31 10 2006 4819289 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 3 (1385/08/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (2)﴾

امروز سالگرد آن حادثه تلخ است، يعني تخريب قبور ائمه بقيع(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) اين حادثه تلخ محصول اختلاف است و اختلاف هم دو قسم است يك اختلاف قبل‌العلم و يك اختلاف بعدالعلم. اختلاف قبل‌العلم را همان طوري كه در آيهٴ 213 و بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد يك اختلاف محمود و ممدوحي است اختلاف دو صاحب
نظر كه با يكديگر تضارب فكري دارند، مشورت فكري و علمي دارند تا مسئله حل بشود، اين اختلاف قبل‌العلم است.

آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در غرر كه فرمود: «اضربوا بعض الرأي ببعض يتورد منه الصواب»[1] ناظر به همين است. اين تضارب آراء از همين حديث نوراني حضرت گرفته شده، اين اختلاف قبل‌العلم است. اختلاف قبل‌العلم چيز پربركتي است، يعني تضارب آراء، طرح آراء، نقد و بررسي.

قسم دوم اختلاف بعدالعلم است، يعني بعد از اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[2] آن
گاه رياست و جاه
طلبي و هوا
خواهي و امثال ذلك منشأ پيدايش است. انبيا(عليهم الصلاة عليهم السلام) آمدند اختلاف قبل‌العلم را حل كنند. بعد از اينكه اينها آمدند و اختلاف قبل‌العلم را حل كردند و مسئله روشن شد، تبيان شد، نور شد، آن
گاه هوا و هوس و خودخواهي و جاه
طلبي، دخالت مي
كند.

از اين به بعد فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾[3] اينها در حقيقت بغاط علمي و فرهنگي و فكري
اند كه منشأ پيدايش اختلافات بعدالعلم است و اين اختلافات بعدالعلم آن فتنه

ها را به بار آورده، اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي در همان بخش سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود اينها گرفتار عذاب الهي
اند و ذات اقدس الهي در قيامت ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا﴾[4] اين مربوط به عذاب الهي است، اما خطر دنيايي اينها باز در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اول جزء سوم آنجا مبسوطاً مطرح شد، آنجا مي
فرمايد به اينكه ما انبيا را فرستاديم، حق را با اينها، نور را با اينها، ميزان و قسط را با اينها فرستاديم، بعداً يك عده اختلاف كردند و اين اختلاف منشأ مبارزه و قتال و خونريزي و امثال ذلك شد. آيه 253 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ بعد مي
فرمايد: ﴿وَ لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾ البته اگر ذات اقدس الهي بر اساس اراده تكويني مي
خواست جلوي اينها را بگيرد كه خونريزي نشود، مي
توانست ولي خب ﴿وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[5] آن ايمان الجائي و اضطراري كه تكامل نيست. ذات اقدس الهي تكويناً اينها را آزاد گذاشته ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اما تشريعاً فرموده راه جهنم كدام است؟ راه بهشت كدام است؟ كدام كار حرام است؟ كدام كار واجب است؟ حدودي معين كرده، تعزيراتي معين كرده، قصاصي معين كرده، نهي از منكري معين كرده و مانند آن. اين
چنين نيست كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[6]، يعني انسان حتي در فضاي تشريع ـ معاذ الله ـ آزاد باشد، آن مي
شود اباحه
گري. اگر ديني در فضاي شريعت پيروانش را آزاد بگذارد كه ديگر اين مي
شود اباحه
گري، واجبي ندارد، حرامي ندارد، نهي از منكري ندارد، اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ﴾[7] ناظر به آن مسائل تكويني است كه بشر آزاد خلق شده لذا راه براي او راه تكاملي است، هر طرف برود به اختيار خودش است، ولي در فضاي شريعت محرماتي هست، قصاصي هست، حدودي هست، تعزيراتي هست، اگر در دنيا اصلاح نشد در آخرت ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ هست خب چطور ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كه ﴿خُذُوهُ﴾ بگير و ببند كنارش است معلوم مي
شود انسان آزاد نيست، اگر آزاد باشد كه بگير و ببند و بزن و بكوب در آن نيست. اينكه فرمود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم مي
شود در فضاي شريعت حدودي دارد، صغوري دارد و مانند آن.

