14 02 1996 4970554 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 25

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ ﴿25﴾ وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ﴿26﴾ وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ﴿27﴾ بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ﴿28﴾ وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ ﴿29

بعد از اقامه حجت بر‌توحيد و بطلان شرك فرمود اين گروهي كه حجت خدا بر اينها تمام شد به سمت تو حركت مي‌كنند تا حرفهاي تو را گوش بدهند ﴿وَ مِنْهُمْ﴾ يعني از همين كفار ﴿مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾ گرچه كلمه ﴿‌مَنْ‌﴾ به حسب ظاهر مفرد است لذا ﴿يَسْتَمِعُ﴾ مفرد ذكر شد لكن چون جنس مراد است و گذشته هم گروهي از كافران بودند و تعبيرات بعدي هم جمع است معلوم مي‌شود كه منظور از اين ﴿مَنْ‌﴾‌ مَنْ‌ جنس است و‌ ﴿يَسْتَمِعُ﴾ اگر مفرد ياد شده است به اعتبار ظاهر كلمه ﴿مَنْ‌﴾ هست نه به اعتبار معناي﴿مَنْ‌﴾ ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾ حالا يا جريان شأن نزولي كه از ابن‌عباس نقل شده است يعني هم زمخشري در كشاف نقل كرد هم فخر‌رازي در تفسيرش چه‌ اينكه امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع البيان نقل كرد كه گروهي از صناديد قريش مثل ابوسفيان ابوجهل و مانند آن به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند يا منظور استماع شبانه‌اي است كه عده‌اي داشتند وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نماز يا غير نماز مشغول بود و قرآن تلاوت مي‌كرد آنها گوش فرا مي‌دادند به هر تقدير استماع برای كافران بود ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ﴾ فرمود ما بر قلبهاي اينها پوششهايي قرار داديم كه مبادا بفهمند اين كه فرمود ما قرار داديم بعد از اتمام حجت و اقامه حجت و دعوت به توحيد و نفي شرك و رد آنها است وگرنه ابتدائاً هرگز ذات اقدس الهي پرده‌اي بر قلب كسي نمي‌افكند يا گوش كسي را سنگين نمي‌كند يا چشم كسي را نابينا نمي‌كند طبق آياتي كه قبلاً قرائت شد يعني در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» و مانند آن خود آنها مي‌گفتند كه ما حرفهاي شما را نمي‌فهميم آيهٴ پنجم سورهٴ «فصلت» اين بود ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون﴾ اگر آنها مي‌گويند ما حرف تو را نمي‌فهميم يعني حرف تو قابل درك نيست براي ما و گوش ما بدهكار دعوت تو نيست و چشم ما به سمت آيات تو بينا و نگران نيست آن‌گاه خداوند آنها را به حال خودشان رها مي‌كند و اين سيئه‌شان كم كم به صورت ملكه در مي‌آيد بعد به صورت فصل مقوم پس سه مرحله را قرآن ياد آور مي‌شود مرحله اول آنكه همه انسانها را با سرمايه‌هاي درون و بيرون مجهز كرده است سرمايه دروني همان نفس ملهمه است كه فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[1] و همان فطرت توحيدي همه انسانها است که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ[2] اين مرحله اول به استناد اين سرمايه دروني ذات اقدس الهي انبيا را اعزام كرد كتاب‌هاي آسماني را نازل كرد تا اينها فطرتشان را و آن نفس ملهمه‌شان را شكوفا كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[3] انبيا براي هدايت همه مردم آمده‌اند لذا گروه زيادي از مشركين مسلمان شدند و موحد شدند و آيات قرآني هم كه دلالت مي‌كند براي اينكه هدايت عمومي است ﴿هُدًي لِلنّاسِ[4] كم نيست چه اينكه آيات قرآني كه دلالت ‌كند پيغمبر( الله عليه و آله و سلّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[5] است ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ[6] است, چنين مضموني كم نيست آياتي هم كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قرائت شد ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ[7] شهادت مي‌دهد به اينكه افراد فراواني ماٴمور هدايت‌اند و شاهد تاريخي هم كه در ذيل آيه نقل شد نشان مي‌دهد كه اين اختصاصي به قوم عرب و مانند آن نداشت براي اينكه همان‌طور كه اعراب حجاز عربهاي حجاز و عربهاي