اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْي وَلاَ تَحْلِقُوا رُؤُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَن كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذيً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ إِلَي الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الهَدْيِ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ فِي الحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذلِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي المَسْجِدِ الحَرَامِ وَاتَّقُوْا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ (196)﴾
توجيهات بدعت خليفه دوّم و پاسخ آنها
در تبيين اين جمله اخير كه فرمود: ﴿وَاتَّقُوْا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ العِقَابِ﴾ ملاحظه فرموديد كه زمينهٴ تهديد بود كه خداي سبحان با اين شدت عقاب را به عنوان وعيد يادآور شد و آن زمينهٴ تهديد اين بود كه بعضي منكر حج تمتع شدند. آنها كه منكر حج تمتع شدند به عنوان يك بدعت اين مسئله را مطرح كردند. ديگران كه آمدند درباره كار آنها خواستند توجيه كنند يا توجيه سندي كردند يا توجيه دلالي كردند يا گفتند اصلاً اين حادثه اتفاق نيفتاده يا گفتند منظور آن كسي كه اين بدعت را گذاشت حج تمتع نبود يا او را صاحب نظر و ذي حق ميدانستند و كار او را تصحيح كردند [و] گفتند كار صحيحي است يا اگر اشتباه است از باب خطاي در اجتهاد است و مانند آن.
ـ تحريم حج تمتع در محدودهٴ ولايت والي مسلمانان
بعضي از آن وجوه نقل شد و به اين قسمت رسيديم كه برخي پنداشتند كه والي مسلمين ميتواند در احكام دخل و تصرف كند. در اين معنا كه آيا والي مسلمين حق دخل و تصرف دارد، به عرض رسيد كه هيچ سمتي در ثبت يا اثبات احكام و قوانين اوليه ندارد. آنكه والي مسلمين است حدود ولايتش مشخص است.
وظايف والي مسلمانان
اولاً بايد مبين همان قوانين الهي باشد مفسر آگاه باشد، كه خداي سبحان اين سمت را به رسولش داد فرمود: كتابي است كه ما نازل كرديم ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ﴾[1] يا ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾[2]، وظيفه ديگر والي آن است كه حافظ حدود الله باشد و نگذارد كسي علماً يا عملاً قوانين الهي را تحريف كند وظيفه سومش اجراي حدود الهي است و بيش از اين سمتي براي والي نيست و وظيفه چهارم طرح مقررات موضوعي است (در برابر قوانين كليه) كه اين مطالب در بحثهاي قبل به عرض رسيد.
ـ انحصار محدودهٴ ولايت والي مسلمانان در موضوعات
آنها كه فكر كردند اين روش عمر از باب استفاده از حق الولايه است بايد توجه ميكردند كه والي مسلمين ولي موضوعات است؛ نه ولي احكام. ولي حفظ احكام است، ولي تبيين احكام است، ولي اجراي احكام است، نه ولي اصل حكم باشد كه اصل شرع و اصل حكم الهي در تحت ولايت باشد كه او بتواند سلباً يا اثباتاً در او دخل و تصرف كند (اين ممكن نيست). حكم الله تحت ولايت كسي نيست كه اصل حكم خدا را كسي كم يا زياد كند، بلكه صيانت حكم الله، تبيين حكم الله و اجراي حكم الله اينها در تحت ولايت والي مسلمين است.
بنابراين قرآن كريم خود را به عنوان يك كتاب دائمي معرفي كرد فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[3]؛ يعني اين كتاب از گزند نسخ و بطلان مصون است؛ نه در زمان اين كتاب چيزي ميآيد كه او نسخ كند نه بعد از او چيزي خواهد آمد كه ناسخ او باشد. اگر نسخ به كتاب الهي راه پيدا كند يعني آن حكم باطل شده (يعني بطلان به كتاب الهي راه پيدا كرده است) در حالي كه خداي سبحان در وصف قرآن ميفرمايد: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، نه در عصر نزول قرآن نه در آينده نزديك يا دور هرگز بطلان به حريم قرآن كريم راه ندارد پس نسخ را به قرآن كريم راهي نيست كه كسي بتواند آيه الهي را نسخ كند چون مسئله حج تمتع بهطور روشن در قرآن كريم بيان شده است كسي حق نسخ ندارد، حق نهي ندارد.
پس حدود ولايت والي مشخص شد.
