06 03 2013 2085335 شناسه:

تفسیر سوره لقمان جلسه 10 (1391/12/16)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31) وَإِذَا غَشِيَهُم مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ (32) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْماً لاَ يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33) إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)

خاص بودن «عزم» در پيامبران صاحب شريعت

چند نكته كه مربوط به بحث قبل است يكي اين است كه در آيه ﴿أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾,[1] ﴿مِنَ﴾ براي تبعيض است چون آن عزم مشترك را همه انبيا دارند ولي آن عزم خاص كه باعث مي‌شود كسي صاحب كتاب و شريعت باشد مخصوص آن پنج پيامبر بزرگوار است يعني حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اينها انبياي اولواالعزم‌اند و هر پيامبري آن عزم لازم را دارد در جريان حضرت يونس, عزم نفي نشده فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ[2] درباره آن حضرت عزم نفي نشده ممكن است حالا آن صبرِ فائق و وافر را نداشته باشد ولي عزم نفي نشده.

تبيين نفي «عزم» از حضرت آدم(عليه السلام)

درباره حضرت آدم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً[3] آياتي كه مربوط به حضرت آدم(سلام الله عليه) است قبل از هبوط آن حضرت به زمين بايد مناسب با همان عالَم معنا بشود آن عالَم يعني در آن بهشت سخن از تكليف و شريعت و امر و نهي و اينها نبود وقتي حضرت به زمين تشريف آوردند آن‌گاه هم برابر آيات سورهٴ «بقره» هم برابر آيات سورهٴ «طه» فرمود: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً[4] كذا و كذا, شريعت بعد از هبوط حضرت آدم به زمين آمده است بنابراين در آن عالَم كه عالَم بهشت است بايد عزم و عدم عزم را مناسب با آن عالَم معنا كرد نه عزم مصطلح.

ذكر آيت‌هاي الهي و منافع آن

مطلب ديگر درباره شرك و كفر اشاره شد كه هم جن مبتلا به شرك و كفر مي‌شوند و هم انسان كه اين هم بحثش قبلاً گذشت اما اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «لقمان» بسياري از اين آياتش قبلاً طرح شد خداوند گاهي آيات زميني را ذكر مي‌كند گاهي آيات آسماني را ذكر مي‌كند گاهي دريايي را گاهي صحرايي را گاهي اين آيات را ذكر مي‌كند در كنارش منافع آنها را ذكر مي‌كند كه اين علم تجربي است گاهي منفعت‌هاي عقلي و اصول ديني‌اش را ذكر مي‌كند كه اينها علم تجريدي است گاهي مي‌فرمايد كشتيراني را ما براي شما مقرّر كرديم تا تجارت كنيد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ[5] از دريا بهره بگيريد از ماهي‌هاي دريا از عمق دريا از گوهرهاي دريا سفر دريايي بكنيد تجارت بكنيد ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ﴾ كه اگر باد است مسخّر است و اگر آب است مسخّر است و اگر اجرام ديگر است در تحت تسخير الهي است اين آيه 31 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه محلّ بحث است هم ناظر به بهره‌برداري مادي است به نام ﴿بِنِعْمَتِ اللَّهِ﴾ هم اشاره به آن اصول توحيد است به نام ﴿لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ﴾, ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ﴾ اين باء براي مصاحبت است بخواهيد سفر دريايي كنيد مسائل شيلات داشته باشيد از ساحلي به ساحلي سفر كنيد به وسيله كشتي است ﴿لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ﴾.

آشنايي صابران و شاكران با آيات الهي

اما اينها آيات الهي است براي كسي كه در سرّاء و ضرّاء هم صابر باشد و هم در سرّاء شاكر كسي كه ممكن است اهل صبر باشد ولي صبّار نيست در حوادث سخت مي‌لرزد ممكن است كسي شاكر باشد وقتي شكور نبود ممكن است در برابر نعمت‌هاي فراوان ـ خداي ناكرده ـ خود را ببازد شكور كسي كه اين وصف براي او ملكه است صبّار هم براي كسي است كه وصف براي او ملكه است اين صبّار هم عندالمصيبة است هم علي‌المعصية است هم في‌الطاعه مي‌شود صابر كه صبر سه قسم است.