مكه و اطراف مكه مسلمان شدند صهيب‌رومي هم مسلمان شد بلال‌حبشي هم مسلمان شد سلمان‌فارسي و ايراني هم مسلمان شد پس نشان مي‌دهد كه دعوت عموميت دارد هم مشركين هم زرتشتيها اينها به اسلام معتقد شدند چه اينكه مسيحيها و يهوديها به اسلام معتقد شدند اين خلاصه كلام در مرحله اول است مرحله دوم آن است كه عده‌اي به اين هدايت درون و بيرون تن در ندادند به طرف سيئات رفتند معاصي صغيره اولاً و معاصي كبيره ثانياً اين راه را ادامه دادند تا كم كم براي اينها مسئله وحي و عقل و نقل يك افسانه شد صريحاً مي‌گفتند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ[8] مرحله سوم آن است كه ذات اقدس الهي اين گروه را با اينكه به مرحله دوم رسيده‌اند مع ذلك مهلت داد راه توبه و اِنابه را براي آنها باز گذاشت بلكه برگردند اينها در اثر ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا[9] اين راه توبه را هم طي نكردند راه اِنابه را هم طي نكردند و مانند آن در آن مرحله سوم ديگر خدا توفيق فهم را از اينها گرفت اينها را به حال خودشان رها کرد, اينكه گفته مي‌شود « وَلا تَكِلْنى‏ اِلى‏ نَفْسى‏ طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»[10] يعني يك لحظه آن توفيق را از ما دريغ مدار همين نه اينكه ـ معاذ‌الله ـ خدا آنها را گمراه كرد يك امر وجودي را قلبشان گذاشت يا روي گوششان گذاشت يا روي چشمشان گذاشت همه اين آياتي كه دلالت مي‌كند براي اينكه ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ و مانند آن برابر همان آيات اولي سورهٴ مباركهٴ «فاطر» تفسير مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ ‌«فاطر» فرمود:‌ ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾ يعني دری را كه ذات اقدس الهي به عنوان رحمت باز كند احدي نمي‌بندد و دري را كه خدا ببندد احدي نمي‌گشايد آيه ٴ‌ دوم سورهٴ «فاطر» اين است كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾ اين از محكمات آيات است كه در خيلي از موارد شاهد جمع است فرمود خدا گاهي رحمت را نازل مي‌كند گاهي نمي‌كند نه اينكه گاهي ضلالت نازل مي‌كند گاهي شرك و كفر نازل مي‌كند اين‌چنين نيست گاهي رحمت نازل مي‌كند گاهي مي‌بيند طرف لايق نيست در رحمت را به سوي او باز نمي‌كند همين, پس اضلال يك امر وجودي نيست كه خداوند كسي را گمراه بكند يا «جعل كِنان» يك امر‌وجودي نيست كه يك پوششي را روي قلبشان بگذارد يا«وَقر آذان» يك امر وجودي نيست كه خدا گوش اينها را سنگين بكند لذا همين مطلب در آيات ديگر به صورتهاي ديگر بازگو مي‌شود كه اينها گويا نمي‌شنوند درباره همين گروه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين‌چنين آمده است فرمود وقتي آيات الهي بر اين كافران تلاوت مي‌شود اينها رو برمي‌گردانند مثل اينكه گوششان سنگين است آيه شش سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين است كه ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا وَلّي مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْرًا﴾ گويا نشنيد گويا گوشش سنگين است اين سه مرحله كه گذشت نوبت به مرحله چهارم مي‌رسد پس مرحله اول اين است كه خدا همه را با سرمايه‌هاي دروني آفريد و به استناد آن مرحله دروني انبيا را اعزام كرد كتب آسماني را نازل كرد تا آنها را هدايت بكنند و در اين بخش كسي مستثني نيست مرحله دوم آن است كه عده‌اي پذيرفتند ﴿فَرِيقاً هَدَى وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ[11] عده‌اي نپذيرفتند آنها كه نپذيرفتند خدا به آنها مهلت داد راه توبه و انابه را به سوي آنها باز نگه داشت بلكه بر گردند آنها گفتند گوش ما سنگين است چشم ما نابينا است ما حرف شما را درك نمي‌كنيم اين مرحله دوم وقتي اين مرحله دوم به نصاب خود رسيد يعني مهلت تمام شد و در توبه باز بود آنها عمداً اين در را به روي خود بسته‌اند ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[12] از آن به بعد شد نوبت به مرحله سوم مي‌رسد خدا لطف خود را از اينها مي‌گيرد اينها را به حال خود رها مي‌كند وقتي انسان نيازمند خدا او را به حال خود رها كرد خب يقيناً سقوط مي‌كند.