منابع بحث بدعتگذاري خليفه دوّم
اينها خلاصه سخنان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان[4] است. اما مرحوم علامه اميني (قدس الله نفسه الزكيه) رنجهاي فراواني بردند و همه اين ادله كلامي و ملل و نحل و روايي و حديثي را جمعآوري كردند و بحثهاي گوناگوني را در كتاب شريف الغدير در جلد ششم كه مربوط به بحثهاي علمي مدعي خلافت هست جمعآوري كردند. يك قسمتش مربوط به خصوص متعه حج است، يك قسمتش مربوط به خصوص متعه نساء است، يك قسمتش جمع بين متعتين است، يك قسمتش مربوط به توجيه اين بدعت است، يك قسمتش مربوط به جواب اين توجيهات است[5]. مرحوم امين الاسلام در مجمع ذيل آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «نساء» به گوشهاي از اين مسئله اشاره كردند يعني در ذيل اين آيه كه فرمود: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً﴾ اين بحث بدعتگذاري دومي نسبت به متعتين را در ذيل آيه 24 سورهٴ مباركهٴ نساء ذكر كرده است[6] و اما نظم طبيعياش همين كاري كه سيدنا الاستاد در الميزان كردند يا لااقل متعه حج را اينجا بايد ذكر ميكردند. مرحوم آقاي اميني (رضوان الله عليه) در كتاب شريف الغدير اين مباحث را يكي پس از ديگري طرح كرد. اول به عنوان «رأي الخليفة في المتعتين»؛ يكي متعه حج است بعد متعه نساء است، بعد جمع بين هر دو. بحث، بحث كلامي نيست كه آيا او خليفه است يا نه اين مقطوع العدم است و در كتابهاي كلام روشن ميشود، بحثي كه فعلاً اينجا مطرح است بحث تفسيري و حديثي است؛ نه بحث كلامي. بر فرض اينكه كسي خليفه باشد حق نهي ندارد، اما چه كسي خليفه است و چه كسي خليفه نيست يك بحث كلامي است.
ادله مشروعيت حج تمتع
ـ روايت اوّل: عدم نسخ حج تمتع
از عمرانبنحصين نقل كرده است كه «نزلت آية المتعة في كتاب الله و اُمرنا بها رسول الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم) ثم لم تنزل آية تنسخ آية متعة الحج و لم ينه عنها رسول الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم) حتي مات»[7]؛ اين جريان عمرانبنحصين هم در جوامع روايي ماست، هم در جوامع روايي اهل سنت است كه فرمود: آيه متعه در قرآن كريم نازل شده است رسول خدا امر كرد همه امتثال كردند، نه آيهاي در قرآن آمد كه ناسخ اين متعة الحج باشد و نه وجود مبارك رسول خدا او را نسخ كرده است؛ پس نه ناسخ روايي دارد و نه ناسخ قرآني.
روايت مذكور در صحيح مسلم
اين جريان را در صحيح مسلم به صورت ديگر نقل كرده است و آن اين است كه عمرانبنحصين ميگويد: «تمتعنا مع رسول الله»[8] حالا ملاحظه بفرماييد روايتي كه دلالت ميكند به اينكه وجود مبارك حضرت خودش حج تمتع انجام داده است كدام روايت است. اين روايتي كه ميگويد ما با رسول الله حج تمتع انجام داديم اين ظهور دارد اما ظهورش خيلي قوي نيست كه خود حضرت هم حج تمتع انجام داده باشد. «تمتعنا مع رسول الله(صلّي الله عليه [وآله] وسلّم) و لم ينزل فيه القرآن»؛ آيهاي نازل نشده است كه حج تمتع را نسخ كرده باشد، «قال رجلٍ برأيه ما شاء»؛ مردي به فكر خود حرفي زد. آنها كه تقيه داشتند ميگفتند مردي ديگر نميگفتند كدام مرد و چه كسي بود.
«و في لفظ آخر له»[9] اين است كه «تمتع نبي الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم) و تمتعنا معه»؛ پس از طرق اهل سنت هم رسيده است كه رسول خدا حج تمتع انجام داد و صحابه هم با حضرت حج تمتع انجام دادند.
ـ روايت دوّم: جمع بين حج و عمره توسط پيامبر اكرم (صّلياللهعليهوآلهوسلّم)
«وفي لفظ رابع له»، «اعلم»؛ من ميدانم كه «أن رسول الله (صلي الله عليه [وآله] وسلم) جمع بين حج و عمرة ثم لم ينزل فيها كتاب و لم ينهنا عنها»؛ من ميدانم يا بدان كه رسول خدا بين حج و عمره جمع فرمود، ديگران هم كه اطاعت كردند و در اين زمينه نه آيهاي آمد كه نسخ بكند [و] نه حديثي آمد كه نسخ بكند. «قال رجل برأيه ماشاء»؛ پس همانطوري كه در جوامع روايي ما آمد به عبارتهاي گوناگون از عمرانبنحصين در جوامع روايي آنها هم آمده است كه وجود مبارك رسول خدا حج تمتع انجام داد صحابه انجام دادند و نسخي هم انجام نشد.
ـ روايت سوّم: عدم نهي قرآن و رسول خدا از حج تمتع
لفظ البخاري در نقل اين حديث اين است: «تمتعنا علي عهد رسول الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم) و نزل القرآن قال رجل برأيه ما شاء» همين حديث عمرانبنحصين را كه مسلم به آن ظرف نقل كرد، بخاري به اين سبك نقل كرد. «و في لفظ آخر له»؛ يعني در صحيح بخاري «أنزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم)»؛ عمرانبنحصين طبق نقل صحيح بخاري ميگويد: آيه متعه نازل شد ما با پيامبر انجام داديم، آيه قرآن نيامد كه او را تحريم كند «و لم ينزل قرآن يُحرّمه و لم ينه عنها حتي مات»؛ رسول خدا تا آخرين لحظه كه رحلت كند نهي نكرده پس نه قرآني ناسخ هست و نه حديثي نسخ كرد «قال رجل برأيه ما شاء»[10].
پيروي عثمان از عمر در تحريم حج تمتع
همين حديث را كه مسلم نقل كرد بخاري نقل كرد اينها عدهاي گفتند عثمان نهي كرده است؛ نه عمر. مرحوم اميني(رضوان الله عليه) ميفرمايد: بايد اينها توجه ميكردند كه عثمان ادامه دهنده راه عمر بود وگرنه اول كسي كه نهي كرد عمر بود [و] نشانهاش آن است كه وقتي اوليّات عمر را ميشمارند يكي از اوليات او همين نهي از متعتين (متعة الحج و متعة النساء) بود.
ـ روايت چهارم: حج تمتع دستور قرآن كريم
روايتي كه از خود شيخين نقل شده است اين است «تمتعنا مع رسول الله(صلي الله عليه [و آله] و سلم) و نزل فيه القرآن فليقل رجل برأيه ماشاء»[11]؛ ما حج تمتع را در زمان حضرت رسول انجام داديم هر كه خواست به رأي خود حرف بزند، بزند: «فليقل رجل برأيه ماشاء».
ـ روايت پنجم: انجام حج تمتع توسط پيامبر اكرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
اما نسائي اينچنين نقل كرد كه «ان رسول الله(صلي الله عليه [و آله] و سلم) قد تمتع و تمتعنا معه»؛ رسول خدا حج تمتع انجام داد، ما هم (عمرانبنحصين ميگويد) ما هم با رسول خدا حج تمتع انجام داديم، «قال فيها قائل برأيه»[12]؛ گويندهاي با ميل خود و رأي خود سخن گفت.
ـ روايت ششم: حج تمتع سنت پيامبر اكرم (صّلياللهعليهوآلهوسلّم) و ناخوشايندي عمر از آن
از همين نسائي نقل شده است كه ابي موسي فتوا به حج تمتع ميداد، مردي به او گفت: «رويدك ببعض فتياك»؛ يعني دست نگه بدار نسبت به بعضي از فتاوايت، «فإنّك لاتدري ما أحدث اميرالمؤمنين في النسك بعدك»؛ تو ابوموسي نميداني كسي كه داعيه امارت مؤمنين دارد درباره اين مناسك چه فتوا داده است. ابوموسي ميگويد: من عمر را ملاقات كردم «فسألته» پرسيدم كه شما چه فكر جديدي درباره حج تمتع داريد؟ «فقال عمر قد علمت أنّ النبي قد فعله و اصحابه»؛ تو ميداني كه رسول خدا انجام داد و اصحاب او انجام دادند «و لكني كرهت أن يظلوا معرسين بهن في الاراك ثم يروحون في الحج تقطر رؤسهم»[13]؛ تو ميداني كه رسول خدا انجام داد اصحاب او هم انجام دادند ولي من خوشم نميآيد كه در وسط حج كسي از احرام بيرون بيايد با نساء برخورد كند برود غسل بكند بعد بيايد بگويد من ميخواهم تتمه حج را انجام بدهم براي حج تمتع محرم بشود.
ـ روايت هفتم حج تمتع سنت پيامبر اكرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) و عدم نهي از آن
صورت ديگري كه از نسائي در همين زمينه نقل شد اين است كه مطرف ميگويد كه عمرانبنحصين به من گفت كه من حديثي براي تو نقل ميكنم كه تا زندهام بازگو نكني و آن حديث به حال تو نافع باشد و آن حديث اين است كه «إنّ رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) جمع بين حجة و عمرة»؛ حضرت حج تمتع انجام داد «ثم لم ينه عنه حتي مات»؛ تا آخرين لحظه عمر مبارك نهي نكرده است؛ نه آيهاي آمد و نه حديثي، «حتي مات و لم ينزل فيه قرآن يُحرّمه»؛ قرآني نيامده است كه او را تحريم بكند آنگاه در ذيلش فرمود: «قال رجل برأيه ما بدا له»[14]. اين همان است كه سنن دارمي دارد، صحيح مسلم دارد نسائي دارد و بخاري.