تفاوت صابران و مشركان در مواجهه با آيات الهي

فرمود اينها آيات الهي را مي‌شناسند طبق اين در سرّاء و ضرّاء عمل مي‌كنند در حوادث تلخ صابرند در حوادث شيرين شاكرند و مانند آن و همين افرادي كه مشرك‌اند و كافرند اينها وقتي خطر را ديدند مي‌گويند يا الله, وقتي به عنايت الهي از خطر رهايي پيدا كردند آ‌نها كه در كفر جمود و رسوخ دارند شرك مي‌ورزند كه در سورهٴ «عنكبوت» گذشت آنها كه تا حدودي ميانه‌رو هستند بعد از خطر دريا متنبّه مي‌شوند و موحّد مي‌شوند و آنها كه نيستند همچنان به كفر خودشان ادامه مي‌دهند در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه 65 اين بود ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾ اما در اينجا هم فرمود آن افراد ميانه‌رو وقتي از خطر دريا نجات پيدا كردند اينها متنبّه مي‌شوند ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ ولي ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ﴾ اينها دو گروه‌اند ﴿فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ﴾ خَتْر يعني قَدر و كينه و قدّار بودن كفور هم كه معنايش روشن است يك انسان قدّار مكّار كفرورز همين كه از خطر درآمد باز كفرش را ادامه مي‌دهد.

شكوفايي فطرت توحيدي با رؤيت آيات الهي

اما كساني كه در حدّ مياني زندگي مي‌كنند اينها با يك امتحان الهي متنبّه مي‌شوند در سورهٴ «عنكبوت» راجع به متنبّهان سخني به ميان نيامده اما در اين آيه 32 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» از متنبّهان هم سخني به ميان آمده ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اين ايمانش بر اساس ترس نيست در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه 65 ملاحظه فرموديد ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ واقعاً خدا را مي‌خوانند اينجا هم واقعاً خدا را مي‌خوانند نه محصول ترس باشد اين ترس باعث مي‌شود كه آن فطرت آنها شكوفا و بيدار بشود معلوم مي‌شود خدا دلپذير همه است يعني در درون همه مسئله ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[6] هست, توحيد هست, گرايش به خدا هست, كسي كه به اينها درس توحيد نداد اينها كافر كافرزاده‌اند, مشرك مشرك‌زاده‌اند, بت‌پرست بت‌پرست‌زاده‌اند اينها مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ[7] معلوم مي‌شود در حال خطر اين غبارها كه كنار رفت آن فطرتِ خداخواه و خداجو بيدار مي‌شود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ نه بر اساس تظاهر.

اخلاص در آيه نشانه فطرت توحيدي

اين اخلاص كه در سورهٴ «لقمان» آمده در سورهٴ «عنكبوت» آمده در موارد ديگر آمده[8] نشانه آن است كه در درون درون هر كسي علاقه به خدا هست اينها كه درس توحيد نخواندند اينها بت‌پرست بت‌پرست‌زاده بودند اينها اصلاً با توحيد مي‌جنگيدند معلوم مي‌شود در درون همه افراد آن فطرت توحيدي هست كه در سورهٴ مباركهٴ «روم» فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ[9] اين خلقت الهي را ذات اقدس الهي به همه داد.

تبديل‌ناپذيري فطرت توحيدي

 فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[10] انسان‌ها از اول تا آخر موحد خلق شدند (يك) نه خودشان مي‌توانند اين فطرت را عوض كنند (دو) نه ديگري مي‌تواند فطرتشان را دگرگون كند (اين سه) لذا با «لا»ي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هيچ عوض‌شدني نيست نه خدا عوض مي‌كند نه ديگران, خدا عوض نمي‌كند چون به احسن وجه خلق كرد[11] ديگر دليل ندارد عوض كند ديگران عوض نمي‌كنند چون قدرت ندارند لذا با «لا»ي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اگر اين مشركين در دريا دارند غرق مي‌شوند واقعاً خدا را مي‌خواهند چون واقعاً خدا را مي‌خواهند مضطرّ واقعي بگويد يا الله جواب مي‌شنود اين‌طور هستند اما آنهايي كه تندرو هستند و اهل مكرند كفر مي‌ورزند.

سفارش به تقوا و ترس از قيامت كلام پاياني سوره لقمان

نتيجه اين سورهٴ مباركهٴ «لقمان» به صورت نصيحت در اين بخش پاياني ذكر مي‌شود بعد از اينكه حالا كه اصول دين مشخص شد وحي و نبوت و توحيد مشخص شد خطوط كلي اخلاق و حقوق مشخص شد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ ديگر سخن از «يا أيّها الذين آمنوا» نيست براي همه انسان‌هاست مخصوصاً در مكه كه مؤمنان كم بودند فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾ بپرهيزيد از كسي كه شما را آفريد و مي‌پروراند ﴿وَاخْشَوْا يَوْماً﴾ از روزي بهراسيد كه نزديك‌ترين فرد به انسان, كمترين كمك را به انسان نمي‌كند نه پدر مشكل پسر را حل مي‌كند نه پسر مي‌تواند مشكل پدر را حل كند «جزيٰ» يعني «كَفي و دَفَع» نه پدر خطر را از پسر دفع مي‌كند نه پسر خطر را از پدر دفع مي‌كند.

مشروط بودن شفاعت به دين خداپسند

پرسش: حاج آقا پس شفاعت چطور است خصوصاً فرزنداني كه شهيد شدند از پدر خود شفاعت مي‌كنند و مانند اين؟

پاسخ: خب بله شفاعت حق است اما بايد به اذن باشد ﴿لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ[12] فرمود: ﴿لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً[13] كسي كه مرتضي‌المذهب باشد مرضيّ‌المذهب باشد مرتضي‌المذهب, مرضيّ‌المذهب يعني كسي كه دينش خداپسند است دين خداپسند را در آيات اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» بيان كرد فرمود: ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً[14] اين مي‌شود دين خداپسند فرمود دين خداپسند اسلام است ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ آن شفاعت بايد به اذن ذات اقدس الهي باشد.

علت ترسناكي قيامت و حق بودن وعده آن

﴿وَاخْشَوْا يَوْماً﴾ كه هيچ كسي مشكل ديگري را حل نمي‌كند ﴿لاَ يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ﴾ درباره مولود نفرمود «و لا مولود يجزي والده» فرمود: ﴿هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً﴾ اين ﴿جَازٍ﴾ گرچه به حسب ظاهر به وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است يعني اين‌كه در دنيا بسياري از مشكلات پدر را در دوران كهنسالي حل مي‌كرد آن روز اين سِمت را ندارد ﴿وَلاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً﴾ اين ﴿شَيْئاً﴾ كه نكره در سياق نفي است متعلّق به هر دو جمله است يعني «لا يجزي والدٌ عن ولده شيئا و لا مولودٌ هو جاز عن والده شيئا» اختصاصي به جمله دوم ندارد بعد فرمود: ﴿إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾ جريان قيامت حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ[15] اين وَعْد اعم از وعد در قبال وعيد است وعده خدا انشاست اما اين‌گونه از موارد به معناي اِخبار است يعني قيامتي هست بهشتي هست جهنمي هست اما حالا از چه كسي صرف‌نظر مي‌كند چه كسي مشمول شفاعت مي‌شود چه كسي مشمول تخفيف مي‌شود ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ[16] براي كيست آن ديگر به اذن خود ذات اقدس الهي است ولي اصلِ قيامت «ممّا لا ريب فيه» است, اصل جهنم «ممّا لا ريب فيه» است, اصل بهشت «ممّا لا ريب فيه» است و مانند آن ﴿إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾.

تبيين دو عامل انحراف در انسان

فرمود انسان دو عامل دارد به نحو مانعةالخلو كه اجتماع را شايد, او را سرگرم مي‌كند بعضي‌ها بسيار ضعيف‌اند هم خودشان زود به طرف لذّت‌ها مي‌روند هم اگر رفيق نابابي داشته باشند آنها را به مفاسد مي‌كشاند اينها هم كساني‌اند كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا[17] هم غَرور و شيطان و دوست بد اينها را فريب مي‌دهند كه مي‌گويند: ﴿يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً[18] اينها خيلي افراطي‌اند بعضي‌ها آن‌قدر منزّه‌اند كه نه خودشان به طرف لهو و لعب مي‌روند نه لهو و لعب آن قدرت را دارد كه دامن اينها را تر كند اين دو قسمت قبلاً از ضميمه كردن آيات سورهٴ «مؤمنون» و سورهٴ «نور» گذشت در سورهٴ «مؤمنون» فرمود مردان الهي از لغو گريزان‌اند ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[19] درباره همين مردان الهي فرمود نه تنها اينها به سراغ لغو نمي‌روند بازيگران و بازيچه و اين بازي‌ها هم به سراغ اينها نمي‌توانند بروند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ[20] آن آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مي‌فرمايد اينها به طرف لغو نمي‌روند از لغو روي برگردان‌اند آيه سورهٴ مباركهٴ «نور» مي‌فرمايد نه تنها اينها به طرف لغو نمي‌روند لهو و لعب هم هر چه بِدوند به اينها نمي‌رسند ـ خيلي‌ها هستند كه مي‌خواهند بعضي‌ها را بازي بگيرند مي‌بينند موفق نمي‌شوند ـ نه خودشان اهل بازي‌اند نه به دام زيد و عمرو مي‌افتند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ اين گروه دوم كه خب خيلي كامل‌اند گروهي هستند كه خودشان به طرف لهو و لعب نمي‌روند اگر دوست بد داشته باشند آشناي بد, محفل بد, امثال ذلك پيش بيايد گاهي آلوده مي‌شوند.

نهي قرآن از نزديكي به دو عامل انحراف

فرمود شما دو مشكل داريد مواظب باشيد كه اين زرق و برق دنيا شما را فريب ندهد كه خودتان بالطبع به طرف فساد برويد يكي اينكه آن غَرور آن كسي كه فريبكار است شما را آلوده نكند حالا يا ابليس است يا دوست بد است هر چه هست او شما را آلوده نكند ﴿فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾ نگوييد خدا مي‌بخشد, بله خدا مي‌بخشد اما چه كسي را مي‌بخشد حسابي دارد كتابي دارد حكيمانه مي‌بخشد نه هر كسي را گُتْره ببخشد ﴿فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾.

اسرار پنج‌گانه عالَم و علم خدا به آن

در آيه پاياني, اين مفاتيح پنج‌گانه را ذكر فرمود هم جناب زمخشري در كشاف اين حديث را نقل كرد هم مرحوم امين‌الاسلام طبرسي و ساير بزرگان شيعه اين را نقل كردند كه مفاتيح غيب پنج‌تاست يعني پنج چيز است كه اينها جزء اسرار عالَم است و خدا مي‌داند «إنّ مفاتيح الغيب خمس»[21] اين علوم غيب پنج‌گانه را اين آيه مي‌شمارد آيه 34 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» ﴿إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ كه ظاهر اين سياق مفيد حصر است يعني علم قيامت نزد خداست كه قيامت چه وقت قيام مي‌كند ﴿وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ﴾ مي‌داند چه وقت باران مي‌آيد چقدر باران مي‌آيد كجا مي‌بارد قطراتش را مي‌داند آن آورنده‌هاي قطرات را مي‌داند اين باران را هم گفتند غِيث براي اينكه پناه بي‌پناهان است انسان كه اغاثه مي‌كند غوث مي‌طلبد نصرت مي‌طلبد اين غيث اين باران, نصرت و غوث و غياث كشاورزان و دامداران است و مشكلات جامعه را حل مي‌كند از اين جهت گفتند غيث, اين كلمه عَقيله هم توجه داشته باشيد كه اين كلمه عَقيله اين تاء كه تاء مبالغه است ابن‌فارس در مقاييس‌اللغة مي‌گويد, مي‌گويند فلان زن «فلانة عقيلة قومها», آن زن خيار قوم است بعد دارد كه به بزرگ هر قوم هم «فيقال هو عقيلةُ قومه»[22] اينكه گفته مي‌شود وجود مبارك سيّدالشهداء عقيله بني‌هاشم است همان‌طوري كه زينب(سلام الله عليهما) عقيله بني‌هاشم است براي اينكه اين تاء تاء تأنيث نيست اين تاء تاء مبالغه است مثل اينكه آدم خليفةالله است وجود مبارك حضرت امير خليفةالرسول است اين تاء كه تاء مبالغه است نه تاء تأنيث اگر ابن‌فارس دارد «يقال للسيّد» به بزرگ قوم مي‌گويند «هو عقيلة قومه» معلوم مي‌شود اين تاء تاء مبالغه است.

به هر تقدير فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ﴾ آنچه در ارحام هست مذكر است يا مؤنث است به چه صورت است مي‌داند چون خودش كسي است كه ﴿يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ﴾.[23]

فرق علم غيب با علم شهادت

پرسش:... پاسخ: حالا يك وقت است كسي با ابزار مي‌بيند با ابزار مي‌داند اينكه علم شهادت است علم غيب نيست اگر با ابزار ببيند با عكس ببيند كه علم شهادت است غيب بما أنّه غيب يعني بين عالِم و معلوم هيچ وسيله‌اي نيست و عالِم باخبر است اين مي‌شود علم غيب وقتي وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در منزل نشسته است آن كسي كه مي‌آيد در مي‌زند كنيز مي‌رود دم در آن شخص خطايي مي‌كند مي‌گويد آيا حضرت هست وجود مبارك امام باقر از اندرون منزل مي‌گويد «اُدخل لا امّ لك» آن شخص دستپاچه مي‌شود حضرت فرمود: «لئن ظَنَنْتُم أنّ هذه الجدران تحجب أبصارنا كما تحجب أبصاركم اذن لا فرق بيننا و بينكم»[24] تو خيال كردي اين ديوار حاجب است نمي‌گذارد ما پشت ديوار را ببينيم اين را مي‌گويند علم غيب وگرنه اگر كسي با ابزار ببيند اين علم شهادت است اينكه علم غيب نيست.

پرسش:... پاسخ: بله چه نزديك چه دور, وقتي بي‌سبب باشد مي‌شود علم غيب, باسبب باشد مي‌شود علم شهادت, علم شهادت كه امر عادي است.

﴿وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً﴾ هيچ كس نمي‌داند فردا چه حادثه‌اي پيش مي‌آيد ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ هيچ كس نمي‌داند در چه زمين مي‌ميرد يا در چه زمينه مي‌ميرد آيا با ايمان است يا ـ معاذ الله ـ با كفر يا نفاق است. درباره اين دو بالخصوص, درباره آن سه كه در صدر ذكر شده است بالعموم فرمود نه تنها اين پنج امر را خدا مي‌داند بلكه او عليم است بالقول المطلق, نه تنها عليم است بلكه كارهاي ريز و شفاف و دقيق را هم مي‌داند خبير است. هاهنا امور: يكي اينكه علم الهي مختصّ به اين پنج‌تا نيست اين در ذيل استفاده مي‌شود كه او عليم بالقول المطلق است حذف متعلّق هم يدلّ علي العموم چه اينكه در آيات دارد او ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[25] است ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ[26] است ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ بَصِيرٌ[27] است برهان مسئله هم اين است كه ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[28] به نحو موجبه كليه است اگر ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ معنايش اين است كه هر فاعلي از فعلش باخبر است خب پس ﴿اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[29] هيچ چيزي نيست مگر اينكه مخلوق است بعد مي‌فرمايد مگر مي‌شود خالق از فعلش بي‌خبر باشد ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[30] اين ﴿وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾ برهان مسئله است.

ذاتي بودن علم غيب الهي نه مخصوص بودن آن

مطلب ديگر آن است كه آن امور سه‌گانه اينها جزء علم غيب است اما آيا مخصوص ذات اقدس الهي است كه به احدي خبر نمي‌دهد يا نه, به ديگران خبر مي‌دهد منتها ذات اقدس الهي بالذات عالِم است و هر كسي را كه خداي سبحان از اين امور باخبر كرد باخبر مي‌شود آن رواياتي كه دارد كه اينها مخصوص ذات اقدس الهي است يعني بالذّات مخصوص ذات اقدس الهي است اينها «ممّا لا ريب فيه» است اما وقتي وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) وارد سرزمين مي‌شود مي‌گويد همين‌جاست[31] يعني من مي‌دانم همين‌جاست ﴿مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ يعني چه؟ حدود بيست سال قبل از كربلا وجود مبارك اميرالمؤمنين از صفين كه برمي‌گشت قبل از اينكه به كوفه برسد به همين سرزمين رسيد اين خاك را گرفت بو كرد فرمود همين‌جاست![32] نه تنها خود ابي‌عبدالله مي‌داند, وجود مبارك حضرت امير مي‌داند خب اينها را خدا به اينها خبر داد اين‌چنين نيست كه اينها ندانند نه اينها بالعرض مي‌دانند اين فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ[33] غيب را ذاتاً بله ذات اقدس الهي مي‌داند, تا خدا نخواهد و به كسي اعلام نكند او هم نمي‌داند, درست است اما اعلام كرد و آنها هم مي‌دانند.

نمونه‌اي از علم به غيب علي(عليه السلام)

اين روايت را قبلاً از مرحوم كاشف‌الغطاء(رضوان الله عليه) خوانديم مرحوم كاشف‌الغطاء همان اول كشف‌الغطاء يك دوره اصول دين دارد مختصر, يك دور اصول فقه دارد مختصر بعد وارد مسائل فقهي مي‌شود در  مسائل اصول دين درباره وجود مبارك حضرت امير و علم غيب حضرت امير و معجزات حضرت امير نقل فرمودند كه كسي آمده به حالت گزارش و امثال ذلك كه فلان كس مُرد, ديد حضرت اعتنا نكرد بار دوم گفت, ديد حضرت اعتنا نكرد, بار سوم گفت ديد كه حضرت اعتنا نكرد بعد حضرت فرمود او نمرده است و فتنه‌هايي در سر دارد پرچم را هم به دست تو مي‌دهند كه اشاره كرد به يكي از كساني كه پاي منبر حضرت بود فرمود پرچم به دست توست از همين در مسجد هم مي‌آيي اين كار را نكن ولي مي كني[34] گفتار و رفتارشان درباره علم غيب كه فراوان است.

سرّ باخبر شدن انسان كامل از علم غيب

سرّش اين است كه جهان را ذات اقدس الهي خودش اداره مي‌كند «ممّا لا ريب فيه» مظاهر او, مدبّرات او تحت تدبير او هستند كه فرمود: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً[35] مدبّرات امر يعني فرشته‌ها جهان را با اسماي الهي اداره مي‌كنند در همين دعاي «كميل» مي‌خوانيم «و بأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شيء»[36] اين اسما كه كارگردانان الهي‌اند اينها الفاظ نيستند كسي لفظي را بگويد بتواند مرده را زنده كند مفهوم نيستند كسي معنايي را تصور كند بتواند مرده را زنده كند اسما, حقيقت خارجيه‌اند كه برخي از اشيا مظاهر آنها هستند آن حقيقت خارجيه اثر دارد اگر كسي گوشه‌اي از آن اسما نزدش بود ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ[37] خب اين مي‌داند تخت كجاست تخت را از يمن تا فلسطين قبل از چشم به هم زدن مي‌آورد.

فرق انسان با كامل فرشتگان در بهره‌مندي از علم غيب

 اينها اسماي الهي هستند فرشته‌ها كه مدبّرات امرند عالَم را با اسما اداره مي‌كنند اين اسما حقايق الهي است اين حقايق الهي را ذات اقدس الهي به انسان كامل آموخت قصّه حضرت آدم(سلام الله عليه) «قضية شخصية في واقعة» نيست كه براي حضرت آدم باشد اين براي انسان كامل است براي اين مقام است هر كسي به مقام انسان كامل معصوم رسيد علم اسما نزد اوست امروز وجود مبارك وليّ عصر روي اين كرسي نشسته است صاحب اين مقام است خداي سبحان اسماي خود را تعليم انسان كامل مي‌دهد كه خليفهٴ اوست ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا[38] بعد دستور مي‌دهد اين خليفةالله اين اسما را در حدّ گزارش و اِنباء به ملائكه خبر بدهد نه در حدّ تعليم نفرمود «يا آدم علّمهم» فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[39] در حدّ گزارش, فرشته‌ها از اسماي الهي باخبر شدند اين گزارش هم بايد مع‌الواسطه باشد نه بلاواسطه پس دو مشكل براي فرشته‌ها هست يكي اينكه آنها نمي‌توانند عالِم به حقيقت اسما باشند فقط نبأ را دريافت مي‌كنند يكي اينكه اين اِنباء هم بايد به وسيله انسان كامل باشد اگر بلاواسطه مي‌توانستند فيض را از خداي سبحان دريافت كنند خداي سبحان اينها را باخبر مي‌كرد. جهان با اسما اداره مي‌شود (يك) اين اسما را مدبّرات امر مي‌دانند و اداره مي‌كنند (دو) اين مدبّرات, شاگردان انسان كامل‌اند كه اليوم وجود مبارك حضرت است (اين سه) آن وقت اين ملائكه باخبرند آن انسان كامل باخبر نيست.

مبناي فقه و حقوق قرار نگرفتن علم غيب

منتها ما بايد بدانيم كه علم ملكوتي اشرف از آن است كه در حوزه‌ها بيايد با آن فقه و اصول اداره بشود اين را هم مرحوم كاشف‌الغطاء گفته بعد مرحوم صاحب جواهر گفته بعد رواج پيدا كرده اين علمي كه در اصول هست كه علم, حجت است با آن فقه سامان مي‌پذيرد اين علم با ادله و شواهد دمِ دستي است علم غيب برتر از آن است كه سند فقه باشد علم ملكوتي برتر از آن است كه بازار فقه را گرم كند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من قاضي‌ام روي كرسي قضا نشستم محكمه قضا دارم اما فقط بر اساس شاهد و سوگند حكم مي‌كند با حصر فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» با اينكه مسلّماً اسرار غيب را باخبر بودند در يكي از جبهه‌هاي جنگ كسي كشته شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إنّ الشملة التي أخذها يوم خيبر من المغانم لم تصبها المقاسم لتشتعل عليه نارا»[40] الآن آن پارچه‌اي كه ايشان در غنايم خيبر بدون اجازه ما گرفته در كنار قبرش دارد شعله مي‌زند اين پيغمبر است خب اين نمي‌داند كه زيد چه كار كرده عمرو چه كار كرد فرمود بنا بر اين نيست كه ما با علم غيب اداره كنيم علم غيب را ذات اقدس الهي در قيامت ملأ مي‌كند مبادا بگوييد ما رفتيم محكمه پيغمبر به دست خود پيغمبر اين مال را گرفتيم اگر كسي شاهد دروغ آورد قسم دروغ خورد مالي را از محكمه من از دست من گرفت «قطعةً من النار» را دارد مي‌برد[41] اين است علم غيب برتر از آن است كه اين را انسان به بازار فقه بياورد.

مبنا نبودن علم غيب پاسخ شبهه بر علم غيب ائمه(عليهم السلام)

آن وقت ديگر جا براي اين سؤال نيست كه وجود مبارك حضرت امير مي‌دانست آن شب شهيد مي‌شود يا نمي‌شود اگر مي‌دانست چرا رفته وجود مبارك سيّدالشهداء مي‌دانست شهيد مي‌شود يا نمي‌شود اگر مي‌دانست شهيد مي‌شود چرا رفته اين اصلاً آسمان را به زمين دوختن است آن علم اشرف از آن است كه بازار فقه را گرم بكند فقه ظاهري دارد همه ما مثل ديگران مكلّف به ظاهريم گاهي براي اظهار معجزه, اظهار نبوّت, اظهار امامت, اثبات ولايت دستورات غيبي مي‌دهند اما بنا بر اين نيست كه با علم غيب عمل كنند خب بالصراحه سيّدالشهداء فرمود همين زمين است بالصراحه وجود مبارك حضرت امير فرمود همين زمين است «تدري نفس بأي أرض تموت» منتها بايد به اذن الهي باشد.

استدلال قرآني بر علم غيب ائمه(عليهم السلام)

مهم‌ترين عضو از اين عناصر پنج‌گانه مسئله قيامت است ديگر ما از قيامت چه علم غيبي بالاتر داريم؟! درباره قيامت سورهٴ مباركهٴ «جن» را ملاحظه بفرماييد آيه 24 به بعد ﴿حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِراً وَأَقَلُّ عَدَداً ٭ قُلْ إِنْ أَدْرِي﴾ اين «إن» نافيه است ﴿إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾ من نمي‌دانم قيامت نزديك است يا بَعدهاست, بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ يعني خدا عالم‌الغيب است ﴿فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾ احدي را از غيب باخبر نمي‌كند ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾ خب اين رواياتي كه در ذيل اين است ائمه فرمودند «نحن» جزء ﴿مَنِ ارْتَضَي﴾ هستيم. [42] خب اين ﴿الْغَيْبِ﴾ يا الف و لامش الف و لام استغراق و جنس است كه شامل قيامت و غير قيامت مي‌شود پس قيامت داخل است, يا الف و لامش الف و لام عهد است پس قيامت داخل است قدر متيقّنش مربوط به قيامت است اين غيب را يعني قيامت را يعني ساعت را خدا مي‌داند به هيچ كسي نمي‌دهد مگر رسول مرتضي خب شما از اين شفاف‌تر چه مي‌خواهيد حالا «مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز». [43]

اسارت دين سبب مهجوري معارف

بالأخره نمي‌گوييم آنها حوزه نداشته باشند مي‌گوييم حوزه‌اي هم به نام اهل بيت باشد حدود صد سال اين قرآن در دست عده‌اي بود وجود مبارك حضرت امير فرمود اين دين دست آنها اسير بود اين فرمايش حضرت است در عهدنامه مالك «فإنّ هذا الدين قد كان أسيراً في أيدي الأشرار»[44] اين صريح بيان حضرت است در نهج‌البلاغه در آن عهدنامه‌اي كه براي مالك نوشته. يك حوزه علميه بزرگ بود در مكه, يك حوزه علميه بزرگ بود در مدينه, يك حوزه علميه بزرگ بود در كوفه, زعيم حوزه علميه مكه چه كسي بود؟ عبدالله‌بن‌عباس, زعيم حوزه علميه مدينه چه كسي بود؟ ابي‌‌بن‌كعب, زعيم حوزه علميه عراق چه كسي بود عبدالله‌بن‌مسعود شما اين مجمع‌البيان را كه ملاحظه مي‌فرماييد تفسيري كه هست ابن‌مسعود اين‌طور گفته, ابي‌بن‌كعب اين‌طور گفته, عبدالله‌بن‌‌عباس اين‌طور گفته, درِ خانه اهل بيت بسته بود اگر اين در باز باشد يعني اين مكتب شيعه باز باشد اينها حرف فراواني براي گفتن دارند.

كشتار شيعيان ثمره مهجوري معارف و وظيفه ما

الآن مراجع بزرگوار تصميم گرفتند كه روز شنبه حوزه تعطيل باشد و مجلس سوگواري و عزاداري براي شهداي شيعه‌هاي شهيد عراق و افغانستان و بحرين و اين قسمت‌ها باشد خب اين كار, كار بسيار خوبي است همه ما سوگواريم اما سه كار بايد باشد يكي گسترش فرهنگ شيعه بدون افراط و تفريط, دست ما به لطف الهي پر است اينها آمدند قرآن را به حرف در آوردند فرمود قرآن كه با شما حرف نمي‌زند «و لكن أخبركم عنه»[45] اينها آمدند قرآن را به حرف آوردند وقتي قرآن را به حرف آوردند انسان را گويا كردند انسان طبق شواهد قرآن, نصوص قرآن, ظواهر قرآن مي‌تواند حرف بزند آن وقت مسئله شفاعت و توسل و اينها زير پوشش توحيد است هيچ مخالفتي هم ندارد هيچ كسي بالذّات از امام چيزي نخواست هيچ كسي بالذّات از پيغمبر چيزي نخواست اينها را بنده خدا مي‌دانيم اينها را مطيع خدا مي‌دانيم منتها اينها مثل ملائكه‌اند, بالاتر از ملائكه‌اند كارگزاران‌اند بارها به عرضتان رسيد ما هر وقت نور مي‌خواهيم از شمس, حرارت مي‌خواهيم از شمس, مگر ما شمس‌پرستيم علي و اولاد علي كه هزارها برابر بالاتر از شمس و قمرند ما اگر از آفتاب كمك نمي‌خواهيم كارهايمان را با آفتاب هماهنگ نمي‌كنيم مگر ما ـ معاذ الله ـ به آفتاب اعتقاد ربوبي داريم مي‌گوييم خدا آن را براي گرم كردن ما خلق كرد براي نور دادن خلق كرد خب آنها كه بالاتر از شمس و قمرند اين شيعه اين مكتب بايد باز باشد دوم كاري است كه بزرگواران مجمع دارالتقريب بايد بكنند با علماي تكفيري با علماي سلفي با علماي وهابي با علماي طالبان با علماي القاعده مذاكره كنند, سوم كاري است كه سياستمداران ما بايد بكنند اين هم كمتر از اين انرژي هسته‌اي نيست مرتب فلان‌جا كشته, فلان‌جا عزا, خب جلسه باشد ببينيم آخر حرفشان چيست اگر ـ خداي ناكرده ـ جنگ داخلي بشود نه طالبان مي‌ماند نه القاعده مي‌ماند نه سلفي مي‌ماند نه تكفيري مي‌ماند بالأخره يك راه نشست سياسي دارد اين‌طور كشتن اين بيچاره‌هاي مظلوم سيصد نفر, دويست نفر, صد نفر زخمي, مجروح آخر تا چه وقت؟! اين سه كار كه ـ ان‌شاءالله ـ بشود اميدواريم كه اين شفابخش باشد غرض اين است كه مهم‌ترين غيب از اين غيوب پنج‌گانه مسئله قيامت است و ذات اقدس الهي اين را استثنا كرده حالا روز يكشنبه ـ ان‌شاءالله ـ سورهٴ بعد شروع مي‌شود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 35.

[2] . سورهٴ قلم, آيهٴ 48.

[3] . سورهٴ طه, آيهٴ 115.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 38; سورهٴ طه, آيهٴ 123.

[5] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 66.

[6] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.

[7] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.

[8] . سورهٴ يونس, آيهٴ 22.

[9] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[10] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.

[11] . سورهٴ سجده, آيهٴ 7.

[12] . سورهٴ طه, آيهٴ 109.

[13] . سورهٴ مريم, آيهٴ 87.

[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.

[15] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 9.

[16] . سورهٴ شوري, آيهٴ 30.

[17] . سورهٴ انعام, آيات 70 و 130; سورهٴ اعراف, آيهٴ 51.

[18] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 28.

[19] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 3.

[20] . سورهٴ نور, آيهٴ 37.

[21] . مجمع‌البيان, ج8, ص507; الكشاف, ج3, ص505; در نقل كشاف به صورت «مفاتح‌الغيب» آمده است.

[22] . معجم مقاييس اللغة، ج4، ص72.

[23] . سورهٴ آل‌عمران. آيهٴ 6.

[24] . الخرائج و الجرائح, ج1, ص272 و 273.

[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.

[26] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 54.

[27] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.

[28] . سورهٴ رعد, آيهٴ 16; زمر, آيهٴ 62.

[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 282.

[30] . سورهٴ ملك, آيهٴ 14.

[31] . بحارالذنوار, ج44, ص383.

[32] . الامالي (شيخ صدوق), ص136.

[33] . سورهٴ هود, آيهٴ 49.

[34] . الاختصاص (شيخ مفيد), ص280; اعلام الوري, ص175; كشف‌الغطاء (ط.الحديثة), ج1, ص106 و 107.

[35] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 5.

[36] . البلد الأمين, ص188.

[37] . سورهٴ نمل, آيهٴ 40.

[38] . سورهٴ بقره, آيهٴ 31.

[39] . سورهٴ بقره, آيهٴ 33.

[40] . صحيح (البخاري), ج7, ص235.

[41] . الكافی, ج7, ص414.

[42] . الخرائج و الجرائح, ج1, ص343.

[43] . ديوان حافظ، غزل 73.

[44] . نهج‌البلاغه, نامه 53.

[45] . نهج‌البلاغه, خطبه 158.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق