اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ ﴿50﴾
اين آيهٴ كريمه بخش مهمي از آن دربارهٴ مسئلهٴ رسالت است عدهاي منكر رسالت بودند براي اينكه فكر ميكردند رسول كسي است كه هم خزائن آسمانها و زمين در اختيار او باشد و هم علم غيب داشته باشد و يا اگر چنين قدرتي را ذاتاً ندارد در حد يك فرشته باشد كه بتواند آسمانها سفركند و كتاب الهي را نازل كند لذا از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادعاي رسالت ميكرد و در عين حال بشر عادي بود و غذا ميخورد و ميخوابيد و مانند آن آنها تعجب ميكردند ذات اقدس الهی اينها را به تفكر دعوت كرد فرمود شما بايد فكر بكنيد ببينيد ربوبيّت چيست ملكيت چيست و رسالت چيست؟ درباره اين سه اصل بايد فكر كنيد خزائن سماوات آيا بايد برای رب باشد يا براي رسول؟ علم به غيب بالذات بايد براي رب باشد يا براي رسول آيا ملك بودن شرط رسالت است و بشريت مانع رسالت است يا نه؟ اينها را با فكر بايد حل كنيد يك وقت است كه ما را به مسائل اخلاقي دعوت ميكنند ميگويند شما فكر بكنيد موعظه ميكنند كه شما اگر فكر بكنيد ميبينيد پايان ظلم بد است پايان ربا بد است پايان رشوه بد است و مانند آن كه اينها به بخشهای حكمت عملي برميگردند يك وقت ما را به مهمترين مسائل نظري دعوت ميكنند ميفرمايد شما فكر بكنيد كه «الرب من هو الملك من هو الرسول من هو خزائن الله بيد من هي علم الغيب عند من هو»؟ اينها را بايد فكر بكنيد اين تشويق متفكران است به بررسي مسائل عميق اصول دين كه اگر راه فكر باز نبود ما را تشويق نميكرد ملاحظه فرموديد گاهي در بخشهاي حكمت عملي ما را به تفكر دعوت ميكند گاهي در مهمترين مسائل حكمت نظري گاهي مثلاً در بخشهاي حكمت عملي به ما ميفرمايد: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾[1] گاهي ما را به اتحاد دعوت ميكنند از اختلاف تحذير ميكنند ميفرمايند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّي ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[2] اگر عاقل بودند اختلاف نداشتند چون اختلاف دارند معلوم ميشود عاقل نيستند اهل هوي و هوس هستند اينها به بخشهاي حكمت عملي برميگردد يك وقت مهمترين مسائل اصول دين را مطرح ميفرمايد بعد ميفرمايد: ﴿أَفَلا تَتفكرُونَ﴾ در اين آيهٴ كريمه پنج فصل را كه اگر به صورت مبسوط باز بشود پنج تا رساله است يا لااقل پنج كتاب است ما را به تفكر در اين اصول خمسه دعوت ميكند اول اينكه خزائن سماوات و الارض خزائني است و اين خزائن براي خداست يعني يك سلسله حقايقي در يك جايي مخزون است و اين هم براي الله است الوهيّت سبب تام مالكيت اين خزائن است و اينها در اختيار قدرت مطلقه الله است دوم علم غيب غيبي موجود است علم به غيب ممكن است لكن براي خداست بالذات اينها را با فكر بايد حل كنيد كه «الغيب موجود العلم بالغيب ممكن و لكنه لله سبحانه تعالي بالذات» سوم ملك بودن حق است يعني ملك موجود است فرشته يك موجود مجرد است موجود است و رابط بين خلق و خالق است وحي را او ميآورد و مانند آن يا تنزل خزائن الهي در عالم طبيعت با مأموريت فرشتهها انجام ميگيرد فرشته بخشي مأمور تنزل خزائن الهياند كه زيرمجموعه قدرت او كار ميكنند بخشي زيرمجموعه تنزلات علمياند كه زيرمجموعه عليم كار ميكنند اين هم فصل سوم, فصل چهارم آن است كه پيغمبر كسي است كه در تمام شئون تابع وحي باشد تمام شئوني كه به دين برميگردد حالا شئون عادي هم تابع تأييدات و الهامات الهي است «کما هو الحق» يا نيست؟ آن يك بحث جدايي دارد ولي فعلاً بحث در مورد مسائل ديني است احكام و حكم ديني است اين فصل چهارم، فصل پنجم اين است كه آيا كور و بينا يكسان است يا نه؟ فرمود اين را فكر كنيد خب يقيناً منظور كور و بيناي حسي نيست اينكه فكر نميخواهد اين وحي نميخواهد كه خداوند به وسيله وحي ما را دعوت كند بفرمايد فكر بكنيد كه آيا كور و بينا يكسان است يا نه اين همان كوري و بينايي كه در سورهٴ «حج» آمده است كه ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[3] يعني فكر بكنيد در جان آدم يك چشمي هست بعضيها از نظر چشم دل كوراند بعضي از نظر چشم دل بصيراند و اينها در درك معارف الهي يكسان نيستند وگرنه در اينكه كور و بينا يكسان نيستند خب يك امر بيّن الرشد است اين فكر نميخواهد تا وحي الهي ما را تشويق كند به اين زمينه خب پس اين مسائل پنجگانه راما بايد با فكر بفهميم.