در آيهٴ 253 سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود ﴿وَيلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾ حقايق براي اينها روشن شد، ولي بعد از انبيا قتال داخلي و خارجي شروع شد، باز اين را تكرار فرمود، فرمود: ﴿وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَ مِنْهُم مَن كَفَرَ وَ لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾ اين اختلاف بعدالعلم است، اين اختلاف بعدالعلم اول از ناحيه علما شروع مي
شود بعد از ناحيه توده مردم، وگرنه توده مردم ممكن است درباره نفت و گاز اختلاف داشته باشند، ممكن است درباره معدن اختلاف داشته باشند، اما اختلاف مذهبي ريشه
اش همان علما هستند.

محمد عبدو كه يك مقدرا آزادانديش
تر از ديگران بود و داعيه اصلاح هم داشت او در آن تفسير المنار ذيل همين آيه راههايي را ارائه كرده است كه شاگردش خوب تقرير كرده، گفت جنگهاي فراواني بين يهوديها و مسيحيها شد، خونريزيهاي مستمر اين يك؛ بعد در داخله مذهب مسيحيت جنگهاي فراواني بين خود مسيحيها شد، خونريزيهاي مستمر دو؛ با ظهور اسلام جنگهاي فراواني بين اسلام و مسيحيت شد، جنگهاي صليبي و غير صليبي سه؛ در داخله اسلام بين شيعه
ها و سنيها جنگهاي فراواني شد چهار؛ در داخله سنيها بين حنفي و شافي جنگهاي فراوان و خونريزيهاي فراواني شده پنج؛ آنچه كه شما طالبان و القاعده و اينها را هم مي
بينيد در عراق كه روزانه كشته مي
دهند دنباله همان حرف است.

خدا مرحوم آيت الله عظماي بروجردي و امام راحل و ساير مراجع را غريق رحمت كند و حشرشان را با انبيا و اوليا كند، اين جريان تقريب بين مذاهب كه قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب روشن
تر شد، جريان وحدت بين مسلمانها كه به بركت انقلاب اسلامي و راهنمايي امام(رضوان الله تعالي عليه) شكل گرفت، اين زمينه است براي تضارب آراء بالأخره اگر انسان متحد نشود، نزديك مي
شود حداقل تفاهم هست، خونريزي نيست، اختلاف داخلي نيست، بيگانگان در اين زد و خوردها دخالت نمي
كنند، مقدسات هر كسي محترم است خب آن روزي كه حرم مطهر سامراء به آن وضع درآمد خب جگر همه شيعه
ها را ملتهب كرد، الآن هم كه عتبات مقدسه در معرض تهديد است، همين است. آنها وقتي ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[8] جريان كربلا را بوجود آوردند، جريان قتل وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) را به وجود آوردند همين بود. آن ملعون هم سعي كرد كه در بهترين فرصت، يعني ماه مبارك رمضان در شب قدر اين كار را بكند كه به بهشت برود اين ابن ملجم ملعون اين كار را كرده اين صبر كرده فاصله بشود، زمان مناسب بشود، ماه مبارك رمضان بيايد، شب قدر بيايد كه او به بهترين عبادت برسد. منشأش بدآموزي ديني است.

