16 12 2012 4766453 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه 11 (1391/09/26)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44)

خلاصه مباحث گذشته

سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اول با يك اصل كلي شروع شد و آن آزمون عمومي بود فرمود: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾ بعد آزمون اُمم قبلي را به صورت اصل جامع ذكر فرمود آن‌گاه بعد از چند آيه قصّه پنج پيامبر(عليهم السلام) را ذكر كرد جريان حضرت نوح, جريان حضرت ابراهيم, جريان حضرت لوط و شعيب و موسي(عليهم السلام) را ذكر فرمود بعد در پايان, آيه چهل جمع‌بندي كرد فرمود آنها كه تبهكارانه با انبيا برخورد كردند به عذاب اليم گرفتار شدند بعضي‌ها با عذاب سماوي بعضي‌ها با عذاب زميني بعضي با عذاب دريايي ما اينها را معذّب كرديم.

خداي سبحان ،تنها رافع نياز انسان

بعد مي‌فرمايد بالأخره انسان, محتاج است اين اصل اول, پناهگاهي مي‌خواهد اين اصل دوم هيچ كس نمي‌تواند بگويد من نياز ندارم نياز انسان ضروري است چه درباره مسكن چه درباره غذا چه درباره پوشاك چه درباره امنيّت چه درباره مسائل ديگر, انسان نيازمند است عمده آن مرجعي است كه انسان به او مراجعه مي‌كند تا نيازهاي خودش را برطرف كند آنهايي كه ملحدند انسان‌محورند خيال مي‌كنند انسان خودكفاست مي‌تواند مشكل خودش را حل كند معبود اينها هواي اينهاست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[1] اينها مي‌گويند انسان محتاج است و نيازمند است ولي خودكفاست خود انسان مي‌تواند مشكل خودش را حل كند هر چه را كه فكر او رسيد همان حق است. گروهي به وثن و صنم پناهنده شدند اينها مشرك‌اند آن گروه اول ملحد اين گروه دوم مشرك فرمود چه آنهايي كه به خودشان مراجعه كردند چه آنهايي كه به صنم و وثن مراجعه كردند گرچه تشخيص اوّلشان درست است چون بديهي است كه انسان محتاج است ولي تشخيص دوم آنها ناصواب است نه از هوا كاري ساخته است نه از صنم و وثن, نه از خود انسان كاري ساخته است نه از بت‌ها, غير خدا هر چيز يا هر كس باشد «كبيت العنكبوت» است خانه‌اي سست‌تر از خانه عنكبوت نيست هيچ كسي و هيچ چيزي غير خدا سهمي در حفظ انسان ندارد اگر كسي به غير خدا تمسّك كرد مثل آن است كه به خانه عنكبوت رفت و سست‌ترين خانه, خانه عنكبوت است.

عدم اختصاص آيه 41 به بت­پرستي

مطلب ديگر سخن از نفي بت‌پرستي نيست تا كسي بگويد الآن بعضي‌ها اومانيست‌اند بت‌پرست نيستند انسان‌محورند و مانند آن, سخن از نفي ولايت است نه نفي الوهيّت مي‌فرمايد بسيار خوب شما مشرك نيستيد بت را نمي‌پرستيديد اصل عبادت را قبول نداريد ولي بالأخره به جايي تكيه مي‌كنيد آن تكيه‌گاه شما بيت عنكبوت است اينها كه به بيگانه‌ها پناهنده مي‌شوند و درخواست پناهندگي مي‌كنند همين است خب اگر از نظام اسلامي فرار كرد به جاي ديگر رفت و به آنجا پناهنده شد معنايش غير از اين آيه چيز ديگر نيست مي‌خواهد آ‌نجا راحت باشد امنيّتش را آنها تأمين كنند زندگي‌اش را آنها تأمين كنند يعني به غير خدا پناه بردن است حالا معلوم مي‌شود كه آيات قرآن, حرف روز را مي‌زند سخن از آلهه نيست تا كسي بگويد اينها كه بت‌پرست نيستند سخن از اولياست نه آلهه آنها آلهه را براي ولايت مي‌خواستند اينها به سراغ غرب و شرق مي‌روند كه وليّ آنها شرق يا غرب باشد اين پناهندگي همان است. فرمود انسان به خودش پناهنده بشود يا به بيگانه پناهنده بشود مثل آن است كه دستاويزش را به بيت عنكبوت وابسته كرد. فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ﴾ نه «من دون الله آلهه» اينها كه آلهه را معبود قرار دادند به عنوان اينكه وليّ اينها باشد مقرّب اينها باشد شفيع اينها باشد ضارّ و نافع است براي اينها, اينها آلهه را براي همين مي‌خواستند اينها كه به مسئله قيامت معتقد نبودند اينها اگر مي‌گفتند شفاعت يعني شفاعت دنيا, تقرّب يعني تقرّب دنيا, حيات و ممات اينها در همان محدوده دنيا بود مردم حجاز كه معتقد به معاد نبودند كه بگويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[2] در معاد يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[3] در معاد, مي‌خواستند بگويند مشكل ما را اين بت‌ها حل مي‌كنند. پس به غير خدا مراجعه كردن چه به هوا باشد چه به دولت بيگانه باشد چه به صنم و وثن باشد مثل آن است كه به خانه عنكبوت مراجعه كند اين مدّعا.

سرّ تاثير اهل بيت(عليهم السّلام) در رفع نيازها و حلّ مشكلات

پرسش: استاد اينكه ما مي‌گوييم «يا محمد يا علي يا علي يا محمد اكفياني» ...؟[4]

پاسخ: چون كافي بودن به اذن الله است «كافي»[5] از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است از اسماي فعلي است از اسماي ذاتي كه نيست اسماي فعلي خارج از ذات است پس كافي, رازق, شافي, قابض, باسط, آخذ اينها اسماي فعلي‌اند اكثر اسماي نوراني دعاي «جوشن كبير» اسماي فعلي است اين اصل اول; فعل, خارج از ذات است اين اصل دوم, مي‌شود حوزه امكان, حوزه امكان مظاهري دارد آن دو منطقه, منطقه ممنوعه است كه احدي به آنجا راه ندارد يكي منطقه هويّت مطلقه است كه مقام ذات است, يكي هم اكتناه صفات ذات است كه عين ذات است بقيه صفت فعل است وجه الله شدن, عين الله شدن اينها فعل خداست فعل, خارج از ذات است خارج از ذات شد مي‌شود ممكن آن وقت مظاهر فراواني دارد حالا اگر فرشته‌هايي كه مدبّرات امرند مشكل آدم را حل كنند كسي گِله نمي‌كند اهل بيت كه معلّم مدبّرات‌اند [اگر بگوييم مشكل را حل مي‌كنند] آن وقت سخن از گِله است! بالأخره اين مدبّرات امر, عالَم را به اذن خدا تدبير مي‌كنند يا نه, كسي روح مي‌آورد مي‌شود اسرافيل اين كودك به دنيا مي‌آيد زنده است كسي روح مي‌گيرد مي‌شود عزرائيل(سلام الله عليهما) اين شخص مي‌ميرد منتقل مي‌شود خب عزرائيل, اسرافيل, جبرائيل, ميكائيل(عليهم السلام) اينها مدبّرات امرند اينها با اسماي الهي كار مي‌كنند اينها در مكتب انسان كامل اين مسائل را ياد گرفتند ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[6] اين آدم «قضية في واقعة» كه نيست مقام آدميّت است مقام انسانيّت است اليوم اين تاج روي سر وجود مبارك وليّ عصر است اين‌چنين نيست كه حالا اگر ملائكه جزء مدبّرات امر بودند كاري كردند آدم گِله نكند و انسان كامل كه استاد آنهاست گِله بكند ولي مشكل اين است كه خودماني است ما او را مي‌بينيم در بين ما زندگي مي‌كند توقع نداريم بالأخره اينها از آن جهت كه صادر اول‌اند، معلّم ملائكه‌اند. از آن جهت گِله نيست كه اين همه كارها را ذات اقدس الهي در مقام فعل كه مقام امكان است دستور مي‌دهد مدبّرات انجام مي‌دهند اما نه تفويض, همه جا او حضور دارد اين‌چنين نيست كه انسان اگر كاري را با دست خود انجام مي‌دهد دست انجام بدهد انسان به كار از خود دست نزديك‌تر است دست ابزار كار است اگر «مَن عرف نفسه» روشن بشود[7] و معلوم بشود منطقه بحث, منطقه فصل سوم است آن دو منطقه, منطقه ممنوعه است احدي به آنجا راه ندارد مشكلي پيش نمي‌آيد.

