اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
تتمّهٴ فصل پنجم از فصول «ضرورت نبوّت»
در پنجمين فصل از فصول مقدماتي بحث نبوت، به اين امر رسيديم كه انسان هم از نظر علم نظري با جهان در ارتباط است و هم از لحاظ علم عملي. علوم نظري انسان يك سلسله حقايق نفساني است زيرا انسان در اين بخش شاهد حقايق است نه پديد آورنده اوهام، ولي در بخشهاي علوم عملي، شاهد حقايق نيست بلكه پديد آورنده يك سلسله اعتبارات است. اينكه انسان در اثر قواي درونياش به يك سلسله اموري مثل غذا و مسكن و لباس و مانند آن نيازمند است او را وادار ميكند به چيزي كه نياز او را رفع ميكند علاقه پيدا كند و او را حسن و نيكو بپندارد، پس آنچه را كه انسان حسن ميپندارد مربوط به احتياج و نياز دروني اوست، ممكن است چيزي را كه او حسن ميداند ديگري قبيح بداند يا بالعكس و چيزي كه محبوب اوست مبغوض ديگري باشد يا بالعكس. اين حسن و قبح و اين محبت و عداوت به خود انسان وابسته است گاهي مطابق با حق است گاهي مطابق با حق نيست و در خارج محدوده انسان اين گونه از عناوين اصلاً وجود ندارد. اينكه انسان ميگويد بايد فلان كار را انجام داد يا نبايد فلان كار را كرد يا فلان عمل زيباست و فلان عمل قبيح است و مانند آن، اين گونه از عناوين جزء اعتبارياتي است كه در حوزه هستي انسان است و خارج از وجود انسان، فهمي براي اينگونه از عناوين نيست و اگر در بعضي از آيات نظير آيه سوره «عنكبوت» ميفرمايد دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست ظاهراً ناظر به همين بخش از عناوين اعتباري است.
وابستگي زندگي دنيوي انسان به اعتباريّات
در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه 64 اينچنين فرمود: ﴿وَمَا هذِهِ الحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ زندگي در نشئه آخرت به اعتباريات وابسته نيست، آنجا جز حقيقت چيز ديگر نيست ولي در نشئه دنيا به اعتباريات وابسته است، لذا فرمود دنيا از آن جهت كه دنياست جز بازيچه و سرگرمي چيز ديگر نيست، لذا درباره گروهي كه دنيازدهاند گاهي خدا تعبير به ﴿مُخْتَالٍ﴾ ميكند يعني اينها در خيال زندگي ميكنند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[1] ﴿مُخْتَالٍ﴾ يعني كسي كه در محدوده خيال زندگي ميكند گاهي هم تعبير ميكند ميفرمايد: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[2] بگو ﴿اللَّهُ﴾ و آنها را در آنچه فرو رفتهاند كه سرگرمي است و بازيچه است آنها را رها كن، آنها در بازي دارند وقت ميگذرانند در بازيچه وقت ميگذرانند اينها مختال بالفعلاند و عاقل بالقوه، ميشود عاقل بشوند، ولي فعلاً در خيال زندگي ميكنند. آنچه در خارج واقعيت دارد خود زمين است خود درخت است خود آب است و امثال ذلك، اما اين زمين براي زيد است اين درخت براي عمرو است آن آب براي بكر است. اين تملكها عناوين اعتباري است و قابل تغيير و تبديل هم هست اگر كسي بيع كرد اينطور نيست كه در واقعيت تغييري راه پيدا كرد، اگر كسي هبه كرد اينچنين نيست كه واقعيتي عوض شده باشد خواه در مسئله نقل و انتقالات ملكي مثل بيع وهبه و امثال ذلك خواه در نقل و انتقالهاي مالكي، چون گاهي ملك به جاي ملك مينشيند، نظير بيع كه مبادله مال به مال است گاهي مالك به جاي مالك ديگر مينشيند، نظير ارث در ارث جانشيني مالك است به جاي مالك قبلي در بيع و امثال بيع ملك با ملك عوض ميشود همه اينها در محدودهٴ اعتبار است، چه كسي مالك ميشود چه كسي مالك نميشود چه چيزي را ميشود به چيز ديگر تبديل كرد يا تبديل نكرد همه وهمه اينها عناوين اعتباري است كه به اعتبار معتبر وابسته است، اينها جز به حيات انساني به واقعيت تكيه نميكند بر خلاف صحنه آخرت كه جريان حقيقت و واقعيت است.
فصل ششم: استثمارگر و متجاوز بودن طبيعت آدمي
فصل ششم از اينجا شروع ميشود انسان كه با عالم طبيعت در ارتباط است با ديگران هم در ارتباط هست اما كار اصيل و اولي انسان استثمار است و استخدام است و استعباد انسان بالطبع استثمارگر است، نه بالطبع عادل و معين و معاون و رئوف و مهربان. اينكه گفته ميشود انسان مدني بالطبع است يعني چه؟ يعني انسان بالطبع خواهان تمدن و تعاون بالبرّ و التقوي است؟ كه مدنيت مقتضاي ذات انسان است و انسان بالطبع تمدن طلب است يا انسان بالطبع استثمارگر است طبق علل و عوامل اضطراري به تمدن تن در ميدهد. اگر انسان بالطبع خواهان علم و عدل باشد بالطبع خواهان تعاون بالبرّ و التقوي باشد طبعاً متمدن باشد انفكاك مقتضاي ذاتي از مقتضي بالذات محال است اولاً و اين همه آيات در مذمت انسان نازل نميشد ثانياً و مشاهدات خارجي عليه اين را تأييد نميكرد ثالثاً. سه شاهد هست كه انسان بالذات خوب نيست انسان بالذات متمدن نيست مدني بالطبع به معناي متعاون بالبرّ و التقوي نيست، زيرا اگر اقتضاي ذاتي انسان تمدن و فرهنگ تعاون بالبرّ و التقوي ميبود، هرگز مقتضاي ذات از مقتضي بالذات تخلف پيدا نميكرد مگر بالقصر آن هم در كمي از انسانها كه باز به آن اصلش بايد برگردد، در حالي كه هرگز اينچنين نيست كه انسان ذاتاً متعاون بالبرّ و التقوي باشد ذاتاً متمدن باشد ذاتاً مدني باشد، اينچنين نيست. دليل دوم آيات فراواني است كه هرجا سخن از انسان هست الا شذّ و ندر، با مذمت همراه است. از اول تا آخر قرآن هرجا سخن از انسان است از پرخاشگري او از ظلم و جهل او از كفور و كفار بودن او، از متجاوز بودن او از بخيل و ممسك بودن او از فرصت طلبي او و انحصار طلبي او سخن به ميان آمد. هرجا سخن از انسان است، پس انسان بالذات متمدن نيست آن مدنيت، مقتضاي طبع و ذات انسان نخواهد بود براي اينكه خالق انسان، انسان را بر خلاف توصيف كرده است.
شواهد تاريخي و روايي بر طغيانگري طبع انسان
شاهد سوم جريان تاريخ است كه ما آنچه ديدهايم و شنيدهايم و خواندهايم پرخاشگري و طغيانگري انسان بود به تعبير سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) فرمود آن روزي كه تاريخ هست تا آنچه ما امروز مشاهده ميكنيم اين است كه هر كسي قدرت پيدا كرد حرفش اين است كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[3] اين منطق همه زورگويان است. ديگران كه زير دستاند چون مقدورشان نيست بگويند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ ميكوشند كه به «مَنِ اسْتَعْلَي» برسند و در بين اين جوامع انساني فقط انبيا و اوليا و شاگردان آنها هستند كه ميگويند: ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[4] وگرنه انسان را رها كني حرفش اين است كه هر كس زد و بند كرد و برد، موفق شد.