آن تقرير نقش مؤثري داشت، اين وحدت نقش مؤثري دارد، اين همايشها، اين گردهماييها، اين سمينارها، مواظب بودن گفتار و رفتار و كردار، تندروي نكردنها، طعن و لعن را به ديگران نثار نكردن. آدم مي
تواند تبرّي داشته باشد اما طوري كه به خونريزي نرسد آنها هم راه داده
اند ديگر. وقتي گفتند آدم مي
تواند از واجبها صرفنظر بكند «مس علي الخفين» هست «عند التقيه» خب خيلي از چيزها را هم گفتند شما مي
توانيد انجام بدهيد ديگر به جايي نرسد كه اين خونريزيهاي بشود. اين تازه گوشه
اي از كارهايي بود كه جناب محمد عبدو كه داعيه اصلاح داشت در المنار ذكر كرده، شاگردش ذكر كرده، حالا شما ذيل همين آيه كه قبلاً بحث شد، يعني آيهٴ 253 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه مبسوطاً بحث شد. آنجا كسي حضور داشت به آن اختلافات مراجعه كرده لابد كه چقدر بين شيعه و سني كشتار شد، چقدر بين حنفي و شافعي كشتار شد، چقدر خود داخله مسيحيها كشتار شد، اين آيه گرچه راجع به مسيحيها و يهوديهاست هنوز جريان پيغمبر اسلام(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) به آن صورت بازگو نشده فرمود انبيا آمدند حق را روشن كردند، بينات را آوردند، حق بر آنها روشن شد اما ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾[9] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 213 اين مضمون هست و عصاره همان مطلب در آيهٴ 253 «بقره» هم هست.

تخريب قبور آن ذوات مقدس هم ناشي از همين جهل وهابيت است اينها نمي
دانند كه توحيد يعني چه؟ نمي
دانند توسل يعني چه؟ اين را بايد با گردهمايي و همايش حل كرد. خب ما اين قرآن را مي
بوسيم، اين جلد را مي
بوسيم، اين جلد يك پلاستيگي بيش نيست اين يك پوستي بيش نيست. اين را بالاي سر مي
گذاريم آن حقيقت قرآن يك مطلب است، ظاهر قرآن بالأخره پوست است و جلد است و پلاستيك است و كاغذ است. مي
بوسيم و مي
بوييم و بر بالاي سر مي
گذاريم در مراسم شبهاي قدر هم بالاي سر مي
گذاريم، خب سنيها نسبت به اين حرفي ندارند آن عترت طاهرين كه عين همين قرآ
ن است، فرقي نمي
كند براي اينكه حديث ثقلين را كه همه قبول داريم «لن يفترقا»[10] را كه همه قبول داريم خب اگر كسي قبر آنها را مي
بوسد دست به قبر اينها مي
زند كنار قبر اينها مي
رود توسل بكند مثل اين است كه قرآن را بالاي سر مي
گذارد. خب چطور قرآن بالاي سر گذاشتن شرك نيست و بوسيدن قبر امام مي
شود شرك؟! حقيقت قرآن با حقيقت اين ذوات مقدس يكي است، ظاهر قرآن با ظاهر اينها يكي است، اگر خداي نكرده يك كمي تفاوت باشد كه «افترقا» حضرت فرمود «لن يفترقا»[11] هيچ فرقي بين اينها نيست.

خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب جواهر را ايشان در بحث مكان مصلين دارد به اينكه شما كه دليلي نداريد براي اينكه نماز خواندن در حرم ثواب دارد اين براي آن است كه اينها ملحق‌اند، نام اينها ملحق به نام الله است، مكان اينها ملحق به مكان الله است. آنكه ترغيب شده ثواب دارد نماز در مسجد است وگرنه وارد نشده كه نماز در حرم ثواب دارد كه ولي بالأخره اينها همان قرآن
اند، عِدل قرآن
اند، بر اساس حديث ثقلين اگر عِدل قرآن
اند، معادل قرآن
اند، حقيقت قرآن
اند، در حقيقت شما داريد در خانه قرآن نماز مي
خوانيد، در خانه وحي نماز مي
خوانيد، در خانه صاحب وحي نماز مي
خوانيد، از اين جهت حرم مطهر ملحق به مسجد شد. اينها از اين جهت است خب چطور بوسيدن قرآن و بالاي سر گذاشتن قرآن شرك نيست و آن وقت بوسيدن قبر مطهر امام شرك است.