روايت مذكور به بياني ديگر
صورت ثالثه روايت مطرف اين است كه مطرف ميگويد «بعث الي عمرانبنحصين في مرضه الذي توفي فيه»؛ اين عمرانبن فرزند حصين كسي را فرستاد پيش من در حالي كه بيمار بود [و] با آن بيماري هم مُرد، گفت: «اني كنت محدثك باحاديث لعل الله أنْ ينفعك بها بعدي»؛ من احاديثي را براي تو بازگو ميكنم كه شايد بعد از مرگ من از آنها استفاده بكني «فإن عشتُ فاكتم عليّ»؛ تا من زندهام اين احاديث را نقل نكن «و ان مت فحدّث بها ان شئت»؛ بعد از مرگ من مجازي كه نقل كني و آن اين است كه: «واعلم ان نبي الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قد جمع بين حجة و عمره ثم لم ينزل فيها كتاب الله و لم ينه عنها نبي الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال رجل فيها برأيه ماشاء»[15]، در اينجا حتماً مشخص كرده است كه آن گوينده چه كسي بود وگرنه يا براي اينكه نيازي به گفتن نداشت براي اينكه خود آن بدعت گذارنده معروف بود و ميگفت من اين بدعت را نهادم يا به مطرف گفت كه منظور كيست وگرنه اينكه كتمان نداشت.
ـ جواز حج تمتع در بيان فرزند خليفه دوم
همين جريان را السالم نقل ميكند كه ميگويد «اني لجالسٌ» اينها از نسائي است «مع ابن عمر في المسجد»؛ من با عبداللهبن عمر در مسجد نشسته بودم كه «اذ جائه رجل من اهل الشام فسئله عن التمتع بالعمرة الي الحج»، ببينيد حالا كم كم معاويه با حج تمتع چه كار كرده است و واقعاً چگونه با دين بازي كردند و آنگاه روشن ميشود كه قيام وجود مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه) ضروري بود و چارهاي جز آن قيام نبود؛ «اذ جائه رجل من اهل الشام فسئله عن التمتع بالعمرة الي الحج فقال ابن عمر: حسنٌ جميل»، عبداللهبنعمر در جواب سؤال آن مرد شامي كه استفتا كرد گفت: حج تمتع، حسنٌ جميل. آنگاه آن مرد شامي گفت: «ان اباك كان ينهي عنها»؛ پدرت نهي ميكرد اصلاً سيره پدرت اين بود كه با اين مخالف بود عبداللهبن عمر به آن مرد شامي گفت «ويلك فإن كان أبي نهي عنها و قد فعله رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و امر به أفبقول أبي آخذ أم بأمر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قم عني»[16]؛ اينجا! اگر حرفي را پيامبر زد و به او عمل كرد من به حرف پيامبر عمل كنم يا به حرف پدرم؟ خب، اين مرد شامي كه مستفتي بود پيدا بود كه جزء دسائس معاويه است كه اين زمينه بعد خواهد آمد كه معاويه چه نقشي داشت در اين كار. صورت اخراي از همين جريان اين است كه: «سئل عبداللهبنعمر عن متعة الحج، قال: هي حلال. فقال له السائل: إن أباك قد نهي عنها! قال: أرأيت إن كان أبي نهي عنها و صنعها رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أأمر أبي تتبع أم أمر رسول الله؟»؛ به اين مرد فرمود: آيا تو تابع حرف پدرم هستي يا تابع فرمان مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)؟ «فقال الرجل: بل أمر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم). فقال: لقد صنعها رسول الله». اگر تابع حرف رسول اكرمي و تابع فعل رسول اكرمي، رسول اكرم حج تمتع انجام داد همين به صورت ثالثه و صورت رابعهاي نقل شده است كه ديگر نيازي به خواندن نيست.
ـ روايت هشتم: دسيسه وارد نمودن خليفه اول در بدعت تحريم حج تمتع
روايت بعدي آن است كه سعيدبنجبير از ابنعباس نقل ميكند كه «تمتع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فقال عروة: نهي ابوبكر و عمر عن المتعة فقال ابنعباس: ما يقول عرية؟ قال: يقول نهي ابوبكر و عمر عن المتعة. فقال ابنعباس: أراهم سيهلكون أقول قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و يقولون قال ابوبكر و عمر!»[17]؛ فرمود: من دارم فتوا ميدهم از پيامبر نقل ميكنم [و] آنها در برابر من ميگويند كه عمر اينچنين گفته، ابابكر اينچنين گفته است. تا اينجا سخن از اولي نبود، الآن كم كم سخن از اولي هم درآمده است. حالا دوستان دومي يا براي اينكه بار را از دوش او بردارند، روي دوش سومي بگذارند، گفتند اول كسي كه نهي كرد سومي بود يا براي اينكه اين بار را كم بكنند روي دوش هر سه نفر گذاشتند. اين دسيسهها را يكي پس از ديگري در روايات حالا ملاحظه ميفرماييد. همه بر آن بودند اول كسي كه اين كار را نهي كرد دومي بود بعد پاي اولي هم به ميان آمد، پاي سومي هم به ميان آمد، بعد معاويه هم خودش را در اينجا داخل كرد. حالا اين روايتها را ببيند كه چگونه با اين احكام بازي كردند ولي منظور از روايات اين است كه ابن عباس ميگويد من فتوا ميدهم ميگويم پيامبر اينچنين فرمود اينها در برابر من ميگويند اولي و دومي اينچنين گفتند.
ـ روايت نهم: اقراف عمر به سنت بودن حج تمتع
روايت بعدي آن است كه ابي موسي ميگويد كه عمر اينچنين گفت كه: «هي سنة رسول الله (صلي الله عليه [و آله] و سلم)»؛ يعني خودش قبول دارد كه اين حج تمتع سنت پيامبر است «ولكني أخشي أنْ يعرسوا بهن تحت الاراك ثم يروحوا بهن حجاجا»[18]؛ من ميدانم كه اين سنت رسول اكرم است ولي ميترسم كه با همسرهاي خود زير درخت اراك نزديك بشوند، بعد به عنوان اينكه اينها حاجياند به طرف عرفات و منا حركت كنند. اين با حج اصلاً سازگار نيست. اين مضمون فراوان است كه نيازي به تكرار اين مضمون نيست.
ـ روايت دهم: شاهدي ديگر بر محرم شدن پيامبر اكرم (صّلياللهعليهوآلهوسلّم) به احرام حج تمتع
نشانه ديگري كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حج تمتع انجام داد اين است كه در صفحه 204 الغدير، ايشان علامه اميني نقل كردند از زادالمعاد ابن قيم كه ابن حزم گفت: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از احرام عمره از احرام به درآمده است و آنچه كه براي محرم حرام است، انجام داد[19]. معلوم ميشود از احرام به در آمده است.
ـ روايت يازدهم: بيان عمر در جدا نمودن حج از عمره
روايت بعدي اين است كه عبداللهبن عمر گفت كه «ان عمربنالخطاب قال: افصلوا بين حجكم و عمرتكم فإنّ ذلك أتم لحج أحدكم و أتم لعمرته أن يعتمر في غير أشهر الحج»[20]؛ اين همان دليلي بود كه در خلال بيانات سيدنا الاستاد به آن اشاره شد و نقد شد كه به آيه قرآن استدلال كردند كه: ﴿وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالعُمْرَةَ﴾؛ يعني حج را جداگانه تمام كنيد و عمره را جداگانه تمام كنيد كه جوابش اين بود كه از اين آيه استفاده نميشود كه حج از عمره جداست وعمره از حج جداست.
ـ روايت دوازدهم: محرم شدن عمر به احرام حج تمتع در حجة الوداع
روايت بعد كه سعيدبنمسيب نقل ميكند اين است كه عمربنخطاب از متعه در اشهر حج؛ يعني از حج تمتع نهي كرد، «قال: فعلتها مع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و أنا أنهي عنها»؛ من خودم با پيامبر اين كار را كردهام (يعني حج تمتع انجام دادم) ولي من نهي ميكنم؛ براي اينكه كسي از راه دور برسد به عنوان حاجي آن وقت در وسط حج از احرام عمره بيايد و از نساء و طيب استفاده بكند بعد به عنوان حاجي هم معرفي بشود اين همان اجتهاد در مقابل نص بود كه بحثش گذشت.
اينها رواياتي بود كه گوشه از آنها مربوط به بدعتگذاري درباره حج تمتع بود. درباره متعه نساء رواياتش جداگانه است و اما درباره «متعتان» كه جمع بين متعه حج و متعه النساء است آن هم روايات جداگانه دارد، لذا مرحوم اميني اينها را در فصول گوناگون ذكر كرد. متعة الحج بحثش جدا، متعة النساء بحثش جدا [و] المتعتان بحثش جدا، آن وقت نظر نهايي و جمعبندي نهايي هم بحثش جدا است.
ـ بيان خليفه دوم در نهي از ازدواج موقت و حج تمتع
رواياتي كه جمع كرد بين متعة الحج و متعة النساء يكي از آنها همان بود كه قوشچي هم قبول كرد و ما از روي شرح تجريد قوشچي خوانديم و آن اين است كه وقتي عمر به خلافت تكيه زد خطبه اي خداوند و گفت: «إن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هذا الرسول و إنّ القرآن هذا القرآن و إنّهما كانتا متعتان علي عهد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و أنا أنهي عنهما و اعاقب عليهما أحداهما متعة النساء و لا أقدر علي رجل تزوج امرأة الي أجل الاّ غيبته بالحجارة»؛ من او را سنگسارش ميكنم «والاخري متعة الحج»[21] كه اينها جمع بين متعتين است و چون روايتش از اين جهت شبيه روايت طايفه اولي است، نيازي به خواندن ندارد.
مرحوم اميني در صفحه 213 همين جلد ششم الغدير ميفرمايند: «هذا شطر من احاديث المتعتين و هي تربو علي اربعين حديثاً بين صحاح و حسان»؛ اين مقداري از احاديث است كه مربوط به حج تمتع و متعة النساء است و در حدود چهل حديث است كه يا حسنه است و يا صحيحه [و] ما به همين مقدار اكتفا ميكنيم كه «تعربو عن ان المتعتين كانتا علي عهد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و نزل فيهما القرآن و ثبتت اباحتهما بالسنه و اول من نهي عنهما عمر و عده العسكري في اولياته و السيوطي في تاريخ الخلفاء»؛ آنهايي كه اوليات عمر را شمردند گفتند: اول كسي كه اين كار را كرد عمر بود.
بازگشت به بحث: توجيهات بدعت خليفه دوّم و پاسخ آنها
ـ نقد قول اختصاص حج تمتع به عصر حضور پيامبر اكرم (صّلياللهعليهوآلهوسلّم)
خب، پس از اينكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حج تمتع انجام داد و به اصحاب هم امر كرد آنها حج تمتع انجام دادند و اين هم سنت بود و نه آيهاي آمد كه ناسخ اين آيه قرآن باشد و نه حديثي آمد كه ناسخ اين باشد حرفي در آن نيست و اين را هم همانطور كه مرحوم كليني در كافي نقل كردند، اهل سنت هم در جوامع رواييشان نقل كردند كه سراقةبنمالك به رسول خدا عرض كرد كه اين جريان حج تمتع مخصوص امسال است «ام للابد»؟ حضرت فرمود: «للابد»[22]؛ پس احتمال اينكه مخصوص عصري باشد يا مخصوص صحابه باشد هم نيست. اين حديث را هم عامه نقل كردند هم خاصه نقل كردند كه اين «للابد» است[23].
منتها وجوهي كه براي توجيه اين كار نقل كردند گوناگون است كه يك مقدار زيادش را سيدنا الاستاد كه بحث تفسيري و روايي داشت در كتاب الميزان نقل كردند كه خوانده شد، يك مقدار ديگرش كه جنبه تاريخي و حيلههاي تاريخي دارد مرحوم اميني (رضوان الله عليه) در اين كتاب [الغدير] نقل كردهاند.
ـ نقد قول انكار تحريم حج تمتع توسط خليفه دوّم
بعد از اينكه اصل مسئله تثبيت شد كتاباً و سنتاً حالا توجيهي كه كردند چيست؟ يكي از توجيهات اين است كه گفتند آن متعه حجي كه عمر نهي كرد اين است كه اول كسي به قصد حج احرام ببندد اين حج را فسخ كند به عمره و بعدش حج انجام بدهد اين را فسخ كرد اما حج تمتع معروف را نهي نكرد اين حرف در تفسير امام رازي هست كه ملاحظه ميفرماييد مرحوم اميني (رضوان الله عليه) نقل نكرده كه اين نحو توجيه كجا از امام رازي است البته نقل كرده كه ديگران گفتند ولي امام رازي دارد و ديگران هم در كنار سفره امام رازي آمدند و اين حرف را زدند گفتند «ان المتعة التي نهي عنها عمر هي فسخ الحج الي العمرة التي يحج بعدها»[24]؛ يعني اگر كسي اول قصد حج بكند به احرام حج محرم بشود، بعد اين حج را فسخ بكند به عمره تمتع كه عمرهاي كه بعد از او حج انجام ميگيرد، اين را فقط نهي كرد ولي از اول اگر كسي حج تمتع بخواهد انجام بدهد نهي نكرده است.
در حالي كه اين با هيچ كدام از آن حرفها سازگار نيست. بسيار خوب، اين با حرف خود عمر سازگار نيست كه من اجازه نميدهم كه والي مسلمين باشم، عدهاي به عنوان حج بيايند، آن وقت وسط حج از احرام بيرون بيايند و از نساء و طيب استفاده بكنند. خب، اين فرق ندارد؛ چه اينكه اول قصد حج بكند بعد اين حج را فسخ بكند به عمرهاي كه بعد از او حج است؛ چه اينكه از اول قصد حج تمتع بكند. اين يك وجه كه نه با كاري كه خود عمر گفت سازگار است [و] نه با آن انگيزه و داعيه.
ـ نقد قول اختصاص حج تمتع به صحابه
وجه دوم اين است كه اين حج تمتع مخصوص به صحابه بود در همان عمره معروف و اين را عثمان ادعا كرده است كه اين به عنوان سنت دائمي نبود، اين مخصوص صحابه بود در همان سال.
اين هم با روايت سراقةبنمالك و با استفتاي او كه (فريقين نقل كردند) از وجود مبارك رسول اكرم پرسيد: آيا اين مخصوص امسال است يا براي هميشه حضرت فرمود: «للابد»[25]، اين سازگار نيست.
اين وجه دوم هم مفصل هست كه نيازي به تكرار و بازگويي ندارد و نشانهاش آن است كه اين همه كه به عبداللهبنعمر ميگفتند نظر شما درباره حج تمتع چيست؟ گفت: پيامبر انجام داد صحابه انجام دادند، افضل هست. بعد گفتند: پدرت نهي كرد! گفت: حرف پيامبر مقدم بر حرف پدر هست پيداست كه اين سنت دائمي بود. خب، اگر مخصوص صحابه در همان سال بود كه ديگر اين استفتا و اين احتجاج و اين استدلال و امثال ذلك روا نبود، نيازي نبود.
ـ جعل روايت و استناد تحريم حج تمتع به پيامبر اكرم (صّلياللهعليهوآلهوسلّم)
توجيه سوم آن است كه سعيدبن مسيب ميگويد: مردي از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده پيش عمر و شهادت داد كه او شنيد كه رسول خدا در آن مرض فوتش از حج تمتع نهي كرد.
خب، اين شاهدي كه به تعبير مرحوم اميني تاكنون كسي او را نشناخت و ظاهراً اصلاً به دنيا نيامده (اين شاهد جعلي) را عمر وقتي جعل كرد كه ديد اين نهياش با استنكار روبهرو شد به او اعتراض كردند چگونه تو آيه قرآن را و سنت رسول خدا را نهي ميكني؟! تا قدرت داشت ميگفت من عقاب ميكنم [و] چوب ميزنم. وقتي در قبال اين استنكار قرار گرفت يك شاهد جعلي تراشيد كه مردي گفت: من در حضور رسول اكرم در آن مرض متصل به موت (در آن آخرين دقائق پيش رسول خدا بودم) حضرت در آن آخرين دقائق از حج تمتع نهي كرد. آن آخرين دقائق كه اهل بيت بودند، حضرت هم در دامن حضرت امير (سلام الله عليه) سر مباركش بود و اين همه صحابه و اين همه حجي كه بعداً انجام دادند و خود حضرت امير و خود اهل بيت و خود صحابه اوليه، اينها از اين نسخ حكم خدا بيخبر بودند، آن وقت يك آدمي كه به تعبير مرحوم آقاي اميني شايد هنوز به دنيا نيامده، اين شاهد جريان بود.
ـ نقش معاويه در تحريم حج تمتع
اما معاويه چه نقشي در اين كار داشت؟ معاويه هم براي اينكه از اين جريان و از اين دسيسه عقب نماند به اصحاب رسول خدا گفت كه شما مناهي پيامبر را ميدانيد يا نه؟ آيا شنيديد كه پيامبر از فلان چيز از فلان چيز از فلان چيز و از «جلود نمور» نهي كرده است؛ چون مناهي حضرت مشخص است. گفتند: بله، شنيديم كه فلان چيز از فلان چيز از ركوب جلود نمور نهي كرده است، بعد گفت كه «فتعلمون أنّه نهي أن يقرن بين الحج والعمرة؟»؛ آيا اين را هم ميدانيد كه از حج تمتع نهي كرده است؟ «قالوا: أما هذا فلا»؛ نه اين را نهي نكرده «قال أما انه معهن ولكنكم نسيتم»[26]؛ اين هم جزء مناهي پيغمبر است ولي شما يادتان رفته است.
خب، خود معاويه كه اين شش ماه اخير (اين چند ماه اخير) به وجود مبارك پيامبر اسلام آورده است؛ چون قبل از فتح مكه كه اينها كافر مطلق بودند بعد از فتح مكه هم كه منافق مطلق شدند؛ بيش از چند ماهي اسلامي صوري نداشتند. آن وقت به اين صحابه ميگويد آن مناهي يادتان مانده [و] اين يكي يادتان رفته است؛ نه پيامبر نهي كرد. خب، اين چون ديد استنكار مردم روبهرو شد براي توجيه كار دومي آمده اين حديث را جعل كرده است.
ـ نتيجه بحث
حالا وقتي اين روايات را ملاحظه ميفرماييد ميبينيد كه هر كدام يك رنگ سياسي به آن زدند. بعضي آمدند اين را تثليث كردند [و] گفتند اولي و دومي و سومي نهي كردند تا بار دومي را كمتر كنند. بعضيها آمدند اين را به سومي نسبت دادند تا بار را از دوش دومي بردارند در اينجا در كنار آن روايت مجعول و در كنار دسيسه معاويه يك مطلب ديگري است كه گفتند: اول كسي كه نهي كرد معاويه بود تاريخ است كه اولي و دومي و سومي نهي نكردند اول كسي كه نهي كرد معاويه بود و خود ابابكر و عمر و عثمان حج تمتع انجام دادند. اين را جعل كردند؛ براي اينكه بار را از دوش همه بردارند روي دوش معاويه بگذارند «و في اخري ان ابابكر نهي عنه»[27]؛ براي اينكه اولي را هم در اين بار سهيم كنند.
پس گاهي ميگويند هر سه نفر نهي كردند گاهي ميگويند هيچ كدام نهي كردند فقط معاويه نهي كرده است.
مطلب بعدي بيان لطيفي است كه مرحوم اميني دارند در جريان عبارت قوشچي كه قبلاً خوانده شد.
ايشان عبارت قوشچي را نقل ميكنند بعد ميگويند «اقرأ واضحك او ابك»[28]؛ يعني عبارت قوشچي را بخوان حالا يا بنال يا بخند كه اينها با دين چهطور بازي كردند! آن عبارت اين است كه همين كه قوشچي بعد از اينكه آن عبارت را نقل كردند گفته به اينكه «ان ذلك ليس مما يوجب قدحاً فيه فان مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهاديه ليس ببدع»[29]؛ خب، آمده وجود مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را يك مجتهد عادي قرار داد، به دومي هم حق اجتهاد داد [و] اينها را همتاي هم قرار داد بعد گفت: خب، دو تا مجتهدند گاهي در نظر مخالف يكديگر ميشوند. خب، دين تا به اينجا آمده است؛ حالا اگر معاويه آن دسيسه را ميكند به وسيله همين گونه از علما ميتوان پيش ببرد كه رسول خدا آن كسي كه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[30] ـ معاذاللهـ شده يك مجتهد و اين دومي هم حق اجتهاد داد؛ اينها همتاي هماند [و] گاهي موافقاند [و] گاهي مخالف، لذا ميفرمايد: اين يا خنده دارد يا ناله و در حقيقت ناله دارد كه دين به اين صورت درآمده است و آن دسيسهبازيهاي اموي هم، كم نبود. حالا اين را هم حتماً ملاحظه ميفرماييد من فكر ميكنم با اين مقدار ديگر اين آيه مباركه كافي باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 187.
[2] ـ سورهٴ نحل، .آيهٴ 44
[3] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[4] ـ ر . ك: الميزان، ج2، ص89.
[5] ـ ر . ك: الغدير، ج6، ص209 به بعد.
[6] ـ ر . ك: مجمع البيان، ج3 و4، ص52 و53.
[7] ـ الغدير،ج6، ص198; نقل مزبور با تعابير مختلف ولي با مضمون واحد در اين منابع آمده است: الدرالمنثور, ج1, ص520; صحيح مسلم, ج4, ص49; صحيح البخاري, ج2, ص176; سنن النسائي, مج 5 ـ 6, ج5, ص155; فتح الباري, ج3, ص552.
[8] ـ صحيح مسلم، ج4، ص48.
[9] ـ الغدير، ج6، ص198؛ نقل مزبور با تعابير مختلف ولي با مضمون واحد در اين منابع آمده است: الدر المنثور، ج1، ص520؛ صحيح مسلم، ج4، ص49؛ صحيح البخاري، ج2، ص176؛ سنن النسائي، مج5 و6، ج5، ص155؛ فتح الباري ج3، ص552.
[10] ـ الغدير، ج6، ص199؛ صحيح البخاري، ج5، ص476.
[11] ـ الغدير، ج6، ص199؛ سنن الكبري، ج5، ص20.
[12] ـ الغدير، ج6، ص200؛ سنن النسائي، ج9، ص98.
[13] ـ الغدير، ج6، ص200؛ سنن النسائي، ج9، ص94.
[14] ـ الغدير، ج6، ص200؛ سنن النسائي، مج5 و6، ج5، ص149.
[15] ـ الغدير، ج6، ص201؛ صحيح مسلم، مج3 و4، ج4، ص48؛ مسند احمد، ج4، ص428؛ ر . ك: سنن النسائي، مج5 و6، ج5، ص149. اين روايت را مرحوم علامه اميني به سه صورت از كتاباي اهل تسنن نقل كرده است.
[16] ـ الغدير، ج6، ص201.
[17] ـ الغدير، ج6، ص202.
[18] ـ الغدير، ج6، ص203.
[19] ـ الغدير، ج6، ص204، به نقل از : زاد المعاد، ج1، ص220.
[20] ـ الغدير، ج6، ص205؛ به نقل از موطأ مالك، ج1، ص252، سنن البيهقي، ج5، ص5 .
[21] ـ الغدير، ج6، ص210؛ السنن الكبري، ج10، ص490.
[22] ـ كافي، ج4، ص249.
[23] ـ ر . ك: صحيح بخاري، ج3، ص148، صحيح مسلم، ج1، ص346؛ كتاب الآثار للقاضي ابي يوسف، ص126؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص230؛ مسند احمد، ج3، ص388 وج4، ص175.
[24] ـ الغدير، ج6، ص214؛ الجامع لاحكام القرآن، ج2، ص388؛ «.... وإن كان جماعة من اهل العلم قد زعموا أن المتعة التي نهي عنها عمر و ضرب عليها فسخ الحج في العمرة فأمّا التمتع بالعمرة الى الحج فلا».
[25] ـ كافي، ج4، ص249.
[26] ـ الغدير، ج6، ص218.
[27] ـ الغدير، ج6، ص218.
[28] ـ الغدير، ج6، ص238.
[29] ـ الغدير، ج6، ص238.
[30] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 و4.