شاهد چهارم هم بيان امام (سلام الله عليه) است. در آن اولين حديثي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در دليل نبوت عامه ذكر ميكند حضرت فرمود كه اگر خداي سبحان انسان را بدون وحي و نبوت رها كند «في تركه فناؤهم»[5]؛ اين انسانيت از بين ميرود چرا؟ براي اينكه انسان كه تنها نميتواند زندگي كند، ناچار است كه با ديگران بجوشد و اين انساني كه با ديگري ميجوشد ديگري هم با او در خروش است همه و همه طبعاً متجاوزند، چون طبعاً متجاوزند اجتماع اينها تلاش و كوششي است در زوال و نابودي اينها مثل زبانههاي آتشي كه كنار هم جمع شدهاند، اگر صد هيزم را كسي افروخته كرد در صد جا گذاشت اين هيزمهاي افروخته ممكن است يك روز دوام بياورند و در پايان روز خاكستر بشوند، ولي اين صد هيزم را وقتي در يك مخزن جمع كرد افروختهتر ميشود در ظرف چند ساعت خاكستر خواهند شد. يك اجتماعي است كه همه به جان هم ميافتند بر خلاف آن وحدت و اجتماعي كه همه معاون هماند، مثل قطرات باران كه نسبت به يكديگر مهربانند و دور هم جمع ميشوند و دريا تشكيل ميدهند، تشنهها را سيراب ميكنند و مانند آن. اما صد هيزم افروخته هر كدام ديگري را داغتر ميكند، چون هركدام به وسيله حرارت ديگري داغتر شد زودتر خاكستر ميشود.
آمدن انبيا براي بيداري فطرت وتعديل طبيعت آدمي
انسانها هيزمهاي افروختهاند با آتش شهوت با آتش غضب مشتعلاند آنچه اين آتشها را تعديل و خاموش ميكند فطرت است كه خوابيده است، انبيا براي بيداري فطرت آمدند چون فطرت از حس و طبيعت جداست به ماوراي طبيعت سر سپرده است، آن كه به اين طبيعت نزديك است او اول ميبرد و او حس است. فطرت چون خوابيده است انبيا، اين خوابيده را بيدار ميكنند آن پيمان عبوديتي كه انسان با خدا بست آن در اثر آمدن به عالم طبيعت يادش رفته. در اولين خطبه از خطبههاي نوراني نهجالبلاغه اين جمله [را] حضرت فرمود كه انبيا آمدند: «لِيستأدوهم ميثاقَ فِطرتهِ و يُذكّروهم مَنسيّ نِعمته ... و يُثيروا لَهُم دفائن العُقول»؛ اين فائده نبوت عامه است فرمود انبيا آمدند تا به انسانها بگويند آن پيماني كه بستي يادت نرود و اين دفينهاي كه داري كند و كاو كن آن را از دل خاك درونت بيرون بياور انبيا نيامدند كه دست انسانها را بگيرند به حس و محسوس نزديك كنند، چون آن حاصل است انبيا آمدند كه آن گنجينه و دفينه را اثاره كنند «يُثيروا لَهُم دفائن العُقول»؛ آن اين خاكها را كنار ببرند آن عقل دفين و گنجينه را كه عقل نظر و عمل هست كه «ما عُبِدَ بهِ الرّحمان و أكتُسِبَ بهِ الجنان»[6] آن دفينه را بيرون بياورند به انسان بگويند سرمايهات دفن شده بود، به انسان بگويند توحيد يادت رفته است؛ «و يُذكّروهم مَنسيّ نِعمته ... و يُثيروا لَهُم دفائن العُقول» پس طبق قرآن كريم، انسان طبعاً استثمارگر است طبق برهان عقلي، انسان طبعاً خيرخواه نيست طبق مشاهدات خارجي و تاريخي، انسان طبعاً پرخاشگر است. طبق بيان امام (سلام اللهعليه) در اولين حديث از احاديث اصول كافي در كتاب «الاضطرار الي الحجة» انسان طبعاً يغماگر است كه اگر وحي نباشد انسان فاني ميشود، مجبور است انسان دور هم جمع بشود و اما همين كه دور هم جمع شد زودتر از حال انفراد از بين ميرود مثل اين هيزمهاي مشتعل وقتي كنار هم جمع شدند افروختهتر ميشوند، و زودتر خاكستر ميشوند نظير قطرات باران نيست كه دور هم جمع بشوند و هر كدام ديگري را تأييد كنند تا دريا بشوند بلكه نظير هيزمهاي افروختهاند كه هر كدام ديگري را داغتر مي كنند و زودتر خاكستر ميشوند.
پرسش: ...
پاسخ: آن فطرت است و دفن شده است.
تفكيك فطرت توحيدي انسان از طبيعت حيواني
فطرت غير از طبيعت است. خداي سبحان فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[7] آن روح حامل فطرت است ولي فعلاً خواب است چون به طبيعت نزديك نيست. آن را وحي بيدار مي كند او دفن شده است و انبيا كندوكاو ميكنند آن را بيرون بياورند. آنچه نقد است اين طين است و طبيعت است، اين بدن است اين دستگاه تغذيه است اين دستگاه جذب و دفع است اين شهوت و غضب است كه نقد است. آنچه اين شهوت و غضب را رام كند اينها را راه نشان بدهد او خواب است او به نام فطرت است آن چون ماوراي طبيعت است از چشم و گوش دور است از شكم و پا و دست دور است، چون دور است كسي به او بها نميدهد يك انسان ماوراي طبيعي طلب ميكند كه او را بيدار كند، اما قرآن كريم آيات فراواني دارد كه در مذمت انسان است. جريان تاريخ و جريان برهان عقلي و جريان روايت هم به عنوان چهار دليل كنار هم ذكر ميشود. اما آياتي كه مربوط به انسان هست در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» وقتي انسان را معرفي ميكند به عنوان ظلوم كفور و مانند آن ياد ميكند[8]، نظير آنچه در سوره «احزاب» آمده است كه اين ظلوم جهول است[9].
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ خواب است فعلاً خواب است فطرت، تا اين را بيدارش نكنند يعني اگر وحي نباشد انسان فطرتش خوابيده است و اگر هم كسي اين گنجينه را كشف كند يا اين خوابيده را بيدار كند او را اسير ميگيرد.
جنگ ميان قواي فطري و حيواني و غلبهٴ يكي بر ديگري
اينكه در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) آمده است «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[10] ناظر به اين است، اين شهوت و غضب يا اصلاً انسان پي نميبرد كه در نهان او چه گوهري است مثل انسانهاي ابتدايي يا آنهايي كه فعلاً در جنگلهاي آمازون و امثال ذلك به سر ميبرند كه اينها حيوان بالفعلاند و انسان بالقوه يا آنها كه نه، پي بردند كه چه سرمايهاي دارند مثل استكبار جهاني و سران كفر، اين سرمايه را كندوكاو كردند و كشف كردند و آن فهم و شعور را به دست آوردند و اين فهم و شعور را اسير كردند، گفتند غضب ما ميگويد تو بايد بمب شيميايي بسازي، ميگويد چشم علم به اسارت غضب رفته است نه اينكه علم را اعدام كردهاند، ديدند اين چيز خوبي است ميفهمد خوب ميفهمد جهان را خوب ميشناسد انسان را خوب ميشناسد اسرار طبيعت را خوب پي ميبرد ميگويند بسيار خوب، اين گنجينه براي ماست و در جهاد دروني كه جهاد اكبر نام دارد انسان يا ميكوشد از خواب بيدار ميشود دست و پاي اين شهوت و غضب را ميبندد اينها را اسير خود ميكند ميگويد از مرز حلال تجاوز نكن، نه اينها را اعدام بكند نظير رياضت مراتضه هند كه شهوت و غضب را اعدام كند، اينها را اسير ميكند ميگويد تو بايد از مرز حلال نگذري چه شهوت چه غضب و اينها را راهنمايي ميكند و راه خودش را طي ميكند يا در اين جنگ اكبر، جهاد اكبر شكست ميخورد و اين شهوت يا غضب اين انديشه را به اسارت ميبرند به علم ميگويند تو كه ميفهمي بايد بمب بسازي ميگويد چشم، بايد اينچنين منافقانه رفتار كني ميگويد چشم، تمام هوش را شهوت به اسارت گرفته است. فرمود: «كم من عقل أسير تحت هوي أمير»[11]؛ اين هوس فرمانرواست اين علم بيچاره اسير است آنطور نيست كه سران غرب جاهل باشند كه، منتها علمشان در اسارت غضب و شهوت آنهاست اين ميدان جهاد اكبر است.
پرسش: ...
پاسخ: اين براي قيامت است يعني بعد از اينكه اين فطرت را بيدار كردند گفتند تكليفي داري خدايي هست و قيامتي هست اين براي اينكه شهوت و غضب خودش را ارضا كند هرچه از دستش برآمد به شهوت وغضب داد حالا ميخواهد خودش را توجيه كند، كارهاي خودش را توجيه كند، لذا در قيامت خدا ميفرمايد ما به انسان گزارش ميدهيم كه تو اين كار را كردي، آن كار را كردي آن كار را كردي؛ ﴿يُنَبَّؤُ الإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾[12] بعد ميفرمايد ما چرا گزارش بدهيم خودش ميداند ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾[13] اين ﴿بَلِ الإِنسَانُ﴾ جواب سؤال مقدر است يعني نيازي نيست ما گزارش بدهيم، آنكه گفته شد ﴿يُنَبَّؤُ الإِنسَانُ﴾[14] فوراً فرمود به اينكه ما حالا چرا گزارش بدهيم بگوييم فلان كار را كردي خودش ميداند.
پرسش: ...
پاسخ: آن براي فطرت است كه بحث ديروز بود و گذشت.
مدفون بودن فطرت انسانهاي اسير شهوت و غضب
اين فطرت را اين شخص آمده دفن كرده يك مشت خاك رويش گذاشته رويش الآن خانه ساخته ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[15] ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني دسيسه كرد اگر يك كسي گنجينهاي را با كنار بردن خاكهاي زمين اين را دفن بكند ميگويند دسيسه كرده است «مدسوس في التراب» يعني اين حالت و اصولاً دسيسه را هم كه دسيسه ميگويند براي اينكه انسان چيزي را زير يك پوشش اموري دفن ميكند اين حالت را ميگويند دسيسه ﴿دَسَّاهَا﴾ اصلش دسّسَها بود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اكثري انسان در اثر شهوتگرايي يا غضبزدگي اين فطرت را دفن كردند حالا كه دفن كردند روي آن خانه ساختند يا او را به اسارت گرفتند، بنابراين اين شاهد قرآني كه شاهد اول است در آيه 34 سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ميفرمايد: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: اينها كه بحثش گذشت اين يك كرامت نفسي است وگرنه همينها را خدا فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] اينكه فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ براي اينكه آنها فطرت ندارند گنجينه و دفينه ندارند اين فطرت و سرمايه دارد اين سرمايه را به اسارت غضب و شهوت درآورد، لذا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شد. خدا خوب خلق كرد ولي اينها بدرفتاري كردند، فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴾[17].
نمونههايي از آيات دالّ بر بدي طبيعت آدمي
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در چند جا مسئله انسان را با نكوهش ياد كرده است. فرمود اگر همه اين منابع زمين و ذخاير زميني را ما به انسان بدهيم باز انسان از انفاق او بخل ميورزد و ميترسد كه تمام بشود ﴿وَكَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾ اگر ما همه ذخاير زمين را به انسان اعطا كنيم انسان از انفاق او هراسناك است آيه صد سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الأَنفَاقِ وَكَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾؛ اگر همه خزائن و ذخاير ارضي را هم به شماها بدهند، باز ميترسيد كه تمام بشود به ديگران نميدهيد. اين طبع انسان است پس آنچه ندارد متجاوز است، آنچه دارد بخيل و ممسك است در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» باز موارد ديگري از مذمت انسان مطرح شد. سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 83 اين است: ﴿وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَي الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأي بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً﴾؛ اگر ما نعمتي به انسان داديم اين از ما رو بر ميگرداند و به سمت خود ميكشد و اگر شرّي به او برسد نا اميد خواهد شد، روح توكل و اعتماد به خدا و مانند آن در او نيست. در سورهٴ مباركهٴ «معارج» به عنوان ﴿إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الخَيْرُ مَنُوعاً﴾[18] مطرح شد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» به عنوان ﴿بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[19] مطرح است يعني انسان ميخواهد جلويش باز باشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ يعني جلويش براي فجور باز باشد، اين طبع انسان است.
برهان عقلي بر متمدّن نبودن طبيعت انسان
آنچه برهان عقلي اقتضا ميكند اين است كه اگر تمدن به معناي تعاون بالبرّ و العدل، مقتضاي ذات انسان ميبود هرگز مقتضاي ذات از مقتضي ذاتي منفك نميشد مگر بالقصر آن هم در افراد اندك، در حالي كه اينچنين نيست پس معلوم ميشود قسط و عدل و تعاون بالبرّ والتقوي و تمدن مطلوب، مقتضاي ذات انسان نيست، اين برهان عقلي. از مرحوم آقا بزرگ حكيم خراساني (رضوان الله عليه) استاد استاد ما مرحوم آقاي الهي قمشهاي (رضوان الله عليه) اين اشكال نقل شده است كه هرگز مدنيت مطلوب، مقتضاي ذاتي انسان نيست و براي اينكه روشن بشود تمدن به دو معناست به يك معنا مقتضاي ذات انسان است و به معناي ديگر نيست، شما گذشته از اينكه به شفاي مرحوم شيخ مراجعه ميكنيد به اشارات و شرح اشارات مراجعه كنيد مرحوم خواجه، اين بحث ضرورت نبوت را در شرح اشارات تبعاً للمتن خيلي قويتر از ساير نوشتههاي خودش مثل آن فوائد، كشف المراد و كشف الفوائد بيان كرده حتي از تجريد و كشف الفوائد اينها خيلي قويتر طرح كرده، چند قاعده ذكر كرده يكي از قواعد تشريح معناي مدني بودن است كه انسان مدني بالطبع است يعني چه، فرمود انسان چون تنها نميتواند زندگي كند ناچار به اجتماع تن درميدهد يعني ديگري را استخدام كند كه ديگري براي او كار كند همانطوري كه از دل خاك كمك ميگيرد معادن را به خدمت ميگيرد گياهان را به خدمت ميگيرد حيوانها را به خدمت ميگيرد ميكوشد انسانهاي ديگر را هم به خدمت بگيرد نه اينكه ميكوشد به ديگران خير برساند او طبعاً خدمتگزار ميطلبد و اينكه گفته شد انسان مدني بالطبع است يعني ناچار است با ديگران زندگي كند نه اينكه طبعاً خيرخواه است و متمدن، او طبعاً يغماگر است. همان كاري كه با حيوان و گياه و گل ميكند همان كار را با انسانهاي ديگر ميكند، اين بيان كه در كتابهاي اهل حكمت آمده و مرحوم خواجه هم فرمود اين معناي مدني بودن انسان است بالطبع در قاعده دوم فرمودند چون ناچار است با ديگران باشد اگر قانوني نباشد به جان هم ميافتند. خب، اين پيداست به اينكه منظور آن نيست كه تمدن مطلوب مقتضاي ذات انسان است، بلكه منظور آن است كه دور هم بودن و با هم بودن انسان اگر بخواهد زنده بماند با ديگران بايد زندگي كند. شاهد سوم، هم آن روايتي است كه مرحوم كليني در كتاب شريف كافي در اولين باب به عنوان باب الاضطرار الي الحجة آمده است كه آن را ملاحظه ميفرماييد، حضرت فرمود اگر وحي نباشد مردم فاني ميشوند[20]. براي اينكه به جان هم ميافتند معلوم ميشود آنچه مقتضاي ذات انسانهاست خوبي نيست و عدل نيست و قسط نيست.
شاهد چهارم هم كه ديگر گفتن ندارد بشر تا چشم باز كرد زير سلطه استكبار بود امروز هم كه هست اين بيان را سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در همين كتاب شريف الميزان به عنوان جري انسان بر استخدام غير و به عنوان مدني بالطبع دو فصل جداي از هم ذكر كرد كه از نظر نظم بحثي ما فصل ششم و هفتم خواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب، آن چيز ديگري كه در انسانها هست همان معلم أسما بودن است، آن در اكثري نيست كه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾[21] كه، آن در انبيا و اولياست نه اينكه انسانهايي كه گرفتار طبيعتاند.
پرسش: ...
پاسخ: همه منهاي وحي هميناند همه منهاي وحي همين ﴿كَالأَنْعَامِ﴾ هستند با وحي البته از ملك بالاترند.
پرسش: ...
پاسخ: آن براي فطرت است نه براي طبيعت فطرت خوابيده و دفن شده را انبيا شكوفا كردند حالا كه شكوفا كردند از ملك ميگذرد.
مدني بودن انسان بالاضطرار و نه بالطبع
شاهد چهارم، جريان تاريخي است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در اين عنوان «كونه مدنيا بالطبع»[22] بعد از اثبات اينكه انسان طبعاً استخدامگر است طبعاً استثمارگر است طبعاً همان كاري كه با حيوان و با گياه و با معدن و خاك ميكند با انسانهاي ديگر ميكند و اگر تن به اجتماع ميدهد چاره ندارد و همين كه زورمند شد باز به همان ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[23] سردر ميآورد، ميفرمايد اين مدني بودن او طبق حكم ثانوي اوست و ضرورت او را وادار كرده كه با ديگران يكجا به سر ببرد چيزي به ديگران بدهد و چيزي از ديگران پاياپا بگيرد وگرنه همين كه زورمند شد به هيچ يك از اين قوانين بها نميدهد، لذا فرمود: «فهذا الحكم اعني حكمه بالاجتماع المدني و العدل الاجتماعي انما هو حكمٌ دعا إليه الاضطرار» او مجبور است كه به قانون تن در بدهد «ولولا الاضطرار المذكور لم يقض به الانسان ابداً»؛ اگر ضرورت وادارش نميكرد او هرگز تن به قسط و عدل نميداد «و هذا معني ما يقال ان الانسان مدني بالطبع و انه يحكم بالعدل الاجتماعي فان ذلك امر ولّده حكم الاستخدام المذكور اضطراراً علي ما مرّ بيانه و لذلك كلما قوي انسان علي آخر ضعف حكم الاجتماع التعاوني» الآن نبايد گفت ما جامعه داريم كه الآن بايد گفت ما فرد داريم. جامعه آن است كه فكر جمع محترم باشد همين كه افراد يكجا جمع شدند كه اين را نميگويند زندگي اجتماعي كه، خب اگر هزار درخت در اختيار يك باغبان باشد اينها زندگي اجتماعي ندارند كه، اينها جمعاند نه حيات اجتماعي دارند. الآن اين كشورهاي ضعيف كه در اختيار ابرقدرتهاست اين زندگي، زندگي اجتماعي است يا چند ميليون در اختيار چند نفرند اين را كه نميگويند زندگي اجتماعي كه، فرمود: «و لذلك كلما قوي انسان علي آخر ضعف حكم الاجتماع التعاوني و حكم العدل الاجتماعي اثراً»؛ از نظر اثر ضعيف ميشود «فلا يراعيه القوي في حق الضعيف»[24] آن كه ميفرمايد: «قويّكم عندي ضعيف حتي آخذ الحقّ منه و ضعيفكم عندي قوي حتّي آخذ الحق له»[25] آن علي و اولاد علي است.
حيوانيت جامعهٴ بشري در صورت عدم نبوّت و امامت
شما وحي و رسالت و امامت را از جامعه برداريد مثل اينكه اين گلاب را از برگ گل برداشتيد بقيه تفالهاند اينكه ما در مشاهد مشرفه به پيشگاه ائمه عرض ميكنيم، شما ما را نوراني كرديد ما را حيات داديد ما را آدم كرديد حق حيات داريد براي اين است. اگر نبودند اينها خب، ايران قبل از اسلام كه گبر بود شما الآن سفر كنيد به كشورهاي خارج آنجايي كه اهل بيت حضور ندارند، آنجايي كه قرآن و سنت حضور ندارد ببينيد يك حيوانيت مدرن است اينكه زندگي نشد. اينكه ما در پيشگاه قبور ائمه اينقدر خضوع ميكنيم براي اينكه اينها ما را آدم كردند هرچه داريم از اينها داريم. اگر نبود اين منطق علي و أولاد علي كه «القوي عندي ضعيف ... و ضعيفكُم عندي قوي» ما هم به همين درد مبتلا ميشديم، نحوه زندگي زنها مردها حجاب و امثال ذلك يك زندگي حيواني است. شما ببينيد يا مسافرت كنيد يا آنهايي كه مسافرت كردند از آنها نحوه زندگي گروهي كه منهاي قرآن و عترت دارند زندگي ميكنند بپرسيد، فرمود: «و نحن نشاهد ما يقاسيه ضعفاء الملل من الاُمم القوية»؛ ما امروز هم فرمود ميبينيم كه ضعيفها از قويها چه چيزي ميكشند نبايد گفت بشر امروز متمدن است، چند ميليارد اسير دست چند نفرند اينكه زندگي اجتماعي نشد.
پرسش: ...
پاسخ: چون زنبور عسل واقعاً با تمدن زندگي ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: آن راهنماست اينها را به قسط و عدل رهبري ميكند ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً﴾[26].
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ يك وقت است سبيل طاغوت است يك وقت است ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً﴾ است فرمود: ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً﴾ در اينجا فرمود: «و نحن نشاهد ما يقاسيه ضعفاء الملل من الاُمم القوية و علي ذلك جري التاريخ ايضاً إليٰ هذا اليوم الذي يدعي انه عصر الحضارة و الحرية»[27]؛ فرمود تا آنجا كه تاريخ بود و تا امروزي كه ميگويند عصر تمدن و آزادي است ما هرچه ديديم از بشر ظلم ديديم و اگر يكجا سخن از آزادي و تمدن هست به بركت وحي انبياست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 18.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[3] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[4] ـ سورهٴ طه، ايهٴ 69.
[5] ـ الكافي، ج1، ص168.
[6] ـ الكافي، ج 1، ص 11.
[7] ـ سورهٴ ص، آيات 71 و 72.
[8] ـ سورهٴ ابراهيم، ايهٴ 34.
[9] ـ سورهٴ احزاب، ايهٴ 72.
[10] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[11] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[12] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 13.
[13] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.
[14] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 13.
[15] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[17] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 34.
[18] ـ سورهٴ معارج، آيات 19 ـ 21.
[19] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
[20] ـ الكافي، ج1، ص168.
[21] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[22] ـ تفسير الميزان، ج 2، ص 117.
[23] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[24] ـ تفسير الميزان، ج2، ص117.
[25] ـ بحارالانوار، ج21، ص 124.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 69.
[27] ـ تفسير الميزان، ج 2، ص 117.