اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ﴿15﴾ مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ ﴿16﴾ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرٌُ ﴿18﴾
درباره نزول سورهٴ مباركهٴ «انعام» با هفتاد هزار فرشته ملاحظه فرموديد كه دو تا نقل هست يكي نقلي كه از مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هست در فضايل سور در بحارالانوار كه اين خصيصه را مربوط به سورهٴ «انعام» ميدانند كه هفتاد هزار فرشته اين سوره را بدرقه كرد و درباره ساير سور اين فضيلت نيامده يكي هم در فضايل سور [در] مجمع البيان هست كه طبق فرمايش امينالاسلام(رضوان الله عليه) برخي از سورند كه براي آنها اين تجليل هست كه هفتاد هزار فرشته براي سورهٴ «مائده» و همچنين براي سورهٴ «انعام» سورهٴ «توبه» سورهٴ «اخلاص» سورهٴ «كهف» آمده حالا اين دو تا نقل را بررسي بفرماييد چون مرحوم امينالاسلام بعضي از روايات را از طريق اهل هم سنت نقل ميكند و آنچه كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالانوار نقل كرده است معمولاً از طرق شيعه است اگر امينالاسلام(رضوان الله عليه) حديثي را نقل كرده است از طرق اهل سنت و در بحارالانوار مرحوم مجلسي نيامد قابل جمع است يعني مرحوم مجلسي بناي او بر نقل رواياتي بود كه از طرق خاصه آمد اگر اين هفتاد هزار براي اين سورهٴ «مائده» سورهٴ «توبه» سورهٴ «اخلاص» سورهٴ «كهف» مثل سورهٴ «انعام» آمده باشد ديگر لازم نيست آن فحص بالغ به عمل بيايد كه به مناسبت هر اسمي از اسماي حسناي خدا هزار فرشته نازل شدند و چون در سورهٴ «انعام» هزار اسم ذكر شده است يا اسم خدا در هزار موضع ذكر شده است از اين جهت هفتاد هزار فرشته او را بدرقه كردند چون تاكنون يك جمع سالمي از اين هفتاد اسم به دست نيامده بعد از حذف مكررات باز بيش از هفتاد تا است البته اين بحث همچنان باز است اما احتجاجهايي كه در اين آيات تلاوت شده درباره توحيد ذات اقدس الهي است قبلاً ملاحظه فرموديد برهان بر توحيد نظير همان عبادت خدا سه قسم است بعضي از براهين حدّ وسطش اين است كه اصل هستي امكاني را خدا آفريد بنابراين او معبود است و او رب است و مانند آن بعضي از براهين روي خوف و هراس تنظيم ميشود كه خداوند انسان را از آسيب و گزند حفظ ميكند و انسان براي رفع اين آسيبها نيازمند است كه يك مبدئي مشكل او را حل كند و آن مبدأ غير از خدا موجود ديگر نيست برهان سوم حدّ وسطش همان شوق و طمع است انسان نيازمند است به سلسله اموري كه حوائج طبيعي او را برطرف كند يعني به او غذا بدهد به او پوشاك بدهد به او كمالات ديگر عطا كند و تنها مبدئي كه ميتواند نيازهاي او را برطرف كند خداست همانهايي كه عبادتهاي آنها «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنة» است يا «حباً لله» و «شكراً لله» است در مقام استدلال هم از اين سه قسم بيرون نيستند هر كسي هر طرزي كه ميانديشد همان طرز خدا را عبادت ميكند لذا ذات اقدس الهي به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت كه از هر سه راه استدلال بكند فرمود بگو ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين ناظر به همان آن عبادت احرار است ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾[1] اين ناظر به كساني است كه «شوقاً الي الجنه» عبادت ميكنند ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ اين ناظر به كساني است كه «خوفاً من النار» عبادت ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه در وجود خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسئله شهود و مسئله انديشه و مسئله نقل يكجا جمع شده است به تعبير ديگر عرفان و برهان و قرآن يكجا جمع شده است چون حقايق را آن حضرت مشاهده ميكند بعد مشهود خود را مبرهن ميكند به طور معقول كه بتواند احتجاج كند به ديگران بفهماند و بعد در كنار همان مشهود و در كنار همين معقول دستورهاي الهي هم به عنوان نقل مييابد نظير همين اين مسئله توحيد كه خداوند در عين حال كه برهان اقامه كرده بر توحيد و نفي شرك دستور هم ميدهد كه ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ امر به توحيد و نهي از شرك يك امر نقلي است ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[2] يك امر عقلي است و همين مطلب معقول و منقول هر دو را پيغمبر مشاهده كرده است يعني در وجود مبارك آن حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشهود و معقول و منقول يكجا جمع است آنچه را كه حكيم و متكلم به طور ناقص ميفهمند او به طور كامل و معصومانه ميفهمد آنچه را كه اهل كشف و شهود به طور ناقص و با اشتباه احياناً مشاهده ميكنند ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نحو اعلا و اتم مشاهده معصومانه دارد و هر چه را كه ديگران از راه نقل ميفهمند اولش خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه نقل ميفهمد پس نقل و عقل و قلب يعني شهود و انديشه و نقل هر سه در وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نحو اتم و اكمل جمع است.