پرسش...
پاسخ: كمك ميكند البته يكي از راههايي كه مايهٴ بينايي دل است همان مسئله فطرت است خب پس اين آيهٴ مباركه پنج فصل عميق علمي دارد كه راه فكر باز است انسان ميتواند با فكر به اين مسائل پنجگانه برسد و دين ترقيب ميكند اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه منظور از اين خزائن خزائن مُلكي نيست منظور خزائن ملكوتي است كه در نوبت قبل روشن شد خزائن ملكي آن است كه هر متمكني مقداري از اموال را يكجا ذخيره كرده است يكجا اكتناس كرده است اين خزائن ملكي براي صاحبان ثروت است وجود مبارك يوسف صديق(سلام الله عليه) بعد از آزادي از زندان طبق آيهٴ 55 سورهٴ «يوسف» اينچنين فرمود: ﴿قالَ اجْعَلْني عَلي خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّي حَفيظٌ عَليم﴾ اينها ﴿خزائن الارض﴾ است نه خزائن الله اما منظور از اين خزائن كه فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه﴾ همان است كه در سورهٴ «منافقون» آمده است در سورهٴ «منافقون» آيهٴ هفت اين است ﴿هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ﴾ منافقين دستور دادند كه آنها را در فشار اقتصادي قرار بدهيد انفاق نكنيد با آنها تجارت نكنيد چيزي به آنها نفروشيد چيزي از آنها نخريد و چيزي هم به آنها ندهيد تا مسلمانها در اثر فشار اقتصادي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تنها بگذارند ﴿لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا﴾ تا انفضاض و انشعاب و تفرق حاصل بشود آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ يعني خزينه ملكوتي براي سماوات و الارض هست اولاً و براي خداست ثانياً و احدي در او تصرف ذاتي ندارد ثالثاً براي اينكه تقديم خبر بر چنين مبتدايي مفيد حصر است ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ منافق كسي است كه اين اصول سهگانه آيه را نفهمد چنين خزائني پيش پيغمبر نيست ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّه﴾ نه آن خزائني كه در سورهٴ «يوسف» آمده است ﴿اجْعَلْني عَلي خَزائِنِ اْلأَرْضِ﴾.
مطلب بعدي آن است كه چون لازمه ربوبيّت قدرت مطلق است و علم مطلق
پرسش ...
پاسخ: خزائن مادي را كه ميدانستند او يك فرد عادي است ندارد گفتند تو اگر پيغمبري بايد كاخ زرين داشته باشي اينكه فرمود من پيغمبرم خدا كه نيستم آنها لازمهٴ رسالت را اين ميپنداشتند كه قدرت مطلق داشته باشد لذا در همان آياتي كه در بحث ديروز خوانده شد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» حرف آنها اين بود كه ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ خانهاي از طلا داشته باشي يا مالامال از طلا باشد يا خانه طلايي ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ در آيهٴ 93 سورهٴ «اسراء» ذات اقدس الهی به پيغمبر فرمود هيچ كدام از اينها لازمه رسالت نيست اينها لازمهٴ ربوبيّت است و من كه ادعاي ربوبيّت نكردم ميماند جريان علم غيب چون علم غيب محض بالذات و قدرت بالذات از آن الله است لذا دومي بدون كلمه «أَقُولُ» بر اولي [عطف] شده است يعني فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ ديگر لازم نبود بفرمايد و ﴿لا أَقُولُ﴾ چون اين دو لازمه ربوبيّت است اما سومي كه يك مسئلهاي است جدا و بحث جدا و فصل جدايي ميطلبد و مربوط به مَلكيت است آنجا بايد كلمه «أَقُولُ» را اضافه بكند و كرد فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ چون يك فصلي است كاملاً جداي از فصل اول آن فصل اول كه مربوط به ربوبيّت است دو تا لازمه دارد يكي قدرت مطلق يكي علم مطلق چون دومي عطف بر اولی است و از سنخ اولی است كلمه ﴿أَقُولُ﴾ نبايد تكرار ميشد لذا نكرد نه تنها در اينجا در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم كه جريان نوح(سلام الله عليه) را ذكر ميكند آنجا هم به همين سبك است اين يك اصل كلي است كه خداي سبحان به انبياي خود دستور ميداد در مقابل توقع افراد كم تفكر آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) مأمور شد به آنها بگويد ﴿يا قَومِ، يا قَومِ﴾ تا به اينجا ميرسيم يعني در سورهٴ مباركهٴ «هود» از آيهٴ 28 شروع ميشود ﴿قالَ يا قَوْم﴾ بعد ﴿و يا قَومِ،و يا قَومِ﴾ دو سه بار تكرار شد فرمود: ﴿و لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ ملاحظه ميفرماييد در قسمت اول كه لازمه ربوبيّت است ﴿أَقُولُ﴾ اول ذكر شد كه مربوط به خزائن است و ﴿لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ كه معنايش اين است كه و «لا اقول اني اعلم الغيب» با ﴿أَقُولُ﴾ ديگر ذكر نشد و نبايد هم ذكر ميشد بخش بعدي كه مربوط به فرشته است و ربطي ندارد بحثي جداست ﴿أَقُولُ﴾ دوباره تكرار شد پس سرّ حذف ﴿أَقُولُ﴾ در وسط چه در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» چه در آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «هود» همين است كه مسئله ربوبيّت از مسئله ملكيت جداست.
مطلب بعدي آن است كه اين خزائن غيب كه ذات اقدس الهی ذاتاٴ مالك اوست بايد به اذن خود و به ارادهٴ خود تنزل بدهد گاهي تنزل ميدهد به اذن خدا و به اذن خود و ارادهٴ خود و به دست انبيا و اوليا حضور و ظهور پيدا ميكند كه آنها ميتوانند فقيري را غني كنند به اذن الله ميتوانند باران نازل كنند به اذن الله خب همان طوري كه نماز استسقا مؤثر است ايمان مؤمنان مؤثر است دعاي انبيا و اوليا مؤثر است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾[4] هست خب «صلاة استسقاء» اثر دارد دعاي پيغمبر هم اثر دارد كه از خزائن غيب اينگونه از بركات نازل ميشود بدون اسباب و علل مادي البته خدا اسباب و علل مادي را از راه غيب تأمين خواهد كرد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ غيب دو قسم است يك غيب محض كه از او به غيب مطلق ياد ميكنند و يك غيب مَقيس و غيب نسبي غيب محض و غيب مطلق حتي براي خود آن شيء غيب باشد چنين