اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿33﴾ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿34﴾
علل اشاره قرآن به مسائل علمی
گرچه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و مهمترين مطالب سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و همچنين خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق؛ لكن مسائل علمي هم در كنارش مطرح است. قرآن كريم هم ما را به نظم دعوت ميكند كه از نظم پي به ناظم ببريم و از توحيد مدبّر و ناظم همراه با توحيد خالق و وحدت ربّ و اِله و خالق آگاه بشويم و هم ما را به بركات علميِ ساختار جهان آشنا ميكند. اگر منظور صِرف نظم بود، همين ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾ همين ﴿يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[1] و پيدايش فصول چهارگانه و نظم كافي بود؛ اما بيان اينكه تمام اين آسمان و زمين در بدأ پيدايششان به هم متّصل بودند مرتبط بودند بسته بودند رَتْق بودند، بعد خدا اينها را باز كرد فَتق كرد گشود و به صورت هفت آسمان در آورد و تمام اين ستارهها را در آسمان اول قرار داد ـ از آسمانهاي بعدي فعلاً خبري نيست ـ اينها براي چيست؟ ما را دعوت ميكند به فراگيري علوم كيهانشناسي و مانند آن؛ فرمود اينها بسته بودند ما باز كرديم.
نفی جدايي قرآن از علم و لزوم پرداختن به مسائل علمی
برخي از مفسّران ميگفتند قرآن كاري به مسائل علمي ندارد فقط دربارهٴ مسائل اعتقادي و توحيد و اصول دين اظهار نظر ميكند و اگر دربارهٴ آفرينش آسمان و زمين سخن ميگويد، صِبغهٴ توحيدي و كلامي دارد نه صبغهٴ علمي. علم را با فشار از حوزهٴ قرآن بيرون بردند كه گفتند دين كاري با علم ندارد، فقط مسائل اعتقادي و كلامي را به همراه دارد. مسئولان كارهاي علمي هم گفتند دين در حوزهٴ علم نيست [و] علم كاري با دين ندارد. اين اِجماع مركّبي شد براي مهجور كردن قرآن از صحنه و در نتيجه براي مهجور كردن دين از جامعه؛ هم خودي ميگفت دين با علم كار ندارد هم ديگري ميگفت علم با دين كار ندارد، اين شده اِجماع مركّب بر نفي ثالث. قهراً قرآن از صحنه بيرون رفت و دين از جامعه كنار رفت، دين شده جزء مسائل شخصي يعني هر كسي ميتواند از نظم عالَم پي به وحدت ناظم ببرد و خدا را بپرستد اما حالا دين كاري داشته باشد به مطالب علمي و بخواهد معلّم بشر باشد، اينچنين نيست.
غافل از اينكه دين ميخواهد معلّم بشر باشد [يعني] هم بشر را به علمِ فلسفه و كلام آشنا كند كه مسائل اعتقادي است هم به مسائل علمي آشنا كند كه نيازهاي آنها را برطرف ميكند، براي اينكه قرآن كريم از نظم به تنهايي سخن نميگويد [بلکه]
نظام حاکم بر عالم و تشويق قرآن برای بهرهگيری از آن
ميفرمايد ما اينها را براي شما مسخَّر كرديم يعني بهره بگيريد نه تنها زمين را و موجودات زميني و زيرزميني را براي شما مسخَّر بلكه موجودات سپهري و موجودات فوق سپهر را براي شما مسخَّر كرديم. مسخِّر خداست، كسي نميتواند كُرات را تحت تسخير خود در بياورد اما براي ما مسخَّر كرد فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّماوات﴾[2]؛ بهره بگيريد فرمود اين چهارپاها را و اسبها و امثال اسب را ما براي شما مسخّر كرديم تا از آنها سواري بگيريد بهره بگيريد وقتي سوار شديد ﴿تَقولوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَ إنّا إليٰ رَبِّنَا لَمُنْقَلِبون﴾[3]. اگر كسي سوار مرکب شد، مستحب است همين كه سوار اسب شد يا سوار اَستر شد يا سوار حِمار شد اين جمله را بخواند: «الحمد لله الذي سخّر لنا هذا و ما كنّا له مُقرنين و إنّا إلي ربّنا لمنقلبون»[4]. خب اين دعا از همان آيه گرفته شده، اين ديگر اختصاصي به اسب و اَستر ندارد؛ الآن هم اگر كسي سوار اتومبيل شد يا سوار هواپيما شد يا سوار كشتي شد يا سوار قطار شد مستحب است همين دعا را بخواند که «الحمد لله الذي سخّر لنا هذا و ما كنّا له مُقرنين و إنّا إلي ربّنا لمنقلبون».
خب مسخِّر، خداست؛ ميبينيد اگر اين اسبها گاهي وحشي بشوند يا اين گاوها وحشي بشوند نميشود از اينها استفاده كرد؛ فرمود ما اينها را ذلول كرديم نَرم كرديم و در اختيار شما قرار داديم. [فرمود] مسخِّر خداست و براي شما تسخير كرده است: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[5]. تنها سخن از نظم نيست، سخن از تشويق به بهرهبرداري است. [فرمود] برويد از كُرات ديگر كمك بگيريد راه باز است.
مسخّر بودن نظام عالم برای انسان
نه راه ديگران را ببنديد نه خودتان بيراهه برويد نه خيال بكنيد راه نيست، نگوييد ما در تحريميم نگوييد كه نميتوانيم، خدا براي شما خلق كرده [و شما] ميتوانيد؛ منتها بيراهه نرويد، راه كسي را هم نبنديد، خدا براي شما راهگشايي ميكند. اين سماوات براي شماست, اين كُرات براي شماست, اين ستارههاي ثابت و سيّار براي شماست [و] اينها را براي شما مسخَّر كرده است.
تسخير غير از قَسْر است ـ <قَسر> يعني فشار يعني تحميل ـ جهان با قسر اداره نميشود با مِهر اداره ميشود. اصلاً در جهانِ آفرينش، قَسْر يعني فشار, تحميل, اجبار, زور نيست، هر چه هست مِهر است و تسخير. خدا نسبت به بعضي از مراحل، فاعلِ بالتسخير است؛ فاعل بالتسخير آن است كه شيئي خلق ميشود (يك), آثار و خواص و لوازمي دارد (دو), ارتباط اين شيء با آثار و خواص و لوازم، ارتباط مِهرآميز است و نه قهرآگين (سه), آن مدبّر كل، اين فاعل را در مسير مِهرآميزيِ او رهبري ميكند تا بهرهٴ صحيح بدهد (چهار). آب را كسي بخواهد با فشارِ فوّاره بالا ببرد، يك فشار و زوري است عليه آب؛ اما آب وقتي از بالا به پايين ميآيد بالطبع ميآيد، ديگر فشاري لازم نيست. اگر باران آمده، از بالاي كوه به سينهٴ كوه به دامنهٴ كوه اين باران كه دارد ميرود، يك كشاورز ماهر اين آب را هدايت كند به ساقههاي درخت و خوشهها و شاخهها برسد، ميگويند اين كشاورز اين آب باران را تسخير كرده است. فشاري بر آب باران نيست، اين آب دارد حركت ميكند از بالا به پايين به آساني؛ منتها اين کشاورز بيل در دستش است و نميگذارد هرز برود، آن را هدايت ميكند که به پاي درخت برود، اين را ميگويند <تسخير>. اگر هرز رفت كه ميشود باطل؛ تسخير آن است كه آن فاعل اين فعل را رهبري كند كه درست به مقصد برسد.
فرمود جهان با تسخير اداره ميشود، قَسري نيست. آن كه آفريد كه خداست و با مِهر اداره ميكند، ديگري هم كه قدرتي ندارد، چون كلّ جهان سپاه الهياند ستاد الهياند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[6]؛ ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[7] و مانند آن. فرمود من براي شما تسخير كردم، خب از آن استفاده كنيد. خب اگر بنا شد انسان از مريخ و مشتري و عطارد و زحل و ستارههاي ثابت و سيّار استفاده كند، بايد برود، بشناسد, بشناساند, بهره بگيرد [و] بهره بدهد.
پرسش...
پاسخ:
جهنم محور عدل و رحمت الهی
آن جهنّم هم مِهر و عدل است؛ اگر جهنّم نبود كه بشر دست از پا نميشناخت و اين طغيانگري ادامه داشت. فرمود در آن روز ﴿يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾[8], ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾[9]، فرمود در بهشت ﴿فَاليَوم الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴾[10]. جهنم، محور عدلِ خداست، اگر جهنّم نبود اين كيفرِ ظالمان و طاغيان به عهدهٴ چه كسي بود؟! اين اشخاص كه ظالم و طاغياند بايد جايي داشته باشند كه تنبيه بشوند. براي بسياري از افراد باايمان، جهنّم منشأ رحمت است؛ خيليها وقتي قيامت ميشود و جهنّم را ميبينند، از جهنم حقشناسي ميكنند ميگويند تو باعث شدي كه ما دست به خلاف نزنيم، اگر تو نبودي ما هم بيراهه ميرفتيم. بنابراين جهنم منشأ رحمت و بركت است. در سوره مباركه <الرحمن> كه آلاي الهي و نَعماي الهي شمرده ميشود و از جن و انس اقرار گرفته ميشود که ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، همان طوري كه از بهشت و نعمتهاي بهشت سخن به ميان ميآيد بعد ميفرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[11]، از جهنم و سوخت و سوز آن هم سخن به ميان ميآيد ميفرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[12]. جهنّم چقدر جاي خوبي است! خب اگر جهنم نباشد كه ما دست و پايمان خطا ميكند. بنابراين جهنم هم از عدل خداي سبحان است و خداي سبحان آن را براي طاغيان مشخص كرده است. خب, جهان با تسخير دارد اداره ميشود.
پرسش...
پاسخ:
تدبير نظام عالم بر اساس رحمت الهی
آن با ميل است: ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾؛ اگر گفتند ما با طوع و رغبت ميآييم يعني فشاري در كار نيست. ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ نه «طائِعَيْن»؛ جواب تَثنيه است ولي وقتي به پاسخ نهايي ميرسد جمع است. اين دو نفر به عرض خدا رساندند که ما با همهٴ موجودات با طوع و رغبت در خدمت تو هستيم: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا﴾؛ ﴿ائْتِيَا﴾؛ يعني ﴿ائْتِيَا﴾ [که] تثنيه است، ﴿قَالَتَا﴾ تثنيه است، ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[13] نه «طائِعَيْن» يعني ما دو نفر با همهٴ موجودات در خدمت تو هستيم. بنابراين گوش دادن و فهميدن جزء ضروريترين وظيفهٴ شماست. اگر ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ است يعني هيچ كراهتي در عالَم نيست همهاش طوع است زمين ميگويد طائعم آسمان ميگويد طائعم موجودات ديگر هم ميگويند طائعيم، پس طوع و رغبت در عالَم حكومت ميكند و لاغير، جهان ميشود جهانِ مِهر.
بارها شنيدهايد كه اگر غضبي هست تحت امامتِ رحمت كار ميكند. اينكه گفته شد غضبِ خدا كمتر از رحمت خداست و رحمت خدا بيشتر از غضب خداست نه معنايش اين است كه مرزها جداست آن هشتتا در دارد اين هفتتا در. غضب نه تنها زايد است سابق است: «يا مَن سَبَقَت رحمته غَضبه»[14]؛ بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين است كه «انت الذي تَسعيٰ رحمتُه أمامَ غَضبه»[15] يعني اي خدايي كه تمام قَهر و غضب تو مأموماند و امامِ غضب تو رحمت است. مهندِس رحمت است, نقشهكش رحمت است, معمار رحمت است, رحمت دستور ميدهد كه اينجا جاي قهر است نه اينكه رحمت خدا بيش از غضب خداست؛ رحمت خدا هم بيش از غضب خداست (يك) هم پيش از غضب خداست (دو). رحمت پيشاپيشِ غضب حركت ميكند نقشهكشي ميكند ميگويد اينجا جاي قَهر است؛ فرمود: «انت الذي تَسعيٰ رحمتُه أمامَ غَضبه». چون ميخواهد رحمت بكند، يك عدّه را فشار ميدهد. بنابراين صدر و ساقهٴ عالَم با مِهر دارد اداره ميشود، قَهري در عالَم نيست و اين تسخير براي آن است كه ما برويم در آسمان و از آن بهره بگيريم: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[16].
بتشکنی حضرت ابراهيم(عليه السلام) و بيداری نسبی خاورميانه آن روز
به ما گفتند برويد در آسمان روزيتان را بگيريد، برويد در آسمان, آسمان را بشكافيد و تحت تسخيرتان قرار بدهيد: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[17].
نميشود گفت آن روز عربِ جاهلي كه از اين مطالب خبر نداشت، درست است در حجاز از اين مسائل خبري نبود ولي انبياي ابراهيمي آمدند خاورميانه را بيدار كردند. آن روز به عرضتان رسيد كه ارسطو و افلاطون و سقراط و بقراط و جالينوس اينها تربيتشدهٴ انبياي ابراهيمياند؛ در خاورميانه سخن از توحيد نبود يا شرك بود يا الحاد، اينها آمدند اين معارف را در خاورميانه مطرح كردند [و] با برهان, با حكمت, با موعظه و با جدال احسن عليه شرك و وثنيّت و صنميّت قيام كردند [که] تا حدودي در برخي از صاحبنظران اثر كرد. با حكومت درگير شدند با جامعه درگير شدند، ديدند هيچ چارهاي ندارند، وجود مبارك حضرت ابراهيم دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[18]؛ وارد بتكده شد همه را هيزم درست كرد، به صورت ريزريز در آورد، حكومت او را گرفت گفت: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[19] و آتشسوزي و آتش برافروخته پيدا شد، وجود مبارك ابراهيم را در آن آتش انداختند، ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[20] شد، خاورميانه تكان خورد. درست است چهار هزار سال قبل يا كمتر و بيشتر اگر خبري در گوشهاي رخ ميداد تا به ساير اقطار برسد طول ميكشيد؛ اما اين خبر خودش را ميرساند با بادِ صبا؛ مگر ميشود جريان آتشسوزي خليل خدا نظير خبرهاي عادي باشد و به شرق و غرب نرسد؟! بعدها فهميدند كه اين چه كسي است و چه چيزي آورده است. وحي و نبوّت از آن به بعد در خاورميانه رونق پيدا كرد، توحيد الهي و ربوبي از آن به بعد جا پيدا كرد؛ وگرنه ارسطو پيدا نميشد افلاطون پيدا نميشد سقراط و بقراط پيدا نميشدند، اينها همه شاگردان انبياياند.
معناي شاگردي آنها اين نيست كه كتاب به دست بگيرند هر روز بروند خدمت حضرت ابراهيم، وقتي حضرت آمد اين فضا را معطّر كرد، اينها هم شدند موحّد.
توصيه قرآن به علمآموزی و پرهيز از خودمحوری
در حجاز از اين مسائل خبري نبود، در آن طرف كه از اين معارف فراوان خبري بود. همين كه اسلام آمد فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصّين»[21], «طلب العلم فريضة»[22]، درهاي علم را باز كنيد دروازهها را باز كنيد, برويد بياييد، علوم از شرق و غرب در همين حجاز راه پيدا كرد و علوم حجاز هم به شرق و غرب راه پيدا كرد. بنابراين قرآن كريم ما را به علم دعوت ميكند و به بهرهبرداري از آسمان و زمين.
ما نبايد توقّع داشته باشيم كه مثل صحيحه طولاني حمّاد كه نماز را براي ما از اولِ اذان و اقامه تا «والسلام عليكم» شرح بدهد، اين طوري فيزيك و شيمي و عملِ باز و بسته قلب را به ما ياد بدهد، آن طور توقّع داريم كه با «لا تنقض»[23]، استصحاب را براي ما فهماند. حدّاقلِ اين استصحابِ «لا تنقض» چندين جلد كتاب است با حذف مكرّرات, اينها همه را از يك خط در آوردند؛ حدّاقل بهرهاي كه از «رُفع... ما لا يعلمون»[24] حاصل شد چندين جلد كتاب است که دربارهٴ برائت نوشته شده است [که] همه را از اين يك خط در آوردند. همهٴ اين رسالههايي كه دربارهٴ قواعد فقهي نوشته شده، همه اين قواعد هر كدامشان يك خط است. آنچه را كه بشر كشف ميكند با قرارهاي عقلايي با غرايض عقلايي در علوم اعتباري, با نيمهتجربي در رياضي يا تجريدي در كلام و فلسفه، اينها هم روشهاي الهي است منتها مشكل ما اين است كه آنچه خدا به ما داد ما به حساب خودمان ميآوريم اسلامي حرف ميزنيم ولي متأسفانه قاروني فكر ميكنيم ميگوييم اينها از آنِ ماست از آنِ بشر است ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[25] قرآن ميگويد سهم شما همان است كه در سورهٴ «نحل» بيان شده كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[26] بعدها ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[27] سهم شما همان است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[28] خودت را ميخواهي بشناسي شناسنامهات اين است آنچه داري براي ماست ما به تو داديم تمام اين روشها چراغهاي علمي است كه خدا عطا كرده بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[29]
فراوانی آيات علمی و لزوم پرداختن به اين آيات
همان طوري كه بزرگان ما با يك خط «لا تنقض» چندين جلد كتاب در آوردند اگر سپهرشناسان ما, كيهانشناسان ما, آسمانشناسان ما, زمينشناسان ما از اين همه آيات مطالب در بياورند هنر نيست شما ميبينيد چندين, چندين يعني چندين برابر استصحاب دربارهٴ خلقت آسمان و زمين آيه داريم ما بيستون بودن آنها, هفتتا بودن آنها, شش روز بودن آنها, بسته بودن آنها, دود بودن آنها همه را گفته كجا اين طور دستور دربارهٴ قواعد اصولي و فقهي ما داريم دربارهٴ قواعد اصولي فقط يك جمله فرمود: «لا تنقض اليقين ابداً بالشك»[30] يا «رُفع... ما لا يعلمون»[31] خب اينها كه وجب به وجب, قدم به قدم آدرس داده شناسنامه كرده كوي و برزنش را گفته ديگر روشنتر از اين چه باشد يعني مثل الفبا بيايد مسئله كيهانشناسي را درسِ روزانه قرار بدهد آن وقت ديگر علم نشد كه اين براي اينكه خود بشر تلاش و كوشش كند و چيز ياد بگيرد شما خطبهٴ اول نهجالبلاغه را بخوانيد ببينيد آسمانها چند طبقهاند, هوا چطور شد, اينها چطور شكافته شدند, آب از كجا پيدا شد, خود آسمانها با زمين كه بسته بودند وقتي آسمانها را جدا كرد آسمانها هم بسته بودند اينها را «فَتَق الأجواء» اينها همه را يكي پس از ديگري بخشي در خطبه اول نهجالبلاغه است بخشي در خُطَب ديگر, دهها برابر آنچه دربارهٴ استصحاب آمده دربارهٴ خلقت آسمان و زمين آمده آن وقت اگر كسي دربارهٴ آسمان و زمين بحث علمي بكند ميشود غير اسلامي آن وقت استصحاب ميشود اسلامي!
پرسش:...
پاسخ:
<جوامع الکلم> بودن قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)
آنها خطوط كلي است مثل استصحاب ديگر خود استصحاب را ائمه فرمودند يك جمله بعد خود آنها فرمودند شما بايد تلاش و كوشش بكنيد «علينا القاء الاصول و عليكم التّفريع»[32] اين دوتا روايت را مرحوم صاحب وسائل در كتاب القضاء بخش قضاء وسائل نقل كرد[33] فرمود ما آمديم كه مجتهد تربيت كنيم نه مقلِّد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اينكه به عبدالأعليٰ فرمود: <يُعرَف هذا و أشباهه مِن كتاب الله>[34] يا ميفرمايد: <لمكان الباء>[35] ميخواهد مجتهد تربيت كند ديگر فرمود اين را چرا از ما سؤال ميكنيم اين كلمهٴ باءيي كه دارد ﴿وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ﴾[36] از آن بعض فهميده ميشود. آنها نيامدند معلّم الفبا باشند، آمدند معلم جوامعالكَلِم باشند كه شما را مجتهد كنند.
بنابراين شما سيري در اين آيات داشته باشيد كه آيات كوي و برزن آسمان و زمين را براي ما مشخص كرد
تبيين برخی احتمالات درباره آيه ﴿بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها﴾
در سورهٴ «رعد» و «لقمان» آمده است كه ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾[37] كه دو احتمال هست يعني اينها اصلاً ستون ندارند يا ستونِ مرئي ندارند كه برخيها گفتند جاذبه همان ستون نامرئي است ولي در خطبهٴ اول نهجالبلاغه دارد كه اين «بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا وَ لا دِسَارٍ يَنْظِمُهَا»؛ فرمود زمين مَسامير دارد ميخ دارد كه نلرزد آسمان اين طور نيست [و] آسمان و زمين هيچ كدام عمود ندارند دعامه ندارند ستون ندارند. اين روايت نوراني نهجالبلاغه تأييد ميكند آن تفسير را كه فرمودند: ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ يعني ميبينيد ستون ندارد نه اينكه اين جمله در محلّ جَر باشد تا صفت باشد براي ﴿عَمَد﴾ که ﴿بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾ يعني بدون ستون مرئي آفريد [يعني] ستوني كه اين صفت را دارد که نامرئي است؛ اين نيست [بلکه] اصلاً ستون ندارد، به ارادهٴ الهي بسته است.
خب اين پرندهها که در آسماناند [آيا] ستون دارند منتها ستونِ نامرئي يا با ارادهٴ الهي هستند؟ خب بالأخره اينها هم جِرماند، سنگيناند، به اينها ميگويند پرواز كن ما نگهت ميداريم؛ فرمود مگر نميبينيد كه ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾[38]. خب اين عقاب چند كيلويي از شرق به غرب دارد پرواز ميكند حتي احياناً ممكن است گوشهاي از اقيانوس را طي كند، اين بار سنگين را چه كسي نگه ميدارد؟ اگر جاذبه است خب بايد اين را بكشاند؛ فرمود مگر نميبينيد كه ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾؛ ما اين [پرندگان] را با اراده نگه ميداريم.
نفی جدايي دين از علم و لزوم همراهی اين دو
بنابراين آنچه لازم است اين است كه حوزه و دانشگاه آن اِجماع مركّب منحوس را به يك اجماع مركّب ميمون تبديل بكنند؛ هم حوزه بگويد دين با علوم كار دارد هم دانشگاه بگويد علم با دين كار دارد تا هماهنگ بشوند وگرنه همين شكاف هست كه هست! 27 آذر و امثال اينها يك تفاهم ظاهري است. تا علم به دين گِره نخورد و دين، علم را در دامن خود نپروراند، حوزه و دانشگاه آن اجماع مركّب منحوس را خواهند داشت، نبايد مفسّر بگويد قرآن كاري با علم ندارد [و] نبايد دانشگاه بگويد علم كاري با دين ندارد، بلكه هم اين بايد بگويد دين با علم كار دارد هم آن بايد بگويد علم با دين كار دارد منتها روشها فرق ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
- سوره زمر، آيه 5.
- سوره لقمان، آيه 20؛ سوره جاثيه، آيه 13.
- سوره زخرف، آيات 13 و 14.
- الکافي،ج 5، ص 256.
1.سوره لقمان، آيه 20؛ سوره جاثيه، آيه 13.
- سوره فتح، آيات 4 و 7.
- سوره مدثر، آيه 31.
1.سوره توبه، آيه 14.
2.سوره روم، آيه 4.
- سوره مطففين، آيه 34.
4.سوره الرحمن، آيه 47 و ....
5.سوره الرحمن، آيات 42 ـ 45.
1.سوره فصلت، آيه 11.
- مصباح المتهجد، ص 696.
- الصحيفة السجادية، دعاي 16.
- سوره لقمان،آيه 20؛ سوره جاثيه، آيه 13.
4.سوره لقمان، آيه 20؛ سوره جاثيه، آيه 13.
- سوره انبياء، آيه 58.
- سوره انبياء، آيه 68.
- سوره انبياء، آيه 69.
- مشکاة الانوار، ص 135.
- الکافي، ج 1، ص 30.
- وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
- التوحيد (شيخ صدوق)، ص 353.
- سوره قصص، آيه 78.
- سوره نحل، آيه 78.
- سوره علق، آيه 5.
- سوره قيامت، آيه 37.
- سوره نحل، آيه 53.
- وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
- التوحيد (شيخ صدوق)، ص 353.
1.وسائل الشيعه، ج 27، ص 62.
2.وسائل الشيعه، ج 27، ص 61 و 62.
3.الکافي، ج 3، ص 33.
4.الکافي، ج 3، ص 30.
5.سوره مائده، آيه 6.
6. سوره رعد، آيه 2؛ سوره لقمان، آيه 10.
- سوره ملک، آيه 19.