اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كتابٍ مُبينٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فيهِ لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكمْ بِما كنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾
براي اثبات حصر علم غيب و همچنين قدرت كامله در ذات اقدس الهی به اين دو آيه بايد توجه كرد كه جواب كساني كه استعجال ميكردند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهاد ميدادند كه اگر پيام تو حق است و تخلف از دستور تو عذابآور است آن عذاب را نازل بكن فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ قبلاً به عرضتان رسيد كه اين ﴿مَفاتِحُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است كه ﴿أَوْ ما مَلَكتُمْ مَفاتِحَهُ﴾[1] كه آنجا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است به معناي كليد اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آمده است در جريان قارون ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾ از او نميشود شاهد اقامه كرد به او نميشود استشهاد كرد چون دربارهٴ ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «قصص» هم دو احتمال هست كه آيا منظور از آن ﴿مَفاتِحَ﴾ مخازن است يا كليدهاي مخازن آنچه كه در سورهٴ «قصص» آمده است در جريان قارون آيهٴ ٧٦ كه فرمود: ﴿إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي فَبَغي عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾ از او نميشود شاهد گرفت و به او نميشود اكتفا كرد زيرا درباره ٴ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ «قصص» هم دو احتمال هست كه آيا آنجا جمع مِفتح است يا جمع مَفتح ولي از آيهٴ سورهٴ «نور» همان طوري كه قبلاً استشهاد شد ميشود استشهاد كرد براي اينكه آنجا ظاهر در اين است كه جمع مِفتح است به معناي كليد اينكه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ مناسب هم همين است كه بگوييم كليدهاي غيب نه خزانههاي غيب چون غيب در اينجا جنس است و كليدهاي هرچه غيب است پيش خداست و از باب تناسب حكم و موضوع اگر چيزي كليد غيب بود خود هم غيب خواهد بود ديگر ممكن نيست يك چيزي مادي و محسوس و جزء عالم شهادت باشد ولي كليد عالم غيب باشد خب پس ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ يعني كليدهاي غيب پيش خداست خود اين كليدها هم غيب است.
مطلب بعدي آن است كه اگر ما عالم را بر اساس حكمت و كلام توجيه كرديم يعني عالم اسباب و مسببات اند كه ظواهر نصوص هم اين را تأييد ميكند كه «ابي الله ان تجري الامور باسبابها» يا «ابي الله ان يجري الامور باسبابها» قهراً علل و اسباب مفاتيح معللات و مسبباتاند همان طوري كه معلول و مسبب بدون علت و سبب يافت نميشود علم به معلول و مسبب هم بدون علم به علت و سبب حاصل نخواهد شد «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» و اگر بر اساس علم اهل معرفت و همچنين اصطلاحاتي كه به قرآن و روايات نزديكتر است سخن بگوييم جريان اسباب و مسببات مطرح است كه اسماي الهي مفاتيح مسبباتاند اينكه در ادعيه خدا را قسم ميدهيم به اسمای مخصوص او عرض ميكنيم خدايا تو را به فلان اسمت قسم كه به وسيلهٴ آن اسم زمين را پهن كردي يا كوهها را رفيع كردي يا به وسيلهٴ فلان اسم بهشت و اهل بهشت را متنعم كردي و آفريدي اين نظام نظام اسباب و مسببات به زبان اسماء و مسمّيات بيان ميشود و در ادعيه وقتي كه ما يك نيازي داريم خدا را به اسمي ميطلبيم كه براي حل نياز ما مساعد باشد مثلاً اگر كسي بيماري دارد براي درمان آن بيمار خدا را به عنوان شافي ميطلبد اين شافي از اسمای حسني حق تعالي است كه كليد شفاست و آن شفا به وسيلهٴ اسم شافي حاصل ميشود ديگر در آن زمينهاي كه كسي بخواهد از خدا بيمار را شفا مرحمت كند خدا را به اسم قهّار، منتقم، مميت و مانند آن نميخواهد و نميخواند نميگويد يا مميت بلكه ميگويد يا محيي يا شافي با اينكه مميت و محيي هر دو يكي است با اينكه قهّار و رحمان و ستّار و غفار همه يكياند اما وقتي ذات اقدس الهی آثاري دارد شئوني دارد ﴿كلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾[2] هر شأني با اسمي از اسماي الهي همراه است آنگاه آن اسم كليد است براي اين مسمّا و از راه آن اسم اين مسمّا پديد ميآيد و اگر كسي اسما الهي را بلد بود از مسمّيات هم باخبر است منتها اين اسما متعدد است كه فرمود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾[3] خداوند داراي اسمای حسني است در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اينكه خدا ميفرمايد اسمای حسني براي خداست يعني شما بايد دو مرحله، تقسيم را پشت سر بگذاريد تا در مرحله سوم به اسماي الهي برسيد موجودات را اشيا را اوصاف را اخلاق را هرچه هست اين را تقسيم ميكنيد ميگوييد يا حسن است يا سيّئ يا حسن است يا قبيح، قبيح كه براي خدا نيست اين تقسيم اول كه اشيا يا حسن اند يا قبيح اخلاق يا حسن اند يا قبيح، قبيح كه از ذات اقدس الهی دور است پس در تقسيم اول قبايح به ذات الهی برنميگردد چون ﴿كلُّ ذلِك كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّك مَكرُوهًا﴾[4] در تقسيم دوم ميگوييد كه آنها كه قبيح نيست و از قبح منزّه است يا حَسن است يا اَحسن، حَسن هم لايق نيست كه به ذات اقدس الهی اسناد پيدا كند خوب لايق نيست براي خدا باشد خوبتر براي خداست پس اين مرحله دوم هم پشت سر ميگذاريد از قبيح ميگذريد از حسن هم ميگذريد به احسن ميرسيد كه ميشود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾ كه اين حسني مونث آن احسن است و هرچه احسن الاسما است براي خداست در هر تقسيمي آن احسنش و اولايش براي خداست از اينجاست كه بين تسبيح و تقديس فرق ميگذارند ميگويند تسبيح آن است كه ذات اقدس الهی را از نقص و قبح منزّه بدانيم تقديس آن است كه ذات اقدس الهی را از صفات كمالي محدود منزّه بدانيم اگر گفتيم خدا جاهل نيست اين تنزيه است اگر گفتيم خدا عالم نيست اين تقديس است اگر گفتيم خدا اعلم است اين تحميد است اين راه صحيح است چون علم كه نامتناهي نباشد و از خود برتر داشته باشد اين در عين حال كه كمال است، وصف ماسواي خداست نه وصف الله اين كمال حَسن است نه اَحسن و خدا داراي اسماي حسني است يعني آن برترينش و بهترينش مال ذات اقدس الهی است خب اينكه فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾[5] نه يعني اين الفاظ كليد غيب است اين الفاظ كليد آن مفاهيم است آن مفاهيم كليد آن معارف و حقايق است آن معارف و حقايق كليد غيب است.
مطلب بعدي آن است كه انسانهاي وارسته مثل فرشتگان اينها مظاهر اسماي حسني حقاند و اگر در بين اين موجودات كسي انسان كامل شد مظهر اسم اعظم است اگر مظهر اسم اعظم بود مظهر جميع كليدهاي غيب عالم امكان است هرچه در عالم امكان به عنوان غيب مطرح است خواه مربوط به گذشته و حال و آينده باشد خواه مربوط به فرشتگان و امثال آنها باشد اين انسان كامل خود كليد مخزن آن غيب جهان امكان است لذا هيچ موجودي در جهان امكان يافت نخواهد شد مگر اينكه كليد آن مخزن، خود انسان كامل است البته در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد هر كمالي كه به غير خدا اسناد داده ميشود اين آيت كمال الهي است لذا قرآن كريم در عين حال كه اسماي حسني را كليدهاي مخزن غيب ميداند در عين حال كه اين كليدها را به انبيا و اوليا اعطاء ميكند كه در نوبت اولين روز بحث بحث ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ به عرض رسيد كه ﴿تِلْك مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾[6] كه در بسياري از جريان غيب ميفرمايد ما اينها را به انبيا را گفتيم به انبياي مخصوص بيان كرديم مع ذلك در سورهٴ «سبأ» منحصر ميكند كه ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾[7] گشاينده هر در غيب خود خداست معلوم ميشود اگر انسان كامل مظهر غيب عالم امكان است چون مظهر اعظم الاسماست و مظهر«اعظم المفاتح» است در حقيقت مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ﴾ است گشاينده ديگري است اين نشانه گشايش ديگري را به ما ارائه ميكند و اگر چنين انسان كاملي مظهر غيب بود و در غيب را باز كرد خود را باخبر كرد، ديگران را مستحضر كرد خدا دربارهٴ چنين انسان كامل ميگويد «وما فتحت اذ فتح و لكن الله فتح» همان طور كه در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكنَّ اللّهَ رَمي﴾[8] زيرا فتاح مطلق ذات اقدس الهی است اگر اين هو و اين الف و لام مفيد حصر است كه ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾ معلوم ميشود ديگران كه مظاهر اسماي الهياند و آن انسان كامل كه اعظم از ديگران است طبق بيان نوراني خود اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه فرمود: «ما لله آية اكبر مني»[9] و بطور مطلق فرمود كه هيچ آيتي چه در بين فرشتهها و چه در بين غير فرشتهها از من بزرگتر نيست با اينكه اينها مظهر اعظم الاسما هستند و مهمترين كليد غيب دست اينهاست اگر اينها راهگشايي كردند از غيب باخبر شدند و از غيب خبر دادند به آنها گفته ميشود «و ما فتحت اذ فتح ولكن الله فتح» چرا؟ چون برابر آيهٴ سورهٴ «سبأ» كه حصر كرده است فرمود: ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾ معلوم ميشود فاتح بالذات ذات اقدس الهی است و ديگران مظهر اين فتحاند اينكه در دعاي ندبه و مانند آن به خدا عرض ميكنيم خدايا تو را سوگند ميدهيم به فلان اسمي كه باعث شدي با آن اسمي كه با آن اسم فلان مشكل از فلان پيامبر گرفته شد يا فلان اسمي كه دوزخ براي يك عده درش بسته شد يا بهشت درش براي عدهاي باز شد يا با آن اسمي كه كوهها رفيع شدند يا با آن اسمي كه زمين پهن شد اين اسماي الهي كه الفاظ نيست كه با الفاظ عالم كن فيكون بشود مفهوم ذهني هم كه نيست كه با صورت ذهني عالم كُنْ فيكون بشود هر سببي بايد از مسبباش قويتر باشد هر علتي بايد از معلولش قويتر باشد هرگز با لفظ مشكل حل نميشود هرگز با مفهوم مشكل حل نميشود اينچنين نيست كه اگر گفتند اسم اعظم در ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ هست يا اسم اعظم در آية الكرسي هست اگر كسي آية الكرسي را خواند مثلاً به اسم اعظم رسيد يا ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ را قرائت كرد به اسم اعظم رسيد، اسم عظيم و اسم اعظم اينها مَقام است تا انسان به اين مقامها نرسد هرگز اين الفاظ از انسانهاي عادي گرچه ذكر است و ثواب دارد آن اثر خاص را ندارد كه بتواند با يك بسم اللهي مرده را زنده كند يا درخت پژمردهاي را شاداب و مثمر كند بنابراين اين اسامي الهي كه از آنها گاهي به عنوان كلمات هم تعبير ميشود و ائمه(عليهم السّلام) گفتند : «نحن اسماء الحسني» سوگند هم ياد كردند «نحن الكلمات التّامه نحن اسماء الحسني» آنگاه كليد غيب به دست اينهاست .
مطلب بعدي آن است كه كليد، دو چهره و دو رويه دارد يك رويهاش براي فتح است و يك رويهٴ ديگرش براي اغلاق و بستن انسان با كليد، هم ميبندد هم ميگشايد هم مغاليق است هم مَفاتيح و مَفاتح ممكن نيست چيزي مِفتاح باشد ولي مغلاق نباشد ولي تعبير قرآن از همين مغاليق به مفاتح است براي اينكه رحمت خدا بيش از غضب اوست و لطف خدا بيشتر از جرم ماست و بر اساس آفرينش الهي بر گشايش در رحمت است نه بر بستن همين تعبير را دربارهٴ رزقي که به انسانها افاضه ميكند آمده است كه ﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[10] اين قلادهاي آسمانها و زمين كه هم ميگشايد و هم ميبندد به دست خداست لذا براي يك عده ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[11] و براي يك عده هم ﴿يَقْدِرُ﴾ اما كليد كه به دست خداست براي گشودن است نه براي بستن بنابراين اصل كليد براي گشودن است لذا خداوند گشود و درهاي استعدادها را هم كه آن هم يك نحو كليد هست به دست خود ما داد فرمود يك گوشه كليد به دست شماست اينكه گفتند علم مخزون هست، در مخزن هست، مفتاح علم سؤال است اينكه روايات فراواني آمده است كه تا ميتوانيد بپرسيد منتها «حسن السؤال نصف العلم»[12] چه وقت بپرسيد؟ كجا بپرسيد؟ از چه كسي بپرسيد؟ چطور بپرسيد؟ آن حسن سؤال نصف علم است براي آن است كه يك گوشه كليد را خدا به دست بنده داد كه اين سؤال سائل كليد گشايش در جواب است اينكه فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَك عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ﴾[13] يعني سؤال يك گوشه كليد است به دست سائل بقيه به دست مجيب است كه در را باز ميكند و اينكه در وصف وجود مبارك اميرالمؤمنين(صلوات الله و سلامه عليه) آمده است كه خدا به او قلب عقول و لسان سَئول داد ناظر به همين است كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) ميفرمايد هيچ مطلبي نبود مگر اينكه من از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال ميكردم هر آيهاي نازل ميشد من سؤال ميكردم در چه زمينه است اين زبان سئول داشتن و بعد قلب عقول اين از بركات الهي است اين سؤال كليد است و رواياتي كه در باب فضيلت سؤال هست اين مطالب را به همراه دارد كه علم مخزون است و مفتاح مخازن علمي سؤال است مهمترين سؤال سؤال از خداست براي اينكه مهمترين علم نزد خداست و معلّم حقيقي هم خداست براي اينكه معلّمهاي عادي كه اهل سخناند يا اهل تأليف و تصنيفاند اينها در حقيقت فاعل تعليم نيستند فاعل به معناي مفيض علم نيستند اينها علت معدهاند اينها زمينه را آماده ميكنند درس و بحثها هم كليد است وگرنه علم كه يك حقيقت مجرد است كه با آهنگ و الفاظ و صور و نقوش نه با موج جان كسي را ميشود روشن كرد نه با نقش كتاب قلب كسي را ميشود نوراني كرد قلب كه يك موجود مجرد است علم كه يك موجود مجرد است نه با گفتن پديد ميآيد نه با خواندن اينها همه علت معده است تا آن كسي كه ﴿الرَّحْمنُ﴾[14] است ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾[15] او معلّم باشد و اين كليد را به سمت گشايش حركت بدهد تا درهاي علم به چهره سائلان الهي باز بشود خب اينكه فرمود يك گوشه كليد به دست شماست يعني اگر يك شيئي بخواهد محقق بشود همان طوري كه علت فاعلي لازم است علت قابلي هم لازم است علت فاعلي آن مهرهٴ اصلي كليد است علت قابلي آن مهرهٴ فرعي كليد است لذا در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آيهٴ ٩٦ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همين سؤال است خود ايمان سؤال است، عمل صالح سؤال است وقتي سؤال شد آن مجيب كه كليد غيب به دست اوست اين مخزن غيب را ميگشايد به روي اين شخص ﴿لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم ميشود اين غيب اختصاصي به ماوراي ارض و سما ندارد اين غيب در زمين هم هست، در آسمان هم هست ،چون غيب است همه جا هست لذا فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ في كتابٍ مُبينٍ﴾[16] فرمود: ﴿وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[17] يعني بدنه زمين مشهود است جان زمين غيب است همان طور كه انسان يك بدني دارد كه ﴿يَأْكلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ﴾[18] يك روحي دارد كه وحي ميگيرد يا روحي دارد كه به وحي وحي گيرندگان ايمان ميآورد و آن روح مجرد است موجودات زميني اينچنين است خود زمين همين طور است خود، درخت هم همين طور است اينها واقعاً ميفهمند واقعاً زندهاند، واقعاً درك ميكنند، واقعاً ميبينند لذا واقعاً شهادت ميدهند، واقعاً شكايت ميكنند اينچنين نيست كه همهٴ اينها را بر تمثيل و تشبيه حمل بكنيم اينها واقعاً در روز قيامت شهادت ميدهند خب اگر در دنيا نفهمند كه در قيامت نميتوانند شهادت بدهند يا شكايت بكنند مسجد و مانند آنكه هم شفاعت دارند و هم شكايت دارد براي اين است كه اينها واقعاً ميفهمند فهم براي روح اينهاست لذا وقتي سنگي از جايي به جايي حركت ميكند طبق تعبير قرآن كريم روي ترس خدا حركت ميكند ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[19] خب اينجا هم كه فرمود: ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ﴾ اين هم ميشود ﴿مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ پس زمين يك بدنهاي دارد كه مُلك زمين است يك روحي دارد كه ملكوت زمين است اين ملكوت زمين جزء غيب زمين است كه ﴿وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ في كتابٍ مُبينٍ﴾[20] يا ﴿وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همان طوري كه ﴿تَبارَك الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْك﴾[21] همان طور ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكوتُ كلِّ شَيْءٍ﴾[22] متنها آنجا اسم سبحان نقش دارد چون ملكوت است اينجا اسم تبارك نقش دارد چون مُلك است بنابراين يك گوشه كليد به دست انسان است براي اينكه انسان سبب قابلي است تا قابل از ذات اقدس الهی مسألت نكند فيض را دريافت نميكند پس باز كردن درهاي آسمان و زمين خواه رزق ظاهر، خواه رزق باطن گرچه به ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾[23] وابسته است اما آن دندههاي خاص علتهاي قابلي به دست بشر است كه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكنْ كذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكسِبُونَ﴾[24] يا در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾[25] يعني اگر اينها اختصاص به مسلمين ندارد يهوديها اين طور است مسيحيها اين طور است اگر اينها به حرف انبياي خودشان گوش بدهند و بعد برگردند به حرف خاتم انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) هم گوش بدهند اينها روزيهاي ظاهري و باطني را از ذات اقدس الهی دريافت ميكنند بنابراين غيب چه برای آسمان باشد چه براي زمين كليدش به دست خداست و مفاتح غيب و كليدهاي غيب اسماي الهي است و اين اسما الهي را ذات اقدس الهی به ما آموخت و بعد به ما فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾[26] اين ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ يعني هر كدام شما مظهر نامي از اين نامها باشيد وگرنه اگر آن قداست روح نباشد اگر آن طهارت روح نباشد صرف لفظ باشد خب يك عبادت لفظي است يك ثواب لفظي است صرف تصور ذهني باشد البته يك تصور حصولي است و يك ثواب علم حصولي است اما با آن بتواند غيب را عوض بكند مشكلي را حل بكند بشود مستجاب الدّعوه اينچنين نيست دعاي كسي مستجاب است كه مظهر نامي از نامهاي الهي باشد چون در آن حال كليد به دست اوست بلكه خود كليد است منتها مخازن الهي چون متعدد است درجات غيب هم متعدد قهراً [ناگزير] هر كسي كليد گوشهاي از گوشههاي مخازن غيب است در صورتي كه مظهر نامي از اسما الهي باشد ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ آنگاه اينكه كلمه برّ را قبل از بحر ذكر كرد فرمود براي اين است كه البته بر محسوستر است و معلومتر حرفي را جناب فخررازي دارد و گرچه تصريح نميكند ولي تلويح دارد كه چون بعضيها قائلاند كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی به جزئيات علم ندارد اين آيه در رد آنهاست اگر منظور آن است كه حكماء مشاء قائلاند به اينكه ـ معاذ الله ـ خدا علم به جزئيات ندارد اينچنين نيست آنها ميگويند علم دارد به جزئيات و كليات علم دارد منتها علم به جزئيات دو گونه است يك وقتي علم به جزئيات «علي الوجه الجزئي المتغير» است مثل اينكه انسان با چشم چيزي را ميبيند قبل از اينكه فلان مبصر پديد بيايد انسان نميديد وقتي هم كه پديد آمد ميبيند وقتي هم كه رخت بربست نميبيند خاصيت علم به جارحه همين است كه مسبوق و ملحوق به زوال و عدم است يك وقت است كه به «شيء جزئي علي الوجه الثابت عالم» است نه «علي الوجه المتغير» اين سخن مشاعين است ميگويند ذات اقدس الهی علم دارد به جزئيات «علي الوجه الثابت» يعني طرز علم دارد كه قبل از پديد آمدن آن جزئي همزمان با پديد آمدن آن جزئي بعد از زوال آن جزئي معلوم متغير است ولي علم متغير نيست آنگاه به همين كريمهٴ ﴿ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّك مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ﴾[27] استشهاد ميكنند و استدلال ميكنند ذات اقدس الهی به كلي و جزئي عالم است لكن راه مناسبتر همان است كه در بحث ديروز به عرضتان رسيد كه علم ذات اقدس الهی چندين مرحله دارند در يك مرحله خود اشيا با علم حضوري معلوم حق تعالي هستند كه ذوات اشيا معلوم است اين علم فعلي است خارج از ذات است و عين معلوم است چون معلوم بذاته حاضر است از آن مرحله بالاتر در مرحله مثال معلوم حق است از آن مرحله بالاتر در عالم عقل معلوم حق است همهٴ اينها مخازناند و از همهٴ اينها بالاتر در مقام بسيط الحقيقه هم باز معلوم حقاند منتها در هر مرحلهاي مناسب با آن مرحله بايد باشند منتها خداوند اگر به چيزي عالم است به همهٴ مبادي او هم عالم است يعني علم دارد كه فلان شخص با اختيار چنين كاري را ميكند و فلان شخص هم با سوء اختيار يا با حسن اختيار فلان كار را انجام ميدهد منتها در آنجا اين علوم نه به نحو تغير است نه به نحو مفهوم است نه به نحو حصول است بلكه به نحو خاصي است كه ملازم با آن نشئه باشد بعد فرمود همهٴ اينها در كتاب مبيناند آن وقت اگر بعضي از روايات كتاب مبين را به امام تفسير كرده است ميبينيم درست درميآيد براي اينكه خود اين امام مظهر اسم اعظم است و خودش آن بزرگترين كليد غيب خواهد بود در بعضي از آيات جريان كتاب مبين را به صورت مبسوطتر ذكر فرمود كه در نوبت ديروز يك مقداري از آن آيات خوانده شد و يك مقدار هم در نوبت امروز خوانده ميشود اما مربوط به آنچه كه مربوط به ﴿فتّاح العليم﴾ بودن ذات اقدس الهی است در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ ٢٦ اين است ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾ يعني هرجا گشايش است اوست چه اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم سخن از فتح و امساك به ميان آمد و به دست خدا شد آيهٴ دوم سورهٴ «فاطر» اين است ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِك لَها وَ ما يُمْسِك فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾ در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهی خيلي از كمالات را به غير خود اسناد ميدهد بعد در جاي ديگر همان كمال را به نحو حصر براي خود ذكر ميكند از اين آيهٴ دوم سورهٴ «فاطر» برميآيد كه تنها كسي كه فاتح است خداست دري را كه خدا طبق رحمت باز كند احدي نميتواند ببندد دري را كه خدا طبق رحمت طبق غضب خود ببندد و باز نكند كسي نميتواند باز كند تنها كسي كه كليد به دست اوست خداست ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِك لَها﴾ پس معلوم ميشود ديگران كليددار نيستند ﴿وَ ما يُمْسِك فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[28] آنجا كه ذات اقدس الهي امساك ميكند نميگذارد رحمت برسد احدي قدرت گشودن ندارد چون ﴿و هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾[29] پس اگر ديگران كليد دارند مظهر كليد الهياند و اگر ديگران مَفاتيحاند و دعاي آنها مستجاب است يا توسل به آنها اثر دارد در حقيقت مظهر نام ذات اقدس الهی هستند و مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ﴾[30] اند موارد ديگري كه ذات اقدس الهی از كتاب خودش كتاب علمي خبر داد شامل جريان قيامت هم ميشود نظير آيهٴ ٥٦ سورهٴ مباركهٴ «روم» وقتي قيامت قيام كرد عدهاي از صحنهٴ قيامت وارد صحنه قيامت شدند از برزخ بيرون رفتند ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كذلِك كانُوا يُؤْفَكونَ ٭ وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾ اين ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾ همان است كه در آيهٴ ٥٢ سورهٴ مباركهٴ «طه» هم آمده وقتي فرعون به موسي و هارون(عليهم السّلام) گفت خب اگر نبوت و وحي حق است و معاد حق است پس ﴿قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولي﴾[31] آنها طبق آيهٴ ٥٢ سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمودند: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾ خب در آن كتاب مدت مكث و صبر برزخيان معلوم است ارقام برزخيان معلوم است تا چه وقت بايد بمانند؟ چه كسي بايد بماند؟ چقدر بايد بمانند؟ چطور بايد بمانند؟ مشخص است لذا در آيهٴ ٥٦ سورهٴ مباركهٴ «روم» ميفرمايد: ﴿وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾ يعني شما وقتي دنيا را پشت سر گذاشتيد و وارد برزخ شديد در تمام اين مراحل در برزخ بوديد و اين در ﴿كتابِ اللَّهُ﴾ ثبت است اين همان است كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) در جواب قارون فرمود: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾[32] اينجا هم ميفرمايند: ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كتابِ اللّهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكنَّكمْ كنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[33] در موارد ديگري كه باز سخن از كتاب مبين ميآيد يا غيب آسمان و زمين ميآيد آن آيهٴ ٧٥ سورهٴ مباركهٴ «نمل» است كه فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ في كتابٍ مُبينٍ﴾ خب غائبه آسمان، غائبه زمين چيست؟ يعني چيزي كه معدوم شد و غيب شد در كتاب مبين هست؟ البته اين را شامل ميشود يا نه خود موجودات آسماني و زميني يك نشئهٴ مُلك دارند كه جزء شهادت است و يك نشئهٴ ملكوت دارند كه جزء غيب است؟ هر چيزي يك ملكوتي دارد كه خدا به اسم سبحان او را به دست ميگيرد چه اينكه مُلك اشيا را خدا به عنوان تبارك به دست ميگيرد اين طور نيست كه صرف تفنن در تعبير باشد يك جا كه ملك است فرمود: ﴿تَبارَك الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْك﴾[34] و آنجا كه سخن از ملكوت باشد بفرمايد: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكوتُ كلِّ شَيْءٍ﴾[35] حتماً روي تناسبي كه بين ملكوت و تسبيح است و بين مُلك و تبارك است اين دو نام الهي انتخاب شده است.
پرسش...
پاسخ: علم بر او كشف ميشود و چون علم با ذات او هماهنگ است خودش عين علم به غيب ميشود منتها هر دو محدوداند و چون خود اين كليد غيب، غيب است خودش مفتاح خواهد بود به وسيلهٴ او دعا مستجاب ميشود به وسيلهٴ او مرده زنده ميشود كليد غيب بالأخره به دست اوست نه به نحو تفويض خودش در لوح همان طور كه كتاب ايمان ميشود كتاب علم هم ميشود در پايان سورهٴٴ مباركهٴٴ «مجادله» دارد كه ﴿كتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ كه اين روح قدسي است آيهٴ ٢٢ سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است ﴿أُولئِك كتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ كه عدهاي قلبشان كتاب ايمان است همان عده قلبشان كتاب علمِ مناسب با آن درجه ايمان است و انسان كامل كتابش قلبش هم كتاب كاملترين ايمان و قلبش هم كاملترين قلب براي علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 61. [1]
ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.[2]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.[3]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.[4]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.[5]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.[6]
ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 26.[7]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 17.[8]
ـ المناقب، ج 3،ص 98.[9]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 63.[10]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 52.[11]
ـ بحارالانوار، ج 1، ص 224.[12]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 186.[13]
ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 1.[14]
ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 2.[15]
ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 75.[16]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 123.[17]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.[18]
ـ سورهٴ بقرهٴ آيهٴ 74.[19]
ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 75.[20]
ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.[21]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.[22]
ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 26. [23]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.[24]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.[25]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.[26]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.[27]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.[28]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.[29]
ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 26.[30]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ51.[31]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 52.[32]
ـ سورهٴ روم، آيهٴ 56.[33]
ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.[34]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.[35]