مرحله چهارم آن است كه آن فطرت و آن نفس مُلهمه در هيچ كسي و با هيچ شرايطي نابود نمي‌شود اگر آن نفس ملهمه و آن فطرت نابود بشود انسان عذابي ندارد براي اينكه اين سيئات اوايل حال است بعد ملكه است بعد فصل وجودي است مقوم است بعد اينها مي‌شوند ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[13] و در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند خب در قيامت اگر كسي به صورت حيوان محشور بشود چه عذابي دارد مگر حيوان احساس عذاب مي‌كند كلب از اين كه كلب است مگر معذَّب است؟ مار و عقرب از اين كه مار و عقربند مگر معذَّب‌اند؟ همان لذتي كه بلبل و طوطي از زندگي و نكاحشان مي‌برند مار و عقرب هم از زندگي و نكاحشان لذت مي‌برند همان عاطفه‌اي كه بلبل نسبت به فرزند دارد ما ر و عقرب هم نسبت به فرزند دارند همان عاطفه‌اي كه گوسفند نسبت به بره دارد همان عاطفه را گرگ نسبت به فرزند خود دارد در مسائل نكاح در مسائل عاطفي بين غزال و گرگ فرقي نيست چه لذتي است كه غزال مي‌برد و گرگ نمي‌برد؟ حالا اگر كسي به صورت گرگ در‌آمد اين كه معذّب نيست به صورت مار و عقرب در آمده اين چه عذابي است مهمترين نكته براي تعذيب كافراني كه به صورت گرگ درآمدند آن است كه اينها انسانٌ وسبعٌ نه اينكه گرگ بشود بشود مسخ اينها در مسير حيوان ناطق بودند اين حيوان ناطق را يعني اين حيات عالمانه و خردمندانه را در راه درندگي صرف كردند به ساختن اتم صرف كردند و كشتار دسته جمعي صرف كردند اين حيوان ناطق را به صورت سبعيّت در‌آوردند لذا ضرر آنها از هزارها گرگ بيشتر است يك گرگ در تمام مدت عمر ممكن است يك انساني را ندرد بر فرض اگر بدرد محدود است دو انسان سه انسان پنج انسان و در تمام مدت عمر ممكن است بدرد مار و عقرب ممكن است در تمام مدت عمر كسي را مصدوم نكنند بر فرض پنج نفر شش نفر ده نفر اگر قابل علاج نباشد ممكن است يك مار در تمام مدت عمر ده نفر را از بين برده باشد اما يك انسان درنده‌اي كه در يك مدت كوتاهي هزارها نفر را با بمب شيميايي و غير‌شيميايي مسموم و مصدوم مي‌كند او به مراتب از مار و عقرب بد‌تر است سرّش آن است كه مار و عقرب همان ابزار وهم و خيال را در نيش زدن و درندگي پياده مي‌كنند همين اما اين انسان آن هوش را و آن سرمايه اصيل انساني را در اين راه به كار برده است لذا بر اثر تكامل در دركات نه در درجات اين «حيوانٌ ناطقٌ حية» يا «حيوان ناطق سبع ضارع» اين انساني است كه درنده شد انساني است كه مار و عقرب شد لذا در قيامت مي‌فهمد كه مار است انسان مار شده است اين ماري كه بعد از انسانيّت است غير از آن ماري است كه در عرض انسانيّت است ماري كه در عرض انسانيّت است همه اينها يكسان تحت حيوان مندرجند اگر سؤال بشود كه « زيد الانسان و الفرس و البقر و الغنم و الحيه و العقرب و الذئب ما هي؟» «يقال حيوان» جامع مشتركشان اين است آن مار و عقرب يا آن سبع ديگر در عرض انسان است مثل فرس بقر اما اينكه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[14] يعني اينها «حيوانٌ ناطقٌ حِمار» يعني همه سرمايه‌هاي خدايي را در راه حِماريّت صرف كردند يا در راه مار و عقرب شدن صرف كردند لذا آن حيوانيتي كه در طول انسانيت است غير از حيوانيتي است كه در عرض انسانيت است اين حيوان به نام مار عقرب هرگز رنج نمي‌برد از اينكه مار و عقرب است و همان لذتي كه طوطي و بلبل از نكاح و تغذيه و عواطف فرزند‌داري مي‌برند همان لذتها را مار و عقرب و گرگ هم مي‌برد يك غزال بره‌اش را در دامنش مي‌پروراند او را شير مي‌دهد و از بوييدن او لذت مي‌برد يك گرگ هم به شرح ايضاً [همچنين] يك مار و عقرب هم به شرح ايضاً [همچنين] اين طور نيست كه آنها مسائل عاطفي نداشته باشند كه ولي انساني كه حيه شد انساني كه عقرب شد انساني كه سبع شد همه اين راههاي هوشش را در اين راه شيطنت صرف كرده است لذا مي‌فهمد كه عقرب شد عذاب او از اينجا شروع مي‌شود ديوانه‌ها هم همين‌طوراند انسان در دنيا يا عاقل است يا ديوانه و آن ديوانه عرض عاقل است آن عاقل هم عرض ديوانه خب يك عده مجنون‌اند «رفع القلم عن المجنون حتي يفيق»[15] اما آنهايی كه ربا مي‌خورند يا مال حرام مي‌خورند و در قيامت ديوانه محشور مي‌شوند «عاقلٌ مجنونٌ» مي‌فهمد ديوانه است وگرنه ديوانه چه رنجي دارد؟ الآن يك لذت حيواني مشتركي در حيوانات هست در همان سطح لذت براي ديوانه‌هاي تيمارستان هم است بستگان آنها و آشنايان آنها از اينكه اين شخص ديوانه است رنج مي‌برند وگرنه ديوانه كه رنجي نمي‌برد كه آن نمي‌فهمد كه كارش مورد تحقير ديگران است و رنج ببرد كه اين مجنون است ولي ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسّ[16] مخبطانه قيام مي‌كند اين «عاقلٌ مخبطٌ» مي‌فهمد كه ديوانه است اين مي‌فهمدش همان نفس ملهمه است كه تا ديروز به اسارت هوس بود و همان ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها[17] است كه تا ديروز به اسارت هوس بود الآن كه ديگر اين هوس به آن صورت در‌آمده است اين فطرت بيچاره شروع مي‌كند به عذاب ديدن انساني كه راه بد را طي مي‌كند اگر آن نفس ملهمه‌اي كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[18] او را اعدام بكند يعني ديگر نفس ملهمه نداشته باشد مي‌شود حيواني در عرض حيوانات ديگر ولي آن نفس ملهمه همچنان زنده است منتها اين زنده به‌گور است يعني ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها[19] اين است كه عده‌اي اين نفس ملهمه را دسيسه كردند مدسوس كردند در اغراض و غرائز دفن كردند روي قبر نفس ملهمه خانه ساختند يا روي آن فطرت دارند زندگي مي‌كنند آن فطرت را دفن كردند زنده به‌گور كردند او هم اكنون زنده است و چون فطرت خدايي است و قسط و عدل مي‌طلبد و چنين فطرتي را اين هوس به اسارت گرفته است و اين هوس راه خود را طي كرده است و هر چه را که هوس فراهم كرده است هم اكنون به او مي‌دهند آنچه كه عذاب است براي اين جاني است كه ملهمه است براي آن فطرتي است كه ملهمه است.

