اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلاَ تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لْأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۲۲٤) لاَ يُؤَاخِدُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (۲۲۵)﴾
بيان برخي از راههاي رسيدن به تقوا و تبيين معناي عرضه
در ذيل آيه قبل دستور تقوا داد، فرمود: ﴿واتقوا الله واعلموا انكم ملاقوه و بشر المومنين﴾[1] راه رسيدن به اين تقوا را هم در همين آيه محل بحث بازگو كرد فرمود خدا را معرض قسم قرار ندهيد براي اينكه بخواهيد به تقوا برسيد و به برّ و نيكي برسيد به اصلاح بين الناس توفيق پيدا كنيد نام خدا را معرض سوگندتان قرار ندهيد، پس اگر در آيه قبل فرمود: ﴿واتقوا الله﴾ در اين آيه يكي از راههاي رسيدن به تقوا را هم بازگو كرد و كلمه «عرضه» مصدري است كه چون وزن «فُعله» دارد گاهي به معناي مقدار ميآيد همانطوري كه «فِعله» به معناي هيئت است «فُعله» هم به معناي مقدار است، «جِلسه» يعني نوع نشستن «خطوه» يعني مقدار اين «عرضه» ، «فُعله» است بر وزن خطوه و گفتند به معني مقدار است چيزي كه زياد قرار گرفت و هر لحظه با او در ارتباط بودند ميگويند او معرض قرار گرفت. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿ولا تجعلوا الله عُرضةً لايمانكم﴾ يعني مقداري كه فوراً در دسترس شما قرار بگيرد براي سوگند خدا اين كار را نكنيد ﴿ولا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم ﴾ براي اينكه به برّ و تقوا و اصلاح بين الناس دست يابيد. آن وجوهي كه ذكر شده است چه براي ايمان چه براي ﴿ان تبروا﴾ وجوه نزديك به ذهن نيست، همين وجهي كه در خلال بحث روز قبل به عرض رسيد آن به ذهن نزديكتر است، چه اين ﴿ان تبروا﴾ علت نهي باشد يعني خدا را معرض سوگندها قرار ندهيد چرا، براي اينكه «لان تبروا» يعني «تحصيلاً للبر و التقوي و اصلاح بين الناس».
تحصيل بر و تقوا مقدّمهٴ رسيدن؛ مقام اصلاح بين الناس
وقتي انسان اصلاح بين الناس نصيبش ميشود كه قبلاً به برّ و تقوا رسيده باشد سخن از صلاح نيست سخن از اصلاح است، چون سخن از صلاح نيست، سخن از اصلاح است و هر اصلاحي مسبوق به صلاح است، لذا اصلاح را در مرحله سوم ذكر كرد، فرمود: ﴿ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بين الناس﴾ وقتي انسان توفيق اصلاح بين مردم نصيبش ميشود كه خودش جزء ابرار و اتقيا باشد و بهترين صدقه همان اصلاح بين مردم است. از امام صادق (سلام اللهعليه) رسيده است كه «لأن اُصلِحَ بين اثنَين أحبُّ إليّ مِن اٴن اتصدَّقَ بدينارَين»[2] خواه اصلاح به معناي رفع اختلاف خواه اصلاح به معناي رفع گناه و رفع فحشا و مانند آن، پس اگر كسي خواست به مقام اصلاح بين الناس راه يابد اول بايد برّ و تقوا را تحصيل كند.
پرسش...
پاسخ: شأن نزول، يكي از مصاديق آيه ميتواند باشد اينچنين نيست كه از عموم يا از اطلاق آيه بكاهد در آن معنا هم باز خود ﴿لا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾ شامل ميشود آن روايات را كه به خواست خدا بخوانيم معلوم ميشود كه اگر كسي سوگند ياد كرده است كه فلان كار خير را انجام ندهد محذوري بر او نيست كه آن قسم را بشكند و آن كار خير را انجام بدهد حالا چند تا روايت است كه در بحث روائي انشاءالله ميخوانيم آن وقت آن شان نزول هم ضمناً تبيين ميشود.
بررسي ظهور آيه «لاتجعلوا...» در نهي مولوي محض
در آيه بعد فرمود: ﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم﴾ خب، اينكه فرمود: ﴿و لا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾ اين نهي است گرچه ظهور نهي در حرمت است، اما چون معلَّل است به برّ و تقوا و اصلاح بين الناس معلوم ميشود كه خيلي ظهور در نهي مولوي محض ندارد اين زمينهاي است براي حصول برّ و تقوا و اصلاح بين الناس يا اگر هم ظهوري در مولوي محض داشته باشد با آيه بعد تقييد خواهد شد و آن اين است كه اگر ما خدا را معرض قسم نبايد قرار بدهيم پس بسياري از ماها گرفتار گناهيم، چون خيلي از ماها عادت كرديم پشت سرهم قسم خوردن، لذا ميفرمايد اينگونه از عادتها و رسمها كه جزء لغو در ايمان است اين حرمتي را به دنبال ندارد اين مشمول نهي ﴿لا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾ نيست. شما خدا را معرض قسم قرار بدهيد به قسم جِدّ اين حرام است يا حكم وضعي دارد يا حكم تكليفي دارد يا وضعي و تكليفي هر دو، اما اينكه به لقلقه لسان فقط در محدوده زبان عادت كرديد به سوگند ياد كردن و امر قلبي نيست و عقد قلبي نيست اين مورد مؤاخذه نيست، پس اگر فرمود ﴿لا تجعلو الله عرضةً لايمانكم﴾ اين يمينهايي كه با لقلقه لسان و امثال ذلك مطرح ميشود اين را شامل نخواهد شد، لذا فرمود: ﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم﴾ نه مؤاخذه به معناي القاء فيالنار، نه مواخذه به معناي تكليف به كفاره، چون هر كدام كه باشد بالاخره مؤاخذه الهي است.
نفي اثر تكليفي و اثر وضعي سوگند با تملقهٴ زبان
﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم ولكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم﴾ يعني اگر سوگند با لقلقه لسان باشد و بر اساس عزم قلبي و نيت دل نباشد نه اثر تكليفي دارد و نه اثر وضعي ﴿ولكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم﴾ و چون در ذيل آيه قبل فرمود: ﴿والله سميعٌ عليم﴾ خدا ميداند كجا لغو است كجا مما كسبت به القلوب است، اين يك.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر؛ آن قيد است اهانت عنواني است جداگانه تحقير عنواني است جداگانه هتك عنواني است جداگانه صرف اينكه كسي به لقلقه لسان سوگند ياد كرده است و عادت هم كرده است و اگر هم فوراً نام الله را ببيند يك جايي افتاده است ميگيرد ميبوسد در جاي ديگر ميگذارد پيداست كه اين قصد هتك و اهانت ندارد و اگر نه، لاابالي است از كارش هتك و اهانت انتزاع ميشود آن عنوان هتك و اهانت البته مايه حرمت است. بررسي مفهوم قلب در آيه با استشهاد به آيات ديگر
﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم ولكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم﴾ اين قلب در مقابل زبان نيست، بلكه قلب در مقابل جسم است قلوب همان ارواح و نفوس است و معمولاً قرآن كريم وقتي از قلب سخن ميگويد همان لطيفه الهي و روح مجرد مراد است، اينكه فرمود: ﴿لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد﴾[3] همين تعبيري است كه ما در ادبيات فارسي داريم ميگوييم صاحب دل، صاحب دل، نه يعني كسي كه داراي اين دلي است كه هر حيواني هم اين دل را دارد يعني داراي روح مجرد و آگاه و عاقل.
در آيه 283 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» ميفرمايد كه ﴿ولا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثمٌ قلبه﴾ در محكمه عدل از اداي شهادت عادله دريغ نكنيد و شهادت عادله را كتمان نكنيد، زيرا كسي كه شهادت عادله را كتمان ميكند قلبش معصيت ميكند قلب كه معصيت بكند يعني روح معصيت ميكند. يعني حقيقت آدمي معصيت ميكند اينكه درباره منافقين يا برخي از افراد ضعيفالايمان قرآن كريم ميفرمايد: ﴿في قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضا﴾[4] اينها از نظر يك متخصص قلب داراي قلب بيمار نيستند يعني وقتي نوار قلبي اينها را ميگيرند ميبينند سالماند، اما نفاق را ضعف ايمان را، ميل به گناه را خداي سبحان مرض دل ميشمارد اينكه فرمود: ﴿في قلوبهم مرض﴾ ناظر به همين است بارها آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم خوانده شد كه به زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) دستور ميدهد كه ﴿لا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرضٌ﴾[5] يعني آن كه نتواند خود را در برابر صداي نامحرم كنترل كند اين قلبش مريض است با اينكه نوار قلب را متخصص دل كه ميگيرد ميگويد قلبت سالم است، انساني كه قدرت حجاب و عفافش ضعيف است از نظر قرآن كريم مريضالقلب است، پس قلب يعني همان روح مجرد و همان حقيقت الهي كه به عنوان لطيفه و وديعه در انسانها نهاده شد كه فرمود ﴿و نفخت فيه من روحي﴾[6] فرمود اين روح اگر چيزي را بست و عقد كرد اين مورد مؤاخذه قرار ميگيرد حالا نحوه مؤاخذه چيست، آن هم عرض خواهد شد.
تفسير «كسبِ قلب» به وسيلهٴ آيهٴ 89 سورهٴ مائده
مشابه همين معنا در آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است كه فرمود: ﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم ولكن يواخذكم بما عقدتم الايمان﴾ آنچه لرزان است و در معرض سقوط ميگويند «لغو» و آنچه ثابت است و پايدار است ميگويند «عقد» و اين بستن و گره بستن براي قلب است، لذا در سوره «بقره» در همين آيه محل بحث فرمود: ﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم ﴾ در آيه 89 سوره «مائده» فرمود كه ﴿لا يواخذكم الله باللغو في ايمانكم ولكن يواخذكم بما عقدتم الايمان﴾ چون قلب است كه ميبندد گره ميبندد و از اين جهت اين بستههاي دل را عقيده مينامند. اگر چيزي را انسان تصور كرد و حتي تصديق كرد از نظر مقام علمي، ولي بين محمول و موضوع گره بست، ولي بين خود و اين واقعيت گره نبست اين تصديق كرده است؛ عالم است ولي مؤمن نيست، چون عقد نبست عقيده ندارد گرچه عقد دارد يعني اين قضيه را عقد ميگويند. اينكه حكم كرده است به ثبوت محمول براي موضوع با قضا و داوري او اين رابطه مبهم بسته شد، چون مادامي كه قاضي حكم نكند به ثبوت شيء براي شيئي اين دعوا همچنان هست ادامه دارد رابطه اين مال با آن مدعي لرزان است. وقتي قاضي گفت «حَكَمتُ و قَضَيتُ» مسئله را يك طرفه كرد؛ رابطه را بين مال و صاحبمال تحكيم كرد و اين نوسان و اضطراب را خاتمه داد. در مسائل علمي هم اينچنين است مادامي كه انسان شك و ترديد دارد رابطه محمول و موضوع در اضطراب و نوسان است وقتي مبادي تصديقيه براي نفس حاصل شد رابطه محمول با موضوع را تثبيت يافته ديد آن گاه حكم ميكند كه اين ادراك قلبي و عقلي به نام قضا نام دارد وقتي اين حكم آمده است آن موضوع و محمول كه تاكنون به عنوان تصورات غير تامه ناميده ميشد از اكنون به بعد قضيه نام دارد كه حكم شده بر او، قضا شده بر او و قضيه را عقد هم ميگويند چون بين محمول و موضوع گره خورده است اين كه عقد الحمل دارند و عقدالوضع دارند به همين مناسبت است. آنگاه اين شيء گره خورده به هم مرتبط است يعني محمول با موضوع و موضوع قضيه با محمول قضيه به هم مرتبطاند و شخص محقق هم اين مسئله را عالمانه ميداند، اما بين جان خود و بين اين مطلب علمي گره نزد مؤمن نيست معتقد نيست گرچه تصديق كرده است، اينكه فرمود: ﴿وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾[7] اينكه گاهي انسان عالم بياعتقاد است براي آن است گرچه بين محمول و موضوع گره بست تصديق كرد «بثبوت المحمول للموضوع و وجدان الموضوع للمحمول»، اما اين پديده علمي را با جان خود گره نزد و روح خود را هم با اين علم گره نزد، لذا معتقد نيست؛ عالم بياعتقاد است مؤمن نيست گرچه عالم است.
كفّارهٴ شكستن قسم از روي كسب قلب و عقد دل
در اين آيه 89 سوره «مائده» فرمود: چيزي كه جان شما به آن گره خورده است آن سوگندي كه با جانتان گره خورد بر اساس آن مؤاخذه ميكنيم، مؤاخذهاش هم اين است كه اگر كسي حفث. قسم كرد بر خلاف قسم انجام داد بايد كفاره بپردازد، كفاره او هم تخييري است بين اطعام عشرة مساكين يا ده مسكين را سير كند يا ده مسكين را پوشاك بپوشاند يا يك برده آزاد كند اينها كفاره تخييري است و اگر هيچ يك از اين سه امري كه معادل هم هستند نداشت، آنگاه نوبت به روزه گرفتن ميرسد، فرمود: ﴿فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايامٍ ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم واحفظوا ايمانكم﴾؛ اگر سوگند ياد كرديد نقض نكنيد كه خدا شما را اخذ ميكند. فتحصل اگر در محدوده لسان بود نهي ﴿لا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾ شاملش نميشود كه تحريم بياورد، چون لقلقه لسان است و اگر همين ﴿عرضةً لايمانكم﴾ درباره كسب قلب و عقد دل باشد زياد قسم ياد ميكند به عنوان عقد قلب نه به عنوان لقلقه لسان؛ جداً سوگند ياد ميكند و نقض ميكند يا براي ابطال حق، قسم جدي ياد ميكند يا براي احقاق باطل، قسم جدي ياد ميكند يا قسم ياد ميكند كه كار خيري را انجام بدهد و ترك ميكند يا قسم ياد ميكند كه كار شري را ترك كند و مبتلا ميشود. قسمهاي جدي در اين امور ياد ميكند و برخلافش عمل ميكند. در اينگونه از موارد عقد قلب هست كسب قلب هست ﴿عرضةً لايمانكم﴾ هست و خدا هم مؤاخذه ميكند ولو يك بار هم اين كار را بكند خدا مؤاخذه ميكند، فضلاً از اينكه او را معرض قرار بدهد.
پس اينكه فرمود ﴿لا يؤاخذكم الله باللغو في ايمانكم﴾ معلوم ميشود اينگونه از قسمهايي كه بر اساس لقلقه لسان است، براساس عادتهاست خداي سبحان مؤاخذه نميكند، چون ﴿والله غفورٌ حليم﴾ ولي اگر كسي نام خدا را دستآويز قرار بدهد و از اين نام بخواهد طرفي ببندد در اينجا مؤاخذه هست، حالا يا فقط با آتش يا هم آتش و هم كفاره و خدا هم ميداند كه كجا لقلقه لسان است و كجا عقد قلب، زيرا در آيه قبل فرمود: ﴿والله سميعٌ عليم﴾.
پرسش...
پاسخ: اين تصديق علمي دارد و ايمان هم دارد، چون خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اينچنين است كه ﴿آمن الرسولٌ بما انزل اليه من ربه والمؤمنون كلٌ آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله﴾[8] اينها هم بما انزل الله ايمان دارند و هم حقانيت ما انزل الله را كه قبلاً به وسيله و پيامبري به مردم اعلام شده است تصديق ميكنند.
بررسي انواع يمين
مسئلهاي كه هست اين است كه يمين بر چند قسم تقسيم ميشود.
اول: يمين بدون انشاء قلبي
يك قسم يميني است كه انشاء قلبي را به همراه ندارد يا در اثر لقلقه لسان و سوء عادت است يا در حال شدت غضب و عصبانيت است كه انسان سوگند ياد ميكند، فلان كار را نكند يا در شدت نشاط و سرور است كه سوگند ياد ميكند وعده ميدهد و با سوگند تأكيد ميكند و وفا نميكند، اينگونه از موارد چون با انشاي جدي همراه نيست مورد مؤاخذه نيست اثر فقهي هم ندارد.
دوم: يمين جدي با انشاء جدي
قِسم دوم قَسمي است جدي و با انشاء و التماس همراه است؛ منتها از محدوده كار انسان بيرون است وارد محدوده كار ديگري است غيري را شخص بيگانهاي را سوگند ميدهد كه اين كار را برايم بكن، جداً هم سوگند ياد ميكند ميگويد تو را به الله اين كار را انجام بده يا فلان كار را نكن، چون سوگند غير براي غير تكليف نميآورد ديگري سوگند ياد كند ما را سوگند بدهد كه فلان مطلب را برايم انجام بده فلان مال را به من بده، ما مگر مكلفيم هرچه ديگري گفت يا سوگند ياد كرد انجام بدهيم كه يك انسان مكلَّفي به فعل مكلَّف ديگر مؤاخذه بشود و اين هم كه مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) در ذيل آيه محل بحث كه فرمود: ﴿لا تجعلوا الله عُرضةً لاٴيمانكم﴾؛ فرمود اگر كسي بر ديگري سوگند وارد كند كه فعلي را ديگري انجام بدهد يا يك فعل خاصي را ترك كند آن مُقسَمُعليه موظف است كه طبق قسم عمل كند، سند فقهي ندارد و اين روايتي هم كه از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) نقل كردند كه حضرت فرمود: «مَن سَأَلكم بالله فَاعطُوه و من استعاذكم بالله فاعيذوه»؛[9] اگر كسي چيزي را از شما مسئلت كرد با سوگند به الله به او بدهيد و اگر به شما پناهنده شد، پناه بدهيد اگر خواست عفو كنيد، عفو كنيد و مانند آن در حال استعاذه اعاذه كنيد در حال استعطاع اعطا كنيد، اين حديث بر فرض صحت سند يك حكم اخلاقي و يا حكم استحبابي است؛ دليلي ندارد كه زيد به عمرو سوگند ياد كند كه تو را به خدا قسم عبا را به من بده اين هم عبا را بايد به او بپردازد اين است كه قِسم اول قَسم كه همان لقلقه لسان است و همچنين قِسم دوم قَسم كه از او به مناشده ياد ميشود اثر فقهي ندارد. «مناشده» يك اثر علمي يا اخباري ممكن است داشته باشد، مثل اينكه انسان يك مطلب حقي را براي ثبيتش در يك جمع ميگويد شما را به خدا قسم مگر اين صحنه نبود كه شما هم شاهد بوديد، اين در آن احتجاجات امام مجتبي (سلام الله عليه) كه مرحوم طبرسي در احتجاج نقل كرده است براي اثبات خلافت حقّهٴ اهل بيت و حقانيت اين خاندان در حدود بيش از ده بار حضرت فرمود: «انشدكم بالله»[10] شما را به خدا قسم، مگر اين صحنه نبود كه پيغمبر درباره حضرت امير (سلام الله عليهما) حديث منزله اينچنين گفت حديث غدير اين چنين گفت درباره ما اين چنين گفت فلان آيه درباره ما نازل شد، اينها را ميگويند «مناشده» اين اگر كذبي به همراه نداشته باشد نه تنها عيب ندارد بلكه معصومين (عليهما السلام) هم در موقع احتجاج كه لازم ميديدند از اين روش استفاده ميكردند. پس قِسم اول اثر فقهي ندارد كه روشن است چون جدّ نيست قِسم دوم هم اثر فقهي ندارد.
پرسش...
پاسخ: نه؛ آن به عنوان رد نيست خودش دليل مردود است و ما براي رد استفاده نكرديم نه خود مناشده آيا بد است يا خوب، خود مناشده بعد از اينكه اثر فقهي ندارد آيا خودش خوب است يا نه اين را عرض بكنيم كه اگر براي احتجاج باشد براي اثبات حقانيت باشد و مردم هم در جريان هستند نه تنها عيب ندارد، بلكه بعضي از معصومين (عليهم السلام) هم «مناشده» ميكردند و اين «انشدكم بالله»، «انشدكم بالله» در بيانات امام مجتبي (سلام اللهعليه) در آن محاجه فراوان است.
سوم: يمين فقهي يا عقد القلب
قِسم سوم همين يمين فقهي است، يمين فقهي آن است كه عقدالقلب باشد اين عقدالقلب كه اثر به همراه او هست اين يا «يقع عصياناً يا يوجب حنثه العصيان يكون حنثه عصياناً» يا خودش معصيت است، مثل قسم دروغ در محاكم براي ابطال حق يا احقاق باطل؛ كسي سوگند باطل ياد كند كه مال صاحبمال را به او برنگرداند اين يمين كاذبه، يقع عصياناً اين همان است كه در روايات ما از او تحذير شد فرمودند «اليمينُ الفاجِرَة تَذَرُ الدِّيارَ مِن أَهلِهَا بَلاقِعَ»؛[11] قسم دروغ خانهسرا را در يك مدت كوتاهي به صورت يك كشتزار در ميآورد، وقتي خانهسرا ويران شد آنجا را مزرعه ميكنند. فرمودند قسم دروغ، خانه را بر باد ميدهد خلاصه «تذرالديارَ مِن أهلها بَلَاقِعَ» كه خود اين يمين، يقع عصياناً اما آن يميني كه عقد قلب است نسبت به آينده خود اين يمين معصيت نيست حنث او و ترك او معصيت است اگر سوگند ياد كرد فلان شيئي كه رجحان ترك دارد او را ترك كند سوگند ياد كرد كه سيگار نكشد، بعد كه سيگار كشيد هم معصيت كرده است هم بايد كفاره بپردازد، سوگند ياد كرده است كه نماز شب را ترك نكند اگر ترك كرد معصيت كرده است و بايد كفاره بپردازد، اگر بر چيزي كه رجحان فعل دارد سوگند ياد كرد كه او را انجام بدهد حنثش در اين حال اثر فقهي دارد يا اگر بر چيزي كه رجحان ترك دارد سوگندِ ترك، ياد كرده است اگر او را انجام داد يعني حنثِ قسم كرد در اين حال است كه اثر فقهي دارد يعني هم دخول در نار است كه معصيت كرد و هم كفاره را به همراه دارد كه اين قَسم سوم است كه اثر فقهي دارد و اما آن قِسم دوم كه مرحوم امين الاسلام فرمودند[12] ما شاهد فقهي نداريم. حالا اين روايات را ملاحظه بفرماييد كه در باب سوگند وارد شده است[13] كه بعضي از آنها درباره اصل يمين است بعضي از آنها درباره حنث يمين.
بررسي رواياتي در كراهت يمين در امور مالي و دنيوي
كتاب شريف كافي، فروع كافي جلد هفتم «كتاب الايمان والنذور والكفارات» باب اول «باب كراهية اليمين» است. روايت از ابي ايوب خزاز است كه ميگويد من از امام صادق (سلام الله عليه) عليه شنيدم كه فرمود: «لا تحلفوا بالله صادقين و لا كاذبين» چه راست و چه دروغ چرا، براي اينكه «فَاِنَّه عزوجل يقول ﴿و لا تجعلوا الله عرضةً لأيمانكم﴾» اين همان معنا را تأييد ميكند كه خدا را در معرض سوگند قرار ندهيد كه تندي به خدا قسم بخوريد و اگر اين كار را نكرديد به برّ و تقوا ميرسيد، حديث دوم از امام صادق (سلام الله عليه) است كه نقل كرد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «مَن اجلَّ الله [تعالي] اٴن يَحلِفَ به اعطاهُ الله خيراً مما ذَهَبَ مِنه»؛[14] اگر كسي براي گرفتن حقش ميتوانست سوگند ياد كند، ولي گفت خدا اجلّ از آن است كه من براي مال به نام خدا سوگند ياد كنم اگر چيزي از دست او رفت خدا بيش از آن مقدار به او مرحمت ميكند. از اين حديث كراهت يمين استفاده نميشود استحباب ترك ممكن است استفاده بشود اگر حكم مولوي باشد و اگر اصل حكم ارشادي باشد كه باب كراهت و امثال ذلك را به همراه ندارد. حديث سوم كه از عبداللهبنسنان است از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرد كه «اجتمعَ الحواريُّون الي عيسي (عليه السلام) فقالوا له يا معلِّمَ الخير أرشِدنا»؛ به عيسي (سلام الله عليه) عرض كردند اي كسي كه خير را ياد ميدهي ما را ارشاد و هدايت كن «فقال لهم»؛ عيسي (سلام الله عليه) به حواريين فرمود: «ان موسي نبيَّ الله اَمَرَكُم ان لا تَحلِفُوا بالله كاذبين و اٴَنَا آمُرُكُم أنْ لا تَحلِفُوا بالله كاذبين و لا صادقين»؛[15] موساي كليم به شما بني اسرائيل فرمود به خداي سبحان قسم دروغ ياد نكنيد و من ميگويم به خداي سبحان قسم ياد نكنيد چه راست چه دروغ، اين همان است كه ﴿وَ لا تجعلوا الله عرضةً لأيمانكم﴾ كه در حديث اول بود. روايت چهارم اين است كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل شده است كه حضرت به سدير فرمود: «يا سَدِير مَن حَلَفَ بالله كاذباً كَفَرَ و مَن حَلَفَ بالله صادقاً أَثِمَ» كه اين اِثم حمل بر كراهت ميشود وگرنه قسم صادق، معصيت نيست. «ان الله عزو جل يقول ﴿ولا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾»[16] از اين ظاهر نهي، معصيت فهميده ميشود حضرت هم بر اساس همين ظاهر آيه تعبير به اثم فرمود همانطوري كه اگر ظاهر آيه را هنگامي كه قسم، راست باشد حمل بر كراهت كرديم اين بيان حضرت حمل بر كراهت ميشود.
روايت پنجم آن است كه ابي بصير ميگويد كه امام باقر (سلام الله عليه) فرمود پدرم امام سجاد (سلام الله عليه) امرئهاي از خوارج نزد او بود «ان اباهُ كانت عنده امْرأةُ مِن الخوارج» كه شايد از بني حنيفه بود. يكي از غلامان امام سجاد به حضرت عرض كرد «ان عندك امرأةً تَبرَّأُ مِن جَدِّك»؛ زني كه جزء خوارج هست و از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه ) ـ معاذالله ـ تبري دارد نزد شمااست، حضرت او را رها كرد اين زن به امير مدينه شكايت برد و گفت صداق من نزد عليبنالحسين است و اين صداق را به من نداد «فَجَاءَت به الي امير المدينة تَستَعدِيهِ» «استعداع» يعني ادعاي تعدي كردن «فقال له اميرُالمدينة يا علي»؛ به امام سجاد عرض كرد «اِمّا أنْ تحلف و امّا ان تعطيها [حقَّها]»؛ به امام سجاد عرض كرد كه يا سوگند ياد كنيد كه ذمهتان تبرئه است يا حق اين زن كه ادعا ميكند بپردازيد. امام باقر (سلام الله عليه) فرمود كه پدرم فرمود: «قُم يا بنّي فَأَعْطها أربَعمائة دينار»؛ فرمود پسر چهارصد دينار كه اين زن ادعا ميكند به او بده، امام باقر (سلام الله عليه) ميگويد كه من به پدرم عرض كردم «يا ابه جعلت فداك الستَ مُحِقَّا»؛ مگر حق با تو نيست «قال «بلي يا بُنّي ولكنِّي أجللتُ اللهَ اٴن اَحلِفَ به»[17] اين همان است كه رسول خدا فرمود: «مَن اَجَلَّ الله اَن يَحلِفَ بِه»؛ اگر كسي خدا را اجل از آن دانست كه به او سوگند ياد كند خدا بيش از آن مقداري كه از او فوت شد به او ميرساند[18]. اينجا هم امام سجاد به امام باقر (سلام الله عليه) ميفرمايد كه حق با من بود ولي خدا اجل از آن است كه من براي چهارصد دينار به او سوگند ياد كنم[19] مشابه اين حالات در بيانات امام سجاد و سائر ائمه (عليهمالسلام) فراوان است اينكه خدا همه آنچه در عالم است به اين خاندان داد براي همان است كه به جلالت الهي معتقد بودند و پي بردند.
پرسش ...
پاسخ: بله اين قسم محكمهاي نيست.
جواز قسم براي تثبيت معارف الهي
پرسش...
پاسخ: اينها چون مظهر خداي سبحان است خود خداي سبحان سوگند ياد ميكند براي تثبيت مسئله اينها هم همان طورند چون مظهر خدايند، اما براي دنيا براي اينكه مالي به دستشان بيايد و امثال ذلك براي اينها قسم ياد نميكنند، خب آنجا چقدر مسئله شيرين ميشود كه بگويد قسم به خدا اگر دنيا را به من بدهند كه بخواهم به موري ستم كنم، نميكنم اينجا زيبا است قَسَم.
پرسش...
پاسخ: بله؛ لذا قسم نخورد نه اينكه در معارف قسم نخوريد يعني در دعاوي اگر حق با شمااست قسم نخوريد. امام باقر به امام سجاد (سلام الله عليهما) عرض كرد مگر حق با شما نيست، مگر شما صادق نيستيد فرمود چرا من صادقام ولي خدا اجل از آن است، اما وقتي به معارف الهي بع دين الهي ميرسد، مثل خود خداي سبحان سوگند ياد ميكند. خدا چقدر قسم ياد ميكند براي تثبيت معارف اينها هم بندگان خاص خدايند كلام اينها كلام الله است. روايت ششم هم كه مرسل است از امام صادق (سلام الله عليه) نقل شد كه فرمود: «اذا ادُّعي عليك مالٌ ولم يَكُن له عليك فَأَراد اٴن يُحَلِّفَك فَانِ بلغ مقدار ثلاثين درهماً فَأعطِه ولَا تَحلِف وان كان اكثرَ مِن ذلك فاحْلِفْ و لا تُعطِهِ»؛[20] فرمود كه اگر كسي مالي را بيجا بر شما ادعا كرد و اين مال به اندازه سي درهم است سوگند ياد نكن با اينكه حق با شماست قسم نخور مال را به او بده، ميتواني سوگند ياد كني و از پرداخت اين مال باطل نجات پيدا كني، اما سوگند ياد نكن ولي اگر بيش از اين مقدار است خب، سوگند ياد كن. اين ظاهراً نصاب قسم نيست اين شايد به مناسبت حال آن شخص باشد كه براي او سي درهم قابل تحمل بود و مازاد قابل تحمل نبود يعني تا آنجا كه قابل تحمل است تحمل كنيد و سوگند ياد نكنيد. پس اين روايات تقريباً تشريح ميكند اينكه فرمود: ﴿وَ لاتجعلوا الله عرضةً لايمانكم﴾ همان معنايي است كه خدا را معرض قسم قرار ندهيد و اين ﴿ان تبروا و تتقوا﴾ هم علت نهي خواهد بود، نه آن طوري كه زمخشري در كشاف معنا كرده است[21] و عدهاي هم اين معنا را پذيرفته اند بعضي از مطالب فرعي ميماند كه به خواست خدا فردا بحث خواهيم كرد.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 223.
[2] . الكافي، ج 2، ص 209.
[3] . سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[5] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 32.
[6] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[7] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[9] . مجمع البيان ، ج2، ص568.
[10] . الاحتجاج (شيخ طبرسي)، ج1، ص269-279.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
[12] . مجمع البان، ج2، ص568.
[13] . الكافي، ج7، ص434.
[14] .الكافي، ج 7، ص 434.
[15] . الكافي، ج 7، ص 434.
[16] . الكافي، ج7، ص435.
[17] . الكافي، ج 7، ص 435.
[18] . الكافي، ج7، ص434.
[19] . الكافي، ج7، ص435.
[20] . الكافي، ج 7، ص 435.
[21] . الكشاف، ج1، ص267 و268.