خب اگر خداي ناكرده جاهليت باشد آ
ن جهل علمي باشد يا جهالت عملي باشد يا هوا و هوس باشد آن اولي، يعني زعمايشان يك راههاي فكري را كجراهه مي
روند بعد اينها هم به دنبالشان. تمام ثوابهاي اين روزها نثار ارواح مطهر ائمه بقيع(صلوات الله و سلامه عليهم) است. آياتي كه مي
خوانيم، آياتي كه مي
شنويم، شنيدن آيات ثواب دارد، خواندن آيات ثواب دارد، شنيدن مطالب قرآني ثواب دارد، گفتن مطالب قرآني ثواب دارد، همه و همه بعد از قبول ان
شاءالله هديه به ارواح مطهر اين ذوات مقدس باشد به ارواح مطهر اين ذوات مقدس هم صلواتي اهداء كنيد.

﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ روايت تعيين‌كننده
اي چه در طريق سنت، چه در طريق شيعه وجود ندارد كه ثابت كند چه مقداري از اين سوره در مكه نازل شده، چه مقداري از اين سوره در مدينه، لذا مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان همين راه را رفته كه «بعضه مكي» و «بعضها مدني». بعد امين‌السلام(رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان همين راه را رفته از شيعه
ها. جناب فخررازي از سنيها همين راه را رفته كه «بعضها مكي بعضها مدني». يك روايت شفاف و صحيح و معتبري كه تعيين
كننده باشد كه چند آيه
اش در مكه نازل شده، چند آيه
اش در مدينه اين نيست. آنكه از ابن
عباس و امثال ابن
عباس نقل كرده
اند مستحضريد كه اينها روايت معتبري نيست، چون ابن
عباس بالأخره اين
چنين نيست كه از كسي نقل كرده باشد. ابن
عباس اين
چنين گفته آن هم اتصال سند تا ابن
عباس هم بسياري از اينها يا مقطوع است، يا مرفوع است، يا مرسل است و مانند آن.

مطلب ديگر اينكه اگر روايتي مخالف ظاهر قرآن باشد، ظاهر روشن و حجت قرآن اين است كه مثلاً خطاب به مردم مشرك است يا مثلاً در مكه نازل شد يا فلان بخش در مدينه نازل شد، اگر ظاهر آيه اين است كه اين بخش در مكه يا در مدينه نازل شد و روايتي مخالف اين ظاهر باشد به دستور خود ائمه(عليهم السلام) علم آن روايت را بايد به اهلش ارجاع كرد و گفت ما معناي اين روايت را نمي
فهميم نه اينكه به وسيله اين روايت دست از ظاهر قرآ
ن برداريم، چون خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند به اينكه هر روايتي كه از ما رسيده است اين را بر قرآن عرضه كنيد، چون مثل قرآن كسي حرف نمي
زند، جعل در آنجا راه ندارد، اما مثل مخلوق خدا حرف مي
زنند، روايت مجعول فراوان است.

وجود مبارك پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «قد كثرت علي الكذابة و ستكثر»[12] خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) فرمود اين روايت دليل است بر اينكه يك چيزهايي به نام پيغمبر جعل كرده
اند براي اينكه اين روايت يا راست است يا دروغ، اگر راست است پس حضرت فرمود به اينكه بعد از من رواياتي را به نام ما جعل مي
كنند، اگر دروغ باشد همين دليل است كه روايتي را به نام حضرت جعل كرده
اند، براي اينكه اينها مي
گويند پيغمبر چنين فرمود در حالي كه نفرموده.

بنابراين «قد كثرت علي الكذابة و ستكثر» نشان مي
دهد به اينكه روايات جعلي داريم، چه اينكه هست. نه تنها روايات جعلي، راويان مجعول داريم چه رسد به روايتهاي جعلي، لذا خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند به اينكه هر روايتي كه از ما رسيده است، چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد اين را بر قرآن كريم عرضه كنيد، نصوص عرض دو طايفه است، يك طايفه نصوص علاجيه است كه در كتابهاي اصول مطرح است كه اگر دو روايتي اختلاف داشته «أحدهم يأمر و الآخر ينهي» عرضه كنيد به قرآن كه اين نصوص علاجيه است.

طايفه ديگر رواياتي است كه نه مطلق ما نُقل عنهم(عليهم السلام) بايد عرضه بر قرآن بشود. خب اگر روايتي با ظاهر آيه موافق نبود، مخالف ظاهر آيه، يعني مباين ظاهر آيه بود علمش را بايد به اهلش ارجاع داد، اين هم يك مطلب.

نه، اگر روايتي مخالف با اطلاق آيه، مخالف با عموم آيه، اينها بود اين روايت كاملاً حجت است و مأخوذ براي اينكه روايت مي
تواند مخصص عام باشد، مقيد مطلق باشد، شارح باشد، قرينه باشد و مانند آن. شرح و بسط و قرينه و تفصيل و توضيح و تبيين، اينها در زيرمجموعه آيه قرآني حل مي
شود اما مخالفت تبايني يعني معنايش اين است كه با خود قرآن درگير است بنابراين آنچه كه اين بزرگان شيعه مثل مرحوم شيخ طوسي و امين‌الاسلام و اهل سنت هم مثل امام رازي گفته
اند يك روايت تعيين
كننده
اي كه مرز را مشخص كند كه چند آيه در مكه نازل شده، چند آيه در مدينه نازل شده، اين
چنين نيست. ظاهر سياق همان طوري كه گفته شد بخشي
اش در مكه است بخشي
اش در مدينه. ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ سبحان كه تسبيح و تنزيه ذات اقدس الهي است مصاديقي هم دارد. اگر در تبيان مرحوم شيخ طوسي آمده اولاً؛ بعد آن را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان تخليص كرده و منظم كرده ثانياً؛ فرمود به اينكه تسبيح چهار قسم است بازگشت اينها به مصاديق تسبيح است در حقيقت.

در تبيان و مجمع‌البيان به اين صورت آمده كه تسبيح چهار قسم است، البته روشن
تر و شفاف
ترش در مجمع
البيان
است. اول تسبيح به معناي تنزيه است كه ما مي
گوييم «سبحان الله»؛ دوم تسبيح يعني استثناست كه مي
گوييم «لولا تسبحون»، «لولا تسبحون» يعني چرا استثنا نمي
كنيد، يعني چرا ان
شاءالله نمي
گوييد و مانند آن؛ سوم تسبيح به معناي نماز يا دعاست ﴿فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[13]؛ چهارم تسبيح به معناي نور است كه مي
گويند سبحات وجه الهي مانع است، يعني نور جمال و جلال الهي. بازگشت همه اينها به آن نزاهت حق است.

درباره ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ﴿تَعَالَي﴾ كه خب از علو و عظمت الهي خبر مي
دهد، او هم علي است، هم عالي است، هم اعلي است كه ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾[14] «سبحان ربي الاعلي» حالا تا موحد در چه حدي باشد، گاهي اسماي حسناي او را تسبيح مي
كند مي
شود ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾ گاهي خود الله را «سبحان ربي الاعلي» بالأخره گاهي تسبيح اسم است، گاهي تسبيح مسمي است در حقيقت اسم و مسمي در آنجا نزديك هم
اند، چون منظور از اين اسم لفظ نيست، مفهوم نيست. اين اسماي لفظي اسماي اسماي اسما است، يعني وقتي ما مي
گوييم عليم اين اسم است براي آن مفهوم. مفهوم اسم است براي اسم حقيقي، اسم حقيقي عبارت است از شهود ذات و وصف خاص از اسماي الهي است كه ملاحظه ذات با وصف مي
شود اسم چون امر تكويني است ديگر مفهوم ذهني و امثال ذلك نيست. آنچه كه ما مي
گوييم و مي
نويسيم مرحله سوم قرار دارند. اسماي اسماي اسماي الهي
اند. اگر گفتند اسم اعظم با اسم اعظم مي
شود تخت را از سبأ به فلسطين آورد نه يعني با گفتن لفظ يك؛ نه يعني با تصور و مفهوم دو؛ از الفاظ كاري ساخته نيست از مفاهيم كه مسماي اين الفاظ
اند هم كاري ساخته نيست. از آن حقايق خارجيه كاري ساخته است. آن حقيقت خارجي اسم سوم است، مفاهيم اسم دوم است، اين الفاظي كه ما ذكر مي
كنيم اسم سوم. اينها اسماي اسماي اسماي الهي
اند. اگر اهل
بيت(عليهم السلام) مي‌فرمايند «نحن الأسماء الحسني»[15] آن سومي را مي
گويند نه مفهوم را بگويند يا الفاظ را بگويند، خب.

پرسش ... ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي﴾ چيست؟

پاسخ: چون اول تسبيح است ديگر. برهان مسئله است چون خدا منزه است و متعالي است شريك ندارد، اين بيان كردن، مثل اين است كه بگويند «اكرم العالم» وقتي گفتند «اكرم العالم» اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است همين است، چرا «اكرم العالم»؟ «لعلمه» ديگر. چرا خدا شريك ندارد؟ چون او منزه از همتاست. خب او هم شريك داشته باشد، ديگري هم شريك داشته باشد، پس نزيه نيست، پس معلوم مي
شود تحت جامع يك چيزي كمالي دارد كه ديگران هم دارند.

اين چون «سبوح» است شريك ندارد، چون اعلي و متعالي است شريك ندارد. چرا مشركان حرف باطل مي
زنند؟ براي اينكه او «سبوح» است. چرا مشركان حرف باطل مي
زنند؟ براي اينكه متعالي است. ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون اين برهان مسئله است وثني و صنمي اهل ادراك اين مطلب نيستند در بحث ديروز اشاره شد كه در اين التفات شده است از خطاب به غيبت «الله سبوح» و «ليس للسبوح مثيل» «الله متعالي و ليس للمتعالي شريك» خب اينها را كه وثني نمي‌فهمد كه لذا ذات اقدس الهي در اين دو برهاني كه حد وسطي يكي تسبيح است، حد وسط ديگري تعالي، خطاب را از آنها برگردانند فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ مثلاً اگر كسي عالم بود و عادل بود علمش سبب كرامت است، عدلش سبب كرامت است، ما گفتيم «اكرم هذا العالم العادل» اين دو‌تا برهان اقامه كرديم. چون عالم است و عالم را بايد اكرام كرد پس اكرمه، چون عادل است عادل را بايد گرامي داشت پس اكرمه. اگر گفتيم «اكرم العالم العادل» اين يك مدعاست با دو برهان تعدد برهان هم به وسيله تعدد حد وسط است. وحدت و كثرت براهين را آن حدود وسطي معين مي
كنند. اگر ما پنج لفظ آورديم، اين پنج لفظ واقعاً يك حقيقت بود منتها به الفاظ گوناگون، اين در حقيقت يك حد وسط است، اما اگر پنج لفظ آورديم، پنج‌تا حقيقت و پنج وصف را ارائه كرديم، اين پنج‌تا حد وسط است، وقتي پنج‌تا حد وسط شد، مي
شود پنج برهان.

وحدت و كثرت براهين به وحدت و كثرت آن حدود وسطي است اينجا هم دو برهان اقامه شده «الله سبوح ليس للسبوح شريك»، «الله متعالي ليس للمتعال مثيل و شريك» خب.

در اين جريان كه آنها استعجال مي
كردند گاهي سؤال مي
شود به اينكه خب عذاب الهي اگر سخن از عمل و عكس
العمل و اينها درست است ديگر عذاب الهي يعني چه؟ درست است كه تجسم اعمال حق است، درست است كه كيفر نتيجه عمل است، اما مثل اينكه ما مي
گوييم درست است كه وقتي ما بذرپاشي كرديم، باران آمد اين گندم سبز مي
شود، اما زارع چه كسي است؟ خود به خود رشد مي
كند يا محركي دارد؟ خود به خود اين غيبت به صورت يك آتش در مي
آيد يا يك مبدلي دارد يك مصوري دارد؟ آن كسي كه اين تندگويي را به آن آتش با زبان تبديل مي
كند خداست، وگرنه اين
چنين نيست كه خود به خود اين گندم، اين حبه
اي كه كاشتيم سبز بشود، فرمود شما كارتان حرث است، يعني اين بذرها را از انبار به مزرعه مي
بريد همين. اما آن داخل چه خبر است؟ مرده را چه كسي زنده مي
كند؟ اين گندم و اين حبهٴ مرده را چه كسي روح نباتي مي
دهد؟ چه كسي به او ريشه مي
دهد؟ چه كسي به او شاخه و خوشه مي
دهد؟ چه كسي به ريشه
اش فرمان مي
دهد به طرف پايين برو؟ چه كسي به خوشه
اش دستور مي
دهد به طرف بالا بيا؟ اينها را مائيم ديگر. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[16] شما كارتان حرث است نه زرع ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾[17] خب غيبت را مغتاب مي
كند، اما تبديل غيبت به شعله كه او اصلاً خبر ندارد كه يا مال حرام را آن رباخوار مي
خورد اما او اصلاً قبول ندارد معاد را ـ معاذ الله ـ يا بر فرض داشته باشد خبر ندارد چه مي
شود؟ اين است كه اين ربا را، اين سكه را به صورت يك فلز گداخته در مي
آورد ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾[18] او مصورالصور است ديگر. وگرنه اين پول حرام كه به صورت سكه داغ در نمي
آيد. همين اسكناس ربوي به صورت كاغذ نسوز در مي
آيد خب اين را چه كسي مي
كند. درست است كه عمل و عكس
العمل حق است مثل اينكه درست است كه گندم از گندم برويد جو ز جو، ولي يك مصوري مي
خواهد، يك منبتي مي
خواهد، يك زارعي مي
خواهد ﴿و هو الله سبحانه و تعالي﴾ بنابراين عذابها به بركت اوست.

اما اينكه در جريان تنزيل ملائكه به روح، روح را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) به ده قسم ذكر كرده و آنها را هم مرحوم امين‌الاسلام منظم كرده گفت «الروح يأتي علي عشرة اقسام»[19]، بازگشت همه اينها به يك جامع حقيقي است البته. اقسامي براي روح ذكر كرده
اند. گرچه در شمارش ده‌تا يك مقداري اختلاف است كه اينها ده‌تا را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان ذكر كرده يا نه‌تا را، ولي فرمايش امين‌الاسلام همان است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان بيان فرموده، فرموده ذات اقدس الهي ملائكه را در صحبت روح يا به وسيله روح نازل مي
كند كه با؛ يا مصاحبه است يا ملابسه است.

روح اجمالاً، بحث تفسيري
اش ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[20] به خواست خدا خواهد آمد، ولي اجمالاً همان
 طوري كه سيدنا الاستاد به آن اشاره كرده
اند يك موجود مجردي است كه عامل حيات است و مادي نيست يك؛ عامل حيات است دو؛ حيات هم درجات و مراتبي دارد سه؛ و خود روح از سنخ امر است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ چهار؛ امر پروردگار هم ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[21] پنج؛ امر او با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است نه با ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[22] يا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ و الأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[23] در جريان آفرينش آسمان و زمين چون موجود مادي جسماني
اند تطورات زماني معتبر است، در تأمين ارزاق مردم فصول چهارگانه معتبر است چون همه اينها اجرام
اند، اجسام
اند، مادي
اند. اما وقتي امري ملكوتي شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[24] روح از عالم امر است اين صغر؛ امرش هم ﴿إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ كبرا؛ پس مي
شود از سنخ عالم ملكوت و مجرد.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ غرر الحكم و درر الكلم، ص 442.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[3]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[4]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.

[5]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 99.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[7]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[8]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 21.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[10]  ـ بحار الانوار، ج 5، ص 21.

[11]  ـ بحار الانوار، ج 5، ص 21.

[12]  ـ بحارالانوار، ج 2، ص 225.

[13]  ـ سورهٴ صافات، آيات 143 ـ 144.

[14]  ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 1.

[15]  ـ بحارالانوار، ج 25، ص 5.

[16]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.

[17]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 63.

[18]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.

[19]  ـ تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 136.

[20]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[21]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[22]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.

[23]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[24]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 40.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق