أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ(24)﴾
راه تقواي علمي
در اين كريمه راه تقواي علمي را بيان كرد، فرمود: اگر كسي تقواي علمي دارد بايد شكّش را با يك ميزانِ رافعِ شك برطرف كند و اگر با ميزانِ رافعِ شك، شكش برطرف شد، معذلك او نپذيرفت بايد بداند كه بنيان فكري او بر شك است كه اين مطلب دوم را هم در سورهٴ «توبه» بيان ميهكند. در اين آيهٴ اول فرمود: اگر شما صادقانه ميگوييد «ما در ريب و شكيم» براي رفع شك يك معياري است. اين معيار اين است كه اگر كلامي مانند نداشت [و] آوردن مثل او محال بود، اين كلام الله است و اگر كلامي مانند داشت و آوردن مثل او ميسور بود، اين كلامالبشر است، اين ميزان است. ما اگر خواستيم بفهميم اين كلام، كلامالله است يا كلام بشر، ميزان دارد يا ندارد؟ اگر ميزان ندارد شك هم معنا ندارد. شك براي مقام اثبات است [و] در مقام اثبات، اگر محمول براي موضوع روشن نبود ثبوتاً يا سلباً جاي شك است؛ پس شك در موردي است كه رفعش ميسر باشد.
خداي سبحان به كفار و منافقين ميفرمايد: اگر شما تقواي علمي داريد و در اين ادّعا صادقيد [و] ميگوييد ما شك داريم، براي رفع شك معيار هست و آن معيار اين است كه اگر اين كلام، كلامالله بود اتيان مثل او مستحيل است و اگر اين كلام، كلام بشر بود اتيان مثل او ممكن است، شما فحص كنيد و مبارزه كنيد [و] همه همفكرانتان را هم به مبارزه فرا بخوانيد، اگر مثل اين نتوانستيد بياوريد بدانيد كه اين كلامالله است و اگر مثل اين توانستيد بياوريد كه معلوم ميشود اين «كلامالناس» است نه «كلامالله» كه اين معناي عقلي با يك قياس استثنايي بيان شده است كه «لو كان هذا الكلام كلام بشر لأمكن الإتيان بمثله لكنّ التالي باطل فلمقدّم مثله».
ارائه راه تماثل
منتها قرآن كريم راه تماثل را هم بيان كرد. اينكه فرمود: كتابي مثل قرآن يا كلامي مثل قرآن بياوريد، خصوصيّت اين مثليت را هم بيان كرد.
ـ معناي تماثل
تماثل يك وصفي است كه به افراد مندرج تحت يك نوع قائم است. اگر دو فرد تحت يك نوع بودند و اوصاف مشترك داشتند اين دو فرد را ميگويند «مثلان» تماثل در برابر تجانس، تساوي، تحازي و ساير اوصاف است پس اگر دو فرد، تحت يك نوع مندرج بودند و در اوصاف عامه شبيه هم بودند اين دو فرد را ميگويند «مثلان».
بازگشت به بحث (ارائه راه تماثل)
قرآن كريم بعد از آنكه اين برهان عقلي را اقامه كرد، فرمود: من خصوصيّت اين كتاب را براي شما بيان كنم، تا شما مثل اين كتاب را بياوريد. اگر شما را دعوت كردم به اتيان مثل اين كتاب، خود اين كتاب را (اولاً) براي شما معرفي ميكنم، تا شما فحص كنيد [و] مثل همين بياوريد. وقتي انسان ميتواند مثل يك شيء را بيارود يا دربارهٴ او بحث كند كه خود او را بشناسد؛ مثلاً اگر گفتند: شما مثل «الف» سخن بگوييد، انسان بايد «الف» را بشناسد كه «الألف» ما هو؟ تا انسان مثل «الف»س خسن بگويد. خداي سبحان كه دعوت به مبارزه كرد، فرمود: مثل قرآن بياوريد، قرآن را با خطوط كلّياش معرّفي كرد، اوصاف قرآن را برشمرد، آنگاه فرمود: كتابي مثل اين كتاب بياوريد. دعوت به مجهول نيست، دعوت به معلوم است [و] دعوت به مبارزه عليه يك امر مجهول نيست. [بلكه] دعوت به مبارزه عليه يك امر روشن است. كتاب را با همهٴ خصوصيّاتش معرّفي كرد، بعد فرمود: ﴿ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ و مانند آن.
موارد تحدي خداي سبحان
فرمود: كتابي كه من بر بندهام نازل كردهام آنچه در سعادت انسانها مؤثّر است او دارد، همهٴ حقايق را گفته است؛ شما هم كتابي بياوريد كه همهٴ حقايق را بگويد (يك) خطوط كلي عامل تأمين سعادت را من به بندهام گفتم و جزئياتش را هم به او آموختم و او را اوّلين مفسّر و مبيّن كتابم بيان كردم، شما هم اينچنين كنيد (اين دو) كتابي است كه در عين حال كه همهٴ حقايق را داراست، يكدفعه تنظيم نشد [بلكه] در طي بيش از بيست سال تنظيم شد؛ با ايكه در طي بيش از بيست سشل تنظيم شد، سراسر محتواي اين قرآن و الفاظ اين قرآن هماهنگ و همساناند [و] هيچ اختلافيدر حريم اين قرآن راه ندارد، شما هم كتابي تدوين كنيد كه هيچ اختلاف در حريم آن كتاب راه پيدا نكند (اين سه) اينها موارد تحدي است. تحدّي؛ يعني دعوت به مبارزه، مبارز طلب كردن و اين بدون شناخت قرآن ممكن نيست؛ لذا خداي سبحان يكي پس از ديگري اوصاف قرآن را بيان كرد، بعد فرمود: اينكه من ميگويم مثل قرآن بياوريد؛ يعني كتابي كه داراي اين اوصاف باشد.
ـ تحدي به علم
اول تحدي به علم بود كه بخشي از آن در بحث ديروز گذشت، در سورهٴ «نحل» فرمود: ما كتابي بر شما نازل كرديم كه همهٴ حقايق لازم را در بر دارد. آيهٴ 89 سورهٴ «نحل» اين بود: ﴿ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ﴾ در اين كريمه دو نظر وجود دارد: يكي اينكه قرآن همهٴ حقايق جهان هستي را در بر دارد؛ يكي اينكه قرآن همهٴ حقايقي كه مربوط به أمين سعادت بشر است در بر دارد. كاري به مسائل تكويني جهان ندارد؛ علي اي حال در اينكه قرآن همهٴ حقايقي كه در تأمين سعادت بشر مؤثّر است در بر دارد، اين اختلافي در او نيست. فرمود: كتابي كه من شما را به مبارزهٴ در برابر او دعوت ميكنم «تبيان كل شيء» است [و] همهٴ آنچه كه در سعادت بشر نقش دارد او بيان كرد: ﴿ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ﴾[1] تنها مبيّن نيست نظير كتابهاي عقلي، بلكه هادي و نور است. بعضي از كتابها ممكن است گوشهاي از سعادتها را بيان كنند، امّا نور و هدايت نيستند. اين كتاب، هم علماً مبيّن است [و] هم عملاً نور است و تبيين اين خطوط كلي را به عهده رسول خدا [صلي الله عليه و آله و سلّم] واگذار كرد.
پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) اولين مبين و مفسّر قرآن كريم
در سورهٴ «حشر» فرمود: تو مبيّن اين قرآني و مردم موظّفاند كه خطوط جزئي را از تو فرا بگيرند. در سورهٴ «حشر» آيهٴ هفتم اينچنين است، فرمود: ﴿ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾؛ آنچه را كه پيامبر به شما امر كرد آن را اخذ كنيد و آنچه را هم كه حضرتش نهي كرد شما هم منتهي بشويد و نهيش را بپذيريد؛ يعني كليّات را ما در قرآن بيان كرديم [و] جزئياتش را به حضرتش آموختيم و از حضرتش فرا بگيريد؛ لذا اولين مبيّن و مفسّر قرآن كريم است.
مقصود از معلم اول و ثاني در بين اهل معنا و تفسير
در كتابهاي عقلي گرچه معلم اول را ارسطو و معلم ثاني را فارابي ميدانند، ولي در بين اهل معنا و اهل تفسير اصطلاحاً وقتي گفتند «معلم اوّل» يعني وجود مبارك رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) [و] وقتي گفتند «معلّم ثاني» يعني وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آنها در بين علوم بشري يكي معلم اول است و ديگري معلم ثاني، اما در بين علوم الهي اولين معلم وجود مبارك حضرت است و دومين معلم ـ كه تالي تلو اوست ـ وجود مبارك اميرالمؤمنين.
معناي كلمهٴ «ثاني»
اين ثاني هم، نه در برابر ثالث و رابع باشد؛ ثاني؛ يعني «ما ليس باوّل»؛ لذا بياني از امام سجّاد(سلام الله عليه) استفاده ميشود كه اهلبيت(عليهم السلام) معلم ثانياند و وجود مبارك رسول الله[صلي الله عليه و آله و سلم] معلم اول است.[2] ثاني در برابر اول نيست، ثاني در برابر ثالث [نيست] ثاني يعني «ماليس باول» اول حضرت بعد اهلبيت. اينها مبيّن و مفسّر كتاباند كه فرمود: كابي ما براي تو نازل كرديم: ﴿ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[3] و اين تبيين همان است كه به صورت تعليم از اوصاف حضرت ذكر شده است كه ﴿ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[4] كه اولين معلم، وجود مبارك حضرت است.
نحوه ضرورت پذيرش دستورات پيامبر اكرم[صلي الله عليه و آله و سلم]
پس خطوط جزئي را به رسولالله[صلي الله عليه و آله و سلم] آموخت كه از حضرتش ياد بگيريد و خطوط كلي را خود قرآن تبيين كرد؛ لذا در سورهٴ «نساء» به همهٴ انسانها آموخت كه شما به محكمهٴ رسول خدا(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كنيد و آنچه را كه حضرت به عنوان حكم بيان كرد اخذ كنيد: ﴿ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[5] نه «بما رأيت» به پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) فرمود: تو بين مردم به آنچه كه خدا ارائه داد حكم بكن، نه به آنچه كه خودت ميبيني، نفرمود به نظر خود حكم بكن [بلكه] فرمود: آنچه را كه خدا ارائه داد و تو ديدي، به همان حكم بكن: ﴿ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[6] نه «بما رأيت»
اختصاص مهم زبان قرآن به اهلبيت(عليهم السلام)
قهراً كليات و جزئياتي كه در تأمين سعادت انسان نقش دارد در قرآن كريم آمده است، منتها كساني كه زبان قرآن را ميفهمد اهلبيت(عليهم السلام) هستند: «إنما يعرف القرآن من خوطب به»[7] و ديگران بايد از اينجا استفاده كنند.
ـ برگشت به بحث (تحدّي به علم)
آن گاه خداي سبحان تحدي كرد، فرمود: كتابي كه حاوي همهٴ معارف و احكام و حكم است اين كتاب را بشناسيد بعد مثل اين بياوريد؛ نه اينكه نشناخته به مبارزه برخيزيد. اين تحدي به علم [است] تا روشن بشود كه مبارز داد [و] عليه چه كتابي قيام ميكند.
ـ تحدي به علم اختلاف و هماهنگي سراسر آيات قرآن
اما تحدي ديگر قرآن كريم راجع به همان عدم اختلاف و راجع به هماهنگي سراسر آيات قرآن كريم است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 82 اينچنين فرمود: ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اين مقام ثاني بحث است. مقام اول اين بود كه، قرآن كريم مبيّن همهٴ معارف است [و] اگر كسي خواست مبارزه كند، بايد كتابي كه مبيّن همه معارف باشد مثل قرآن بياورد. مقام ثاني اين است كه، قرآن كريم با اينكه همهٴ احكام و حِكَم را بيان كرد، هيچ اختلافي بين سراسر قرآن وجود ندارد. اگر جنّ و انس عالم جمع بشوند [و] بخواهند كتابي كه بين سراسرش هيچ ناهماهنگي يافت نميشود بياورند، مقدورشان نيست. اين دعوت به تحدشي به عدم اختلاف است؛ يعني كتابي كه هيچ در آن اختلاف نيست، مثل اين كتاب بياوريد. فرمود: ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[8] فرمود: چرا تدبّر نميكنند؟! تدبّر؛ يعني مطلبي را در دبر و پُشت مطلب ديگر نگاه كردن، دنبالهٴ قضيه را انديشيدن و مانند آن. فرمود: شما آيه به آيه، آيهاي دَبر آيه، سورهاي دَبر سوره، فصلي دَبر فصل را خوب تأمّل كنيد تا بشود تدبّر؛ آنگاه يكي پس از ديگري وقتي سراسر قرآن كريم را مطالعه كرديد ميبينيد هيچ اختلاف بين قرآن نيست: ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[9] اين دعوت به تدبّر است و ادّعاي عدم اخلاف. تشويق ميكند كه شما متدبّراً با قرآن برخورد كنيد، آيهاي بعد از آيه [را] دقيقاً بررسي كنيد اين يك دعوت. يك ادّعايي دارد و آن اينكه، اگر اين كتاب ﴿ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾[10] بود يقيناً داراي اختلاف بود [و] چون داراي اختلاف نيست؛ پس «من عندالله» است. آن دعوتش را به عنوان تشويق به مطالعهٴ قرآن بايد تلقّي كرد [و] اين دعواي او را به عنوان يك برهان عقلي بايد بررسي كرد.
پس يك دعوت است و يك دعوا، يك دعوت است و يك ادّعا دعوت كرده به تدبّر؛ ادّعايش اين است كه هيچ اختلافي در او نيست، آنگاه برهان اقامه ميكند ميفرمايد: اگر اين كتاب، كتاب الله نبود حتماً داراي اختلاف بود [و] چون داراي اختلاف نيست؛ پس كتاب، كتابالله است.
نحوه تحدي خداي سبحان به عدم اختلاف در سراسر قرآن از طريق قياس استثنايي
اين هم يك قياس استثنايي است [و] اين قياس استثنايي يك تلازم مقدم و تالي دارد، يك بطلان تالي. ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّه﴾[11] اين مقدم ﴿ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[12] اين تالي؛ «لكنّ التالي باطل» براي اينكه شما هر چه بيشتر فحص كنيد اين را هماهنگتر و منسجمتر مييابد [و] چون تالي باطل است «فالمقدم مثله» بطلان تالي با تدبّر روشن ميشود. اثبات تلازم مقدم و تالي را عقل بايد بيان كند كه چرا اگر كتاب من عندالله بود اختلاف ندارد [و] «من عند غير الله» بود اختلاف دارد، چه تلازمي بين اين مقدم و تالي است؟ چرا ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا﴾[13] اين را بايد عقل تنظيم كند. اين همان است كه قرآن كريم ميفرمايد: ﴿ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[14]، ﴿ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ﴾[15]؛ يعني اگر بشر تعقّل كند تلازم را ميفهمد.
پس در اين قياس استثنايي يك مطلب ناظر به بطلان تالي است، يك مطلب ناظر به اثبات تلازم مقدم و تالي است؛ چرا اگر كتابي نوشته بشر بود حتماً اختلاف دارد؟ چرا اگر كتابي نوشته خدا بود هيچ اختلافي ندارد؟ از اينكه اگر كتابي نوشته خدا باشد اختلاف ندارد اثباتش دشوار نيست؛ چون منشأ اختلاف جهل است و نسيان.
جهل يا نسيان، منشأ اختلاف در كلمات و گفتههاي انسان
انسان كه يك مطلبي را قبلاً بيان كرد و الآن خلاف آن را ميگويد، يا براي آن است كه قبلاً جاهل بود يا براي آن است كه از گذشته فراموشش شده است. منشأ اختلاف دو كلام يا جهل است يا نسيان. اين به عنوان «مانعة الخلوّ» كه اجتماع را شايد؛ يعني انسان ممكن است هم در اثر جهل بيان گفتههايش اختلاف باشد، هم در اثر فراموشي و نسيان بين گفتارهاي او اختلاف باشد. مطلبي را كه قبلاً گفت جاهل بود، الآن پي به جهلش برد [و] سخن ديگر ميگويد يا مطلبي را كه قبلاً گفت هم اكنون فراموشش شد، الآن مطلبي بر خلاف گذشته ميگويد. گاهي هم در اثر جهل و نسيان بين دو گفته يك انسان اختلاف پيدا ميشود؛ پس منشأ اختلاف بين كلمات و گفتهها يا جهل است يا نسيان.
علت عدم اختلاف در كلام خداي سبحان
اگر متكلّمِ يك كلام «بكل شي عليم» بود، خداي سبحان ﴿ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[16] است كه ﴿ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾[17] پس جاي احتمال جهل نيست، او ﴿ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[18] است. و اگر متكلّمِ يك كلامي منزّه از نسيان بود: ﴿ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[19]؛ چون عين شهود و حضور است، نسيان را به حرم امن الهي راه نيست؛ پس او ﴿ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[20] است [و] نسبت به «كل شيءٍ» هم «شهيد»؛ اگر يك موجودي ﴿ كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾[21] بود [و] ﴿ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾[22] بود و جامع هر دو اين است كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيط﴾[23] بود، نه براي جهل راهي است [و] نه براي نسيان، قهراً بين گفتههاي او هيچ اختلافي نيست؛ ولي اگر يك گويندهاي گرفتار جهل يا نسيان يا هر دو بود، بين گفتههاي او اختلاف است.
تحدي به عدم اختلاف در سراسر كتابهاي انبياي پيشين
پس اگر كلامي، كلام الله بود هيچ اختلاف بين او نيست؛ نه تنها در سراسر قرآن اختلافي راه ندارد، بلكه در سراسر صُحف انبياي پيشين و قرآن هم اختلاف راه ندارد انبيا هر كدام كه آمدهاند سخن انبياي پيشين را تصديق كردند: ﴿ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[24] اينچنين نيست كه يك پيامبري بيايد پيامبر ديگر را تخطئه كند، همه از يك جا سخن ميگويند و نورند. بين گفتهاي خداي سبحان هيچ اختلاف و ناهماهنگي نيست.
پس اثبات اينكه اگر كلامي، كلامالله بود [و] بين اجزاي او اختلافي نيست، آسان است؛ يعني اقامهٴ برهان سخت نيست.
ـ برهان ضرورت اختلاف در كلام بشر
اما اثبات آن مطلب كه اگر كتابي، كتاب بشر بود [و] كلامي، كلام بشر بود، حتماً بين اجزاي اين كتاب و كلام اختلاف است چرا؟ براي آنكه بشر روزانه علمش عوض ميشود [و] در ترقّي است؛ چه اينكه محفوظ از فراموشي و نسيان نيست. اين خطر جهل و خطر نسيان، يا تك يا هر دو در انسان هست. انسان روزانه و ماهانه و سالانه در ترقيّات علمي است، قبلاً چيزي را نميدانست و هماكنون فهميد؛ پس تمام حرفهايي كه قبلاً زده است الآن نميتواند صحّه روي آنها بگذارد كدام عالم است كه ميتواند بگويد همهٴ حرفهايي كه من ده سال قبل گفتم صحيح است؟! آنها كه عالمترند به عجزشان بيش از ديگران پي بردهاند، آنها كه متفكرترند اين مطلب را بهتر از ديگران فهميدهاند. كدام عالم است به خودش اجازه بدهد، بگويد من همهٴ حرفهايي كه يك ماه قبل زدهام همهاش صحيح است، چه رسد به ده سال قبل! و كدام عالم است كه بگويد در گفتههايم هيچ اشتباه نكردهام؟ كيست كه به خودش چنين اجازهاي بدهد؟
محفوف بودن انسان به دو خط جهل و نسيان
پس انسان هم محفوف به خطر جهل است [و] هم محفوف به خطر نسيان، به عنوان «مانعة الخلّو» كه هيچ انساني منزّه از اين دو نقيصه نيست و در بسياري از ما هر دو نقيصه هست؛ پس انساني كه گرفتار جهل و نسيان است و روزانه علمش در ترقّي است؛ چه اينكه روزانه گرفتار فراموشي و نسيان است، حتماً بين گفتههاي او در طيّ اين سنين عديده اختلاف پيدا ميشود. مطلبي را قبلاً نميدانست هم اكنون فهميد، مطلبي را هم اكنون ميگويد كه قبلاً فراموشش شده بود. شما ميبينيد آنها كه عالمترند، پراكندگي سخنان آنها بيش از ديگران است؛ چون ديگران حرف نزدند، اختلاف كلماتشان روشن نيست. شما در فقه ملاحظه ميفرماييد، ميگويند: «فصارت أقوال علاّمه(رضوان الله تعالي عليه) بحسب كتبه» اين تعبيراتي كه در كتابها است؛ يعني در هر كتاب يك جور حرف زد [و] در هر كتاب، نظرش دربارهٴ مسئلهٴ فقهي عوض ميشد. اين نظرات گوناگون است كه عوض ميشود، يا نظر قبلي فراموش ميشود يا نظر بعدي كاملتر از نظر قبلي است، نظر قبلي را نميپيرد شما در بين فقهاي ما يك فقيه پيدا نميكنيد كه در تمام كتابهاي فقهياش يك جور حرف زده باشد؛ براي اينكه او فقيه است، او زحمت ميكشد و روزانه در ترقّي است و ماهانه در ترقي است [و] حرفي را الآن ميبذيرد كه قبلاً نميپذيرفت؛ در كتابهاي عقلي اينچنين است، در كتابهاي تفسيري اينچنين است در صنايع و علوم كه اصلاً اعتماد عقلي به آنها نيست. علوم، پايهاش بر فرضيّه است نه قضيّه بديهي؛ لذا جزمي كه در مسائل عقلي هست در مسائل علمي نيست4 اين بايش به فرضيه بند است كه ممكن است در آيندهٴ نزديك يا دور اين فرضيه عوض بشود [و] كسي كه با فرضيه ميانديشد پاي استوار و جزمي ندارد، بر روي فرض دارد سخن ميگويد؛ بنابراين آنچه را كه در خودمان مييابيم (بالوجدان) و آنچه را كه از ديگران سراغ داريم (بالتجربهٴ) اين است كه بشر گرفتار جهل و نسيان است و همواره بين گفتههاي او اختلاف است.
پس اگر كتابي، كتاب بشر بود از اختلاف مصون نيست؛ آن هم كتابي كه در طي بيست سال به تدريج تنظيم بشود. هر وقت يك حادثاي رخ ميدهد، يك دستوري نازل بشود، چنين كتابي ممكن نيست نوشتهٴ بشر باشد و هماهنگ. ممكن است بشر در يك مدت كوتاه كتابي بنويسد [و] دفعتاً عرضه كند كه اختلافاتش كم باشد، امّا در طي بيست سال حوادث گوناگوني كه رخ ميدهد هيچ ناهماهنگي بين گفتههايش نباشد؛ پس اگر كتابي، كتاب بشر بود يقيناً با اختلاف همراه است؛ چه اينكه اگر كتابي كتاب الله بود، يقيناً منزّه از اختلاف است. اين اختلاف ـ كه جزء صفات نقيصهٴ انسان است ـ جزء صفات سلبيّهٴ خداوند سبحان است، او از هر نقصي منزّه است.
پس اين دو اصل كلي روشن كه اگر كلامي، كلام الله بود منزه از اختلاف است و اگر كتابي، كتاب انسان بود اين مشحون از اختلاف است (اين دو اصل كلي).
ـ ارائه راه تماثل در تحدي خداي سبحان
آنگاه قرآن كريم بعد از ارائهٴ اين ميزان تحدي ميكند[،] ميفرمايد: شما اگر ترديد داريد كه اين كتاب، كتاب الله است با اين ميزان و ترازو بسنجيد؛ شما ارگ شك داريد بالأخره يك عاملي هست كه شك را رفع كند. اگر عاملي نباشد كه شك را رفع كند، پس شما ادّعاي شك نكنيد؛ شك در جايي است كه رابطهٴ سلبي يا ثبوتي باشد و ما ندانيم، شك كه در جهان واقع نيست [بلكه] شك مال مقام اثبات است. در جهان واقع اين محمول يا با موضوع رابطه دارد يا رابطه ندارد [و] حالت سوم به نام شك كه در جهان خارج نيست تا ما بگوييم شك جزء حقايق علم است؛ شك مال مقام اثبات است؛ يعني انسان يا رابطه محمول و موضوع را ميداند يا نميداند. اگر بخواهد ربط موضوع و محمول را بفهمند ـ سلباً يا ثبوتاً ـ يك ميزاني دارد آن ميزان را خدا ارائه داد فرمود: «كتابالله» نشانهاي دارد، «كتاب البشر» نشانهاي دارد؛ شما اين نشانه را بگيريد و اين قرآن را هم با اين نشانه بسنجيد، اگر ديديد هيچ اختلاف در حرم امن قرآن نبود بدانيد اين كلامالله است و اگر يك اختلافي پيدا كرديد بدانيد اين كلامالله نيست، كلام بشر است، آنگاه مثل اين مياوريد شما اگر خواستيد مثل اين بياوريد، اين را بشناسيد بعد به فكر آوردن مِثلش باشيد،اين دعوت به مبارزه است بعد از تبيين سلاح. يك مبارز ميگويد: من اسلحهام اين است، اگر ميخواهي به جنگ من بيايي با اين سلاح به جنگ من بيا، سلاحم اين است.
بيّن و مبيّن بودن قرآن كريم
اينچنين نيست كه قرآني تحدّي كرده باشد؛ يعني دعوت به مبارزه كرده باشد و قرآن را معرفي نكرده باشد؛ مضافاز به اينكه قرآني كه «تبيان كلّ شيء»[25] است تبيان خود خواهد بود [و] قرآني كه همهٴ معارف را بيان ميكند قبل از هر چيز خود را بيان ميكند تا ديگر چيزها را بيان كند اگر يك شيئي «بيّن بنفسه» نباشد كه مُبيّن غير نيست. چگونه قرآن كريم «تبيان كلّ شيء» است و تبيان خود نيست؟! اگر او بيّن و نور نباشد كه مبيّن ديگر چيزها نخواهد بود.
نحوه تحدي خداي سبحان از راه قياس استثنايي
لذا اين را به عنوان قياس استثنايي افاده فرمود كه ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[26] «لكن التالي باطل فالمقدم مثله».
چگونگي بطلان تالي در قياس استثنايي
بطلان تالي را در همان سورهٴ «زمر» ظاهراً بيان كردند كه در بحث ديروز اشاره شد كه ﴿ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[27] فرمود: خداي سبحان كتابي را نازل كرده است كه سراسرش همگون و شبيه و مثاني و مُنسجماند. آيهٴ 23 سورهٴ «زمر» اينچنين است: ﴿ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً﴾؛ يعني سراسرش شبيه هماند. ﴿ مَثَانِيَ﴾ سراسر قرآن انثنا و انعطاف دارد. همه مثناي هماند، مُنثني هماند [و] همه يكديگر را تأييد ميكنند، تصديق ميكنند. آنگاه فرمود: ﴿ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾[28] بطلان تالي را در سورهٴ «زمر» بيان فرمود. اصل قياس استثنايي را در همين آيهٴ 82 سورهٴ «نساء»
اشكال بر بطلان تالي
منتها عدهاي آن تلازم عقلي را پذيرفتند، در بطلان تالي اشكال داشتند؛ لذا گاهي ميگفتند: اگر قرآن اختلاف ندارد؛ پس نَسْخي كه در بعضي از احكام و آيات قرآني است چيست؟ چگونه بعضي از آيات قرآن كريم فِعلي را، مثل «توفّي» به خدا نسبت ميدهد [و] گاهي همان فعل را به فرشته مرگ (عزرائيل (سلام الله عليه)) نسبت ميدهد، گاهي همان فعل را به ملائكه نسبت ميدهد، اين خردهگيريهايي بود كه به ائمّه(عليهم السلام) عرض ميكردند [كه] بخشي از اينها را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيد آورده كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كردند: قرآن مدّعي است كه اختلاف ندارد[،] ميگويد كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا﴾[29] در حالي كه در قرآن اختلافات فراواني هست؛ مثلاً در جريان مرگ، گاهي خداي سبحان ميفرمايد: ﴿ اللَّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[30]؛ هنگام مرگ خدا «متوفّي» است و انسان «متوفيٰ» است و روح را خدا قبض ميكند؛ گاهي هم ميفرمايد: ﴿ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[31]؛ آن فرشتهٴ مرگ كه موكّل براي قبض روح است، مثل عزرائيل(سلام الله عليه) او توفّي ميكند؛ گاهي ميفرمايد: ﴿ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[32]؛ فرستادههاي ما و فرشتگان انسان را در حال مرگ قبض ميكنند، اينها اختلاف است.
جواب از اشكال بر بطلان تالي در كلام حضرت علي(عليه السلام)
آنگاه حضرت امير(سلام الله عليه) هر يك از اين سه آيه را به موطن خاص خود برگرداند[33]، فرمود: هر كدام از اينها ناظر به درجه و ناظر به مرتبه است؛ درجات مرگ فرق ميكند. اينچنين نيست كه همهٴ انسانها در هنگام مرگ، عزرائيل(سلام الله عليه) را زيارت بكنند، آن نصيب انسانهاي برجسته است كه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را زيارت ميكنند، آنها خيلي اسان جان ميدهند، و الاّ تودهٴ مردم در هنگام مرگ با فرستادگان عزرائيل(سلام الله عليهم أجمعين)برخورد ميكنند و اوحدي از انسانها هستند كه در هنگام مرگ لقاء الله را زيارت ميكنند، جان را تسليم خداي سبحان ميكنند و ساير معارفي كه در اين بخشها آمده [كه] مكرر در مكرر به حضور ائمه(عليهم السلام) ميرسيدند، ميگفتند: اين آيه با آن آيه سازگار نيست، جواب ميگرفتند. وقتي فهميدند كه آيهٴ چه ميگويد، آنگاه از انسجام و هماهنگي آيات مستحضر شدند. در آن تلازم عقلي اشكال نكردند، ولي در بطلان تالي اشكال كردند.
ـ مقصود از تحدي به عدم اختلاف در قرآن
بنابراين تحدّي به عدم اختلاف معنايش اين است كه خداي سبحان فرمود: اينكه من ميگويم كتابي مثل اين بياوريد، اين كتاب را (اولاً) به شما معرفي ميكنم تا شما در اتيان مثل بدانيد كه با چه چيزي داريد مبارزه ميكنيد. كتابي است همهٴ حقايق را گفته [و] در طي بيش از بيست سال به تدريج نازل شد؛ گاهي در جنگ بود، گاهي در صلح؛ گاهي در مكّه بود، گاهي در مدينه؛ گاهي مسائل زهد و تقواست، گاهي مسائل رزم و پيكار است، ولي هيچ اختلافي بين سراسر قرآن نيست. اينچنين نيست كه مسائل زهدش با مسائل جنگش با هم اختلاف داشته باشد، مسائل انفاقش با مسائل حفظ اعتدالش مخالف باشد و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: اين همان روح نسخ، تخصيص زماني است كه در نسخ، خود حكم اوّلي اشاره دارد به محدود بودن زمانِ حكم. اين را در اصول ملاحظه فرموديد كه، روح نسخ به تخصيص برميگردد، نسخ تخصيص زماني است در حقيقت. در كتاب و سنّت وقتي يك حكمي نسخ ميشود؛ يعني حكم قبلي امتدادش تا فلان زمان است.
تبيين انواع نسخ
يك وقت نسخ در اثر جهل ناسخ است؛ مثل اينكه كسي قبلاً قانوني تدوين كرده است، بعد به جهل خود پي برد، قانون را عوض ميكند؛ يك وقت آن قانونگذاري كه عالم به كل شيء است، در همان اول اشاره ميكند كه اين قانون موقّت است؛ نظير آنچه كه در حدّ زن بزهكار آمده است كه فرمود: ﴿ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾[34] يا يك حكم ديگري خدا بعداً براي شما خواهد گفت . كه آمده است حكم زن بزهكار حد مشخص است، لازم نيست حبس ابد باشد: ﴿ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾[35] كه اين اشاره است به اينكه يك راه ديگري درپيش است كه بعداً راه ديگر را ارائه دادند. همهٴ نسخها به تخصيص زماني برميگردد در كتاب و سنّت؛ يعني خداي سبحان مثل يك طبيبي كه به بيمار ميگويد: در اين چند ماه اين دوا را مصرف كن تا دستور ديگر بيايد، آن دستور ديگر كه آمد دستور اول عمرش تمام ميشود، نه نسخ باشد. در حقيقت، نسخ به تخصيص ازماني حكم برميگردد.
تعديل احكام در نسخ
پرسش ...
پاسخ: اختلاف نيست. تعديل در اين است كه اگر يك بيماري را بخواهند درمان كنند، راهش اين است كه از اول آن داروهاي نهايي را بدهند يا از اول داروي مشخص بدهند؟ اگر به بيمار بگويند كه شما در اين فصل (اين سه ماه) اين دارو را بايد مصرف كنيد، بعد از سه ماه داروي ديگر مصرف بكنيد آن كسي كه «طبيب دوّار بطبّه» اينچنين تشخيص داد، اين را نميگويند «اختلاف»
پرسش ...
پاسخ: نه، اختلاف نيست. اگر چنانچه همان فصل در همان بيماري، در همان دوران، يك روز طبيب بگويد: اين دارو را مصرف كن؛ يك روز در اثر جهل يا نسيان بگويد: آن دارو را مصرف كن، اين ميشود اختلاف، ولي طبيب حاذف اگر بگويد: اين شش ماه اول را با اين دارو به سر ببر، شش ماه دوم را دستور ديگر ميدهم، اين را ميگويند: در اثر حذاقت اين طبيب است، ولي در همان شش ماه، گاهي دستور به اين دوا، گاهي در اثر جهل يا فراموشي دستور به داروي ديگر بدهد، اين را ميگويند «اختلاف»؛ مثل اينكه يك كسي برنامهريزي براي طلاّب علوم بكند، بگويد: شما در اين مقطع تحصيلي فلان كتاب را بخوانيد، وقتي اين كتاب را خوانديد در مقطع ديگر كتاب ديگر بخوانيد، اين را ميگويند «برنامهريزي صحيح» ولي اگر در همان مقطع، گاهي دستور بدهند اين كتاب را بخوانيد، گاهي بفهمند اين كتاب سازگار نيست [و] دستور بدهند كتاب ديگر بخوانيد، اين را ميگويند «اختلاف در برنامهريزي»
لذا قرآن كريم اگر چنانچه ناظر به نسخ و امثال نسخ است، زمينه را هم گوشزد ميكند، ميفرمايد: فعلاً اين حكم را اجرا كنيد تا دستور آينده. اين تا دستور اينده نشانهٴ موقتبودن اين حكم است. ﴿ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً﴾[36]؛ يعني دستور آيندهاي خواهد آمد كه اين دستور فعلاً دستور موقت است.
نتيجه
پس آنچه كه به قرآن كريم برميگردد از نسخ، روحش به تخصيص ازماني است و آن مخالفين در تلازم مقدم و تالي اشكالي نداشتهاند، در بطلان تالي به زعمشان انتقادي داشتند كه آن انتقادها را هم عرضه كردند و برطرف شد؛ پس تحدّي به عدم اختلاف اين است كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا﴾[37].
قيد توضيحي بودن ﴿كثيراً﴾
اين «كثير» به عنوان قيد احترازي به تعبير سيّدنا الأستاد(رضوان الله عليه) نيست، اين قيد توضيحي است؛ يعني هر كس بخواهد يك كتاب اينچنين بنويسد گرفتار اختلافات فراوان است. شما در بهترين و مقدّسترين و عميقترين علماي ما كه بينديشيد، ميبينيد در خود يك كتاب چندين اختلاف هست كه محقّقين بعدي گفتند: اين حرف با حرفهاي قبلياش سازگار نبود؛ چه رسد با كتابهاي ديگرشان.
سر ضرورت اختلاف در كتاب بشر
اگر بشر بخواهد كتاب اينچنين تأليف كند، قطعاً بين آيات سراسر كتابش ناهماهنگي هست؛ زيرا هر روز علم جديد پيدا ميكند، هر روز مطلب تازه ميفهمد و اين مطلب تازه اشتباه گذشته را روشن ميكند. كيست كه بگويد: در طي اين تحولات من چيزي نياموختهام! اين فقط معصوم(عليهم السلام) است مگر نه آن است كه بشر هر روز علمش زياد ميشود! مگر نه آن است اگر علم زياد شد انسان پي به اشتباه قبلي ميبرد!
عدم اختلاف در يافتههاي پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)
اگر يك انساني مكتب نرفته همهٴ علوم را يكجا آگاه شد، او گذشته و آينده را هم يكجا ميبيند، او از زمان فراتر است. او در مكتب درس نميخواند كه در طيّ سالها، فصلها و ماهها علمش اضافه بشود. ﴿ وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[38] آنجا جاي گذشت سال و ماه نيست اگر كسي لديالله چيزي آموخت اين ميشود لدنّي و چون در آنجا اختلاف نيست؛ پس در يافتههاي پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) هم اختلاف نيست.
ـ چگونگي مصون بودن پيامبر اكرم(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)از جهل و نسيان
ميماند مسئلهٴ نسيان؛ چون افت علم يك بخشش جهل است [و] يك بخشش نسيان. از لحاظ علم فرمود: تو علم را لديالله ميگيري (نزد خدا ميگيري) قهراً علمت ميشود «لدنّي» علم لدنّي را هم ملاحظه فرموديد، علمي در برابر علوم ديگر نيست، يك علمي باشد جداي از علوم ديگر، موضوعي، محمولي، نسبتي و مبادي داشته باشد. همين علوم و معارف را انسان اگر از «لدن» از نزد «الله» دريفات كرد (نه از كتاب، نه از معلّم) اين ميشود «لدنّي» لدن؛ يعني نزد. اگر انسانِ تشنههاي به سرچشمه رفت و علم را همانجا گرفت اين علم ميشود لدنّي، آنجا جاي لفظ نيست، جاي عبري و عربي نيست، جاي اختلاف نيست، جاي جهل و نيسان نيست، اين ميشود «لدنّي»؛ پس از نظر علم، آورندهٴ اين كتاب علمش لدنّي است؛ چون لدي اللهي است و انسان لدي الله، علمش لدنّي است؛ پس خطر جهل در آنجا نيست، ميماند مسئلهٴ فراموشي [كه] فراموشي را هم خداي سبحان به طور كلّي از پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) نفي كرد، فرمود ﴿ سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي﴾[39] آن چه را هم كه پيغمبر(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) آموخت جا براي نسيان و فراموشي نيست؛ لذا گذشته را خوب ميداند، آينده را خوب ميداند، بدون نسيان و فراموشي.
چنين كتابي منزّه از اختلاف است.
امّا بشر عادي گرفتار اختلاف كثير است، نه اختلاف اندك كه مورد تسامح باشد؛ چون هر روز حجم و رقم علمش اضافه ميشود؛ چه اينكه خاطرات گذشته هم كمكم از ذهنش رخت برميبندد، اين گرفتار اين دو افت است.
دعوت انسان به تدبّر در قرآن
قرآن كريم چند جا ما را به تدبّر دعوت ميكند؛ يك سلسله تدبّري است كه همگان را فرا ميخواند كه قرآن را تدبّر كنيد [و] فرا بگيريد كه آن قسم از تدبّر از بحث ما بيرون است. يك قسم، تدبّري است كه به مبارزخواه و افرادي كه مورد تحدي هستند تحدّي به سمت آنها متوجه است، ميگويد «تدبر كنيد» يك تدبر عمومي است كه آن را در سورهٴ «ص» مشخص كرد، فرمود:«ما اين كتاب را براي تدبر نازل كردهايم» آيهٴ 29 از سورهٴ «ص» اين است: ﴿ كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الالبَابِ﴾؛ اين كتاب پُربركتي است، كتاب پُربركتي نازل كرديم تا مردم تدبر كنند. اين ناظر به تحدي نيست؛ گرچه نسبت به افراد مورد تحدي هم عموميت و اطلاق دارد و امّا اين دربارهٴ دعوت به اصل تدبّر است، ميفرمايد: تدبر كنند، امّا آنها كه مغز دارند متذكّر ميشوند. ممكن است خيليها به سراغ قرآن بروند: ﴿ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾، اما در بين اين افرادِ به سراغ قرآن رونده، فقط مغزدارها هستند كه متذكر ميشوند: ﴿ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الالبَابِ﴾ نه «و ليعلم» ديروز اشاره شد كه كتاب، كتاب هدايت و نور است، نه تنها يك كتاب علمي. غرض قرآن اين نيست كه انسان عالم بشود، اين است كه متذكر بشود، به يادش بيايد و كسي كه مغز دارد به يادش ميآيد: ﴿ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الالبَابِ﴾ اين دعوت به اصل تدبّر است.
ـ تحضيض و تشويق انسان به تدبّر
مانع تدبر را هم در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) است بيان كرده است. در آن سوره آيهٴ 24 اينچنين فرمود: ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ﴾ كه در همهٴ اين موارد تحضيض است، تشويق است، چرا اين كار را نميكنند، چرا دربارهٴ قرآن تدبّر نميكنند؟ ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ﴾ به آن اندازهاي كه خود اين كتاب ما را به تدبّردعوت كرده است به تلاوت دعوت نكرده است. شما در سراسر قرآن اين قدر دستور پيدا ميكنيد كه «أفلا يتلوا القرآن»؛ چرا قرآن نميخوانيد؟! پشت سر هم ميگويد «چرا تدبّر نميكنند» تلاوت زمينه براي تدبّر است
اثار روخواني قرآن كريم بر انسان
البته نبايد كسي بگويد من كه قرآن نميدانم چرا قرآن بخوانم. اين حرف مبادا! ـ خداي ناكرده ـ در ذهن كسي رسوخ كند اين كلام، كلام انسان نيست كه اگر كسي نفهميد اثر نكند. اين كلام، كلام الله است، نور است؛ ولو انسان معنايش را نداند بايد بخواند؛ آن هم اگر آياتي را از حفظ دارد به آن حافظهاش اكتفا نكند، قرآن كريم را باز كند [و] [از] رو قرآن بخواند. همين كه شما ميبينيد انسان از گناه چشم محفوظ است براي آن است كه چشمش به خط مبارك قرآن كريم افتاده است اينچنين نيست كه اين كتاب نظير كتابهاي ديگر باشد. اينچنين نيست كه اگر كسي آيات را متوجه نشد، بگويد «من چرا بخوانم» نه، اين عبادت لفظي هم نصيب او ميشود، خواندنش عبادت است و خود خواندن توفيق ميآورد. خيلي از گناهان چشم است كه به وسيلهٴ تلاوت قرآن كريم و افتادن نور چشم به ايات قرآن كريم، انسان از او محفوظ است.
برتري تدبّر بر تلاوت در قرآن
منظور آن است كه آن طوري كه قرآن دعوت به تدبّر كرده است، دعوت به تلاوت نكرده است. پشت سر هم ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾، ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾[40]؛ چرا تدبّر نميكنند؟ ولي نفرمود: «أفلا يتلون»، «أفلا يتلون»؛ چرا تلاوت نميكنند؛ گرچه فرمود: ﴿ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ﴾[41] فرمود «تا ميتوانيد قرآن بخوانيد» امّا اين لسان تحضيض، لسان تشويق، لسان ترغيبِ آميخته با توبيخ، اين در مقام تدبّر است.
قفل بودن دل، عامل محروميت انسان از تدبّر در قرآن
﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[42] اين به عنوان يك قضيّهٴ منفصله قابل تبيين است كه انسان يا متدبّر است يا دل بسته اين أم، أم منقطعه است؛ يعني دلشان چون بسته است تدبّر نميكنند؛ دلي كه قفل باشد در چه چيزي تدبّر كند؛ پس انسان يا دلش قفل است يا اهل تدبّر. اگر كسي كه اهل تدبّر قرآن نبود در خودش بينديشد؛ چون اين كريمه فرمود: آن كه متدبّر نيست دلبسته است؛ يعني درِ دلش قفل است. اقفالِ قلوب هم، همان ذنوب قلب است كه اين در روايات خوب مشخص شده است كه قفل قلب چيست و چه چيزي دل را ميبندد؟ ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[43] اين أم، أم منقطعه است؛ يعني چون قلبشان قفل است راه براي تدبّر ندارند؛ چون تدبّر مال قلب است؛ زبانشان باز است [و] احياناً ممكن است بخوانند، امّا تدبّر كه از آن قلب است و قلب قفل است، اين قلب مقفل از تدبّر در قرآن محروم است: ﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[44] اين تشويقِ نسبت به اصل تدبّر است كه از بحث ما بيرون است.
بازگشت به بحث (راه تقواي علمي)
آنچه كه محل بحث است در سورهٴ «نساء» همين است كه به كفشا رو منافقين ميفرمايد: شما خوب بينديشيد، ببينيد ايا اين كتاب هماهنگ است يا نه؟ اگر ديديد هماهنگ است بفهميد كلامالله است و اگر ديديد هماهنگ نيست، مثل اين بياوريد اگر صادقيد تدبّر كنيد، اگر عاقليد تصديق كنيد، گاهي ميفرمايد: ﴿ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[45] گاهي هم ميفرمايد ﴿ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[46] و مانند آن ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا﴾[47].
ـ بنيان فكري كافران و منافقان بر شك
منتها در سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين مسئله را مكرّر بايد مطرح كرد و آن اين است كه، بنيان فكري بعضي بر شك است، اصلاً مبني بر شكّاند دربارهٴ اين گروه فرمود: ما راه معالجهٴمان تنها تقطيع اين قلب است، راهي براي درمان اينها نيست ﴿فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين﴾ آنگاه فرمود: ﴿ لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾[48] اينها اصلاً بنيانشان بر شك است، نه بنيان يعني تنها آن مسجد ضرار كه در تفسير «مرحوم فيض» آمده است، آن يك كار است. نه بنيان فكري اينها بر شك است، شما هر برهاني هم كه اقامه كرديد اينها مبني بر شكاند از شك بالا نميآيند: ﴿ لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾، اين دل مبني بر شك است؛ چون مبني بر تقوا نيست. اگر كسي داراي تقواي علمي است، شك او حساب شده و جزم او هم حساب شده است قبل از تحقيق شك دارد، بعد از تحقيق جزم دارد و امشا اينها قبل از تحقيق شك دارند، بعد از تحقيق هم شك دارند؛ پس بنيان فكري اينها شك است؛ چه اينكه ساختن مسجد ضِرار هم بر اساس شك است. ﴿ لاَ يَزَالُ﴾[49] نه شك علمي، ريب است.
معناي «ريب»
اين ﴿ريبة﴾[50] «اسم من الريب» «ريب» همان فتنهچيني آميخته با شك است، همين تهمت آميخته با شك است شك منزه را نميگويند ريب، بالأخره انسان رد يك قضيهاي شاكّ است، آن را نميگويند ريب. آن شكّ آميخته با فتنه و آلوده با تهمت را ميگويند «ريب»
قرآن كريم فرمود «مردم دو دستهاند؛ عدهاي بنام فكريشان بر تقواست: ﴿ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ﴾[51]؛ عدهاي هم بنيان فكري آنها و خط مشي آنها ريب است: ﴿ لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾[52]» اين هيچ راهي براي درمان نيست؛ ﴿ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ﴾[53]
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا»
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
[2] ـ ر. ك: صحيفهٴ سجاديه، ص 176.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.
[7] ـ كافي، ج 8، ص 312.
[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 44.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 50.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[19] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 117.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 19.
[23] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[25] ـ ر . ك، سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[26] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[27] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[28] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.
[29] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[30] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[31] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.
[33] ـ توحيد، ص 268.
[34] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.
[35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.
[36] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 15.
[37] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[38] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[39] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 6.
[40] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[41] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 20.
[42] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[43] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[44] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 24.
[45] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[46] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 27.
[47] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[48] ـ سورهٴ توبه، آيات 109 ـ 110.
[49] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 110.
[50] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 110.
[51] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 109.
[52] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 110.
[53] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 110.