پاسخ به شبهه‌اي پيرامون آيه 32، با بيان درجات فرشتگان

ملائكه هم چندين درجه دارند يك عدّه حاملان عرش‌اند آن كه حامل عرش است مثل جبرئيل مي‌آيد در قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ اين در خانه كه نمي‌آيد مثل دحيه كلبي كه نيست آن كه حامل عرش است مي‌آيد در قلب معلوم مي‌شود يك راه ديگري است ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ[8] خب چطور آمده كجا آمده ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ[9] بعد از قلب تو به گوش تو, از قلب تو به چشم تو, از قلب تو به اعضا و جوارح تو, اين براي آن ذوات مقدس است بعد از آنها ملائكه مياني است بعد از آنها ملائكه درجه سوم است بعد از آنها ملائكه درجه چهارم و پنجم و ششم تا برسد به ملائكةالأرض اين فرشته‌هايي كه مأمور ارض‌اند در بيانات نوراني امام سجاد هست كه هر قطره باراني كه مي‌آيد فرشته‌اي آن را همراهي مي‌كند[10] اين ديگر يك فرشته حامل عرش كه نيست در آن زيارت سوم شعبان سيّدالشهداء(سلام الله عليه) عنوان فرشته نيامده سخن از فطرس است[11] ولي بالأخره اگر روايتي بود كه مَلكي معصيت كرد اين مَلك جزء ملائكه بهشت نيست جزء ملائكه خازن جهنم نيست كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ[12] جزء ملائكه نيست كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[13] كه سورهٴ «انبياء» آمده آن ملائكة الأرض, ملائكة الهوا, ملائكة البحر, ملائكة البرّ هستند الي ما شاء الله ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ[14] اگر برخي از اين ملائكه‌هاي درجه هشت و ده سخن ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را متوجه نشدند مشكلي نيست اينكه جبرئيل و ميكائيل نيست دسترسي به آن ذوات قدسي هم كار هر كسي نيست برخي از بزرگان و مشايخ ما روزي يك مقدار عبادت انجام مي‌دادند و به پيشگاه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم مي‌كردند كه توفيقي پيدا كنند كه در زمان مرگ, حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را ببينند و آسان جان بدهند مگر آن حضرت براي هر كسي مي‌آيد؟! اوحديّ از مؤمنان هستند كه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) جانشان را مي‌گيرد بقيه افراد را ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا[15] است وگرنه براي برخي‌ها كه به مقام والا رسيدند حضرت عزرائيل مي‌آيد اين‌طور نيست كه حالا براي زير و رو كردن يك روستا يا يك شهر آنها بيايند. بنابراين اين ملائكه كه به صورت ملائكةالأرض‌اند و به صورت‌‌هاي ديگر در مي‌آيند اينها ممكن است كه فرمايش حضرت ابراهيم را درست بررسي نكنند.

محذور نداشتن تأثير اهل بيت(عليهم السّلام) در رفع نيازها

غرض آ‌ن است كه كافي بودن, شافي بودن, قابض بودن, آخذ بودن اينها فعل است فعل يعني ممكن, مرحوم كليني(رضوان الله عليه) مستحضريد كه ايشان در كافي احاديث را جمع كردند خود مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در اول تا آخر اين هشت جلد خيلي كم فرمايش دارند چند جايي بيانات لطيف دارند كه بيانات دقيق است وگرنه بقيه همه‌اش رواياتي است كه ايشان نقل مي‌كنند. يكي از فروقي كه بين صفات ذات و صفات فعل ايشان قائل‌اند اين است كه صفت ذات, نفي و اثبات برنمي‌دارد كه بگوييم گاهي هست گاهي نيست[16] حيات از اين قبيل است قدرت از اين قبيل است علم از اين قبيل است قضيه سالبه آنجا راه ندارد كه بگوييم «قد يعلم قد لا يعلم, قد يَقدر قد لا يقدر, قد يكون موجودا قد لا يكون موجودا» اين‌طور نيست او موجود است بالقول المطلق, قدير است بالقول المطلق, عليم است بالقول المطلق, حيّ است بالقول المطلق, اما شفا, «قد يَشفي قد لا يشفي» معلوم مي‌شود صفت ذات نيست اگر صفتي گاهي سلب دارد گاهي ايجاب دارد گاهي هست گاهي نيست معلوم مي‌شود عين ذات نيست «قد يقبض قد يَبسط قد يشفي قد لا يشفي, قد يعطي قد لا يعطي, قد يرزق قد لا يرزق» اينهاست, اگر فعل شد اين فعل را فرشته انجام بدهد مشكلي ندارد علي و اولاد علي انجام بدهند مشكل دارد مشكل وهّابي‌ها اين است كه اينها در توحيد و در مراحل توحيد گيرند اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود اين حِصن شروطي دارد و ما از شروط آن هستيم همين است فعل, شرط آن كار است غرض اين است كه اين محذوري از اين جهت ندارد منتها بايد منطقه‌هاي بحث مشخص بشود.

گستره مفاد كريمه 41

بعد فرمود هر كس بالأخره احتياج را احساس مي‌كند اما نمي‌داند چه كسي مشكل او را حل مي‌كند گاهي خيال مي‌كند مشكل خودش را خودش حل مي‌كند اين ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلههُ هَوَاهُ﴾ اينجاست كه بزرگان گفتند كه كثيف‌ترين و غليظ‌ترين بت‌ها, بت‌هاي سنگ و چوب است نازك‌ترين و لطيف‌ترين بت‌ها, بت‌هاي هوا و هوس است[17] بالأخره بت است اين كسي كه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم, هر چه دلم بخواهد مي‌كنم يعني معبود من, هوس من است اين ﴿كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً﴾ يا آن كسي كه به بيگانه و كافر پناهنده شد آن هم همين است يا آن كه به صنم و وثن پناهنده مي‌شود آن هم همين است اين اصل جزء جوامع الكلم است همه اقسام را شامل مي‌شود و سخن از آلهه نيست سخن از وليّ است آن كه پناهنده مي‌شود والي مي‌خواهد وليّ مي‌خواهد كه مشكل او را حل بكند فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ﴾ نه «آلهه» آنها هم كه مشرك‌اند آلهه را براي اوليا بودن مي‌خواهند آنها كه ملحدند هوا را براي وليّ بودن مي‌خواهند يا پناهنده به بيگانه مي‌شوند بيگانه را براي وليّ بودن مي‌خواهند به عنوان ولايت مي‌خواهند ﴿كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً﴾.

اشارهاي به مراتب معارف قرآن كريم

در قرآن مطالب عميق فراوان ذات اقدس الهي دارد كه در خيلي از موارد شايد در اين سال‌ها تجربه كرديد ما اصلاً وارد آن حريم نمي‌شويم مقدور ما نيست يكي از آنها هم ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ اين ﴿وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ ديديد ما زود به سرعت از آن رد شديم ـ آيه 21 همين سور‌ه بود ـ واقعاً نمي‌فهميم مرتب مجاز مي‌گيريم, مضاف تقدير مي‌گيريم ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ يعني چه؟ إلي الله منقلب مي‌شويم يعني چه؟ ﴿إلَيْهِ تُرْجَعُونَ[18] را مي‌فهميم اما إليه منقلب يعني چه؟! ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ[19] را مي‌فهميم اما در سورهٴ «حج» كه فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾;[20] ﴿يَنَالَ﴾ يعني ﴿يَنَالَ﴾! تقوا به او مي‌رسد يعني چه؟! به ذات مي‌رسد يعني چه؟! اين چيزهايي است كه اينكه گفتند حضرت وقتي ظهور كرد قرآن از حالت بِكْري در مي‌آيد شامل همين‌هاست اين راهش معلوم است اما مطالب ديگري كه مطالب مياني است انسان مي‌تواند بفهمد فرمود اصلِ حاجت كه معلوم است شما اين حاجت را مي‌خواهي با چه كسي حل كني با خودت حل كني با بيگانه حل كني با صنم و وثن حل كني اين مثل بيت عنكبوت است اي كاش شما مي‌دانستيد اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ هم مي‌تواند به معناي تمنّي باشد اي كاش اينها مي‌دانستند هم مي‌تواند مقدمه قياس استثنايي باشد كه الآن عرض مي‌كنيم.

پرسش:...

پاسخ: بله, مشرك چند گروه است در حقيقت آن كسي كه هواي خود را اله قرار داد او هم مشرك است آن كسي هم كه به بيگانه پناهنده شده است بر اساس ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ[21] او هم مشرك است منتها شرك مصطلح نيست كه صنم و وثن را عبادت بكند اين است كه قرآن كريم بين مشركين و ملحدين فرق گذاشته سرّش همين است.

دو ديدگاه در تفسير عبارت شريفه ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾

غرض اين است كه آن چيزهايي كه واقعاً آدم هر چه تلاش و كوشش بكند مقدورش نيست ما به سرعت بايد رد بشويم قدري مضاف تقدير بگيريم قدري بگوييم مجاز است استعاره است كنايه است از اين قبيل‌ها تا بالأخره خودمان را قانع كنيم اما اينها قابل فهم است فرمود اينها اگر بفهمند, معلوم مي‌شود يك عدّه مي‌فهمند اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ مي‌تواند تمنّي باشد يعني اگر اينها خوب فكر بكنند و بفهمند مي‌دانند كه نه به خودشان بايد مراجعه كنند نه به بيگانه نه به صنم و وثن اين در صورتي كه ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ تمنّي باشد اما اگر مقدمه قياس استثنايي باشد اين است كه ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ مثل «لو كانت الشمس طالعة» اگر اين كار را مي‌كردند «لكانوا عاقلين», لكانوا كذا و كذا «ولكنّهم ليس بعاقل» معلوم مي‌شود «ليس بعالِم» چون اگر مي‌دانستند, عاقل مي‌شدند چون عاقل نيستند معلوم مي‌شود نمي‌دانند. عمده تلازم بين مقدم و تالي است نفرمود اگر مي‌دانستند مؤمن مي‌شدند معلوم مي‌شود فصلي است بين علم و ايمان, انسان كه عالِم شد بايد عاقل بشود وقتي عاقل شد راه را خوب تشخيص مي‌دهد و دستاويز خوبي دارد او به حبل متين اعتصام دارد.

قابل فهم بودن غالب معارف قرآن كريم

فرمود اين حرف‌ها را كه ما مي‌گوييم اين مَثل است قرآن كريم مطالب عميقي دارد آيات فراواني دارد كه بسياري از علما با زحمت به آن آيات مي‌رسند برخي از آيات است كه مقدور كسي نيست, آن آيات دشواري كه مي‌رسند نظير حالا فرض بفرماييد ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً[22] برخي از بزرگان به آن استدلال كردند براي برائت نقلي, بزرگان ديگر مثل مرحوم آخوند و اينها اشكال كردند اين در دسترس هر كسي نيست كه آيا ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ مسئله اصولي را مي‌خواهد حل كند برائت نقلي را مي‌خواهد حل كند يا نمي‌خواهد يا راجع به عذاب دنياست چيست؟ اين دركش مقدور همه نيست اما بعضي از مطالب را يا همان مطلب را قرآن كريم به صورت مَثل بيان مي‌كند كه همان مطلب پيچيده اصولي كه بزرگاني بايد درباره آن بحث كنند در دسترس فهم همه باشد بنابراين همه قرآن به استثناي آن اوجش كه عليّ حكيم است[23] در دسترس همه است بعضي‌ها با مَثل مي‌فهمند بعضي‌ها خود آيه را مي‌فهمند اين «امثال» براي دو هدف است يكي اينكه دست كوته‌دستان را مي‌گيرد بالا مي‌برد يكي اينكه آن مطالب بلند را مي‌كشد پايين مي‌آورد تا دامن آن مطالب اوج‌گرفته همسطح دستِ بالاآمدهٴ اوساط مردم بشود تا اينها بفهمند خاصيّت مَثل زدن همين است يك استاد در كلاس درس براي نوآموزان يا دانش‌آموزان يك مقدار مطالب را تقرير مي‌كند ذهن اينها را بالا مي‌برد بعد مي‌رود پاي تخته مَثل ذكر مي‌كند مطلب را يك مقدار پايين مي‌آورد اينكه پايين آمد آن دست كه بالا رفت همسطح مي‌شود و او درك مي‌كند خاصيّت مَثل اين است.

امثال قرآني، مقدمه فهم حقايق قرآن

فرمود ما اين مَثل‌ها را مي‌زنيم اما اين مَثل‌ها نردبان است كسي مي‌تواند از اين نردبان بالا برود و به جايي برسد كه از آن به بعد مي‌تواند به مقصد برسد كه عالِم باشد معلوم مي‌شود علم, نردبان است وقتي انسان عالِم شد كم كم اين نردبان را مي‌گيرد بالا مي‌رود وقتي بالا رفت مي‌شود عاقل هنوز به مقصد نرسيد وقتي عاقل شد ايمان مي‌آورد به مقصد رسيده است فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ ما براي همه مثل مي‌زنيم اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اين نردباني است كه ما ايجاد مي‌كنيم كسي نمي‌تواند بالاي نردبان برود مگر دست و پا داشته باشد علمِ حوزه و دانشگاه به منزله اين نردبان است علم، زمينه است (يك) عقل به مقصد رسيدن را نزديك مي‌كند (دو) وقتي انسان عاقل شد عقل «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[24] (سه) عاقل، ايمان مي‌آورد براي اينكه اين چراغ است اين نور است هيچ مانعي هم ندارد كار عقل نظري همان علم است انسان مي‌خواهد بفهمد ممكن است انسان بفهمد بعد ايمان نياورد ولي اين فهميدن, بالا رفتن نردبان است تا انسان عاقل بشود نه عقل نظري, عقل عملي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» آن وقت ديگر راحت است هيچ عاقلي جهنم نمي‌رود عالِم جهنم مي‌رود ولي عاقل جهنم نمي‌رود فرمود ما اين مَثل‌ها را مي‌زنيم براي همين جهت.

ولايت اهل بيت(عليهم السّلام)، باب نيل به توحيد

پس اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اگر براي تمنّي باشد معنايش اين است كه اي كاش اينها مي‌فهميدند كه به چه كسي دارند مراجعه مي‌كنند ما يك قلعه بيشتر نداريم يك شرط هم بيشتر نداريم قلعه, قلعه توحيد است يعني دژ, دژبانش هم خداست شرطش هم ولايت اهل بيت است اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) اين‌چنين نبود كه منحصراً وجود مبارك امام رضا فرموده باشد, فرمود: «بشروطها و أنا مِن شروطها» نه «أنا» تمام شرطش, من يكي از آنها هستم من يكي از آن چهارده نفر هستم از كدام در وارد بشويم اين شرط اين در همان‌طوري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها»[25] ذات اقدس الهي فرمود: «التوحيد حِصني و الولاية بابه» همين! اين‌چنين نيست كه توحيد به جاي ديگر وابسته باشد اين شرط توحيد باشد اين درِ توحيد است اين بيان چقدر لطيف است شما در نهج‌البلاغه ملاحظه بفرماييد فرمود هر كسي چيزي ياد گرفته از ماست ـ چون اينها در علم‌اند ـ منتها اگر حقّ ما را ادا نكند به نام ما نباشد سارق است الآن فرش‌هاي دستباف پرنياني و ابريشمي اين شهر را خب يك عدّه بافتند كسي بيايد اينجا سرقت كند بگويد به نام ماست ما خودمان بافتيم اين فرش همان فرش ابريشمي است ولي اين سارق است اين بيان نوراني علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) است فرمود اگر كسي از اين راه نيايد راه ولايت نيايد «سُمّي سارقا»[26] مطلب, مطلب حق است منتها از ما گرفته و انكار مي‌كند ما اين حرف‌ها را نشر داديم خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را ايشان مي‌فرمود كه از دوازده هزار نفر تا بيشتر اسامي كساني كه محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را درك كردند ثبت شده خب اين دوازده هزار نفر يك طرف, وجود مبارك حضرت امير يك طرف, آن دوازده هزار نفر به اندازه حضرت حرف نياوردند اين‌طور است. دوازده هزار نفر كار يك نفر را نتوانند بكند عمري هم بعضي‌ها با حضرت بودند فرمود: «سُمّي سارقا» بنابراين اين «بشروطها» وقتي شما اين را باز كنيد هاهنا امور اربعه: امر اول پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا مدينة العلم» امر ثاني فرمود: «و عليّ بابها» يعني ولايت, باب نبوت است امر ثالث و رابع هم همين است: «كلمة لا إله الاّ الله حِصني» امر سوم, «بشروطها و أنا من شروطها»[27] يعني امامت و ولايت اهل بيت امر چهارم اين هم درِ آن است اگر اين‌چنين است.

معناي عقل و نقش آن در لقاي بهشت الهي

اگر كسي عاقل باشد يقيناً اهل بهشت است چون عقل «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» نه علم, عقل آن است كه شهوت و غضب را عِقال كند وهم و خيال را عقال كند وقتي عقال كرد آدم مانعي ندارد در بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده فرمود عقل زانوي وهم و خيال را در بخش علم, شهوت و غضب را در بخش عمل عقال میكند[28] عقال همان زانوبندي است كه نمي‌گذارد شتر جموح و چموش, چموشي كند اين عقل نمي‌گذارد شهوت و غضب چموشي كنند وهم و خيال چموشي كنند خب اگر چموش را ما بستيم ديگر مشكلي نداريم فطرت ما هم كه فطرت الهي است بنابراين اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اگر تمنّي باشد يعني اي كاش مي‌دانستند كه چه بايد بكنند و اگر مقدمه قياس استثنايي باشد اين است كه «لو كانوا يعلمون لكانوا عُقَلاء و لكنّهم ليسوا بعقلاء» معلوم مي‌شود «و ليسوا بعالمين» اين مي‌شود استدلال.

پرسش:...

پاسخ: بله, كسي كه عاقل باشد كه خودش را نمي‌بيند چون العقل «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» آن كسي كه عقل را آفريد به وسيله معصومين عقل را معرفي كرده چراغ چيست آنكه روشن بكند عقل چيست آنكه زانوي وهم و خيال را ببندد زانوي شهوت و غضب را ببندد خب اگر كسي زانوي شهوت و غضب را بست, زانوي وهم و خيال را بست ديگر نمي‌گويد «أنا» هر جا سخن از «أنا» است حرف شيطان است او گفته ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ در بخش‌هاي سورهٴ مباركهٴ بقره گذشت كه وقتي آن پيامبر گفت طالوت رهبر شماست گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ[29] اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ﴾ پيام همان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است كه حرف شيطان است اما اگر كسي واقعاً عاقل شد نمي‌گذارد وهم و خيال چنين حرفي بزند شهوت و غضب چنين حرفي بزند بنابراين اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ مي‌تواند به دو وجه باشد.

دو ويژگي ضروري وليّ انسان

بعد فرمود خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد كه به هوا تكيه كنيد بيت عنكبوت است به بيگانه پناهنده بشويد بيت عنكبوت است به صنم و وثن متّكي بشويد بيت عنكبوت است ﴿إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ﴾ (يك) ﴿الْحَكِيمُ﴾ (دو) اين دو برهان است چون دو حدّ وسط است شما وليّ مي‌خواهيد وليّ بايد مقتدر باشد عزيز اوست, وليّ بايد حكيم باشد حكيم اوست, ديگران يا سفيه‌اند يا ضعيف‌اند ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 22.

[2] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[3] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[4] . البلدالامين، ص152.

[5] . اقبال الأعمال, ص80.

[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 33.

[7] . متشابه القرآن, ج1, ص44.

[8] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.

[9] . سورهٴ شعراء, آيات 193 و 194.

[10] . ر.ك: الصحيفة السجادية, دعاي 3.

[11] . مصباح المتهجّد, ص827.

[12] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.

[13] . سورهٴ انبياء, آيات 26 و 27.

[14] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.

[15] . سورهٴ انعام, آيهٴ 61.

[16] . ر.ک: الکافی، ج1، ص111.

[17] . الفتوحات(4جلدی)، ج2، ص590 .

[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 28.

[19] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.

[20] . سورهٴ حج, آيهٴ 37.

[21] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 15.

[23] . ر.ك: سورهٴ زخرف, آيهٴ 4.

[24] . الكافي, ج1, ص11.

[25] . التوحيد (شيخ صدوق), ص25.

[26] . نهجالبلاغة، خطبهٴ154.

[27] . التوحيد (شيخ صدوق), ص25.

[28] . ر.ک: التوحيد (شيخ صدوق), ص15.

[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 247.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق