اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالمَسْجِدِ الحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ القَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218)﴾
تفاوت ثروت كافران با بركت
آخرين قسمتي كه مربوط به بحث اعمال است اين است كه اعمال انسان با حوادث جهان ارتباط مستقيم دارد همانطوري كه حوادث عالم در اعمال انسان بياثر نيست. گاهي ممكن است گفته شود اين آياتي كه مورد استدلال قرار گرفت كه ايمان و تقواي مردم باعث ريزش بركات است اين استدلال تام نيست، زيرا كساني كه اهل ايمان و تقوا نيستند هم، از اين بركات برخوردارند. بنابراين اينكه گفته شد: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾[1] اين ـ معاذاللهـ تام نيست، براي اينكه گروهي از كفار هم متنعماند. جواب اين شبهه آن است كه بركت غير از مال است آن مالي كه در مسير سعادت قرار بگيرد بركت است نه هر مال، گاهي خود مال يك دام است براي مالدار گاهي قدرت، يك دام است براي مقتدر، لذا خداي سبحان در عين حال كه فرمود ميل به بركت متوقف بر ايمان است در عين حال فرمود مبادا كافران كه از نعمتهاي الهي برخوردارند خود را مورد عنايت ما بدانند، بلكه اين مكر و استدراج است و نه نعمت، اين نقمت است به صورت نعمت چه اينكه اگر اولياي الهي آزمون ميشوند و امتحان پس ميدهند نعمت است در زير پوشش نقمت. در آيات فراواني اين مسئله را هشدار داد كه مبادا كافران اموال الهي را نعمت بپندارند، بلكه مكر و نقمت است و آنها غافلاند.
دلالت قرآن بر تفاوت اموال كافران با نعمت
آيه 178 سوره «آلعمران» اين است كه ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾؛ كافران فكر نكنند اگر ما املا و امهالي درباره اينها روا داشتيم به اينها مهلت داديم براي اينها خير است، ما اينها را مهلت ميدهيم تا گناهان اينها افزوده شود تا آنها را به اشد انحاء العقاب عذاب كنيم، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 196 و 197 اينچنين فرمود: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي البِلاَدِ ٭ مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المِهَادُ﴾ گاهي به كافران خطاب ميكند كه شما اين امهال را به عنوان ادامه نعمت نپنداريد، گاهي به مؤمنين ميفرمايد مبادا تحول و پيشروي كه بعضي از كفار در روي زمين دارند شما را مغرور كند، زيرا اين يك برخورداري چند روزه است كه عذاب دائم را در بر دارد ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي البِلاَدِ﴾ براي اينكه اين ﴿مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المِهَادُ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم به رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود آيه 55 سوره «توبه» اينچنين آمده است كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ كه اين مضمون در همين سوره «توبه» تكرار هم شد[2] دو بار نازل شده است فرمود اموال و اولاد كافران شما را به شگفتي وادار نكند، زيرا اينها وسيله عذاب اينها هستند نه وسيله رفاه اينها.
دام پروردگار براي كفّار
چه اينكه در آيات ديگر اصل اين مضمون را تبيين كرده است كه ما اينها را استدراج ميكنيم يعني درجه درجه اينها را ميگيريم ولي اينها غفلت دارند نميدانند كه اين نحو امهال استدراج در عذاب است نظير آيه 182 و 183 سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ﴾؛ ما درجه درجه اينها را ميگيريم به اينها مهلت ميدهيم ولي اينها نميفهمند، نميفهمند كه دارند عذاب ميشوند ﴿وَأُمْلِي لَهُم﴾؛ من به اينها مهلت ميدهم ﴿إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾؛ آن مكر و نقشه من محكم است، آن دامي كه من ميبافم مستحكم است [و] گسستني نيست، همانطوري كه آن طنابي كه من بافتم ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ آن دامي هم كه براي كافران بافتم او هم متين است، چه درباره حبلالله فرمود كه اين حبل، ناگسستني است اگر كسي مؤمن شد ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقَي﴾ كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾[3] چه درباره كافران فرمود اين دامي كه من با دستم براي كافران بافتم و گستردم، وقتي آنها به اين دام افتادند طنابهاي اين دام، متين است؛ محكم است [و] گسستني نيست ﴿وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾ بنابراين اين شبهه اول كه مربوط به اين مطلب است با اين وضع دفع ميشود.
تلاش براي كسب روزي
پرسش ...
پاسخ: چرا نداد فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[4] فرمود روي دوش زمين سوار بشويد روزي بگيريد، فرمود شما بخواهيد رايگان دست روي دست بگذاريد نعمت براي شما ريزش كند دنيا اينچنين نيست ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾؛ فرمود ما انسان را در كبد و رنج خلق كرديم انسان باشد رايگان به بهشت برود يا دنياي معمور داشته باشد اينچنين نيست، خدا قسم ياد كرد فرمود: ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ ٭ وَطُورِ سِينِينَ ٭ وَهذَا البَلَدِ الأَمِينِ ٭ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[5] بعد هم فرمود: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا البَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا البَلَدِ ٭ وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ ٭ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[6] چندين بار قسم خورد كه من انسان را در احسن قوام آفريدم و چند قسم هم ياد كرد كه من انسان را در سختي خلق كردم، اين ميخواهد رايگان بهشت برود نميشود رايگان در دنيا مرفه باشد نميشود، لذا فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾؛ انسان اگر بخواهد روي دوش اسب وحشي سوار بشود و از او سواري بگيرد بر منكب او سوار بشود اين كار آساني نيست، بايد روي دوش زمين سوار شد اين زمين گرچه ذلول و هموار و نرم است ولي بايد روي دوشش رفت و از او بهره گرفت، اين كوهها دوش او هستند بايد روي دوش او سوار شد از منابعش استفاده كرد و اين ذخاير تحتالارضي هم وقتي در اختيار انسان قرار ميگيرد كه انسان روي دوش زمين سوار بشود، اما اگر كسي از بهرههاي مادي برخوردار شد اين را به حساب سعادت نياورد، مال سعادت نيست گاهي مال وبال است گاهي مال رفاه است.
نظام علّي و معلولي طبيعت و رابطه آن با غيب
مسئله بعدي و مطلب بعدي نقض حرفهاي گذشته نيست، نظير اين اشكال [بلكه] يك اشكال زيربنايي است و آن اين است كه هر كسي روي نظام علي و معلولي كار كرد از جهان طبيعت بهرهمند ميشود چه مؤمن چه كافر، علوم كه كاري به ايمان و كفر ندارد هر كس از اين علوم تجربي برخوردار بود بهره طبيعي نصيبش ميشود، چه مؤمن چه كافر. عالم هم براساس نظام علي و معلولي اداره ميشود اين چه كار دارد به حسن و قبح اعمال مردم. اين اشكال تنها راجع به بيان ارتباط اعمال با حوادث عالم نيست كه ياد شده است، بلكه همه ارتباطاتي كه و هر گونه ارتباطي كه بين انسان و طبيعت از راههاي غير عادي طرح ميشود اين اشكال با او مخالفت ميكند، خواه در حد اعمال حسنه كه محل بحث بود، خواه به صورت دعا و صدقه و صله رحم و خواه به صورت معجزات انبيا، هر كاري كه از راه غير عادي بشر بخواهد با عوامل طبيعي ارتباط برقرار كند اين اشكال جلوي او را ميگيرد، لذا همين اشكال با بيان ديگر در مسئله معجزات انبيا مطرح است، درباره تأثير صدقه و صله رحم و دعا مطرح است و در اين محل بحث ما هم كه اعمال اگر خير بود باعث ريزش بركات هست هم مطرح است. بنابراين يك اشكال مبنايي خواهد بود آنچه ميتواند مبناي صحيح باشد و اين اشكال زيربنايي و مبنايي را حل كند آن است كه نظام علّي و معلولي به همان دليل كه حق است به همان دليل، زمام حوادث را به علت غيبي ميسپارد؛ ممكن است كسي كه به علوم تجربي و طبيعي آگاه است اين اشكال را طرح كند كه عالم با عليت و معلوليت اداره ميشود چه كاري به دعا و صدقه و اعمال حسنه دارد، جوابش آن است كه نظام علّي و معلولي به همان دليل كه حق است به همان دليل، عالم طبيعت را بايد به ماوراي طبيعت ارجاع بدهد.
خداوند علت العلل عالم و منشأ تمام حوادث
بيان ذلك اين است كه هرگز موجودي كه هستي او عين ذات او نيست نه به خود متكي است نه به مانند خود تكيه ميكند و قهراً بايد به چيزي تكيه كند كه هستي محض است همين نظام علّي و معلولي كه زمينه اشكال مستشكل بود همين قانون عليت ما را به خدايي راهنمايي ميكند كه مبدأ كل است و هستي او عين ذات اوست و ارتباطات اشياء را به خدا اثبات ميكند و اين بحثهاي ياد شده نظام علّي و معلولي را ابطال نميكند، بلكه ميگويد چون بين ما و علت نخست ارتباط غيبي برقرار است، ما اگر از راه حسن نيت و حسن فاعلي و حسن فعلي به آن خدا نزديك شديم مشمول مهر اوييم و از او فيضي دريافت ميكنيم، آنگاه همان خدايي كه ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] كه علل و اسباب طبيعي را او اداره ميكند، همان خدا با حفظ همه مظاهر عليت به ما خير ميرساند. اينطور نيست كه بدون باران به درختهاي ما ميوه بدهد باران ميبارد، منتها بارش باران به دست اوست فرمود: ﴿وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[8] اگر كسي انسان صالحي بود با آن مبدأئي كه زمام باران به دست اوست رابطه برقرار ميكند، آنگاه آن خداي سبحان كه ابرها را هدايت ميكند و اين بادهاي تلقيحي كه گياهان را بارور ميكند آنها را هم هدايت ميكند، اين باد اين ابرها را چه وقت باردار بكند و تا كجا ببرد و دستور بارش بدهد اين را خدا هدايت ميكند، فرمود: ﴿نَسُوقُ المَاءَ إِلَي الأَرْضِ الجُرُزِ﴾[9]؛ ما دستور ميدهيم به اين بادها كه ابرهاي باردار را به آن سرزمين خشك و تشنه برساند، آنجا كه رسيدند به اين ابرها دستور ميدهيم كه بارهاي خود را وقع كنند، آنگاه است كه ودق و قطرههاي باران از لابهلاي اين ابر مشبك ريزش ميكند نه به صورت آبشاري يا نهري كه مزرع و مرتع را از بين ببرد فرمود وقتي ما اين ابرها را به آن جاهايي كه بايد توقف كنند و ببارند رسانديم اين را به صورت غربال در ميآوريم كه همه بارها را از چشمهها و روزنههاي غربالي خود به صورت قطره قطره بريزند نه به صورت آبشار و نهر بريزند روي سر مردم كه همه مزارع و مراتع را از بين ببرد ﴿فَتَرَي الوَدْقَ﴾ يعني قطره ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾[10] خب، همان نظام علّي و معلولي ميگويد كه كل اين موجودات به يد كسي هستند كه ﴿بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[11] همان نظام ميگويد كه مدبر همه حوادث اوست، آنگاه خودش كه كل حوادث را دارد اداره ميكند ميفرمايد اگر شما انسانهاي وارسته بوديد بارانها، به موقع به مزرع و مرتعتان ريزش ميكند: ﴿وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[12] و اگر در مسير مستقيم نبوديد اين فيض و رحمت از شما گرفته ميشود. فتحصل كه آنچه مناط اشكال بود همان در حقيقت مبناي جواب است يعني بيان ارتباط اعمال با حوادث، بيان ارتباط دعا و صدقه و صله رحم با حوادث، بيان ارتباط معجزه با حوادث هيچ كدام با نظام علّي مخالف نيست در اين سه باب و سه مسئله، بلكه خدايي كه علت علل است و مسبب الاسباب است اگر انسانها را شايسته ديد به او توفيق ميدهد. توفيق يعني حوادث را وفق مراد او قرار ميدهد، كارهاي او را وفق هدفش قرار ميدهد اين ميشود توفيق و اگر انسان وارسته نبود بين او و بين اسباب توفيقي او ارتباطي نيست حالا يا هدف ندارد يا بيوسيله به دنبال هدف ميگردد.
لذت بردن انبياء از سجده و اعتلاي روح
پرسش ...
پاسخ: نه؛ نعمت در اختيار انبيا بود ولي منتها حضرت فرمود من اگر بخواهم بهترين عسل در صبحانه من است و بهترين نان.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ همه اينطور بودند همه همينطور بودند آن روزي كه موساي كليم با اينها حركت كرد و آلفرعون را به دريا ريخت كه ديگر نگفت ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾[13] باز با همان نان و سبزي زندگي ميكرد نه اينكه نداشت، آن روزي كه فاتحانه وارد مصر شد تمام آن ذخاير در اختيار همين پابرهنهها بود كه به شكمچراني زندگيشان را عوض نكردند كه، مگر سليمان (سلام الله عليه) با ساير مستضعفين در زندگي فرق داشت با اينكه ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾[14] انسان لذت ميخواهد، ماها چون آدم عادي هستيم فكر ميكنيم لذتمان در نان و عسل است آن يكي از سجده لذت ميبرد آن يكي از ركوع لذت ميبرد همه اينها قيام كردند نمرودها را به خاك كشيدند كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾[15] بعد چه كسي آمد اينها را گرفت، انبيا مالك سرزمين شدند بعد كه مالك شدند چه كردند خود رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: «أنتم الطلقاء»[16] بعد چه كرد؟ آن چند صباحي كه فاتح مطلق حجاز بود بعد چه كرد، عدهاي به دنبال آنها راه افتادند كه اموال آنها را با تبر تقسيم كردند وگرنه خود اينها همان حالت اولي را داشتند انسان اگر بداند لذت خوب چيست كه درباره امتلاي بطن حرف نميزند او در اعتلاي روح ميانديشد و لذتش را هم در آن ميداند و ميگويد حيف يك انسان كه خودش را صرف چيزهاي ديگر بكند.
تلاش براي كسب روزي و تفضل پروردگار
پرسش ...
پاسخ: نه؛ تقوا و تدين در همه ابعاد يك كشور گذشته از اينكه بركات غيبي را تأمين ميكند بركات عادي را هم تأمين ميكند، منتها تقواي كشاورزي هم بايد باشد انسان اگر فقط به نماز شب بپردازد او در بُعد كسب متقي نيست. فرمود من براي شما قرار دادم شما روي دوش زمين سوار بشويد نان در بياوريد، بخواهيد بگوييد من با نماز شب كشاورزي كنم اين نيست اين فقط تقواي عبادي است، تقواي كشاورزي لازم است سياسي لازم است دامداري لازم است صنعت لازم است همه اين حرفها را فرمود من براي شما خلق كردم برويد ياد بگيريد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[17]؛ برويد روي دوش زمين سوار بشويد من براي شما نرم كردم، منتها ديگران روي دوش زمين سوار ميشوند مال در ميآورند اين وبال است ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم﴾[18] شما برويد بركت نصيبتان بشود كه بماند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ يك انسان متقي وقتي به قدرت رسيد ميگويد كه ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ آن تخت باعظمت كه از سبا به يمن آمد سليمان (سلام الله عليه) فرمود: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾[19] اينها وقتي به آن مقام رسيدند خاضعاند خاضعتر ميشوند هم آنكه سد فلزي را ميسازد كه ﴿أَتُونِي زُبَرَ الحَدِيدِ﴾[20] بعد ميگويد: ﴿هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾[21] اين هم كه تخت را از سبأ به يمن ميآورد باز ميگويد: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي﴾ آن ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[22] براي كسي است كه ﴿لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[23] و امثال ذلك است
پيروزي نهايي از آن متقيّان
مسئله سوم آن است كه بالأخره سرانجام پيروزي براي كيست ما كه هر دو طرف را ميبينيم ﴿تِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾[24] گاهي آلفرعون غالباند گاهي آلهارون و موسي، گاهي آلابراهيم غالباند گاهي آلنمرود گاهي نوح غالب است گاهي بتپرستان ودّ و يعوق و يغوث ونَسر بالأخره اين عالم سرانجام به كام كيست، اين ﴿تِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾ همواره است يا بالأخره اين عالم نظمي دارد و به جايي ميرسد، فرمود اينچنين نيست عالم نظمي دارد و به جايي ميرسد ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾[25] شما اگر بخواهيد بحث عقلي بكنيد بايد كل عالم را حساب بكنيد نه فقط يك مقطع خاص را بنگريد، براساس همان مقطع خاص نظر بدهيد اگر خواستيد جهانبيني داشته باشيد بايد جهان را ببينيد اگر كسي در مسائل جهانبيني فقط محدوده حيات خود را ميبيند اين در جهانبيني همان مقدار ناقص است كه يك انسان مغرور متمكن مالدار از همان قدرت مالياش سوء استفاده ميكند و غافل است طبق بيان حضرت امير (سلام الله عليه) مثل آن سائمه و رمهاي كه در بيابانها ميچرند «تَحسبُ يومَها دهرَها»؛ اين سائمه اين رمه يك روز را روزگار ميداند؛ اين نميداند كه پايان اين روز سر بريدن است روزگاري او را در اين مرتع نميگذارند، يك روز نوبت اوست حضرت فرمود: «ايها الناس غير المغفول عنهم»؛ اي كسي كه غافلي و از تو غفلت نميشود، مبادا مثل آن سائمه و رمه بيابانچري باشيد كه «تَحسبُ يومها دهرها»[26]؛ يك روز را روزگار ميپندارد چند روز را دهر ميانگارد خيال ميكند هميشه اين مرتع است و سبزه است و او ميچرد. اگر كسي در جهانبيني همين محدوده تاريخ خود را معيار قرار بدهد او در جهانبيني همان گيري را دارد كه يك انسان مالدار در غفلت به همان گير مبتلاست وگرنه جهان به قدري وسيع است كه هم تمام گذشته را زير پر دارد و هم تمام آينده را تا ابد. آنگاه خداي سبحان براساس اين ديد كلي ميفرمايد: ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾ بعد چندين مثل ذكر ميكند چه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» چه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» مثل ذكر ميكند. اصل كلي را در سورهٴ «يوسف» آيه 21 اينچنين ميفرمايد، در پايان آيه 21 ميفرمايد كه ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛ خدا اين كارها را كه ميگرداند در كار خود پيروز است و اگر عدهاي اعداي الهياند و اعداي دين الهياند چند صباحي جلوي دين را گرفتهاند بايد بدانند سرانجام در همه شئون خدا پيروز است، منتها يك وقت خدا دارد اينها را ميگيرد و محاصره ميكند اينها نميدانند، اين اصل كلي ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ﴾ نشان ميدهد كه در هيچ امري نظام الهي شكست نميخورد، منتها گاهي طرف فريب ميخورد و اين را پيروزي ميداند خدا ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ اينها خيال نكنند جلو افتادند ما اينها را داريم هي ميكنيم ﴿وَنَسُوقُ المُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾[27] اينها خيال نكنند جلو افتادند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾؛ اينها دنبالاند، ما اينها را دنبال كرديم مبادا خيال كنند جلو افتادند ﴿إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ﴾؛ اينها كه معجز نيستند كه ما را عاجز كنند، ما اينها را داريم هي ميكنيم نه اينها جلو افتادند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ چرا ﴿إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ﴾[28]؛ اينها كه معجز نيستند كه ما را عاجز كنند كه ما نتوانيم به اينها برسيم ما اينها را هي كرديم داريم به طرف عذاب ميبريم.
مثالهاي قرآن درباره پيروزي و غلبه پروردگار
در سورهٴ مباركهٴ «رعد» و سوره «ابراهيم» با يك تفاوتي اين مسئله را به صورت مثل بازگو كرد، در سوره «رعد» آيه هفدهم همان آيه معروف است كه اصل نزول فيض را به صورت يك مثل تبيين ميكند ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾؛ فرمود خداي سبحان از آسمان رحمتش، آب و فيض هستي را نازل كرد هر ذرهاي و بياباني به اندازه خود از اين فيض استفاده كرد ﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾؛ اين سيل خروشان يك كفي هم كه بالا ميآيد به همراه دارد زبد است ولي رابي است «ربوه» يعني برجسته آن بالايي را ميگويند «رابي» ﴿أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَي مِنْ أُمَّةٍ﴾[29] يعني امتي رابيه بشود نسبت به امت ديگر، ربا و ربوه هم همين برجستگي است. فرمود چون كف است و تهي مغز است بالا ميآيد، ولي ما كف نفرستاديم ما آب فرستاديم. اين آب وقتي در عالم حركت به صورت سيل درآمد لازمه سيل كفي هم هست ما كف نفرستاديم ما چيز بيمغز نفرستاديم ما آب فرستاديم ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ اما «انا انزلنا الزبد» نيست، لازمه زيست و حركت در عالم طبيعت اين است كه كفي هم پيدا ميشود ﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ اين يك مثال آب، يك مثال آتشي هم ميزند ميفرمايد: ﴿وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾[30] اين زرگرها كه بخواهند طلا را آب كنند تا به صورتهاي گوناگون زيور بسازند، روي اين طلاي گداخته شده در حال جوشش كفي هم پيدا ميشود خب، چه روي اين فلز گداخته شده كف پيدا بشود و چه روي آن سيل خروشان كف پيدا بشود اين كف، رفتني است نه كف زيور است در مثال دوم نه كف رفع عطش ميكند با كف ميشود باغباني كرد باغداري كرد در مثال اول ﴿وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ﴾ كه بخواهند انگشتري گوشواري زيوري درست كنند ﴿أَوْ مَتَاعٍ﴾ بخواهند كاسهاي درست كنند ظرفي درست كنند و مانند آن ﴿زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ مثل همان آب يك زبد رابي هست كه روي اين فلز گداخته ظهور ميكند آنگاه فرمود: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقِّ وَالبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ﴾[31] دو بار مسئله تمثيل را اينجا ذكر فرمود؛ يكي فرمود: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الحَقِّ وَالبَاطِل﴾ باز دوباره فرمود: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ﴾ مثال حق، در آن اولي مثل آن سيل خروشاني است كه تمام تشنهها را سيراب ميكند. مثال باطل آن كفي است كه روي سيل است. در مثال دوم، مثال حق مثل آن طلايي است كه گداخته شد و آماده است براي هر گونه بهرهبرداري چه زينتسازي و چه متاعسازي، مثال باطل همان كف روي اين مواد گداخته است، آنگاه اين كف هم دائمي نيست فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ﴾ يعني اين كف ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ باطلاً و هالكاً و اما آنچه به حال مردم نافع است در زمين ميماند و خداي سبحان اينچنين آن حق را براي ما به صورت مثل تبيين ميكند: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ﴾ در سورهٴ «ابراهيم» به صورت شجره طوبا و شجره خبيثه مثال را ذكر كرد آيه 24 و 25 سوره «ابراهيم» فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾؛ خداي سبحان مثل بيان كرد آن مثل اين است كه ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ ٭ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ اين موضوع چون مهم است محفوف به دو تمثيل هست، هم در صدر آيه فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً﴾ هم در ذيل آيه فرمود: ﴿وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ﴾ مثل همان آيه سوره «رعد» كه يك مطلب دو بار به ذكر مثل محفوف شد. آيه 26 [سورهٴ «ابراهيم»] اين است كه ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ كلمه باطل در اين جهان ريشه ندارد، مثل آن درخت بيريشه است كه از روي زمين سر بلند كرد خب اين قرارگاه ندارد ﴿مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ آنگاه فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾[32].
نگاشته شدن اعمال انسانها
مطلب بعدي آن است كه آنچه در بحثهاي اسبق به عرض رسيد كه گاهي حسنات ديگران را به حساب انسان مينويسند و سيئات انسان را به نام ديگران منتقل ميكنند، اين گرچه به صورت نقل و انتقال و امثال ذلك بيان شده است، اما در حقيقت چون آن انسان ظالم و قاتل و مانند آن، نه تنها دست به يك كار زد بلكه بسياري از تباهيها در اثر كار او نشأت گرفت، پس آثار سيئات فراوان حتي سيئات مقتول هم در نامه عمل او ظهور ميكند، نه اينكه سيئه مقتول منتقل بشود به ديوان عمل، قاتل تا گفته بشود عمل، عامل را رها نميكند عمل عرض است يا جوهر است قابل نقل و انتقال است و امثال ذلك، بلكه عصاره كار مقتول را آن قاتل در نامه عمل خود ميبيند، چون در حقيقت محصول كار خود اوست و هكذا در جريان غيبت كه اگر حسنات غيبتكننده به ديوان غيبتشده منتقل شد، چون آن مظلوم بود و حيثيت او ريخته شد بايد ترميم بشود، نحوه ترميم حيثيت مغتاب آن است كه آثار حسنات غيبتكننده را در نامه اعمال خود مشاهده ميكند و مانند آن وگرنه سخن از نقل و انتقال عرض يا سخن از نقل و انتقال جوهر و مانند آن نخواهد بود.
ارتباط حبط كلامي و قرآني
مطلب بعدي آن است كه اين كريمه حبط كه فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُم﴾ گرچه، حسنات سيئات را از بين ميبرند و برخي از سيئات، حسنات را هم بياثر ميكنند آنطور كه شيخنا الاستاد مرحوم شعراني (رضوان الله عليه) فرمودند حبطي كه در قرآن كريم هست با حبط كلامي دوتاست فيالجمله فرمايش ايشان درست است اما نه بالجمله، نه اينطور كه هيچ پيوندي بين اينها نباشد اينها مباين هم باشند بلكه ارتباطي دارند، منتها همه حدودي كه به عنوان حبط در كتابهاي كلامي مصطلح است استفادهاش از قرآن كريم مشكل است و اما ريشهاش از قرآن كريم به كتابهاي كلامي رفته است.
اشكال خواجه در تجديد و نقد الحصّل
مطلب بعدي آن است كه مرحوم خواجه در متن تجريد ادله قائلين به حبط را ابطال كرده است فرمود كه اگر حسنه بخواهد سيئه را ابطال كند يا سيئه بعدي بخواهد حسنه را ابطال كند اين يا ظلم است يا ترجيح بلا مرجح است يا جمع نقيضين و امثال ذلك. حالا مسئله جمع نقيضين بماند درباره ظلم اينچنين است كه اگر حسنهاي كه قبلاً انجام گرفت داراي ده درجه از ثواب بود و سيئهاي كه بعد انجام گرفت داراي پنج درجه از عقاب بود اگر به وسيله اين سيئه پنج درجهاي، آن حسنه ده درجهاي، از بين برود اين ظلم است گذشته از اينكه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[33] با او سازگار نيست، البته او بحث قرآني است كه جوابش داده شد و اگر سيئهاي كه ده درجه است و حسنهاي كه پنج درجه است به اندازه خود بخواهد در او اثر بگذارد يا سيئهاي كه پنج درجه است بخواهد در حسنه ده درجه به اندازه خودش اثر بگذارد نه تمام الأثر اينجا ترجيح بلامرجح است چرا، براي اينكه اگر حسنه ده درجه بود و سيئه پنج درجه اين سيئه پنج درجه كه بخواهد حسنه ده درجه را به اندازه خودش از بين ببرد كدام يكي از اين دو تا پنج تا را از بين ميبرد پنج تاي اولي را يا پنج تاي دومي را، چون ترجيح بلامرجح است بنابراين نميشود گفت كه سيئه پنج درجه به مقدار خودش يعني پنج درجه از حسنه را از بين ميبرد، چون ملاحظه فرموديد كه قول به حبط دو قسم بود؛ يكي حبط مطلق بود؛ يكي حبط موازنهاي كه هر دو قول در كتابهاي كلامي هست و سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) هم در الميزان به اين دو قول اشاره كرده. آن قول ظلم ممكن است فيالجمله قبول بشود و اما اين قول موازنهاي اگر كسي ده تومان به كسي بدهكار بود بعد يك بار رفت پنج تومان را ادا كرد آن بستانكار به بدهكار ميگويد اين پنج تومان براي پنج تومان اول است يا پنج تومان دوم، اين طرز فكر، فكر يك انسان حكيم نيست مرحوم خواجه (رضوان الله عليه) به اين استدلال بها نميدهد، لذا در نقدالمحصل امام رازي كه مسئله حبط را امام رازي مطرح ميكند و ميگويد اگر حسنه يا سيئه بخواهد به مقدار خودش از ديگري بكاهد اين ترجيح بلامرجح است و مانند آن، مرحوم خواجه ميفرمايد اين چه استدلالي است كه شما ميكنيد اين ترجيح بلامرجح ميشود يعني چه، اين مثل همان است كه كسي ده درهم بدهكار است پنج درهم را داد، ديگر نميگويند اين پنج درهم براي اولي است يا دومي، اين به اندازه خودش از دين ميكاهد اين طرز فكر را مرحوم خواجه در نقدالمحصل امام رازي نفي كرد يعني اصل كتاب به نام محصل أفكار المتقدمين والمتاخرين براي امام رازي است مرحوم خواجه اين كتاب را تهذيب كرد تلخيص كرد نقد نوشت به نام نقدالمحصل كه اين مطالبش عميقتر از آن است كه در متن تجريد آمده و براي اولين بار شيخنا الاستاد مرحوم آقاي فاضل توني (رضوان الله عليه) ايشان ميفرمودند كه مرحوم خواجه حكيم بود و نه متكلم و سرّ اينكه شرح تجريد را نوشت اين بود كه خواست با اصول كلامي سخن بگويد تا ولايت را اثبات كند و به هدف رسيد، چون بحث امامت در فلسفه نميگنجد فلسفه يك جهانبيني كلي است، اما چه كسي امام است آن را كلام به عهده دارد اصل امامت را زير پوشش ولايت و نبوت ممكن است فلسفه طرح كند، اما اينكه علي و اولاد علي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اماماند يك بحث كلامي است يك بحث فلسفي نيست. اين را با برهان عقلي كه نميتوان حل كرد، با برهان نقلي بايد حل كرد و اين برهان نقلي مقدمات ميطلبد. اين سخن را اولين بار ما از ايشان شنيديم بعضي از بزرگان و محشيان الهيات شفا همين مطلب را دارند كه مرحوم خواجه حكيم بود و نه متكلم و اين شرح تجريد را كه نوشت براي آن بود كه براساس اصول مباني كلامي كه عامه به اين اصول، معتقد و معتنياند مشي كند و آن هدف اصلي كه دارد يعني امامت و ولايت را اثبات كند كه به اين مقام رسيده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[2] ـ ر . ك: سورهٴ توبه، آيهٴ 85.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[4] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[5] ـ سورهٴ تين، آيات 1 ـ 4.
[6] ـ سورهٴ بلد، آيات 1 ـ 4.
[7] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 88.
[8] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
[9] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.
[10] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[11] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[12] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
[13] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 51.
[14] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 12.
[15] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.
[16] ـ بحار الانوار، ج 97، ص 59.
[17] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 55.
[19] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[20] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 96.
[21] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 98.
[22] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 6 و 7.
[23] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 59.
[24] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 140.
[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 132.
[26] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 175.
[27] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 86.
[28] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 59.
[29] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[30] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[31] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[32] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 27.
[33] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 و 8.