفوظ است اين يك مشكل جبر دارد كه بارها آن مشكلش گفته شد و حل شد كه جناب فخررازي نميتواند حل كند يك مشكل هم در موارد امتحان دارد در موارد امتحاني فرمود ما اين را ميآزماييم تا خدا بداند اين در مقام فعل است علمِ فعلي خدا زايد بر ذات اقدس الهي است مثل خلقت او, مثل رزق او, مثل شفاي او, مثل ابراز او, مثل اغناي او, مثل اقناي او ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي﴾[21] اينها همه فعل خداست فعل خدا بيرون از ذات خداست بيرون از ذات خدا بود ميشود ممكن, گاهي هست گاهي نيست. آيه سه سوره مباركه «عنكبوت» را ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ﴾ ما امتحان كرديم تا معلوم بشود. در ازل خدا ميداند كه در لايزال فلان شخص امتحان ميشود و امتحان خوب هم خواهد داد و فلان شخصِ ديگر امتحان ميشود و امتحان بد ميدهد اين علم ازلي سر جايش محفوظ است او «عالمٌ إذ لا معلوم»[22] اين علم ازلي است اما اين علمِ فعلي كه امتحان بكند بگويد اين كار را بكنيم تا اينكه معلوم بشود در مقام فعل, در مقام عمل, در مقام كار چه كسي مؤمن است چه كسي غير مؤمن ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ﴾ خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني(رضوان الله عليه) را! مرحوم كليني مستحضريد در كتاب شريف كافي كمتر حرف ميزند فقط حديث نقل ميكند ولي در همان جلد اول كافي در بحث صفات ذات و صفات فعل ضابطه خوبي ذكر ميكند ميفرمايد اگر صفتي دو طرفش به خدا اسناد داده ميشود و خدا هم به هر دو طرف متّصف ميشود اين صفت, صفت فعل است مثل «يَخلق, لا يَخلق, يرزق لا يرزق, يَشفي لا يشفي, يَبسط لا يبسط» اما اگر صفتي دو طرف نداشت يك طرف بود آن طرف ديگر نقص بود و خدا اصلاً به آن متّصف نبود اين ميشود صفت ذات مثل حيات, مثل علم, مثل قدرت، نميشود گفت خدا گاهي قادر است گاهي ـ معاذ الله ـ قادر نيست, گاهي عالم است گاهي جاهل, گاهي حيّ است گاهي ميّت, آن صفاتي كه يكطرفه است و خداي سبحان به آن طرف ديگر اصلاً متّصف نيست اين صفات ذات است اما صفاتي كه دو طرف دارد و خداي سبحان به هر دو طرف متّصف ميشود اين صفات فعل است[23] صفات فعل خارج از ذات است مثل اينكه صفت ذات, قدرت است صفت فعل, رزق است قدرت غير از رزق است رزق «قد يرزق قد لا يرزق» احيا و اماته اينطور است «قد يحيي قد لا يحيي, قد يشفي قد لا يشفي, قد يبسط قد لا يبسط» اما قدرت، ديگر مقابل ندارد كه بگوييد «قد يقدر قد لا يقدر» اينجا هم فرمود كه ما اين كار را كرديم ﴿فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ﴾ بنابراين اين اوامر امتحانيه است با علم فعلي خدا هم كار دارد و علم فعلي خدا دو طرفه است.
فراموشي قيامت سبب رهايي انسان و غلتيدن در دام شيطان
آنگاه فرمود كسي كه درباره قيامت شك دارد مشكل جدّي دارد قسمت مهمّ مشكلات ما مربوط به مسئله قيامت است كه همان آيه سوره مباركه «ص» نشان داد كه ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[24] ممكن است كسي خيلي توحيدش تام باشد ادب مع الله داشته باشد با ياد خدا به سر ببرد و خلاف نكند اما اكثري مردم كه خلاف نميكنند براي پرهيز از مسئوليت يوم القيامه است اگر مسئله يوم القيامه مشكوك بشود يا مسهو بشود يا منسي بشود خطر، دامنگير است در جاهليت مهمترين مشكلشان همان انكار قيامت بود اگر كسي روز حساب و كتاب را فراموش كند خود را رها ميبيند وقتي خود را رها ديد به هر كاري تن در ميدهد لذا فرمود: ﴿مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره رعد, آيه 11.
[2] . سوره انفال, آيه 53.
[3] . سوره حشر، آيه 2.
[4] . سوره ص, آيه 82.
[5] . سوره شمس, آيه 8.
[6] . سوره حجر, آيات 41 و 42.
[7] . سوره فاطر, آيه 43.
[8] . سوره اعراف, آيه 17.
[9] . سوره نساء, آيه 119.
[10] . سوره حجر, آيه 39.
[11] . سوره اعراف, آيه 12; سوره ص, آيه 76.
[12] . التفسير الكبير, ج25, ص202.
[13] . سوره بقره, آيه 31.
[14] . سوره اعراف, آيه 12; سوره ص, آيه 76.
[15] . سوره حجر, آيات 39 و 40.
[16] . ر.ك: نهجالبلاغه, خطبه 3.
[17] . سوره اعراف, آيه 201.
[18] . سوره احزاب, آيه 41.
[19] . سوره نساء, آيه 31.
[20] . التفسير الكبير, ج25, ص202 و 203.
[21] . سوره نجم, آيه 48.
[22] . الكافي, ج1, ص141; نهجالبلاغه, خطبه 152.
[23] . ر.ك: الكافي, ج1, ص11.
[24] . سوره ص, آيه 26.