چيزي محال است براي اينكه ذات اقدس الهی گرچه غيب است نسبت ماسوا ولي براي خود مشهود است اصلاً غيب كه حتي براي خود آن شيء هم غايب باشد چنين چيزي فرض ندارد پس اگر گفته ميشود غيب دو قسم است غيب مطلق و غيب مقيس يعني بعضي از اشيا طورياند كه غير از خود آن شيء احدي به آن راه ندارد اين ميشود غيب مطلق بعضي از اشيا طوري هستند كه در عين حال كه مستوراند برخي از اشياء يا برخي از اشخاص به آنها آگاهي دارند اين ميشود غيب مقيس پس اگر منظور از غيب مطلق آن است كه مطلق باشد في نفسه غيب باشد ولو براي خود شيء چنين چيزي محال است و اگر منظور آن است كه بعضي از امور هستند كه غايباند غير از خود آن شيء احدي به او عالم نيست ديگران به او علم ندارند چنين غيبي مطلقي به اين معنا درست است خب ذات اقدس الهی غيب مطلق است به اين معنا كه احدي جز ذات اقدس الهی به كنه ذات او راه ندارد اين درست است ماسواي خدا غيب مقيساند يعني بعضي از امور به آنها عالماند بعضي از امور به آنها عالم نيستند اسمای الهي اسرار الهي قضا و قدر الهي، كتاب مبين، لوح محو و اثبات لوح محفوظ اينها غيب مقيساند كه بعضي از افراد مثل ملائكه و انبيا و اوليا(عليهم السلام) به اينها عالماند و بعضي هم عالم نيستند اما چيزي كه در نشئهٴ شهادت باشد مثل موجودات پشت اين ديوار كه موجود مادي محسوس است منتها کسانی كه آن سمتاند ميبينند و ما نميبينيم اينها را نميگويند غيب آن موجود موجود غيبي نيست چون مادي است و محسوس است «ما ممكن ان يدرك بالحس» است منتها ما محجوبيم منظور از غيب آن است كه «ما لايمکن أن يدرك بالحس ما لا ينال بالحس» چنين چيزي را ميگويند غيب خب اگر منظور آن باشد كه ذات اقدس الهی ذاتاً عالم غيب است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذاتاً عالم غيب نيست اين حق است چه اينكه از اينكه ﴿لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ را عطف بر ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ فرمود ذات اقدس الهی معلوم ميشود كه اين دو لازمه ربوبيّت است و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من كه رب نيستم كه خزائن پيش من باشد علم غيب پيش من باشد من رسولام آن اندازه كه ذات اقدس الهی خواست معجزه به دست من ظاهر بشود در يك مهماني ساده با يك غذاي اندك گروه فراواني را سير كنم اين ممكن است بخواهم از غيب خبر بدهم به تعليم الهي ممكن است وقتي هم كه دستور نيايد من هم مِثل شما لذا در زمان فترت كه وحي نازل نميشد پيغمبر هم خبري نميداد بين دو تا سوره يا بين دو تا آيه آيهاي نميآمد وحيي نميآمد پيغمبر هم خبري نميداد اين معناي آن است كه او ذاتا عالم غيب نيست هر وقت بيايد ميداند هر وقت نيايد نميداند اما اينچنين نيست كه ـ معاذالله ـ او علم به غيب نداشته باشد ولو با تعليم الهي شما ملاحظه فرموديد در بحثهاي ديروز گرچه به سرعت اشاره شد وجود مبارك پيغمبر را ذات اقدس الهی قدم به قدم رقم به رقم تمام جزئيات را ذكر ميكند ميفرمايد تو در فلان بخش نبودي در سورهٴ مباركهٴ «شعرا» يا «قصص» آيهٴ 44 به بعد اين سورهٴ «قصص» اين است ميفرمايد: ﴿وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِي﴾ تو در جانب غربي نبودي كه ما با موسي چه كرديم و چه گفتيم ﴿إِذْ قَضَيْنا إِلي مُوسَي اْلأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدينَ﴾ تو در آن صحنه نبودي ولي بدان جريان ما و موسي از اين قبيل است ﴿وَ لكِنّا أَنْشَأْنا قُرُونًا فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَن﴾ تو در جريان مدين مثوا و مأوا و مكان نداشتي ولي كل جريان را همه ما براي تو شرح ميدهيم ﴿وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنّا كُنّا مُرْسِلينَ ٭ وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ ميفرمايد قدم به قدم اينجا نبودي ولي قضيه اين است ﴿وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾[5] براي كفالت مريم چه منازعهای كردند تو نبودي ولي جريان اين است خب اينها علم غيب است قدم به قدم را ذكر ميكند فرمود آنجا نبود آنجا نبودي ولي جريان اين است بعد هم ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾[6] چراكه در جريان خود نوح پيغمبر(علي نبينا و آله و عليه السلام) هم همين طور است در جريان نوح كه همان آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «هود» بود نوح مأمور شد به مردم بگويد ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ در حالي كه در همان سورهٴ «هود» آيهٴ 36 اين است كه فرمود: ﴿وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ ما به نوح از راه وحي فرموديم كه ديگر كار تمام شد اين علم غيب است از اين به بعد هيچ كس به تو ايمان نميآورد برابر همين علم غيب وجود مبارك نوح در سورهٴ «نوح» آيهٴ 26 و 27 اينچنين عرض كرد, عرض كرد ﴿وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾ اين به ضرس قاطع از آينده خبر دادن بدون علم غيب كه ممكن نيست که چه كسي ميداند كه از ﴿تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَي﴾[7] نسل آينده مؤمن نخواهد بود چه كسي ميداند جز كسي كه عالم غيب باشد اين نوحي كه معصوم است به ضرس قاطع عرض ميكند خدايا اينها ديگر بعد ايمان نميآورند اينها از كجا فهميد؟ برابر آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «هود» فرمود: ﴿وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ اين فعل مضارع خبر داد فرمود از اين به بعد كسي ايمان نميآورد او هم عرض كرد در آيهٴ 27 سورهٴ «نوح» عرض كرد كه ﴿إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾ خب اينها علم غيب است ديگر بعد هم در بخشهاي ديگر مكرر فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْك﴾[8] در بحثهاي اقليمي كه در بحث ديروز اشاره شد كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ﴾[9] خب پس معلوم ميشود اين علم غيبي كه چه در اين آيه، چه در آيهٴ 188 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است محور منفي و مثبت جداي از هم است يعني ذاتاً نميدانند با تعليم الهي خيلي چيزيها را ميدانند ﴿قُلْ لا أَمْلِكُ﴾ در آيهٴ 188 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اگر به من داد ميدانم اگر نداد نميدانم خيلي از چيزها را هم به ما داد خب البته گاهي هم براي زمينه نزول غيب حالات تضرع و عبادت هم مؤثر است نظير آنچه كه در آيهٴ 144 سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حالت تضرع و ناله و ابتهال براي تغيير قبله از ذات اقدس الهی مسئلت كرد آيهٴ 144 سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها﴾ بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ خب بعداً اين دستور آمد غرض آن است كه ذاتاً اينها عالم غيب نيستند اما به تعليم الهي بسياري از اسرار گذشته و آينده را ذات اقدس الهی به اينها آموخت.
مطلب بعدي آن است كه در همان سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» زمينهٴ علم غيب انبيا و مرسلين را در آيهٴ 179 سورهٴ «آل عمران» اشاره كرد فرمود: ﴿ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ خدا شما را بر غيب مطلع نميكند لكن انبيا و مرسلين خود را كه بخواهد اجتبا ميكند برميگزيند و آنها را آگاه ميكند خب اينها با تعليم الهي ميشوند عالم غيب پس ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب﴾ كه جاي ﴿أَقُولُ﴾نبود لذا اينجا ﴿أَقُولُ﴾ حذف شد.
مطلب سوم كه فصل جدايي دارد و در باب نفي فرشته بودن هست فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ شما برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود از من توقع داشتيد بروم به آسمان و از آنجا برايتان كتاب بياورم چه اينكه در آيهٴ 93 سورهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿أَوْ تَرْقي فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّي تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُه﴾ من بروم ٰ[به] آسمان و بيايم زمين خب اين كار فرشتههاست من كه نگفتم فرشته هستم فرشته به دستور الهي كتاب را براي من نازل ميكند اين همين كتابي است كه آورد ديگر پس ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ يك بحث مبسوطي برخي از مفسّرين اهل سنت داشتند كه آيا فرشته افضل است يا انسان بعضيها به اين تمسك كردند كه ملك افضل از انسانهاست براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد بگويد ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ چه اينكه نوح پيغمبر هم مأمور شد بگويد ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ خب معلوم ميشود ملك افضل است غافل از اينكه بخشي از كارهاي آنها يعني انبيا و مرسلين مورد نقد افراد ظاهربين و غير متفكر بود فكر ميكردند كه رسالت با بشريت سازگار نيست گفتند اگر اين رسول است چطور ﴿يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ﴾[10] و مانند آن غافل از اينكه آنچه كه درمييابد روح ملكوتي انسان است كه با وحي الهي آشناست و تمام فرشتهها در برابر انسان كامل خاضع و خاشع شدند كه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[11] خب اين ملائكه جمع محلی به الف و لام با دو تأكيد اجمع ... فراگير است و منظور از آن خليفه هم شخص وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) نيست مقام انسانيت است آن روز آن لحظه آدم(سلام الله عليه) بود لحظات ديگر انبيا و اولياي ديگراند تا برسد به وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) عصارهٴ انسانيت به يك صورت مقام آدميت درآمد و فرشتگان در پيشگاه مقام انسان كامل خاشع و خاضعاند نه اين قصهٴ تاريخي باشد «قضية في واقعة» اينها در برابر انسانيت خاضعاند از زمان گذشته و حال و آينده اليوم هم در خدمت ولي عصر ارواحنا له الفداه هستند همهٴ فرشتهها همهٴ فرشتهها اينها كه مدبرات امرند چون اينها در برابر مقام انسانيت خاضعاند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ اينها كه مدبرات امرند در برابر انسان كامل خاضع و خاشعاند پس بنابراين اينكه نوح فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ يعني اگر شما ميبينيد من غذا ميخورم، نكاح دارم، ميخوابم، رفت و آمد دارم منافي با رسالت من نيست براي اينكه لازمه رسالت بشريت است اگر من فرشته بودم كه مرا نميديديد حجتی بر شما نبودم اسوهٴ شما نبودم خب اين احتجاج آنها تام نيست چه اينكه اطاله كلام در اين زمينه هم كه برخيها متعهد شدند به زحمت انداختند آن هم تام نيست در جريان علم غيب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسرار غيبي را ميآموخت از طرف ذات اقدس الهی و به ديگران تعليم ميداد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آمده است آيهٴ 22 به بعد ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبينِ٭ وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾ وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ميستايد ميفرمايد او آن چنان بخشنده است كه اسرار غيبي را هم براي شما تشريح ميكند الآن همه ما جريان نوح را ميدانيم آدم را ميدانيم ابراهيم را ميدانيم موسي و عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را ميدانيم همه اينها علم غيب است که او به ما آموخت ديگر بسياري از ما جريان بسياري از مواقف قيامت را درس خوانديم و ياد گرفتيم خب او ياد داد ديگر بهشت چقدر است خصوصيات آن را ندانيم آن كنهاش را ندانيم ولي خيلي از مسائل بهشت و جهنم را به ما آموختند ياد دادند خب ياد گرفتيم ديگر او ياد داد ديگر فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾[12] «ضنت» يعني بخل فرمود او اسرار غيب را ياد گرفت به شما ياد ميدهد آن مقداري كه بايد ياد بدهد «ضنت» نورزيد بخل نورزيد همه چيز را به شما گفت اسمای الهي را گفت جريان انبيا را گفت جريان برزخ را گفت بهشت را گفت، جهنم را گفت، كوثر را گفت تطاير كتب را گفت همه اينها غيب است ديگر خب منتها او يافت او اول ميبيند بعد ميفهمد بعد ميشنود و بعد ميگويد اما ما اول ميشنويم برخي از ماها خوب ميفهميم بعضي از ماها نميفهميم برخي از ماها آن فهميدهها را عمل ميكنيم بعضي عمل نميكنيم بعضي از ماها اگر خوب بفهميم و خوب عمل بكنيم خوابهاي خوب ميبينيم آن آخر ميشود شهود رؤيت ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نظير بحثهاي حوزوي نيست كه بشنود و بفهمد كه او اول مشاهده ميكند با جان ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[13] اول با جان ميبيند نه شكلي را ببيند چون او فوق عالم مثال است او صورت نيست ما نمونهاش را نداريم بگوييم شبيه اين ما اگر نمونه داريم آن علم حصولي است مفهوم را ميفهميم او حقيقت مجرد را با چشم جان ميبيند آنوقت دركش براي ما دشوار است براي اينكه نمونه هم نداريم ما كه بگوييم شبيه اوييم ما اگر خواب صادق ببينيم صورت ميبينيم شهود بيصورت نصيب كسي نشد تا بگوييم شبيه اوييم او اول شهود بيصورت دارد يك بعد شهود باصورت دارد تنزل از معقول به مِثال است دو، بعد مفهومگيري است سه بعد گوش دادن است يا گوش دادن در همان با چشم جان که ميبيند با گوش جان البته آنجا ميشنود بعد فهميدههاي خود را به زبان ما و عربی مبين كه خداي(سبحان) تمام كلمات و حروف را به او ياد داد كه اينچنين بگو اينچنين ايراد كن براي ما بيان ميكند آن وقت ما در خدمت اين عربي مبين هستيم از اينجا حداكثر به آن مفهوم برسيم بعد هم حداكثر عمل صالح بكنيم اگر عمل كرديم شايد انشاءالله بعضي از چيزها را لااقل در رؤيا ببينيم فرق آن حضرت كه ﴿وَ ما هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾[14] با ديگران خب خيلي است لذا فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ﴾ سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد اينجا پيغمبر بصير است و امت اعما همهٴ ماسواي او كوراند اين كورها بايد از آن بصير اطاعت كنند البته كساني كه چون ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[15] او ميشود بصير لذا فرمود: ﴿إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي﴾[16] ﴿أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[17] ديگران كه بصيراند، بصير بالعرضاند، بصير مفهومياند بصير علم و دراسهاند او بصير علم الوراثة است او بصير شهود است نه بصير مفهوم او بصير مشهود است نه بصير مفهوم ذهني و مانند آن آنگاه به دنبال آن اعما و بصير اعما و بصير ديگري هم هستند اگر كسي اين راهها را طي كرده پيروي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را طي كرده ميشود بصير ولو بصير مفهومي آن كسي كه اين پيروي را فراهم نكرده است نه تنها اعمای قلبي است اعمای مفهومي هم هست نه تنها اعمای حضوري و شهودي است اعمای حصولي هم هست لذا فرمود: ﴿قُل﴾ استدلال فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ﴾ يعني با فكر اين مسائل را ميشود فهميد ﴿قل هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ﴾ كه خود همين ﴿قُل﴾ يك احتجاج ديگري است در قبال احتجاجهاي ديگر بحث بعدي يك مسئله جدايي است كه مربوط به انذار قيامت است و ظاهراً به جايي هم منتهي نميشود ولي كه از آن جهت كه حوزهٴ علميه قصد دارد كه مبلغين را اعزام بفرمايد و گردهمايي بزرگ مبلغين هم تشكيل ميشود شما بزرگواران هم انشاءالله در اين مراسم شركت خواهيد كرد هم آن رسالت اصليتان كه ﴿وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[18] آن را فراموش نميكنيد چون اساس دين به همين تبليغ وابسته است و بدانيد اگر شما تشريف نبريد خداي ناكرده مردم عليه ما حجتي دارند بايد رفت و اين معارف را منتقل كرد هم به سنتتان هم به سيرتتان انشاءالله اين معارف را منتقل ميكنيد در سخنرانيهايتان حداكثر سعي را بر اين داشته باشيد كه از قرآن و سنت كمك بگيريد يعني اول مطالعه كنيد يك آيهاي يك حديثي يك روايتي از ائمه(عليهم السلام) كه مربوط به آيه است اينها براي خود شما پخته بشود و روشن بشود بعد انشاءالله منتقل كنيد به ديگران كه به لطف الهي «لَإن يهدي الله علي يديک رجلاً خير لک مما طلعت عليه الشمس و غربت و لک ولاؤُه يا علي»[19] انشاءالله ....
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 44. [1]
ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 14.[2]
ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.[3]
ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.[4]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 44.[5]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.[6]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 27.[7]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.[8]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 100.[9]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.[10]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 73.[11]
ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24.[12]
ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.[13]
ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24.[14]
ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.[15]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.[16]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.[17]
ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.[18]
ـ كافي ، ج 5، ص 28.[19]