‌پرسش...

 پاسخ: چون در عرض هم باشد البته جمع نمي‌شود مثل دنيا اما اگر كسي عقل خود را بيراهه صرف كرده است عقل خود را در راهي صرف كرده است كه شارع او را ﴿سَفِهَ﴾ مي‌داند فرمود:‌ ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ[20] مي‌داند كسي هوشمندي و زيركي را در اين مي‌داند كه ربا بگيرد يعني عقل را يعني آن همه فهم و شعور را در راهي صرف كرد كه شارع او را سفاهت مي‌داند فرمود:‌ ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ چنين كسي عاقلي است كه در راه سفاهت قدم بر‌مي‌دارد يك سفاهت و عقلي است كه توده مردم مي‌پندارند يك سفاهت و عقلي است كه عقل آفرين مي‌داند همان بيان نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب عقل و ‌جهل كافي نقل كرد كه معصوم(سلام الله عليه) وقتي عقل را معنا كرده است سائلي سؤال كرد كه پس آن چيزي كه در معاويه است چيست؟ فرمود آن «نكرا» است, آن شيطنت است آنكه عقل نيست با اينكه سياست باز خوبي بود در جنگها توانست بالأخره عده‌اي را بفريبد و علي‌ابن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) را به شكست بكشاند خب.

پرسش...

پاسخ: نه عقابي كه در اينجا هست به سوي اختيار خود اينها است مثل انسان ناپرهيز كه به بيماري دستگاه‌ گوارش مبتلا مي‌شود آن مرحله چهارمي كه عرض مي‌كرديم همين است مرحله چهارم اين است كه آن فطرت همچنان هست آن نفس ملهمه هست و اگر نفس ملهمه رفته بود به فطرت رفته بود دو تا تالي فاسد داشت يكي اينكه مسئله عذاب قيامت قابل توجيه نبود يكي بقا تكليف در دنيا اين شخص تا زنده است مكلّف است معلوم مي‌شود تا زنده است قادر است منشا قدرتش اين است كه آن سرمايه را دارد يعني آن فطرت نابود نشد آن نفس ملهمه نابود نشد تحول پذير هست تا در دنيا هست تا در نشئه حركت هست تا در نشئه تغيّر هست تحول‌پذير هست آن فطرت و آن سرمايه هست لذا در سورهٴ مباركهٴ « لقمان» فرمود: ‌﴿وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا﴾ وقتي آيات ما بر آنها خوانده شد ﴿وَلّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْرًا﴾ اين «كان» است نه« انّ» اين نشان مي‌دهد كه همچنان اين استعداد باقي است منتها خيلي دشوار است ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا وَلّي مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْرًا[21] اما خب چون ترتيب اثر نمي‌دهد مثل معدوم است كسي كه چشم دارد ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها[22] مثل آن است كه نداشته باشد نه اينكه ندارد و همين دليل كه اگر آن را تطميع بكنند بگويند شما فلان مبلغ را بگيريد شما مي‌خواهيد از راه كفر و ارتداد به فلان مال برسيد حالا ما همين مال را به شما مي‌دهيم شما به طرف دين برگرديد ممكن است بر‌گردند پس معلوم مي‌شود راه برگشت هست ممكن است برخي از اين « مولفة قلوبهم» برگردند لذا فرمود: ‌﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها﴾ اين ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ ... وَ... أَعْيُنٌ وَ... آذانٌ﴾ با آنچه كه در سورهٴ «‌لقمان» آمده است ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا وَلّي مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْرًا﴾[23] اينها شارح خوبي است براي آياتي از اين قبيل كه ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ توجيه بشود.

مطلب بعدي آن است كه

‌پرسش: يك سؤال هست و آن اينكه اين سوء اختيار كه شما مي‌فرماييد در ابتداء منشأش چيست آن لحضهٴ اول بلوغ چگونه مي‌شود كه انساني حسن اختيار يكي سوء اختيار يك عامل مي‌خواهد يا نه مرّجح مي‌خواهد

پاسخ: بله مرّجِح همين است خود انسان با‌ارادهٴ خود ترجيح مي‌دهد در‌اثر تربيتها ولي هيچ كدام از اينها سبب تام نيست كه انسان را به يك طرف بكِشاند لا‌غير تربيت محيط تربيت خانواده تربيتهاي دور و رفاقتها و مانند آن خب خيلي اثر دارد و اما اين‌چنين نيست كه همه اينها سبب تام باشد و هيچ نتواند اين شخصي كه از محيط بد در محيط بد زندگي ‌كرده است راه خوب را طي كند محيط بد مثل محيط فرعو‌ن هست كه داعيه الوهيّت داشت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي[24] داشت اِمرأه او به آن صورت در‌آمده است محيط خوب مثل محيط خانوادگي نوح پيغمبر لوط پيغمبر هم همسرانشان كافر در‌آمدند اين محيطها در حد اقتضا بي‌اثر نيست اما هيچ كدام از اينها سبب تام نيست اين خود انسان است كه مسئول است.

‌پرسش: ما اگر فرض كنيم دو انساني كه ... از همهٴ اين متعلقات باشد اصلاّ در يك بياباني آنها رفتند و هيچكسي را هم نداشتند باز هم اين حالت در آنها هست از همان كودكي حالت خباثت هست

پاسخ: خب آن براي آن است كه اين آن حالت هم سبب تام نيست براي اينكه ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ[25] نقش دارد يك عده‌اي هستند گفتند اگر كسي در كنار منزلش در هنگام نكاح آن خاطره‌اي را كه از ديدن نامحرم به ياد دارد با آن خاطره نگاه كند مصداق ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ خواهد بود

پرسش: آن كه نمي‌شود

پاسخ: خب نه در حدّ اقتضا است ديگر.

‌پرسش...

پاسخ: نه در حدّ اقتضا است ديگر در حد اقتضا است اما نه سبب تام همين شخص مي‌تواند راه خوب را طي كند اما به دشواري غذا اثر دارد نكاح اثر دارد نگاه اثر دارد آنچه كه مربوط به خود آدم نيست مربوط به گذشتگان است اما هيچ كدام سبب تام نيست.

‌پرسش: اين غير از همان طينتي است كه در ذات انسانها است

پاسخ: در طينت انسان در ذات انسان كه انسان را به يك سمت معين بكشاند به نحوي كه هيچ اختياري نداشته‌ باشد.

‌پرسش: در حد اقتضا البته

پاسخ: خب در حد اقتضا به همين راهها بر مي‌گردد وگرنه از طرف ذات اقدس الهي فطرت هست نفس ملهمه هست همهٴ جانب رحمت هست آن كسي كه «سبقت رحمته غضبه»[26] هست اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي يك عده را مائل به خير يك عده را مايل به طرف شر قرار داده باشد علل و عواملي كه مربوط به پدر و مادر آنها است سوء تغذيه است سوء نكاح است سوء نگاه هست البته اثر دارد

‌پرسش: مثلاّ در ولد و زنا اين سؤال بدين شكل است

 پاسخ: خب آنجا هم همين‌طور است ديگر

‌پرسش: ولد و زنا چون كه خبيث بود نطفهٴ زنا نصيبش شد يا چون كه نطفهٴ زنا ...

پاسخ: چون قبلاً نبود كه تا ما بگوييم چون خبيث بود نطفه نصيبش شد كه قبلا ً وجودي نداشت تا ما بگوييم چون قبلاً خبيث بود اين نطفه آلوده نصيب او شد که خب ولي اگر كسي بيراهه مي‌رود ذات اقدس الهي مي‌داند كه اين شخص با اختيار خود با سوء اختيار خود بيراهه مي‌رود آن يكي با حسن اختيار خود به راه مي‌رود اين است كه وقتي مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب توحيدش از امام(سلام الله‌عليه) سوال مي‌کند «الشقي شقي في بطن امه» اين هر دو ضلع در آن روايت نيست فقط يك جمله آن است اين يعني چه؟ فرمود:‌ «من علم الله و هو في بطن أمه أنه سيعمل عمل الاشقياء»[27] نه اينكه خداي ناكرده سرنوشتهاي حتمي دررحم مادر مشخص بشود كه اين حتماً بايد آدم بدي باشد اين حتماً بايد آدم خوب باشد اين‌طور نيست بلكه هر كه در رحم مادر هست خدا مي‌داند اين وقتي كه به دنيا آمده در عين حال كه مي‌تواند آدم خوب باشد عمداً راه بد را طي مي‌كند يا آن ديگري در عين حال كه مي‌تواند آدم بد باشد با حسن اختيار خود راه خير را طي مي‌كند «أنه سيعمل عمل الاشقياء» اين «كَلامُكُمْ نُورٌ»[28] همينها است ديگر اينكه ما به اهل بيت مي‌گوييم «كَلامُكُمْ نُورٌ» براي اينكه به هر مشكلي برسيم مي‌بينيم اينها حل مي‌كنند خوب هم حل مي‌كنند خب اين از روايات نوراني است كه مرحوم صدوق الاسلام در شأن حديث «الشقي شقي في بطن امه» نقل مي‌كند مرحله چهارم بحث اين است كه انسان تا در نشئه حركت هست تغيير‌‌پذير هم مؤمن كافر مي‌شود هم كافر مؤمن مي‌شود هم حسن عاقبت هست هم سوء عاقبت هست انسان تا آخرين لحظه در معرض تغير است لذا هيچ كس نمي‌تواند بگويد كار تمام شد همينهايي كه ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ﴾ چون فطرت را دارند چون نفس ملهمه را دارند چون مكلف‌اند ﴿لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها[29] همه اينها را دارند مي‌توانند برگردند منتها دشوار است مِثل اينكه معتاد بخواهد برگردد خب «و رد المعتاد عن عادته كالمعجز»[30] دشوار است البته محال كه نيست كه به دليل اينكه گاهي با تهديد بر‌مي‌گردد گاهي با ترديد برمي‌گردد.

مطلب بعدي آن است كه

‌پرسش: استاد بيان ...

پاسخ: تمام شده باشد اما در همين نشئه ممكن است كه كم و زياد بكنند برا ي اينكه اين شخص هر چه مي‌خواست بنويسد نوشت تا آخرفقط جاي امضا ماند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ[31] اما همين ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾ فرمود:‌ ﴿وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ[32] فعل اختياري را به اينها استناد داد فرمود اينها ايمان نمي‌آورند خب اگر نتوانند ايمان بياورند كه فعل اختيار‌ي به اينها اسناد داده نمي‌شود كه همينها چون نشئه نشئه تغّير است گاهي بر‌مي‌گردد گاهي صفحه را عوض مي‌كنند گاهي پاك مي‌كنند پامال مي‌كنند خلق مي‌كنند تا انسان زنده است در عالم حركت است وقتي از عالم حركت به «دار القرار» رسيده است ديگر حساب «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ، وَ غَداً حِسَابٌ، وَ لاَ عَمَلَ»[33] دنيا كه«دار القرار» نيست«‌دار الحركت» است «دار الفرار» است در«دار القرار» راه براي عوض شدن نيست اما در«دار الفرار» هميشه راه برا‌ي عوض شدن هست در بعضي از نصوص كار به اندازهٴ «فواق ناقه» بر‌مي‌گردد ﴿مَّالَهَا مِن فَوَاقٍ[34] ﴿فَوَاقٍ﴾ اين است كه آن كسي كه ناقه بان است ناقه و شتر ماده را مي‌خواهد بدوشد دست به پستانش مي‌گذارد وقتي دست به پستانش گذاشت ومقداري شير آمد اين دست را باز مي‌كند كه دوباره پستان را بگيرد اين فاصله قبض و بسط دست را مي‌گويند فواق همين به اندازه يك لحظه فرمودند كار به اندازه فواق ناقه ممكن است بر‌گردد يك انسان متديني خداي ناكرده بد عاقبت بشوديك انسان بد عاقبت ممكن است ان‌شاء‌الله خوش عاقبت بشود انسان تا زنده است در معرض تحول و‌ «دار القرار» كه اينجا نيست اينجا « دار الفرار» است «دار الحركت» است ديگر خب

‌پرسش...

 پاسخ: البته مي‌توانست تغيير پيدا بکند اما اين چون به سوء اختيار كرده است ﴿ما أَغْني عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ[35] براي اينكه اين فكر كرده است كه ما‌ل او و مانند آن نظير آن كسي كه ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ[36] خب اگر اين بر‌گردد خب كاملاً عوض مي‌شود شخص كاملاً مي‌تواند برگردد لذا مكلف هم هست تكليف به محال كه جايز نيست « منتها اين امتناع بالاختيار لاينافي الاختيار» مي‌تواند برگردد منتها خيلي سخت است.