مطلب بعدي آن است كه گر چه ظاهر آيه خطاب به پيغمبر است اما اين در حقيقت خطاب خطاب نوعي است اين نه شخصي است و آيهٴ بعد هم تأييد ميكند از اينكه آيهٴ اول خطابش نوعي است نه شخصي اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ اين مخصوص به پيغمبر نيست هر انسان انديشمندي هر انسان مكلّفي اينچنين بايد بگويد اختصاصي به آن حضرت ندارد ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ هر انساني بايد بگويد به دليل اينكه در آيهٴ بعد تعميمش ذكر ميشود ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ﴾ اين ﴿مَنْ يُصْرَفْ﴾ نشان ميدهد كه صرف عذاب مخصوص به پيغمبر نيست هر كس عذاب الهي از او بازداشت شد بركنار شد و برطرف شد او از رحمت خدا استفاده كرد و به فوز عظيم الهي رسيده است اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ در حقيقت نظير ساير موارد هست كه مخاطب خود پيغمبر است ولي عموم انسانها مكلفاند خطاب شخصي نيست تأييد مسئله آيهٴ بعد است كه ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ﴾
مطلب بعدي آن است سوء و عذاب چه دنيايي چه اخروي اگر بخواهد به كسي برسد به ارادهٴ حق است و اگر از كسي بازداشت ميشود و منصرف بشود به ارادهٴ حق است منتها خداي حكيم كارش بر اساس حكمت و مصلحت است اگر كسي را گرفتار سوء ميكند يا به عنوان عقوبت است يا به عنوان امتحان و اگر سوء و بدي را از كسي برميدارد يا به عنوان پاداش است يا باز به عنوان امتحان مسئله طَرف عذاب در چند جاي قرآن كريم آمده است چه اينكه خواسته و دعاي مؤمنان هم اين است كه عذاب از آنها برطرف بشود اصل رفع عذاب طَرف سوء در سورهٴٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ هشت به اين صورت آمده است ﴿أَلا يَوْمَ يَأْتيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ تبهكاران ميگفتند چرا عذاب خدا نميآيد فرمود: ﴿وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتيهِمْ﴾ عذاب الهي ميآيد و اين اختصاصي به عذاب آخرت ندارد عذاب دنيا را هم دربرميگيرد چه اينكه مؤمنان راستين هميشه از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند كه عذاب الهي را از اينها منصرف بشود در آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اوصاف عباد الرحمان را كه ذكر ميكند در آيهٴ 65 سورهٴ «فرقان» اينچنين ميفرمايد: ﴿وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَرامًا﴾
مطلب بعدي آن است كه خداوند اگر توفيقي بدهد بعضيها را از كار زشت باز ميدارد و دربارهٴ بعضيها طرزي رفتار ميكند كه كار زشت را از آنها باز ميدارد اگر توفيقي نصيب كسي بشود شخص به طرف بدي نميرود به طرف گناه ميل ندارد رغبت نميكند و بالاتر از آن اگر توفيق الهي نصيب كسي بشود گناه اصلاً به طرف او نميآيد يعني وسوسه به سراغ او نميآيد درباره وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) دارد كه ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ﴾[3] «نه لنصرفه عن السوء والفحشا» نفرمود ما او را از فحشا و سوء منصرف كرديم فرمود فحشا و سوء را از او منصرف كرديم لذا وسوسه به سراغ آنها نميرود اينها جزء اوحدي از بندگان الهياند خواه انسان از كار زشت منصرف بشود خواه كار زشت از انسان منصرف بشود و به سراغ انسان نيايد هر دو به عنايت الهي است منتها بخشي از اينها پاداش است بخشي از اينها امتحان است و مانند آن اينكه فرمود: ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ﴾ گرچه هميشه در هر فرصتي اگر عذاب الهي از انسان بازداشت بشود و مصروف بشود رحمت خداست چه دنيا چه آخرت اما ﴿عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ اگر از انسان مصروف شد انسان به فوز مبين ميرسد ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ يومي كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظيمٌ﴾[4] است لذا فرمود: ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ﴾ اين ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ نه براي آن است كه رحمت مخصوص آن روز است بلكه در هر روزي در هر حالتي اگر عذاب الهي از انسان گرفته بشود انسان مورد رحمت خدا است لكن آن عذاب عظيم اگر از انسان گرفته بشود گذشته از اينكه انسان از رحمت الهي بهرهاي برد به فوز مبين راه يافته است لذا كلمهٴ ﴿يومئذ﴾ در اين آيه جايش باز است ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ﴾ ﴿يومئذٍ﴾ يعني همان ﴿عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ ﴿فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ﴾ اگر كسي آن روز بتواند از عذاب الهي برهد معلوم ميشود كه يك رستگاري روشني نصيب او شده است براي اينكه آن روز به همه خاطرات انسان هم ميرسند كه ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[5] اين هشدار است و يكي از كارهايي كه بسيار دشوار است بررسي خاطرات است حب به نفس نميگذارد كه انسان آن طوري كه هست ببيند تا خودش را درمان بكند همان طوري كه هيچ كس خود را آن طور كه هست در آينه نميبيند اينچنين نيست كه هر كسي خود را در آينه آن طور كه هست ببيند چون با ديد محبت و علاقه و اشتياق است هميشه خود را آن طور كه بهتر است در آينه ميبيند عكس خود را آن طور كه بهتر است ميبيند مگر كسي كه بالأخره از خود نجات پيدا كرده باشد خب اگر اين علاقه نميگذارد ما آن طور كه خودمان هستيم آن طور خود را در آينه ببينيم هرگز علاقه نميگذارد خاطراتمان را آن طور كه هست بررسي كنيم وقتي آن طور كه هست نتوانستيم بررسي بكنيم هرگز به فكر درمانش هم نيستيم اين ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[6] دامنگير خيليها است بنابراين آن روز روشن ميشود كه چه كسي گرفتار حب نفس بود و چه كسي نبود و اگر كسي از عذاب آن روز رهايي يافت فوز مبين نصيب او ميشود عمده آن است كه انسان آنچه را كه محبوب اوست در راه خدا صرف بكند در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت كه ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾[7] مقداري از آنچه كه محبوب شماست كه مرحوم فيض نقل كرده است در بعضي از قرائات ﴿مِمّا﴾ نيست بلكه ما است «لن تنالو البر حتي تنفقوا ما تحبون» خب يكي از محبوبترين يا محبوبترين چيزها نزد ما همان جان خود ماست ما اگر اين را در راه خدا انفاق كرديم آنگاه روشن ميشود بعدها خواستيم دوباره دربارهٴ جانمان بيانديشيم معلوم ميشود كه چه خاطراتي در اين روح است غرض آن است كه اگر كسي هم خواست داور خود باشد آنطوري كه هست خود را نميتواند بشناسد تا معالجه كند كار آساني نيست و اگر كسي از اين مشكلات در قيامت برهد معلوم ميشود فوز مبين نصيب او شده است ﴿مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ﴾ لذا «عبادالرحمن» همواره از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند ﴿رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ﴾[8]. مطلب بعدي آن است كه اين اختصاصي به آخرت ندارد و ربوبيّت مطلقه برای ذات اقدس الهي است نه تنها خالقيت هست نه تنها مسئله بهشت و جهنم در آخرت هست مسئله خير و شر دنيا هم اينچنين است يعني خير و شر به قول مطلق همين طور است چه در دنيا چه در آخرت لذا اين دو تا آيه يك جمع بندي نهايي و كامل است نسبت به آيات گذشته ميفرمايد كه شما چرا به غير خدا تكيه ميكنيد براي اينكه ميگوييد ما محتاج هستيم كه مشكلات خودمان را حل كنيم و از ما برنميآيد بايد به كسي يا چيزي مراجعه كنيم كه مشكل ما را حل كند برهان ميگويد كه اين مقدمه اول و دوم حق است يعني بشر در معرض خطر هست يك، و نيازمند است به يك عاملي كه خطر را از او برطرف كند چون خود توان آن را ندارد دو، اين هر دو مقدمه حق است لذا بايد به كسي پناه ببرد كه مشكلات بشر را براي او حل كند اين نتيجه حق است اما آنكه مشكل بشر را حل ميكند بت نيست آن صنم و وثن نيست او ستاره و فرشته و امثال ذلك نيست او خداست درباره خير هم همين طور است انسان نه تنها درباره دفع مضار اين راه را طي ميكند درباره جذب منافع هم همين سه راه را طي ميكند يعني انسان احتياج دارد به يك سلسله بركات و خيرات مادي و معنوي خودش توان جذب آنها را ندارد بايد به كسي پناه ببرد كه او خيرات و بركات به او بدهد همهٴ حرفها حق است اما آن كس خداست و غير خدا نيست اين هر دو برهان است هر دو حدّ وسط خاص خود را دارد هر دو داراي سه مرحله است كه دو مرحلهاش حق است يك مرحله را وثنيين بيراهه رفتند يعني انسان در دفع ناملايمات محتاج به دفع ناملايمات است اين مقدمه حق است و دفع ملايمات از او بر نميآيد و به عهده غير اوست حق است آن كسي كه دافع ناملايمات است معبود و رب است حق است اما آن دافع ناملايمات فرشتهها نيستند بتها نيستند اوثان و اصنام نيستند و آن خداست همين را درباره جذب منافع و خيرات مادي و معنوي ياد ميكند كه هر دو برهان است بالأخره لذا ميفرمايد: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ گرچه خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اما طبق آيات قبلي و بعدي منظور انسان «بما هو انسان» است نه شخص پيغمبر فرمود اگر مشكلي به تو برسد ضرري به تو برسد چه ضرر مادي چه ضرر معنوي تنها كسي كه آن ضرر معنوي مثل غم و اندوه يا ضررهاي مادي مثل بيماري و مانند آن تنها كسي كه اين را برطرف ميكند اين به منزله يك ابر است اين ابر را برطرف ميكند و آن فضاي روشن نعمت و خير ميتابد تنها كسي كه اين كارها را ميكند خداست ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ اين درباره دَفع مَضار درباره جذب منافع فرمود: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾ اين علت را به جاي معلول سبب را به جاي مسبب نشانده و مسبب را حذف كرده فرمود: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ﴾ هيچ كس نميتواند آن خير را برطرف بكند چرا؟ چون ﴿فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ اگر خدا خيري را به شما رساند و ديگري توانست جلوي اين خير را بگيرد معلوم ميشود خدا قدرتش محدود است در حاليكه ﴿فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ چون او ﴿عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ است اگر خيري از طرف خدا به شما رسيده است هرگز كسي نميتواند جلوي او را بگيرد خب اين هم توحيد خالقي را ثابت ميكند هم توحيد ربوبي را ثابت ميكند و در نتيجه توحيد عبادي را هم ثابت خواهد كرد ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ يعني اگر ديگري بخواهد جلوي اين خير را بگيرد معلوم ميشود قدرت خدا محدود است مشابه همان آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آمده است يا «سبأ» كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» به اين صورت آمده است آيهٴ دوم سورهٴ «فاطر» ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ﴾ چرا؟ چون ﴿وَ هُوَ الْعَزيزُ﴾ است عزيز يعني نفوذناپذير در اينجا فرمود: ﴿فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ در آيهٴ دو سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾ چون نفوذناپذير است اگر بخواهد رحمتي به كسي بدهد كسي نميتواند آن در را ببندد و اگر دري را به سوي كسي بست كسي نميتواند آن در را باز كند چون او عزيز است منتها چون حكيم است گشودن و بستن او قبض و بسطش بر اساس حكمت است نه بر اساس گزاف ـ معاذالله ـ خب.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ كه اين يك اصل جامعي است كه روي همه آن براهين سايهافكن است فرمود او قاهر است معناي قهر او به معناي جبر و ظلم نيست او جبار است يعني نقصها را جبروت دارد جبران ميكند نه جبار است يعني ظالم است براي اينكه ﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾[9] او اصلاً اهل ظلم نيست ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[10] در قيامت كه اصولاً ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[11] كه به عنوان نفي جنس نفي شده است روز ظلم نيست در غير قيامت هم كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ و اگر ظلمي دامنگير كسي شد براي آن است ﴿وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[12] هر كسي به خودش ستم ميكند يعني بيراهه رفتن باعث مشكلات خود انسان هست خب پس آن جزء اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است اما قاهر بودن او به معناي آن است كه ديگران تحت الشعاع اويند اگر گفتند شمس قاهر است و ستارهها را تحت الشعاع قرار ميدهد نه به اين معناست كه شمس ظالم است بلكه نور او طوري است كه ساير انوار تحتالشعاع اويند هر موجودي تحتالشعاع كسي است كه او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[13] است و اين ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ گاهي به صورت ضعيف ظهور ميكند مثل در دنيا گاهي هم به صورت روشنتر ظهور ميكند مثل آن وقتي كه بساط همه موجودات برچيده ميشود آن وقت سؤال ميشود ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ جواب داده ميشود كه ﴿لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾[14] ذات اقدس الهي اگر به عنوان قهار ظهور كرد ديگر نفخ صور اول است كه همهٴ اينها منطوي و مطموس خواهند بود دوباره به نام ديگر كه ظهور كرده است ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ... فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ وگرنه در آن نفخ اول ديگر همه اينها ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ﴾[15] اين خاصيت قهار بودن اوست پس قهر كه از اوصاف ثبوتي ذات اقدس الهي است همان نورانيت كامل است نه ـ معاذالله ـ به معناي جبر و ظلم و اينها كه فرمود: ﴿فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ ٭ وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ﴾[16] آنجا كه دارد ﴿فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ﴾ يك قهر مذموم است قهر يعني طرد و اما آنجا كه ذات اقدس الهي قاهر است يك وصف ممدوح است .
مطلب بعدي آن است كه اين قاهريت ذات اقدس الهي هميشه هست تنها مخصوص آن روز نيست كه نفخ صور بشود و ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ﴾ بشود بعد گفته بشود ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ آنگاه پاسخ داده بشود ﴿لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾[17] اين حصر هميشه هست براي اينكه آن ديگر تاريخ ندارد كه در فلان تاريخ هجري قمري يا هجري شمسي يا ميلادي يك چنين حادثهاي اتفاق ميافتد آن معنا يك نشئهاي است كه اصلاً تاريخ رخت برميبندد يعني كي و كجا تمام ميشود قهراً او در يك گوشهاي از آسمان يا زمين نيست و در يك زاويهاي از تاريخ نيست چنين چيزي هميشه ثابت است مردان الهي كه آنها هم از ماضي و مضارع و حال گذشتهاند آنها هم يك امر ثابتياند اينگونه از اوحدي از موحدان و مردان اله آن حالت را ميبينند كه الآن هم ميگويند ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ الآن هم كسي را نميبينند الآن هم خدا را به عنوان واحد قهار مشاهده ميكنند خب چون او اگر يك امر و نشئه وجودي است و زماني نيست ثابت است و اگر كسي از زمان رهايي پيدا كرد او را ميتواند مشاهده بكند منتها الآن كه گفته ميشود يعني الآني كه جسم او در دنيا هست جان او بدون ماضي و مضارع و حال و آينده دارد مشاهده ميكند اينكه فرمود و هو القاهر ميشود وصف ثبوتي و كمالي براي ذات اقدس الهي اما اينكه فرمود فوق عباد است اين فوق در قرآن كريم گاهي به معني مكان است گاهي به معني مكانت تحتي هم كه در مقابل فوق است آن هم دو قسم است گاهي تحت مكاني است گاهي تحت مكانت فوق به معناي مكان در قرآن كريم كم نيست نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ميآيد فرمود اين گروههاي گوناگون كه لشكركشي كردند از مكه آمدند به مدينه از بالاي مدينه از پايين مدينه تهاجمي كردند آيهٴ ده سورهٴ «احزاب» اين است ﴿إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ﴾ يا در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ميفرمايد خدا ميتواند از بالا از فوق و از تحت عذاب نازل كند آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾ حالا يا به صورت صاعقه باشد يا به صورت بارانهاي تند باشد يا به صورت زلزله باشد كه از تحت ارجل هست اين فوق و تحتهاي حسي و مكاني در قرآن كريم هست ولي ذات اقدس الهي از چنين وصفي منزه است براي اينكه ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾[18] اگر يك موجود ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[19] بود او ديگر فوق و تحت ندارد پس فوق مكاني جزء اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است ذات اقدس الهي در عين حال كه همه جا حضور و ظهور دارد در هيچ جا نيست و چون منزه از جسم است در مكان معين نيست لذا فوق و تحتي كه در اين باره گفته ميشود لذا فوق و تحت مكاني نيست بلكه مكانت است فوق به معناي مكانت در قرآن كريم هم آمده كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» ميفرمايد كه ما بعضيها را فوق بعض قرار داديم از لحاظ درجات آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ اين فوق به معني مكانت هست چه اينكه در موارد ديگر كه گاه گفته ميشود ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾[20] فرشتگان پروردگار را از بالايشان ميترسند و خدا را فوق خود مييابند اين همان فوق مكانت است نه فوق مكاني خب اگر فوق به معناي مكانت آمده تحت به معناي مكانت هم هست كه ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ﴾[21] آنجا سِفل مكاني نيست سفل مكانت است اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ او محيط بر بندگان خودش است و فوق مكانت دارد عدهاي هم كه داعيه ربوبيّت داشتند آنها هم ميگفتند كه ما فوق ديگرانيم آنكه ميگفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلى﴾[22] يا ميگفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[23] او هم ادعاي فوقيت ميكرد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» حرف فرعون و آل فرعون كه نقل ميشود اين است آيهٴ 127 سورهٴ «اعراف» اين است ﴿قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ آنجا قهر به معناي جبر و ظلم است و فوق به معناي مكانت هست خب اما ذات اقدس الهي قهر به معناي احاطه نوعي دارد و فوق مكانت كه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه﴾ تنها فوق عباد نيست در بعضي از آيات فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ اگر در سورهٴ «رعد» آيهٴ شانزده اينچنين فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ نشان ميدهد كه او محيط بر جميع اشياست و جميع اشيا تحت نورانيّت ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[24] است نه تنها انسان نميتواند بدون اذن خدا كاري انجام بدهد مقهور اوست هيچ شيء ديگري نميتواند بدون ارادهٴ حق كاري انجام بدهد چون مقهور اوست پس او قاهر فوق كل شيء است برابر آيهٴ شانزده سورهٴ «رعد» ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ شايد مجموع يك اسم واحد و اسم قهار وقتي تركيب بشود احد را توليد كند احديّت عبارت است از آن واحد قاهر است آن وحدت قاهره را ميگويند احد احد موجودي است كه در مقابل او غير نيست بر خلاف واحد واحد يك موجودي است كه در مقابل او ثاني و ثالث فرض دارد ولي احد يك موجودي است كه در مقابل او ثاني و ثالث فرض ندارد اگر گفته شد ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ مجموع واحد و قاهر همان پيام احد را ميفهماند احديت آن وحدت قاهره است چون اگر در قبال احد ثاني و ثالث و رابع فرض بشود او ديگر واحد است نه احد اگر گفته شد «جائني واحد» بعد ميشود گفت كه ثاني و ثالث هم آمد اما اگر گفته بشود «جائني احد» اين در مقابل ثاني و ثالث نيست به هر تقدير در آيهٴ شانزده سورهٴ «رعد» كه فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ يعني او «قهار علي كل شيء» است اما در خصوص آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» كه دعوت انسانها به توحيد است و از غير خدا كاري ساخته نيست از اين جهت ميفرمايد: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه﴾ كه اين فوق به معني مكانت است انسان در هر جايي كه باشد تحت الشعاع نور خداست به هر درجهاي هم برسد ولو به ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى﴾[25] هم برسد باز هم مقهور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[26] است لكن اگر چنين شد او نه تنها در مسائل مادي و رزقهاي مادي خود را مقهور خدا ميبيند در مسائل معنوي در مسائل علمي هم به شرح ايضاً به هر درجهاي از درجات علم راه پيدا كند خود را مقهور ميبيند ميبيند ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾ او اين معنا براي او روشن ميشود ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾[27] همواره خود را مقهور ميبيند وقتي مقهور ميبيند از ذات اقدس الهي كه فوق اوست و قاهر علمي بر اوست بر اساس ﴿رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾[28] مزيد علم مسئلت ميكند و اين هم كه خدا فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه﴾ يعني علومي كه ذات اقدس الهي افاضه ميكند فوق علوم ديگري است تا انسان در چه مرحلهاي با اين آيه برخورد كند هر كسي در احتجاجات بخواهد برهان اقامه كند ميگويد آن علم الهي فوق همه براهين است لذا از آنجا كمك ميگيرد و اگر خود به يك پايگاه رفيعي از علم رسيد مييابد كه ﴿فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ﴾[29] تا برسد به عليم محض ديگر هرگز خود را گم نميكند ذيل آيه نشان ميدهد كه اين قاهريت خدا فوقانيت خدا خدايي كه ﴿هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾[30] است كه در همان آيات قبل بود يا ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[31] چنين خدايي آسمان و زمين براي او يكسان است ذيل آيه نشان ميدهد كه مسئله فوقيت مسئله علم است فرمود: ﴿وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ خب انسان از خدايي كه فوق اوست حكمت طلب ميكند خُبرويت طلب ميكند همواره ميگويد ﴿رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾ «رب زدني حكما» ﴿فَوَهَبَ لي رَبّي حُكْمًا﴾[32] خدايي كه فوق اوست و حكيم است يك انسان كامل به او عرض ميكند ﴿فَوَهَبَ لي رَبّي حُكْمًا﴾ يا خبرويت مسئلت ميكند ﴿وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ البته چون احاطه علمي دارد و تمام جزئيات محيط است قهراً در حسابرسي هم دقيق خواهد بود كه اين با ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[33] اي كه در آيات گذشته ياد شده است هشداري هم به مسئله معاد هست تا اينجا درباره توحيد چند آيه ذكر شده است چه اينكه درباره نبوت هم چند آيه ذكر شده باز بحث را برميگردانند به مسئله نبوت و شهادت الهي ياد كنند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[1]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[2]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.[3]
ـ سورهٴ حج، آيهٴ 1.[4]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 235.[5]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.[6]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 92.[7]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 65.[8]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.[9]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.[10]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 17.[11]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 57.[12]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.[13]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.[14]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.[15]
ـ سورهٴ ضحي، آيات 9 ـ 10.[16]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.[17]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.[18]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.[19]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 50.[20]
ـ سورهٴ تين، آيهٴ 5.[21]
ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.[22]
ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.[23]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.[24]
ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.[25]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.[26]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 76.[27]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.[28]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 76.[29]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 3.[30]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.[31]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 21.[32]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 13.[33]