مطلب بعدي و مقام بعدي بحث آن است كه صدر و ساقه اين آيه نشان مي‌دهد كه اين درباره كفار است يك ضمير هم ضميرجمع است اين دو يعني آن منهم و امثال ذلك يك تعبيري درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد يك تعبيري درباره قرآن آنجا كه درباره شخص پيغمبر است خطاب است آنجا كه درباره قرآن است ضمير مغايب است خب پس تمام ضمايري كه به افراد برمي‌گردد يا جمع است يا جنس اين يك مطلب آنچه كه به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد خطاب است اين دو آنچه كه به قرآن بر‌مي‌گردد يا اسم اشاره است يا ضمير اين سه حالا ما مي‌خواهيم ببينيم اين ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ﴾ كه هم به چشم و گوش اشاره كرده و هم به دل به دل اشاره كرده فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ به گوش اشاره كرده فرمود:‌ ﴿وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا﴾ به چشم اشاره كرده فرمود: ‌﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ خب بعد فرمود: ‌﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ اين به چه کسی برمي‌گردد اين اصلاً مي‌تواند به ابي‌طالب(رضوان الله عليه و سلام الله عليه) برگردد يا نه حتما به كفار مكه بر‌مي‌گردد اين احتمالي كه در بعضي از تفاسير اهل سنت است حتي فردي مثل فخررازي با همه شبهاتش اين را رد مي‌كند كه ممكن نيست كه ابي‌طالب برگردد اما خب عده‌اي پذيرفتند كه ـ معاذ‌الله ـ به ابي‌طالب برمي‌گردد آن لجاجت ببينيم آيا اين آيه مي‌تواند به ابي‌طالب برگردد كه گفتند ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ اين درباره ابي‌طالب است ـ معاذ‌الله ـ ﴿يَنْأَوْنَ﴾ يعني نائي‌اند دورند مثل اين كه مي‌گويند حج تمتع برای نائي است قران وافراد برای قريب است آنهايي كه نزديك مكه‌اند حجشان،افرادو تمتع است آنها كه نائي و بعيدند حجشان حج تمتع است نائي يعني بعيد و دور از اين آيه بر‌مي‌آيد كه يك گروهي دو تا كار مي‌كردند هم دور مي‌شدند هم نهي مي‌كردند گفتند منظور ابي‌طالب است كه خودش از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دور بود از قرآن دور بود وـ معاذ‌الله ـ ايمان نياورد ولي از پيغمبر حمايت مي‌كرد مردم را هم نهي مي‌كرد كه به پيغمبر آسيب نرسانند خب اولاً گذشته و آينده يعني همه اين ضماير جمع است يا جنس است مربوط به كفاري است که نه به پيغمبر ايمان آوردند نه به قرآن ايمان آوردند قبل و بعد مربوط به همين كفار است يك و ثانياً تمام ضمير‌ها به قرآن برمي‌گردد اين جا چه طور ضمير به پيغمبر برگشت ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ نهي مي‌كنند از پيغمبر يعني منظور آن است كه بعضي ازهمين اين كفار مكه ـ معاذ‌الله ـ ابي‌طالب مردم را باز مي‌داشت از پيغمبر از ايذای پيغمبر نهي مي‌كرد از ايذای پيغمبر ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ يعني«‌ينهون الناس عن ايذائه» خب گذشته از اينكه بايد اينجا تقدير بگيرند اينجا ضمير رابايد به پيغمبر بر‌گردانند که در حالي كه همه اين ضماير به قرآن برمي‌گشت ما ضميري نداشتيم در آيه به پيغمبر برگردد که اگر بود ضمير خطاب بود ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾ اينها بود اصل آيه را ملاحظه بفرمائيد فرمود: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرا﴾ اين برای قلب اين برای گوش اين هم برای چشم ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ چون در خيلي از موارد چشم و گوش و دل كنار هم ذكر مي‌شود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ[37] ﴿فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[38] و مانند آن يا ﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري[39] كه خلاصه چشم در كنار گوش و دل ياد مي‌شود اينجا هم هر سه را ذكر فرمود قلب و گوش و چشم ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ آيات الهي به قدري روشن است كه چشمگيراست به چشم هم مي‌آيد ﴿لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ خب اين حتيٰ ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ از اينكه فعل اختياري را به آنها اسناد مي‌دهند معلوم مي‌شود كه مي‌توانند ايمان بياورند ولي ايمان نمي‌آورند ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾ اينها به مرحله‌اي‌ رسيدند كه وقتي به پيش توي پيغمبر مي‌آيند نه براي مناظره علمي بيايند نه براي اينكه حرف تو را بشنوند بلكه برا‌ي آنكه حرف خودشان را بزنند ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» داريم كه خدا به‌ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد آنها كه مي‌آيند در محضر درس تو به آنها سلام بكن ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ[40] اينكه براي خطيب مستحب است در نماز جمعه مستحب است رسم و سنن وعاظ قبلاً اين بود كه سلام مي‌كردند به مستمعين و مخاطبينشان همين بود اين كه در كتابهاي فقهي مطرح است كه آيا مستمع بر او واجب است كه جواب سلام خطيب را بدهد همين است آن روز‌ها كه نماز جمعه خيلي رواج نداشت اما در همين كتابهاي فقهي مثل عروهو غير عروه در اينها كه كاري به نماز جمعه به صورت نماز جمعه نبود آنجا در وجوب ردّ سلام دارد به اينكه اين خطبا و وعاظ آنها كه روي منبر همين كه حمد و ثنا را خوب خواندند بعد گفتند« ايها المسلمين السلام عليكم ايها المسلمين» جواب سلام آنها واجب است به اين شرط كه اينها بدانند دارند سلام مي‌كنند نه به عنوان اينکه چيزي را مثلاً از‌ حفظ بخواهند بخوانند خب اين يك ادب قرآني است كه‌ خدا و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود وقتي شاگردان آمدند به محضرتان مي‌خواهند درس اسلامي گوش بدهند سلام بكن ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[41] كه بعداً در همين سورهٴ مباركهٴ «‌انعام» خواهد آمد اما يك عده مي‌آيند براي اينکه حرفهاي خودشان را بزنند ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ﴾ براي جدال مي‌آيند براي جدال باطل مي‌آيند كه حقي را باطل كنند و باطلي را‌ حق ﴿حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ نفرمود: «يقولون» اين تعليق حكم بر وصف مُشِعر به عليت است وگرنه به حسب ظاهر اگر مي‌فرمود:‌ «يقولون» اين آسان‌تر بود اما براي اينكه سببش هم ذكر بكند اسم ظاهر آورد فرمود: ﴿يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ خب مي‌گويند ﴿إِنْ هذَا﴾ يعني اين قرآن چيزي جز افسانهٴ گذشته‌ها نيست نظير قصه رستم و اسفنديار و امثال ذلك كه به عرب هم رسيده بود بعد فرمود:‌ ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُون ٭ وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ﴾ تا آخر كه مربوط به جهنم اين كفار است خب ،حالا ببينيم اين ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ مي‌شود به ابي‌طالب ـ معاذ الله ـ برگردد يا به همانهايي كه نظير ابوسفيان و ابو‌جهل و آن گروهي كه آمده بودند يا گروهي كه شبانه داشتند گوش مي‌دادند و بعد مي‌گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اينها كه گفتند به ابي‌طالب ـ معاذ الله ـ برمي‌گردد گفتند به اينكه چون وجود مبارك ابي‌طالب گرچه از ايذاي پيغمبر جلوگيري مي‌كرد نهي مي‌كرد از مردم را از اذيّت پيغمبر ولي خودش هم نائي بوده دور بود ايمان نياورد ـ ‌معاذ‌ ‌الله ـ ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ خب همه آن جريانها جمع بود اينجا شده است مفرد همه اينها مربوط به كفاري بود كه قبلاً بعد‌ش عليه قرآن سخن مي‌گفتند و خود قرآن را اسطوره مي‌داشتند الآن اينجا شده ابي‌طالبي كه از پيغمبرحمايت مي‌كند و از پيغمبر دوري مي‌جويد يعني ايمان نمي‌آورد خب ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ اين ضمير﴿عَنْهُ﴾ به چه کسي برمي‌گردد اگر ـ معاذ الله ـ شأن نزول به ابي‌طالب باشد اين ﴿عَنْهُ﴾ حتماً بايد به پيغمبر برگردد يعني اين شخص ابي‌طالب ـ معاذ الله ـ مردم را از آزار كردن پيغمبر نهي مي‌كرد در حالي كه اسم پيغمبر در اين آيه نيست مگر ضمير خطاب هر جا در اين آيات سخن از پيغمبر است با ضمير خطاب آورده و هر جا كه درباره قرآن سخن آورد ضمير غياب آورد به قدري اين مسئله روشن است كه حتي فخررازي هم نپذيرفته است همان تعصب باعث شد كه نسبت به حضرت امير(سلام الله عليه) كه اين چنين معنا كردند سيوطي در اسباب النزول اين ﴿وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ را ـ معاذ‌الله ـ به ابي‌طالب مي‌زند در حالي كه آيه كه موافق نيست اين يك نه تنها از يك روايت يا دو روايت بلكه اجماع اهل بيت(عليهم السّلام) است اجماع اهل بيت كه ابي‌طالب(رضوان الله عليه) مؤمن بود اين دو سوم خود ابي‌بكر وقتي پدر‌اعمي و كورش را آورد براي اسلام وجود مبارک پيغمبر فرمود اين نابينا بود چرا او را آورديد عرض كرد من خواستم او به اجر برسد و بعد عرض كرد كه من به اندازه‌اي كه از اسلام ابي‌طالب خوشحال شدم به آن اندازه از اسلام پدرم خوشحال نشدم چرا؟ براي اينكه اسلام ابي‌طالب تو را خوشحال كرده است خب حالا او چه معتقد باشد چه نباشد چنين چيزي را گفته معلوم مي‌شود قبل از پدر ابي‌بكر وجود مبارك ابي‌طالب اسلام آورد خب همه اينها شواهد نشان مي‌دهد شواهد آيه شواهد روايت شواهد ثقلين نشان مي‌دهد كه وجود مبارك ابي‌طالب منُزّه بود گذشته از آن اشعار بلندي كه نشانه توحيد و نبوت اقرار به معاد و حقانيت جميع «ما جاء بالنبي النبي» است بخشي از آن در الغدير مرحوم اميني(رضوان الله عليه) است برخي از آن هم در مجامع ادبي.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.[1]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ30.[2]

ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[3]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.[4]

 ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 107.[5]

 ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.[6]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 19.[7]

 ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.[8]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ 10.[9]

 ـ مفاتيح الجنان، زيارت مختصهٴ امام حسن عسكري(سلام الله عليه)[10]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ30.[11]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[12]

 ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.[13]

 ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.[14]

 ـ وسائل الشيعه، ج 28، ص 23.[15]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.[16]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ30.[17]

 ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.[18]

 ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.[19]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.[20]

 ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 7. [21]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.[22]

 ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 7. [23]

 ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.[24]

 ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.[25]

 ـ بحارالانوار، ج 87، ص 157.[26]

 ـ توحيد، ص 356.[27]

 ـ مفاتيح الجنان، جامعه كبيره.[28]

 ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 7.[29]

 ـ بحاالانوار، ج 75، ص374.[30]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.[31]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.[32]

 ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 42.[33]

 ـ سوره ص، آيهٴ 15.[34]

 ـ سورهٴ مسد، آيهٴ 2 .[35]

 ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 3.[36]

 ـ سورهٴبقره، آيهٴ 18.[37]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.[38]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 101.[39]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[40]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[41]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق